أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا إِلَی فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٤۶) فَلَمَّا جَاءَهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا یَضْحَکُونَ (٤۷) وَ مَا نُرِیهِم مِنْ آیَةٍ إِلاّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٤۸) وَ قَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (٤۹) فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (۵۰) وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ (۵۱) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لاَ یَکَادُ یُبِینُ (۵۲) فَلَوْ لاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (۵۳) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (۵٤) فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۵) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ (۵۶)﴾
سوره مبارکهٴ «زخرف» ـ همانطوری که ملاحظه فرمودید ـ چون در مکه نازل شد و مطالب عنصری و اصلی سُوَر مکّی اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است و مسئله وحی و نبوت در رأس این مسائل برای مشرکین قرار داشت، در صدر این سوره ـ آیه ششم ـ به عنوان متن، این تعبیر را فرمود: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الأوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾،[1] آنگاه در شرح این متن، خطوط کلّی را بیان فرمود و رسالت وجود مبارک پیغمبر را شرح داد، بعد به عنوان نمونه جریان حضرت ابراهیم، جریان حضرت موسی و جریان حضرت عیسی(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) را ذکر میکند که مشکل اساسی آنها چند چیز بود: یکی در معرفت شناسی بود که اینها براساس حسّ و تجربه حسّی فکر میکردند، دوّم نظام ارزشی بود که مسائل دینار و درهم و طلا و نقره برای آنها مهم بود، سوّم هم مسئله نیاکان بود که قبول و نُکول اینها فرع بر قبول و نُکول نیاکانش بود؛ این سه غُدّه مشکل جاهلیت اُولیٰ و جاهلیت ثانیه بود. در جریان وجود مبارک پیغمبر همین حرف را زدند که ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾[2] که مقصود آنها از عظمت آن مردی که استحقاق دریافت وحی را دارد، یکی از سرمایهداران مکه یا یکی از سرمایهداران طایف بود و وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را در اثر نداشتن مسائل مالی تحقیر میکردند. جریان ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) را به همین منوال ـ در ضمن بیست آیه ـ ذکر فرمود و پاسخ داد و در ضمن ده آیه هم جریان حضرت موسای کلیم را ذکر میفرماید. قصه موسای کلیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) مانند قصص سایر انبیا هرکدام معارف فراوانی دارد؛ ولی در هر بخشی که قصه آنها نقل میشود، نکتهای از نکات ویژه در آنجا مطرح است. در این سوره مبارکهٴ «زخرف» که قصه موسای کلیم مطرح است، همان نظام ارزشی و نظام مالی و فکری آنها مطرح بود؛ هم نظام فکری مطرح بود که فرمود اینها تُهیمغز شدند، شستشوی مغزی پیدا کردند و به دنبال فرعون راه افتادند؛ هم نظام ارزشی آنها را مشخص کرد که گفتند اینکه موسای کلیم آمد، دستبند طلا ندارد، ثروتی در اختیار ندارد و مانند آن؛ لذا در این بخش این قسمت ذکر شده، وگرنه براهین موسای کلیم و سایر معجزات او در سوره مبارکهٴ «طه» مبسوطاً مطرح شد. در این سوره، این قسمتِ معرفتشناسی از یک سو و نظام ارزشی از سوی دیگر مطرح است؛ یکی خفیف و تُهیمغز بودن و شستشوی مغزی از یک سو و اینکه معیار ارزش، ثروت نیست از سوی دیگر ـ این دو عنصر ـ نقل شد.
در آیه 46 تا آیه 56 ـ این ده آیه ـ که مربوط به قصه حضرت موسای کلیم هست، این است؛ لذا از این جهت تکرار در قرآن نیست. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا﴾؛ ما با معجزات موسای کلیم را به طرف فرعون و سرمایهداران و اشراف قوم فرعون فرستادیم؛ البته برای همه مردم مصر ـ چه قبطی و چه نبطی ـ وجود مبارک موسای کلیم فرستاده شد، لکن ارتباط مستقیم با فرعون و درباریان فرعون بود. وجود مبارک کلیم حق فرمود: ﴿إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، من فرستادهٴ کسی هستم که هم آفریدگار جهانیان است و هم پروردگار جهانیان و با معجزات و بیّنات هم اعزام شد. ﴿فَلَمَّا جَاءَهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا یَضْحَکُونَ﴾؛ آنها به سُخریه گرفتند، همانطوری که در متن این سوره مبارکهٴ «زخرف» آمده است: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الأوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾، این خنده، خندهٴ مسخرهآمیزی بود که چگونه یک آدم تهیدست میتواند رهبر و پیغمبر ما بشود؟! معیار ارزشی اینها ثروت بود، معیار دانشی اینها هم حسّ و تجربه بود؛ لذا فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾.
آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: ما معجزات حسّی به اینها دادیم، که همان عذاب باشد؛ البته یک وقت است که عذاب الهی میآید به حیات اینها خاتمه میدهد، در آن موقع دیگر توبه هیچکسی مقبول نیست؛ مثل اینکه خود فرعون در آن کام غرق گفت: ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِیلَ﴾[3] و مانند آن که جواب آمد: ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ﴾،[4] آن وقت ایمان در حال احتضار یا در حال ضرورت قبول نیست؛ اما یک وقت است که یک عذاب مقطعی، برای بیدار کردن خوابیدههاست؛ فرمود این عذابی که ما برای قوم فرعون مشخص کردیم که در سوره مبارکهٴ «اعراف» تا حدودی بحث آن گذشت ـ که آیه سوره مبارکه «اعراف» این بود: ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَ الْجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کَانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ ٭ وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَی ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ﴾.[5] ـ پس این نوع عذاب برای آن است که اینها بیدار بشوند و اگر کسی بیدار شد توبه او قبول است. بنابراین اینکه فرمود ما عذاب فرستادیم تا اینها برگردند، آن عذاب تنبیهی است، نه آن عذابی که به عنوان انتقام آخر باشد که ما آنها را به کام غرق فرستادیم و فرعون در حال غرق شدن بود که گفت: ﴿آمَنْتُ﴾ به خدای موسای کلیم، پاسخ آمد: ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ﴾، پس بین این دو عذاب خیلی فرق است؛ لذا فرمود که ما اینها را معذّب کردیم: ﴿فَلَمَّا جَاءَهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا یَضْحَکُونَ ٭ وَ مَا نُرِیهِم مِنْ آیَةٍ إِلاّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾.
اما در جریان اینکه هیچ آیتی نیامده، مگر اینکه «اُخت» آن بزرگتر است، «اُخت» یعنی مثل. اینکه در کتابهای ادبی مثل سیوطی و اینها دارد که «باب کان و أخواتها»،[6] «اُخت» به معنای خواهر نیست، بلکه «اُخت» به معنای مثل است؛ یعنی «کان و أمثالها» و اینجا هم «اُخت» یعنی مثل؛ یعنی هیچ معجزهای نمیآمد، مگر اینکه بزرگتر از «اُخت» آن بود. در این زمینه وجوه فراوانی گفته شد که سه وجه آن قابل طرح است: یکی اینکه این اکبر بودن نسبی باشد؛ مثلاً آن «قمّل» و «ضفادع» و «دم» و مانند اینها، آن یکی از این از جهتی برتر است و این یکی هم از آن دیگری از جهتی برتر است، این اکبر بودن نسبی است، نه مطلق. دوم اینکه از نظر برخیها اینطور باشد؛ به نظر بعضی آن آیت از این آیت اکبر است و به نظر گروهی دیگر این آیت از آن اکبر است. وجه سوم آن است که نه، این آیاتی که ما فرستادیم، هر تالیای نسبت به مَتلُوّ خود اکبر است؛ البته وجوه دیگری هم غیر از این وجوه سهگانه ممکن است که طرح شود: ﴿وَ مَا نُرِیهِم مِنْ آیَةٍ إِلاّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا﴾؛ یعنی «مثلها»، ﴿وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ﴾ تا برگردند؛ گاهی انسان به سرمایه مبتلا میشود، گاهی به فقر مبتلا میشود و مانند آن. وقتی که عذاب آمد گفتند: ﴿قَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ﴾، حالا این تعبیر ساحر یا برای تعلیم ناروای فرعون بود که گفت این سِحر است یا خود اینها هم باور داشتند یا به آن کسی که ماهر در فنّ خودش است ـ به عنوان بزرگداشت ـ تعبیر به ساحر میکنند؛ مثل «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً وَ إِنَّ مِنَ الْبَیَانِ لَسِحْراً»،[7] این «إِنَّ مِنَ الْبَیَانِ لَسِحْراً» نه اینکه سِحرِ محرَّم است؛ یعنی کارِ سِحر را میکند، اینطور است. این هم ﴿یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ﴾ یا برای آن است که واقعاً خیال میکردند حضرت کلیم حق ـ معاذ الله ـ ساحر است یا اینکه در حقیقت به عنوان «یَا أَیُّهَا الماهِر» گفتند. ﴿ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا﴾، چون اینها ـ حالا «فی الجمله» یا «بالجمله» ـ به «الله» معتقد بودند؛ ولی ربوبیت را میگفتند که برای «الله» نیست. ﴿ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ﴾؛ اگر تو میگویی من رسول او هستم، از طرف او آمدم و با او معاهدهای دارم، از خدایت بخواه این عذاب را بردارد که ما هم هدایت میشویم. عذاب برای آن است که ما برگردیم، ما هم برمیگردیم! اگر خدا فرمود ما عذاب کردیم که ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾، اگر عذاب را بردارد: ﴿إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ﴾؛ ما هم برمیگردیم. میفرماید: ﴿فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ﴾؛ خدا برابر لطف عمل کرد؛ ولی اینها «نَکث» و نقض عهد کردند، چون اینها گفتند اگر خدا عذاب را بردارد ما هدایت میشویم، حالا که ما عذاب را برداشتیم، اینها همچنان بر کفر خودشان اصرار میورزند.
بعد فرمود: ﴿وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ﴾، به صورت رسمی و منشور اعلام کرد؛ البته خودش، یا دستور داد که سخنگویان دولت این کار را بکنند، از طرف فرعون اعلام کردند: ﴿وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ﴾، او براساس همان نظام ارزشی، دارد جامعه را خام و خواب میکند، گفت: سلطنت مصر که برای من است، این رود مصر هم که در کنار تخت فرمانروایی من در این شهر جریان دارد و بخشی هم از آن به صورت جدولهای تنظیمشده از لابهلای «قصور» من میگذرد! ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ﴾ از یک جهت، ﴿وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾؛ یعنی تحت تدبیر من و فرمانروایی من است از یک نظر یا بخشی از جدولهای این رود نیل از لابهلای «قصور» من میگذرد، این وجه دیگر. ﴿وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾، کسی که بصر دارد و بصیرت ندارد همین است؛ لذا در بخشهایی از قرآن کریم فرمود: اینها کور و کَر هستند و درک نمیکنند[8] و اینکه فرعون گفت: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾؛ آیا من برتر و بالاتر هستم یا این کسی که حقیر است و فقیر است و ناتوان از یک سو و درست نمیتواند حرف خودش را ادا کند؟ این ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ را در بحثهای گذشته ملاحظه فرمودید که وجود مبارک موسای کلیم وقتی رهبری و رسالت را به عهده گرفت، دیگر هیچ مشکل زبانی نداشت، برای اینکه به خدا عرض کرد: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾[9] که چندین خواسته به عرض خدا عرضه داشت و خدا هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ﴾؛[10] یعنی تمام خواستههای خود را گرفتی، یکی از خواستههای موسای کلیم هم این بود که ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾، پس موسای کلیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) بعد از رسالت هیچ عُقدهای در لسان او نبود، لکن چون سالیان متمادی در دربار فرعون به سر میبرد و همان لکنت زبان در او بود و فرعون هم به همان لحاظ سابق میدانست که او نمیتوانست درست کلمات را ادا کند گفت: ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾، یا به این علت است یا براساس اینکه کسی که گرفتار اصالت حسّ است، آن معارف بلند را درک نمیکند! خیلی از افراد بودند که به وجود مبارک شعیب میگفتند ما حرفهای شما را نمیفهمیم: ﴿یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ﴾،[11] در زبان وجود مبارک شعیب که لکنتی نبود! کسی که گرفتار حسّ و تجربه است و میگوید هر موجودی مادی است و چیزی که مادی نیست وجود ندارد و چیزی که موجود است الّا و لابد قابل حسّ و تجربه حسّی است، فوق را نمیفهمد! پس اگر گفته شد که ما نمیفهمیم یا گفته شد این رسول بیان خوبی ندارد، به همین مشکل شنونده برمیگردد، نه گوینده؛ وگرنه وجود مبارک شعیب که بیان شفاف و روشنی داشت! اینها میگفتند ما حرفهای شما را نمیفهمیم: ﴿مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ﴾.
فرعون گفت من بهتر هستم: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی﴾، این خَیر هم «أفعل تفضیل» نیست، بلکه «أفعل تعیین» است؛ نظیر ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾[12] یا ﴿وَ أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[13] اینها اولویت تعیینی است نه تفضیلی، نه اینکه هر دوی ما خوب هستیم و من بهترم؛ نه، من خوبم و او بد است؛ من حقم و او باطل است؛ من صدقم و او کذب است، من خیرم و او شرّ است؛ من حسنم و او قبیح است؛ پس این خیر تعیینی است، نه خیر تفضیلی. ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾، کسی که «مَهین» است که خَیر نیست، کسی که ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ است که خَیر نیست، من خیرم و او شرّ. اگر او بخواهد به کمال برسد، باید لااقل یک دستبند طلایی داشته باشد، او با همین دست صاف و ساده به دیدن ما آمده! این «أَسْوِرَة» همین دستواره است. ﴿فَلَوْ لاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ﴾؛ فرشته باید با او بیاید! برای اینکه اینها فکر میکنند هر چه هست مادی است و هر چه مادی است قابل حسّ و آمدن و دیدن و رفتن است: ﴿أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ﴾؛ اگر او پیغمبر خداست، فرشتهها باید صف بسته همراه او بیایند! جمعبندیای که این آیه میکند این است که او قوم خود را در اثر تبلیغ شستشوی مغزی داد.
در بحثهای قبل هم به عرض شما رسید که کار حوزه و دانشگاه و مراکز فرهنگی و نخبهپروری دو چیز است، کار دیگران هم دو چیز است؛ مراکز فرهنگی و کسانی که با قطب فرهنگی سر و کار دارند، برای اینکه محقق بپرورانند، اول مطالب صحیح به یاد آنها میدهند که دوران تعلیم است، بعد این مراحل تعلیمی را تعلیل میکنند؛ این شخص اگر در حوزه است میشود مجتهد و اگر در دانشگاه است میشود استاد. در حوزه اوّل احکام شرع را مثلاً به وسیله شرح لمعه و مانند آن یاد میدهند ـ آن مقدمات که هیچ ـ که چه چیزی حلال است، چه چیزی حرام است، چه چیزی واجب است، چه چیزی مکروه است و چه چیزی مستحب است، این باید و نباید را به طلبهها یاد میدهند؛ قدری که طلبهها بالاتر آمدند، این مطالب را بهتر و برتر یاد میدهند، این دوران تعلیم است که چند سال میگذرد؛ قدری که بالاتر آمدند ـ مستحضرید «خارج» مجموع سطوح نیست که کسی چند سطح مطالعه کند، این خارج نیست. خارج یعنی آنچه دیگران نگفتند را از طرف خود طرح کند ـ وقتی به مقام خارج رسیدند، دوران تعلیل فرا میرسد؛ یعنی آنچه قبلاً خواندید که فلان چیز واجب است به فلان دلیل است یا فلان چیز که حرام است به فلان دلیل است، آن آیه، آن روایت، جمعبندی مطالب و تقدیم راجح بر مرجوح، دوران استدلال و برهان که به پایان رسید، دوران تعلیل به پایان میرسد، این شخص چند سال تعلیم داشت، بعد چند سال تعلیل دارد که میشود مجتهد.
در دانشگاه هم همینطور است؛ یک وقت کسی میخواهد پزشک بشود، اوّل میگویند فلان بیماری این است، فلان دارو برای درمان این بیماری است، بعد کمکم او را به بیمارستانها میبرند و آموزش درمان بالینی را شروع میکند؛ ولی هنوز نمیفهمد که راز و رمز این بیماری چیست و این بیماری از کجا پیدا میشود؛ راز و رمز این دارو چیست و از کجا پیدا میشود؛ چه پیوند علمی بین این دارو و درمان آن داروست، این را هنوز نمیفهمد! دوران تعلیم او که تمام شد، مرحلهٴ تعلیل فرا میرسد؛ آن بیماری را کاملاً مرزشکافی میکنند، پیوند آن را به دست میآوردند و میگویند بیماری این است؛ این دارو را مرزشکافی میکنند، پیوند آن را به دست میآورند و میگویند دارو این است؛ تضادی که بین این دارو و آن درد است را مشخص میکنند، کیفیت اثرگذاری و اثرپذیری این دو طرف را مشخص میکنند، بعد از اینکه این مرحلهٴ تعلیل گذشت، این شخص میشود طبیب و مشابه آن در مهندسی که میشود استاد دانشگاه، پس اول دروان تعلیم است، بعد دوران تعلیل. اما در مسائلی که در جهان کنونی میگذرد که تودهٴ مردم متأسفانه با آنها روبهرو هستند، به جای تعلیم تبلیغ دارند و به جای تعلیل تکرار دارند. شما ببینید در این رسانهها وقتی بخواهند غذایی را یا پارچهای را یا خوردرویی را به خورد مردم بدهند، اول تبلیغ میکنند، بعد دهبار، بیستبار یا سیبار تکرار میکنند، آن وقت مردم باور میکنند. این پفک نمکی را به بچهها بخواهند بفهمانند چنین است یا به اولیای آنها بخواهند بفهمانند چنین است، با اینکه میدانند این پشتوانهٴ غذایی ندارد! جامعه را گاهی ممکن است با یک پفک نمکی قانع کنند؛ یعنی اوّل تبلیغ کنند، بعد دهبار، بیستبار یا صدبار که گفتند، این جامعهای که نه حوزوی است و نه دانشگاهی باور میکند.
﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ این هم همینطور بود؛ اول گفتند نظام معرفتشناسی حسّ و تجربه است، بعد روی این دمیدند؛ بعد گفتند نظام ارزشی «ذَهبین» است و روی این دمیدند؛ این میشود شستشوی مغزی یک جامعه و پیروی از باطل، فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾. ما برای اینکه جامعه وزین بشود گفتیم: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾؛[14] ما حرف وَزین و بامغز داریم، ما چهار مطلب را به شما گفتیم و شما هم به جامعه منتقل کردید: گفتیم حرفهای ما «ثقیل» است؛ سنگین نیست، ولی وزین است و محتوا دارد، یک؛ و این حرف سنگین، یعنی محتوادار آسان است؛ یعنی دلپذیر است و فطرتپذیر است: ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾،[15] ما یک چیز تحمیلی نیاوردیم، حرفهایی گفتیم که دلمایه دارند، مطالب دلپذیر دارد و مورد قبول شما هست؛ هم محتوا دارد و وزین است، هم دلپذیر؛ هم «ثقیل» است و هم «یسیر»، دو.
دو امر هم جزء اوصاف سلبی قرآن کریم است: ما حرف بیمحتوا نداریم، حرف خفیف، سبک و تهیمغز نداریم، یک؛ و حرف از برنامهٴ سنگینی هم نداریم؛ «عسیر»، دشوار و سنگین هم نداریم، دو. اینها جزء اوصاف سلبی کلام خداست، آنها جزء اوصاف ثبوتی است؛ البته تنها برای قرآن نیست، تمام انبیا هم همین دو مطلب را آوردند و جامعهها هم همینطور هستند؛ اینکه ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾[16] است، ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[17] است، از آن طرف هم ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[18] که در راه بیّنه است، برای همین است. بنابراین اینها به جای اینکه حرف وزین تحویل بدهند، حرف سخیف و تُهیمغز را تحویل میدهند؛ به جای اینکه این وزین را اصل بدانند و دلپذیر کنند، آن باطل را دلپذیر یا بدنپذیر کردند؛ لذا نتیجهگیری که ذات اقدس الهی از سیرهٴ مشئوم آل فرعون میکند، این است که اینها قوم خودشان را شستشوی مغزی دادند و در برابر موسای کلیم ایستادند: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ و هر جا که انبیا مشکل داشتند، همین مشکل بود؛ یعنی نظام ارزشی و معرفتشناسی را هم کاملاً عوض کردند: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ﴾. بعد ذات اقدس الهی برابر آنچه در سوره مبارکه «اعراف» آمده است میفرماید ما اول چندین بار ـ یعنی آیه 133 سوره مبارکه «اعراف» ـ «طوفان» و «جَراد» و «قُمّل» و «ضَفادع» و «دَم» را فرستادیم ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾، بعد کشف عذاب کردیم اثر نکرد و اینها نقض عهد کردند، از این به بعد دیگر این فرصت به نصاب رسیده است: ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾.
ذیل این آیه روایاتی از اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) رسیده است ـ لابد ملاحظه فرمودید ـ که ذات اقدس الهی منزه از آن است که متأسف، متأثر و غمگین بشود؛ اولیای الهی و انسانهای کامل که خلیفه او هستند، اگر غمگین و متأسف شدند، ذات اقدس الهی تأسف آنها را به خود اسناد میدهد.[19] این بیان نورانی سید الشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که فرمود: «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْت»[20] دو معنا دارد: یک معنای معروف دارد، یعنی هر چه که خدا به آن راضی شد، ما راضی هستیم؛ اما معنای دقیق این است که شما اگر خواستید رضای خدا را بفهمید که خدا از چه راضی است، ببینید ما از چه راضی هستیم! ما اگر خواستیم ببینیم که خدا چه میگوید، میبینیم که قرآن چه گفته است و اگر خواستیم بدانیم که خدا از چه راضی است، میبینیم که امام چه میگوید، چون فرقی بین امام و قرآن که نیست! این قرآن ناطق است و آن قرآن صامت است. پس اگر خواستیم ببینیم خدا چه میگوید، میبینیم قرآن چه میگوید و اگر خواستیم ببینیم که خدا چه میکند، میبینیم که امام چه میکند. این «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا»، یعنی اگر خواستید بفهمید رضای خدا در چیست، ببینید رضای ما در چیست، برای اینکه آنها چون معصوم و مصون هستند، منزه از آن هستند که رضای نفسی داشته باشند؛ آن روایاتی که ذیل این آیه است، این را میخواهند بگویند.
﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾، بعد فرمود: ﴿فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ﴾، ما به اندازه کافی به اینها مهلت دادیم! با برهان، با قرآن، با معجزه و با هر چه که بود ـ ولو قرآن در آن عصر نبود، ولی معارف قرآنی در آن عصر بود ـ لذا ذات مقدس پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) میفرماید آنچه موسای کلیم آورد را ما تصدیق میکنیم: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾.[21]
﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ﴾؛ تمام آنها را غرق کردیم، لکن با این نمونه؛ یک وقت است که افراد عادی را خدا به هلاکت میرساند، اما یک وقت اینها سردمداران شرک بودند، فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ﴾؛ ما اینها را که رهبری کفر را به عهده داشتند، اینها را سَلَف، پیشگام و پیشکسوت دیگران قرار دادیم و به عنوان نمونه برای آیندهها قرار دادیم. در سوره مبارکهٴ «هود» آیه 98 فرمود فرعون در قیامت پیشگام و پیشکسوت جهنمیهاست: ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾؛ پیشاپیش این دوزخیان فرعون میرود. درباره جهنم هم ملاحظه فرمودید که فرمود جهنم سه رکن دارد، این کورهها بلند ذوب آهن و مانند اینها هم سه عنصر دارند؛ یک کوره بلند بخواهد کار اساسی انجام بدهد، اوّل یک موادّ خام برای سوخت و سوز فراهم میکنند، حالا یا بنزین است یا گازوئیل است یا نفت است یا سابق ذغال سنگ بود یا هیزم بود، اینها مواد خام است. در مرحلهٴ دوم آن مادههای انفجاری را به آن میزنند که این کوره گُر میگیرد. مرحلهٴ سوم بعد از اینکه این کوره گُر گرفت آن موادی را که باید در آن بریزند تا آب بکنند را در آن قرار میدهند، این سه کار برای کوره است. در قرآن دارد که ما این سه کار را در جهنم میکنیم؛ اما در همه مراحل به وسیله انسان است؛ آن مواد سوخت و سوز اوّل که هیزم است، از خود ظالمین تهیه میشود که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[22] هیزمهای ما همین طبقه ظالم هستند. اسرار قرآن را کسی نمیداند، آنجا هزارها هکتار جنگل ممکن است که باشند و از آنها هیزم بیاورند، ما نمیدانیم و امیدواریم ندانیم! اما «این قَدَر هست که بانگ جرسی میآید»،[23] این را در سوره «جن» فرمود که ظالمین هیزم جهنم هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. این هیزمها را که ریختیم «وَقُود» لازم است و «وَقُود»، «ما تُوْقَدُ به النارُ» است؛ حالا یا آتشزنه است یا آتشگیره است. قبلاً که با هیزم زندگی میکردند، آن چوبهای ضخیمی که قدرت مقاومت آنها بیشتر بود و مدتها میماند، این را در اجاق نگه میداشتند که وقتی عصر یا شب یا فردا بخواهند دوباره غذا درست کنند، هیزمهای تازه که میآورند، از همان هیزمهای کهنه قدیم استفاده کنند تا این گُر بگیرد، آن را میگویند «وَقُود»؛ یعنی «ما تُوْقَدُ به النارُ». آن «وَقُود» را، آتشزنه یا آتشگیره را میآورند، وقتی آتشزنه و آن مواد ماده انفجاری به این هیزم، یعنی ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾ رسید، کلّ جهنم مشتعل میشود، آن وقت بقیه را درون جهنم میریزد. همین سه کاری که در کوره میکنند، همین سه کار برای انسان هم هست؛ یعنی آن مواد سوخت و سوز اوّلی که هیزم است اینجا انسان میباشد؛ این «وَقُودُ النَّار» هم که «ما تُوْقَدُ به النارُ»، رهبران کفر هستند که درباره آل فرعون دارد: ﴿وَقُودُ النَّارِ ٭ کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾،[24] به عنوان نمونه اینها را به عنوان «وَقُودُ النَّار» ذکر میکند، بعد طبقه تبهکار را به درون جهنم میریزند: ﴿ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ﴾. این سه کار، این سه عنصر و این مجموعه سه عنصر همه از انسان است؛ منتها پیشگام این ورود به جهنم همین فرعون است که ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾،[25] اگر فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً﴾، این هم میتواند نسبت به این آیه سوره «هود» باشد و چه اینکه میتواند «سَلَف» یعنی پیشگام باشد و این سرگذشت آنان مَثل است برای دیگران. خیلیها به عذاب الهی گرفتار شدند؛ اما حالا هیکل و جنازه آنها همین طور جایی باشد برای عبرت، آن را در قرآن کمتر ذکر شده است؛ ولی درباره فرعون فرمود: ﴿فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ﴾، نه «ننجیک»! ﴿نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً﴾؛[26] تو که دریا غرق شدی یک عدّه از افراد عادی میروند آن را میبینند، اما دستور دادیم بدن تو را در کناری قرار بدهند که ﴿لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً﴾ تا برای دیگران عبرت بشود؛ یعنی دیگران ببینند و از جهل به علم و از جهالت به عقل عبور کنند، این میشود عبرت. بنابراین از دو نظر آل فرعون میشود «سَلَف» و میشود مَثل برای «آخِرِین»، فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ﴾.
تا اینجا، این ده آیه مربوط به جریان موسای کلیم بود. وجود مبارک حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در آن خطبهٴ «قاصعه»[27] همین جریان وجود مبارک موسای کلیم را شرح میدهد. این خطبهٴ «قاصعه» را اگر فرصت کردید حتماً ببینید. متأسفانه نهجالبلاغه که باید در کنار قرآن کریم باشد، خیلی رواجی ندارد، اینها از جایی که نگرفتند! اینها قرآن ناطق هستند! مرحوم صاحب جواهر را خدا غریق رحمت کند! در بحث مکان مصلّیِ جواهر، میفرماید ذات اقدس الهی نام اینها را به نام خود ملحق کرد و خانه اینها را به خانه خود ملحق کرد.[28] میبینید که مسجد ثواب خاص خودش را دارد، چون مسجد «معبد» است؛ اما میگویند «حرم» هم ثواب مسجد را دارد، با اینکه آنجا قبرستان است و در کنار قبر آدم نماز میخواند، به احترام آن معصوم عدّهای را هم دفن میکنند و نماز در قبرستان هم مکروه است؛ اما به تعبیر مرحوم صاحب جواهر میفرماید که حرم مثل مسجد است، این در اثر عظمت آن مقام مقدس است.
در خطبهٴ «قاصعه» وجود مبارک حضرت امیر جریان موسای کلیم را شرح میدهد، میفرماید: «وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ»؛ پارچههای پشمی و همان پارچههایی که چوپانها داشتند، «وَ بِأَیْدِیهِمَا الْعِصِیُّ»؛ عصا دستشان بود، «فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْکِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ»؛ به فرعون فرمودند اگر ایمان بیاوری، این سلطنت برای تو میماند، چون در آن صورت برمیگردد به نظام حق و به دستور ما داری عمل میکنی و فرمان ما را اجرا میکنی. آنگاه فرعون گفت: «فَقَالَ أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ یَشْرِطَانِ لِی دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْکِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ»؛ به اطرافیانش گفت تعجب نمیکنید، اینها با این وضع ساده و فقیرانه آمدند و به من میگویند اگر بخواهی سلطنت تو ادامه داشته باشد، باید ایمان بیاورید! «فَهَلَّا أُلْقِیَ عَلَیْهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ»؛ وجود مبارک حضرت امیر فرمود نظام ارزشی آنها همان طلا و نقره است، با اینکه طلا یک سنگ زردی است و نقره هم سنگ سفیدی است! اینها از نظر درجات وجودی به نبات نرسیدند، چه رسد به حیوان، چه رسد به انسان و چه رسد به اینکه معیار ارزش انسان باشند. فرمود اینها طلا و نقره را که سنگ است گرامی داشتند و جامهٴ پشمی و پوشیدن جامه پشمی را تحقیر کردند و اگر ذات اقدس الهی «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِیَائِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْیَانِ وَ مَغَارِسَ الْجِنَانِ وَ أَنْ یَحْشُرَ مَعَهُمْ طُیُورَ السَّمَاءِ وَ وُحُوشَ الْأَرَضِینَ لَفَعَلَ»؛ اگر ذات اقدس الهی انبیا را مبعوث میکرد و میخواست که جمال و جلال ثروت را نشان بدهد، درباره سلیمان هم همین کار را کرد! این نمونه است یا سلسله جبال را به امامت داود امر کرد: ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾؛[29] اینها نماز جماعتی میخواندند به امامت داود پیغمبر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه)، این کار را میکرد! فرمود: «وَ أَنْ یَحْشُرَ مَعَهُمْ طُیُورَ السَّمَاءِ وَ وُحُوشَ الْأَرَضِینَ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاء»، اگر این کار را درباره انبیا میکرد که اینها با جلال و شکوهِ ثروت میآمدند، خیلیها قبول میکردند! البته این دیگر آزمون الهی و کمال نبود! «وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ»؛ اینها برای ثروت و قدرت مالی میآمدند، نه برای اطاعت فرمان خدا، «وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ أُجُورُ الْمُبْتَلَیْنَ وَ لَا اسْتَحَقَّ الْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ الْمُحْسِنِینَ وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِیَهَا»، آن وقت نظام ارزشی چه میشود؟ ارزش برای سنگ سفید و زرد خواهد بود، دیگر برای کمالات چه ارزشی خواهد بود؟! «وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَی الْأَعْیُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ»؛ افراد اینها را به چشم ضعیف میبینند، میبینند که زر و زیوری در لباس آنها نیست، «مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنًی وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًی»؛ عظمت و جلال معنوی فراوان به اینها داد که گوش و چشم دیگران را پُر میکند، «وَ لَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ عِزَّةٍ لَا تُضَامُ وَ مُلْکٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَارِ»؛ اگر اینها با زر و زور میآمدند و سفرهٴ مالی پهن میکردند، همه میپذیرفتند! این دیگر کمال نبود! این بحث را حضرت ادامه میدهند.
درباره کعبه هم بیانی دارند که خدای سبحان مردم را امتحان کرد به احجاری که «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع»، حتی خود «حجرالاسود»! در همان خطبه اول نهجالبلاغه فرمود و اینجا هم مشابه همان را دارد که خدای سبحان مردم را امتحان کرد به کعبه و طواف کعبه و نماز گذاشتن به طرف کعبه و امثال آن: «بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع».
مرحوم صدوق(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ) را خدا غریق رحمت کند! در من لا یحضر الفقیه این بیان لطیف را دارد که یک وقت دشمن میخواهد بساط کعبه را برچیند، این ﴿وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبَابِیلَ﴾[30] به حیات او خاتمه میدهد؛ اما یک وقت ابن زبیری است که در برابر سیدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) و در برابر امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه)، یعنی با امام زمان خود درگیر است؛ او رفته درون کعبه متحصن شده است! همان خدایی که یک وقت اجازه نداد ابرهه با فیل بیاید و به این کعبه آسیب برساند، همان خدا اجازه داد که اموی روی کوه ابوقبیس منجنیق بگذارند و این کعبه را ویران کنند، تا ابن زبیر را بگیرند و اعدام بکنند، بعد هم کعبه را میسازند. فرمایش مرحوم صدوق این است که کعبه را بعد میسازند، آنها که نیامدند کعبه را از بین ببرند، آمدند ابن زبیر را بگیرند، کعبه أحجاری دارد که دوباره ساخته میشود.[31]بنابراین اگر ما خواستیم ببینیم کعبه مهم است یا امام، در اینگونه از مواقع میفهمیم امام به مراتب بالاتر از کعبه است، برای اینکه کعبه را دوباره میسازند. این بیان لطیف مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف من لا یحضر الفقیه است.
اینجا هم میفرماید که اگر ذات اقدس الهی میخواست با همین وضع زر و زیور باشد، کعبه را چنین برقرار میکرد. جناب سنایی حرف خوبی دارد که عدّهای ـ قبلاً هم این به عرض شما رسید ـ خواستند کعبه را با زر و زیور و پارچههای پرنیانی مزین کنند، گفتند این پارچه مشکی و اینها چه ارزشی برای کعبه دارد؟ این اتفاق در عصر سنایی بود، گفت: «کعبه را جامه کردن از هوس است» شما میخواهید کعبه را زر و زیور بدهید برای چه؟
کعبه را جامه کردن از هوس است ٭٭٭ یای بیتی جمال کعبه بس است [32]
کعبه یک زینت دارد و آن یک دانه «یاء» است که خدا به ابراهیم و اسماعیل فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ﴾،[33] این «یاء» زینت کعبه است! شما میخواهید به این زر و زیور بدهید؟ آن زر و زیور جای «یاء» را نمیگیرد! آن یک دانه «یاء» را خدا به انسان هم داد، فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾،[34] آن «یاء» که ﴿وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ را دارد، میتواند عظمت کعبه را درک کند.
در اینجا فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَوٰاتُ اللهُ عَلَیهِ إِلَی الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ [اللَّهُ] لِلنَّاسِ قِیَاماً ثُمَ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْیَا مَدَراً وَ أَضْیَقِ بُطُونِ الْأَوْدِیَةِ قُطْراً بَیْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ»؛ فرمود کعبه تازه که درنیامد از زمان وجود مبارک آدم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) بود. فرمود خداوند از آدم تا کنون و «إلیٰ قِیَامَ الْقِیَامَة» بشر را به خانهای امتحان کرد، با یک سلسله سنگهایی که «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع» و جنس ارزشی به آن صورت که طلا و نقره باشد نیست، این امتحان الهی است که آدم در برابر ذات اقدس الهی خاضع و مطیع است یا به دنبال «ذَهَب» و «فِضّه» میگردد. فرمود اگر میخواست هم خانه زرّین درست میکرد و هم در بهترین آب و هوا، در حالی در بدترین آب و هوا و با همین سنگ سیاه مردم را آزمود، پس نظام ارزشی چیزی دیگر است! عمده آن است که در معرفتشناسی بگوییم: «اَلْمُوجُودُ عَلیٰ قِسْمِین إمّا مُجرد وَ إمّا مادّی، اَلعِْلمُ عَلیٰ قِسْمِین إمّا حِسّیٌّ وَ تَجْرِبی وَ إمّا تَجْرِیدی»، قهراً ارزشها هم با این فرق میکند.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. سوره زخرف, آیات6 و 7.
[2]. سوره زخرف, آیه31.
[3]. سوره یونس, آیه90.
[4]. سوره یونس, آیه91.
[5]. سوره اعراف, آیات133 و 134.
[6]. البهجة المرضیة علی الفیة ابن مالک، ص100؛ «[النواسخ] الأوّل ـ کان و أخواتها».
[7]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص379.
[8]. سوره بقره, آیه171.
[9]. سوره طه, آیات27 و 28.
[10]. سوره طه, آیه36.
[11]. سوره هود, آیه91.
[12]. سوره احزاب, آیه6.
[13]. سوره انفال, آیه75؛ سوره احزاب, آیه6.
[14]. سوره مزمل, آیه5.
[15]. سوره قمر, آیه17.
[16]. سوره مدثر, آیه36.
[17]. سوره مدثر, آیه31.
[18]. سوره بقره, آیه118.
[19]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص144؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَأْسَفُ کَأَسَفِنَا وَ لَکِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِیَاءَ لِنَفْسِهِ یَأْسَفُونَ وَ یَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّه...».
[20]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ص61.
[21]. سوره بقره, آیه97.
[22]. سوره جن, آیه15.
[23]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قدر هست که بانگ جرسی میآید».
[24]. سوره آل عمران, آیات10 و 11.
[25]. سوره هود, آیه98.
[26]. سوره یونس, آیه92.
[27]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه192.
[28]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج8، ص366.
[29]. سوره سبأ, آیه10.
[30]. سوره فیل, آیه3.
[31]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص249؛ «...أَبْرَهَةُ بْنُ الصَّبَّاحِ الْحِمْیَرِیُّ لِیَهْدِمَهُ فَأَرْسَلَ اللَّهُ ﴿عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ ٭ تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ٭ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ﴾ وَ إِنَّمَا لَمْ یَجْرِ عَلَی الْحَجَّاجِ مَا جَرَی عَلَی تُبَّعٍ وَ أَصْحَابِ الْفِیلِ لِأَنَّ قَصْدَ الْحَجَّاجِ لَمْ یَکُنْ إِلَی هَدْمِ الْکَعْبَةِ إِنَّمَا کَانَ قَصْدُهُ إِلَی ابْنِ الزُّبَیْرِ وَ کَانَ ضِدّاً لِصَاحِبِ الْحَقِّ فَلَمَّا اسْتَجَارَ بِالْکَعْبَةِ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُبَیِّنَ لِلنَّاسِ أَنَّهُ لَمْ یُجِرْهُ فَأَمْهَلَ مِنْ هَدْمِهَا عَلَیْهِ».
[32]. سیر العباد الی المعاد(سنایی ـ چاپ تهران)، ص 101.
[33]. سوره بقره, آیه125.
[34]. سوره حجر, آیه29؛ سوره ص, آیه72.