07 10 2014 448214 شناسه:

تفسیر سوره زمر جلسه 8 (1393/07/15)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿خَلَقَکمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَکمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ یخَْلُقُکُمْ فیِ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فیِ ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ  فَأنّی‏ تُصْرَفُونَ ﴿6﴾ إِن تَکْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی عَنکُمْ وَ لَا یَرْضی‏ لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ وَ إِن تَشْکُرُواْ یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی‏ ثمُ‏َّ إِلیَ رَبِّکُم مَّرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴿7﴾

در جریان شرک که سوره مبارکه «زمر» در صدد ابطال آن است، مشرکین گروه فراوانی بودند؛ عدهای مقلّد بودند، عدهای به اصطلاحِ آنها پژوهشگر بودند و عدهای جزء اُوحدی از اهل شرک بودند که این سه گروه گذشت.

عدم تساوی مقدّم و تالی در قیاس استثنایی «اتّخاذ ولد»

خدای سبحان در این قیاس استثنایی، یک شرطیهای را ذکر کرد که مقدّم آن، اراده «اتّخاذ وَلد» است و تالی آن «اصطفای بما یخلُق» است. اشاره شد که در قیاس استثنایی ـ اگر قضیه شرطیه متّصله باشد ـ استثنای عین تالی، استثنای نقیض تالی را نتیجه میدهد؛ ولی استثنای نقیضِ مقدّم نتیجه نمیدهد، برای اینکه ممکن است تالی اعمّ باشد؛ نظیر اینکه «لو کان هذا انسانا لکان حیوانا» که اگر بگوییم «لکنه لیس بانسان»، نتیجه نمیدهد که «لیس بحیوان»، چون ممکن است حیوان دیگری باشد.

در اینجا سیدنا الاستاد و بعضی از بزرگان خواستند بفرمایند که نتیجه این قیاس استثنایی، از نفی مقدّم شروع میشود: ﴿لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً، خواستند بفرمایند که «اتخاذ ولد» منتفی است، پس تالی هم منتفی است[1] و اشاره شد که در قیاس استثنایی، اگر قضیه شرطیه متصله باشد، استثنای نقیضِ مقدّم نتیجه نمیدهد.

گاهی ممکن است گفته شود که اینجا نتیجه میدهد، برای اینکه مقدّم و تالی مساوی هم هستند؛ اما در اینجا مقدّم و تالی مساوی هم نیستند، برای اینکه مقدّم، اراده «اتخاذ ولد» است؛ مشرکان، همه آنها بر این پندار نبودند که خدا وَلدی را اتخاذ کرده است؛ آنهایی که «صابئین» بودند و وجود مبارک ابراهیمِ خلیل با آنها گفتگو داشت که میگفتند: شمس ربّ است، قمر ربّ است و مانند آن، آنجا سخن از «اتخاذ ولد» نبود؛ در جریان فرشتهها این حرف بود که «اتخاذ ولد» هست و آنها «بنات الله» هستند، یا درباره تثنیه یهودیها که ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّه[2] تثنیهای بودند، یا درباره تثلیثِ مسیحیها که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ[3] تثلیثی بودند، اینها «اتخاذ ولد» بود؛ اما آنچه وجود مبارک ابراهیم خلیل در ردّ آنها گفت که ﴿هذا رَبِّی[4] و همه را باطل کرد، آنجا سخن از «اتخاذ ولد» نبود.

حرف مشرکین این بود که ما کسی را میپرستیم که شفیع ما «عندالله» باشد: ﴿لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی،[5] چه «وَلَد» باشد چه نفی و چه «اتخاذ ولد» باشد چه نفی. پس نفی «اتخاذ ولد» ثابت نمیکند نفیِ ﴿لاَصْطَفی مِمَّا یَخْلُق‏[6]  را، این مقدّم همچنان خاص است و آن تالی همچنان عام است و استثنای عینِ تالی نتیجه نمیدهد، این یک مطلب.

دلیل بر تنزّه خدای سبحان از «اتّخاذ ولد»

مطلب بعدی آن است که قرآن کریم گذشته از اینکه سبّوح بودن خدا را دلیلی قرار داد بر اینکه او منزّه از آن است که «وَلَد» داشته باشد، یک؛ یا «اتخاذ ولد» و تَبنّیِ تشریفی باشد، دو؛ او واحدِ قهّار است، قهّار؛ یعنی سیطره، سلطنت و حکومت دارد، چرا حکومت دارد؟ برای اینکه سه چهار کار است که مخصوص اوست: آفرینش مخصوص اوست، پرورش مخصوص اوست، تدبیرِ رزق به دست اوست، شایستگی عبادت از آن اوست؛ این امور چهارگانه ـ که در بحث دیروز گذشت ـ یکی پس از دیگری در طول هم اینجا ذکر میشود؛ قاهریّت خدا به چیست؟ ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ، آن هم آنچنان قاهر است که این سُفره خلقت را پهن میکند، یک؛ دوباره این سُفره خلقت را جمع میکند، دو؛ جمع او هم حکیمانه است، برای اینکه به کارهای اینها رسیدگی کند «بالعدل»، سه.

دلیل بر هدف‌داری آفرینش و عدم راه‌یابی باطل در آن

این «بالحق» به چند جهت نازل شده است: یکی اینکه در ساختار آفرینش، باطل راه ندارد؛ اگر کسی خواست در عالَم بازی کند، جا ندارد؛ اینجا جای بازی و لهو و لعب نیست، گرچه دنیا لهو و لعب و امثال ذلک است؛ اما دنیا غیر از خلقت آسمان و زمین است، دنیا؛ یعنی همین عناوینی که مطرح است، اینها بازی است؛ اما نظام خلقت با بازی سازگار نیست و انسان اگر بخواهد در ساختار دنیا بازی کند، به هر طرف که برود سَرش به سنگ میخورد، چون کلّ این نظام به حق خلق شده است.

به حق بودن این نظام به این است که هدف دارد، اینطور نیست که جهان میرود که نابود شود، بلکه جهان میرود که نابودی را نابود کند؛ یعنی مرگ را از بین ببرد، جهان به ابدیّت میرود. همه ما به سَمتی حرکت میکنیم که دشمنِ خود را از پا در بیاوریم؛ ما یک دشمن داریم به نام مرگ، این مرگ را اِماته میکنیم و از بین میبریم و برای ابد میمانیم، این «بالحق» ناظر به این است؛ یعنی دنیا هدف دارد؛ لذا آن بخشهایی که مسئله قیامت را ذکر میکند، بعد از کلمه «بالحق» است. پس اگر عالَم، قیامتی نداشته باشد، حساب و کتابی نداشته باشد، میشود باطل، چون هر کسی هر کاری خواست میکند.

در سوره مبارکه «ص» همین مطلب گذشت که فرمود ما این عالَم را یاوه خلق نکردیم که مرگ، آخرِ خط باشد، مرگ پوسیدن نیست، بلکه از پوست به درآمدن است. آیه27 به بعد سوره مبارکه «ص» این بود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً، باطل نیست؛ یعنی چه؟ همه اینها که قبول دارند جهان بر اساس نظم و علم خلق شده است؛ منتها میگویند که مرگ پایان راه و پوسیدن است و بعد از مرگ خبری نیست! میفرماید اگر ـ معاذ الله ـ عالَم اینطور بود که تا لبه مرگ میرفت و بعد نابود میشد، این عالَمِ باطل میشد، برای اینکه اگر هر کسی هر چه کرد به حسابش رسیدگی نشود، این عالَم یاوه و بیهوده میشود.

فرمود: ﴿ذَالِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ  فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنَ النَّارِ أَمْ نجَْعَلُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ کاَلْمُفْسِدِینَ فیِ الْأَرْضِ؛[7] یعنی آیا خوب و بد، همه نابود میشوند و حساب و خبری نیست؟ ﴿أَمْ نَجعَلُ الْمُتَّقِینَ کاَلْفُجَّار؛[8] آیا آدم با تقوا با یک آدم فاجر بعد از مرگ نابود میشوند و حساب و کتابی نیست!؟ اینطور نخواهد بود، بلکه ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ[9]؛ عالَم هدفی دارد، اگر هدف نداشته باشد، میشود باطل.

ما با دو بیان این مطلب را نفی میکنیم: یکی اینکه عالَم «بالحق» خلق شده است به نحو قضیه موجبه؛ دیگر اینکه عالَم به باطل خلق نشده است به نحو قضیه سالبه؛ گاهی میفرماید ما به حق خلق کردیم، مثل آیه محل بحث و گاهی به صورت سالبه در سوره مبارکه «ص» میفرماید: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً[10]، پس عالَم هدفی دارد و چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ[11] است ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ[12]  است و چون «هوَ الْآخِرُ»[13] است «بالحق» خلق کرده است.

