اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّی تُصْرَفُونَ(6) إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ(7)﴾
ادله دال بر اثبات خالقیّت مطلق برای خدا
بعد از اینکه توحید را طرح فرمود، سخن مشرکان را ذکر و ابطال نمود، و بر توحید دلیل اقامه کرد، فرمود: خلقت مطلق، مخصوص خداست؛ تدبیر مطلق، مخصوص خداست؛ مالکیت مطلق، مخصوص خداست؛ پس الوهیت مطلق، مخصوص اوست؛ او مألوه و معبود است و باید او را عبادت کرد. حالا برای اثبات خالقیت مطلق؛ گاهی خلقت نظام تکوین؛ یعنی آسمان و زمین را مطرح میفرماید و گاهی تدبیر نظام تکوین را که فصول چهارگانه و تسخیر شمس و قمر و تکویر و یُغشِی و «یولج اللیل و النهار» را ذکر میفرماید، گاهی هم درباره خلقت انسان سخن میگوید.
واحد بودن حقیقت وجودی آدم و حوّا
فرمود همه شما را از یک حقیقت و از یک وجود خارجی خلق کرد که حضرت آدم(سلام الله علیه) باشد و همسر او از همان حقیقت است، نه بیگانه؛ سخن از ضلع و بخشهای اضافی بدن او و اینها نیست؛ یعنی حضرت حوا از همان حقیقتی خلق شد که حضرت آدم(سلام الله علیهما) خلق شد. تعبیر ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾ اینچنین نیست که تأخیر زمانی و مانند آن را بفهماند، بلکه این تأخیر رتبی است. در آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به این صورت آمده است: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلی ما یَفْعَلُونَ﴾؛ این طور نیست که شاهد بودن خدا، عالِم بودن خدا، زماناً متأخّر از مسئله رجوع و برگشت اینها در قیامت باشد، بلکه یک ترتیب لفظی است، تقدیم و تأخیر رتبی است و مانند آن، پس زماناً مطرح نیست.
﴿ثُمَّ اللّهُ﴾ کلمه «ثُمَّ» در آیه 46 سوره «یونس» برای تأخیر و ترتیب زمانی نیست، اینجا هم؛ یعنی آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «زمر»، آیه شش که فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾، ناظر به تأخیر زمانی نیست، نازل کردن این هشت زوج؛ یعنی مذکر و مؤنث ـ نه وحشی و اهلی ـ مذکر و مؤنث برای تأمین دامداری و ارزاق شماست.
سهم تعیین کننده مادر در «أحسن المخلوقین» شدن فرزند
این ﴿یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾ درست است که صُلب پدر سهمی دارد اما سهم تعیین کننده در تکوّن فرزند همان نفس مادر است که زن اگر به عظمت خود پی ببرد، میفهمد او مجرای «أحسن المخلوقین» شدن است. اگر ذات اقدس الهی بعد از پرورش انسان که از نطفه شروع شد، تا ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، از آن به بعد فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾،[1] پس انسان میشود «أحسن المخلوقین». اگر مخلوقی برتر و زیباتر و بهتر از انسان بود، خدای سبحان در آفرینش آن مخلوق میفرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾، چون مخلوقی أحسنِ از انسان نیست؛ لذا ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ را درباره آفرینش هیچ موجودی نفرمود. این «أحسن المخلوقین» در پرورشگاه مادر ظهور میکند نه پدر، و مادر. یعنی زن، آن قدرت را دارد که مَظهر و مَجرا و مسیر فیض «أحسن المخلوقین» شود. اینکه؛ نظیر سلولهای بنیادی و مانند آن نیست؛ نظیر یک قفسه نیست؛ نظیر یک شیشه نیست که در آن شیشه یا آن قفسه سلولهای بنیادی را بگذارند و انسان پیدا شود همه فیوضاتی که ذات اقدس الهی نسبت به این نطقه و علقه و مضغه و جنین و عظام و جامه گوشت در بر کردن؛ ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را آوردن، همه اینها از مسیر نفس مادر میگذرد. این زن است که عظمت و مقام او با این روشن میشود آن وقت این خودش را هدر بدهد و به امور دیگر بپردازد. پرورش «احسن المخلوقین» به دست زن است از نفس مادر سامان میپذیرد این طور نیست که این مثل شیشه یا قفسه باشد.
