01 10 2014 448246 شناسه:

تفسیر سوره زمر جلسه 6 (1393/07/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ (3) لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلُّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّی أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ (5)

شفاعت علت پرستش غیر خدا توسط مشرکان و نقد آن

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و مشکل اساسی مردم حجاز هم مسئله توحید و وحی و نبوت بود این سوره کریمه همانند سایر سور مکّی به این اصول اساسی می‌پردازد، چون آنها مشرک بودند و غیر خدا را می‌پرستیدند و سبب پرستش غیر خدا هم این بود که معبودهای آنها عابدهای خود که این مشرکین باشند را به خدا نزدیک ‌کنند تا اینها از منافع دنیایی و مادی خود بهره ببرند و شفاعت آنها هم در همان محور مسائل دنیاست، نه آخرت، قرآن کریم منطق اینها را نقل کرد و گفت اینها غیر خدا را می‌پرستند، یک؛ غرض آنها هم این است که اینها شفیع الهی باشند، دو؛ و شفاعت اینها هم در این است که اینها را به خدا نزدیک کنند، سه. قرآن کریم بعد از نقل این حرفها فرمود که داوری بین این اشخاص و این سخنان و رفتار، در قیامت است، یک، و همه اینها محکوم هستند، دو؛ چون اینها دروغ می‌گویند و حق را کافرند، این سه؛ و کسی که دروغ می‌گوید و حق را منکر است از هدایت ویژه الهی برخوردار نیست، چهار؛ آن هدایت عمومی که ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾[1] است شامل همه است، اما آن هدایت به معنای ایصال به مقصود، گرایش به حق، راهنمایی به بهشت ـ این‌گونه از هدایتهای خاص ـ نصیب کسی که عمداً کتاب خدا را پشت سر گذاشت، نمی‌شود؛ نظیر: ﴿أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی﴾.[2]

اهداف چهارگانه مشرکان در پرستش بُت­ها و برهان بر بطلان آن

بعد از نقل جریان آنها، برهان بر استحاله اقامه می‌کند، تنها به مسئله معاد بسنده نمی‌کند که بفرماید در معاد بین اینها داوری می‌شود، بلکه در دنیا داوری برهانی را هم ذکر می‌کند، می‌فرماید که اینها غیر خدا را عبادت می‌کنند، این کار محال است، غیر خدا نمی‌تواند معبود باشد و این کار باطل است، معبود بودن غیر خدا و استحقاق عبادت داشتن، محال است. پس کار آنها باطل است، یک؛ می‌ماند مسئله تقریب و شفاعت، دو؛ تقریب و شفاعت هر دو ممکن است، لکن محتاج به اذن خداست، سه. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» ـ آنجا مبسوطاً ـ گذشت که ذات اقدس الهی چهار امر را بازگو می‌کند، می‌فرماید از این امور چهارگانه، سه امر مستحیل است، یک امر ممکن است و محتاج به اذن خداست و خدا هم به اینها اذن نداد. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه 22 و 23 این است که فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ شما که غیر خدا را می‌پرستید و از غیر خدا کمک می‌گیرید، برای یکی از این امور چهارگانه است که غیر خدا یا بالاستقلال مالک چیزی است، یا بالاشتراک ـ با اشتراک با الله ـ مالک چیزی است، یا بالمظاهَره حق دارد، چون ظهیر و پشتبان و پشتیبان و کمک خداست، از این جهت حق دارد، هر سه آن مستحیل است. ذات اقدس الهی که حق محض است، قادر محض است، مرید تام است، نه اجازه می‌دهد که در قبال او یک موجود مستقل باشد که بالاستقلال چیزی را مالک باشد، نه اجازه شرکت می‌دهد، نه اجازه مظاهره، می‌ماند قسم چهارم که مسئله شفاعت است. شفاعت ذاتاً ممکن است، محال نیست؛ ولی نیاز به اذن دارد و خدا به اصنام و اوثان اذن نداد. آیه 22 و 23 سوره «سبأ» دارد: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾، اینها ﴿لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾؛ ذره‌ای را بالاستقلال مالک نیستند، این یک؛ ﴿وَ ما لَهُمْ فیهِما مِنْ شِرْکٍ﴾؛ در ذره‌ای از موجودات آسمان و زمین اینها شریک نیستند که خدا با اینها بالمشارکه مالک باشد، این دو؛ ﴿وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهیرٍ﴾ اینها ظهیر و پشتیبان و پشتوانه خدا هم نیستند، این سه؛ زیرا او غنی مطلق است، قادر مطلق است و اگر مالک مطلق است ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.[3] پس غیر خدا ذرّه‌ای را بالاستقلال مالک نیست، در ذرّه‌ای شریک نیست در ذرّه‌ای هم ظهیر نیست، پس هیچ سمتی ندارد. می‌ماند قسم چهارم که مسئله شفاعت است که آن را در آیه 23 بیان فرمود، فرمود: شفاعت حق است، اما آن را «الله» باید امضا کند، او باید دستور بدهد چه کسی شفیع است، چه کسی مشفوعٌ له است، قلمرو شفاعت تا کجاست، همه اینها باید به إذن «الله» باشد ﴿وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾[4] و درباره اصنام و اوثان هم که چنین اذنی وارد نشده است. پس شما که غیر خدا را می‌پرستید، عبادت آنها باطل است، چون آنها معبود نیستند، سهمی هم اینها ندارند «لا بالاستقلال، لا بالاشتراک، لا بالمظاهره». میماند مسئله شفاعت، در شفاعت هم که اینها مأذون نیستند، چه کسی به اینها اذن داد. بعد از این براهین مبسوطی که در سوره «سبأ» و امثال «سبأ» ذکر شد، در محل بحث؛ یعنی سورهٴ مبارکهٴ «زمر» می‌فرماید ممکن است عده‌ای به اذن خدا مقرّب باشند، شفیع باشند، اما اینها را خدا باید اذن دهد؛ اگر خدا بخواهد اذن دهد، اینها باید که انبیا باشند، اولیا باشند، معصومین باشند که مأذون از طرف خدای سبحان هستند.

