أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّی جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (29) وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (۳۱) أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۳۲)﴾
قرآن کریم برای پرورش انسان، بهترین راهی که ارائه کرد، راه معرفت و علم و عقل است. تنها چیزی که جامعه را به سعادت میرساند، همان معرفت و علم و عقل است که به همراه آن عمل صالح خواهد بود؛ لذا در ساختار خلقت، مائدهٴ علم را مطرح کرده است. اوّلین فضیلتی را که به انسان داد، همان علم است که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[1] و اصولاً نقشه جهان هم براساس علم است؛ بر همان ساختار و مهندسی تمام انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) براساس علم کار خود را شروع کردند و وجود مبارک پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم مسئلهٴ علم را بر همگان واجب کرده که «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»،[2] بعد آن علوم را هم مشخص کرد که «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ»[3] و مانند آن باشد.
ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هم که قیام کرد، مردم را به علم و عقل دعوت کرد. مردم دو دسته بودند: بعضی افراد بودند که عالِم نبودند، جزء ﴿لاَ یَعْلَمُونَ﴾[4] بودند؛ اما نه جزء «قوم لایعلَم» اینها را هدایت و عالِم کرد. برخیها عاقل نبودند، اما نه جزء «قوم لا یعقلون»، جزء عاقلان نبودند که اینها را عاقل کردند؛ اما برخیها این جهل و سفاهت در درون آنها ریشه دوانده که ﴿رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾،[5] اینها کسانی بودند که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أََنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾[6] و خودشان «بالصّراحة» به پیغمبر خودشان میگفتند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾،[7] نمیگفتند «سواء وعظت أم لم تعظ»، میگفتند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛ اصلاً جزء واعظان نبودی! اینها جزء قوم ﴿لاَ یَعْقِلُونَ﴾ هستند، گرچه در قرآن کریم «قوم لا یعقل» کم آمده، ولی همین که آمده ناظر به این گروه است؛ اینها کسانی هستند که قائم «بالجهل» و قائم «بالسَّفَه» میباشند، صریحاً به رهبران الهی میگویند که چه بگویید و چه نگویید برای ما یکسان است. در قبال این قوم «لایعلَم» و قوم «لایعقِل»، قوم «یَعلَم» و قوم «یَعقِل» هستند که به عقل و علم قیام میکنند. وجود مبارک خلیل حق ـ مثل انبیای دیگر ـ مردم را به علم دعوت کرد تا قائم به علم باشند و به عقل دعوت کرد تا قائم به عقل باشند؛ راهی را که خود او رفت که راه شهود باشد، خدای سبحان این راه را فراسوی دیگران نصب کرد، فرمود او رفت و دید، شما هم حرکت کنید بلکه ببینید. در سوره مبارکهٴ «انعام» آیه 75 که از جریان خلیل حق سخن به میان آمده است، فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾؛ ما باطن عالَم را نشان ابراهیم خلیل میدهیم، ما ارائه میدهیم و او رؤیت دارد. سخن از تعلیم و تعلّم نیست، سخن از تذکره و تذکّر نیست، بلکه سخن از ارائه و رؤیت است، ما نشان دادیم و او هم دید: ﴿وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾.
در پرانتز این نکته را هم مستحضرید که در بخشی از آیات قرآن کریم، آن وسطها را که جملههای حسّاس است خدا ذکر نمیکند؛ آن رمزی بین متکلّم و مخاطب است. این وسطها برای ماها خالی است، بعد آن پشت سری را ذکر میکند. میبینید که این ﴿وَ لِیَکُونَ﴾ عطف بر محذوف است، فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِیَکُونَ﴾ این «واو» عطف است بر چه چیزی؟ بر محذوف، چه چیزی حذف شده؟ آنکه خدا میداند و آنکه رفته یا آنکس که گفته است. بین متکلّم و مخاطب این رمزها هست؛ یعنی ما ملکوت را برای اهداف فراوانی نشان دادیم، فلان و فلان و فلان ﴿وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ که این عطف بر محذوف است؛ البته برای ما محذوف است، ولی برای مخاطب مذکور است. به هر تقدیر او ارائه داد و وجود مبارک خلیل حق هم دید.
در سوره مبارکه «اعراف» فرمود شما راه خلیل حق را طیّ کنید، شما هم نگاه کنید! این نگاه وسیلهای برای دیدن است، نگاه کنید بلکه ببینید! ﴿أَ وَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[8] به هر حال اگر مشهود نصیب شما نشد، مفهوم را به دست میآورید. اگر آن خارج را ندیدید، لااقل معنای آن را درک میکنید: ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾. بنابراین فضا میشود فضای علم. اگر کسی توانست مشاهده کند «طوبیٰ له و حُسن مآب»، نشد لااقل میفهمد! برای خیلیها خود همین فهم قانع کننده است و جامعه را هم بدون این نمیشود اداره کرد؛ لذا فرمود ما اولین کاری که کردیم به خلیل حق راه علم، تعلیم و راه نظریهپردازی را نشان دادیم، او دید و دیگران هم دارند نگاه میکنند. همانطوری که در فارسی بین دیدن و نگاه کردن فرق است ـ چون گاهی انسان نگاه میکند ولی نمیبیند، برای اینکه راه دور است یا چشم او ضعیف است که میگوید نگاه کردم؛ ولی ندیدم ـ در عربی هم بین رؤیت و نظر فرق است. به هر تقدیر ابراهیم خلیل آمد این کار را کرد و ما هم مأموریم که همین راه را برویم و راه رفتنی هم هست! فرمود او آمد و عدّهای هم پذیرفتند و او نسبت به «اعقاب» خود هم به این فکر بود، چون انسان که نمیخواهد بمیرد! در بحث نکاح این روایت شریف هست، وقتی هر پیغمبری میخواست به دنیا بیاید، آن پیغمبر قبلی اگر نکاح میکرد و نطفه پیامبر بعدی به رحِم همسر او منتقل میشد، ایشان احساس سبکی میکرد که من این امانت را ـ مادامی که در اختیار من بود ـ درست حفظ کردم و تحویل صاحب آن دادم که باید بپروراند، در روایت نکاح نگاه کنید، اینکه ما میگوییم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیَابِهَا»[9] برای این جهت است. هر پیغمبری وقتی این امانت را در رحِم همسر خودش میگذاشت، احساس میکرد که بار خود را به زمین گذاشته و امینانه این بار را به مقصد رساند؛ یعنی تا آن وقت غذای حلال، نگاه حلال، قیام و قعود حلال و طیّب و طاهر، برای اینکه نطفهای در صُلب اوست که میخواهد به رحِم کسی که او هم مسئولیت دارد منتقل کند، این میشود: «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ»، اینها مخصوص سیّدالشهداء یا امام حسن یا اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) که نیست، برای همه انبیاست! «لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ»، اینها اینطور هستند؛ لذا فرمود: ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ﴾، هم از نظر نظام تکوین اینها محفوظ بودند، هم در وصیّتها و راهنماییهای خودشان این کارها را انجام میدادند تا اینکه دیگران محفوظ باشند؛ اما جامعه که حرفهای اینها را گوش نمیداد، از چند جهت گرفتار «عقبه کئود» شد، اینها آمدند گفتند که چه چیزی ارزش دارد و چه چیزی ارزش ندارد، یک؛ چیزی که ارزش دارد نزد کیست؟ دو؛ کسانی که ارزشمند هستند، سخنان آنها برای شما حجّت است، سه؛ حرفهای آنها را ملاحظه کنید: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾،[10] چهار؛ این راه مدیریت جامعه بود، پنج. دیگران همه این پنج راه را بیراهه رفتند، هم امور ارزشی را بد تشخیص دادند؛ خیال کردند متاع دنیا ارزش است و هم کسانی که ارزشمند هستند کم تشخیص دادند و خیال کردند که هر مسرف و مُترَفی ارزشمند است؛ هم به اینها مراجعه میکردند و هم حرفهای اینها را حجّت میدانستند، ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[11] و اگر حرف جدیدی پیش میآمد، میگفتند اگر این حرف حق است باید فلان سرمایهدار بگوید، برای اینکه حق بودن در سایه ﴿مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾[12] است و متاع حیات دنیا هم نزد فلان سرمایهدار مکه یا فلان سرمایهدار طائف است. این وضع جاهلیت بود؛ چه در زمان خلیل خدا و چه در زمان حبیب خدا(عَلَیْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) وضع این بود. ذیل همین آیات محل بحث که ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾، یک بیان نورانی از وجود مبارک حضرت امیر هست که «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی».[13] مستحضرید که چنین حرفی را هیچ یعنی هیچ، هیچ بشری نگفته و نمیتواند بگوید! چگونه میشود که آدم دهن باز کند و بگوید هر چه را که شما میخواهی من میدانم؟! من از طُرُق آسمان باخبر هستم، از طُرُق زمین باخبر هستم، این فرض ندارد! اکنون علم خیلی پیشرفت کرده و حتی اینها در کرات دیگر ترمینال درست کردند، اما از چهارتا پیشفرض آنها که بگذریم میگویند ما نمیدانیم. کسی که بگوید هر شما میخواهید بگویید را من میدانم، «سَلُونِی»! یکی از جاهایی که «سَلُونِی» گفته شد در ذیل همین آیه است که فرمود بپرسید من میدانم.[14] ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ﴾ که وجود مبارک حضرت امیر هم عدّهای را باخبر کرد که وضع چیست، حقیقت چیست، از چه راهی باید رفت و از چه راهی نباید رفت.
گاهی ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) حرفهایی میزنند که انسان را متحیّر میکنند! رسول اکرم(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: «إِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ أَهْلَه».[15] «رائد» غیر از «نبیّ»، «رسول»، «خلیفه» و «امام» است، «رائد» یعنی پیشرو. فرمود ما که از بهشت و جهنّم خبر نمیدهیم، ما رفتیم و آمدیم و به شما گفتیم که آنجا چه خبر است! الآن کسانی که میخواهند به مکه بروند چه کار میکنند؟ یک عدّه را پیشرو میفرستند، این پیشرو میرود هتل کرایه میکند، جا فراهم میکند و منزل تهیه میکند یا در عرفات و مشعر و منا چادر تهیه میکند، بعد میآید و خبر میدهد، این میشود «رائد». پس «رائد» آن است که برود ببیند، بعد بیاید بگوید که وضع این است. عرب به چه کسی میگوید «رائد»؟ قافله که حرکت میکرد، چند نفری پیشاپیش قافله حرکت میکردند تا ببینند کجا آب دارد، کجا هوای خوب دارد، کجا جا برای باراندازی است، کجا امن است و کجا شبها میشود این شترها را نگهداری کرد؛ اینکه برود ببیند و بیاید خبر بده، میشود «رائد». فرمود ما که اینجا ننشستیم که از قیامت به شما خبر بدهیم، ما رفتیم و آمدیم، میدانیم آنجا چه خبر است! «إِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ أَهْلَه»، اینها چنین هستند! فرمود که این ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ﴾ این است.
پس «أَصْلَابِ الشَّامِخَة» را اینها اداره کردند، «أَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ» را اینها اداره کردند و راههای دیگر را هم پیمودند، البته سفارشها و وصیتهای اینها همین است. بنابراین اینکه در زیارت «اربعین» وجود مبارک سیّدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) میگوییم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ» اختصاصی به آن حضرت ندارد، وجود مبارک حضرت امیر این است، انبیای قبلی هم همینطور بودند و مانند آن. این میشود: ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ﴾، این کلمهٴ توحید را خدای سبحان در «اعقاب» وجود مبارک خلیل حق قرار داد؛ البته به دست و زبان خود خلیل حق، برای اینکه توصیه و راهنمایی او این بود و مانند آن. در قبال اینها قومی هستند که ﴿لاَ یَعْقِلُونَ﴾[16] و قومی هستند که ﴿لاَ یَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن. در سوره مبارکه «انعام» آیه 74 به بعد دارد: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً﴾.
مطلب بعدی آن است که به تعبیر سیدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ) این ﴿إِلاّ الَّذِی فَطَرَنِی﴾، این استثنا، استثنای منقطع است.[17] زمخشری در کشّاف[18] و همفکران او، اینها استثنا را استثنای متصل میدانند که وقتی وجود مبارک خلیل حق فرمود که چه کار میکنید؟ فرمود: ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾، ﴿بَرَاءٌ﴾ مصدری است که تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است، ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ ٭ إِلاّ الَّذِی فَطَرَنِی﴾. زمخشری در کشّاف میفرماید که معبودهای آنها هم «صَنَم» و «وَثَن» بودند و هم خدای سبحان؛ ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) میفرماید که ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾؛ از همه معبودهای شما من تبرّی میجویم، مگر آن معبودی که مرا آفرید، یعنی آن را که شما میپرستید و خدا مرا آفرید؛ ولی دیگران که «منهم» سیدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ) است، این ﴿إِلاّ الَّذِی فَطَرَنِی﴾ را استثنای منقطع میدانند، برای اینکه آنها اصلاً خدا را عبادت نمیکردند! آنها فقط اصنام و اوثان را عبادت میکردند. بعضی از تعبیراتی که در همین سوره مبارکه «انعام» و مانند آن آمده است، نشان میدهد که آنها فقط «صَنَم» و «وَثَن» را میپرستیدند، نه خدا را با این اصنام. آیه 74 سوره «انعام» این است: ﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً﴾؛ شما «صَنَم» و «وَثَن» را «إله» میدانید، نه اینکه «صَنَم» و «وَثَن» را با «الله»، «إله» میدانید، اینطور نیست که هم خدا را عبادت بکنید و هم «صَنَم» و «وَثَن» را، این طور نیست.
ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) به قوم خود فرمود شما چه چیزی را میپرستید؟ آنها میگفتند که ما همین «اصنام» را میپرستیم، در سوره مبارکه «زمر» آنجا به این صورت آمده است که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾؛ چه کسی را میپرستید؟ ﴿قُلْ أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾،[19] معنای ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾ این نیست که هم خدا را میپرستید و هم «اصنام» و «اوثان» را، بلکه ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾ معبود شما است، شما فقط «صَنَم» و «وَثَن» را میپرستید. در آیه هفتاد سوره مبارکهٴ «شعراء» این است که وجود مبارک ابراهیم از آنها سؤال کرد: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾؛ شما چه چیزی را میپرستید؟ ﴿قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾،[20] نه اینکه «أصْنَاماً مَعَ الله»، بلکه ما فقط بُت را میپرستیم، نه اینکه هم خدا را میپرستیم و هم بُتها را. ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾، ظهور این آیه در حال حصر است؛ یعنی ما فقط بُت را میپرستیم: ﴿فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ﴾، آنگاه وجود مبارک ابراهیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) استدلال کرد: ﴿قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ ٭ أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ﴾،[21] به هر حال انسان که چیزی را میپرستد، یا برای جلب منفعت است یا دفع ضرر، آن مرحلهٴ عالیه شاید مقدور شما نباشد، ولی یا «خَوْفاً» است یا «شَوْقاً». چون انسان سه راه برای پرستش دارد: یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»[22] است یا «حبّاً» و علاقهمند بودن و «معرفةً» است، این سومی که مقدور شماها نیست.
پرسش: اعتقاد داشتند، وقتی از آنها سؤال میکردند که اینها چیست؟ میگفتند که مجسمهٴ افراد مؤمن است.
پاسخ: بله، خود این مجسّمه را اوّل نمیپرستیدند، اوّل نظیر این تندیسها برای اجلال و تکریم بود، بعد کمکم اینها را میپرستیدند؛ حالا یا قدّیسین بشر را میپرستیدند یا ملائکه را میپرستیدند. آنهایی که در ابتدا این مجسّمهها، تندیسها و تمثالها را ساختند، این برای گرامیداشت معبودشان بود؛ حالا یا ملائکه را میپرستیدند یا قدّیسین بشر؛ نظیر مسیح؛ نظیر عُزیر: ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ یا ﴿وَ قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾[23] اینطور گفتند، بعد کمکم همین تندیسها و مجسّمهها برای نسلهای بعد محترم شد؛ ولی در نهایت اینها یا فرشته میپرستیدند یا ستاره میپرستیدند یا قدّیسین بشر را میپرستیدند، اینطور نبود که هم خدا را عبادت کنند، هم فرشته یا ستاره یا قدّیسین بشر را. سؤال وجود مبارک ابراهیم خلیل این است که ﴿مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾، معلوم میشود که اینها ﴿الَّذِی فَطَرَنِی﴾ را اصلاً نمیپرستیدند و این آیاتی که دارد: ﴿تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾،[24] یعنی غیر خدا را میپرستید، نه خدا و غیر خدا را میپرستید.
بنابراین سخن جناب زمخشری که در کشّاف فرمود که ﴿إِلاّ﴾ در ﴿إِلاّ الَّذِی فَطَرَنِی﴾ استثنای متصل است، این تامّ نیست؛ ظاهر آیات دیگر این است که این ﴿إِلاّ﴾ استثنای منقطع است، اینها فقط غیر خدا را میپرستند تا این غیر خدا مقرّب و شفیع باشد که ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[25] یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾.[26] در این بخش هم وجود مبارک ابراهیم خلیل فرمود: ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ ٭ إِلاّ الَّذِی فَطَرَنِی﴾ که میشود استثنای منقطع؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «شعراء» آمده است: ﴿قَالَ أَ فَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَ آبَاؤُکُمُ الأقْدَمُونَ ٭ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلاّ رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾؛[27] اینها دشمن هستند و ﴿رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ معبود و محبوب ماست: ﴿الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ﴾[28] و کذا و کذا. پس وجود مبارک ابراهیم خلیل توحید و معرفت را آورد؛ هم معرفتشناسی عقلی را ارائه و ثابت کرد که اگر معرفتشناسی هم حسّی و تجربه حسّی است، یک؛ هم عقلی و تجرید عقلی است، دو؛ پس معلوم میشود که موجود یک بخش آن مادی است و یک بخش آن مجرد است، سه. اگر ما تجرید عقلی داریم، این تجرید عقلی برای موجود مجرد است، آن معارف و معانی کلّی که مادی نیست تا انسان آنها را احساس بکند. محسوسات خارجی با حسّ و تجربهٴ حسّی شناخته میشوند، آن معقولات وحیانی با ادراک عقلی و تجرید عقلی شناخته میشوند؛ فرمود ما این دو راه را داریم، شما اگر بخواهید معیار ارزش را بدانید، ارزش در همان معقولات و امور وحیانی است؛ لذا نباید بگویید که چرا وحی بر فلان سرمایهدار مکه نازل نشد یا بر فلان سرمایهدار طائف نازل نشد!؟ اگر این است، وقتی که حق آمده، میگویید این سِحر است و حال آنکه نمیتوانید مثل این بیاورید؛ بعد صغری و کبری درست کردید و گفتید این سِحر است: ﴿وَ إِنَّا بِهِ کَافِرُونَ﴾، بعد گفتید که اگر این حق است: ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾؛ اگر این حق است چرا بر فلان سرمایهدار مکه یا بر فلان سرمایهدار طائف نازل نشد؟ اصلاً نظام ارزشی آنها نظام شرک و کفر و ماده بود. دین آمده بگوید هر چه که غیر خداست، نمیتواند زینت بشر باشد، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾،[29] نه «لَکُم»! در هر حال شما زمین را زینت دادید، یک آدم عاقل باید بفهمد که اگر باغ و راغی ساخت، خانهای ساخت و باغی درست کرد، زمین را مزیّن کرد، نه خود را! ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾ نه «لَکُم»! شما ﴿خُذُوا زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾؛[30] شما زینتتان در عبادت است و توحید است و عقاید است و علم است و فهم، زینت شما آنجاست! اگر کسی کاری کرد، باغی درست است و برجی درست کرد، زمین را مزیّن کرده، نه خود را! بر فرض برود آسمان، راه شیری را هم مالک بشود، باید بفهمد که ﴿وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ﴾.[31] بر فرض «شمس و قمر» را هم مالک بشود، این زینت او نیست. «شمس و قمر» زینت «سماء» است، نه زینت انسان! زینت انسان چیز دیگری است؛ ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[32] است، ﴿خُذُوا زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾[33] است، ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾[34] و مانند آن است. زینت انسان این است که انسان با آن مهاجرت بکند، چیزی را که باید بگذارد و برود و باید مسئولِ داشتنِ آن باشد و در برابر آن باید پاسخگو باشد که دیگر زینت نیست؛ اینها را همه انبیا آمدند گفتند، گفتند چیزی که جدای از جان انسان است، زینت انسان نیست. در سوره «کهف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾؛ ولی در سوره «حجرات» فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾؛ این اعتقاد و ایمان صحیح زینتهای شماست. این مطالب را آمدند گفتند، در برابر این حرفها آن جاهلین میگفتند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾، عظمت را در سایه مال میدانستند، یک؛ آن صاحب مال را عظیم میپنداشتند، دو؛ معرفتشناسی آنها هم در محور حسّ و تجربه بود، سه؛ ارزش قرآن را هم در سایهٴ معیار مالی میپنداشتند، چهار؛ بعد میگفتند چرا فلان شخص سرمایهدار پیغمبر نشد، پنج؛ تو چرا باید پیغمبر شوی؟! با این فکرها اینها مبارزه کردند. فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾.
بعد ذات اقدس الهی فرمود که آیا تقسیم رحمت به دست اینهاست؟ آنچه را که اینها میپندارند اولاً ارزش نیست، ثانیاً اگر هم ارزش باشد، مگر تقسیم رحمت به دست اینهاست؟ ذات اقدس الهی میداند که چه کسی شایسته رحمت است و چه کسی شایسته رحمت نیست: ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾؟ اول به عنوان «جدال أحسن» میگوید من کاری ندارم که شما گفتید این معیار ارزش نیست، بر فرض این معیار ارزش باشد، تقسیم این امور ارزشی به عهده کیست؟ ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾؛ ما این امور دنیایی، معیشت دنیایی و اموال دنیایی را عادلانه تقسیم کردیم و به هر کسی به عنوان آزمون و امتحان دادیم. ما دادیم به عنوان امتحان، ولی حسابمان حسابِ عدل است. شما خیال نکنید اگر کسی را ما بیشتر دادیم و کسی را کمتر دادیم، آن کسی که بیشتر گرفت نزد ما عزیزتر است. بارها سوره مبارکهٴ «فجر» را ملاحظه فرمودید، فرمود همه اینها مبتلا هستند! بعضی مبتلا به سلامت، بعضی مبتلا به مرض و بعضی مبتلا به ثروت و بعضی هم مبتلا به فقر میباشند: ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کَلَّا﴾؛[35] فرمود بعضیها مبتلا به ثروت و بعضی مبتلا به فقر هستند. مبتلا یعنی «مُمْتَحَن»، حساب آخرت جداست که چه کسی نزد ما عزیز است و چه کسی نزد ما ذلیل است، حساب این موارد در آخرت روشن میشود؛ در دنیا اینها آزمون است، چند روزی این دارد یا چند روزی آن دارد و گاهی هم به عکس میشود، ما همه را به حالات گوناگون امتحان میکنیم! خودشان و آبائشان را همینطور به ردیف امتحان میکنیم. بعضیها فقیرزاده هستند و بعضی غنیزاده، بعضی اول زندگی آنها فقر است و آخر زندگی آنها غناست و بعضی هم «بالعکس» است، همه اینها در کلاس امتحان و ابتلا نشسته هستند، این نشانهٴ فخر نیست و این آزمون متنوّع هم برای آن است که کار جامعه پیش برود: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾، مگر نمیخواهید جامعه پیش برود؟! این جامعه باید به تسخیر متقابل پیش برود، فرمود: ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾، نه «سِخریّا». ما این تفاوت را ندادیم که کسی دیگری را مسخره بکند و خودش را برتر بداند، اینطور نیست! این برای تَسخیر متقابل است. جامعه اگر همه فقیر بودند پیشرفت نمیکرد، اگر همه غنی بودند پیشرفت نمیکرد. غنی چندین کار دارد، کارها را چه کسی باید انجام بدهد؟ جامعه اگر همه سالم بودند کار پیش نمیرفت، یا اگر همه طبیب بودند یا همه مهندس بودند کار پیش نمیرفت. اگر همه طبیب بودند و مریض نمیشدند، اینها چه کار میکردند؟ یا «بالعکس». هیچ ممکن نیست که جامعه یکدست به مقصد برسد، جامعه وقتی به مقصد میرسد که کسانی باشند تا نیازهایشان را برآورده کنند، پس یک تسخیر متقابلی است. اگر امروز کارگر و باربری بار یک پزشک را به مقصد میرساند و به منزل او میبرد، وقتی هم بیمار شد و روی تخت بیمارستان قرار گرفت، آن پزشک محترم هم جامهٴ پزشکی در بَر میکند و حتی ادرار او را آزمایش میکند و در صدد درمان اوست؛ این تسخیر، تسخیر متقابل است: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾، پس تسخیر متقابل باید باشد و تسخیر متقابل عدل است.
بنابراین اگر جامعه یکدست باشد، کار را چه کسی انجام بدهد؟ اگر متفاوت باشد، حالا زید غنی بود و عمرو فقیر، بگوییم زید فقیر باشد عمرو غنی، باز سؤال سر جایش محفوظ است! خصوصیتها به استعدادها و به گرایشها و به اعمال و به کوششها وابسته است: «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»،[36] این بیان نورانی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که مرحوم کلینی(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ) در جلد هشت کافی آن را نقل کرده است، فرمود مردم مثل معدنهای گوناگون هستند. ما هیچ کس را بیسرمایه خلق نکردیم، در درون هر کسی یک معدن هست، حالا یا معدن طلاست یا معدن نقره است یا معادن دیگر، او با سرمایه خلق شده است. این سرمایه را انبیا آمدند «إثاره» کردند، شکوفا کردند و به او نشان دادند تا تسخیر متقابل سامان بپذیرد و «سُخریّه» یکدیگر باشند، نه «سِخریّه»! «مُسَخَّر» یکدیگر باشند، نه «مَسخره» یکدیگر! فرمود این کار را هم ما انجام دادیم: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾؛ اما در بین همه اینها ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾، این طلیعه آن بحث است که نظام ارزشی به چیست؟ چیزی که انسان باید بگذارد و برود و در برابر آن پاسخگو باشد، این ارزش انسان نیست؛ چیزی که به همراه انسان است و انسان را در سفر بعدی نجات میدهد، این ارزش است.
این بیان از لطیفترین بیانات نورانی وجود مبارک حضرت امیر است؛ فرمود هر کسی به اندازهٴ هنرش میارزد! شما این بیان نورانی حضرت امیر را در نهجالبلاغه ملاحظه کنید که سید رضی درباره این بیان چه میگوید!؟ فرمود این بیان دیگر معادل ندارد![37] «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُه»؛[38] هر کسی به اندازه هنرش میارزد! او هنرش مدیریت است، او هنرش اخلاق است، او هنرش کاری است که کار مردم را راه میاندازد، او هنرش این است که علاقه دارد دنبال کار مردم برود، یا قرضالحسنه بدهد. بعضیها اصلاً هنرشان این است که بیماران را فراموش نکنند و به عیادت آنها بروند، این یک هنر است! بعضیها هنرشان این است که قلب هیچکسی را درد نیاورند و اگر قلب کسی شکسته شد فوراً بروند ترمیم بکنند. مرحوم سید رضی که نهجالبلاغه را شرح کرد و حشر او با اجداد کرام و گرام او! خود سید رضی هم هنرمند بود. مستحضرید وجود مبارک حضرت امیر سخنانی دارد که در آن برای اهل سقیفه اصلاً آبرو نگذاشته بود، اگر آن بیانات نورانی حضرت امیر را ایشان در نهجالبلاغه نقل میکرد، دیگر نهجالبلاغه، نهجالبلاغهای نبود که هشتاد درصد از شرح آن را علمای اهل سنّت بنویسند! مرحوم سید رضی سعی کرد اختلافی نشود، سعی کرد جامعه را با وحدت حفظ بکند. جنگ و دعوا هیچ وقت مشکل را حلّ نمیکرد، دشمن هم در کمین است! این کارِ سید رضی یک کار شاهانه و امیرانه بود! بعضی از خطبهها را ایشان عالماً عامداً تقطیع کرد تا هر کسی هم راه نیفتد به دنبال هر خطبهای. این خطبهای که وجود مبارک حضرت امیر در وصف متّقیان به «همّام» فرمود، آن سیل که راه افتاد و آن شنونده «کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»[39] که در پایان آن خطبه جان سپرد، این خطبه تقریباً بیست صفحه است؛ سید رضی با یک ابتکار آمده این را «ارباً اربا» و سه قسمت کرده، یک قسمت آن را که حدود هشت صحفه هست را تقریباً یکجا ذکر کرده، یک قسمت دیگر را هم تکهتکه کرده، دو سطر، دو سطر، سه سطر، چهار سطر آورده، آن خطبه 221 که دارد: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ»، این را آنجا در آخرهای نهجالبلاغه ذکر کرد که آن هم جزء همین خطبه است و بعضیها را هم اصلاً نقل نکرده است. این سیل ممکن است عدّهای را هم ببرد، چون هستند افرادی که آماده و مستعد هستند و وجود مبارک حضرت امیر را با جان پذیرفتند، ممکن است این خطبه را همینطور سیلوار بخوانند و آسیب ببینند! آمده این کار را هم کرده و آن موارد نقد سقیفه و پرچمداران صدر اسلام بود که آنها را هم کمتر نقل کرده است. حالا آن بحثهای کلامی همیشه سرجای خودش محفوظ است، علامه امینی را خدا غریق رحمت کند! این راه برای همیشه باز است، اما در حدّ کتابها و علم و کلام و اینها؛ اما ـ خدای ناکرده ـ جامعه را «ارباً اربا» بکنند، این برای هیچکسی مصلحت نیست.
پرسش: آن وقت تقطیع ضرر به آن نمیزند ... .
پاسخ: نه، چون اگر کسی محقق باشد همه را میتواند جمع بکند، چه اینکه تمام نهجالبلاغه هم یکجا جمع شد. یک محقق بر او مشکلی نیست، چون نهجالبلاغه در خانه همه هست و این را نمیشود به دست همه داد. همین ذیل ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[40] را شما ملاحظه بفرمایید، یک روایت نورانی در تفسیر شریف نورالثقلین هست؛ آن شخص سؤال میکند که ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ چیست؟ حضرت فرمود اینها نهری هستند در بهشت، عرض کرد «زِدنی بیاناً» فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ دو فرشته از فرشتههای الهی هستند، بعد فرمود پاشو برو، دیگر بیش از این نمیشود گفت.[41] «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»،[42] آنها اگر یک دل آماده میدیدند میگفتند، الآن هم تمام این نهجالبلاغه یکجا جمع شده است، یک محقق در خانه و کتابخانه خود مینشیند و مطالعه میکند محذوری ندارد، دردسری هم ندارد؛ اما وقتی به دست همه بیفتد، مشکل پیدا میشود. آدم میتواند طوری حرف بزند که هم مطلب را برساند و هم جامعه را «ارباً اربا» نکند، کاری نکند که انسان گرفتار تنش بشود.
زیر این جمله ملاحظه کنید که خود سید رضی چه ارزشی برای این جمله قائل شد، فرمود: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُه»، خیلیها عالم هستند، ولی نتوانستند خودشان را اداره کنند، چه رسد به اینکه جامعه را اداره کنند! اما یک کسی هنرمند است و میتواند جامعه را اداره کند، محیط زندگی را اداره کند، شاگردان خود را اداره کند، محیط علمی خود را اداره کند و کسی را هم نرنجاند! تعلیم بدهد و تزکیه بکند، این هنر است! فرمود: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُه» «أیّ یُتقِنُه»؛ تعبیرِ لطیف آن همان هنرمندیِ افراد است.
اینجا وجود مبارک ابراهیم خلیل این آیات را نقل کرد و ذات اقدس الهی هم فرمود که ما همه را برای تسخیر متقابل خلق کردیم، همین! ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾، مبادا کسی بگوید من برترم! امروز که این باربر ساک این طبیب را گرفت، فردا آن طبیب جامهٴ سفید پزشکی در بَر میکند، به بالین این بیمار میآید و همه نیازمندیهای او را برطرف میکند، این میشود تسخیر متقابل. بنابراین فرمود مسائل ارزشی چیز دیگری است، نظام ارزشی چیز دیگری است و آن آیات بعدی هم که به قسمتهای بعدی میپردازد.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. سوره بقره, آیه31.
[2]. کنز الفوائد، ج2، ص107.
[3]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص32.
[4]. سوره توبه, آیه6.
[5]. سوره مطففین, آیه14.
[6]. سوره بقره, آیه6؛ سوره یس, آیه10.
[7]. سوره شعراء, آیه136.
[8]. سوره اعراف, آیه185.
[9]. تهذیب الاحکام، ج6، ص114.
[10]. سوره نحل, آیه43؛ سوره انبیاء, آیه7.
[11]. سوره زخرف, آیات 22 و 23.
[12]. سوره زخرف, آیه35.
[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.
[14]. البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص854.
[15]. اعتقادات الإمامیه(للصدوق)، ص64.
[16]. سوره مائده, آیه58؛ سوره حشر, آیه14.
[17]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص96؛ «و الاستثناء فی قوله: ﴿إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی﴾ منقطع لأن الوثنیین لا یعبدون الله کما مر مرارا، فقول بعضهم: إنه متصل و إنهم کانوا یقولون: الله ربنا مع عبادتهم الأوثان، کما تری».
[18]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص246؛ «یقال: نحن البراء منک و الخلاء منک ﴿الَّذِی فَطَرَنِی﴾ فیه غیر وجه: أن یکون منصوبا علی أنه استثناء منقطع، کأنه قال: لکن الذی فطرنی فإنه سیهدین و أن یکون مجرورا بدلا من المجرور بمن».
[19]. سوره زمر, آیه38.
[20]. سوره شعراء, آیه71.
[21]. سوره شعراء, آیات72 و 73.
[22] . علل الشرائع، ج1، ص57.
[23]. سوره توبه, آیه30.
[24]. سوره ممتحنة, آیه4.
[25]. سوره زمر, آیه3.
[26]. سوره یونس, آیه18.
[27]. سوره شعراء, آیات75 ـ 77.
[28]. سوره شعراء, آیه78.
[29]. سوره کهف, آیه7.
[30]. سوره اعراف, آیه31.
[31]. سوره فصلت, آیه12.
[32]. سوره بقره, آیه129.
[33]. سوره اعراف, آیه31.
[34]. سوره حجرات, آیه7.
[35]. سوره فجر, آیات15 ـ 17.
[36]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص177.
[37]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), ص482؛ «قال الرضی رحمه الله تعالی و هذه هی الکلمة التی لا تصاب لها قیمة و لا توزن بها حکمة و لا تقرن إلیها کلمة».
[38]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت81.
[39]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه193.
[40]. سوره قلم, آیه1.
[41]. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص388؛ «... وَ أَمَّا ﴿ن﴾ فَهُوَ نَهَرٌ فِی الْجَنَّةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اجْمُدْ فَجَمُدَ فَصَارَ مِدَاداً ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْقَلَمِ اکْتُبْ فَسَطَرَ الْقَلَمُ فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَالْمِدَادُ مِدَادٌ مِنْ نُورٍ وَ ﴿الْقَلَمُ﴾ قَلَمٌ مِنْ نُورٍ وَ اللَّوْحُ لَوْحٌ مِنْ نُورٍ وَ قَالَ سُفْیَانُ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بَیِّنْ لِی أَمْرَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ وَ الْمِدَادِ فَضْلَ بَیَانٍ وَ عَلِّمْنِی مِمَّا عَلَّمَکَ اللَّهُ فَقَالَ یَا ابْنَ سَعِیدٍ لَوْ لَا أَنَّکَ أَهْلٌ لِلْجَوَابِ مَا أَجَبْتُکَ فَنُونٌ مَلَکٌ یُؤَدِّی إِلَی الْقَلَمِ وَ هُوَ مَلَکٌ وَ الْقَلَمُ یُؤَدِّی إِلَی اللَّوْحِ وَ هُوَ مَلَکٌ وَ اللَّوْحُ یُؤَدِّی إِلَی إِسْرَافِیلَ وَ إِسْرَافِیلُ یُؤَدِّی إِلَی مِیکَائِیلَ وَ مِیکَائِیلُ یُؤَدِّی إِلَی جَبْرَئِیلَ وَ جَبْرَئِیلُ یُؤَدِّی إِلَی الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ ثُمَّ قَالَ لِی قُمْ یَا سُفْیَانُ فَلَا آمَنُ عَلَیْکَ».
[42]. الامالی(للصدوق)، ص4.