مقصود از ﴿ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾ در خلقت انسان
سه تا روایت در کتاب شریف کنز هست که در یک روایت همان دعای نورانی عرفه سید الشهداء(سلام الله علیه) مطرح است که این ظلمات ثلاث عبارت از لحم و جلد و دم است.[2] دو روایت برابر همین است که بطن و رحم و مشیمه است.[3] اگر آن روایتی که از دعای عرفه حضرت(سلام الله علیه) نقل شده است، قابل انطباق بر این بود که «ثبت المطلوب»، نبود، اینها مثبتین هستند و معارض هم نخواهند بود، چون در مقام تحدید نیست. سه ظلمت از نظر لحم و دم و جلد مطرح است و سه ظلمت از جهت بطن و مشیمه و رحم مطرح است، چون اینها مثبتین هستند قابل جمع میباشند. اگر آن روایت دعای عرفه، قابل تطبیق بر این دو روایتی که در کنز هست ـ چون هر سه روایت در کنز است ـ بود که اختلافی نیست، اگر نبود اینها چون مثبتان هستند، هر دو را میشود عمل کرد. فرمود: ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ﴾.
اما جریان «ألف» آدم، همانطوری که مرحوم صدوق در خصال[4] نقل کرده ـ ممکن است دیگران هم در جاهای دیگر نقل کرده باشند ـ از جهت گذشته، اگر کلمه «ألف» ناظر به کثرت باشد؛ یعنی انسانهای فراوانی آمدند و رفتند، اما اگر همین حدّ خاص باشد؛ یعنی همان هزار آدم و هشت عالَم، از این به بعد هم آدمهای دیگر و هم عوالم دیگری در پیش است، ما هم غافلهای هستیم که به مقصد میرسیم، این طور نیست که بعد از ما کلّ بساط جمع شود و دیگر خلقتی در کار نباشد، این را نمیشود فتوا داد.
حلّ سؤالات توحیدی با مشاهده ملکوت اشیا و دعوت ما به آن
﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ﴾ حالا که اینچنین است، پس خالقیّت مطلق از آن اوست، ربوبیّت مطلق هم از آن اوست، برای اینکه تدبیر آسمان و زمین، تدبیر رزق شما، تدبیر این عالم به عهده ماست. مرحله سوم ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ است که تقدیم خبر مفید حصر است. مُلک به دست اوست، مُلک از آن اوست، هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾،[5] هم ﴿سُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[6] ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ یعنی پیشانو و زمام و افسار هر چیزی به دست خداست. یک وقت است که کلّ مجموعه مطرح است، میگویند: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾؛ یک وقت رهبری اشیا مطرح است، میفرماید: ﴿سُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ چون فرمود: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾؛[7] خدای سبحان ناصیه و پیشانوی هر چیزی و پیشانی هر چیزی و رهبری هر چیزی را به عهده دارد، آن جهت ارتباط موجود به «الله» را ملکوت میگویند که اگر کسی آن را ببیند، یقیناً توحید برای او حل است. وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) آن را دید که در سوره «انعام» آمد؛ ولی در سوره «اعراف» خدای سبحان ما را دعوت کرد که او را نگاه کنیم و نگاه مقدمه دیدن خواهد بود.
نشان دادن ملکوت اشیا به ابراهیم (ع)
درباره حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[8] این فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد؛ یعنی ما مرتب ملکوت اشیا را نشان حضرت میدهیم، این در سوره «انعام» بود. در سوره «اعراف» به ما فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛[9] یعنی شما در عین حال که مُلک را یک علم تجربی میشناسید، بدانید که این آسمان و زمین در تحت تدبیر کسی هست؛ لذا فرض ندارد که ما زمینشناسی داشته باشیم، دریاشناسی داشته باشیم، شیمی داشته باشیم، فیزیک داشته باشیم و اینها دینی نباشد، چون گذشته از اینکه اینها مخلوق هستند، خدای سبحان هم فرمود: ﴿أَفَلا یَنْظُرُونَ إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾؛[10] نه «کیف یمشی»، نه «کیف یحمل»، نه «کیف یُرکَب»، نه «کیف یتغذّی»؛ بلکه ﴿کَیْفَ خُلِقَتْ﴾؛ اگر ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾، همه اشیا همین طور است، فیزیک و شیمی نظر به اشیا است ﴿کَیْفَ خُلِقَتْ﴾؛ لذا فرض ندارد که ما علم غیر دینی داشته باشیم؛ منتها پیشانوی هر چیزی به دست خداست، اگر کسی او را ببیند، یقیناً موحّد خواهد بود. وجود مبارک حضرت ابراهیم او را دید و به ما دستور دادند که او را نگاه کنیم، چون نگاه کردن مقدمه دیدن است.
الوهیت الهی و غنای او، دالّ بر عدم تضرّر از کفر انسان
بعد از اثبات و حصر مالکیت اشیا برای خدا؛ آنگاه الوهیت الهی مطرح میشود، حالا که «هو الخالق» مطلق است، «هو الرب» مطلق است، «هو المالک» مطلق است؛ ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؛ هیچ معبودی جز او نیست و شما کجا میخواهید بروید، ﴿فَأَنّی تُصْرَفُونَ﴾. حالا که معبودی غیر از او نیست، بشر دو قسم میشود: یا همین معبود را میپرستد یا نه، حالا که نپرستید، فرق نمیکند مشرک باشد و دیگری را بپرستد، یا اصلاً کسی را نپرستد، فقط هوای خودش را بپرستد. ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ درست است که خدای سبحان در بخش پایانی سوره «ذاریات» فرمود که ما همه را برای عبادت خلق کردیم، اما عبادت، غایت مخلوق است، نه غایت خالق. اگر انسان به عبادت نپردازد، این انسان است که به هدف نرسید، نه اینکه «الله» به هدف نرسید، چون «الله» خودش هدف است، «هوَ الْآخِرُ»[11] است، اگر «هوَ الْآخِرُ» است «بالقول المطلق»، دیگر هدفی ندارد؛ اگر خود او فاعل است «بالقول المطلق»، دیگر فاعل ندارد؛ اگر او هدف است «بالقول المطلق»، دیگر هدف ندارد. همان طور که نمیشود گفت خدا را چه کسی آفرید، چون او عین هستی محض است، نمیشود هم سؤال کرد که غرض خدا از آفرینش چیست، چون او خودش غرض است، خودش هدف است؛ هر کاری برای نیل به کمال است، اگر کمال نامتناهی خواست کاری کند، دیگر نمیشود سؤال کرد تو برای چه کار میکنی، چون او کمال مطلق است، کار از او صادر میشود.
پرسش: ببخشید استاد! چرا خداوند متعال انسان را آفرید تا به کمال برسد؟
پاسخ: به کمال برسد، برای اینکه فیض خداست، او چون جواد است بخشنده است، فیض را به اشیا افاضه میکند و اشیا را هستی میدهد که یک فیض است، اشیا را به کمال میرساند، چون «کان» ناقصه است، خاصیت کامل بودن او همین است.
پرسش: در دعای «افتتاح» میفرماید: «وَ لا تَزِیدُهَ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَماً».[12]
پاسخ: این بیان نورانی حضرت در دعای «افتتاح» که داریم «وَ لا تَزِیدهُ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَماً»؛ یعنی با بخشش نه تنها از مخزن او کم نمیشود، بلکه فیض او اضافه میشود، چرا؟ برای اینکه یک بار که خدای سبحان به «زید» فیض داد، این «زید» قدر فیض را دانست و از این فیض بهره برد و جلو رفت، استعداد بیشتری پیدا میکند، وقتی استعداد بیشتری پیدا کرد، ذات اقدس الهی فیض بیشتری میدهد، وقتی او از این فیض بهره برد، قدری بالا آمد، استعداد برتری پیدا میکند، چون استعداد برتری پیدا میکند فیض تازهتری نازل میشود؛ پس «وَ لا تَزِیدُهُ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَماً»، مگر کسی ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ «کتاب الله» ﴿وَراءَ ظُهُورِهِم﴾؛[13] عطای الهی را پس بزند. هر چه که فیض خدا بیاید و مستفیض حقشناسی کند، باعث افزایش فیض است. پس اگر چیزی از خدا صادر شود، نه تنها از مخزن الهی کم نخواهد شد، چون ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾[14] بلکه افزوده خواهد شد؛ منتها افزایش درباره مستفیض است. فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾؛ او چون مقصدی ندارد، خودش مقصد است، همان طور که فاعلی ندارد چون خودش فاعل است. همه فاعلها کار را برای رسیدن به کمال انجام میدهند، اگر خود کمال نامتناهی خواست کار انجام دهد، چون کمال نامتناهی است «یصدر منه الفیض»، نه اینکه کاری را انجام میدهد که به جودی برسد، یا به سَخایی برسد، یا به وصفی که ندارد برسد. کار خدا «تا» بر نمیدارد، چون خودش مقصد است، کمال نامتناهی است؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود: اگر همه مردم کافر شوند، برای ما بیتفاوت است: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ آن آیه جامعتر از آیه هفت محل بحث سوره «زمر» است، فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾؛ اما در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» که در بحث قبل خوانده شد، فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیُّ حَمیدٌ﴾، چون آسیبی به ذات اقدس الهی نمیرسد و نمیرسانید کمبودی هم پیدا نمیشود، او خودش کمال محض است و در همه حال یکسان است: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾.
عدم رضای الهی از کفر انسان و آثار آن
اما ﴿لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾، برای شما کفر را نمیپسندد، نفرمود «لا یرضی لکم»، ظاهرش این است که ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ ضمیر جمع مخاطب حاضر باید باشد، بفرماید: «لا یرضی لکم الکفر»؛ اما فرمود: ﴿لِعِبادِهِ﴾ که تعلیق حکم بر وصف، مُشعر به علّیت است، چون شما بنده او هستید، او کمال شما را میخواهد و چون کمال بنده را میخواهد؛ بنابراین راضی نیست که بنده به زحمت بیفتد: ﴿لا یَرْضی لِعِبادِهِ﴾ چرا؟ «لأنهم عباده»؛ هیچ مولایی راضی نیست که عباد او به زحمت بیفتد: ﴿وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾. اما ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾؛ اگر شاکر بودید خدا از شما راضی میشود و رضای او هم چون صفت فعل است مثل سخط، آثاری دارد. این بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه است که رضای الهی سببی ندارد از خودش، چه رسد به غیر خودش؛ سببی داشته باشد که در درون او تحوّلی پیدا شود، او قبلاً راضی نبود الآن راضی شود، اینچنین نیست، چون این رضا و سخط؛ نظیر رضا و سخط انسان نیست که حالتهای نفسانی باشد، یا تحوّلی در درون انسان پیدا شود؛ رضا و سخط الهی، فعل خداست و از فعل خدا صادر میشود، خارج از ذات خداست و ذات اقدس الهی در مقام ذات، مصون از تحوّل و تبدّل حالات است، اینچنین نیست که عاملی از بیرون باعث خوشحالی خدا شود، یا باعث نگرانی خدا شود. رضای الهی و سخط الهی از اوصاف فعل خداست و اوصاف فعلیه را از مقام فعل انتزاع میکنند. وقتی خدا از شما راضی شد، برکات فراوانتری به شما عطا خواهد کرد: ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا﴾ شما به وظیفه خودتان عمل کردید، اما ﴿یَرْضَهُ لَکُمْ﴾؛ اینجا چون قبلاً فرمود «لعباده» این ﴿یَرْضَهُ لَکُمْ﴾ هم؛ یعنی «لعباده»؛ بعد فرمود کفر و شکر، رضا و سخط الهی را به دنبال دارد.
سنگینی اعمال شرّ و حمل آن با خود انسان
هر کسی همه اینها را در مجموعه دیوان عمل خود دارد، با این قافله حرکت میکند و ذات اقدس الهی بدون اینکه ظلمی به کسی شود، بین اینها داوری میکند. اینها بار است؛ یک وقت است مَرکب است که بار آدم را میبرد، یک وقت بار زائدی است که انسان ﴿لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾[15] و مانند آن، انسان باید آن بار را حمل کند. اعمال خیر، انسان را جلو میبرد؛ اعمال شرّ باری است بر دوش آدم که انسان باید این بار را حمل کند. اعمال خیر مثل یک مَرکب است، مثل یک پرنده است، مثل یک نسیم است که انسان را میبرد، این طور نیست که انسان آنها را به دوش بکشد. انسان مهمان اعمال خیر خودش است، اما اعمال سنگین و حرام که پیشرفتی ندارند، باری بر دوش آدم هستند. وزر؛ یعنی بار سنگین، وزیر به کسی میگویند که ثقل مملکت به عهده اوست: ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ﴾؛ یعنی هیچ نفس باربری بار دیگری را حمل نمیکند. پس گناه بار است، یک؛ باربر نیست، دو؛ تنها خود انسان باید بار خودش را حمل کند، سه؛ هیچ وسیلهای هم ندارد برای حمل بار، چهار.
إخبار خدا از اعمال انسان و داوری بر مبنای آن
وقتی انسان وارد صحنه قیامت شد، ذات اقدس الهی دو کار میکند: یکی اینکه اعمال اینها را به اینها گزارش میدهد؛ بعد میفرماید: نیازی به گزارش نیست، چون خودشان آگاه هستند. دوم اینکه برابر این بارها داوری میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» فرمود: ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾[16] تمام کارهایی که انسان در دوران جوانی و سالمندی و میانسالی انجام داد، یا همه کارهایی که در زمان حیات خود انجام داد و آثار سوئی که بعد از آن به عنوان سنّت سیّئه به یاد مانده است و دیگران انجام میدهند که ﴿نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾،[17] همه به او گزارش داده میشود: ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾؛ بعد این را در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» استدراک میکند، میفرماید: نیازی به تنبِئَه؛ یعنی «نبأ»، «انباء»؛ یعنی إخبار، نیازی به گزارش و خبر دادن نیست، چرا؟ چون ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾؛ چرا نیاز نیست؟ فرمود: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾؛[18] چرا ما انباء و گزارش بدهیم که چه شد؟ ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ را اول ذکر میفرماید، بعد با کلمه «بل اضرابیه»؛ یعنی نیازی به تنبئ و انباء و گزارش دادن نیست، میفرماید: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾. بارها ملاحظه فرمودید این کلمه «بصیره» برای مبالغه است، مثل اینکه میگویند فلان شخص «علّامة» است، این «تاء»، تای تأنیث نیست، چون کلمه «انسان» مذکّر است و خبر آن مؤنث نمیآید، پس مبالغه است: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾، نه اینکه بصیر باشد، خیلی بصیرت دارد، چون اینچنین است، نیازی به تنبئه نیست نیازی نیست ما به او گزارش بدهیم؛ این را در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» بیان کرد و در این سوره فرمود: ﴿ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. حالا چطور ذات اقدس الهی تبنئه میکند، گزارش میدهد، میفرماید: این اعمال شما در سینه شماست، خدا از آن ظرف باخبر است، چه رسد به مظروف: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾؛ آنچه در صَدر است خود صَدر که ظرف است، آنچه در صدر و ذات الصدر است، هم از ظرف با خبر است، هم از مظروف با خبر است؛ وقتی از مظروف با خبر بود، یقیناً از ظرف با خبر است، از گوهر صدر و ظرف صدر با خبر است.