ظهور حق‌بودن آفرینش در نظام فاعلی، داخلی و غایی

قبلاً اشاره شد که سه نظام در «بالحق» ملحوظ شده است: هم نظام فاعلی که به مبدأ حکیم مرتبط است، هم ساختار داخلی آن عالمانه است که علم بشری در همان محدوده ساختار داخلی است؛ یک جانورشناس، یک انسانشناس، یک زمینشناس، یک دریاشناس و یک ستارهشناس در ساختار داخلی دارد کار میکند، این حکیم است که هم به ﴿هُوَ الْأَوَّلُ پی میبرد و هم به «هوَ الْآخِرُ». نظام سوم نظام غائی است که فرمود اینها میروند که به مقصد برسند. بنابراین چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ است ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ و چون «هوَ الْآخِرُ» است «خلق بالحق» که این «بالحق» اصرار قرآن کریم است که بطلان در این عالم نیست؛ نه در ساختار داخلی و نه بیهدف بودن و یاوه بودن.

تدبیر فصول چهارگانه و تأمین ارزاق، دالّ بر ربوبیّت الهی

بعد از اینکه این مطلب را فرمود که اینها «بالحق» خلق شدند، تدبیر فصول چهارگانه را هم مشخص کرد که ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ که این نیمکره شمالی وضعش چگونه است، نیمکره جنوبی وضعش چگونه است، روزها از اوّلِ زمستان که شد رو به بلندی میرود تا آخر بهار، شبها هم از اوّلِ تابستان شروع میکند به بلندشدن تا آخر پاییز؛ یعنی شب یلدا؛ هم أرزاق این نیمکره در چهار فصل تأمین است و هم أرزاق آن نیمکره در چهار فصل تأمین است، این نظمِ تدبیریِ خدای سبحان است ﴿وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری؛ اما ﴿لِأَجَلٍ مُسَمًّی.

قبلاً هم فرمودند که شما خیال نکنید آفتاب را که خیلی برّاق است از بِرلیان خلق کردیم! اینطور نیست، ما آفتاب و شمس و قمر را از یک مُشت گاز و دود خلق کردیم: ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ[14] بعد ﴿فَسَوَّاهُن‏؛[15] ما از یک مشت دود، آفتاب ساختیم و بعد هم بساط آنها را جمع میکنیم: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه‏.[16] اگر دخان و دود را به صورت شمس درآورد، او میشود «واحدِ قهّار». بعد هم فرمود: ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت‏‏[17] که بالأخره پایانِ اینها هم همین است. ﴿أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفَّار‏؛ عزیز بودن او روشن است، غفّار بودن او؛ یعنی سُفره مغفرت را پهن کردن است و راه توبه برای همه باز است.

دلایل همسانی خلقت انسان‌ها

بعد از اینکه ساختار کلی عالَم را مشخص کرد، فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ؛ هیچ تفاوتی و تفاخُری انسان بر انسان دیگر ندارد؛ مبدأ فاعلی همه که یکی است، مبدأ غائی همه هم که یکی است، ساختار داخلی همه هم که یکی است؛ اما مبدأ قابلی که از یک اصل هستند آن هم یکی است، همه شما از آدم هستید؛ آدم از حقیقتی خلق شد که حوّا هم از همان حقیقت خلق شد. پس همه افراد در حقیقتِ آفرینش خود یکی هستند و همانطوری که فاعل همه یکی است، هدف همه یکی است، ساختار همه یکی است، آن موادّ اولیهای که بشر از آن پیدا شد آن هم یکی است؛ زن هم مثل مرد از همان حقیقت خلق شده است، پس تفاوتی در خلقت زن و مرد نیست، تفاوتی در خلقت انسانها در طبقات اول و دوم و سوم نیست و مانند آن.

تا این مجموعه هست وضع همین است، حالا اگر این صحنه رخت برمیبندد: ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدید؛[18]  این دوره از بین میرود و دوره دیگر خلق میشود؛ اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتم است آن مربوط به روح مطهرِ آن حضرت است که آنها یک سَبق و لحوق و زمان و زمینی نیستند؛ اگر چیزی موجود مجرّد محض بود، نه متزمّن است که در زمان خاص بگنجد و نه متمکّن است که در بلد امین بگنجد، او روحش محفوظ است؛ لذا او میتواند بر همه خلقها و ألف آدم یا ألف عالَم إشراف داشته باشد؛ ولی این ابدان عنصری، اینها یکی پس از دیگری میآیند و میروند که ما الآن فرزند هزارمین آدم هستیم طبق بیانی که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف خصال در باب ألف نقل کرده است. [19]  بنابراین هیچ دلیلی بر تفاخُر نیست مگر به عمل صالح.

فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، بجای اینکه بفرماید: «من شخص واحده»؛ یعنی یک حقیقت است.

پرسش: استاد معذرت میخواهم! اگر انسانها تفاوتی ندارند، چرا تفاوت در حقوق را بین زن و مرد قائل شدید؟

عدم دخالت خصوصیات فردی و حقوقی زن و مرد در تفسیر همسانی

پاسخ: تفاوت نیست، البته خصوصیاتی در بعضی از موارد هست که زن بیشتر از مرد می‌برد، گاهی مساوی مرد می‌برد، گاهی کمتر از مرد می‌برد؛ یک سلسله حقوقی که زن دارد مرد ندارد، نفقه زن را مرد باید تأمین کند مهریه زن را مرد باید تأمین کند این ‌طور است؛ هرگز تبعیضی بیجا نیست تفاوت نیست بلکه اختلافی است برابر خصوصیتهایی که این خلقت و آن خلقت دارند. او باید مادر بشود، مادری عاطفه لازم دارد، خدا به اندازه کافی به او عاطفه داد، هرگز مرد آن توان را ندارد که فرزند رئوف و مهربان تربیت کند، این در اثر آن مادری مادر است، آن مقام شامخ عاطفه است. اینکه الآن متاسفانه باب شده که بچه‌ها را به مهد کودک می‌دهند، بارها به عرضتان رسید خطر آن هم این است همین که پدر و مادر مقداری سالمند شدند این بچه چون مهر عاطفی نچشید، پدر و مادر را تحویل خانه سالمندان می‌دهد، دیگر او حاضر نیست عمل کند به آیه‌ای که خدا فرمود: ﴿إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما﴾، ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[20] چون این عاطفه می‌خواهد، تنها جایی که عاطفه را در درون انسان تزریق می‌کنند، همان آغوش مادر است که هفت سال، کودک این دانشگاه را دارد طی می‌کند.

مشکلات جامعه برخواسته از فاصله گرفتن از خصوصیات عاطفی زن

تنها کسی که می‌تواند عاطفه را به جامعه منتقل کند زن است. این عواطف که کم شود، گذشت در زندگی که کم شود، قرضالحسنه کم شود، بانکهای ربوی زیاد شود؛ نتیجه آن میلیون‌ها پرونده است که در دستگاه قضایی است. جامعه را هرگز با ربا و فشار و خشونت و اِفراط نمی‌شود اداره کرد. این ده ـ دوازده میلیون پرونده متعلق به ماهاست. شما در این روایات ملاحظه فرمودید که ائمه فرمودند: هیچ سواری حق ندارد به پیاده بگوید برو کنار؛ حق با عابر پیاده است.[21] آن روز که اتومبیل نبود، آن روز اسب و استر بود، هر سواری موظف است که به پیاده راه بدهد، این عاطفه است، این گذشت است. اینکه گفتند به یکدیگر «سلام» کنید همین است، اینکه گفتند «قرضالحسنه بدهید» همین است. ما خیال کردیم اگر قرضالحسنه ندادیم و ربا گرفتیم، یک قدری به مال ما اضافه می‌شود، اما ده برابر آن‌را باید در دستگاه قضایی هزینه کرد و از این و آن شکایت کنیم. این ده ـ دوازده میلیون پرونده می‌دانید یعنی چه؟! گذشته از اینکه استرس می‌آورد، سکته می‌آورد، فشار اقتصادی را هم تحمیل می‌کند؛ مگر این ده ـ دوازده میلیون پرونده کم خرج و هزینه دارد. بخشی از نظام، دستگاه قضایی است که گرفتار همین‌ها است، بودجه دستگاه قضایی مگر کم است، هزینه میلیون‌ها پرونده مگر کم است، این پرونده‌های میلیونی هر کدام آن با سه چهار نفر همراه هستند که تقریباً چهل ـ پنجاه میلیون نفر درگیر شکایت هستند. این بر اثر آن است که عاطفه را ما گم کردیم.

