10 05 2015 450415 شناسه:

تفسیر سوره شوری جلسه 2 (1394/02/20)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿حم(1) عسق(2) کَذلِکَ یُوحی‏ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزیزُ الْحَکیمُ(3) لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ(4) تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ(5) وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ اللَّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(6)

بررسی شأن و فضای نزول هر آیه یا سوره کمک کننده تفسیر آن

قرآن کریم، خودش یک فضای نزول دارد و همچنین سوَر قرآن کریم هر کدام یک جوّ نزول دارند و برخی از آیات قرآن کریم هم دارای شأن نزول میباشند. بررسی شأن نزول آیه‌ای که شأن نزول دارد، در فهم آن آیه کمک می‌کند، چه اینکه بررسی جوّ نزول و فضای نزول در تفسیر سوره یا مجموعه قرآن اثر دارد. سوره مبارکه «شوریٰ» که با ﴿حم ٭ عسق﴾ شروع میشود، به استثنای چند جمله‌ای از این سوره مبارکه که می‌گویند نزول آن در مدینه بود، در مکه نازل شد و همان‌طوری که در سُور قبلی ملاحظه فرمودید، مضمون اصلی سُور مکّی اصول دین است؛ یعنی توحید و وحی و نبوّت و همچنین دارای خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق است؛ ضرورت توحید, ضرورت معاد, ضرورت وحی و نبوّت و مانند آن.

چگونگی جمع رمز دانستن حروف مقطعه با تحدّی قرآن

حروف «مقطعه» مورد تحدّی قرار نگرفتند تا ما بگوییم اینها که رمز است چگونه مورد تحدّی است، چون اینها یا یک آیه‌ هستند یا جزء آیه و هرگز قرآن کریم به آیه تحدّی نکرده است، به سوره تحدّی کرده است. آیاتی هم که معنایشان روشن است و نظیر حروف مقطّعه نیستند، آنها هم مورد تحدّی واقع نشدند تا ما بگوییم اگر این حروف مقطعه رمز است با تحدّی چگونه جمع می‌شود؟

مطلب دیگر این است که این حروف یا اسم است برای سوره که اگر به سوره تحدّی شد به مسمّای این «اسماء» تحدّی شد یا رمز است به مضمون این سوره که اگر به سوره تحدّی شد، به مضمون این حروف تحدّی شد و آسان‌ترین وجه برای تفسیر همین حروف «مقطّعه» این است که این قرآن کریم از همین حروف تشکیل شده است؛ یعنی از همین 28 حرف و خدای سبحان از همین حروف کتابی تنظیم کرد که آوردن سوره‌ای مشابه سوره آن محال است و این از ابزار و عناصر جای دیگر ساخته نشده، از همین حروف رایج و دارجی که به آن تکلّم می‌کنیم ساخته شده است؛ این آسان‌ترین و ساده‌ترین وجه برای این حروف مقطّعه است.

وحی و نبوت قدر مشترک «حوامیم سبعه» و علت طرح وسیع آن

این سور مکّی گاهی از توحید و گاهی از هم وحی و نبوّت شروع می‌شود. قدر مشترک این «حوامیم سبعه»[1] همین وحی و نبوّت است که آغاز اینها از وحی شروع می‌شود؛ وحی را ضروری می‌داند، یک؛ مشترک بین همه انبیا و جوامع بشری می‌داند، دو؛ زیرا انسان هرگز بدون وحی نمی‌تواند به مقصد برسد، چون مرگ ملاحظه فرمودید از پوست به در آمدن است و نه پوسیدن, اگر مرگ هجرت است و انسان مسافر است راهنما می‌خواهد. اگر ـ معاذ الله ـ مرگ پایان راه بود انسان با مُردن می‌پوسید راهنما نمی‌خواست، برای اینکه یک طرف آن گهواره است و یک طرف آن گور؛ امّا این گور چاله نیست، چاه نیست، گودال نیست، یک پل است «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛[2] اگر مرگ معبر است نه مدفَن, پس تمام خبر برای آن طرف مرگ است، اگر آ‌ن طرف مرگ همه اخبار را به ما گزارش می‌دهند ﴿یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾،[3] پس ما راه می‌خواهیم, راهنما می‌خواهیم, زادِ راه می‌خواهیم و مانند آن. اگر کسی انسان را می‌شناخت، یاوه بودن او را هرگز باور نمی‌کرد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در هنگام کشاورزی آن بخش پایانی سوره مبارکه «قیامت» را قرائت می‌کردند که ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً﴾؛[4] انسان خیال می‌کند مرگ پایان راه است و کسی با او کاری ندارد و انسان نابود می‌شود؟[5] یا خیر, انسان با مرگ مهاجرت می‌کند و از این پل می‌گذرد، همان بیان نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) که فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛ فرمود برادران! مرگ پل است، چاله نیست و گودال نیست که آدم به درون چاله برود، بلکه پلی است که باید عبور کنیم و تمام خبرها برای آن طرف پل است! اگر به انسان این مطلب را بفهمانند دیگر نه تفکّر اومانیسمی[6] هست, نه احساس پوچی‌گری هست و نه خودکفا بودن در برنامه‌ریزی هست.

علت ضروری بودن وحی برای هدایت انسان

فرمود ما برای هدایت مردم وحی را ضروری می‌دانیم، برای اینکه ما انسان را آفریدیم, ما جهان را آفریدیم, ما پیوند انسان و جهان را آفریدیم؛ لذا برای همه جوامع وحی ضروری است، چه اینکه ما به انبیای قبلی هم وحی فرستادیم، فرمود: ﴿مَا کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُل﴾[7] و در آیات قبل سوره مبارکه «فصّلت» هم آمده است: ﴿ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ﴾[8]  که آن‌جا چند وجه داشت و یکی از آن وجوه این بود، همان‌طور که به انبیای قبلی وحی فرستاده شد و برای آنها برنامهریزی شد برای شما هم برنامه‌ریزی می‌شود؛ لذا به صورت فعل مضارع که حال و استقبال را شامل می‌شود؛ ولی به قرینه ﴿وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ﴾ ماضی را هم در برمی‌گیرد فرمود: ﴿کَذلِکَ یُوحی‏ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ﴾ چه کسی؟ ﴿اللَّهُ﴾ که ﴿الْعَزیزُ﴾ است و ﴿الْحَکیمُ﴾ که بر اساس حکمت و عزّتش دارد جامعه را اداره می‌کند. شما را, جهان را, رابطه بین شما و جهان را او آفرید، پس او باید برنامه‌ریزی کند، شما که نمی‌توانید بدون آسمان و زمین زندگی کنید، یا بدون آب و هوا زندگی کنید، برنامه تنظیم‌شده شما و نظام را او باید مشخص کند: ﴿لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾.

تلقّی وحی از علیّ عظیم علت ظهور لرزش در آسمان و زمین  و پیامبر

چون «علیّ عظیم» است، کاری می‌کند که نزدیک است آن کار, این مجموعه را متلاشی کند؛ اگر این مجموعه و آسمان‌ها را متلاشی کرد, زمین هم گوشه‌ای از این مجموعه است که متلاشی می‌شود, انسان هم متلاشی خواهد شد؛ آن وحی اگر بر کسی نازل شود قدرت تحمّل ندارد! این روایت بارها خوانده شد مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل می‌کنند که از وجود مبارک امّام صادق(سلام الله علیه) سؤال شده است «جُعِلْتُ فِدَاکَ الْغَشْیَةُ الَّتِی کَانَتْ تُصِیبُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)»؛ به حضرت عرض ‌کردند آن حالتی که به پیغمبر هنگام نزول وحی دست می‌داد، آن حالت چطور بود؟ چطور حضرت بی‌تاب می‌شد؟ وجود مبارک حضرت فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ تِلْکَ النُّبُوَّةُ یَا زُرَارَةُ وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّعٍ‏»؛[9] فرمود وحی درجاتی دارد آن‌جا که بدون واسطه خدای سبحان با پیامبرش سخن می‌گفت برای حضرت تحمل‌ناپذیر بود، آن‌گاه حال خودِ امام صادق داشت عوض می‌شد «وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّعٍ‏», «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ»؛ آن‌جا که وحی را «بلاواسطه» تحویل می‌گرفت که در بخش پایانی همین سوره مبارکه «شوریٰ» به اقسام سه‌گانه کلام الهی اشاره کردند که یکی از آن اقسام سه‌گانه تکلّم «بلاواسطه» است، فرمود: «ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ»؛ آن وقتی که «بلاواسطه» خدا با پیامبر خود سخن می‌گفت، برای پیغمبر تحمل‌ناپذیر بود. این‌جا وحی هم بخواهد نازل شود «بلاواسطه» است، چون بین خدا و فرشته‌ها, بین خدا و گیرندگان اوّلیه وحی که دیگر واسطه‌ای نیست! زمانی که آنها این وحی را می‌خواهند تلقّی کنند، این مجموعه دارد می‌لرزد ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾. آن بیان نورانی زینب کبرا(سلام الله علیها) که در بازار کوفه قرائت فرمودند و در بحث دیروز اشاره شد، این مشابه همان بیان سوره مبارکه «مریم» است که مطلب به قدری سنگین است که آسمان‌ها می‌خواهد متلاشی شود؛ ولی آن‌جا کلمه «فوق» ندارد، چه اینکه در بیانات نورانی زینب کبرا(سلام الله علیها) هم  کلمه «فوق» ندارد.

تفاوت آیهٴ سورهٴ مریم با شوری در تأثیر نزول وحی بر آسمان و زمین

در سوره «مریم» آیه 89 به بعد این است: ﴿لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا ٭ تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا﴾؛[10] این حرف ممکن است نظام را متلاشی کند. وجود مبارک زینب کبرا(سلام الله علیها) هم در همان خطبه کوفه فرمود کاری کردید که ممکن است نظام متلاشی شود،[11] همین دو ـ سه مضمونی که در سوره «مریم» آمده، در سخنرانی وجود مبارک زینب کبرا(سلام الله علیهما) هم آمده است؛ ولی در آنجا سخن از فوق نیست؛ امّا در سوره مبارکه «شوریٰ» فرمود: ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾، چون از همان بالا می‌خواهند بیایند و این «تفطّر» از فوق نشان می‌دهد که این شیء متلاشی می‌شود؛ وقتی بخواهند بگویند سقف آن ریخت، یعنی کلاً متلاشی شد. یک وقت برخی از دیوارها یا گوشه‌های این بِنا ویران می‌شود، امّا ممکن است اهل آن سرِ پا باشد؛ امّا وقتی گفتند: ﴿خاوِیَةٌ عَلی‏ عُرُوشِها﴾؛[12] یعنی فروریخت، این ﴿خاوِیَةٌ عَلی‏ عُرُوشِها﴾ که درباره بعضی از اُمم گذشته آمده است، نشانه آن است که از سقف شروع شده است؛ یعنی کلّ بِنا ویران شده، این‌جا هم کلّ «سماوات» ویران می‌شود.

علت قول ثقیل بودن قرآن و تأثیر آن هنگام تلقّی و ظهور

برای اینکه این قول, قولِ ثقیل است. در قرآن کریم از وحی به عنوان قول سنگین یاد شده است: ﴿إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾،[13] چون «حق» وزین است؛ لذا مردان الهی نامه اعمالشان وزین است ﴿مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ ٭ فَهُوَ فی‏ عیشَةٍ راضِیَةٍ﴾.[14] باطل سبک است و افراد سبک‌رو این را حمل می‌کنند؛ ولی حق وزین و سنگین است ﴿إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾، مردان الهی هم نامه اعمالشان وزین است: ﴿مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ﴾ و ظهور «حق» هم وزین است؛ وقتی آن «حق» بخواهد ظهور کند، آسمان‌ها قدرت تحمل ندارند که ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ﴾[15] و معاد هم که روز ظهور «حق» است، روز ثقیل و سنگین است. «حق» که بخواهد ظهور کند، کلّ آسمان‌ها را متلاشی می‌کند، برای اینکه «حق» می‌خواهد ظهور کند؛ صحنه قیامت هم تحمل‌ناپذیر است، چون حق دارد ظهور می‌کند. قیامت به عنوان یوم ثقیل و سنگین تعبیر شد، ظهور قیامت هم به عنوان ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ﴾ تعبیر شد، چه اینکه «حق» به عنوان ﴿سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً﴾ تعبیر شد که این می‌شود وزین و سنگین؛ این وزین و سنگین اگر بخواهد تنزّل کند و این «حبل متین» اگر بخواهد تنزّل کند، گویا آسمان‌ها از سقف می‌ریزند: ﴿یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾، پس فرق اساسی سوره مبارکه «شوریٰ» با «مریم» داشتن همین کلمه «فوق» است که ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾، البته در سوره مبارکه «مزمّل» از «انفطار» سماوات در جریان قیامت سخنی به میان آمده است، آیه هفده به بعد سوره مبارکه «مزمل» این است: ﴿فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً﴾ که ﴿یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً ٭ السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعده مَفْعُولاً﴾،[16] «انفطار» و شکاف در سوره مبارکه «مزمّل» از بالا سخن به میان نیامده، معلوم می‌شود که آنچه در سوره «شوریٰ» مطرح است امری است که از بالا می‌آید و این برای آسمان‌ها تحمل‌ناپذیر است.

کلمه ﴿تَکادُ﴾ دال بر تحمل همراه با مشقّت آسمان به خلاف موجودات دیگر

اگر انسان کامل نتواند آن را تحمل کند، آسمان‌ها هم نمی‌توانند. از شدّت این فشار ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾؛ منتها تجلّی وحی برای آسمان‌ها بسیار رقیق است و آنها تا حدودی تحمل می‌کنند، چون ﴿تَکادُ﴾ است؛ ولی برای موجودات دیگر دارد: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً﴾،[17] گوشه‌ای از این تجلّی در جریان طور موسای کلیم ظهور کرد که ﴿فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً﴾،[18] چون آن مستقیم به خود کوه تابید. بنابراین این ﴿تَکادُ السَّماواتُ﴾ که بدون «واو» بر جمله قبل عطف شد، نشانه آن است که آن «علیّ عظیم» با علوّ و عظمت خود دارد پیام می‌دهد؛ لذا ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾.

وجه اشتراک و افتراق فرشته‌ها با جماد و نبات

مطلب بعدی جریان فرشته‌هاست، فرشته‌ها که درس کرامت به انسان می‌دهند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾،[19] اینها تسبیح‌گوی حقّ‌ با تحمید هستند؛ یک وجه مشترکی با موجودات دیگر، یعنی جماد و نبات دارند که ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ﴾،[20] «سماوات و أرض» این‌طورند, «جماد و نبات» این‌طورند که تسبیح‌گوی و تحمیدگوی حقّ‌ میباشند؛ امّا دیگر سخن از استغفار ندارد که حالا جماد استغفار بکنند, نبات استغفار بکنند یا آسمان و زمین استغفار کنند، بلکه آنها تسبیح و تحمید دارند که در این جهت فرشته‌ها با آنها همسان‌ هستند؛ نه در درجه, بلکه در اصل تسبیح و تحمید که فرمود: ﴿وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ که در بخش‌های دیگر هم از ملائکه به همین دو وصف و دو فعل یاد کرد؛ آیه هفت سوره مبارکه «غافر» که قبلاً گذشت این بود: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾ اینها ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ که تسبیح و تحمید است؛ امّا برای خودشان استغفار نمی‌کنند.

مطلب بعدی آن است که چه در سوره «غافر» چه در این سوره دارد که اینها برای دیگران استغفار می‌کنند.

پرسش:...

پاسخ: آنها استغفار می‌کنند برای طالب علم و برای مؤمنان نه برای خودشان؛ ماهی‌های دریا, پرنده‌های فضا اینها برای مؤمنین و برای پیروان اهل بیت استغفار می‌کنند، نه برای خودشان! ملائکه هم همینطورند! ملائکه هم برای مؤمنان و پیروان اهل بیت استغفار می‌کنند.

علت عدم شمول استغفار فرشته‌ها بر کافران

درباره ملائکه آنچه در سوره مبارکه «غافر» گذشت یک حکم روشنی بود، برای اینکه در آن‌جا فرمود ملائکه که حاملان عرش هستند و کسانی که اطراف عرش میباشند، اینها چند کار دارند: اهل تسبیح‌ هستند، یک؛ اهل تحمید هستند، دو؛ اهل ایمان‌ هستند، سه؛ برای دیگران استغفار می‌کنند، چهار؛ ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾[21] که این یک توجیه روشنی دارد؛ امّا در آیه محلّ بحث، یعنی سوره مبارکه «شوریٰ»  دارد: ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ که این ﴿لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ مؤمن و کافر و منافق و همه را ممکن است شامل شود. یک پاسخ ابتدایی به آن این است که این منصرف است به مؤمنین، این حق است؛ منتها ابتدایی است. یک پاسخ دیگر که گفتند این است که ملائکه برای کسانی که آنها را می‌بینند استغفار می‌کنند و کافر را نمی‌بینند، چون کافر تاریک است و روشن نیست، اینها جای روشن را می‌بینند؛ آنهایی که ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾[22] را نمی‌بینند، بلکه مؤمنین را می‌بینند و مؤمنین هم درجاتی دارند. افراد عادی نور متوسط یا ضعیفی دارند، درباره صدیقه کبرا(سلام الله علیها) دارد وقتی به محراب عبادت می‌ایستاد نورش فضای عالم را روشن می‌کرد که آنها می‌دیدند، آن نور مخصوص آ‌ن حضرت و اهل بیت است, مؤمنین هم به اندازه خودشان نور دارند، روشن هستند, دیده می‌شوند و فرشته‌ها آنها را می‌بینند، پس ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾؛ یعنی کسانی را که می‌بینند, این جواب دوم.

جواب سوم آن است که آیات مطلق و مقیّد باید تقیید شوند، در سوره مبارکه «غافر» به صورت شفاف و روشن که در صدد بیان تحدید بود فرمود: ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ آن قید, مقیّد اطلاق ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ است، پس هیچ محذوری ندارد، آن می‌شود مطلق و این هم می‌شود مقیّد.