پرسش: ...
پاسخ: برای اینکه اینچنین نیست که حالا ما بگوییم خدا راضی است، اثرش چیست؟ خدا شاکر است، اثرش چیست؟ خدا میپسندد، اثرش چیست؟ فرمود: اولاً به شما گزارش میدهند، بعد در صحنه قیامت بر مبنای اینها داوری میشود، این طور نیست که فقط رضا و عدم رضا را در دنیا به شما گزارش دهیم که خدا راضی است، رضای او پایانش بهشت است و سخط او پایانش جهنم است، هیچ کسی هم بار دیگری را حمل نمیکند.
پرسش: ...
اطلاع خدا از اسرار انسان و تأثیر آن در داوری او
پاسخ: بله، اگر کسی نیت سوء، نقشه و کید و مانند آن برای برادر ایمانی کشید، فعلاً یادش نیست، بله، آنجا فرمود: ﴿إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی﴾،[19] اگر شما کار و حرفی را علنی بگویید که خدا میداند، روشن است، احتیاجی به گفتن نیست: ﴿إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرّ﴾؛ اگر سرّ را میداند، جهر را هم یقیناً میداند؛ اَخفای از سرّ که برای خود شما هم مخفی است، الآن یادتان رفته، یا در آن تحلیل نهایی هم به زحمت به یاد میآورید، خدای سبحان از درونِ درون شما با خبر است که این کار را برای چه کسی دارید انجام میدهید، این توطئه را برای چه کسی دارید انجام میدهید، آن را هم خدا میداند و به حساب میآورد؛ البته در فقه اصغر میگویند که اگر کسی نیّت سوء داشت و کاری انجام نداد، معصیت حساب نمیشود؛ ولی در بحث کلامی ملاحظه فرمودید، اینکه مرحوم آخوند و امثال آخوند دارند که «تجرّی» خُبث سریره میآورد،[20] این در بحث کلامی است. در فقه اصغر به آن خاطرات ظریف ذهنی افراد توجه نمیشود، نمیگویند او حالا فاسق شده است؛ اما در بحث کلامی این شخص فاسق است، در فقه اکبر این شخص فاسق است و به آن هم توجه میشود و برابر آن هم کیفر میبیند. فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾. پس کار خدا برای چیزی نیست، چون خودش مقصد محض است.
تعطیل بردار نبودن ربوبیّت الهی
اما این نکته باید معلوم باشد که «تعطیل» غیر از منع است، خدا تدبیر میکند، او «دائم الفیض علی البریّه» است، تدبیر او گاهی به این است که میدهد، گاهی به این است که نمیدهد. در بعضی از روایات مثل حدیث قدسی آمده است که «وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَی وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الفَقرَ»،[21] این ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ﴾،[22] برابر مصالح و حِکَم خفیّه اداره میشود؛ اما ندادن، غیر از «تعطیل» است، کار خدا «تعطیل بردار» نیست، او دائماً در تدبیر است، او «دائم الفیض علی البریّه» است؛ منتها فیض و تدبیر الهی گاهی به این است که به کسی چیزی بدهد، یا بیشتر بدهد و به کسی ندهد، یا کمتر بدهد، این یک نحو تدبیر است. بنابراین تدبیر، «تعطیل» بردار نیست، گرچه کار مقطعی نسبت به بعضیها، دادن است و نسبت به بعضیها ندادن؛ در هر دو حال «جُود» است.
امتحان بودن خشکسالی و راههای برونرفت از آن
حالا یک چند جملهای این دعای نورانی را بخوانیم شما هم ـ انشاءالله ـ با این دعاها مأنوس هستید، مسئله خشکسالی برای ما یک امتحان الهی است و در امتحان الهی که فرمود: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ﴾؛[23] انسان در موقع امتحان، هیچ راهی ندارد، مگر اینکه به ممتحِن برگردد، راه دیگری که نیست.
یک اصل کلی را قرآن کریم ذکر کرد، فرمود دیگر لازم نیست شما نماز استسقا بخوانید، دعای استسقا کنید، شما که به وظیفه خود عمل کنید، این نظام سپهری باران را کاملاً به شما میدهد: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾.[24] در روایات ما، ائمه(علیهم السلام) فرمودند که هیچ گیاه تشنهای نیست، مگر اینکه ذات اقدس الهی به اندازه نیاز او باران میفرستد؛ ولی بشر اگر صالح باشند، دامداری و کشاورزی و همه مسائل اقتصاد مقاومتی او حل میشود و باران مناسب و مساعد هم میفرستد و اگر بشر صالح نبود، این بارانها را به دریا میفرستد، این یک اصل کلی است که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾. بارها این عبارت مرحوم بوعلی از الهیات شفا اینجا خوانده شد، ایشان میفرماید، آن کسی که به این مطلب نرسید که چه تاثیری بین نماز استسقاء و آمدن باران وجود دارد، چه تلازمی بین آدم خوب بودن و باران دارد: «إنما یدفعه هؤلاء المتشبهة بالفلاسفة»،[25] او فیلسوف نیست، او به چیزی از نظام خلقت آشنا نیست، فیلسوف الهی هرگز منکر این حرفها نیست، فرمود ما رسالهای نوشتیم در «البرّ و الإثم» و این مسئله را کاملاً ثابت کردیم که مبادا کسی خیال کند، چه تأثیری بین نماز استسقاء و آمدن باران وجود دارد.
پس دو اصل کلی است که در دین ما آمده، یکی فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ﴾، اگر مردم نه بیراهه بروند و نه راه کسی را ببندند؛ نه اختلاسی در کار باشد و نه به فکر این باشند که خودشان را تأمین کنند و نه با بیتالمال بازی کنند؛ ما به اندازه کافی باران میفرستیم: ﴿لأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، سدها را پر میکنیم، مزرع را پر میکنیم، مرتع را پر میکنیم، فضای سالم به اینها میدهیم، محیط زیست به اینها میدهیم: ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾،[26] از او راستگوتر کیست؟! از او به وعده عمل کنندهتر کیست؟! فرمود اگر امتحان شدید، گرفتار شدید، نماز استسقاء بخوانید، دعای استسقاء بخوانید.
این دعای استسقای وجود مبارک امام سجاد را ما تبرّکاً میخوانیم، شما آقایان هر کدام روزی یک بار یا کمتر و بیشتر بخوانید؛ اینچنین نیست که ما منتظر باشیم و چیزی نخواهیم، به ما فرمود بخواهید، تا من به شما بدهم. این دعای نورانی امام سجاد (ع) که دعای نوزدهم است، این را روزی یک بار بخوانید، هفتهای یک بار بخوانید، ماهی دو سه بار بخوانید، به بچههایتان بگویید بخوانند، به شاگردان خود بگویید بخوانند، در هر حال ما هستیم و این دعا؛ حالا ما آن را میخوانیم:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَیْثَ، وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِغَیْثِکَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِکَ الْمُونِقِ فِی جَمِیعِ الْآفَاقِ وَ امْنُنْ عَلَی عِبَادِکَ بِإِینَاعِ الثَّمَرَةِ، وَ أَحْیِ بِلَادَکَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ، وَ أَشْهِدْ مَلَائِکَتَکَ الْکِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْیٍ مِنْکَ نَافِعٍ، دَائِمٍ غُزْرُهُ، وَاسِعٍ دِرَرُهُ، وَابِلٍ سَرِیعٍ عَاجِلٍ، تُحْیِی بِهِ مَا قَدْ مَاتَ، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ، وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِی الْأَقْوَاتِ سَحَاباً مُتَرَاکِماً هَنِیئاً مَرِیئاً طَبَقاً مُجَلْجَلًا، غَیْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ، وَ لَا خُلَّبٍ بَرْقُهُ. اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثاً مُغِیثاً مَرِیعاً مُمْرِعاً عَرِیضاً وَاسِعاً غَزِیراً، تَرُدُّ بِهِ النَّهِیضَ، وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِیضَ اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْیاً تُسِیلُ مِنْهُ الظِّرَابَ، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ الْجِبَابَ، وَ تُفَجِّرُ بِهِ الْأَنْهَارَ، وَ تُنْبِتُ بِهِ الْأَشْجَارَ، وَ تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِی جَمِیعِ الْأَمْصَارِ، وَ تَنْعَشُ بِهِ الْبَهَائِمَ وَ الْخَلْقَ، وَ تُکْمِلُ لَنَا بِهِ طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِیدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَی قُوَّتِنَا. اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَیْنَا سَمُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ بَرْدَهُ عَلَیْنَا حُسُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَیْنَا رُجُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ مَاءَهُ عَلَیْنَا أُجَاجاًوَ آلِ مُحَمَّد وَ ارْزُقْنَا مِنْ بَرَکَاتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
شما قبرهای شهدای گمنام را رفتید دیدید؛ اگر یک دفعه فرصت کردید، آن الواح این شهدای گمنام را بخوانید، ببینید که ادبا بر این لوحها چه چیزی نوشتند، شعری از فؤاد کرمانی معروف است که:
گر بشکافم هنوز خاک شهیدان عشق ٭٭٭ آید از آن خفتگان زمزمه دوست دوست[27]
ولی وقتی انقلاب شد و شهدای گمنام آمدند، بر قبر و الواح این شهدای گمنام، اینچنین نوشته شد: «آید از آن کشتگان زمزمه یا حسین»، اینها به خدا راست است، «آید از آن کشتگان زمزمه یا حسین». ما با اینها زنده هستیم، اینها را فراموش نکنیم، این دعا، این ناله، فرمود اگر ناله شما نباشد، دعای شما نباشد: «لَو لاَ دُعَائُکُم»،[28] خدا اعتنایی ندارد؛ اینها برکات هستند، کسی نگفت که شما این شعر کرمانی را عوض کنید، آنکه گفته بود درباره عرفا و امثال عرفا سخن گفت:
گر بشکافم هنوز خاک شهیدان عشق ٭٭٭ آید از آن خفتگان زمزمه دوست دوست
اما اینها آمدند گفتند این عملی و علنی شد، شبهای عملیات همین بود، «آید از این کشتگان زمزمه یا حسین».
[1] . سوره مؤمنون، آیه14.
[2] . الاقبال(ط ـ الحدیثه)، ج2، ص57؛ «ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَ جِلْدٍ وَ دَمٍ».
[3] . تفسیر کنز الدقائق، ج11، ص280.
[4] . الخصال(للصدوق)، ج2، ص652.
[5] . سوره ملک، آیه1.
[6] . سوره یس، آیه83.
[7] . سوره هود، آیه56.
[8] . سوره انعام، آیه75.
[9] . سوره اعراف، آیه185.
[10] . سوره غاشیه، آیه17.
[11] . الکافی (ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص115.
[12] . تهذیب الاحکام، ج3، ص109.
[13] . سوره آل عمران، آیه187.
[14] . سوره نحل، آیه96.
[15] . سوره عنکبوت، آیه13.
[16] . سوره قیامت، آیه13.
[17] . سوره یس، آیه12.
[18] . سوره قیامت، آیه14.
[19] . سوره طه، آیه7.
[20] . کفایة الاصول، ص259.
[21] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص352.
[22] . سوره رعد، آیه26؛ سوره إسراء، آیه30؛ سوره زمر، آیه52.
[23] . سوره بقره، آیه155.
[24] . سوره جن، آیه16.
[25] . الشفاء(الالهیات)، متن، ص439.
[26] . سوره نساء، آیه122.
[27] . مجموع دیوان (شمع جمع)، میرزا فتح الله قدسی کرمانی (متخلص به فؤاد).
[28] . بحارالانوار (ط ـ بیروت)، ج5، ص309.