 امر الهی بر نرمش بعضی از حیوانات در کیفیت‌بخشی به زندگی انسان

فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾؛ فرمود:  هر کدام از این حیوانات بخواهند جموح[22] شوند، مگر شما می‌توانید با اینها زندگی کنید؟ فرمود ما اینها را برای شما نرم قرار دادیم، این شتر به این عظمت را ذلول قرار دادیم که یک بچه مهارش را می‌کشد می‌آورد، ما برای شما نرم کردیم. اینها که «خیل» دارند، «خیل» این اسبهای وحشی را می‌گویند، مگر می‌شود آن اسبها را رام کرد، مدتها باید زحمت کشید تا این اسبها رام شوند، فرمود: اگر ما همه اینها را مثل «خیل» قرار می‌دادیم، مگر می‌شد شما بارتان را همین اسبان ببرند، فرمود خودتان نمی‌توانید بروید، این‌ها بارهای شما را هم می‌کشند: ﴿لَمْ تَکُونُوا بالِغیهِ إِلاّ بِشِقِّ اْلأَنْفُسِ﴾؛[23] یعنی شما خودتان نمی‌توانید بروید، این‌ها بارهای شما را می‌برند و ما اینها را برای شما نرم کردیم. مگر اسب فقط حرف ما را گوش می‌دهد، مگر حرف شما را گوش می‌دهد، آن روزی که می‌خواهد جموح شود، مگر کسی می‌تواند جلوی اسب را بگیرد، جلوی این حیوانات را مگر می‌شود گرفت، فرمود: ما این را برای شما ذلول کردیم، ما برای شما نرم کردیم، ما برای شما خلق کردیم. یک وقتی اگر اینها بخواهند برَمَند، لگد می‌زنند، فرمود ما برای شما نرم کردیم دلهای اینها به دست ماست. ﴿أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾؛ این زمین که روی گسلهاست، گاهی هم این انفجارها و کوههای آتشفشانی را شما می‌بینید، در اصل، زمین روی گاز فشرده است. فرمود: ما این را برای شما نرم کردیم، ارض را ذلول قرار دادیم، نه ذلیل، نرم قرار دادیم. یک وقت هم اگر بخواهیم ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾،[24] ﴿الرّاجِفَة[25] است ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَة﴾[26] همین زمین است!

دو راه‌حل تقویت کمبود عاطفی جامعه

بنابراین ﴿یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾؛ درست است که صُلب پدر سهمی دارد، اما سهم تعیین کننده عاطفه، از مادر است. این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که بارها شنیدید ملاحظه بفرمایید. حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا» به زیارت یکدیگر بروید، فاصله نگیرید، «فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ» شما شیعه‌های ما هستید، وقتی به سراغ یکدیگر می‌روید، جلساتی دارید ولو هفته‌ای یک بار، دور هم جمع میشوید شیعه ما هستید حرفهای ما را نقل کنید: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ»[27] احادیث ما عاطفه ایجاد می‌کند، محبت ایجاد می‌کند، دوستی ایجاد می‌کند، اینکه می‌گویند سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، سخنی است حق؛ الآن این برج میلاد و امثال میلاد، همه‌ آن که با سنگ و آهن ساخته نشد، سنگ هرگز روی سنگ بند نمی‌شود، یک ملاط نرمی لازم است که برج ساخته شود. فرمود: سخنان ما، دستورات ما، روحانیت ما، رهبری ما مانند آن ملاط نرم است که جامعه را بالا می‌برد، اگر شما اینها را بردارید، بله سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، الآن این عاطفه و ملاط کم‌رنگ شده است؛ لذا ده ـ دوازده میلیون پرونده است، این تعداد پرونده برای امثال ماهاست که اهل مسجد هستیم، بیگانه که نیست. ظهر می‌رود نمازش را می‌خواند، بعد قبل و بعدش هم کار خودش را انجام میدهد. جامعه را نه بانک ربوی اداره می‌کند که قرضالحسنه را انسان بردارد، به فکر ﴿یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾[28] نباشد، نه این خشونتها و مدال‌گیریهای زنانه، جامعه را زن اداره می‌کند، عاطفه اداره می‌کند، هزینه‌ها هم تأمین است. وقتی ده ـ دوازده میلیون پرونده در دستگاه قضایی باشد هر پرونده بالأخره برای یک خانواده سه چهار نفری است چهل پنجاه میلیون نفر همه‌ درگیر پرونده در دستگاه قضا هستند، هزینه‌های آن هم قابل بررسی جدّی است، آن استرس و بیماری‌های آن هست که هزینه‌های دیگر است.

پرسش: ...

اهمّیت آغوش مادر در انتقال عاطفه

پاسخ: بله، آن در حد ضرروت است آن دافعه اقلی است و جاذبه اکثری؛ اقل آن بله این است، فرمود: ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾؛[29]  اما غالب آن دستورات ﴿وَأَن تَعفُوا﴾[30] در آن هست همان طور در قصاص هم فرمود: اگر عفو بکنید ﴿ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛[31] هر جا سخن از دستورات قهری هست، یک رهنمود مهری هم هست؛ اما کار عاطفه برای جلوگیری و دفع این خطرات و خشونت است، نه رفع، برای رفع البته دستگاه قضایی هست، ﴿لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ﴾[32]  هست و مانند آن؛ اما آنچه جامعه را روشن می‌کند موفق می‌کند به تکامل می‌رساند، دفع خطر است که آن به وسیله مادر است. الآن شما این خانه سالمندان را که می‌بینید، بیچاره‌ها یک مرگ تدریجی دارند، سالی یک بار بچه‌ها یک شاخه گل برایشان می‌برند، این یک مرگ تدریجی است، این با ﴿إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما﴾ که سازگار نیست، فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، نه بینداز در خانه سالمندان. این چرا می‌اندازد در خانه سالمندان، برای اینکه عاطفه نچشید، این خودش در مهد کودک تربیت شد، مگر مهد کودک عاطفه می‌آورد، این آدم خلأ دارد که این خلأ هفت ساله را هیچ چیز حتّی با موعظه با نصیحت پر نمی‌کند، این با شیر باید بیاید این با آغوش مادر باید بیاید، راه آن فقط همین است. چرا گفتند «حقُّ الحِضانه» برای مادر است ولو طلاق گرفته باشد، برای اینکه این بچه باید در آغوش مادر این دوره هفت ساله دانشگاه مهر و عاطفه را طی کند، آن وقت جامعه، جامعه عطوف خواهد بود.

پرسش: ...

پاسخ: آن قسمتهای عقلانیت و مدیریت را به پدر داد و این عاطفه را به مادر، تا نظام سامان بپذیرد چون بشر هم عاطفه، هم مدیریت و هم جهاد می‌خواهد.

مقصود از «ظلمات ثلاث» در آیه

فرمود: ﴿فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾؛ این «ثلاث» ناظر به آن «ظلمات» است نه ناظر به «خَلق». برای «خَلق» مراتب متعددی را در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بیان کرده است که اول نطفه بود، بعد علقه شد، بعد مضغه شد، بعد جنین شد، بعد عظام شد: ﴿کَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ شد، بعد ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[33] شد. این ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾ ظاهراً همان بطن است و رحم است و مَشیمه؛ ممکن است حداقل‌ آن این باشد، لایه‌های دیگری هم در کار باشد.

«له الملک» دالّ بر انحصار مالکیت خدا

این ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ نشان می‌دهد که منحصراً خدا مالک است؛ گاهی به صورت ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[34] تعبیر می‌کند گاهی در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾[35]  تعبیر می‌کند. مُلک و ملکوت از آن خداست، مستقیماً از آن خداست. اگر او مَلِک است «لا مَلِکٍ اِلاّ هُوَ»،[36] اگر او مالک است «لا مالِکَ الا هُو»؛ پس او «اله» است ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، پس او معبود است «لا معبود الا هو».[37] ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ را بر مالکیت مطلق متفرع کردند، فرمود: ﴿فَأَنّی تُصْرَفُونَ﴾ کجا می‌روید به کدام طرف می‌روید؟ به هر طرف بروید به حق برمی‌گردید.

ردّ بر شفاعت‌طلبی مشرکان از غیر خدا

آنها که قائل به «اتخاذ ولد» نبودند، بلکه قائل به شفاعت بودند، آن را هم سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء»، هم سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» پاسخ می‌دهد، چون در هر دو سوره سخن از شفاعت است. برای خیلی‌ها سخن از «اتخاذ ولد» نبود، بلکه می‌گفتند چون خدا یک حقیقت نامتناهی است، ما نمی‌توانیم او را عبادت کنیم، مگر به وسیله مقرّبان و شفیعان. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود: شفاعت حق است؛ ولی هم شفیع باید مأذون باشد هم مشفوعٌ له. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیه 28 این است: ﴿یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾؛ همین مطلب را در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه 23، بعد از اینکه فرمود: خدای سبحان شریک ندارد، هیچ کسی در قبال خدا مستقل نیست، خدا شریک و ظهیر ندارد و آن سه قسم را که نفی کردند، شفاعت را اثبات کردند که اصل شفاعت «فی الجمله» حق است؛ اما هم شفیع باید مأذون باشد و هم مشفوعٌ له؛ نه شما که توقع دارید مشفوعٌ له باشید، «مرتضی المذهب» هستید که حق شفاعت به شما برسد، چون ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛ کسی که مرتضی المذهب است، ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دیناً﴾[38] است، دین خداپسند دارد، او می‌تواند مورد شفاعت قرار بگیرد و نه بتهای شما مأذون هستند که شفاعت کنند، چون در آیه 23 همان سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ شما گفتید: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾، گفتید: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا﴾؛[39] چه کسی به شما گفته که اینها شفیع شما هستند، شفاعت باید به اذن ذات اقدس الهی باشد.

 بنابراین آیه سوره «انبیاء» و آیه سوره «سبأ» هر دو می‌تواند حرف کسانی که می‌گویند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ یا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ آن را رد کند.

