14 01 2017 460253 شناسه:

تفسیر سوره ذاریات جلسه 11 (1395/10/25)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ ضَیْفِ إِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (25) فَراغَ إِلی‏ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلیمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فی‏ صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقیمٌ (29) قالُوا کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ الْحَکیمُ الْعَلیمُ (30) قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی‏ قَوْمٍ مُجْرِمینَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طینٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفینَ (34) فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فیها مِنَ الْمُؤْمِنینَ (35) فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ (36) وَ تَرَکْنا فیها آیَةً لِلَّذینَ یَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلیمَ (37)﴾

سوره مبارکه «ذاریات» که در مکه نازل شد، برای جمع بین حکمت و موعظه که فرمود: ﴿ادْعُ إِلی‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ﴾[1] بعد از اقامه برهان بر معارف دین، مثل وحی و نبوت و معاد و امثال آن، قصص برخی از انبیا را ذکر می‌کند که پیروان کسانی که پذیرفتند به سعادت رسیدند، پایان کار کسانی که انکار کردند عذاب دنیا بود، عذاب آخرت هم به انتظار آنهاست. جریان مهمانان حضرت خلیل را در چند جای قرآن ذکر می‌کنند که به ترتیب ممکن است به بعضی از اینها اشاره بشود. این ﴿هَلْ أَتاکَ﴾ مثل ﴿هَلْ أَتی‏ عَلَی الْإِنْسان﴾[2] یعنی «قد أتاک» یعنی این قصه حالا تحقیقاً به شما رسید و قوم شما هم به وسیله وحی شما آگاه می‌شوند، مهمانانی برای ابراهیم خلیل رسید که اینها مُکرَم بودند که مُکرَم در اصطلاح قرآن همان فرشتگان هستند. گرچه کرامت، بالذات برای ذات اقدس الهی است و بالتّبع یا بالعرض برای غیر خداست، درباره غیر خدا که بالتبع یا بالعرض کریم‌اند، فرشتگان را به عنوان مکرَم یاد می‌کند، در سوره «انبیاء» گذشت که فرمود:﴿ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون﴾[3] و در زیارت نورانی امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه» از ائمه(علیهم السلام) هم به عنوان عباد مکرَم یاد می‌شود.[4] انسان‌هایی که در راهنمایی قرآن و عترت حرکت می‌کنند از آنها هم قرآن به عنوان کریم یاد می‌کند که ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾[5] لکن «مُکرَمین بالقول المطلق» همان فرشتگان‌اند، اگر شهدا و صلحا و صدّیقین همتای فرشته‌ها شدند از همین کرامت برخوردار هستند، قرآن کریم بسیاری از آنها را به عنوان کریم یاد می‌کند.

فرمود اینها مکرَم هستند وقتی وارد شدند گفتند سلام، وجود مبارک ابراهیم خلیل هم گفت سلام که فرق آن ﴿سَلامَاً﴾ منصوب که جمله فعلیه است، با این ﴿سَلامٌ﴾ مرفوع قبلاً گذشت. وجود مبارک ابراهیم در درون دل خود فرمود اینها ناشناس‌اند، همان کاری که در جریان سوره مبارکه «یوسف» گذشت گاهی انسان در درون خود حرفی می‌زند قرآن از آن به عنوان کلام و قول یاد می‌کند، با اینکه اظهار نکردند. برادران یوسف وقتی جریان سرقت مطرح شد گفتند که برادری هم داشت قبلاً که او سرقت کرده بود و این برادر هم مثل آن برادر، وصف سرقت را تعقیب می‌کند که در قرآن دارد که ﴿قَال أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً﴾؛[6] یعنی علنی نگفت که شما بد هستید، این را در درون خود گفت ﴿أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً﴾ از این خاطره قرآن به عنوان قول یاد می‌کند که ﴿قَال أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً﴾ با اینکه دارد ﴿وَ لَمْ یُبْدِها لَهُم﴾ اما تعبیر به قول کرده است. برخی از اشاعره که طرفدار کلام نفسی‌اند از این آیات استفاده فراوانی کردند که ما یک کلام نفسی داریم. به هر تقدیر در این قسمت وجود مبارک ابراهیم خلیل ظاهراً به آنها نگفت شما ناشناس هستید، ولی در درون گفت که اینها را ما نمی‌شناسیم آثار تهدید از اینها بر می‌آمد وگرنه فرشته اگر به صورت همان نورانیتش ظاهر بشود هراسناک نیست، اینها با یک صورت دیگری در آمدند که نشانه عذاب بود، چون مهمان خلیل حق بودند، وجود مبارک ابراهیم فوراً غذایی تهیه کرد. در اینجا دو نکته مطرح است: یکی اینکه غذا را نزد مهمان می‌آورند نه به عکس که در جلسه قبل گذشت؛ دیگر اینکه مهمان را اکرام می‌کنند، نه اطعام. در اطعام که کفاره مطرح است به اندازه نیاز مسکین به او غذا می‌دهند اطعام مسکین؛ اما در ضیافت سخن از اکرام است، به اندازه‌ای که مهمان غذا میخورد نزد او نمی‌گذارند، بیش از مقداری که می‌خورد. اگر او یک میوه مصرف می‌کند انسان یک میوه به دستش نمی‌دهد، یک ظرف میوه به حضور او می‌آورد ولو او بیش از یک میوه نمی‌خورد. غرض آن است که بین اِطعام فقیر که در کفاره مطرح است و اکرامِ ضیف که در این گونه از آیات مطرح است خیلی فرق است. اطعام غیر از اکرام است فقیر را باید تأمین بکنند، همین که سیر بشود کافی است و لازم نیست که به صورت اکرام ضیف باشد.

در این قسمت فرمود اما ﴿بِعِجْل﴾، «عِجْل» را گرچه به عنوان گوساله مطرح کردند ولی برخی از مفسّران مثل قرطبی نقل کردند که برخی از لغات عرب، گوسفند را هم می‌گویند «عِجل». حالا به آن اصطلاح و با آن لغت قرآن نازل شده باشد که از آن گوسفند به «عِجل» یاد کرده است یا نه اصلاً «عجل» در قرآن همان گوساله است؛ نظیر آنچه درباره سامری وارد شده است که ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوار﴾[7] به هر تقدیر یا گوساله یا گوسفند این بیش از نیاز آن مهمان‌ها بود؛ هم در حد اکرام آورد نه در حد اطعام، و هم غذا را نزد مهمان آورد نه مهمان را نزد غذا ببرد. ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾ دید آنها میل نمی‌کنند. ﴿أَ لا تَأْکُلُون﴾ دیگر حالا جدّی شد، آنجا فرمود اینها را ما نمی‌شناسیم. حالا فرمود اینها اهل خوردن نیستند، نه اینکه تعارف بکنند. فرموند اهل أکل نیستند، آن وقت چهره هم چهره تعذیب الهی بود، به هر حال وجود مبارک ابراهیم خلیل که با عده زیادی از ملائکه ارتباط داشت فهمید که اینها برای مأموریت تلخی آمدند این بود که ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً﴾ هراسناک شد که اینها برای چه دارند می‌آیند؟ کجا را می‌خواهند ویران کنند؟ آنها گفتند ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً﴾ ما اینجا مأموریت تعذیبی نداریم، مأموریت ما جای دیگر است برای تعذیب قوم لوط می‌خواهیم برویم، اینجا سر راهی برای بشارت آمدیم، ﴿قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلیمٍ﴾ به او بشارت دادند که خدای سبحان به تو فرزند می‌دهد، یک؛ و این فرزند پسر است، دو؛ و بعد به مرحله علم و دانایی می‌رسد، این سه؛ این جای بشارت است وگرنه صِرف داشتن فرزند بشارت نیست، فرزندی که علیم باشد و قرآن او را عالم معرفی کند جای بشارت است، این همان اسحاق(سلام الله علیه) شد. ﴿قالُوا لا تَخَفْ﴾ گرچه یعنی ما برای مأموریت تعذیبی آمدیم، ولی اینجا جای تعذیب ما نیست، اینجا سر راه برای تبشیر وارد شدیم ﴿وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلیمٍ﴾ در این صحنه و گفتگو به برکت وجود مبارک حضرت ابراهیم، ساره هم شنید، ساره ایستاده بود بعد حالتی به او دست داد که ﴿فَضَحِکَت﴾[8] که در سوره مبارکه «هود» بود برخی‌ها گفتند: ﴿فَضَحِکَت﴾؛ یعنی «حاضت» برخی‌ها همان «ضِحک» مصطلح معنی کردند؛ یعنی عادی. ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَة﴾؛[9] همسرش استاده بود، وقتی سخن از بشارت فرزند را شنید رو کرد به این مهمان‌ها: ﴿فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ﴾ با صیحه و با صدای بلند ﴿فی‏ صَرَّةٍ﴾؛ سریر باب؛ یعنی صدای بلند. ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَها﴾؛ پیشانوی خود یا چهره خود و صورت خود را زد که عادت اینها بود. گفت ﴿عَجُوزٌ عَقیمٌ﴾؛ من هم سالمند هستم و هم نازا. در جریان حضرت زکریا آن هم همین دو محذور را داشت، عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً﴾[10] این برای خود من. محکم‌ترین عضو بدن استخوان است آن که پوک شد ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا وَ لَمْ أَکُن بِدُعَائکَ رَبّ‏ِ شَقِیًّا ٭ وَ إِنیّ‏ِ خِفْتُ الْمَوَالیِ‏َ مِن وَرَاءِی وَ کَانَتِ امْرَأَتیِ عَاقِرًا﴾ در بخشی از آیات دارد ﴿و امرأتی عاقرٌ﴾ در بخشی دارد: ﴿وَ کَانَتِ امْرَأَتیِ عَاقِرًا﴾؛ یعنی همسرم الان که پیر است آن وقتی که جوان بود عاقر بود، «عاقر»؛ یعنی نازا. لذا کلمه تأنیث نیامده، چون صفت مختص است؛ به زن نمی‌گویند «حائضة»، نمی‌گویند «طالقة»، این «تاء» برای فرق بین مذکر و مؤنث است و حال اینکه صفت مخصوص زن بود دیگر «تاء» نمی‌خواهد ﴿وَ امْرَأَتی‏ عاقِرٌ فرمود من که پیر هستم همسر من هم که پیر است آن وقتی هم که جوان بود عاقر بود نه الآن عاقر هست. اینجا هم ساره(سلام الله علیها) هم می‌گوید که ﴿عَجُوزٌ﴾؛ سالمند هستم و اصلاً عقیم هستم، نازا هستم. آن‌گاه این حرف را که زد ﴿قالُوا﴾؛ آن مهمان‌ها آن فرشته‌ها ﴿کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ﴾ یعنی این چنین خدا بشارت داد. هر دو حرف همین فرشته‌هاست ﴿قالُوا﴾؛ یعنی این فرشته‌ها ﴿کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ﴾؛ یعنی به همین نحو خدا بشارت داد. حالا مستحضرید که خدای سبحان در جریان بشارت فرمود من بشارت دادم؛ منتها به صورت متکلم مع الغیر ذکر می‌فرماید که به دستور من مدبّرات امر، این پیام مرا به حضرت خلیل می‌رسانند، گرچه می‌فرماید خدا گفته است؛ اما بعید است که خدا مستقیماً با ساره سخن گفته باشد! به وسیله این فرشته‌ها و به وسیله خلیل حق(سلام الله علیه) که مجرای فیض ذات اقدس الهی بود، این پیام به این بانو رسید. حالا این چند آیه‌ای که در سوره مبارکه «هود»، «حجر»، «صافات» آمده اینها را مرور می‌کنیم.

در سوره مبارکه «هود» به این صورت آمده است؛ آیه 69 سوره «هود» این است: ﴿وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهیمَ بِالْبُشْری﴾ محور اصلی ابراهیم است، بشارت هم به ابراهیم است و در این آیه این طور است: ﴿قَالُواْ سَلَامًا  قَالَ سَلَامٌ  فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ٭ فَلَمَّا رَءَا أَیْدِیهَُمْ لَا تَصِلُ إِلَیْهِ﴾؛ دید اصلاً دستشان به طرف غذا دراز نمی‌شود؛ یعنی غذاخور نیستند نه اینکه تعارف می‌کنند. ﴿نَکِرَهُم‏﴾؛ به عنوان ناشناس تلقی کرد، گفت اینها برای چه آمدند؟ ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَة﴾ چون به هر حال خلیل حق بود، بارها با ملائکه آشنا بود، ملائکه تبشیر را دید، ملائکه انذار را دید، دید اینها یک مأموریت تلخی دارند، دید که این طور است ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَة﴾ آنها گفتند: ﴿لا تَخَفْ﴾ ما درست است که برای تعذیب آمدیم اما مأموریت ما اینجا نیست، مأموریت ما برای قوم لوط است: ﴿ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلیَ‏ قَوْمِ لُوطٍ ٭ وَ امْرَأَتُهُ قَائمَة﴾؛ همسرش آنجا ایستاده بود ﴿فَضَحِکَت﴾، این «ضحکت» را خیلی‌ها به همان «ضِحْک» معنا کردند؛ یعنی خندید؛ اما عده‌ای به «حاضَتْ» معنا کردند. حرفی گفته نشد که این بانو بخندد، همین بیان که وجود مبارک خلیل حق دید مهمان‌ها آمدند و اساس کار مهمان‌ها هم بشارت بود، چیزی از اولاد و تبشیر و اینها مطرح نشد، همسر خلیل حق که ایستاده بود، دفعتاً عادت زنانه برایش پیش آمد! این «ضحکت» که «حاضت» معنا کردند به این معناست. هیچ سخنی از بشارت نبود، چون اوّل فرمود که ما برای بشارت آنها را فرستادیم؛ اما اینها هنوز به خلیل حق چیزی نگفتند. ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائمَة﴾؛ این همسرش که ایستاده بود دفعتاً حالت زنانه پیش آمد.

پرسش: ...

پاسخ: چرا، چون زن پیر وقتی که به این حالت شد معلوم می‌شود که دوران جوانی فرا رسیده است وگرنه بارداری با حیض که سازگار نیست.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿لا تَخَفْ﴾ نفی حزن است، اثبات بشارت که نیست. هیچ بشارتی هم داده نشد. در این قسمت هیچ سخن از این نشد که «بشرناه بغلام علیم» و امثال آن. این همسرش دفعتاً حالت جوانی به او دست داد، آن حالت یائسگی رخت بربست، این یک حالت تازه‌ای است که این فهمید خبری هست ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائمَة فَضَحِکَت﴾ از این به بعد گفتند که فرشته‌ها بشارت دادند که تو مادر می‌شوی، ﴿فَبَشَّرْناها بِإِسْحَاق‏﴾ بعد فرمودند نه تنها خدا به تو فرزند می‌دهد، بلکه نوه هم می‌دهد ﴿فَبَشَّرْناها بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوب‏﴾ که می‌شود نوه، یعقوب را به شما می‌دهیم. اصلاً یعقوب را یعقوب گفتند برای اینکه در عقب اسحاق آمده است و وجود مبارک حضرت ابراهیم از خدای سبحان فرزند خواسته بود، فرمود ما دعای او را مستجاب کردیم به او اسحاق دادیم ﴿وَ یَعْقُوبَ نافِلَة﴾؛[11] یعنی «زائدةً»، «نَفْل» یعنی زائد. یعنی آن مقداری که به حساب فریضه بود او اسحاق است، آن نوه به منزله نافله است او از ما نوه که نخواست، او از ما فرزند خواست، ما به او فرزند دادیم این فریضه ما بود، به او نوه دادیم این نافله ما بود: ﴿وَ یَعْقُوبَ نافِلَة﴾ او از ما فرزند خواست به او فرزند دادیم، نوه نخواسته بود، ولی نوه را هم به او دادیم.

در آیه 71 فرمود: ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوب‏﴾ آن وقت این بانو؛ یعنی ساره ﴿قالَتْ یا وَیْلَتی‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ﴾ این یک؛ من که مشکل پیری دارم ﴿وَ هذا بَعْلی‏ شَیْخاً﴾؛ همسر من هم که پیر است گاهی زکریا از پیری خود و همسر خود سخن می‌گوید، پاسخ این است که اراده نافذ است گاهی ساره از پیری خود و همسر خود سخن می‌گوید، پاسخ می‌آید که اراده خدا نافذ است: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عَجیبٌ﴾ آن وقت ﴿قالُوا﴾ همین مهمان‌ها همین فرشته‌ها گفتند ﴿قالُوا أَ تَعْجَبینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمیدٌ مَجید ٭ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْری‏﴾ حالا در این صحنه اوّل که نشانه هراسناکی را خلیل حق در اینها دید که اینها مأمور غضب هستند، در داخله منزل خلیل حق این تبشیر مطرح شد و وجود مبارک ابراهیم حالش برگشت از آن حالت خوف به حالت نشاط. بعد فرمود شما این حالت غضبی که دارید برای چه آمدید؟ گفتند که ما برای ویران کردن منطقه لوط آمدیم، حالا ابراهیم(سلام الله علیه) دارد شفاعت می‌کند ﴿وَ جاءَتْهُ الْبُشْری﴾، آن‌گاه ﴿یُجادِلُنا فی‏ قَوْمِ لُوطٍ﴾ برای اینکه ابراهیم «حلیم» بود و «أوّاه» بود و «منیب»، ما به ابراهیم خلیل گفتیم اینجا جای شفاعت و توسل نیست، برای اینکه کار اینها از نصاب گذشته است. این در سوره مبارکه «هود» بود که بحث آن قبلاً گذشت. در سوره مبارکه «حجر» آیه 51 این است: ﴿وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهیم‏ ٭ إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً‏﴾ دیگر جواب وجود مبارک ابراهیم اینجا ذکر نشد. ﴿قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُون﴾ برای اینکه خلیل حق، ملائکه عذاب را می‌شناخت، گفت: ﴿إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُون﴾، بعد ملائکه گفتند نترس! ما برای عذاب آمدیم؛ اما نه اینجا برای قوم لوط آمدیم، ولی اینجا که آمدیم در بین راه برای تبشیر است: ﴿قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلیمٍ﴾؛ اگر علیم باشد جا برای بشارت است، آن‌گاه وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿قالَ أَ بَشَّرْتُمُونی‏ عَلی‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾؛[12] من سالمند هستم پیر هستم نمی‌توانم پدر بشوم! ﴿قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطینَ﴾؛[13] ناامید نباش! ایشان فرمود: ﴿وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّون‏﴾؛[14] ما به رحمت الهی همیشه امیدواریم. بعد فرمود آخر برای چه آمدید؟ کجا را می‌خواهید ویران کنید؟ ﴿قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی‏ قَوْمٍ مُجْرِمین‏﴾؛[15] فقط خاندان لوط را حفظ می‌کنیم؛ البته همسر لوط به عذاب الیم گرفتار می‌شود که تتمّه این قصه را همان سوره مبارکه «حجر» بیان می‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: اوّل که مشخص نبود. اوّل به صورت مهمان بود، گفت اینها ناشناس‌اند بعد وقتی دید اهل خوردن نیستند روشن شد که فرشته‌اند. جریان وجود مبارک زکریا در آیه سه به بعد سوره «مریم» این است: ﴿قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبا﴾ ولی ﴿وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾؛ من از نداشتن وارث نگران هستم ﴿ فَهَبْ لیِ مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنیِ وَ یَرِثُ مِنْ ءَالِ یَعْقُوب‏﴾ جواب آمد: ﴿یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَمٍ اسْمُهُ یحَْییَ‏ لَمْ نجَْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیًّا﴾ عرض کرد: ﴿قَالَ رَبّ‏ِ أَنیَ‏ یَکُونُ لیِ غُلَمٌ وَ کَانَتِ امْرَأَتیِ عَاقِرًا﴾؛ الآن که همسر من پیر است، آن وقتی هم که جوان بود نازا بود و خودم هم که ﴿وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبرَِ عِتِیًّا ٭ قَالَ کَذَالِکَ قَالَ رَبُّک‏﴾ این کسی که آمده، به وجود مبارک زکریا می‌گوید این چنین خدای تو گفته است: ﴿قَالَ کَذَالِکَ قَالَ رَبُّک‏﴾؛ یعنی این کسی که پیک است این چنین می‌گوید؛ البته گاهی ممکن است خود خدای سبحان از باب التفات از تکلم به غیبت به پیامبرش بفرماید که خدای تو این چنین گفته است، این ممکن است؛ اما ظاهر وقتی که فرشته‌ای می‌آید و قصد تعذیب جای دیگر را دارد می‌گوید: ﴿قَالَ کَذَالِکَ قَالَ رَبُّک‏﴾ یعنی این فرستاده خدا می‌گوید این چنین که من گفتم عین فرمایش خداست، خدا این چنین فرموده است، این ﴿قَالَ کَذَالِکَ قَالَ رَبُّک‏﴾ هم در محل بحث سوره مبارکه «ذاریات» مطرح است؛ منتها به صورت جمع، در سوره «ذاریات» که می‌خوانیم دارد که ﴿قَالُواْ کَذَالِکِ قَالَ رَبُّکِ‏﴾ همه اینها مقول آن فرشته‌هاست ﴿قَالُواْ کَذَالِکِ قَالَ رَبُّکِ‏﴾؛ یعنی با ساره می‌گویند؛ یعنی خدای تو این چنین گفته است. این جا هم این فرشته به وجود مبارک زکریا می‌گوید: ﴿قَالُواْ کَذَالِکِ قَالَ رَبُّکِ‏﴾ این جا مخاطب خود زکریاست، آنجا مخاطب ساره است که البته ساره با حضرت ابراهیم است، این همسر دیگری دارد برای زکریا است ﴿قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَی‏﴾؛ خدا فرمود این کار برای من آسان است، برای اینکه ﴿وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیًْا﴾ تو لیس تامه بودی ما کان تامه کردیم؛ نبود را بود کردیم حالا انسانی که هست، همه امکاناتش هست، یک مقدار قوای او تحلیل رفته، ما تجدیدش می‌کنیم.