اقامه برهان بر نفی وَلَد از خدای سبحان

بعد فرمود: شما گفتید خدا اینها را ولد انتخاب کرد، اگر سخن از تولید حقیقی منظور شما است که بعضی از افراد کوتهنظر مسئله «ولد الله» را هم داشتند و در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» و «انعام» گذشت. آنها که ـ معاذ الله ـ قائل بودند خدا فرزند دارد، برهان بر استحاله این قول یک حد وسطی دارد و حد وسط‌ آن در آیه 101 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾ «کل من کان له ولد و له صاحبه، الله یستحیل ان یکون له صاحبه، فالله یستحیل ان یکون له ولد»، پس فرزند حقیقی و زایمان شده ندارد: ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾ این می‌شود اتّخاذ. اتّخاذ؛ یعنی خدا به عنوان تشریف کسی را ولد خود قرار دهد. اینها باید توجه کنند؛ اتخاذ وصیّ، اتخاذ نبیّ، اتخاذ ولیّ، اتخاذ امام، اتخاذ حبیب و اتخاذ خلیل، همه اینها ممکن است: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾؛[5] این اصطفی است: ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾؛[6] پس اتخاذ همه اینها ممکن است؛ ولی اتخاذ ولد محال است، چرا؟ چون بین دو اتّخاذ فرق است. در «اصطفی» و «اجتبی» و «اتّخاذ» نسبت به نبیّ و ولیّ و امام و حبیب و خلیل (خدا کسی را مجتبای خود قرار داد؛ جبایه؛ یعنی برچین کردن، اینکه روی طََبَق میوه می‌گویند آقا برچین کنید، برچین کردن همان «اجتبی» است، جبایه؛ یعنی برچین کردن، مجتبی؛ یعنی برچین شده) خدا یک عده را برچین می‌کند؛ حالا یک عده «صفوة الله» هستند، یک عده حبیب الله هستند، یک عده خلیل الله و یک عده نبی‌الله‌ و یک عده رسول الله هستند، خدا همه اینها را با این عناوین اتخاذ کرده که مشکل اینها را حل کند؛ اما اتّخاذ وَلَد برای آن است که مشکل خدا حل بشود؛ لذا اتّخاذ «ولد» می‌شود محال، اتخاذ حبیب و خلیل می‌شود ممکن، اصطفای حبیب و خلیل میشود ممکن: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾، اینها صفوة الله هستند که خدا مشکل اینها را حل کند، اما اتخاذ «ولد» برای آن است که مشکل «الله» را حل کند که می‌شود مستحیل؛ لذا فرمود: همان طور که ولد داشتن خدا محال است، اتخاذ «ولد» هم محال است.

