أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِن کُنتُم مُوقِنِینَ (۷) لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ (۸) بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ (۹) فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِینٍ (۱۰) یَغْشَی النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (۱۱) رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲) أَنَّی لَهُمُ الذِّکْرَی وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ (۱۳) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (۱٤) إِنَّا کَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عَائِدُونَ (۱۵) یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرَی إِنَّا مُنتَقِمُونَ (۱۶)﴾
سوره مبارکهٴ «دخان» مانند سایر «حَوامیم» هفتگانه[1] دربارهٴ معارف و اصول دین است که از «إنزال» کتاب شروع کرده و قصص برخی از انبیا را هم ذکر میکند. معمولاً «إنزال» کتاب را به یک امر تاریخی تبدیل کردند که چه وقت نازل شده است؟ بحث زمان نزول که بحث تاریخی است، حق است؛ اما مسئلهٴ نزول قرآن را یک امر تاریخی دانستن روا نیست، چون اگر نزول به معنای انداختن باشد، آنطوری که باران را انداخت، یک امر تاریخی است که مثلاً میگوییم در فلان زمان باران آمد؛ اما اگر نزول به معنای آویختن باشد چه اینکه هست، این امر دائمی است و یک امر تاریخی نیست، این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه اگر در بعضی از نقلها آمده است که آن طرف بالای حبل متین قرآن به دست خدای سبحان است: «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»،[2] معنای آن این نیست که طرف دیگر به دست خدا نیست؛ یعنی آن طرفش در دسترس شما نیست! نفی آن، ناظر به این است که شما به آن طرف دسترسی ندارید، نه اینکه این طرف در دست خدا نیست؛ لذا اگر فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[3] یا فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[4] پس « کُلِّ شَیْءٍ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی» است، این دو طایفه از آیات چون مُثبتین هستند، هیچکدام مُخصِّص یا مُقیّد دیگری نیست. پس آنکه فرمود: «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»؛ یعنی شما به آن طرف دسترسی ندارید، نه این طرفی که در دست شماست خدا هم به آن دسترسی ندارد، بلکه هر دو طرف تحت احاطهٴ خداست، چون او ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾[5] است و مُلک عالَم به یدِ اوست: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ و ملکوت «کُلّ شَیء» هم به «یدِ» اوست، چون ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾، اینطور نیست که قرآن را به دست ما داده و در قیامت از ما حساب بخواهد؛ نه تنها قرآن، فیوضات دیگر هم همینطور است! آنچه هم در دست ما هست، در حقیقت در دست بیدستیِ خدای سبحان هم هست که اگر خواست همانجا میگیرد، چون ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ کلّ نظام را بیان میکند، چه اینکه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ کلّ حقیقت را بیان میکند. پس کلّ حقیقت «بِِیدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالیٰ» است و اگر یک وقت اراده او تعلق گرفته که قدرتی را از کسی سلب بکند، همانجا سلب میکند. پس نزول قرآن یک امر تاریخی که به تاریخ پیوسته باشد نیست.
مطلب دیگر این است که چون قرآن و عترت یک حقیقت هستند، منتها در دو لباس، هیچکدام از یکدیگر جدا نمیشوند، نه عترت را بدون قرآن را میشود شناخت و نه قرآن را بدون عترت میشود شناخت.
مطلب بعدی آن است که برای فهم قرآن الّا و لابدّ باید به عترت مراجعه کرد؛ وقتی به عترت(عَلَیهِمُ السَّلام) مراجعه میکنیم، میبینیم اینها راهنمایی میکنند که چگونه قرآن را تفسیر کنیم! فرمود به نام قرآن و به نام ذات اقدس الهی کسی نمیتواند آیه یا سورهای نازل کند؛ ولی به نام ما روایات را جعل میکنند. شما اگر خواستید اصول کلّی دین خود را، فروع دین خود را، اخلاق خود را که از کتاب و سنّت باید بگیرید، نظم طبیعی آن چنین است؛ اوّل مراجعه کنید به قرآن، چون به نام خدا چیزی را جعل نمیکنند، این «حَقٌ لاَ رَیْبَ فِیهِ» است، این را که میزان و ترازو است خوب بفهمید؛ یعنی اوّل تا آخر قرآن را خوب بفهمید، در مرحله دوم عام و خاص آن را مشخص کنید، مطلق و مقیّد آن را مشخص کنید، ناسخ و منسوخ آن را مشخص کنید، قرینه و ذیالقرینه را مشخص کنید، عصارهٴ قرآن مشخص میشود که قرآن چه چیزی را میخواهد بگوید؛ اما این را بنویسید، حق عمل کردن ندارید و این حجّت نیست! سخن «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»[6] بیّن الغَیّ است، این شده ترازو، این را فقط بنویسید! وقتی ترازو شد، به روایات ما