بازگشت ردّ و پذیرش اوامر الهی به خود انسان

 بعد فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾. «هاهنا امور»: امر اول این است که چون او قهّار مطلق است و قادر مطلق است آفریدگار مطلق است. دوم این است که چون خودش حق است ساختار عالم حق است و به مقصد می‌رسد. سوم این است که چون او حکیم است کار او بیهدف نیست چهارم چون غنی است هدفی برای خود ندارد.

من نکردم امر تا سودی کنم  ٭٭٭ بلکه تا بر بندگان جودی کنم[40]

کار خدا «تا» بر نمی‌دارد، نه برای اینکه سودی ببرد، یک؛ نه برای اینکه جودی کند، دو؛ هر دو منفی است: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَع».[41] آن کسی که کاری می‌کند تا جود کند بشر است، این بشری که وضع مالی او خوب است، فعلاً جواد و سخی نیست، این کمال را ندارد؛ ولی یک بیمارستانی یا درمانگاهی، مدرسه‌ای می‌سازد تا به فضل جود برسد، تا به کمال جود برسد، بشود جواد، خدا که ـ معاذ الله ـ این‌‌چنین نیست، او کمال محض است، جود فعل اوست، چون خدا کمال نامتناهی است «یصدر منه الجود»، نه اینکه کاری می‌کند که بشود جواد. وقتی از امام کاظم(سلام الله علیه) سؤال کردند که جواد یعنی چه؟ فرمود: اگر جوادِ بشری را می‌گویید، یعنی کسی که حقوق الهی را ادا کند، حق مردم را ادا کند، خمس و زکات و وجوه شرعی خود را ادا کند، این می‌شود جواد؛ اگر «الله» را می‌گویید: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَع»، داد جواد است، نداد هم جواد است، معلوم می‌شود آنجا که نمی‌دهد، کمال و سعادت و خیر شما در آن است.

 بنابراین ذات اقدس الهی کارش «تا» بر نمی‌دارد، کسی کارش «تا» بر می‌دارد که ناقص باشد، اولاً؛ فعلی بین او و کمال واسطه باشد، ثانیاً؛ این فاعل، این فعل را انجام می‌دهد که به کمال برسد، ثالثاً؛ درباره چنین فاعلی می‌توان گفت: بلکه بر بندگان جودی کند. اما اگر ذاتی کمال نامتناهی بود که هست، چون کمال نامتناهی دارد و کامل نامتناهی است، «یترشّح منه الجود»، نه کاری می‌کند که بشود جواد. پس چون حکیم است صدر و ذیل کار او با حکمت و منفعت است، چون غنی است، خودش هدف ندارد، بلکه تمام اهداف او به فعل برمی‌گردد؛ لذا آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛[42] این «لام» ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ به آن تای خلقت برنمی‌گردد، البته بارها به عرضتان رسید که این حرفها را از هشام صاحبِ مغنی نباید پرسید؛ «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»؛[43] وقتی به او بگویید: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ را ترکیب کن، می‌گوید «لام» ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ حرف جرّ است متعلق به ﴿خَلَقْتُ﴾ است؛ اما این «لام» می‌خواهد بیان کند که هدف مخلوق چیست، یا هدف تای ﴿خَلَقْتُ﴾ چیست؟ این دیگر کار مغنی نیست، کار مغنی این است که بگوید این «لام» حرف جرّ است و آن هم «مفعول واسطه» است برای ﴿خَلَقْتُ﴾؛ اما این را حکمت می‌گوید که «الله غنی عن العالمین» است. این «لام» به آن «تاء» برنمی‌گردد که بشود فاعل ذی غایه؛ بلکه به «خلق»؛ یعنی مخلوق برمی‌گردد که فعل می‌شود ذی غایه؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود: اگر همه مردم کافر باشند، برای ما بیتفاوت است. در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» از زبان موسای کلیم(سلام الله علیه) ـ آیه هشت ـ دارد: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾، برای ما فرقی نمی‌کند، این ‌طور نیست که حالا ما به مقصد نرسیده باشیم، ما مقصدی نداشتیم، ما خودمان مقصد هستیم. اگر او مقصد است، او صمد است، او «هوَ الْآخِرُ» است، دیگر بعد از «الله» چیزی نیست که «الله» به دنبال آن کار کند، او خودش هدف است. بنابراین اگر در سوره «ابراهیم» آیه هشت فرمود: همه مردم زمین کافر شوند برای ما بیتفاوت است: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾؛ این ‌طور نیست که ما به مقصد نرسیده باشیم، ما خودمان مقصد و مقصود هستیم: ﴿فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیُّ حَمیدٌ﴾. بنابراین عبادت، هدف مخلوق است نه هدف خالق، خالق چون خودش هدف است کار کرد. هر موجود محدودی کار می‌کند تا به کمال برتر برسد؛ اما کمال نامتناهی فرض ندارد که کاری انجام دهد که به جایی برسد، جایی در کار نیست.

پرسش: اصطلاحاً اراده نمیکند که بنده عبادت کند؟

پاسخ: اراده می‌کند، چون حکیم است، اراده حکیمانه دارد که بنده به کمال برسد.

پرسش: اراده میکند چون غایت دارد.

پاسخ: نه، غایت فعل است، نه غایت فاعل؛ این‌‌چنین نیست که اگر بنده کافر شد، خدا بگوید من به مقصد نرسیدم به هدف نرسیدم و کامل نشدم، فرمود همه کافر شوند برای من بیتفاوت است. پس این دو اسم است و دو تا برهان؛ حد وسط یکی «غنای حق» است، حد وسط دیگری «حکمت حق» است. چون حکیم است همه کارهای او هدفمند است و چون غنی هست هدف برای فعل است نه فاعل؛ پس اگر فلان کار را کرده، برای اینکه این فعل به آن کمال برسد، فلان انسان را آفریده، برای اینکه انسان به آن مقصد برسد، اما چه انسان به مقصد برسد و چه نرسد برای خدا یکسان است؛ لذا در آیه محل بحث؛ یعنی سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا﴾؛ این حرف، حرف زنده است، همان حرف سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است، به همه مردم روی زمین می‌گوید: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ خدا که مقصدی، مقصودی بیرون از ذات خود ندارد، چون بیرون از ذات خدا، عدم محض است، کمالی نیست که خدا کاری را برای رسیدن به آن کمال انجام دهد، خداست و دیگر هیچ! بعد عالم را خلق کرد، نه اینکه ـ معاذ الله ـ خدا خلق کرده که به کمالی برسد که آن کمال را قبلاً نداشت و الآن می‌خواهد پیدا کند، آن دیگر خدا نیست. پس خدا نه برای سود، نه برای جود، کار خدا «تا» برنمی‌دارد که «تا» به فاعل برگردد؛ اما چون حکیم است همه کارهای او با فایده و نظم است، چون غنی است این فواید به فعل برمی‌گردد، نه به فاعل؛ لذا در آیه محل بحث سوره «زمر» فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾، اما ﴿وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾؛ مواظب باشید! درست است که سودش به ما برنمی‌گردد، اما دودش به چشم شما می‌رود: ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾ و در صحنه قیامت هیچ کسی بار دیگری را حمل نمی‌کند.

«و الحمد لله رب العالمین»

 



[1] . المیزان، ج17، ص235 و 236.

[2] . سوره توبه، آیه30.

[3] . سوره مائده، آیه73.

[4] . سوره انعام، آیه76.

[5] . سوره زمر، آیه3.

[6] . سوره زمر، آیه4.

[7] . سوره ص، آیات 27و28.

[8] . سوره ص ، آیه28.

[9] . سوره انعام، آیه92.

[10] . سوره ص، آیه27.

[11] . سوره حدید، آیه3.

[12] . سوره رعد، آیه16؛ سوره زمر، آیه62.

[13] . الکافی (ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص115.

[14] . سوره فصلت، آیه11.

[15] . سوره بقره، آیه29.

[16] . سوره زمر، آیه67.

[17] . سوره تکویر، آیه1.

[18] . سوره ابراهیم، آیه19؛ سوره فاطر، آیه16.

[19] . الخصال(للصدوق)، ج2، ص652.

[20] . سوره إسراء، آیات23 و 24.

[21] .

[22] . سرکشی کردن اسب را می‌گویند.

[23] . سوره نحل، آیه7.

[24] . سوره زمر، آیه67.

[25] . سوره نازعات، آیه 6.

[26] . سوره نازعات، آیه 7.

[27] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص186.

[28] . سوره بقره، آیه276.

[29] . سوره توبه، آیه123.

[30] . سوره بقره، آیه237.

[31] . سوره بقره، آیه178.

[32] . سوره بقره، آیه179.

[33] . سوره مؤمنون، آیه14.

[34] . سوره ملک، آیه1.

[35] . سوره یس، آیه83.

[36] . المناقب (لابن شهر آشوب)، ج4، ص249.

[37] . اقبال الاعمال، ص244.

[38] . سوره مائده، آیه3.

[39] . سوره یونس، آیه18.

[40] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم.

[41] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج4، ص39.

[42] . سوره ذاریات، آیه56.

[43] . حافظ، غزل شماره307.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق