أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ (۱۶) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ (۱۷) أَ وَ مَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ (۱۸) وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ یُسْأَلُونَ (۱۹) وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ (۲۰) أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (۲۱) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ (22) وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُقْتَدُونَ (23)﴾
سوره مبارکه «زخرف» ـ همانطوری که ملاحظه فرمودید ـ چون در مکه نازل شد و عناصر محوری سُوَر مکّی اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است و در بخشی از سُوَر مثل «حَوامِیم سَبعه»،[1] عنصر محوری آنها هم که گذشته از توحید و معاد، مسئلهٴ وحی و نبوت است، براهین فراوانی بر حقانیت وحی، رسالت، نبوت و مانند آن اقامه شده است. آنها در جریان توحید مشکل جدّی داشتند، قرآن کریم از راه «جدال أحسن» برهان اقامه میکند؛ یعنی مقدمات معقول و مقبول را برای نتیجهگیری توحید ترتیب میدهد. میفرماید شما خالقیت ذات اقدس الهی را قبول دارید: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[2] که این مطلب هم معقول است و هم مقبول شماست، چون براساس «کَان تامّه» ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[3] ربوبیت و توحید ربوبی را حتماً باید بپذیرید، برای اینکه ربوبیت به دو برهان به خالقیت برمیگردد و معیار وحدت و کثرت براهین هم وحدت و کثرت حدّ وسط است؛ اگر حدّ وسط واقعاً دو تا بود، دو برهان در مسئله است و طبق بیانات قبلی دو حدّ وسط اقامه شده است که ذات اقدس الهی همانطوری که خالق «کُلِّ شَیْء» است، ربّ «کُلِّ شَیْء» هم خواهد بود؛ منتها آنها گرفتار شرک ربوبی هستند و از نعمت توحید ربوبی محروم میباشند.
قرآن کریم در ابطال حرفهای اینها هم برهان اقامه میکند؛ میفرماید شما خدایی را که به عنوان خالق قبول دارید، بر فرض این دو برهان توحید ربوبی را نپذیرید، دو برهان دیگر برای بطلان حرف شما هست: این «اتخاذ وَلَد» که گفتید، یک؛ این ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[4] که گفتید، دو؛ چون دو تعبیر در قرآن کریم از مشرکین هست: یکی اینکه ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾،[5] دوم اینکه ﴿وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾. آنها که مستقیم برای خدا فرزند قائل هستند، جریان ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُوَلَدْ﴾[6] بطلان سخن آنها را به عهده دارد؛ آنها که «اتخاذ وَلَد» را مطرح کردند، آیاتی که دارد: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ﴾[7] ابطال سخن آنها را به عهده دارد. برای ابطال «اتخاذ وَلَد» دو برهان اقامه میکنند: یکی اینکه قدرت ذات اقدس الهی بیکران است: ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾.[8] اگر قدرت موجودی نامتناهی بود، «اتخاذ وَلَد» برای چیست؟ آن «وَلَد» کمک او باشد برای چه؟ چه کاری را آن «وَلَد» انجام بدهد که خودش نمیتواند؟ پس از نظر «اتخاذ وَلَد»، چون قدرت ذات اقدس الهی نامتناهی است، این کار محال است و از طرفی هم از «وَلَد» چه کاری برمیآید؟ مخصوصاً دختر! چون شما فرشتگان را دختر میدانید. این ﴿بَنَاتٍ﴾ که ﴿یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ﴾، یک؛ ﴿وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ﴾، دو؛ این کسی که در محاجّهها یا در مجاهدتها حضور میدانی ندارد، از او چه کاری ساخته است؟ پس غیر خدا عاجز هستند، مخصوصاً دخترانی که شما به زعم خودتان برای خدا قائل هستید. بنابراین چون او قادر مطلق است، نیازی به «اتخاذ وَلَد» ندارد و این «وَلَد مُتَّخَذ» هم عاجز است که توان کار را ندارد، این هم دو برهان؛ اما اینکه درباره فرشتهها تعبیر به دختر کردید، فرمود: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾؛ در هنگام آفرینش آسمان و زمین شما نبودید تا ببینید که آسمان و زمین چطور خلق میشوند، یک؛ در هنگام خلق فرشتهها و انسانها هم شما حضور نداشتید تا بفهمید که چه طور آفریده میشوند، دو؛ از کجا میدانید که فرشتهها مؤنّث هستند؟ پس شما حضور نداشتید، چون شهادت بیجا میدهید در قیامت مسئول میباشید؛ این بیانات را به صورت کلّی بیان کرد.
اما برای تربیت جامعه اسلامی، وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که در آستانه میلاد آن حضرت هستیم و همچنین وجود مبارک امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که در آستانه میلاد آن حضرت هم هستیم ـ یعنی فردا روز میلاد آن دو ذات مقدس است ـ اینها جاهلیت را به عقلانیت تبدیل کردند؛ البته عدّهای بهره نبردند؛ اما فضا، فضای عقلانیت شد؛ یعنی علم آوردند، برهان آوردند، ادلّه و شواهد آوردند و عدّهٴ زیادی از علما و حکما و فقها را تربیت کردند، کاری که قرآن کریم کرد را اینها به خوبی تبیین کردند؛ فرمودند که قرآن اول آمد مرزبندی کرد، فرمود شما در هیچ کاری بدون برهان وارد نشوید. در هر حال کاری که میکنید، یا تصدیق میکنید یا تکذیب، یا رأی موافق میدهید یا رأی مخالف، یا اثبات میکنید یا سلب، در همه کارهای روزانه همینطور هستید! بشر یا میگوید آری یا میگوید نه، در تمام کارها چنین است! چه کارهای شخصی، چه کارهای تجاری، چه کارهای اجتماعی، چه کارهای سیاسی و چه کارهای فرهنگی، سرانجام نفی و اثبات دارد؛ میفرماید تمام این کارهای شما باید برهانی باشد. این بیان نورانی را مرحوم کلینی(رِضْوَانُ اللَّهِ تَعالٰی عَلَیْهِ) در همان بخش اول کتاب کافی از وجود مبارک امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) ذکر کرده است، البته این حدیث نورانی به چند بیان ضبط شده است: «إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ»[9] یا «إِنَّ اللَّهَ حَضَّ عِبَادَهُ»[10] یا «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی حَصَّنَ عِبَادَه»[11] که هر سه نسخه میتواند صحیح باشد؛ خدای سبحان بندگان مؤمن را به دو اصل کلّی «مختص» کرد، یا «تحضیض» و تشویق کرد، یا «تحصین» کرد و اینها را در حِصن و قلعه و دِژ گذاشت: یکی اینکه «أَنْ لَا یَقُولُوا حَتَّی یَعْلَمُوا»؛ تا چیزی برایشان ثابت نشد نگویند؛ یعنی تصدیقشان عالمانه باشد؛ دوم هم اینکه تکذیب میخواهند بکنند، نفی میخواهند بکنند یا سلب میخواهند بکنند باید برهانی باشد؛ هم تصدیقشان باید برهانی باشد و هم تکذیبشان، نفی و اثباتشان باید برهانی باشد. بعد حضرت به این دو آیه استدلال نمود، فرمود: ﴿أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ الْکِتٰابِ أَنْ لٰا یَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾؛[12] چیزی را که عالِم نیستید به دنبال آن نرو، برابر آن نظر نده، رأی نده و تصدیق نکن! این برای اثبات، تصدیق و پذیرش بود. اگر تکذیب میخواهی بکنی، نفی و سلب میخواهی بکنی، تا برهانی نباشد و برای شما مسلّم نباشد چیزی را نفی نکنید، فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ﴾،[13] در هر حال اگر میخواهی نفی بکنی و بگویی نه، باید برهان داشته باشید. در قیامت هم درباره تصدیق، هم درباره تکذیب، هم درباره اثبات و هم درباره سلب باید برهان دست تو باشد! با این مرزبندیها، طبق بیان نورانی امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) جامعهٴ جاهلی، جامعهٴ عقلانی شد. اینکه میگویند هر کاری که میکنید «بِسْمِ اللَّه» بگویید، البته ذکر است و ذکر خداست ثواب دارد؛ اما این قرنطینه است! هر کاری میکنید؛ یعنی حرف میزنید، برهان ارائه میکنید، درس میخوانید، بحث میکنید و چیزی مینویسید، باید انسان آن رو را داشته باشد که بگوید خدایا به نام تو! اگر برهان نداشته باشد، چگونه میتواند بگوید خدایا به نام تو؟! این یک قرنطینه است، یک ایست و بازرسی است: «کُلُّ امْرِ ذی بالٍ» که «لَا یُذْکَر»[14] به نام خدا، این ابتر است. آدم وقتی حرفی میخواهد بزند، درسی میخواهد بگوید، کتابی را میخواهد بنویسد و مطلبی را میخواهد اثبات یا نفی کند، این شخص ایست و بازرسی او این است که برهان در دست او باشد.
بنابراین اینکه میگویند هر کاری که میکنید «بِسْمِ اللَّه» بگویید، این تنها ذکر و ثواب و اینها نیست، اینها بخشهای مقدماتی است، اساس کار این است که اینها قرنطینه است. پس اوّلین کاری که اسلام کرد، این است که مرزبندی کرد؛ فرمود بخواهی اثبات کنی برهانی و نفی هم کنی برهانی. این بیان نورانی امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) بود که از همین دو آیه استفاده کرد.
حالا برهان چهار صورت دارد: یا هر دو عقلی است ـ یعنی تکذیب و تصدیق ـ یا هر دو دلیل نقلی دارند یا تصدیق دلیل عقلی دارد و تکذیب دلیل نقلی، یا عکس آن. در قرآن فرمود حرف که میزنید یا عقلی باشد یا نقلی! عقل در مقابل شرع نیست، عقل در مقابل نقل است. شرع صراط مستقیم است، شرع مقابل ندارد تا ما بگوییم این مطلب شرعی است یا عقلی؟! عقل کاشف است، نقل هم کاشف است، وگرنه شرع که شارع مقدس آن را تنظیم میکند صراط مستقیم است. چراغ مقابل راه نیست، چراغ مقابل چراغ است! راه مقابل ندارد! چاه مقابل راه است که آن دیگر قابل گفتن نیست. شرع صراط مستقیم است و صراط مستقیم هم مقابل ندارد، آن چیزی که مقابل دارد نقل است؛ این را یا زراره گفته یا دلیل عقلی گفته، همین! اینطور نیست که ـ معاذ الله ـ عقل در مقابل شرع باشد که بگوییم این حرف را شارع گفته و این حرف را هم عقل گفته، عقل چه کاره است؟ عقل هر چه هم که باشد یک چراغ قوی در دست اوست، چراغ چه کار به مهندس دارد؟ ولو «شمس» هم که باشد سرانجام راه را نشان میدهد، انسان در حدّ آفتاب هم که باشد راه را و چاه را میبیند، نه اینکه راه درست کند، راه را مهندس درست میکند. صراط مستقیم را ذات اقدس الهی به وسیله معصومین درست کرده است که در زیارت «جامعه» میگوییم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»،[15] اینها که مقابل ندارند! حکیم در مقابل شارع نیست، فیلسوف در مقابل شارع نیست؛ حکیم در مقابل محدّث است، همین! اینها با دلیل عقلی و آنها با دلیل نقلی این راه را تشخیص میدهند.
بنابراین در قرآن کریم فرمود یا عقلی یا نقلی، یا ما باید از راه لفظ به شما گفته باشیم، یا در درون شما چراغی را روشن کرده باشیم، چون عقل را هم طبق ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[16] او روشن کرد، این عقل را که دیگری نداد. در همین قسمت سوره مبارکه «زخرف» و در سوره مبارکه «انعام» و در سوره مبارکه «نحل»، مخصوصاً در سوره مبارکه «احقاف» فرمود حرفی که میزنید یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی، شما نه راه عقل را طیّ کردید و نه راه نقل را! عوامهای شما راه تقلید کورکورانه را طیّ کردند و به حسب ظاهر آن نخبگان و فرهیختگانِ گمانی شما، بین تکوین و تشریع مغالطه کردند، پس «هاهنا امورٌ أربعه»: یکی اینکه مرزبندی شده است و انسان اگر بخواهد عالمانه زندگی کند، در نفی و اثبات ـ هر دو ـ باید برهان داشته باشد. دوم اینکه برهان یا عقلی است یا نقلی، یا مُلَفَّق از عقل و نقل است. سوم اینکه خصیصهٴ نظام جاهلی و جامعه جاهلی این است که عدّهای مقلّد کور هستند، تقلیدشان کورکورانه است، عدّهای هم که متبوع اینها هستند و پیشوا و پیشگام اینها هستند، اینها گرفتار خَلط بین تکوین و تشریع میباشند. حالا این امور چهارگانه را که بعضیها گذشت و بعضی را هم خواهیم خواند، در همین سوره مبارکه «زخرف» برهان اینها را نقل میکند، در سوره مبارکه «احقاف» هم به صورت شفاف بیان میکند که اینها دستشان خالی است، نه دلیل عقلی دارند و نه دلیل نقلی؛ نه برهانی دارند بر شرک و نه ما در کتابهای آسمانی گفتیم که شرک حق است. به هر حال شما که مدّعیان شرک هستید و این بتها را میپرستید، یا باید از این بتها کاری ساخته باشد که دلیل عقلی باشد که ندارید، یا ما باید در کتابی آسمانی این حرفها را گفته باشیم که دلیل نقلی باشد آن را هم ندارید، پس دستتان خالی است. حالا این عناوین را در سوره مبارکه «زخرف» ملاحظه بفرمایید.
این «جعلوا»ها همه عطف است بر آن «قالوا». با توجه به آنجا که «جعلوا» است و فعل جمع غایب هست یا «قالوا» که در همین سوره مبارکه «زخرف» هست، خیلی ریاضیگونه این سوره بسته شده است. اوّل فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ﴾[17] که این حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا﴾[18] که این حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ﴾؛ بعد حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾ که این حرفها را باطل کرد، بعد فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا﴾ که این حرفها را باطل کرد. این «قالوا»ها یک در بین حرف آنهاست و «ابطال» حرف خداست، «جعلوا» حرف آنهاست و «ابطال» حرف خداست، تا آخر این سوره مبارکه «زخرف» را مثل دو دوتا چهارتای ریاضی بررسی کنید، متوجه میشوید که کجا جمع است و عطف بر «جعلوا» و «قالوا» است، کجا مفرد است و حرف ذات اقدس الهی است؛ یک در بین حرف آنها را نقل کرد و ردّ کرد. این مانند «قال، اقول» است، اینقدر این سوره منظّم است!
«جعلوا»ی اول: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکفُورٌ مُّبِینٌ﴾،[19] ﴿أَمِ اتَّخَذَ﴾ برهان بر ردّ آن است. ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، این تعبیر ﴿إِنَاثاً﴾ تعلیق حکم بر وصف است که دلیل بر بطلان حرف آنهاست. ﴿أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ﴾ که دلیل بر بطلان آنهاست، شما از کجا میدانید که آنها مؤنّث هستند؟! البته در تعبیرات ادیبانه هم وقتی سخن از «إناث» است این را نکره ذکر میکند، وقتی که سخن از مذکر است «البنین» ذکر میکند؛ در همان آیه شانزدهم فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ﴾، این تعبیرات هم البته ملحوظ است که آن نکره است و این معرفه، چه اینکه در بخش پایانی سوره مبارکه «شوریٰ» هم این معرفه و نکره بودن را رعایت کرده است؛ در آیه 49 سوره «شوریٰ» این بود: ﴿یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَاثاً وَ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ﴾، نفرمود «یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ ذُکُورَاً»؛ این معرفه آوردن و آن نکره آوردن، نشانهٴ همان تفاوت ادبی است که بود.
اینجا فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾، اولاً شما بندگان خدا را «إناث» قرار دادید و ثانیاً بنده چه کاری میتواند درباره مولا بکند؟ اگر مولا قدرت نامتناهی دارد و این هم عبد محض است که ﴿وَ لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً وَ لاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاَ حَیَاةً وَ لاَ نُشُوراً﴾[20] این چگونه میتواند اتخاذ وَلَد باشد؟ هم ﴿وَلَد اللَّهُ﴾ باطل است هم ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ باطل است. ﴿أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ یُسْأَلُونَ ٭ وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾ که این حرف آنهاست. اینها دو گروه هستند، سند حرف مقلدانِ اینها، حرف میراث فرهنگی است؛ اگر بخواهند چیزی را قبول بکنند، میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾، یا اگر بخواهند چیزی را نکول بکنند، میگویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ﴾،[21] تصدیق و تکذیب اینها به عمل و عدم عمل نیاکانشان وابسته است، همین! به چه دلیل این کار را میکنید؟ ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾؛ به چه دلیل حرف انبیا را نمیپذیرید؟ ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ﴾؛ در عهد پدران ما که این حرفها نبود! این عصاره کار جاهلی است. اما آن نخبگان و فرهیختگانشان ـ به زعم آنها ـ چه میگویند؟ آنها گرفتار مغالطه هستند، فرمود: ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾؛ اینها میگویند بله ما خدا را قبول داریم، خدایی که خالق آسمان و زمین است را قبول داریم؛ اما خدایی را که ما قبول داریم عزیزِ علیم است، چون خودشان در جواب گفتند: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾؛ یعنی هم عزت دارد، نفوذناپذیر است، قدرت مطلقه دارد و هم علیم است. از آنجایی که خدا علیم است، میبیند که ما داریم بتها را میپرستیم و چون عزیز و مقتدر است، میتواند جلوی ما را بگیرد! اگر این کار مرضیّ خدا نبود، چون خدا میدانست و میتوانست جلوی ما را میگرفت و چون جلوی ما را نگرفت معلوم میشود که حق است و ـ معاذ الله ـ شما بیربط میگویید! این برهان فرهیختگان مشرک است که در سوره «نحل»، در سوره «انعام» و سایر سُوَر آمده، اینجا هم آمده است. ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ﴾؛ یعنی اگر خدا میخواست که ما عبادت نکنیم و موحّد باشیم ﴿مَا عَبَدْنَاهُم﴾، چرا؟ برای اینکه او علیم و عزیز است! او که میداند و میبیند که ما داریم بتها را میپرستیم و میتواند جلوی ما را بگیرد و چون نگرفته معلوم میشود که بتپرستی حق است. اینجاست که بین تکوین و تشریع خلط کردند. انبیا آمدند گفتند بله ذات اقدس الهی همه چیز را میداند؛ ظلم ظالم را میداند، معصیت عاصی را هم میداند، ایمان مؤمن را هم میداند، اما انبیا آمدند از طرف ذات اقدس الهی تا آزمایش کنند: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾[22] اختیار در همین نشئه است! ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾، حالا یا اینها راه حق را میپذیرند یا راه باطل را؛ البته ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾[23] به بخشهای دیگر برمیگردد، فرمود بشر باید به کمال برسد و در کمال هم که اجباری در کار نیست، با اجبار که کسی کامل نمیشود! کمال با اختیار است.
پرسش: در زمان جاهلی که برای آنها ارزش نداشت بعد ...
پاسخ: این را که در بحث قبلی گذشت، فرمود: ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾؛[24] شما چیزی که خودتان نمیپسندید به «الله» نسبت میدهید؟ این در بحث قبلی گذشت که فرمود اینها ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ﴾، برای خودتان پسر قائل هستید و برای خدا دختر قائل میباشید؟! این ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾ در بحث قبلی گذشت.
فرمود: ﴿لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾، این برهان آنهاست که به صورت قیاس استثنایی میباشد؛ اگر خدا میخواست که ما آنها را عبادت نکنیم جلوی ما را میگرفت و چون جلوی ما را نگرفت معلوم میشود که مشیّت الهی است. این خلاصه نظر آنها به صورت قیاس استثنایی است. نفی اینها این است که ذات اقدس الهی با اراده تکوینی یقیناً میتواند جلوی شما را بگیرد، اما بنا نیست که جلوی ظلم ظالم را خدا اینجا بگیرد! اینجا بشر را آزاد گذاشته، فرمود ما کسی را مجبور نکردیم، بگیر و ببند ما در معاد است! اینجا ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾، اینجا ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾،[25] کسی را مجبور نکردند.
پرسش: دلیل عقلی و نقلی نداشتند، مجبور بودند!
پاسخ: عقل را که خدا به اینها داد! انبیا آمدند و طبق همین «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[26] این دفینه را باز کردند، فرمود که عقل را شما زیر خاک بردید و آن را زیرِخاکی کردید: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾.[27] خدا یک عقل شفاف و روشنی به شما داد، شما با اغراض و غرایز این بیچاره را دفن کردید! وگرنه ما که شما را بیسرمایه خلق نکردیم! ما به شما سرمایه و علم فراوانی هم دادیم، یا اصلاً نروید و درس نخوانید و با همین فطرت زندگی کنید، یا اگر میروید درس میخوانید ـ در حوزه یا دانشگاه ـ درسی بخوانید که با صاحبخانه بسازد! صاحبخانه تو موحّد است! ما خیلی چیزها به شما یاد دادیم: ﴿فَأَلْهَمَهَا﴾ این «فجور» جمع است، ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ اطلاقِ جنس دارد. ما خیلی چیزها به شما یاد دادیم! به این بچه نمیشود گفت که شما راست بگویید، دروغ را بعد یاد میگیرد.
یک بیان نورانی مرحوم صدوق(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ) در همان کتاب شریف توحید نقل کرد که پدر و مادر این بچه را تا یکسال اصلاً نزنند، هر گریهای که او میکند صادقانه است؛[28] یا دردی دارد یا گرسنه است یا جای او تَر شده، هرگز بچه دروغ نمیگوید! اگر لبخندی زده راحت است و اگر گریهای دارد خسته است یا خوابش نبرده یا کمشیر است یا درد دارد، سه فصل در روایات است که سیدنا الاستاد فرمود اینها از غُرَر روایات ماست[29] که گریهٴ آن فصل اول توحید است، گریهٴ فصل دوم اقرار به نبوت است، گریهٴ فصل سوم او دعا در حق پدر و مادر است که ایشان میفرماید این جزء غُرَر روایات ماست؛ ولی در هر حال آنچه در روایت است، فرمود کاری به این بچه نداشته باشید، او بیخود گریه نمیکند، این کودک از مکتبی آمده که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾. بعد انبیا میگفتند یا همینطور بمانید و با همین فطرت به طور عادی زندگی کنید، یا اگر درس میخوانید علمی یاد بگیرید که با صاحبخانه بسازد! اگر ـ خدای ناکرده ـ علم سکولار بخوانید، علم الحادی بخوانید، علم انحرافی بخوانید و علم کَید را بخوانید، همیشه در درون شما یک طوفان و بحرانی است، چون باید با این صاحبخانه بسازد! اینکه گفتند اگر کسی علوم الهی را یاد بگیرد زود ترقّی میکند، برای اینکه میزبان با صاحبخانه هماهنگ است، فرمود چیزی یاد بگیرید که با او بسازد.
بنابراین سرمایه را هم ذات اقدس الهی به همه داد و در دنیا هم فرمود که راه برای آزمون باز است، هیچ اکراهی در کار نیست، چون اگر اکراه باشد که کمال نیست: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾؛ اما ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾؛ ولی به اینها بگو ما یک روز بگیر و ببند هم داریم! ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ را هم داریم! اینطور نیست که حالا رها باشند، اینجا جایِ آزمون است. ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾؛[30] کشانکشان ببرید! جهنّمی داریم که خیلی عالم و عاقل و دانشمند است، میفهمد که چه کسی دارد میآید! این جهنّم وقتی میبیند که اینها دارند میآیند از دور نعره میزند: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً﴾[31] این رؤیت را به آتش نسبت داد، فرمود آتش جهنّم وقتی میبیند که از دور مشرکین را دارند میآورند نعره میزند. این مثل آتش دنیا که نیست، نه اینکه مشرکین آتش را «رأوها»، بلکه ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً﴾ نعره میزند، یک چنین آتشی ما داریم! اما اینجا آزاد گذاشتیم، اگر اینجا جلوی افراد را بگیریم که کمال نیست، کمال در این است که انسان آزادانه راه خودش را طیّ کند.
پرسش: بحث آزاد گذاشتن راه نیست، وگرنه خود ارادههای خداوند آب میریزد به آسیاب آنطرف!
پاسخ: نه، نمیریزد.
پرسش: عبادت اصنام به نحو توسل در قرآن هست که ... .
پاسخ: هرگز ذات اقدس الهی تأیید نکرده است!
پرسش: بت را که عبادت بکنند و چیزی به دست نیاورند که میگذارند و میروند!
پاسخ: بله، آنکه چیزی به دست میآورد، خیال میکند که بُتها به او دادند و نمیداند. خدا فرمود چه بُتپرست و چه مؤمن، من تعهّد کردم، اینها عائله من هستند و پرونده دارند؛ این آیهٴ شش سوره مبارکه «هود» همین است: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛ فرمود شما چه کار دارید که حالا خرس قطبی «نجس العین» است و حرامگوشت؟! این عائله من است! در نظام تکوین تمام مار و عقرب عائله من هستند و من نسبت به مارها، عقربها، این خرسهای قطبی که «نجس العین» و حرام میباشند مسئول هستم، بله اینها عائله من هستند: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ﴾ این خداست که ﴿إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾.
پرسش: ...
پاسخ: همه را ذات اقدس الهی تأمین کرده، منتها فرمود شما هم مقداری دستتان را تکان بدهید! الآن ما در آستانه میلاد پُربرکت مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هستیم، ببینید قرآن کریم درباره مریم چگونه نظر میدهد؟ اینجا که جای مجّانیِ محض نیست! از راه معجزه وجود مبارک مریم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها) مادر شد که درست است و از راه معجزه هم آن بار را به زمین نهاد؛ هنگام بار به زمین گذاشتن، وقتی که ﴿فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ﴾ دستور داده شد که از مرکز عبادت بیرون برود که این هم درست است. این درد «مخاض» او را آورده کنار این ﴿جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[32] که درست است، این «جذعِ»، خشکِ، «بالی»[33] و بیثمرِ درخت خرما را سبز کرده، پُرثمر کرده، پُرشاخه کرده، پُرخوشه و پُرمیوه کرده که درست است، همه کارها را کرده؛ اما گفت: مریم! اینطور نیست که ما همه کارها را کردیم، تو هم دستی تکان بده! ﴿وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّا﴾[34] همه کارها را که بنا نشد انجام دهیم، حتی در معجزه! ما میتوانیم این درختی را که خشک بود و پُرثمر کردیم، خوشه آن را کمی نزدیک بیاوریم که به دست تو برسد؛ ولی تو هم تکان بده و میوه بچین! این احتزاز برای توست! این کار، کار انسانی است! انسان تا دنیا هست، ولو مریم هم باشد، دستی باید تکان بدهد! ولو مادر مسیح هم باشد، باید کاری انجام بدهد! اینطور نیست که انسان همیشه رایگان و مفت بخورد، این دیگر کمال نیست! آن بیگانه که روزی میخورد، خیال میکند که بُت به او میدهد و برهان قرآن کریم هم این است که از این بُتها هم که کاری ساخته نیست: ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾![35] خلیل حق که «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»،[36] روزی هم فرا میرسد که این تبر را میگیرد و همه اینها را هیزم درست میکند، فرمود کاری از اینها ساخته نیست!
بنابراین انسان نباید بین تکوین و تشریع خلط بکند. بله! خدا قادر هست و میتواند جلوی او را بگیرد؛ ولی اگر جلوی او را بگیرد که کمال نیست! روزی هم هست که جلوی آدم را میگیرند؛ ولی الآن که شما قیاس استثنایی درست کردید و گفتید: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَیْءٍ﴾،[37] این یک مغالطه است. مشیّت دو قسم است: مشیّت تکوینی داریم و مشیّت تشریعی؛ مشیّت تشریعی خدا این نیست که این کار را بکند، تکویناً بله ما را آزاد گذاشته است. اگر ذات اقدس الهی مشیّت تشریعی داشته باشد، یعنی اباحهگری! اگر ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ ـ معاذ الله ـ راجع به تشریع باشد، یعنی اباحهگری، اینچنین که نیست! بنابراین قیاس اینها یک مغالطه و خلطی بین تکوین و تشریع است. فرمود اینکه شما میگویید: ﴿لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْم﴾ چه برهانی دارید؟ یک، فقط خَرص و تخمین و گمان است، پس برهان عقلی ندارید. ﴿أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَابًا مِّن قَبْلِهِ﴾ اگر در یک کتاب آسمانی این حرف را خواندید، میشود دلیل نقلی؛ یعنی آیه و روایت معتبری در این زمینه دارید؟ که ندارید. برهان عقلی دارید؟ که ندارید. حرف شما هم که باید یا عقلی باشد یا نقلی، هیچکدام هم که نیست. ﴿أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِکُون﴾؟ این که نیست، پس دست شما خالی است. این خالی بودن دست را در چند جای قرآن فرمود؛ در سوره مبارکه «احقاف» به صورت شفّاف بیان کرده، آیه سه و چهار سوره مبارکه «احقاف» هم همین است، فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالحَْقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّی وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ عَمَّا أُنذِرُواْ مُعْرِضُونَ ٭ قُلْ﴾؛ به پیامبر فرمود که به این بتپرستها بگو: ﴿أَ رَأَیْتُمْ مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ شما که غیر خدا را میخوانید و میپرستید، به من گزارش بدهید: ﴿أَرُونیِ مَا ذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ﴾؛ اینها کاری کردند برای شما؟ چیزی آفریدند؟ اثری دارند؟ اینکه نیست! سرانجام اینکه در برابر او خضوع میکنید، یا باید خالق باشد یا باید شریک خالق باشد یا باید دستیار خالق باشد یا باید شفیع باشد؛ البته سوره مبارکه «سبأ» این عِدلهای چهارگانه را ذکر کرده است؛ فرمود سه قسم آن محال است، یک قسم آن ممکن است که شفاعت و توسّل باشد که آن باید «باذن الله» باشد. اینها که چیزی نیافریدند و شریک خدا هم نیستند، در سوره مبارکه «سبأ» هم فرمود: ﴿ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهیرٍ﴾[38] دستیار هم نیستند و خدا احتیاجی به اینها ندارد، پس اینها چه کاره هستند؟ لذا دلیل عقلی ندارید که این بتها استحقاق پرستش دارند، ما هم که هیچجا نگفتیم، پس دلیل نقلی هم شما ندارید. بنابراین ﴿أَرُونیِ﴾، ﴿أَرُونیِ﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿مَا ذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ﴾، یک؛ ﴿أَمْ لهَُمْ شِرْکٌ فیِ السَّمَاوَاتِ﴾؛ شریک خدا هم که نیستند، دو؛ این حرف شماست، برهان عقلی که ندارید ﴿ائْتُونیِ بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ﴾،[39] یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی بیاورید که اینها این استحقاق دارند، اینها چه کاره هستند؟ حرفی که اینها زدند این است که گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾. بنابراین کسانی که به زعم آنها فرهیخته هستند که گفتند: ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ﴾، خَلط کردند بین تکوین و تشریع که برهان قرآن دست آنها را خالی کرده، بعد آمدند به سمت همان میراث فرهنگی و سنّت گذشتگان و امثال آن رو آوردند که نیاکان ما اینطور گفتند، درباره نیاکان هم فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ﴾،[40] اگر پدران شما چیزی را نمیفهمیدند شما هم باید همان راه را بروید؟
پرسش: نیاکان آنها کسانی بودند که در کشتی نوح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) موحّد بودند!
پاسخ: آن اجداد اوّلیه حضرت آدم بود که موحّد بود، آنکه معیار نیست! اینهایی که آبای آنها بودند، در همان سرزمینی بودند و شبیه خودشان بودند که وجود مبارک نوح هم از دست آنها خسته شد، بعد از حضرت نوح یک چند نفری ایمان آوردند ـ عدّه قلیلی ایمان آوردند ـ که در یک کشتی جمع شدند. کلّ جمعیت اینها با آن حیواناتی که جمع کرده بودند که نسل آنها قطع نشود، در یک کشتی جمع شدند و کشتی هم که مانند یک کشتی بزرگ فعلی نبود، این مقدار جمعیت بودند! بعداً ﴿کَفَرُوا بَعْدَ إیمانِهِمْ﴾.[41]
فرمود نه دلیل عقلی دارید و نه دلیل نقلی دارید، چرا شما این بتها را میپرستید؟ در همین آیه محل بحث ـ آیه 22 سوره مبارکه «زخرف» ـ فرمود وقتی دست آنها خالی شد که نه برهان عقلی داشتند و نه برهان نقلی میگویند: ﴿بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾؛ اینها میراث فرهنگی و سنّت قبلی ماست؛ مانند همین که میگویند چهارشنبه سوری سنّت قبلی ماست! این به همین برمیگردد! آدم باید یک چیز عقلی داشته باشد یا یک چیز نقلی داشته باشد، به هر حال یک برهان داشته باشد!
این مرزبندی امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) از آن بهترین مرزبندیهاست، فرمود کجا میخواهید بروید؟! بخواهید نفی کنید، یک سیم خاردار بسته است؛ بخواهید اثبات کنید، سیم خاردار بسته است، کدام طرف میخواهید بروید؟ بخواهید چیزی را قبول بکنید، مرز آن مشخص است که باید عالمانه باشد؛ بخواهید چیزی را مخالفت کنید، یک سیم خاردار بسته است، انسان که رها نیست! «حَصَّنَ» دو تا قلعه است: «عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»، این حرفها بوسیدنی نیست؟! این قرآن را خیلیها میخوانند، اما مرزبندی جامعه، سیم خاردار درست کردن، دو طرف را بستن و انسان را «بین العِلمَین» جا دادن، این تمدّن است! «أَنْ لَا یَقُولُوا حَتَّی یَعْلَمُوا وَ لَا یَرُدُّوا مَا لَمْ یَعْلَمُوا»؛ اگر حق برایشان ثابت شد ماعدای آن را باطل کند.
بارها به عرض شما رسید که این مقدمه مرحوم کلینی در کافی بیش از سه صفحه نیست، میرداماد در الرواشح السماویة این مقدمه را شرح کرده است، این سه صفحه از بس عمیق و علمی است! خط آخر مقدمهٴ مرحوم کلینی در کافی این است که «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ»؛[42] جامعه عقلی دارای قطب است، وگرنه رهاست! چون قطبِ تمدّن «عقل» است، من اولین کتاب را کتاب «عقل» قرار میدهم، «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ»؛ همین را مرحوم میرداماد در الرواشح السماویة مبسوطاً شرح فرمود.
فرمود حالا که سرانجام این است و دستتان خالی است، پس چرا بتها را میپرستید؟ ﴿بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾. این حرفها در سوره مبارکه «انعام» گذشت، وقتی این آیات را بررسی میکنید، میبینید که مشابه این آیات در سوره مبارکه «انعام» آیه 148 و 149 هست: ﴿سَیَقُولُ الَّذینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّی ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا﴾ برهانی دارید؟ ﴿إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ ٭ قُلْ فَللهَِِّ الحُْجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَئکُمْ أَجْمَعِینَ ٭ قُلْ هَلُمَّ شهَُدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشهَْدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا﴾؛[43] یعنی دلیل عقلی، پس نه دلیل عقلی دارید و نه دلیل نقلی دارید.
در سوره مبارکه «نحل» آیه 35 به بعد این است: ﴿وَ قالَ الَّذینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ ٭ وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فیِ کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَی اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَةُ﴾[44] تا پایان که همین برهان عقلی و نقلی را در کنار آن سوره مبارکه «نحل» «بالمطابقة» یا «بالالتزام» بیان میفرماید. اینجا هم میفرماید آخرین حرف آنها این است که ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُون﴾، آنگاه میفرماید که حالا اگر پدران شما نمیفهمند، شما هم همان راه را ادامه میدهید؟! ﴿أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون﴾ آیا همان راه را شما ادامه میدهید؟ ﴿وَ إِنَّا عَلی آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ﴾ فرمود: ﴿وَ کَذَالِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فیِ قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُترَْفُوهَا﴾، این همان تعلیق حکم بر وصف است، افراد خوشگذران و اهل اسراف و اتراف، آنها میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثَارِهِم مُّقْتَدُون﴾، بعد ﴿قَالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکمُ بِأَهْدَی مِمَّا وَجَدتمُْ عَلَیْهِ ءَابَاءَکمُْ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُون﴾،[45] آن وقت ﴿فَانتَقَمْنَا﴾؛[46] فرمود ما حرف عقلی و نقلی داریم، از اینها که کاری ساخته نیست! نیاکان شما اشتباه کردند، قبل از آنها انبیا بودند و حرف انبیا را آنها گوش ندادند! بنابراین برهانی که ذات اقدس الهی اقامه میکند دو حدّ وسط دارد که ارجاع توحید ربوبی به خالقیّت است و حرف آنها یا خَلط بین تکوین و تشریع است یا همان حفظ میراث فرهنگی آنهاست.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص797؛ «حَوامیم، نام گروهی سورههای چهلم تا چهلوششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سورهها ذوات حم یا آلحم نیز گفتهاند».
[2]. سوره زخرف, آیه9.
[3]. سوره رعد, آیه16؛ سوره زمر, آیه62.
[4]. سوره صافات, آیه152.
[5]. سوره بقره, آیه116.
[6]. سوره اخلاص, آیه3.
[7]. سوره مؤمنون, آیه91.
[8]. سوره بقره, آیه20.
[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص43.
[10]. الکشف الوافی فی شرح أصول الکافی، ص163؛ الشافی فی شرح الکافی، ج1، ص366.
[11]. بحارالانوار، ج2، ص186.
[12]. سوره اعراف, آیه169.
[13]. سوره یونس, آیه39.
[14]. التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری(علیه السلام)، ص25؛ وسائل الشیعه، ج7، ص170؛ «کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَا یُذْکَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِیهِ فَهُوَ أَبْتَرُ».
[15]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613.
[16]. سوره شمس, آیه8.
[17]. سوره زخرف, آیه9.
[18]. سوره زخرف, آیه15.
[19]. سوره زخرف, آیه15.
[20]. سوره فرقان, آیه3.
[21]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.
[22]. سوره کهف, آیه29.
[23]. سوره نحل, آیه93؛ سوره فاطر, آیه8.
[24]. سوره نجم, آیه22.
[25]. سوره بقره, آیه256.
[26]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه1.
[27]. سوره شمس, آیه10.
[28]. التوحید، ص331؛ «...قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَا تَضْرِبُوا أَطْفَالَکُمْ عَلَی بُکَائِهِمْ فَإِنَّ بُکَاءَهُمْ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الصَّلَاةُ عَلَی النَّبِیِّ وَ آلِهِ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الدُّعَاءُ لِوَالِدَیْهِ».
[29]. المیزان فی تفسیرالقرآن، ج16، ص188.
[30]. سوره حاقه, آیات30 و 31.
[31]. سوره فرقان, آیه12.
[32]. سوره مریم, آیه23.
[33]. لغتنامه دهخدا، بالی: کُهن، کهنه.
[34]. سوره مریم, آیه25.
[35]. سوره صافات, آیه95.
[36]. دیوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم دیده بر نمیباشد ٭٭٭ خلیل من همه بتهای آزری بشکست».
[37]. سوره نحل, آیه35.
[38]. سوره سبأ, آیه22.
[39]. سوره احقاف, آیه4.
[40]. سوره زمر, آیه43.
[41]. سوره آل عمران, آیات86 و 90.
[42]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص9.
[43]. سوره انعام, آیات148 ـ 150.
[44]. سوره نحل, آیات35 و 36.
[45]. سوره زخرف, آیه24.
[46]. سوره زخرف, آیه25.