پس مسئله تقریب ممکن است، مسئله شفاعت ممکن است؛ ولی اذن می‌خواهد، خدا که به صَنم و وَثن اذن نداد. مسئله عبادت هم مستحیل است که یک موجودِ مخلوقی مستحق عبادت باشد، تا بشود معبود. پس اینکه شما گفتید ﴿ما نَعْبُدُهُمْ﴾ این «بیّن الغی» است، گفتید: ﴿إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ این تقریب ممکن است؛ ولی بإذنه باید باشد؛ نظیر آیه 23 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» که فرمود: آن سه قسم مستحیل است؛ یعنی بالاستقلال مالک یک ذرّه بودن، بالاشتراک مالک یک ذرّه بودن، بالمظاهَره در ذرّه‌ای سهیم بودن، مستحیل است. می‌ماند مسئله شفاعت و تقریب، بله، اینها ممکن است که ولیّ‌ای مقرِّب باشد. این یک نحو تدبیر به اذن خدا است که ذات اقدس الهی یک عده را اذن شفاعت می‌دهد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾.[7]

بازگشت تقریب، شفاعت و ولایت به عبادت و مقرّب بودن آن

بازگشت تقریب هم در حقیقت به عبادت است که عبادت خود انسان مقرّب است که «قربةً إلی الله» است، برای اینکه انسان که نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، خدا فرمود نماز وسیله خوبی است، روزه وسیله خوبی است، از این وسیله کمک بگیرید: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[8] مشکل دارید نماز بخوانید، مگر نمی‌خواهید در انجام حاجات کمک داشته باشید، به دنبال زید و عمرو چرا می‌گردید؛ درباره نبیّ و وصیّ و ولیّ خدا فرمود: از اینها اطاعت کنید؛ لذا ولایت هم مثل نماز عبادت است، چون حرف خدا را داریم گوش می‌دهیم، بیگانه نیست. اگر گفته شد: «بُنی الاسلامُ عَلَی خمس»،[9] این ولایت اهل بیت هم مثل صوم و صلات است، او که حرف خود را از جای دیگر نیاورده، پس حرف خدا را داریم گوش می‌دهیم. خدا فرمود نماز بخوانید نماز وسیله است، خدا فرمود اینها ولیّ و وصیّ هستند، اینها می‌شوند وسیله، پس این اتخاذ ولیّ و وصیّ عبادت است و عبادت الله در حقیقت مقرّب است، نه اینکه شیء بیگانه‌ای مقرّب باشد. آن وهابی که خیال می‌کند، شیعه یک ذوات غیر دینی را ـ معاذ الله ـ مقرّب می‌داند، این‌‌چنین که نیست. خدا فرمود حرف اینها را گوش دهید، اینها راهنمای شما هستند، اینها وقتی که جلو افتادند، شما به اینها اقتدا کنید به ما می‌رسید، این همان دستور خداست. اگر ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾[10] را او نازل کرد که کرد، اگر ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ﴾[11] را او نازل کرد که کرد، هر دو وسیله است؛ هم نماز وسیله است که فرمود: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾ هم ولیّ وسیله است، اما آن صنم و وثن که وسیله نبودند. بنابراین معبود بودن اینها؛ یعنی استحقاق عبادت داشتن اینها محال است، یک؛ عبادت اینها باطل و کفر است، دو؛ تقریب اینها باطل است، سه؛ و شفاعت اینها هم باطل است، چهار؛ برای اینکه شفاعت و تقریب ذاتاً ممکن است؛ ولی باید به اذن باشد.

      فرق شفاعت نبیّ و ولیّ با بُت­ها

 پرسش: این را میگفتند اما به عنوان شفیع قبول نداشتند.

پاسخ: شفیع قبول کردند اما چه کسی اذن داده، چون شفاعت باید به اذن باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾؛ لذا فرمود: ﴿آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ﴾[12] این حرفها را که شما درآوردید، خدا اذن داد، یا افترای خود شماست؛ اگر برهان دارید: ﴿هاتُوا بُرْهانَکُمْ﴾،[13] اگر اذن دارید، بگویید چه کسی اذن داد. بله، شفاعت ذاتاً ممکن است، تقریب ذاتاً ممکن است؛ ولی باید به اذن باشد. ولد داشتن ذاتاً محال است، اتخاذ ولد هم ذاتاً محال است، برای اینکه اتخاذ ولد با اتخاذ حبیب خیلی فرق می‌کند، این ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾ برای آن است که مشکل خلیل خود را حل کند، اما اتخاذ ولد که شما می‌گویید، این ولد را دستیار الله قرار می‌دهید که مشکل الله را حل کند، این می‌شود محال و آن می‌شود ممکن؛ لذا آن را به صورت قیاس استثنایی ذکر کرد.

پس در آیه قبل فرمود که اینها چهار تا حرف دارند که سه تا باطل است و یکی‌ مستحیل. معبود بودن صَنم و وثَن، استحقاق عبادت داشتن اینها مستحیل است، اینها چنین استحقاق و لیاقتی ندارند، عبادت شما هم باطل است، توهّم تقریب هم باطل است، توهّم شفاعت هم باطل است، آنها نه شفیع هستند نه مقرّب؛ ولی آنچه ذات اقدس الهی به مسلمانها دستور داد که چه کسی «ولیّ الله» است، چه کسی «نبیّ الله» است چه کسی «رسول الله»، فرمود به اذن من از اینها اطاعت کنید؛ لذا اطاعت اینها در حقیقت عبادت است؛ آن وقت اینها جزء مدبّرات امر می‌شوند «بإذن الله» و مانند آن.

پرسش: ببخشید! مشرکین فقط در اسلام مشکل دارند یا در عمل؟

پاسخ: در اعتقاد و در عمل؛ در معرفت شناسی، نفی و اثبات طبقه عوام آنها به تقلید از نیاکان بود؛ پژوهشگران آنها هم که مشکل داشتند، چون در استدلال بین تکوین و تشریع خلط کردند؛ آن اوحدی آنها که به اصطلاح  قدری برجسته‌تر فکر می‌کردند، می‌گفتند: خدا برتر از آن است که ما او را عبادت کنیم؛ ما میگوییم بله، خدا برتر از آن است که شما برای او شریک قائل شوید، او ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[14] است، چرا نمی‌توانید او را عبادت کنید؟! او که به شما از هر چیزی نزدیکتر است، مگر می‌خواهید به کُنه ذات خدا برسید، این نه متوقّع است و نه مأموربه. بنابراین آنچه که در آیه سه این سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آمده با این بیانات روشن می‌شود.

تبیین قیاس استثنایی بر نفی اتخاذ وَلَد توسط خدای سبحان

می‌ماند قیاس استثنایی، می‌فرماید در اتخاذ ولد، اگر سخن از «ولد الله» است که در سوره «انعام» استحاله آن گذشت که محال است خدا فرزند داشته باشد، آن طوری که هر پدری فرزند دارد، فرمود: ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛[15] می‌ماند اتخاذ ولد، اتخاذ ولد هم مستحیل است. شما باید فرق  می‌گذاشتید بین اتخاذ خلیل و اتخاذ ولد، در اتخاذ حبیب و خلیل، میخواهد مشکل حبیب و خلیل را حل کند، اما با اتخاذ ولد میخواهد مشکل خودش را حل کند، خدا مشکلی ندارد تا با اتخاذ ولد حل شود؛ لذا برهانی که ذات اقدس الهی برای نفی اتخاذ ولد ذکر می‌کند، در آیه 68 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به این صورت است که فرمود: ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ﴾، او منزه از نیاز است، چرا؟ این ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ بیان سبّوح بودن خداست، او بینیاز است بینیاز احتیاج ندارد که کسی را فرزند خود و فرزندخوانده قرار دهد تا مشکل او را حل کند کار او را بر عهده گیرد؛ لذا «اصطفی» را به خودش نسبت داد، «اجتبی» را به خودش نسبت داد، «اتخاذ» را به خودش نسبت داد: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾؛ آیه 68 سوره «یونس» این است: ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾؛ لذا در مقام بحث ما، استدلالی که فرمود این است، فرمود: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾؛ اگر خدا بخواهد فرزند بگیرد که مشکل خودش را حل کند، این مستحیل است، بر فرض که خدا بخواهد چنین کاری کند، این به اراده و پیشنهاد و انتخاب و اختیار شما نیست که بگویید فلان شخص فرزند خداست، فلان شخص فرزند خداست، این را خودش باید معین کند: ﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾؛ لکن این مستحیل است، برای اینکه او نیازی ندارد تا کسی را به عنوان فرزندخوانده معرفی کند: ﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾؛ یعنی «لاَصْطفی ممّا یَخْلقُ ما یشاء ولداً له» اصطفای ولد، اتخاذ ولد؛ ولی اتخاذ ولد محال است. پس معلوم می‌شود بین دو اتخاذ فرق است.

ناتمامی قیاس استثنایی ارائه شده توسط علامه طباطبایی در مسئله

آنچه در تفسیر قیّم المیزان آمده بود، اشاره شد که نظر شریف ایشان این است که این قیاس استثنایی است و با بطلان مقدم نتیجه میدهد، در حالی که هیچ جا قیاس استثنایی با بطلان مقدم نتیجه نمی‌دهد.[16] در همه کتابهای منطقی لابد خواندید، برای اینکه ممکن است تالی اعمّ باشد، اینکه گفته می‌شود «لو کان هذا انساناً لکان حیوانا»، نه برای اینکه موضوع مبهم است. یک داروسازِ داروفروش می‌گوید، این داروی مشخصی که همه اجزای آن روشن است، اگر فلان ماده سمّی در آن ‌بود، باید فلان اثر را می‌داشت و چون آن اثر را ندارد، معلوم می‌شود فلان ماده سمّی در آن نیست. از امور تجربی تا نیمه تجربی تا تجریدیهای برتر، در همه موارد قیاس استثنایی راه دارد، اما تنها راهی که در قیاس استثنایی مُنتِج است، اگر قضیه شرطیه متصله باشد، یا اثبات مقدم نتیجه می‌دهد یا نفی تالی؛ اگر شما مقدم را نفی کردید هرگز نتیجه نمی‌دهد، مثل «لو کان هذا انساناً لکان حیوانا لکنه لیس بانسان»، ممکن است انسان نباشد، اما نمی‌توانید بگویید «لکنه لیس بحیوان».

غرض آن است که این استحاله، از ناحیه سلب مقدّم نیست، ممکن نیست که خدای سبحان این مطلب را اراده نکند، اما مطلب دیگر را اراده کند، چون تالی اعمّ از مقدم است، نفی مقدّم، نفی تالی را نتیجه نمی‌دهد، خدا این را اراده نکرده اما نحو دیگر را استفاده کرده، عدم اراده اتخاذ ولد؛ یعنی هولاء از این امور را، ﴿لاَصْطَفَی﴾ را نفی نمی‌کند. اما اگر شما ﴿لاَصْطَفَی﴾ را نفی کردید، مسئله محل ابتلا و مورد سؤال هم بهترمعلوم می‌شود که اصطفای غیر خدا به عنوان فرزندخوانده محال است، برهان آن هم همان آیه 68 سوره «یونس» است، برای اینکه اتخاذ ولد برای آن است که مشکل والد را حل کند و چنین چیزی که محال است؛ لذا ﴿لاَصْطَفَی﴾ را حل می‌کند در همه موارد فرمود این بازی است، اگر بنا شد بازی کنیم، ما موجوداتی که حاملان عرش‌ هستند، آنها را اسبابِ بازی قرار می‌دهیم؛ ولی اصل بازی کردنِ ما محال است، آیه هفده سوره «انبیاء» این است: ﴿لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا﴾؛ ما اگر بخواهیم بازیچه بگیریم آن حمله عرش را بازیچه می‌گیریم، اما بازیگری برای ما محال است، اتخاذ ولد محال است، ما نیازی نداریم تا کسی را به عنوان فرزندخوانده بگیریم تا مشکل ما را حل کند. حد وسط استحاله اتخاذ ولد غنای الهی است، چون او غنی است، پس بینیاز از فقر است. آن «سبوحٌ» دلیل اصلی است این ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ بیانگر آن دلیل اصلی است. در نتیجه این قیاس استثنایی از یک مقدم تشکیل شد و از یک تالی، وقتی نتیجه می‌دهد که نقیض تالی استثنا شود نه نقیض مقدم، چون نقیض مقدم در قیاس استثنایی هیچ جا نتیجه نمی‌دهد: «لاحتمال کون التالی اعمّ»، اینجا هم نقیض تالی استثنا شد، فرمود اصطفی محال است، اینکه مثل اصطفای حبیب و خلیل که نیست، تا مشکل آنها را خدا حل کند، این اصطفای ولد است تا مشکل خدا حل شود و خدا هم که مشکلی ندارد؛ لذا فرمود که این کار مستحیل است، چه اینکه آیه هفده سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم همین است: ﴿لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا﴾، «لکن التالی باطل فالمقدم مثله»؛ در دستگاه ما بازی نیست، چون در دستگاه ما بازیچه نیست، پس اصل اتخاذ لهو محال است.

پرسش: حاج آقا ببخشید! مگر مراد از این اتخاذ ولد، اتخاذ ولد حقیقی نیست؟

پاسخ: آنجا که وَلَد حقیقی باشد که تعبیر اتخاذ نیست، تعبیر «ولد الله» است که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 110 گذشت، در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» هم گذشت، فرمود: ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛ فرزند حقیقی جایی است که کسی همسر داشته باشد.

پرسش: پس در آیه ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَی...﴾.[17]

پاسخ: آنها همین، درباره آنها ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾،[18] اگر این‌‌چنین است عیسی «ابن لله» است، ذات اقدس الهی می‌فرماید که منظورتان چیست؟ یعنی واقعاً «ولد الله»؟ ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛ اگر سخن از «اتخاذ ولد» است، اتخاذ ولد برای آنکه مشکل والد را حل کند که ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾؛ لذا اگر خدا بنا شد که فرزند داشته باشد، فرزند را خودش باید انتخاب کند؛ لکن انتخاب فرزند محال است، برای اینکه فرع بر نیاز است و خدا سبّوح است، چون بینیاز محض است و هیچ کمبودی برای او نیست؛ لذا او نیاز ندارد تا فرزند بگیرد و شما خیال کردید اتخاذ ولد مثل اتخاذ خلیل و حبیب و وصی و ولیّ و مانند آن است.

پرسش: استاد! آنها اصلاً به شفاعت اعتقاد نداشتند و دروغ میگفتند.

پاسخ: نه، شفاعت آنها در دنیا بود، دروغ که نمی‌گفتند، مسئله قیامت که نبود، مسئله اینها در رزق و شفای بیماری و حل مشکلات و درماندگی و رفع کردنهای دنیا بود.

پرسش: پس چرا به دروغ میگفتند که﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ﴾.

پاسخ: برای اینکه اینها معبود نیستند، در حالی که اینها به زعم کفّار معبود بودند، اینها مقرّب نیستند در حالی که اینها می‌گفتند مقرّب هستند، اینها شفیع نیستند در حالی که اینها می‌گفتند اینها شفیع هستند.

همه مفسرین گفتند «یقولون» اینجا محذوف است، ﴿وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾ اینها «یقولون و یتلفّظون و یتکلّمون» به اینکه ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾، بعد خدا می‌فرماید این حرف شما دروغ است. ﴿وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾، اینها «یقولون، یتکلّمون، یتلفّظون»، حرف آنها این است که ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾؛ خدا می‌فرماید این حرف شما دروغ است. شما سه چهار تا دروغ گفتید، گفتید اینها معبودند که نیستند، اینها مقرّب‌اند که نیستند، اینها شفیع‌اند که نیستند؛ خودتان هم که عبادت کنید، عبادت خود شما هم که باطل است. برهان مسئله این است: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این مقدم، ﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾؛ یعنی «لو سلّم جواز الاتخاذ»، آن به دست شما نیست تا بگویید: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾؛ تعیین ولد به دست شما نیست، او خودش فرشته‌های معین دارد، حاملان عرش دارد، اما اصل مسئله محال است.

 اینکه در سوره «یونس» فرمود اگر خدا بخواهد ولد اتخاذ کند، این شدنی نیست، برای اینکه ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ سرّش همین است: ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾ معلوم می‌شود، اما درباره ﴿اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾ با ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ این تأیید می‌شود نه نفی، چون خدا از هر چیزی بینیاز است می‌تواند نیاز نیازمندان را رفع کند اتخاذ حبیب، خلیل، رسول و نبیّ و امام برای این است که مشکل آنها را حل کند، اما اتخاذ ولد برای این است که ولد مشکل «الله» را حل کند؛ لذا اتخاذ ولد محال است، چون ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾، اتخاذ حبیب ممکن است، چون «هو الرحیم، هو الغنی، هو المنان، هو الغفور، هو الکذا، هو الکذا». پس فرمود در این قسمت، اینها دروغ می‌گویند و به مقصد هم نمی‌رسند: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ﴾ چرا منزه است؟ برای اینکه بینیاز است. در آنجا فرمود: ﴿سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ، در اینجا میفرماید: ﴿سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ، هر موجودی تحت قهر اوست، چگونه ممکن است خدا اتخاذ ولد کند که مشکل او را حل کند.

پرسش: آنها در اصل جاهل بودند که دروغ گفتند، به این مسئله جاهل بودند.

پاسخ: کذب خبری داریم و کذب مخبری، اینجا خود خبر که دروغ است، بعد از بیان ذات اقدس الهی و هدایت اینها، فرمود خدا شما را هدایت نمی‌کند این هدایت ثانیه است نه هدایت اوّلی؛ هدایت اوّلی که شده ﴿وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ﴾،[19] همه کفار را هدایت کرده، چون ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است، ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾[20] است، «نَذیراً للعالمین» است، خدا قرآن را برای هدایت اینها فرستاده، اما اینها چون ﴿نَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾،[21] از این به بعد می‌شوند کاذب، از این به بعد می‌شوند کافر، از این به بعد مصداق ﴿لا یَهدی﴾ می‌شوند.

«و الحمد لله رب العالمین»

 



[1] . سوره بقره، آیه185؛ سوره آل عمران، آیه4.

[2] . سوره فصلت، آیه17.

[3] . سوره آل عمران، آیه189؛ سوره مائده، آیه17.

[4] . سوره سبأ، آیه23.

[5] . سوره آل عمران، آیه23.

[6] . سوره نساء، آیه125.

[7] . سوره بقره، آیه255.

[8] . سوره بقره، آیه45.

[9] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص18.

[10] . سوره مائده، آیه3.

[11] . سوره هود، آیه114؛ سوره إسراء، آیه78.

[12] . سوره یونس، آیه59.

[13] . سوره بقره، آیه111؛ سوره أنبیاء، آیه24.

[14] . سوره حدید، آیه4.

[15] . سوره انعام، آیه101.

[16] . المیزان، ج17، ص235 و 236.

[17] . سوره مائده، آیه18.

[18] . سوره بقره، آیه116؛ سوره یونس، آیه68.

[19] . سوره فصلت، آیه17.

[20] . سوره مدثر، آیه31.

[21] . سوره آل عمرن، آیه187.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق