أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقینَ (46) وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ (51)﴾
در بحثهای قبل روشن شد که ذات اقدس الهی در همین سوره مبارکه «ذاریات» که بعد از اقامه برهان بر معارف دین، یک سلسله قصصی از انبیای گذشته و امم آنها ذکر میکند تا عبرت باشد، فرمود که ما طرزی طاغیان را از بین بردیم که گویا دیروز در این زمین، در این مکان، در این منطقه نبودند: ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾[1] مثل اینکه ما یک بوته یک سانتی را از کنار یک نهر بکَنیم که هیچ اثری از کَندن آن فردا پیدا نمیشود؛ یعنی فردا کسی بیاید دیگر نمیتواند احساس کند که دیروز در اینجا یک بوته یک سانتی بود، این راجع به خود طاغیان و فراعنه و ستمگران.
اما آثار و ابنیه آنها را هم به عنوان آیه کلامی مفرد ذکر میکند ﴿وَ تَرَکْنا فیها آیَةً لِلَّذینَ یَخافُون﴾،[2] ﴿لِلْمُؤْمِنینَ﴾[3] این آیه کلامی است. هم آثار و ابنیه به جا مانده آنها را با جمع، نه مفرد، برای باستانشناسها، میراث فرهنگیشناسها ذکر میکند، میفرماید: ﴿إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمین﴾،[4] «فَهاهنا امورٌ ثلاثه»؛ اوّل اینکه خود طاغیان را طرزی ریشهکَن میکنیم که گویا دیروز در این مملکت نبودند؛ مثل اینکه آثار پهلوی، فکر پهلوی و ستم پهلوی را آن چنان قطع کرد که گویا دیروز در این سرزمین نبودند، با اینکه نیم قرن اینها تاختند. دوم آثار کلامی است که مفرد ذکر میکند؛ یعنی اگر کسی اهل عبرت باشد موعظهگیر باشد، این جریان برای آنها پند و اندرز است. سوم آثار باستانی است که آن را جمع ذکر میکند ابنیهای داشتند، آثاری داشتند، خرابیهایی داشتند، تاخت و تازی داشتند، پس این امور سهگانه باید از هم جدا بشود.
مطلب بعدی آن است که صاعقه غیر از تُندباد است؛ اگر درباره عذابِ این اقوام یادشده؛ یعنی قوم عاد، قوم ثمود، گاهی به صاعقه تعبیر میشود گاهی به تُندباد که ریحی است که ﴿ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ﴾[5] این چون مثبتیناند، هیچ تعارضی ندارند. هم با صاعقه عذاب کرده باشد هم با تُندباد عذاب کرده باشد، اگر حصر باشد که بگوید مثلاً ما عذاب عاد یا عاد و ثمود را فقط با صاعقه تنظیم کردیم، آن وقت با تُندباد مشکل هست، یا اگر آیهای که دارد ریحی که ﴿ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ﴾ این دلیل حصر باشد، آن وقت به آیهای که میگوید با صاعقه یا امثال آن عذاب کردیم منافات دارد. جریان قوم ثمود که دارد ﴿جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها﴾[6] اگر لسانش لسان حصر باشد؛ یعنی ما قوم لوط را جز از راه جعل عالیه به سافله و سافله به عالیه عذاب نکردیم، آن وقت حجاره مسومه «من عند ربک» معارض آن است؛ اما هیچ کدام از اینها حصر نیست. دارد ما وقتی اراده الهی بر تعذیب قوم لوط تعلق گرفته است ﴿جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها﴾، بعد در آیه دارد که ﴿لِنرُْسِلَ عَلَیهِْمْ حِجَارَةً﴾،[7] اینها چون مثبتیناند معارض هم نیستند، اصلاً اصول را گذاشتند برای همین حرفها، اصول که علم نیست اصول فنّ است؛ یعنی ما با اصول نمیتوانیم چیزی را اثبات کنیم از مبدأ تا منتها را، از منتها تا مبدأ. مسئلهای از مسائل شرعی را بخواهیم با اصول ثابت بکنیم نیست، مسئله شرعی را فقه ثابت میکند نه اصول. اصول مستحضرید که علم نیست فنّ است؛ یعنی اصول به ما میگوید اگر یک متن معتبری بود خواستید از این متن استفاده کنید امرش این است، نهیاش این است، مطلقش این است، مقیّدش این است، عامش این است، خاصش این است، مفهومش این است، منطوقش این است، معارضش این است، این گونه عمل بکن! وگرنه خود اصول علم نیست تا شما بخواهید یک مسئله شرعی را از اصول ثابت کنید، این را باید به فقه مراجعه کنید، یک مسئله کلامی، اعتقادی، اخلاقی و حقوقی را بخواهید به اصول مراجعه کنید، اوّل تا آخر این کفایتین را مراجعه کنید، شما بخواهید بگویید طمع چیست، قناعت چیست، ادب چیست، اخلاق چیست، اصول میگوید به من مربوط نیست! چه حلال است چه حرام است چه واجب است چه نجس است چه پاک است، اصول میگوید به من مربوط نیست! اصول میگوید من علم نیستم، من فنّ هستم، اگر خواستی از یک متنی استفاده کنی من راه استفاده از متون را به شما نشان میدهم که امر اگر باشد این است، نهی اگر باشد این است. اگر دو شیء بودند حصر داشتند نقیض هماند، معارض هماند، اگر مثبتان بودند در صدد حصر نبودند جمع اینها آسان است، اصلاً اصول را گذاشتند برای همین! بنابراین اگر در جایی دارد درباره قوم ثمود که ما ﴿جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها﴾، بعد در جایی دارد که ﴿لِنرُْسِلَ عَلَیهِْمْ حِجَارَةً﴾ اینها چون مثبتیناند، معارض هم نیستند.
پرسش: اینها اگر در اصول نباشد ادبیات که میداند.
پاسخ: ادبیات علم نیست، میگوید اگر خواستی حرف بزنی مواظب دهنت باش! چه چیزی مرفوع است، چه چیزی منصوب است، چه چیزی مجرور است، چه چیزی مکسور است، این طور است! الآن شما بخواهید با اوّل تا آخر این دَه رشته علوم ادبی، مطلبی را ثابت کنی، اینها میگویند به ما مربوط نیست، ما میگوییم اگر خواستید بنویسی این گونه بنویس، اگر خواستی حرف بزنی این گونه حرف بزن! اما کلام حساب دیگر است، فلسفه حساب دیگر است، فقه حساب دیگر است، اخلاق حساب دیگر است، حقوق حساب دیگر است، تاریخ حساب دیگر است، اینها علم هستند. اما نحو و صَرف میگوید من فنّ هستم، من میگویم مواظب زبانت باشد درست حرف بزن! خواستی حرف بزنی اگر فاعل بود مرفوع بخوان، اگر مفعول بود منصوب بخوان، اما چه کسی فاعل است چه چیزی مرفوع است را که من نمیدانم! اگر خواستی کسر و ضم و اینها را حساب بکنی، اگر اوّل بود این طور است، التقای ساکنین بود این طور است، وسط بود این طور است، این را من به شما میگویم؛ اما حالا فلان کلمه چیست این را برو از خود آن علم یاد بگیر! نحو و صَرف مثل همان بازار اسلحهفروشان است، منطق هم همین طور است منطق که علم نیست منطق فنّ است منطق میگوید اگر خواستید دلیل بیاورید برهان اقامه کنید، باید سه عنصر داشته باشد یک اصغر باشد یک اوسط باشد یک اکبر و اگر خواستید صورت تنظیم بدهی شکل اوّلی دارد، دومی دارد، سومی دارد، چهارمی دارد؛ اما میخواهی فقه را اثبات کنی، مثلاً بگویی فلان چیز پاک است، میگوید ظاهر این آیه یا روایت، طهارت است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، علم خود حکم را میگوید. فقه یک نور است میگوید فلان چیز پاک است، فلان چیز نجس است؛ اما اصول که نمیتواند بگوید چه چیزی پاک است، چه چیزی نجس است، چه چیزی حلال است، چه چیزی حرام است، چه چیزی صحیح است، چه چیزی باطل است. اصول فنّ است میگوید اگر خواستی از آیه استفاده کنی، از روایت استفاده کنی، راهش این است: اگر امر بود معنایش این است، اگر نهی بود معنایش این است، اگر مفهوم بود معنایش این است، اگر منطوق بود معنایش این است؛ اما من هیچ فتوایی ندارم. شما الآن یک فتوای فقهی را به دو جلد کفایه بدهی، این جوابش نفی است، میگوید از من بر نمیآید، شما از کفایه بخواهی سؤال کنید که فلان چیز حلال است یا حرام، پاک است یا نجس میگوید به من مربوط نیست؛ اما از فقه سؤال کنی، فقه نور است و مرتّب جواب شما را میدهد، چون علم است. ثابت کرده روشن کرده کارش این است. اگر از منطق بخواهی ثابت کنی که عالم حادث است یا نه؟ میگوید من چه میدانم! از حکمت یا کلام ثابت میکنی میگوید بله عالم حادث است، چون این علم است، آن ابزار است او ترازوست. از ترازو هیچ چیزی ساخته نیست، از متری که در مغازههاست هیچ چیز ساخته نیست؛ اما از کارخانهای که پارچه میبافند ساخته است، این متر میگوید من اندازهبگیر هستم، چه کم است چه زیاد است! اما از من ساخته نیست که حالا پارچه برای شما ببافم یا فرش درست کنم به شما بدهم، اصلاً اصول را گذاشتند برای همین! غرض این است که اصول برای آن است که انسان وقتی با متنی که الهی است حالا یا قرآن است یا حدیث نورانی اهل بیت(علیهم السلام) است بخواهد از این متون چیزی استفاده کند راهش این است.
پس آن ﴿لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ در بین امور سهگانه مربوط به طغیان طاغیان است نه آن دو امر کلامی و فرهنگی و همچنین درباره این عذابهای متنوّعی که برای قوم عاد آمده، برای قوم ثمود آمده، اینها هیچ کدام حصر نیست؛ لذا مثبتیناند قابل جمعاند، چه اینکه اصول ثابت کرد.
در جریان قوم نوح(سلام الله علیه) چون جزء اقدمین بود فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْل﴾ و برای اینکه ثابت کند اگر از عاد سخن به میان میآید ﴿أَهْلَکَ عاداً الْأُولی﴾[8] یا در بعضی از آیات دارد که ﴿لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ﴾[9] اقوام دیگری اگر به این نام مطرح شدند منظور ما آن قوم عادی است که هود پیامبرشان بود و عاد اُولی است، چه اینکه درباره قوم نوح برای اینکه به حسب ظاهر بعد از جریان حضرت هود و صالح و موسی(علیهم السلام) ذکر شد، روشن بشود که نوح(سلام الله علیه) بر همه اینها مقدم است، فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْل﴾؛ یعنی نوح را اگر ما به حسب لفظ بعد از عاد و ثمود و موسی ذکر کردیم، قوم نوح قبل از این اقوام بودند و تأخّر ذکری دلیل نباشد که قوم نوح مثلاً بعد بود.
حالا چون این سوره مبارکه «ذاریات» مانند برخی از سُور قبلی در مکه نازل شد و اصول اوّلیه دین در مکه مطرح است، قسمت مهمش آن است، در صدر این سوره از معاد سخن به میان آمده، اما الآن درباره توحید و مبدأ عالم سخن به میان میآید؛ آیه 47 فرمود: ﴿وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُون﴾ شما اگر درباره خلقت تردیدی دارید وقتی به فطرت مراجعه کنید ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[10] چون مشکل اصلی مشرکین حجاز، توحید بود نه اصل مبدأ، این یک؛ و مشکلترین مشکل اینها هم انکار معاد و وحی و رسالت بود. جامعهای که خدا را به عنوان خالق قبول دارد؛ اما در برابر او مسئولیتی ندارد، سؤال و جوابی هم ندارد، احکامی هم ندارد، یک جامعه رها، این را مشرکین هم قبول دارند. اینها وحی و نبوت را قبول نداشتند که دین هست و معاد را قبول نداشتند که روز معاد است و مسئولیت، یک چنین ملّتی رهاست. الآن هم بارها به عرض شما رسید که غدّه غرب همین است؛ انکار معاد انکار وحی و نبوت و از طرفی انکار تجرّد روح. آن وقت این اگر برای شرق کالایی بفرستد چه در میآید معلوم نیست! فرمود ما آسمان را خلق کردیم، اینها نظام علّی و مبدأ فاعلی را قبول ندارند؛ اما گاهی به شانس معتقد هستند، به شانس و شیر و خط و امثال آن معتقد هستند. فرمود این آسمان را ما خلق کردیم، این خلقت عظیم که از قدرت بیانتهای ما حکایت میکند، این نمیتواند دوباره مردهها را زنده کند؟ اگر درباره خودتان هم فکر بکنید، اصل آن لیس تامه را ما کان تامه کردیم، نبود را بود کردیم، حالا دوباره نمیتوانیم پراکندهها را جمع بکنیم؟ آیا خسته شدیم ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾.[11] در بخشهایی فرمود که ﴿هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْه﴾؛[12] یعنی این مبدأ، این بعد آسانتر از معاد است؛ لکن این را برای فهم توده ما فرمود، بلافاصله پشت سرش فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾؛[13] یعنی اینکه ما میگوییم: ﴿هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْه﴾؛ معاد آسانتر از مبدأ است، أهون است، این برای فهم توده مردم است ـ معاذالله ـ که معاد آسانتر باشد! چون قدرت اگر نامتناهی شد آسان است، آسانتر ندارد هیچ چیزی برای او سخت نیست، هیچ چیزی برای او آسانتر است، همه چیز برای او یکسان است. اگر قدرتی نامتناهی بود، بخواهد کاری را انجام بدهد آن هم با اراده انجام میدهد. حضرت امیر در نهج فرمود: «لَا بِمَعْنَی حَرَکَةٍ»[14] او که با حرکت و دست و پا کار نمیکند، او با اراده کار میکند. الآن شما اراده کنید اقیانوس کبیر را که از بزرگترین اقیانوسهای روی زمین است و اراده کنید یک قطره آب را، هر دو را یکسان اراده کردید و خسته نشدید. شما از تصوّر نکردن اقیانوس خسته نشدید، چون با اراده حاصل شد، این طور نیست که حالا رفته باشید کار کرده باشید، تصوّر یک قطره و تصوّر اقیانوس آرام یکسان است، این طور نیست که یکی سخت باشد یکی سختتر. فرمود: ﴿هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْه﴾ اما ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾ ـ معاذالله ـ که او آسانتر باشد این آسان، این را ما برای فهم شما میگوییم وگرنه خدای سبحان ما بگوییم یکی برای او آسان است یکی برای او آسانتر یعنی چه؟ اگر قدرت نامتناهی است که هست، اگر با اراده کار میکند که میکند، بنابراین همه چیزی برای او هیّن است: ﴿هَیِّنٌ﴾، لذا فرمود که کلّ مجموعه خودتان را حساب بکنید، این آسمان را که هنوز بسیاری از اینها کشف نشده است ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾.[15]
یک وقت است که انسان همین است که در تالار تشریح خلاصه میشود، با اینها اگر بخواهید سخن بگویید میگوید زمینی که شما راه میروید روی آن از شما بزرگتر است: ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ﴾[16] کوههایی که در برابر شماست از شما بزرگتر است و بالاتر است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾، آسمانی که روی سر شما سایه انداخت ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾ همه آنها از شما بزرگتر هستند، زمینی که شما روی آن راه میروید از شما ستبرتر است، کوهی که در دامنه آن خانه میسازید از شما بزرگتر است، آسمانی که زیر او سایه انداختی از شما بزرگتر است، شما چه هستید؟ اما اگر آن روح باشد آن دین باشد آن ایمان باشد، کاری از شما ساخته است که «آسمان بار امانت نتوانست کشید».[17] این ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَة﴾[18] در پایان سوره مبارکه «احزاب» همین است! فرمود اگر شما روح خود را حساب بکنید؛ البته از آسمان بزرگترید، از زمین بزرگترید، این انسان است که ولایت دارد، رسالت دارد، نبوت دارد، خلافت دارد، امامت دارد، کاری از انسان ساخته است که از آسمانها ساخته نیست. اگر ـ معاذالله ـ آن را گذاشتید کنار، همین شدید که «یأکل و یمشی» همه چیز از شما بزرگتر است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾، ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾ تکتک اینها را در آیات جداگانه شمرده، فرمود اگر شما آن حقیقت انسانیت را دارید که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[19] این ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾ که ابایشان هم ابای اشفاقی است نه ابای استکباری. یک ابای استکباری است که کار شیطان است ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾[20] آن حرام است. او میتوانست این کار را بکند و نکرد ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ اما ابای پایان سوره مبارکه «احزاب» ابای اشفاقی است؛ یعنی نمیتوانم! این که گناه نیست، ﴿فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾ من مقدورم نیست، این ابا ابای مذمومی نیست.
پس اگر انسان شد و اهل ولایت شد و اهل دین شد و اهل رسالت شد، این کاری میکند که آن بار امانت را میکشد و آسمان آن بار را نمیکشد، آن وقت از آسمان و زمین بالاتر است، برای اینکه این آسمان و زمین روزی از بین میروند ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾[21] و انسان از بین رفتنی نیست «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَارٍ».[22] اگر ـ معاذالله ـ انسان همان پنداشت که مرگ پوسیدن است نه از پوست به در آمدن و قبر آخر خطر است، یک چنین انسانی هر چه که میبیند از او بالاتر است. در این قسمت فرمود مشکل شما درباره معاد چیست؟ ما این نظام سپهری را خلق کردیم، ﴿وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ﴾ برخیها گفتند این «أیْد» جمع ید است «أیدی» است، برخی مثل جناب زمخشری میگوید که «أَیدَ، یئدُ، آدَ» این خودش به معنی قدرت است، برخیها خود «أیْد» را به معنی قدرت میدانند که درباره داود دارد: ﴿ذَا الْأَیْدِ﴾[23] یعنی «ذا القدرة، ذا القوة» نه اینکه این «أیْد» مخفف أیدی باشد. ﴿وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾، «مُوسِعْ» هم به معنای توسعهدهنده است که متعدی است، هم به معنای «ذا وسعة» است. در سوره مبارکه «بقره» گذشته بود که ﴿عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ﴾[24] هر کسی ندارد به آن اندازه، هر کسی دارد به آن اندازه! «مُوْسِع»؛ یعنی توانگر، توانمند و «مُقْتِر» یعنی تهیدست. ﴿عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ﴾ اما ﴿وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ اگر معنی متعدی باشد. همین که میبینید مرتّب ستارهای کشف میشود، راه شیری کشف میشود، سیاهچالی کشف میشود، ستارهای از ستاره تولید میشود این همان است که ما وسعت میدهیم. رحمت ذات اقدس الهی که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾[25] خود خدای سبحان هم ﴿واسِعٌ عَلیمٌ﴾[26] هم «مُوسِع» است؛ یعنی «ذاوسعة» است هم «مُوسِع» است؛ یعنی توسعهدهنده است ﴿وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾، پس هیچ کاری نمیتواند ذات اقدس الهی را عاجز کند، فرمود: ﴿وَ ما هُمْ بِمُعْجِزینَ﴾؛[27] هیچ کدام از آنها نمیتوانند ما را عاجز کنند ﴿وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ﴾؛ ما زمین را گستراندیم. اینکه فرش کردیم معنایش این نیست که کروی نیست، اینکه به نظر ما بسیط و پهن میآید، این برای آسایش و آرامش ماست ﴿وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾[28] معنایش این نیست که زمین مسطح است و کروی نیست، یعنی آنچه به دیدِ ما میآید همان سطح وسیع آن است. فرمود ما این را فرش کردیم آماده کردیم ممهّد کردیم برای شما؛ البته کسانی که در کره دیگر زندگی میکنند، ارض آنها آن است و این زمین ما برای آنها آسمان محسوب میشود، این طور نیست که حالا زمین تَه باشد و کرات دیگر بالا باشد. این کلّ واحد اینها در فضا معلّقاند، حالا به جاذبه الهی یا هر چه هست، اگر کسی کره مریخ رفت، زمین را بالای سر خود میبیند نه پایین. این هم در بالای سر او قرار گرفت، این آسمانی است برای او. به هر تقدیر هر کسی در هر کرهای زندگی میکند آن کره مَفرَش اوست و کره دیگر آسمان اوست. ﴿وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ﴾ اینها قدرتهای الهی را میشمارند، ضمن اینکه مسئله توحید را تبیین میکند، مسئله معاد را هم حلّ میکند. میفرماید هیچ محذوری برای ما ندارد، اصلاً شما که از بین نمیروید، مشکل این است که شما خودتان را همین بدن خیال میکنید و گورستان، همین! اگر باور کردید که مرگ از پوست به در آمدن است، نه پوسیدن و اگر انسان روحی دارد که هرگز نمیمیرد، اصلاً درباره معاد سؤال نمیکنید. ما که از بین نمیرویم ما وفات میکنیم نه فوت. اگر این است، فرمود: ﴿وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ﴾، زوج نه یعنی جفت؛ زوج یعنی هر موجودی همتایی دارد، چون هر موجودی همتایی دارد، کلّ واحد میشود زوج؛ لذا هم زن زوج است هم مرد زوج. در قرآن کریم از زن به عنوان زوجه جمعشان به عنوان زوجات یاد نشده است، از زنها هم به عنوان ازواج یاد میکنند، زوج یعنی عضو دیگری همتای دیگری دارد که دوتایی میشوند دو نفر. وگرنه خود زوج به معنی دو نیست؛ لذا این زوجین که تثنیه است به معنی چهارتا نیست، هر کسی زوج است؛ یعنی همتایی دارد. تنها موجودی که زوج نیست و فرد است و همتا ندارد ذات اقدس الهی است. حالا یا این ناظر به همان مثبت و منفی است یا ناظر به نر و ماده است، یا ناظر به لیل و نهار است، یا ناظر به آسمان و زمین است، هر چیزی مقابلی دارد که با هم تکامل میکنند آن نظام هستی را. ﴿وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ﴾ تا شما متذکر بشوید به قدرت الهی.
پرسش: ...
پاسخ: چرا، آن عرش و کرسی میشوند زوج. هیچ چیزی در عالم نیست که تنها باشد، به هر حال این اثر دارد و یک اثرپذیر میخواهد یا اثرپذیر است یک مؤثر میخواهد، تنها چیزی که محتاج به احدی نیست آن ذات اقدس الهی است که «فرداً واحداً أحداً حیّاً صمداً قیّوماً أزلیاً أبدیا» این ﴿لا شَریکَ لَهُ﴾[29] وگرنه هر موجودی زوجی دارد مناسب با او؛ البته زوج به معنای نر و ماده نیست.
پرسش: ...
پاسخ: برای اینکه از عدم به بار آورد، آن بیان نورانی را در آن خطبه خواندیم. مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) این را به عنوان اعجاب ذکر میکند که ذات اقدس الهی «لا من شیء» خلق کرد نه «من لا شیء»، نه اینکه چیزی بود خدا او را ساخت و ساز کرد! آن مستشکلان شبهه آنها بود که اگر مبدأیی باشد این عالم را یا «من شیء» خلق کرد، پس معلوم میشود مادّه قبلاً بود و ازلی بود و خدا ندارد ـ معاذالله ـ یا «من لا شیء» خلق کرد «لا شیء» که عدم است که نمیتواند ماده باشد، «شیء» هم که بیش از این دو نقیض نیست هر دو هم که مستحیل بودند، چهار مطلب بود که به صورت مبسوط بیان شده است؛ اما آن خطبه این بود که شما باید متوجه باشید که نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست تا شما بگویید خالی از این نقیضین نیست، نقیض «من شیء» «لا من شیء» است، چون «نقیض کلّ رفع». حالا که منطقی متوجه شدید، منطقی حرف بزنید و سؤال بکنید ما به شما جواب بدهیم. سؤال: خدا جهان را «من شیء» خلق کرد تا آن «شیء» ماده و ازلی باشد و خدا نداشته باشد؟ میگوییم نه، «من شیء» خلق نکرد. پس از چه خلق کرد؟ «لا من شیء»، نه «من لا شیء». «من لا شیء» نقیض «من شیء» نیست، چون هر دو موجبهاند، «نقیض کلّ رفع أو مرفوع»؛ نقیض کلّ شیء رفع اوست، نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «من لا شیء». این عظمت خطبه فدکیه وجود مبارک صدیقه کبراست که 25 سال قبل از خطبه نورانی حضرت امیر که حضرت فرمود خدای سبحان جهان را «لا من شیء» خلق کرد قرار داد. این کتاب شریف کافی را میبینید او خیلی کم حرف میزند، فقط حدیث نقل میکند. ایشان در همان جلد اوّل کافی که یک روز آوردیم همین جا خواندیم آن خطبه را، در آنجایی که بخواهد خطبه را از حضرت امیر نقل کند که حضرت بار دوم که نیروها را بسیج میکرد برای جریان صفّین، آنجا آن خطبه غرّاء را خواند. مرحوم کلینی میگوید که اگر تمام جنّ و انس جمع بشوند و در بین آنها پیغمبر نباشد ـ پیغمبری از پیغمبران نباشد ـ هرگز نمیتوانند خطبهای و سخنی بگویند مثل این کسی که به نام علی است «بأبی أنت و أمی» این حرف کلینی است. تنها جملهای که مرحوم کلینی استدلال میکند، میگوید خطبهای که علی گفت همه مشکلات را حلّ کرد این است که در آن خطبه نگفت خدا جهان را «من لا شیء» خلق کرد فرمود نقیض «من شیء» که محال است «لا من شیء» است نه «من لا شیء». خدا جهان را «لا من شیء» خلق کرد میشود مُبدع. مُبدع یعنی ماده ندارد، وقتی ماده نداشت سؤال هم ندارد که این ماده پس ازلی است! این تعبیر نورانی در خطبه فدکیه صدیقه کبری هست.[30] اینکه میبینید این همه عظمت اهل بیت برای جدّهشان قائلاند تنها این نیست که حالا او مظلومه بود بین در و دیوار آسیب دید، آنها حساب دیگری است، اینکه خود مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی کتاب الحجّة میگوید جبرئیل(سلام الله علیه) بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میآمد برای حضرت زهرا(سلام الله علیها) آن مطالب را میگفت،[31] حضرت یادداشت میکرد به امیرالمؤمنین میگفت، امیرالمؤمنین مینوشت شده مصحف فاطمه این است. بنابراین اینها راه هر شبههای را بستند، جهان را «لا من شیء» خلق کرد فهماندند که نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، چون هر دو موجبهاند، نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است که این خطبه در نهج البلاغه آمده، فرمود ما جهان را نو آوردیم، ما نوآور هستیم چیزی نبود از چیزی نساختیم.
بنابراین قدرت ما میشود ازلی. شما هم که از بین نمیروید، بر فرض شما روح نداشته باشید، نابود بشوید، ذرات شما پراکنده بشود که میگویید: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْض﴾[32] غیر از این کسی که حرف دیگری ندارید، میگویید ما ذراتمان پراکنده میشود، شما آن روزی که هیچ نبودید و لیس تامه بودید، ما شما را خلق کردیم. ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾.
بنابراین چند تا برهان اقامه میکند: یکی میفرماید نظام سپهری از شما بزرگتر است، یک؛ دیگر اینکه اوّلتان از آخرتان مهمتر است؛ وقتی هیچ نبودید ما شما را خلق کردیم آن وقت به دنبال چه میگردید؟! این قرآن اوّل و آخر آدم ترسو را مشخص کرد. به بیان کلیمی فرمود از چه چیزی فرار بکن! به بیان قرآنی فرمود به سوی چه چیزی فرار بکن! مشکل ما این است که یا ما مبدأ را نمیدانیم یا منتها را نمیدانیم. وجود مبارک موسای کلیم فرمود من چون از شما ترسیدم از مصر فرار کردم ﴿فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُم﴾[33] وقتی آنها گفتند این مدت کجا بودید؟ فرمود شما در تعقیب من بودید ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُون﴾[34] همین بود! شما جلساتی داشتید مشورتی داشتید که مرا دستگیر کردید، من هم فرار کردم از مصر و رفتم نزد شعیب. ﴿فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُم﴾ اما قرآن مکمّل آن مطلب است، حالا فرار کردی از خطر فرار کردی به چه پناهنده بشوی، فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّه﴾[35] این حرف بوسیدنی نیست؟! به هر حال آدم کجا میخواهد فرار کند؟ فرمود من پناهگاهی دارم دم دست شما است، این کلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»؛[36] این توحید حصن من است، «حصن»؛ یعنی قلعه، این قلعه هم دژبانی دارد دژبانش خود من هستم. اگر خطری پیش آمد بگوییم خدا، این حلّ میشود؛ اما نه لفظاً بگوییم خدا!
ببینید چند جا دارد که بنی اسرائیل ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[37] ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾[38] اینها کم پیغمبری را نکشتند؛ اما این انبیا در برابر قتل بنی اسرائیل چه گفتند؟ حرفشان این بود که «یا سیوف خذینی»، همان بیان نورانی سید الشهداء در روز عاشورا. این معروف است حالا یا سند دارد یا ندارد حق هست، که وجود مبارک سید الشهداء فرمود: «ان کان دین جدی لا یستقیم الا بقتلی فیا سیوف خذینی»[39] عملاً که بود، حالا ما به دنبال سند بگردیم؟ آن انبیا که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾، آن انبیایی که ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ همه حرفشان همین بود. این ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّه﴾ است، آن وقت الآن کلّ این چند میلیارد را همین سه چهار نفر دارند اداره میکنند، اگر حرفی مانده است برای همینهاست؛ منتها آنهایی که کافرند بخشهای الهی را رها کردند، بخشهای انسانی را گرفتند، آنها که موحدند هم بخشهای الهی را گرفتند هم بخشهای انسانی را. چهار تا حرف خوب اگر در کمونیستها هست در مشرکین هست در ملحدین هست، اینها را انبیا یاد دادند؛ ادب را، اخلاق را، انسانیت و گذشت را ، همه را اینها یاد دادند. این مشرکان این ملحدان این کمونیسم و امثال ذلک آن بخشهای انسانی را گرفتند آن بخشهای الهی را رها کردند. وجود مبارک موسای کلیم در سوره مبارکه «شعراء» دارد که من ترسیدم فرار کردم؛ آیه 21 سوره مبارکه «شعراء» این است: ﴿فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبِّی﴾ ضمناً به آن منتهی هم اشاره کرد، ﴿فَوَهَبَ لی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلینَ﴾؛ اما در قرآن کریم که مکمّل همه حرفهاست، میفرماید هر خطری در پیش است ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّه﴾ البته در روایات آمده است که حج رفتن این طور است، اینها بیان مصداق است، تطبیقِ مصداقی است نه تفسیر مفهومی. ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّه﴾ در دعا این طور است، در استجابت دارد، هر خطری باشد این طور است ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّه﴾ که ـ إنشاءالله ـ خدا حافظ شما باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره یونس، آیه24.
[2]. سوره ذاریات، آیه37.
[3]. سوره حجر، آیه77.
[4]. سوره حجر، آیه75.
[5]. سوره ذاریات، آیه42.
[6]. سوره هود، آیه82.
[7]. سوره ذاریات، آیه33.
[8]. سوره نجم، آیه50.
[9]. سوره هود، آیه60.
[10]. سوره لقمان، آیه25؛ سوره زمر، آیه38.
[11]. سوره ق، آیه15.
[12]. سوره روم، آیه27.
[13]. سوره روم، آیه27.
[14]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه152.
[15]. سوره غافر، آیه57.
[16]. سوره اسرا، آیه37.
[17]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل184.
[18]. سوره احزاب، آیه72.
[19]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[20]. سوره بقره، آیه34.
[21]. سوره انبیا، آیه104.
[22]. بحار الأنوار(ط _ بیروت)، ج37، ص146.
[23]. سوره ص، آیه17.
[24]. سوره بقره، آیه236.
[25]. سوره اعراف، آیه156.
[26]. سوره بقره، آیات115و247و261.
[27]. سوره زمر، آیه51.
[28]. سوره غاشیه، آیه20.
[29]. سوره انعام، آیه163.
[30]. الاحتجاج، ج1، 98.
[31]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص238.
[32]. سوره سجده، آیه10.
[33]. سوره شعرا، آیه21.
[34]. سوره قصص، آیه20.
[35]. سوره ذاریات، آیه50.
[36]. صحیفة الإمام الرضا علیه السلام، ص40.
[37]. سوره آلعمران، آیه21.
[38]. سوره آلعمران، آیه181؛ سوره نسا، آیه155.
[39]. الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج3، ص112.