مراجعه کنید؛ روایات را همانطوری که مرحوم کلینی در کافی نقل کرد و دیگران هم در جوامع روایی خودشان نقل کردند دو طایفه است؛ در یک طایفه دارد که به نام ما روایات جعل میکنند و به نام ذات اقدس الهی و به نام قرآن چیزی را نمیتوانند جعل بکنند، شما هر چه که از ما رسیده است را بر این ترازوی خدا عرضه کنید، اگر مخالف نبود آن را یادداشت کنید و اگر مخالف بود آن را به دیوار بزنید: «فَاضْرِبُوهُ»،[7] چون آنکه و آنچه عِدل قرآن کریم است، عترت است نه روایت. این «ثَقَلین» یکی قرآن است و یکی عترت، نه یکی قرآن است و یکی روایت. عترت معادل ندارد جز قرآن و قرآن معادل ندارد جز عترت! اما همین عترت به ما فرمودند که به نام خیلی جعل میکنند؛ یک بیان لطیفی مرحوم مجلسی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) در ذیل همین حدیث «قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُر»[8] دارد؛ یعنی دروغگویان به نام ما زیاد جعل میکنند، ایشان میفرمایند به نام خاندان عصمت حتماً دروغ جعل میکنند، برای اینکه این روایت یا صادر شده یا صادر نشده است؛ اگر صادر نشده باشد، پس به نام پیغمبر چنین چیزی را جعل کردند و اگر صادر شده باشد، پس معلوم میشود که به نام خاندان پیغمبر چیزی را جعل میکنند.[9] به هر تقدیر این روایت دلالت دارد بر اینکه روایات جعلی ما داریم؛ لذا ائمه؛ یعنی عترت طاهرین فرمودند که چون به نام ما جعل میکنند، هر روایتی که به شما رسیده است را بر قرآن عَرضه داشته باشید، لازم نیست موافق قرآن باشد، خیلی از چیزهاست که جزئیات آن را قرآن به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) «ایکال»[10] کرده و ایشان به ما فرمودند؛ خصوصیات آنها را، تقیید مطلقات آنها را، تخصیص عمومات آنها را، قرینه برای ذیالقرینه را، اینها به وجود مبارک پیغمبر داده شد که فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[11] تو مبیّن هستی! تو مفسّر هستی! تو اوّلین معلم هستی! و به وسیله حضرت هم به خاندان او رسید. فرمود خیلی از چیزهاست که به برکت ما باید تقیید بشود، تخصیص بشود و قرینه مشخص بشود، لازم نیست که این روایت موافق قرآن باشد، ممکن است که اصلاً درباره آن چنین مطلبی طرح نشده باشد، چون خیلی از مسائل جزئی است که در قرآن طرح نشده است. مرحوم شهید را خدا رحمت کند! ایشان یک الفیة دارد و یک نفلیة؛ آن الفیة ایشان هزار حکم واجب نماز را دارد و آن نفلیة ایشان هم سه هزار حکم مستحب در نماز را دارد، مگر چند تا از آنها در قرآن کریم است؟! فرمودند موافقت «کتاب الله» شرط نیست، ولی اگر چیزی مباین قرآن بود حرف ما نیست، این یک.
طایفهٴ دوم آن نصوص علاجیه است؛ در نصوص علاجیه که در اصول ملاحظه فرمودید اگر دو تا خبر معارض هم بودند، یکی از بهترین راههای تشخیص «حجّت» از «لاحجّت» عَرضهٴ بر قرآن کریم است؛ هرکدام که موافق قرآن کریم بود و مخالف نبود آن حجّت است و آنچه مخالف بود آن غیر حجّت است. پس راه فهمیدن قرآن بدون عترت ممکن نیست، اصل اوّل؛ وقتی به عترت(عَلَیهِمُ السَّلام) مراجعه کردیم، اینها به ما روش بهرهبرداری قرآن را یاد میدهند، اصل دوم؛ آن روشی که به ما یاد دادند، این است که فرمودند به نام ما روایات جعل میکنند، ولی به نام خدا چیزی جعل نمیکنند، اصل سوم؛ فرمودند راه نجاتِ از مجعولات این است که اول تا آخر قرآن برای شما مشخص بشود و این ترازو به دست شما بیاید، اصل چهارم. بعد از اینکه اصل چهارم شد، اینجا فقط بنویسید! حق عمل کردند ندارید! پس به روایات مراجعه میکنید، آن وقت روایات را بر قرآن عرضه میکنید، اگر چیزی مخالف قرآن بود طرد میکنید و اگر چیزی موافق نبود به آن عمل میکنید، آن میتواند مقیّد اطلاقات قرآن باشد، مخصّص عمومات قرآن باشد، شأن نزول را بیان کند، توضیح بدهد، تفسیر کند و تبیین کند، این راههای ماست و اگر موافق بود حتماً باید عمل بکنید و بدون آن حجّت نیست، آن وقت دو تایی را کنار هم گذاشتید، میشود حجّت.
پرسش: روایات باید مبیّن باشند.
پاسخ: تبیین آن! خدای سبحان به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود تو باید تبیین کنی و او هم به اهل بیت فرمود، اینها که از خودشان ـ مَعَاذَالله ـ چیزی نمیگویند! فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾، احادیث قدسی و روایات همینطور است، اینها که ـ مَعَاذَالله ـ احکام الهی را از خودشان نمیگویند.
بنابراین اینکه فرمودند اینها «عِدل» هستند، یعنی قرآن و عترت «عِدل» هم هستند، نه قرآن و روایت! و هیچ راهی برای فهمیدن قرآن نیست، مگر با رجوع به عترت و وقتی به عترت مراجعه میکنیم، روش را به ما یاد دادند، فرمودند به نام ما روایات جعل میکنند؛ ولی به نام قرآن کریم؛ یعنی از خدا چیزی جعل نمیکنند، پس قرآن اصل ثابت است که میشود ترازو؛ اول ترازو را خوب بفهمید، بعد کالاهای ما را با این ترازو بسنجید.
بنابراین این دو مطلب را ما که کنار هم بگذاریم با قرآن بیشتر مأنوس و بهتر و دقیقتر مأنوس میشویم. اصل اوّل این است که قرآن آویخته شده، نه انداخته و هم اکنون بالا و پایین به دست خداست، در هر مرحلهای که ما در خدمت قرآن باشیم، میبینیم که این طرف آن به دست ماست و آن طرفش به دست خداست؛ اگر محکم نگه داشتیم او حفظ میکند و اگر ـ خدای ناکرده ـ عمل نکردیم، او میگیرد و از همین جا هم میگیرد! و مطلب دوم هم این است که بدون عترت اصلاً ممکن نیست کسی بتواند حقیقت قرآن را بفهمد، چون قرآن منهای عترت ـ مَعَاذَالله ـ یعنی قرآن منهای قرآن، چون «لَنْ یَفْتَرِقَا»؛[12] وقتی به عترت مراجعه میکنیم، راه تفسیر را به ما نشان میدهند. تنها مرحوم کلینی نقل نکرد، غالب محدّثان در جوامع روایی این دو طایفه از نصوص را نقل کردند: یک طایفه روایاتی که معارض دارد که در کتابهای اصول هم به عنوان اخبار علاجیه آمده[13] و یک طایفه هم روایات بیمعارض است، فرمودند به نام ما دروغ جعل میکنند، ولی به نام خدا دروغ جعل نمیکنند.
مطلب دیگر این است که ما الآن در خدمت این قرآن هستیم، این در یک کتاب دیگری است، یعنی کتاب در کتاب دیگر! در سوره مبارکهٴ «واقعه» دارد: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،[14] این ضمیر مفعول ﴿لَا یَمَسُّهُ﴾ اگر به قرآن برگردد، حکم فقهی از آن استفاده میشود؛ یعنی کسی نمیتواند به این قرآن دست بزند، مگر اینکه طهارت فقهی داشته باشد؛ اگر ضمیر به «کتاب مکنون» برگردد که به این ضمیر نزدیکتر است، این طهارت غیبی میخواهد که برابر ﴿الْمُطَهَّرُونَ﴾ برای خاندان عصمت و طهارت است، فقط اینها میفهمند! در آن ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ اگر ضمیر به قرآن برگردد، خبری است که داعی انشا دارد و میتواند حکم فقهی به ما برساند؛ اگر به «کتاب مکنون» برگردد، تنها حکم فقهی نیست، خبر میدهد که آنجا غیر از انسان مطهّر که آیه تطهیر[15] مصداق آن را مشخص کرده است، کسی به آن دسترسی ندارد؛ آیه 76 به بعد این است که فرمود: ﴿فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ﴾،[16] بعد از این قَسم عظیم فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ﴾، ضمیر اگر به دور برگردد، یعنی آن قرآن را کسی دست نمیزند مگر «مطهرون» که حکم فقهی از آن به دست میآید و اگر به نزدیک برگردد ـ به «کتاب مکنون» برگردد ـ آن حکم کلامی و عقلی از آن به دست میآید؛ یعنی حقیقت آن «کتاب مکنون» را فقط اهل بیت که اهل طهارت هستند درک میکنند، ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و اگر ضمیر به آن بعید برگردد، این خبری است در حکم انشا؛ یعنی کسی حق ندارد که دست بزند، مگر اینکه طاهر باشد! و اگر به «کتاب مکنون» برگردد، میتواند همان معنای ظاهری خودش که خبر است، خبر باشد؛ پس کتابی است در کتاب، از این قبیل که کتاب در کتاب باشد، در قرآن کریم هست؛ در موارد دیگر هم فرمود: ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[17] نامه اعمال ابرار که فوق اصحاب شِمال هستند و دون مُقربین میباشند، برابر آن تثلیثی که در سوره مبارکه «واقعه» آمد که «أزواج ثلاثه» هستید: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ﴾[18] هستند، ﴿وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ﴾[19] هستند، یک عدّه مقرّب هستند، یک عدّه اَبرار هستند و یک عدّه هم اصحاب شِمال میباشند،[20] این اَبرار همان اصحاب یمین هستند؛ اصحاب یمین کسانی میباشند که اصحاب میمنت هستند؛ از آنها جز یُمن و برکت چیزی صادر نمیشود. در روایات ما هست که مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین».[21] از وجود مبارک امام کاظم(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) رسیده است، پروردگار که دارای «یَدَیْن» است، «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّة»[22] است، «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»؛[23] دو دستِ بیدستی خدا راست است و مؤمن هم که جزء ابرار باشد، دو دست او یمین است؛ یعنی یُمن و برکت دارد! او با دست راست کار حسنه انجام میدهد و با دست چپ هم کار حسنه انجام میدهد؛ اما منافق و کافر اینها «کِلْتَا یَدَیْهِ شِمال» میباشند، مشئمه هستند؛ هم با دست چپ گناه میکنند و هم با دست راست گناه میکنند. پس دو دستِ بیدستی خدا «یمین» است که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین» و درباره مؤمن هم که جزء اَبرار است آمده است: «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین» که اصحاب میمنت است، درباره اصحاب شِمال یا نیست یا ما برخورد نکردیم، ولی واقعیت این است که اصحاب شِمال مشئمه هستند و آن هم «کِلْتَا یَدَیْهِ مشئمه» است. مقرّبان کسانی هستند که بر اعمال اَبرار احاطه دارند: ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾[24] که ﴿یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾،[25] پس مقرّبون میفهمند که ما داریم چه کاری انجام میدهیم! مصداق کامل آن اهل بیت هستند؛ حالا غیر از آن ذوات قدسی کسی دیگر جزء مقرّب باشد یا نه، خدا میداند، ولی مصداق کامل آن اینها هستند.
پرسش: صحیحهٴ نفس بوده؟
پاسخ: البته آن هم یکی از چیزهایی است که حفظ میکند؛ ولی کتاب اَبرار در علّیین است، انسان احیاناً از نفس خودش باخبر هست؛ ولی اگر در علّیین باشد، جز مقرّبون که کسی دیگر باخبر نیست. ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾؛ یعنی «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ المُقَرَّبُونَ». اگر در سوره «واقعه» آمده است: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾، اینجا هم که آمده است: ﴿إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛ یعنی «لاَ یشهَدُهُ إِلاَّ المُقَرَّبُونَ»، مقرّبون از اعمال و خصوصیات اَبرار باخبر هستند که حالا قدر متیقن مقرّبون اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) هستند و اگر کسی دیگر هم هست، ذات اقدس الهی میداند. پس ممکن است کتابی در کتاب دیگر باشد؛ نامه اعمال ما در یک کتاب بزرگتری و جامعتری باشد که آن کتاب بزرگتر و جامعتر را مقرّبان میدانند؛ البته این دو آیه سوره مبارکه «توبه»[26] مشخص میکند، فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[27] در اینجا مؤمنون هم دارد که منظور اهل بیت هستند. بنابراین آنچه در سوره «توبه» است، یعنی حین عمل که کار انجام میدهید آنها میدانند؛ اما آنچه در این آیات ﴿إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ﴾ هست؛ یعنی آنچه تثبیت شده است مقرّبان میدانند که شما دارید چه میکنید و چه کار کردید، همه اعمال شما محفوظ است و اینها ثابت است. بنابراین اگر ما نزول را به معنی آویختن بگیریم و بدانیم که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾،[28] آنگاه وقتی در خدمت قرآن کریم قرار گرفتیم، باورمان میشود اینطور نیست که قرآن را به ما دادند که در قیامت از ما حسابرسی بکنند، نه خیر! قرآن را به ما دادند، یک طرف آن به دست ماست و یک طرف آن به دست اوست، وگرنه از ما میگیرد! هم اکنون میگیرد! اینکه میبینید ـ مَعَاذَالله ـ بعضیها فاصله میگیرند، برای همین جهت است که اگر آدم حقّی را رعایت نکند، ممکن است که خدای سبحان فوراً از دست او بگیرد، چون هم اکنون به دست اوست! اینطور نیست که به ما دادند و بعد بگویند که در قیامت از شما حسابرسی میکنیم، بلکه هم اکنون به دست اوست! منتها در بعضی موارد انسان غافل است و در بعضی از موارد غفلت نیست. اینکه وجود مبارک امام سجاد(سَلامُ اللهِ عَلَیه) اگر چیزی را به مستمند میداد، دست خود را میبوسید، میبویید، گاهی بالای سر میگذاشت و گاهی به صورت میمالید، یا برای دعا به طرف قبله دست دراز میکردند که گاهی به صورت میکشیدند و گاهی میبوسیدند برای همین جهت بود! به حضرت عرض میکردند چرا این کار را انجام میدهید؟ میفرمود دستم به دستِ بیدستی «الله» رسید،[29] چون او ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ﴾ و ﴿یَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[30] است! فرمود وقتی که چیزی را من به فقیر میدهم، قبل از اینکه به دست فقیر برسد، به دست او میرسد! اوست که ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ و چون این در فصل سوم است ـ یعنی مقام ظهور، مقام فعل ـ از آن دو منطقهٴ ممنوعه فاصله دارد. بنابراین چون ظهور حق است و فعل حق است بوسیدنی است؛ حالا اینها گاهی حجرالاسود را میبوسند، برای اینکه «یَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِه»[31] است، نشانهٴ لطف و رحمت و برکت خدای سبحان است.
بنابراین اگر ما قرآن را به عنوان یک «حَبل» آویخته تلقّی کنیم، برخورد ما با قرآن بهتر از آن برخورد تاریخی است که قرآن را خدا نازل کرده، به ما داده و در قیامت حسابرسی میکند و اگر ـ إِنشَاءَالله ـ با این قرآنی که در خدمت او هستیم، خوب رفتار بکنیم، ممکن است زمینهٴ آن «کتاب مکنون» هم برای ما حاصل بشود؛ حالا یا بلاواسطه یا به واسطه «مطهّرون»ی که تماس میگیرند و به ما میگویند، ممکن است از کتاب علّیون هم باخبر بشویم، حالا یا بلاواسطه یا به واسطهٴ مقرّبونی که از کتاب اَبرار باخبر هستند و ما را باخبر میکنند، یا لااقل وضع ما را به ما میگویند که ما چه کار کردیم؛ حالا لازم نیست ما بدانیم که دیگران چه کار کردند!؟ همین که بدانیم خودمان چه کار کردیم و در چه حدّی هستیم برای ما خیلی مغتنم است. در آن روز وضع کسی را از کسی سؤال نمیکنند که دیگری چه کاره است؟ وضع ما را از خودمان سؤال میکنند، ما اگر بدانیم وضع ما مقبول است یا مردود خیلی برای ما اثر دارد. بنابراین اگر خودمان دسترسی به آن «علّیین» نداریم، به وسیله روایات میشود دسترسی پیدا کرد؛ یعنی به وسیله مقرّبانی که از کتاب باخبر هستند، امیدواریم که ما جزء اصحاب شِمال نباشیم، جزء اصحاب یمین باشیم، جزء اَبرار باشیم و اگر ـ إِنشَاءَالله ـ جزء اَبرار بودیم و کتاب ما تحت احاطهٴ مقرّبان بود، میتوانیم به وسیله سیره اهل بیت بفهمیم که در کتاب ما چه خبر است، تا مشکل خودمان را لااقل حلّ کنیم.
پرسش: در آیه ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آیا خداوند آینده را میگوید؟
پاسخ: نه، «سین» تحقیق است، شما در کتابهای ادبی ملاحظه فرمودید! این «سین»، «سین» تحقیق است، نه تسویف! ما یک «سین» و «سوف» تسویفی داریم که در فعل مضارع میگذاریم که برای آینده است؛ مثل «الف» و «سین» و «تاء» که یک وقت به معنی طلب است و یک وقت به معنی قدرت است؛ میگوییم «إستَفهَمَ» یعنی طلب فهم کرده، اما یک وقت میگوییم «استکبر» یعنی تکبّر فراوانی کرده است. معنای مستکبر این نیست که «الف» و «سین» و «تاء» دارد یعنی طلب کبر میکند، نه! او کبریایی خود را به رُخ میکشد؛ مستکبر از همین سنخ است، «سینِ» ﴿فَسَیَرَی اللّهُ﴾ از همین سنخ است و از قبیل «سین» و «سوف» و تسویف و امثال آنها نیست.
فرمود این خدایی که قرآن را نازل کرده و آویخته که یک طرف آن به دست شماست و یک طرف آن هم به دست خداست؛ یعنی آن طرفی که به دست خداست شما دسترسی ندارید؛ ولی آن طرفی که به دست شماست را خدا دسترسی دارد، این برای کسی است که جهان را دارد میپروراند و شما را هم باید بپروراند؛ پرورش آسمان و زمین یکطور است، پرورش شما با همین کتاب است! جامعه را با دین میشود پروراند! یک معدن را بخواهید بپرورانید، به وسیله تابش چند ساله آفتاب یا «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»،[32] باران و برف میآید و با گذشت سالها این معدن تربیت میشود و خاک را، گیاه را، میوهها را، مزارع و مراتع را بخواهد بپروراند راههای خاص خودش را دارد، انسان را اگر بخواهد بپروراند که انسان «مَربوب» خدا باشد و خدا «ربّ» او باشد به وسیله کتاب است. فرمود ما رحمت نازل میکنیم، جهت آن این است که ما ربوبیت داریم؛ اُلوهیت که معبود بودن خداست، محفوف به دو برهان است: یکی ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا﴾[33] پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، یکی هم ﴿رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبَائِکُمْ الأوَّلِینَ﴾[34] پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؛ پس این وحدت معبود، وحدت اُلوهیت و توحید الوهی، محفوف به دو برهان است که ربوبیتِ حق در آغاز و انجام این را بدرقه میکند یا به استقبال آن میروند. ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا﴾ پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، ﴿رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبَائِکُمْ الأوَّلِینَ﴾ پس ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، هیچ معبودی جز خدا نیست، چرا؟ برای اینکه نظام را او دارد میپروراند، یک؛ هیچ معبودی جز خدا نیست، چرا؟ برای اینکه شما را او دارد میپروراند، حیات و ممات شما به دست اوست، این دو. این توحید الوهی محفوف و پیچیده است صدراً و ذیلاً به دو تقریب از توحید ربوبی. ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا﴾، آنجایی که ﴿مَا بَیْنَهُمَا﴾ نیست، عنوان ﴿السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ شامل آن میشود، آنجایی که «تصریح» لازم باشد، گاهی میفرماید: ﴿مَا فِیهِنَّ﴾[35] یا ﴿مَا بَیْنَهُمَا﴾، آنجایی که نفرمود ﴿مَا فِیهِنَّ﴾ یا ﴿مَا بَیْنَهُمَا﴾ منظور از ﴿السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ مجموع نظام خلقت است. آنجایی که تفصیل داده، آنجا تفکیک کرده، تفصیل است و آن قبلی اجمال است.
فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ﴾، درباره حقیقت انسان گفتند که او «مَائط»[36] است و اگر این حقیقت در حوزه خوب بحث بشود که اصلاًَ حقیقت انسان «انَّهُ مُهاجِرٌ»، دیگر بحث اینکه تناسخ باطل است و تناسخ چرا نیست، اصلاً مطرح نیست. اگر حقیقت انسان این بود که این پرواز کننده است و دارد میرود، حالا ما بحث بکنیم که به چه دلیل تناسخ باطل است و چطور دوباره روح که این بدن را رها کرده است به بدن نوزاد تعلّق نمیگیرد؟ تا بیاییم ثابت کنیم که تناسخ به این دلیل باطل است، رنج فراوانی است؛ اما رنج بیهوده است! اصلاً این حقیقت برگشتنی نیست! اصرار قرآن این است که این برگشتنی نیست: ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾،[37] آنهایی هم که دوباره زنده شوند به بدن دیگر تعلّق نمیگیرند، چند صباحی در رجعت زنده میشوند و بعد مسافرت خودشان را ادامه میدهند. تناسخ این است که روح که این بدن را رها کرده، از نو شروع میکند «روز از نو، روزی از نو»؛ این شروع تعلق میگیرد به بدن نوزاد، دوباره حیات خودش را ادامه میدهد.
پرسش: سرمنشأ این تفکر چه هست؟
پاسخ: آنها چون منکر معاد بودند و از طرفی عدل و داد را قبول داشتند، ناچار شدند که یک حساب و کتابی باید باشد. اگر برهان کسی برای معاد این باشد که خدا هست، حکیم و عادل هست و محکمهای باید باشد. در جهان ظلم و زور فراوان هست، در دنیا که ظالم به کیفرش نمیرسد و مظلوم که به پاداش نمیرسد، پس یک مرحله باید باشد که تا اینجا را تناسخیها قبول دارند؛ این نمیتواند دلیل معاد باشد، وقتی میتواند دلیل معاد باشد که استحالهٴ تناسخ ثابت بشود که اصل جزاء حق است، اصل پاداش حق است، اصل کیفر حق است، این یک؛ و در دنیا محال است، دو؛ پس در جای دیگر است، سه. آنها آخرت را باور نداشتند، برای آنها سخت بود که یک جهان دیگری را باور کنند، از طرفی هم نمیپذیرفتند که این عالم بینظم است، هر کس هر چه کرد، کرد! یک حساب و کتابی قائل بودند؛ لذا برای آنها حلّ نشده بود که اینجا جای «ما کان» است، اینجا دوباره همین حرفهاست! هر کسی که دوباره به اینجا برگردد همین حرفهاست؛ اصلاً اینجا جای آسایش نیست، اینجا دارِ مَمَرّ است، اینجا دارِ مَقَرّ نیست، اینجا قرارگاه نیست، اینجا جای آزمون است.
مکرّر در مکرّر! تعجّب ما این است که این ائمه(عَلَیهِمُ السَّلام)، پشت سر هم در هر جا که خواستند سخن بگویند اوّل دنیا را معرفی کردند، چون این حرفها در جای دیگر نیست! از اهل بیت که بگذریم، یعنی از قرآن و عترت که بگذریم، همه حرفها درباره این است که زمین از کجا پیدا شد؟ آسمان از کجا پیدا شد؟ اینها علم است، بله بد نیست! چیزی که هیچ واقعیتی ندارد و ما گرفتار آن هستیم به نام دنیا؛ دنیا زمین نیست، دنیا زمان نیست، دنیا آسمان نیست، دنیا دار غرور است؛ این دارِ غرور چیست؟ این کجاست؟ شما این 110 جلد بحار نورانی مرحوم مجلسی را نگاه کنید لبریز از این حرفهاست؛ دنیا فریبتان ندهد! دنیا دار غرور است! این دنیا کجاست؟ ما گرفتاریم! آنچه لازم بود انبیا و اولیا به ما بگویند مسئله دنیاست، ما گرفتار همین هستیم! این «من» و «ما» ما را گرفتار کرده است. در محضر وجود مبارک حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) کسی از دنیا بد گفته است، او نمیدانست که دنیا چه خبر است! حضرت ـ همانطوری که در نهجالبلاغه است ـ فرمود دنیا جای بدی نیست! چه چیزی را داری بد میگویی؟! این که «مَتْجَر» اولیاست! زمین را میگویی؟ زمان را میگویی؟ آسمان را میگویی؟ کجا را میگویی؟ این صحنه زندگی خلاف نکرده، دروغ نگفته، اگر جاهای تفریح و نشاط را به شما نشان داده، تیمارستان و بیمارستان را هم به شما نشان داده، قبرستان را هم به شما نشان داده، مرگ و مرض را هم به شما نشان داده، این صحنه چنین است، کجای آن بد است؟ این «مَتْجَر» اولیاست! این که برای من است، من باید جلو بیفتم، حرف مرا باید عمل بکنند، چرا این القاب بیجا را به من ندادند؟ این میشود دنیا! ما اگر میسوزیم، برای همین هیچ داریم میسوزیم! به هر حال سوخت و سوز ما همین است و سعادت و شقاوت ما این است که ما یک امر وهمی را حقیقت میدانیم، خیالی را حقیقت میپنداریم، گرفتار همین هستیم؛ به این علت است که پشت سر هم دربارهٴ دنیا حرف زدند. در بیانات نورانی حضرت امیر هم نگاه کنید، هیچ وقت بالای منبر نرفت: «قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلَّا قَالَ أَمَامَ [خُطْبَتِهِ] الْخُطْبَةِ أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّه»؛[38] همین که وارد بالای منبر میشد میفرمود: «اتَّقُوا اللَّه». هر شب بعد از نماز عشا مرتّب میفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّه»[39] طوری میگفت که شنوندگان هم لذّت میبردند و خسته نمیشدند؛ هر شب بعد از نماز عشا این جملهٴ نهجالبلاغه را تکرار میکرد که آقایان! بارهایتان را ببندید: «تَجَهَّزُوا»؛ یعنی جهازتان را ببندید، «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّه». اگر حرفی را انسان هر شب از امام جماعت بشنود خسته میشود؛ اما این خستگی برای مستمعان نداشت، لذت میبردند! هر شب میفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّه».
بنابراین ممکن است که ما از اسرار دیگران باخبر نباشیم، ولی خودمان باید بدانیم چه کاره هستیم!؟ اینکه فرمود یک خداست، اوّل آن توحید ربوبی، سوم آن توحید ربوبی، وسط آن توحید الهی، اوست که جهان را میپروراند، پس او را عبادت کنید! اوست که شما را میپروراند، پس او را عبادت کنید! اوست که شما را حیات و ممات میدهد، حقیقت شما این است که روندهاید! این معنا اگر در حوزهها بحث بشود؛ البته این بحثها بحثهایی نیست که اکنون در حوزهها بحث بشود، متأسفانه حوزه حوزهٴ فقه و اصول است! این بحثهای کلامی و تفسیری و مانند اینها که مربوط به حقیقت ما و حقیقت عالَم است که خبری از اینها نیست! انسان «حَقیقَتَهُ أنَّهُ مُهاجِر»، اگر این حقیقت ثابت بشود، بطلان مسئله تناسخ چون «بَیّنُ الغیّ» است روشن است؛ حقیقت چیزی که رونده است، اصلاً محال است که برگردد! هر درختی باید برای خودش میوه بدهد! شما حالا میوه این درخت را بِکَنید و به یک درخت دیگر بچسبانید، اینکه میوه آن نیست! آن درخت باید میوه خودش را بدهد و آن بدن هم باید روح خودش را پیدا کند: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾،[40] این درخت که این میوه را داد باید در راه خودش صَرف بشود؛ «روح» میوه تن است، میوه این تن را نمیشود که به یک درخت دیگر داد؛ حالا شما میوهٴ این درخت را بچینید و به نهالی که تازه کاشتهاید بدهید، این برای او نیست! این باید ثابت بشود که انسان «حَقیْقَتَهُ أنَّهُ کَادِحٌ إِلَی رَبِّه فَمُلاَقِیه». اگر چیزی حقیقت آن حرکت است و رَوَندگی است، دیگر برگشتن برای او محال است! به هر تقدیر فرمود که مشکل شما این است، حیات و ممات برای این است و هر چه هم ما میگوییم شما باور نمیکنید؛ این حرف از حرفهای یقینآور است و باید یقین داشته باشید؛ ولی متأسفانه ندارید: ﴿إِن کُنتُم مُوقِنِینَ﴾، حرفهای دیگری را که برای شما مورد قبول هست آن شک و شبهه و تردید است که به کیفر تلخ آن هم میرسید: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الأوَّلِینَ﴾، نگویید: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[41] آباء شما را هم «الله» آفرید! ﴿إِن کُنتُم مُوقِنِینَ﴾؛ یعنی باید یقین داشته باشید، ولی متأسفانه شما یقین ندارید، ﴿بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ﴾؛ در این شک دارید بازی میکنید. لَعب را هم قبلاً ملاحظه فرمودید، بازی به هر سبکی که باشد، به صورت فیلم باشد، یا به صورت سریال باشد، بازی بازی است! این لَعب را که گفتند لعب، گفتند چون این مثل لُعاب دهان است، این لُعاب دهان هرگز انسان تشنه را سیر نمیکند، کمی که انسان لب را بخواهد با لُعاب تَر کند از بین میرود، این فقط در حدّ لُعاب است؛ لَعبها و بازیها فقط در حدّ یک لُعاب دهان است، ﴿بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ﴾، خبری نیست! آخر عمر میبینید اینهایی که کاری نکردند، وقتی در خانه سالمندان رفتند احساس پوچی میکنند، در و دیوار را نگاه میکنند، نمیدانند که اصلاً کجا میروند و چه چیزی در دست آنهاست؛ اما کسی که مؤمن باشد با دست پُر دارد حرکت میکند، ﴿ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾[42] است، فرمود: ﴿بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ﴾.
حالا این ﴿فَارْتَقِبْ﴾ یک توبیخ و تهدیدی است. در آغاز سوره مبارکهٴ «زخرف» آنجا هم فرمود ما برای «إنذار» این کتاب را نازل میکنیم،[43] آیه سوم همین سوره مبارکه «دخان» این است که ﴿إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ﴾ و راه «إنذار» آن هم این است که اوّل یک قصه عام را ذکر میکند، بعد سرگذشت طاغوتیان را بیان میکند. در اینجا که فرمود: ﴿إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ﴾، حالا دارد «إنذار» میدهد، فرمود: ﴿فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخَانٍ مُبِینٍ﴾؛ منتظر باش! مراقب باش! روزی است که فضا با دودِ روشن میآید! نه دود روشن در مقابل تاریک؛ یعنی دودی که معلوم است همه جا را تاریک کرده است. این دود گاهی برای آن است که خفه بکند وگاهی برای آن است که فضا را باز کند. دمیدن دو گونه است؛ قبلاً که با هیزم کار میکردند اینطور بود، دو گونه «نفخ» بود یک نفخی بود که اوّل آن آشپز میدمید به این چوب که این شعلهور بشود، یک وقت است که وقتی کارش تمام شد میدمد که این شعله خاموش بشود، پس یک نفخ است برای روشن شدنِ شعله و نفخی است برای خاموش کردن شعله؛ در «نفخ» صور اوّل برای خاموش کردنِ این چراغ جهان طبیعت است، در نفخ دوم ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾،[44] با دمیدن دیگر جهان زنده میشود. دود هم دو گونه است: یک دود است خفه کننده که در اینجا آمده، فرمود به دُخانی که خفه کننده و آثار عذاب در آن است، دوم دودی است که در سوره مبارکهٴ «فصّلت» هست که فرمود ـ در همین یکی از «حوامیم سبعه» سوره مبارکه «فصّلت» بود ـ ما با دود این منظومههای شمسی را به راه انداختیم، آیه یازده به بعد سوره «فصّلت» این است: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾؛[45] ما با دود، شمس و قمر ساختیم، اینطور نیست که با برلیان شمس و قمر ساخته باشیم! ما با دود، این منظومههای شمسی را ساختیم، راه شیری را ساختیم و میلیونها ستاره ساختیم، پس یک دود است که زمینهٴ شکوفایی و روشنی نظام را فراهم میکند، آن در سوره مبارکه «فصّلت» آیه یازده به بعد است که فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ﴾؛ گاز و دودی بود، ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ﴾، همین دود را در دو روز به صورت هفت آسمان درآوردیم و یک دود است که خفه کننده است که در سوره مبارکه «دُخان» آمده است؛ حالا یا این عذاب در دنیاست و قبل از مسئله قیامت است، «کَمَا ذَهَبَ إلیهِ البَعضْ»؛ یا جزء «أَشْرَاطُ السَّاعَة» است، «کَمَا ذَهَبَ إلیهِ الآخَرُون»؛ ولی دو شاهد است که برابر هر دو شاهد، این دو نوع تفسیر پیدا شده است؛ از اینکه فرمود وقتی ﴿یَغْشَی النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ یک عدّه میگویند: ﴿رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ﴾، میگویند بردار! از این معلوم میشود که این خطر در دنیاست، پاسخ آن این است که ﴿أَنَّی لَهُمُ الذِّکْرَی وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ ٭ ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ ٭ إِنَّا کَاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِیلاً﴾؛ یک عدّه میگویند که خدایا عذاب را از ما بردار! فرمود ما آیات الهی، کتاب الهی و معجزهٴ الهی را فرستادیم و شما رو برگرداندید، چرا عذاب را از شما برداریم؟! ولی بخشی از عذاب را ما برمیداریم، اندک را برمیداریم تا ببینیم که شما چه میکنید! معلوم میشود که این عذاب، عذاب دنیاست و قبل از قیامت است؛ اما این که فرمود: ﴿یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرَی﴾، اگر ظرف همان «دُخان» باشد، این معلوم میشود جزء «أَشْرَاطُ السَّاعَة» است و مربوط به مسئله قیامت است.
به هر تقدیر این «إنذار» هست؛ یا قبل از قیامت یا جزء «أَشْرَاطُ السَّاعَة»، خطری دامنگیر انسان تبهکار میشود و او به خاطر اضطرار دست به دامن خدا میبرد و ذات اقدس الهی هم فرمود که کتاب الهی آمده؛ اما شما اعراض کردید، نتیجه آن اعراض تلخ شما گرفتاری این عِقاب است. «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنْ شُرُور ِأَنْفُسِنَا»!
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِین»
[1]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص797؛ «حَوامیم، نام گروهی سورههای چهلم تا چهلوششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتاند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سورهها ذوات حم یا آلحم نیز گفتهاند».
[2]. غرر الاخبار، ص62.
[3]. سوره ملک، آیه1.
[4]. سوره یس، آیه83.
[5]. سوره نساء،آیه126؛ سوره فصلت، آیه54.
[6]. نهج الحق، ص273؛ الأمالی (للمفید)، النص، ص36.
[7] . ر . ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث، فأعرضوه علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[8]. بحارالانوار، ج2، ص225.
[9]. بحارالانوار، ج2، ص225؛ «و هذا الخبر علی تقدیری صدقه و کذبه یدل علی وقوع الکذب علیه ص».
[10]. لغتنامه دهخدا، ایکال: (از «و ک ل»)، گذاشتن کار به کسی.
[11]. سوره نحل، آیه44.
[12]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[13]. فرائد الاصول، ج2، ص820.
[14]. سوره واقعة، آیات77 ـ 79.
[15]. سوره احزاب، آیه33.
[16]. سوره واقعه، آیات75 و76.
[17]. سوره مطفّفین، آیات18 ـ 21.
[18]. سوره واقعه، آیات13 و 39.
[19]. سوره واقعه، آیه14.
[20]. سوره واقعه، آیه41.
[21]. قرب الإسناد (ط ـ الحدیثة)، ص309؛ «...صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین».
[22]. المصباح للکفعمی(جنة الأمان الواقیة)، ص647.
[23]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص126.
[24]. سوره مطففین, آیات18 ـ 20.
[25]. سوره مطففین, آیه21.
[26]. سوره توبه، آیات94 و 105.
[27]. سوره توبه، آیه105.
[28]. سوره ملک, آیه1.
[29]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص68؛ «...إِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِلِ».
[30]. سوره توبه، آیه104.
[31]. علل الشرائع، ج2، ص426.
[32]. دیوان سنایی، قصیده134؛ «سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».
[33]. سوره شعراء, آیه24.
[34]. سوره شعراء, آیه26.
[35]. سوره مائده, آیه120.
[36]. اسم فاعل از ماطَ، ماطَ : مَیْطاً و مَیَطَاناً [میط] عن کذا: از او دور شد و فاصله گرفت.
[37]. سوره انشقاق، آیه6.
[38]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت370.
[39]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه204.
[40]. سوره مؤمنون، آیه14.
[41]. سوره زخرف، آیه22.
[42]. سوره اعراف، آیه8.
[43]. سوره زخرف, آیه23.
[44]. سوره قارعه، آیه6.
[45]. سوره فصّلت، آیات11 و12.