مقصود از ندیدن فرشته‌ها کافران را هنگام استغفار

امّا در جواب دوم که اینها غیر مؤمن را نمی‌بینند، برای این است که اینها مظهر ذات اقدس الهی‌ هستند و خدای سبحان دو نظر دارد: یک نظر عمومی که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بَصیرٌ﴾[23] است و یک نظر لطف و رحمت و عنایت که مخصوص اهل ایمان است، در قیامت و مانند آن دارد که خدای سبحان ﴿لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾؛[24] خدا یک عدّه را نگاه نمی‌کند! این نگاه, نگاهِ تشریفی است، نگاه شرف‌بار است و کرامت‌زا، وگرنه او که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بَصیرٌ﴾ است. همان خدایی که ﴿لا یُکَلِّمُهُمُ﴾، همان خدا به اهل دوزخ می‌فرماید: ﴿اخْسَؤُا﴾،[25] این ﴿اخْسَؤُا﴾ را «الله» می‌گوید، پس حرف می‌زند! امّا حرف‌های تحقیری, حرف‌های توهینی, حرف‌های خِزی‌آور, پس کلام تشریفی و نظر تشریفی برای مؤمنین است؛ همین عناوین را فرشتگان که مدبّرات امر هستند و به «اذن الله» کار می‌کنند، آنها هم با یک عدّه ارتباط دارند، یک عدّه را می‌بینند و یک عدّه را اصلاً نگاه نمی‌کنند. در آیه سی سوره مبارکه «فصّلت» این بود: ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ﴾، آنها با افراد دیگر خیلی فرق می‌کنند، با یک عدّه گفتگو می‌کنند, برای یک عدّه پیام می‌آورند، به یک عدّه نگاه تشریفی دارند و یک عدّه را هم اصلاً نگاه نمی‌کنند؛ اینها وجوه جمع بین آیه سوره مبارکه «شوریٰ» و سوره «غافر» است.

لعنت فرشتگان بر تبهکاران قوی‌ترین دلیل عدم شمول استغفار آنان

قوی‌ترین دلیل بر اینکه این آیه ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ مطلق نیست، همان آیه سوره مبارکه «آل‌عمران» است که قبلاً گذشت؛ در آن‌جا می‌فرماید فرشتگان یک عدّه را لعنت می‌کنند، در سوره مبارکه «آل‌عمران» درباره تبهکاران آمده است که فرشتگان به آنها نگاه نمی‌کنند. آیه 87 سوره مبارکه «آل‌عمران» این است: ﴿أُولٰئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ﴾؛ اگر ملائکه یک عدّه را لعنت می‌کنند، چگونه بر آنها استغفار می‌کنند؟ بنابراین این ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ با این سه ـ چهار پاسخ معنای خودش را حل‌شده خواهد دید؛ یعنی اینها برای هر کسی که در کُره زمین باشد استغفار نمی‌کنند، فرشته‌ها برای کسانی که آ‌نها را لعنت می‌کنند که استغفار نمی‌کنند!

عدم استغفار فرشته‌ها برای خودشان دال بر تکلیفی نبودن آن

بنابراین ﴿وَ الْمَلائِکَةُ﴾ این چند کار را دارند: ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾، برای آنها طلب مغفرت می‌کنند؛ ولی هیچ‌جا ندارد که ملائکه برای خودشان استغفار می‌کنند، این معلوم می‌شود از سنخ تکلیفی که انسان‌ها دارند ملائکه ندارند؛ امّا درباره انبیا استغفار می‌کنند، چون مکلّف هستند. درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ﴾[26] و روایتی هم که در ذیل این آیه آمده است این است که «خَیْرُ الْعِبَادَةِ الِاسْتِغْفَارُ»[27] بعد به این آیه استدلال فرمود که خدای سبحان به پیغمبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود این مطلب را بدان و آن کار را بکن؛ آن مطلبی که باید بدانی توحید است ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ و آن کاری که باید بکنی استغفار است؛ حالا استغفار برای امّت است و مانند آن یا ترفیع درجه است یا استغفار صبغه دفعی دارد یا رفعی اینها مباحث مربوط به خود آن آیه است. انبیا استغفار می‌کنند، امّا اینکه فرشته‌ها برای خودشان استغفار کنند در این آیات نیست. فرمود: ﴿وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾؛ استغفاری که فرشتهها می‌کنند برای انسان‌هاست و برای خودشان نیست.

استغفار فرشته‌ها زمینه‌ساز نزول غفران و رحمت رحمانیه حق

﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ که آن‌گاه ﴿أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ﴾ مژده مغفرت و رحمت است. اول لکّه‌گیری و نَظیف کردن است، بعد شستشو دادن است؛ لذا معمولاً رحمت بعد از مغفرت ذکر شده است. اگر آن ﴿مَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ عام باشد این رحمت, رحمتِ رحمانیه است و دیگر رحمت رحیمیه نیست، چون رحمت رحمانیه ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾[28] میباشد، اصل هستی و فیض است؛ این اصل هستی و اصل فیض را ذات اقدس الهی به همگان عطا می‌کند. در سوره مبارکه «اسراء» فرمود ما فیض را به همه می‌دهیم: ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾،[29] این‌چنین نیست که اگر کسی خواست معصیت کند ما امکانات در اختیارش قرار ندهیم، درباره هر دو گروه می‌فرماید که ما اینها را می‌آزماییم؛ ﴿کُلاًّ﴾ یعنی کلّ واحد از فریقین، ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾؛ هم مؤمنین را کمک می‌کنیم و هم کفّار را, کمکی که به مؤمنین می‌کنیم، آن کمک ویژه مخصوص خود آنهاست؛ ولی امکانات در اختیارشان قرار می‌دهیم، این امکانات مال و فرزند و امثال آنها هم در اختیار مؤمنین است و هم در اختیار کفّار است ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾, این رحمت رحمانیه می‌شود. بر اساس اینکه ﴿وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾[30] خدای سبحان چنین رحمت مطلقی دارد و فرشتگانی هم که مدبّرات امر هستند، بعضی‌ها مجریان رحمت رحمانیه‌ میباشند که به همگان عطا می‌کنند؛ مانند «احیاء» که اسرافیل و مانند آن هستند که به همه حیات می‌دهند و آن رحمت رحیمیه که رحمت خاصه است، آن البته برای فرشتگان مخصوصی است که مدبّرات خاصّ‌ هستند، همان است که در سوره مبارکه «آل‌عمران» دارد آن فرشتگان کفّار و منافقین را لعنت می‌کنند ﴿عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ﴾،[31] پس معلوم می‌شود این ملائکه‌ای که تبهکاران را لعنت می‌کنند، این ملائکه برای هر فردی استغفار نمی‌کنند، استغفار اینها برای کسانی است که مشمول رحمت رحیمیه باشند. ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ﴾، البته خدای سبحان رحمت رحمانیه‌اش برای ﴿مَنْ فِی الْأَرْضِ﴾ است؛ امّا رحمت رحیمیه‌ او ﴿لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾[32] خواهد بود.

هوای نفس مشکل جدّی مشرکان و خارج از تدبیر الهی نبودن آنان

حالا در این قسمت به توحید می‌پردازند: ﴿وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ اللَّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾؛ فرمود اینها که مشرک‌ و ملحد هستند، از قلمرو تدبیر الهی بیرون نیستند، شما در حدّ برهان با اینها گفتگو کن! اینها یک مشکل جدّی دارند، این حبّ نفس وقتی از حد بگذرد ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[33] می‌شود. الآن بدترین غدّهٴ تفکّر اومانیسمی همین است که اینها به جای اینکه انسان را خلیفه و جانشین «الله» بدانند, جایگزین «الله» می‌دانند که می‌شود ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾، اینکه شخص دهن باز می‌کند و می‌گوید که من هر چه بخواهم می‌گویم, هر جا بخواهم می‌روم و هر کاری بخواهم انجام می‌دهم، این همان است! حالا چه اصطلاح اومانیسمی را بداند و چه نداند, چه ادّعا بکند و چه نکند, چه آیه ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ را بشنود و بخواهد عمل کند یا نکند، این فکر, فکرِ اومانیسمی است؛ یعنی خود را جایگزین «الله» می‌داند، نه جانشین «الله»! انسان که خلیفه خداست، تمام شرف او این است که جانشین او باشد و از طرف او کار کند؛ از طرف او وقتی کار می‌کند که حرف او را خوب بفهمد, باور کند, عمل صالح داشته باشد و به دیگران هم منتقل کند، از خودش هیچ حرفی نداشته باشد! اگر از خودش حرفی نداشت، می‌شود خلیفه الهی که شرف هم در همین است! امّا اگر داعیه خلافت داشت و حرف خودش را زد، می‌شود خلافت غاصبانه و سقیفه‌ای درمی‌آید، به جای اینکه غدیری بشود! یا اصلاً داعیه خلافت را ندارد و می‌گوید من هر چه بخواهم می‌گویم، این همان اومانیسمی است؛ حالا آن روزها این اصطلاح نبود و قرآن کریم تعبیرش این بود که ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ هر کس که بگوید من آنچه را که دلم می‌خواهد می‌گویم، این همان اومانیسمی است! این دارد هوا را می‌پرستد!

دو قسم هوای نزد اهل معرفت

اهل معرفت گفتند که هواها دو قسم است: بعضی از همه پَست‌تر هستند، ولی وزنی ندارند؛ بعضی‌ها وزنی دارند، ولی از همه پَست‌تر نیستند. نسبت به کسانی که این سنگ و چوب را تراشیدند فرمود: ﴿أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾,[34] ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾؛[35] این را می‌تراشید بعد عبادت می‌کنید؟! اینها سنگین‌ هستند، ولی آن‌قدر پَست نیستند؛ ولی هوای نفس وزنی ندارد؛ اما تمام خطرها از همان‌جاست، ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ همین است! «أکثف الصنم» همان سنگ و چوب‌ هستند و «ألطف الصنم» همین هوا و غرور است؛ این شخص برده آن هوس است و نمی‌داند.

علت پیچیدگی تشخیص هوای نفس و سختی مبارزه با آن

جریان انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی انسان از پیچیده‌ترین کارهاست، چون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خدا به ما فرمود که شما یک دشمن دارید و آن هم درون شماست، هیچکس با شما دشمن نیست «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ».[36] خدا کلّ عالم را در حدّی قرار داد که با همه می‌توانی کنار بیایی, به نحو سالبه کلیه هیچ کسی دشمن انسان نیست، مگر خود او! این خود کدام قوّه است؟ چطوری ما او را مهار کنیم؟ چطور او را بشناسیم؟ این است که انسان دائماً باید در درون خود سیر کند و ببیند که این غدّه کجاست و چه کسی است که با او دشمن است؟ «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» بدترین دشمن همین است, چرا؟ برای اینکه اگر با هر دشمنی آدم کنار آمد و کاری برای او انجام داد چند لحظه‌ای راحت است؛ امّا اگر چند قدم به میل نفس رفت او چند قدم جلوتر می‌آید و قوی‌تر می‌شود، این‌طور نیست که اگر کسی به میل خودش کاری کرد، این میل و هوس قدری کناره بگیرد و چند ساعتی او را آرام بگذارد، این‌طور نیست. این حرف را سعدی در گلستان[37] به طور لطیف معنا کرد، البته در روایات ما هست و اینها «هر چه دارند همه از دولت قرآن دارند».[38] این در گلستان هم هست که چرا «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»، برای اینکه مثلاً این سگی که دارد حمله می‌کند، شما اگر یک تکّه گوشت جلویش بیندازی، همین چند لحظه‌ای که مشغول خوردن گوشت است دیگر پارس نمی‌کند و کاری با شما ندارد؛ امّا اگر نفس گفت این نامحرم را نگاه کن, این حرف را بزن, این مال را بگیر، آدم همین که یک قدم رفت و نگاه کرد، او دو قدم جلوتر می‌آید؛ لذا «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»، هیچ دشمنی بدتر از این شئون درونی نیست.

سفارش اکید قرآن به مراقبت از «نفس»

در این سوره مبارکه «مائده» که بحث آن گذشت، خدا به ما دستور داد و فرمود که تکان نخورید و هیچ جا نروید! به در و دیوار عالم نگاه نکنید! درس و بحث خود را انجام دهید و از این و آن سؤال کنید؛ ولی یک پایتان این‌جا باشد! ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾،[39] به دنبال چه چیزی می‌خواهید بگردید؟ میخواهید از کسی سؤال کنید که راه چیست؟ مگر نمی‌بینید؟! تکان نخورید و از خانه‌تان بیرون نروید! ﴿عَلَیْکُمْ﴾ این اسم فعل است، یعنی «الزموا» ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ سرِ جای خودتان باشید، همین که لحظه بیرون آمدید، این غارت می‌کند! این است که آدم هر لحظه باید بداند که چه کسی دارد او را می‌شوراند, چه کسی است دارد او را تحریک می‌کند، غوغایی است در درون آدم! این دشمنی است که به هیچ وجه آرام نمی‌گیرد، اگر یک لحظه شما بخواهید به او کمک کنید، این دو قدم جلوتر می‌آید، از هر مار و عقربی بدتر است. شما یک تکّه غذا به این مار پر سمّ دادید، این چند لحظه که مشغول خوردن غذاست که شما را تعقیب نمی‌کند؛ سگ این‌طور است, مار این‌طور است, عقرب این‌طور است؛ امّا این گرسنه‌ای است که همین که یک مقدار غذا به او دادید به او وسیله نقلیه دادید و او را نزدیک‌تر کردید، این است که فرمود همین‌جا باشید و تکان نخورید! ﴿عَلَیْکُمْ﴾ یعنی «الزموا» و ﴿أَنْفُسَکُمْ﴾؛ سر جایتان باشید، وگرنه هر چه محکم کنید او غارت می‌کند، خانه‌تان را رها نکنید، این خطر هست! این کدام قوّه است؟ چگونه قوّهای است؟ آن اصطلاحات قبلاً نبود؛ لذا در این بخش از آیات فرمود اینها کسانی هستند که ﴿اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾، خدا حافظ اینهاست، نه اینکه اینها را حفظ می‌کند, محافظ اینهاست از این قبیل که ما رقیب بر شماییم و هر چه شما گفتید ما می‌نگاریم است، نه حفظ به معنای اینکه عنایت به اینها دارد، وگرنه اینها را نگاه نمی‌کند ﴿اللَّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمین»



[1]. حَوامیم، نامِ گروهیِ سورههای چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف شریف می‌باشد که با حروف مقطّعه «حم» (حاء، میم) آغاز می‌شوند. این سوره‌ها به ترتیب عبارت‌اند از: « غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت ، شوری ، زُخرُف ، دُخان ، جاثیه و احقاف». به مجموع این سوره‌ها « ذوات حم » یا « آل حم » نیز گفتهاند. این هفت سوره مکی‌ بوده و به همان ترتیب مصحف نازل شدهاند و حتی نزول آنها را نیز یکجا دانستهاند.

[2]. معانی الأخبار، ص289.

[3]. سوره قیامت, آیه13.

[4]. سوره قیامت, آیه36.

[5]. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏2، ص424؛ «... هُوَ فِی حَائِطٍ لَهُ عَلَیْهِ تُبَّانٌ یَتَوکَّأ عَلَی مِسْحَاتِهِ وَ هُوَ یَقُول‏﴿أَ یَحْسَبُ‏ الْإِنْسانُ‏ أَنْ یُتْرَکَ سُدی أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‏ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی﴾‏ وَ دُمُوعُهُ تَجری عَلَی خَدَّیْه ‏...».

[6]. لغتنامه معین، اومانیسم: برگرفته از واژة لاتینی هومو (Homo) انسان، انسانگرایی؛ شامل هر نظام فسلفی یا اخلاقی میشود که آزادی و حیثیت انسان مرکزیت آن را تشکیل میدهند، یونانیان و رومیان قدیم پیرو اومانیسم بودند. این نام به طور اخص به نهضتی گفته میشود که در قرن 14 در اروپا به وجود آمد و آن نوعی طغیان علیه سلطه علمای دین و الهیات قرون وسطی بود.

[7]. سوره احقاف, آیه9.

[8]. سوره فصلت, آیه43.

[9]. التوحید(للصدوق)، ص115.

[10]. سوره مریم, آیات89 و 90.

[11]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص148؛ «...وَ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْآءَ فَقْمَاءَ وَ فِی بَعْضِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ کَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْ‏ءِ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَما...».

[12]. سوره بقره, آیه259؛ سوره کهف, آیه42؛ سوره حج, آیه45.

[13]. سوره مزمل, آیه5.

[14]. سوره قارعة, آیات6 و 7.

[15]. سوره اعراف, آیه187.

[16]. سوره مزمل, آیات17 و 18.

[17]. سوره حشر, آیه21.

[18]. سوره اعراف, آیه143.

[19]. سوره عبس, آیات15 و 16.

[20]. سوره اسراء, آیه44.

[21]. سوره غافر, آیه7.

[22]. سوره نور, آیه40.

[23]. سوره ملک, آیه19.

[24]. سوره آل عمران, آیه77.

[25]. سوره مؤمنون, آیه108.

[26]. سوره محمد, آیه19.

[27]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص517.

[28]. سوره اعراف, آیه156؛ سوره غافر, آیه7.

[29]. سوره اسراء, آیه20.

[30]. سوره اعراف, آیه156.

[31]. سوره بقره, آیه167؛ سوره آل عمران، آیه87.

[32]. سوره طه, آیه82.

[33]. سوره جاثیه, آیه23.

[34]. سوره انبیاء, آیه67.

[35]. سوره صافات, آیه95.

[36]. مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[37]. گلستان سعدی، باب هفتم در تأثیر تربیت، حکایت19؛ «بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» گفت به حکم آنکه هر آن دشمنی را که با وی احسان کنی دوست گردد، مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند.

مراد هر که بر آری مطیع امر تو گشت ٭٭٭ خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد».

[38]. ر.ک: دیوان حافظ، غزل319؛ «صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ ٭٭٭ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم».

[39]. سوره مائده, آیه105.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق