اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ (26) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27)﴾
نقل داستان سبأ جهت هماهنگي حكمت با موعظه
چون سوره مباركه «سبأ» در مكه نازل شد و مهمترين مطالب محوري سوَر مكّي اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق است و در بين همه اينها توحيد از همه مهمتر است لذا قرآن كريم در اين سوره مباركه «سبأ» اول آن خطوط كلي را بيان فرمود بعد براي اينكه حكمت را با موعظه هماهنگ كند قصه سبأ را ذكر كرد كه اينها متنبّه بشوند بعد دوباره به برهان پرداخت. نقل داستان سبأ در اثناي براهين براي تلفيق بين حكمت و موعظه است. توده انسانها آنها كه در مدرسهها به سر ميبرند در حوزهها و دانشگاهها مثلاً, اينها تفكّر برهاني دارند در اثناي برهان لازم نيست قصه و موعظه مطرح بشود ولي در سطح جامعه, برهان بايد با موعظه همراه باشد براي اينكه توده مردم اهل برهان محض نيستند چه اينكه سرگرم كردن همه آنها به اخلاق و موعظه هم مصلحت نيست بايد يك پايگاه برهاني باشد (اولاً) بعد موعظه و اخلاق باشد (ثانياً) اين كار را ذات اقدس الهي تاكنون در سوره مباركه «سبأ» انجام داد كه بخشي برهان, بخشي موعظه, بخشي اخلاق, دوباره بخشي برهان; بعد از جريان داستان سبأ باز برهان اقامه فرمود, بعد از اين براهيني كه حالا ذكر ميكنند در بخش پاياني همين سوره مباركه «سبأ» داستان افرادي را ذكر ميكند بعد به رسول خود(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ٭ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾[1] فرمود به اين صناديد و سرمايهداران قريش بگو كساني قبل از شما بودند كه شما يك دهمِ ثروت آنها را نداشتيد ما همه آنها را خاك كرديم شما آخر به چه چيزي ميخواهيد بنازيد ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ معشار يعني يك دهم, شما تمام تلاش و كوششتان را هم بكنيد به اندازه يك دهم ثروت گذشتگان نداريد ما آنها را از بين برديم اينكه قدري برهان قدري قصه, قدري برهان قدري اخلاق, قدري برهان قدري موعظه براي تلفيق انديشه و انگيزه است كه هم در بخش انديشه، اينها را روشن كند برهاني كند, در بخش انگيزه هم اينها را به باور نزديك كند.
اقامه برهان بر نفي مالكيت بتها در نقد عبادت مشركان
بعد از جريان داستان سبأ اين برهان را ذكر فرمود, فرمود شما كه به اينها معتقديد كاري بايد از اينها بخواهيد براي شما انجام بدهند اوحدي از انسانها خدا را براي «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» براي جذب منفعت يا دفع مضرّت عبادت نميكنند خدا را چون محبوب است عبادت ميكنند ﴿وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ كه در بخش پاياني همين احتجاج آمده است. اوحدي از انسانها خدا را چون ذاتاً «عليّ» است ذاتاً «كبير» است ميپرستند نه براي اينكه رازق است نه براي اينكه شافي است و مانند آن اما اوساط از اهل ايمان كه دسترسي به آن مسئله علوّ و كبريايي الهي ندارند اينها يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» است يا حلّ مشكلات دنيا و آخرت است يا تأمين رفاه دنيا و آخرت است و مانند آن. با اوساط از اينها فرمود شما كه خدا را ميپرستيد بالأخره كاري داريد ميخواهيد مشكل شما را حل كند كسي مشكل را حل ميكند كه توانمند باشد كسي توانمند است كه مالك و خالق و قادر و منشأ فيض باشد از اينها كه هيچ كدام از اين كارهاي چهارگانه ساخته نيست و تقريبش در بحث ديروز گذشت به صورت قياس استثنايي كه اگر اينها سِمتي داشته باشند و كاري از اينها ساخته باشد يا براي آن است كه بالاستقلال ذرّهاي را مالكاند يا شركت در ذرّهاي دارند يا ظهير و پشتيبان خدا هستند در يك ذرّه يا حقّ شفاعت دارند اگر كسي يكي از اين كارها از او بربيايد جاي اين است كه شما به او پناهنده بشويد اگر اين اصنام و اوثان سِمتي داشته باشند اين مقدم, سِمت آنها به يكي از امور اربعه است اين تالي, «و التالي بأسره باطل فالمقدم مثله» ﴿ قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ (سه) اينها نه بالذّات ذرّهاي را مالكاند نه بالشركه ذرّهاي را مالكاند نه ظهير و پشتيبان و پشتوانه خداي سبحان هستند در يك ذرّه اين سه قسم روشن است و شما هم چنين ادّعايي نداريد يعني مشركان چنين ادّعايي نداشتند
نقد اعتقاد به شفاعت بتها بوسيله نفي دو عنصر محوري آن
ادّعاي مشركان فقط در حوزه شفاعت بود كه ميگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[2] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[3] اين قسم چهارم را در آيه بعد فرمود, فرمود شفاعت حق است اما شفيع بايد مأذون باشد اينها نيستند, مشفوعله بايد مرتضيالمذهب باشد شما نيستيد ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ آن شفيع بايد مأذون باشد ﴿لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾,[4] ﴿وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾[5] اين دو آيه، محدوده شفيع و مشفوعله را مشخص ميكند انبيا و اوليا و اهل بيت(عليهم السلام) شفيع هستند چون خدا به آنها اذن داد و مؤمنين, مشفوعله هستند براي اينكه مرتضيالمذهب هستند, مرتضيالمذهب كسي است كه ديني و مذهبي را قبول بكند كه خدا راضي است يعني دينِ خداپسند, دين خداپسند هم در اوايل سوره «مائده» مشخص شد كه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[6] پس اسلام, ميشود دينِ خداپسند, يك مسلمان موحد, مرتضيالمذهب است اين ميتواند مشفوعله باشد اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) هم كه مأذوناند در شفاعت و نيز اولياي الهي و انبياي الهي(عليهم السلام) اين سِمت را دارند, اما اصنام و اوثان، هيچ كدام از اين سِمتها را ندارند ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾.
محدود به دنيا بودن شفاعت مورد اعتقاد مشركان
منظور آنها از شفاعت همين تقرّب دنيا و حلّ مشكلات دنياست وگرنه اينها به آخرت معتقد نيستند شفاعت به اين معنا كه خود را گناهكار بدانند در يوم القيامه عند الله مورد شفاعت قرار بگيرند كه مورد باور مشركان نبود اينها به قيامت معتقد نبودند اينها مسئله شفاعت را درباره مسائل دنيايي مطرح ميكردند
همراه بودن وقت شفاعت با ظهور تجلّي تام كلام الهي
حالا وقتي فرمود شفاعتي هست كه شفيع بايد مأذون باشد مشفوعله بايد مرتضيالمذهب باشد آن لحظه و آن روزي كه شفاعت ميآيد با وحي الهي ميآيد با كلام الهي ميآيد. كلام الهي هم وقتي تجلّي كرد گاهي با يك تجلّي تام ظهور ميكند گاهي با يك تجلّي غير تام, آن وقتي كه كلام الهي با تجلّي تام ظهور كرد جريان عالَملرزه مطرح است نه زمينلرزه يا آسمانلرزه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[7] سخن اين نيست كه حالا زمين ميلرزد يا فلان كوكب ميلرزد, كلّ جهان ميلرزد و عوض ميشود ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾ اين براي آن زلزله و تجلّي تام.
قابل تحمّل نبودن تجلّي كلام الهي براي همه
در موارد ديگر كه وحي الهي نازل ميشود اين وحي درست است كه امر مجرّد است ولي مسير را كه طي ميكند آن مسير, جلوهگاه اين وحي الهي است از فرشتههايي كه در آسمانها مستقر هستند اين وحي تنزّل پيدا ميكند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[8] اين وحي وقتي ميخواهد از مسير فرشتهها عبور كند همه اينها ميلرزند و خود آسمانها نزديك است منفجر بشود شما سوره مباركه «شوري» آيه سه به بعد را ملاحظه بفرماييد ﴿كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ٭ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ٭ تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلاَئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ اين حواميم هفتگانه درباره وحي است اين هفت سورهاي كه مصدّر به «حم» است آيه سوم هم با وحي شروع ميشود ﴿كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ﴾ آنگاه اين وحي الهي كه دارد تنزّل ميكند نزديك است اين آسمانها را تكه تكه كند اين يك تشبيه معقول به محسوس است.
تبيين تأثير تجلّي كلام الهي بر موساي كليم(عليه السلام) و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
گوشهاي از تجلّي الهي براي موسي(سلام الله عليه) در طور ظهور كرد ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[9] فرمود تحمل وحي براي همه مقدور نيست گويا آسمانها ميخواهد تكه تكه بشود اگر آن قدرت بخواهد ظهور بكند كسي نميتواند تحمل كند اين ﴿إنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[10] از همان قبيل است, اينكه آن حالت خاص براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيش ميآمد از همين قبيل است.
همزماني اذن به شفاعت و برپاي قيامت و ظهور حق اعظم
وقتي اين وحي در صحنه قيامت درباره اذن به شفاعت صادر شد خيليها هراسناك بودند فرشتهها با قلب متفزّع روبهرو بودند وقتي وحي برداشته شد و دورهاش تمام شد اينها به حالت عادي ميآيند وقتي به حالت عادي آمدند از آن كُمَّلين و اوحدي از فرشتهها سؤال ميكنند اين وحي كه آمد چه چيزي آورد چه دستور تازهاي آورد؟ ﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ وقتي اين حادثه سخت پيش آمد كه بسياري مدهوش شدند و نه بيهوش, وقتي اين فزع از دلها برطرف شد دلها آرام شد از بزرگترها سؤال ميكنند كه چه دستوري رسيد ﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا﴾ اين اوساط از فرشتهها يا اوليا به آن برترها و اوحدي و بزرگترها ميگويند: ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه گفت ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ ميگويند حق ظهور كرده است آن روزي كه حق ظهور بكند به هيچ وجه جا براي باطل نيست
يقيني بودن قيامت و ضروري بودن تحقق آن
لذا فرمود: ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[11] اين ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ هم به اين معناست كه شكّي در اين نيست كه قيامت واقع ميشود هم به اين معناست كه آن روز, ظرف شك نيست در دنيا ممكن است انسان درباره بعضي از امور شك كند نسبت به بعضي از امور يقين داشته باشد ولي در معاد چون روز ظهور حق است هيچ كسي درباره هيچ مطلبي شك ندارد هر چه حق است روشن است شك در آن روز نيست روزي است كه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در آن روز شك نيست هم به اين معنا كه «لا ريب في وقوعه و تحقّقه بالضروره» يعني هيچ شكّي نيست كه آن روز واقع است اين معناي روشن آيه; اما معناي ديگرش اين است كه قيامت روزي است كه شكبردار نيست مثل اينكه انسان بگويد در فضاي روشن كه آفتاب هست شك نيست بالأخره انسان ميبيند در كجاست, ديوار كجاست, درخت كجاست, انسان كجاست, در فضاي شفاف و روشن, تيرگي نيست تا انسان شك داشته باشد قيامت شكبردار نيست اگر آن حادثه رخت بربست آن تجلّي تام, اوساط از اوليا يا اوساط از فرشتهها از برترها و اوحدي سؤال ميكنند ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه فرمود, ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ حق فرمود يعني دستور حق رسيد ﴿وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾. پرسش: حضرت استاد چرا ﴿رَبُّكُمْ﴾ گفته, چرا نگفته «ربّ» ما؟
پاسخ: براي اينكه با آنها سخن گفته نه به اينهايي كه قلوبشان در فزع بود اينها مستمع نبودند از آنهايي كه مستمع بودند سؤال ميكند.
سِرّ تقديم مغفرت بر رحمت در قرآن و عكس آن در سوره «سبأ»
در قرآن كريم كلمه «غفور» بر «رحيم» مقدم است براي اينكه اول لكّهگيري است بعد رحمت و بركت ﴿هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[12] اگر كسي را خدا بخواهد مورد عنايت قرار بدهد اول مغفرت است لكّهگيري است ميآمرزد بعد او را وارد بهشت ميكند و مانند آن; اما در آيه دوم همين سوره مباركه «سبأ» كه «رحيم» بر «غفور» مقدم شد ظاهراً نكتهاش آن است كه اسماي حسنايي كه در ذيل هر آيه ذكر ميشوند اينها ضامنِ مضمون خود آن آيه هستند, دليل مدّعاي همان آيه هستند, اگر در يك آيه مدّعايي باشد, دليلش همان اسماي حسنايي است كه در ذيل آيه است اگر در يك آيه, مطلبي باشد ضامنِ آن مطلب, آن اسماي حسنايي است كه در آخر آيه است اگر سخن از انتقام و اجراي حدود الهي است در ذيل آيه دارد ﴿إنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[13] اگر سخن از بخشش و لطف و عنايت الهي است در ذيل آيه دارد ﴿إنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[14] و مانند آن. اسماي حسنا چه يك اسم چه بيش از يك اسم كه در پايان هر آيه ذكر ميشود حدّ وسط است كه اگر اين را باز كنند دليل محتواي آن آيه روشن ميشود.
سرّ تقديم مغفرت بر رحمت هم روشن است براي اينكه اول بايد لكّهگيري بشود گناهها زدوده بشود بعد جامه رحمت را بر تن او بكنند اگر لباسي را بخواهند رنگ كنند, اتاقي را بخواهند رنگ كنند اول لكهگيري ميكنند بعد آن را رنگآميزي ميكنند اما در اين آيه دو مطلب ذكر شده كه اقتضاي نظم طبيعي آن دو مطلب آن است كه «رحيم» بر «غفور» مقدم باشد دو مطلبي كه ذكر شده اين است كه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾[15] آنچه از طرف خدا ميآيد خدا ميداند, آنچه به طرف خدا ميرود خدا ميداند, خب آنچه از طرف خدا ميآيد رحمت الهي است آنچه به طرف خدا ميرود كه ارواح انسانهاست آنها نيازمند به مغفرتاند آن دو مطلبي كه ذكر شد اوّلي با رحمت الهي همراه بود دومي منتظر مغفرت الهي است آن فيوضاتي كه از طرف خدا ميآيد رحمت الهي است ارواحي كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[16] يا ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[17] ما به طرف خدا ميرويم نيازمند به مغفرتيم, غفران را ذات اقدس الهي براي ارواح صاعده به سوي خود ذكر كرده است اين ميتواند تناسبي باشد كه «رحيم» را بر «غفور» مقدم بدارد
نقد عبادت مشركان در برابر بتها در سوره «احقاف»
گاهي ميفرمايد اين حرفي كه ما ميگوييم و شما جوابي نگفتيد نميتوانيد جواب بدهيد نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي, همين مضموني كه در سوره مباركه «سبأ» هست در اوايل سوره مباركه «احقاف» هم هست در سوره «احقاف» آيه سه به بعد اين است ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّي وَالَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾ بعد ميفرمايد با اين مشركان و كفار احتجاج كن ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم﴾ اين ﴿أَرَأَيْتُم﴾ يعني«أخبروني» به من گزارش بدهيد ﴿أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ به من گزارش بدهيد اين بتها چه كار كردند چيزي آفريدند, شركتي در آفرينش دارند شركتي در پرورش دارند اينها چه كارهاند ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ بالاستقلال چيزي را خلق كردند كه نيست ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ يا نه, بالاستقلال خلق نكردند شريكالخالقاند فيالخِلقه, شريكالربّاند فيالربوبيه, يكي از اينها بايد باشد خب اگر شما ادّعاي خالقيّت آنها را داريد يا ادعاي شركت آنها را در خالقيّت و ربوبيّت داريد اين حرف را يا بايد با دليل عقلي يا با دليل نقلي ثابت كنيد شما نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ اگر شما در دعوا صادق هستيد يا برهان عقلي بياوريد كه اين ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ است يا برهان نقلي بياوريد و بگوييد خدا در فلان كتاب آسماني اين مطلب را نوشته اگر در هيچ كتاب آسماني اين مطلب نيست اگر هيچ دليل عقلي نداريد خب دستتان از برهان خالي است ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾ ميشود دليل نقلي, ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ ميشود دليل عقلي, اگر نه دليل عقلي داريد كه اينها سِمتي در عالَم دارند نه دليل نقلي داريد خب چرا اينها را عبادت ميكنيد.
بيان ديگر در نقد عبادت مشركان برابر بتها در سوره «كهف»
در سوره مباركه «كهف» هم مشابه اين مطلب با معيار ديگر گذشت خداي سبحان فرمود اين بتها هيچ سِمتي نداشته و ندارند ما اينها را در كارگاه خلقت اصلاً دخالت نداديم آيه 51 سوره مباركه «كهف» اين بود ﴿مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اينها نه تنها هيچكارهاند آن وقتي هم كه ما آسمان و زمين را خلق ميكرديم اينها را شاهد قرار نداديم اينها حضور نداشتند شما اينها كه معبودتان قرار داديد آخر اينها بايد سِمتي داشته باشند يا در هنگام خلقت و ربوبيت ما حضوري داشته باشند ﴿مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ ما اينها را هم ميخواستيم خلق بكنيم اينها از خودشان بيخبر بودند فيض الهي اينها را آفريد, فيض الهي آسمان و زمين را آفريد, اينها از آفرينش خودشان خبري نداشتند چه رسد به اينكه از آفرينش ديگران خبر داشته باشند ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ اين اصنام و اوثان و امثال اينها هرگز ما اينها را به عنوان كمك نگرفتيم. مستحضريد كه غالب اين اسامي كه مربوط به مسائل اجتماعي و اخلاقي و اينهاست از همين مسائل طبيعي گرفته شده فاصله بين آرنج و دوش را اين قسمت را ميگويند عضد, فاصله بين آرنج و مچ را ميگويند ساعد, كارهايي كه افراد با يكديگر انجام ميدهند اگر با قسمتهاي ساعد باشد يعني فاصله آرنج و مچ باشد ميگويند مساعدت كردند, اگر از فاصله آرنج تا دوش باشد ميگويند معاضدت كردند حالا كم كم كلمه مساعدت و كلمه معاضدت و اينها براي مطلق كمكرساني به كار ميرود. فرمود ما اينها را عَضُد و كمك قرار نداديم كه اينها كمككار ما باشند يعني ظهير ما باشند پس نه بالاستقلال اينها سهمي دارند نه بالاشتراك سهمي دارند نه بالمظاهره و معاضده سهمي دارند خب چرا اينها را ميپرستيد اين برهان مسئله است اگر شما قبول نداريد, دليلي بياوريد از كتاب آسماني يا ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ اين ميشود انصاف, بعد از اين مراحل فراوان انصافگويي و انصافرويي فرمود اينها چون هيچ سِمتي ندارند بين ما و شما, خدا در قيامت داوري ميكند اين هم نرمش در دعوت است
نفي رازقيت غير خدا دليل ديگر در نقد عبادت مشركان
﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ شما خدا را براي رزق ميپرستيد اكثري مردم اينطور هستند در بحثهاي عقلي فلسفه و كلام صحبت از اين نيست كه بيماري ما را, مشكل ما را, نيازهاي ما را چه كسي رفع ميكند صحبت اين است كه موجودي كه هستيِ او عين ذات او نيست مبدأ ميخواهد اما قرآن كه فقط كتاب علمي نيست اين نور است يعني علم را با عمل و موعظه هماهنگ ميكند اگر يك كتاب علمي بود نظير كتابهاي عقلي فقط برهان محض اقامه ميكرد اما اين ميخواهد مردم را هدايت كند بپروراند لذا هم حكمت در آن هست, هم موعظه در آن هست, هم اخلاقيات در آن هست, هم قصه در آن هست. فرمود شما براي چه خدا را ميپرستيد براي اينكه رازق باشد, خب از غير خدا كه اينها ساخته نيست چرا اينها را ميپرستيد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم﴾ اينها را به فطرتشان ارجاع ميدهد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض, روزي ما هستند از آسمان و زمين هر بركتي در بيايد رازق, خداي سبحان است آنها چون جوابي براي گفتن ندارند خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾ رازق اوست.
نقد انحصار رازقيت خدا با «خير الرازقين» بودن او و جواب آن
اگر يك وقت در قرآن يا در دعاها گفته ميشود او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِين﴾[18] است كه نشان ميدهد ما رازقي داريم ولي خدا بهترين رازق است در موارد ديگر هم مشابه اين آمده او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[19] است, ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[20] است, ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾[21] است و امثال ذلك, اينها اعمّ از حقيقت و مجاز است اعم از بالذّات و بالعرض است, اعم از بالاصل و بالتبع است, اعم از اين سه بخش است بعد قرآن جمعبندي ميكند در هر جايي كه فعلِ كمالي را ذات اقدس الهي به غير خودش اسناد بدهد مثل اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[22] يا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[23] يا او ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است فوراً در آيهٴ ديگري كلاً اين مطلب را حصر ميكند ميگويد تنها كسي كه اين سِمت را دارد خداست, فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[24] اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، اينها مفيد حصرند يعني اگر ما گفتيم ديگران رازقاند, رزق ما را به شما ميرسانند اِسناد رزق به ديگران چون مظهر رازقيّت ما هستند صحيح است وگرنه غلط است در جريان عزّت درست است ما گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما حواستان جمع باشد ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني آنها يا بالعرضاند يا بالتّبعاند يا بالمجاز تا چه اندازه ديد توحيدي ما تام باشد در هيچ موردي نيست كه خداي سبحان يك وصف كمالي را به غير خود اسناد بدهد مگر اينكه فوراً در جاي ديگر كلّ آن اصل و وصف را منحصر در خود بداند تا ديگران مظهر كار او باشند فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معلوم ميشود ما خالقيني داريم منتها خدا احسن است بعد در آيه ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[25] هر چه مصداق شيء است مخلوق اوست حتي خود آنها كه خالقاند, اگر مسيح(سلام الله عليه) به اذن خدا ميگويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[26] خود طير, خود نَفخ, خود مسيحِ نافخ همه شيء هستند و مخلوق الله, اگر گفته شد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[27] اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[28] يا به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[29] يا به بنياسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[30] در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[31] تا مبادا كسي خيال كند وصفي از اوصاف كمالي را غير خدا بالاصاله يا بالذّات يا بالحقيقه دارد اينجا هم همينطور است فرمود تنها رازق, ذات اقدس الهي است
كريمه ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً ...﴾ دال بر انصاف در محاوره و نكات ادبي آن
بعد براي انصاف در محاوره نه تحميل, فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما; منتها آن ادب فنّي را رعايت كرده، ميبينيد اين لف و نشرش مرتب است ضمن اينكه آن ادب فني و انصاف را رعايت كرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوشزد كردند فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه به ﴿إِنَّا﴾ ميخورد ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است كه به ﴿إِيَّاكُمْ﴾ ميخورد اين, طوري حرف زد كه هم لفّ و نشر باشد, هم لفّ و نشر, مرتب باشد, هم انصاف باشد ظاهراً و هم حساسيّتبرانگيز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره سبأ, آيات 45 و 46.
[2] . سوره زمر, آيه 3.
[3] . سوره يونس, آيه 18.
[4] . سوره مريم, آيه 87.
[5] . سوره انبياء, آيه 28.
[6] . سوره مائده, آيه 3.
[7] . سوره حج, آيه 1.
[8] . سوره شعراء, آيات 193 و 194.
[9] . سوره اعراف, آيه 143.
[10] . سوره مزمل, آيه 5.
[11] . سوره آلعمران, آيات 9 و 25.
[12] . سوره يونس, آيه 107.
[13] . سوره بقره, آيه 220.
[14] . سوره بقره, آيه 173.
[15] . سوره سبأ, آيه 2.
[16] . سوره فاطر, آيه 10.
[17] . سوره بقره, آيه 156.
[18] . سوره مائده, آيه 114; مصباح المتهجد, ص191.
[19] . سوره اعراف, آيه 87.
[20] . سوره انعام, آيه 57.
[21] . سوره اعراف, آيه 89.
[22] . سوره منافقون, آيه 8.
[23] . سوره مؤمنون, آيه 14.
[24] . سوره ذاريات, آيه 58.
[25] . سوره رعد, آيه 16; سوره زمر, آيه 62.
[26] . سوره آلعمران, آيه 49.
[27] . سوره نساء, آيه 139.
[28] . سوره انفال, آيه 60.
[29] . سوره مريم, آيه 12.
[30] . سوره بقره, آيات 63 و 93; سوره اعراف, آيه 171.
[31] . سوره بقره, آيه 165.