در سوره مبارکه «صافات» به صورت دیگری ذکر شده است؛ در سوره مبارکه «صافات» قصه حضرت ابراهیم به این صورت آمده، اوّل جریان بشارت اسماعیل است، بعد جریان بشارت اسحاق. وقتی ابراهیم خلیل گفت: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‏ رَبِّی سَیَهْدین ٭ رَبّ‏ِ هَبْ لیِ مِنَ الصَّالِحِین‏ ٭ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیم‏﴾ به یک جوان بردبار و صابر، چون مسئله تحمل ذبح، حلم می‌خواهد. این غلام حلیم را ما به او بشارت دادیم، حالا روشن بشود که ذبیح، اسماعیل است نه اسحاق، گرچه دیگران یعنی اهل سنّت فکرشان این است که ذبیح اسحاق است. ﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیم﴾ حالا این غلام حلیم کیست، در دو سه آیه بعد مشخص می‌شود که حضرت اسماعیل است ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَابُنیَ‏َّ إِنیّ‏ِ أَرَی‏ فیِ الْمَنَامِ أَنیّ‏ِ أَذْبحَُک‏﴾ این سعی بین صفا و مروه که ذبیح حق در خدمت خلیل حق گذراندند، خلیل حق فرمود من در عالم رؤیا میبینم: ﴿أَنیّ‏ِ أَذْبحَُکَ فَانظُرْ مَا ذَا تَرَی‏ قَالَ یَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ  سَتَجِدُنیِ إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابرِِین‏﴾ هنوز روشن نیست که این کیست، اسماعیل است یا اسحاق! ﴿ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ ٭ وَ نَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذَالِکَ نجَْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ إِنَّ هَاذَا لهَُوَ الْبَلَؤُاْ الْمُبِینُ ٭ وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ ٭ وَ تَرَکْنَا عَلَیْهِ فیِ الاَْخِرِینَ ٭ سَلَامٌ عَلیَ إِبْرَاهِیمَ ٭ کَذَالِکَ نجَْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِین‏﴾ این قصه که تمامِ تمام شد می‌فرماید: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاق‏﴾ معلوم می‌شود که اسحاق بعد آمد. این ذبیح که گفتید تمام شد آن غلام حلیمی که بشارت دادید آن به مذبح رفت حالا ﴿وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ﴾ این قصه تمامِ تمام شد. بعد دارد ما او را به اسحاق بشارت دادیم معلوم می‌شود که اسحاق ذبیح نبود و اشاره به بشارت بعدی است. ﴿وَ بَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیًّا مِّنَ الصَّلِحِینَ ٭ وَ بَارَکْنَا عَلَیْهِ وَ عَلیَ إِسْحَاقَ  وَ مِن ذُرِّیَّتِهِمَا﴾[16] کذا و کذا.

بنابراین ذات اقدس الهی دو بار بشارت دارد: یکی درباره ذبیح؛ دیگری درباره اسحاق و ذبیح فقط و فقط حضرت اسماعیل(سلام الله علیه) است که شیعه به او معتقد است بر اساس همان ظاهر آیات قرآن؛ البته روایات هم تأیید می‌کند.

در این قسمت محل بحث سوره مبارکه «ذاریات» فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً﴾ وجود مبارک ابراهیم دید اینها نشانه تعذیب در آنها هست ﴿قالُوا لا تَخَف‏﴾ ما گرچه مأمور عذاب هستیم، ولی مأموریت ما اینجا نیست، ما اینجا آمدیم بشارتی بدهیم و عبور کنیم ﴿وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِیمٍ ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فیِ صَرَّة﴾. در سوره «هود» داشتیم که ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَة﴾ همسرش ایستاده بود این بشارت را که شنید رو کرد آمد و سیلی به صورت یا به چهره زد در حال تعجب: ﴿فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فی‏ صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقیمٌ﴾، آن‌گاه ﴿قالُوا﴾ همین فرشته‌ها گفتند: ﴿قالُوا کَذلِکَ قالَ رَبُّک‏ِ. مستحضرید یک وقت انسان اشاره می‌کند می‌گوید: «ذا»، یک وقت می‌خواهد به کسی بفهماند این را به شخصی اشاره بکند و بفهماند اگر او مرد باشد می‌گوید: «ذاکَ»، زن باشد «ذاکِ»، تثنیه باشد «ذاکما» جمع باشد «ذاکم» یا «ذلکم» و مانند آن، اگر میانی باشد بدون «لام» است دور باشد با «لام» است.

پرسش: ...

پاسخ: چرا، با همین ادبیات نازل شد به عربی مبین.

پرسش: ...

پاسخ: معلم دیگران شد، نه اینکه تابع قوانین عرب بود. قانون عرب را مدوّن کرد، عرب قانون مدوّنی نداشت سوادی نداشت، بعد به برکت تعلیمات قرآن کتابت، نویسندگی، ادبیات طبق بیان نورانی حضرت امیر که اسم را معنا کرده، فعل را معنا کرده، حرف را معنا کرده، کلمه را گفت سه قسم است، این ادبیات، مدوّن شده است نه اینکه قرآن بر اساس ادبیات سخن نگفت، قرآن مهد ادبیات است، تربیت ادبیات، تعلیم ادبیات به وسیله قرآن است. یک بیان لطیفی فخر رازی دارد[17] که قبلاً هم یکی دو بار به مناسبتی نقل شده است. فخر رازی در ذیل آیه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾[18] آنجا این حرف را دارد که «تهلکة» مصدر ثلاثی مجرد است، ما در هیچ جا مصدر ثلاثی مجرد بر وزن «تفعُلة» نداریم یا «فَعْل» داریم «فَعَلٌ قیاسُ مصدرٍ مُعدّی» یا «فَعَلْ» یا «فَعِلْ» و اینهاست؛ اما «تَفعُلة» مصدر ثلاثی مجرد نیامده است، این اشکال را ایشان می‌کند. بعد جواب می‌دهد می‌گوید عرب مگر قانون مدوّن داشت؟ نحو داشت؟ صرف داشت؟ ادبیات داشت؟ چه چیزی داشت که شما می‌گویید ما نداریم؟! عرب را و عربی را و قانون را قرآن زنده کرد، برای شما که مسلّم شد این قرآن معجزه است از این به بعد حق حرف ندارید. اگر عرب یک قانون مدوّنی داشت، نحوی داشت، صرفی داشت، شما استقرا کرده بودید و همه تثبیت کرده بودند که مصدر ثلاثی مجرد بر وزن «تَفعُلَة» نیست، اینجا مجاز بودید که فقط سؤال بکنید؛ اما حق سؤال هم ندارید، شما یک کتاب مدوّن داشتید، نحوی داشتید، صرفی داشتید یک سلسله قوانین سیره‌ای و لبّی بود در اذهان و در شعرها و اینها، بنابراین حق این سؤال را هم ندارید، این حرف خیلی حرف شیرینی است، حرف لطیفی است. این عرب آمده، قرآن کریم آمده، ادبیات عرب را به اینها یاد داد، تعلیم داد «عَلَّمَکُمْ» شد، عربی مبین شد. فرمود طرز حرف زدن شما این است، باید چیزی بنویسید، نوشتن را واجب کرده. در کلّ حجاز که نویسنده‌هایی انگشت‌شمار بودند آن قدر اینها را وادار کرده که بنویسند که فرمود دیگر تمام اسناد و قباله‌جات خود را خودتان باید تنظیم بکنید. طولانی‌ترین آیه قرآن همین آیه سوره مبارکه «بقره» است. فرمود برای اینکه اختلافات پیش نیاید هر چیزی می‌خرید سند امضا کنید و بنویسید: ﴿وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْل‏﴾ اگر نمی‌توانید و قدرت نوشتن ندارید: ﴿فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْل‏﴾[19] این حجاز که اصلاً سواد نوشتن، نوبر بود می‌گفتند دو نفر یا سه نفر فقط می‌توانند بنویسند، طرزی قرآن اینها را تربیت کرد که برای اسناد، خودشان قباله می‌نوشتند، این آیه پایانی سوره مبارکه «بقره» همین است. فرمود سندها را خودتان بنویسید و دیگر مزاحم دستگاه قضا نشوید، نگویید من فکر می‌کردم، من امیدوار بودم، من اطمینان داشتم، فرمود: ﴿إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدیرُونَها﴾،[20] مگر سیب‌زمینی می‌خواهید بخرید، پیاز می‌خواهید بخرید قباله نمی‌خواهد؟! اما وقتی معاملات مهمی دارید، شرکت دارید، خانه دارید، سند دارید، حتماً بنویسید، شاهد هم زیر آن را امضا کند که دعوا نشود؛ من خیال می‌کردم، من چه می‌دانستم چه پیش می‌آید، من اطمینان داشتم، اینها درد سر درست می‌کند، هم برای خودتان هم برای دستگاه قضا. این دین به این صورت در آمده است، فرمود نانی که می‌خرید قباله نمی‌خواهد، سیب‌زمینی که می‌خرید قباله نمی‌خواهد: ﴿إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدیرُونَها بَیْنَکُم‏﴾ این تجارت‌ها و خریدی که هر روز هست، میوه می‌خواهید بخرید، این دیگر قباله نمی‌خواهد؛ اما خانه می‌خواهید، زمین می‌خواهید، اجاره می‌خواهید، شرکت می‌خواهید، می‌خواهید جایی کار کنید کارمند بشوید، همه جا سند بنویسید، این طور شد، دفترخانه که نبود بروید آنجا بنویسید، این قدر مردم را وادار کرد فرمود واجب است، واجب است، واجب است، این نهضت سوادآموزی بود که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنجا ایراد کرده است، در این شرایط دیگر نمی‌شود گفت ـ معاذالله ـ قرآن نوشته نشده بود، همین طور دو تا پوست در خانه ابن مسعود، دو تا چوب در خانه ابن عباس بود و قرآن را ـ معاذالله ـ این گونه ترک کرده باشد، غرض این است که رسمی شده بود.

فرمود این نحوه حرف زدن را قرآن آموخت، فرمود: ﴿کَذَالِکِ قَالَ رَبُّک‏﴾؛ یعنی ما از خودمان نمی‌گوییم، خدای تو این چنین گفته است. گاهی ذات اقدس الهی به پیغمبرش می‌فرماید: ﴿کَذَالِکِ قَالَ رَبُّک‏﴾ این التفات از تکلم به غیبت است، یا فرشته ویژه به خلیل حق می‌گوید: ﴿کَذَالِکِ قَالَ رَبُّک‏﴾ که ضمیر مذکر است این است، در اینجا این فرشته‌ها به ساره(سلام الله علیها) می‌گویند: ﴿کَذَالِکِ قَالَ رَبُّک‏﴾ چون این «کاف»، «کاف» خطاب است و آن «ذا» اشاره است، وقتی انسان می‌خواهد اشاره بکند، اگر مخاطبش مرد باشد می‌گوید «ذاک»؛ یعنی به تو می‌گویم وقتی مخاطبش زن باشد می‌گوید «ذاکِ». «ذا»، «ذا» است و اشاره، اشاره است؛ اما مخاطب گاهی مذکر است گاهی مؤنث است گاهی مفرد است گاهی تثنیه است؛ البته آنچه «ینبغی ان لا یغفل عنه» این است که کلّ اینها به وساطت فیض وجود مبارک ابراهیم خلیل است که حالا بلاواسطه ساره می‌تواند گفتگو کند با ملائکه یا به وساطت خلیل حق است «علی أی حال» فرشته‌ها به ساره(سلام الله علیها) گفتند: ﴿کَذَالِکِ قَالَ رَبُّک‏﴾؛ این حرفی که ما می‌زنیم که تو باید مادر بشوی خدای تو این چنین فرمود، همین گونه که ما می‌گوییم همین را خدا فرمود. ﴿إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیم‏﴾؛ وقتی که حکیم علیم پیامی می‌دهد نگرانی ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، برای اینکه او چون حکمتش اقتضا می‌کند. آنجا که حکمتش اقتضا کند این است، قدرتش هم برابر با حکمتش کار انجام می‌دهد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، نخوردن علامت دشمنی نیست. نخوردن علامت فرشته بودن است؛ اما آن چهره غضبانی که دیدند گفتند کجا را می‌خواهید ویران کنید؟ فرمودند اینجا نه جای دیگر می‌خواهیم برویم.

پرسش: ...

پاسخ: نه، منظور این است که چهره، چهره ترسناک است، گفتند اینجا جای ترس نیست، اینجا ما آمدیم بشارتی بدهیم، ترس ما از جای دیگر است. بعد در همین گفتگو وقتی این بشارت تمام شد، حضرت فرمود که کجا را می‌خواهید ویران کنید؟ کجا را می‌خواهید خراب کنید؟ این است: ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُکم‏﴾؛ حالا کجا را می‌خواهید ویران کنید؟ «خَطْب» یعنی کار مهم. ﴿أَیهَُّا الْمُرْسَلُون‏﴾ کجا را می‌خواهید ویران کنید؟ کارتان چیست؟ ﴿قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلیَ‏ قَوْمٍ مجُّْرِمِین‏﴾؛ ما مأموریت داریم یک قوم تبهکاری را ویران کنیم. درست است که ما جامه عذاب در بر داریم و تو فهمیدی، اما اینجا جایش نیست، ما اینجا آمدیم بشارتی در بین راه بدهیم و برویم سر کار اصلی‌مان.

﴿قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلیَ‏ قَوْمٍ مجُّْرِمِینَ ٭ لِنرُْسِلَ عَلَیهِْمْ حِجَارَةً مِّن طِین‏﴾ همراهشان که حجاره نبود. این حجاره بر اساس «کن فیکون» پدید می‌آید، اینها این همه سنگریزه را که به همراه نداشتند که وجود مبارک ابراهیم بگوید کجا می‌خواهید تشریف ببرید؟ آن سنگریزه‌ها هم آناً تولید می‌شود، در همان فضا هم تولید می‌شود، این طیر ابابیل هم همین طور بود نه اینکه جایی کارخانه‌ای بود و سنگ‌سازی کردند از اینجا گرفته باشند یا اینها هم کارخانهای باشد از بالا این سنگ‌ها تولید می‌شود ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏﴾[21] این همه را ما می‌خواهیم سنگ‌باران کنیم، سنگی در دست اینها نیست ﴿لِنرُْسِلَ عَلَیهِْمْ حِجَارَةً مِّن طِین﴾ سنگ و گِل این است. «سجّین» هم می‌گویند تعریب شده سنگ و گِل است. ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّک‏﴾ اینها همه علامت‌دار است، نزد خداست، به ما هم می‌دهد و مخزن الهی هم با اراده است.

 یک بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) است که خزینه خدا با اراده اوست. وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد خدایا من می‌خواهم خزینه تو را ببینم! فرمود خزینه من اراده من است؛ همین که اراده کردم حاصل می‌شود. آن موجوداتی که در مخزن الهی‌است سر جایش محفوظ است ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏﴾، فرمود مخزن من اراده من است. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه همین طور است که «وَ الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَی حَرَکَة»[22] حرکت بکند ماده‌ای درست بکند با «کن فیکون»، «لا من شیء» شیء درست می‌کند، نه «من لا شیء».

﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّک لِلْمُسْرِفِین‏﴾ بعد ما برای اینکه عده‌ای هراسناک نباشند، ترس نداشته باشند، دستور دادیم گفتیم اینها از این شهر بروند بیرون ولو اگر هم باشند سنگ به آنها نمی‌خورد؛ اما برای اینکه در سنگ باران کردن احساس امنیت داشته باشند، هراسناک نباشند به اینها اجازه دادیم که اینها از شهر بروند بیرون که در کمال امنیت و آرامش باشند ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن کاَنَ فِیهَا مِنَ الْمُؤْمِنِین‏﴾ اما بیش از یک خانوار اهل ایمان نبودند ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیرَْ بَیْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِین‏﴾ این تنوین، تنوین تنکیر است برای وحدت، فقط یک خانوار مسلمان بودند ﴿وَ تَرَکْنَا فِیهَا ءَایَةً لِّلَّذِینَ یخََافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِیم‏﴾ حالا چگونه این قوم لوط عذاب شدند، آل لوط را فرمود ما استثنا کردیم، مگر اینکه همسر او را ﴿کانَتْ مِنَ الْغابِرین‏﴾[23] آن در بخش‌های دیگر از آیات است.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره نحل، آیه125.

[2]. سوره انسان، آیه1.

[3]. سوره انبیا، آیات26و27.

[4]. کتاب المزار_ مناسک المزار(للمفید)، النص، ص205.

[5]. سوره اسرا، آیه70.

[6]. سوره یوسف، آیه77.

[7]. سوره اعراف، آیه148؛ سوره طه، آیه88.

[8]. سوره هود، آیه71.

[9]. سوره هود، آیه71.

[10]. سوره مریم، آیه4.

[11]. سوره انبیا، آیه72.

[12]. سوره حجر، آیه54.

[13]. سوره حجر، آیه55.

[14]. سوره حجر، آیه56.

[15]. سوره حجر، آیه58.

[16]. سوره صافات، آیات99_113.

[17]. التفسیر الکبیر، ج‏5، ص294.

[18]. سوره بقره، آیه195.

[19]. سوره بقره، آیه282.

[20]. سوره بقره، آیه282.

[21]. سوره یس، آیه82.

[22]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه152.

[23]. سوره اعراف، آیه83؛ سوره عنکبوت، آیات32و33.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق