اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (22) هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23) هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿24﴾
این سه مبارکه پایان سوره مبارکه «حشر» ظاهراً ناظر به آن توحیدهای سهگانه است, گرچه در آغاز هر یک از این سه آیه، سخن از ﴿هُوَ اللَّهُ﴾ است; ولی عصاره این سه آیه، توحید ذات است و توحید صفت است و توحید فعل و این جملهای که در تعقیب نماز و غیر تعقیب نماز خوانده میشود که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه»,[1] این تکرار نیست, بلکه تأسیس است; هر کدام از اینها ناظر به مرحلهای از مراحل سهگانه توحید است; «لا إله الاّ الله وحده ذاتاً, وحده صفتاً, وحده فعلاً» که تأسیس باشد و نه تکرار و هر کدام از این سه, مرحله نازل آن به عالی متّکی است. در اینجا هم سه مرحله از توحید است: یکی توحید ذاتی که ﴿هُوَ اللَّهُ﴾, یکی هم توحید صفاتی که ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾ و مانند آن, یکی هم توحید افعالی که سلام است, مؤمن است, مُهیمِن است, عزیز و جبّار و متکبّر است, خالق بارئ مصدّر است و امثال آن که اینها ناظر به توحید افعالی است.
درباره ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾؛ آن غیبِ مطلق را خدا علم دارد, چون به خود علم دارد; ولی به احدی آن علم را نداد; یعنی احدی قابل آن غیب مطلق نیست; ولی غیب مَقیص که ماسوای خداست, هر چه باشد بالأخره برای انسان کامل قابل علم هست. در همان اواخر سوره مبارکه «جن» اینچنین است که ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾،[2] درباره اصل قیامت است, من نمیدانم که آیا آنچه را که شما ایعاد میشوید یا موعود میشوید؛ یعنی مسئله معاد، این نزدیک است یا دور؛ اما خدا میداند. خداست که ﴿یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾, من نمیدانم عَمری دارد, مدّتی دارد یا مدّت آن نزدیک است. آنگاه فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾، این ﴿الْغَیْبِ﴾ یا غیب مطلق است یا ناظر به همان «الف» و «لام» عهد است; یعنی در جریان معاد غیب را خدا میداند. ﴿فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾[3] که در همین زمینه مسئله معاد، استثنا کرده است و فرمود: ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ و اگر درباره علم معاد، خدای سبحان این غیب را به آن رسول مرتضی اعطا کرده است, درباره سایر غیبها هم به طریق اُولیٰ، چون درباره علم معاد است که دلیل خصوصی آمده است که این غیب را خدا به احدی نداد و مانند آن. پس غیب مطلق را غیر از ذات اقدس الهی احدی نمیداند که آن خود ذات حق است؛ اما غیب مَقیص که هر بالایی نسبت به مرحله مادون غیب است، آن قابل اعطای به انسان کامل است.
مطلب دیگر آن است که در خصوصیّت هر کدام از اینها گرچه میتوان بحث کرد؛ اما شاید مباحثی در آیات قبل شد مُغنی باشد. فقط این ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ﴾ که بین خالق و بارئ و مصوّر فرق است. وقتی مبدئی بخواهد چیزی را با یک صورت خاصّی بیافریند، اول موادّ خام آن را خلق میکند که هر کدام با اندازه مشخص خلق میشوند، بعد اینها را از هم جدا میکند که کدام جزء در کدام قسمت قرار بگیرد، بعد به کلّ اینها صورت میدهد، لذا خَلق اول است و بارئ بودن دوم است و مصوّر بودن سوم؛ این نظم طبیعی محفوظ است؛ منتها در قرآن کریم تصویر به غیر ذات انسان اسناد داده نشد. درباره انسان است که فرمود: ﴿صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾[4] یا ﴿هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ﴾؛[5] این تصویر معمولاً به غیر انسان اسناد داده نشد؛ درباره غیر انسان نفرمود مثلاً خدا اشیا را مصوَّر کرده است یا ستارهها را مصوّر کرده است: ﴿وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾ هست و امثال آن. خدایی که شما را آفرید ﴿فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ هست و مانند آن.
مطلبی که در پایان این سوره آمده است، همان تسبیحی است که در صدر این سوره بود؛ منتها صدر این سوره با فعل ماضی یاد شد، ذیل این سوره با فعل مضارع یاد شد: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾،[6] در صدر است و ذیل ﴿یُسَبِّحُ﴾[7] است. در اوایل این سوره هم بحث شد که تسبیح گاهی به صورت فعل ماضی است, گاهی به صورت فعل مضارع است, گاهی به صورت امر است, گاهی هم به صورت مصدر هست و در قرآن کریم نظم طبیعی محفوظ شده است؛ یعنی اوّلین سورهای که درباره تسبیح سخن گفت به عنوان مصدر هست: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾؛[8] بعد با فعل ماضی شروع شد، آن سورههایی که اوّل آن ﴿سَبَّحَ﴾ است و فعل ماضی است، مقدم است؛ بعد سورههایی که اوّل آن فعل مضارع دارد: ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾؛[9] بعد سورهای که اوّل آن امر دارد ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی﴾؛[10] این نظم طبیعی آن محفوظ مانده است و این تعبیرات گوناگون نشان میدهد که هر موجودی در هر حالی تسبیحگوی ذات اقدس الهی است. جمله پایانی هم این است که ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛ ذات اقدس الهی عزیز است و حکیم که معنای عزّت و حکمت هم در صدر این سوره مشخص شد که ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾[11] و این ﴿هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که در پایان این سوره آمده، هم از باب «ردّ العجز الی الصدر» که خلاصهگویی، سخنگوی کامل است آن است که در هنگام تلخیص، سخنی که در پایان میگوید به آن صدر برمیگردد که نظم و انسجام سخن محفوظ بماند. این ﴿هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛ هم از باب «ردّ العجز الی الصدر»، مناسب با صدر این سوره است و هم مناسب با بحث قرآن کریم است که فراز اخیر این سوره «حشر» است که ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾[12] و خدایی که عزیز و حکیم است، کتاب او عزیز و حکیم خواهد بود، لذا خدای سبحان هم قرآن را به عنوان حکیم معرفی کرد ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾؛[13] هم قرآن را به عنوان عزیز معرّفی کرد که ﴿إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾؛[14] کلامِ عزیز, عزیز است، کلامِ حکیم هم حکیم است.
«بَقی أمرٌ آخر» و آن اینکه روایات تقریباً فراوانی در عظمت سوره «حشر» به مناسبت این آیات پایانی آن وارد شده است. بعضی از روایات دارد که این آیات پایانی سوره «حشر» مشتمل بر اسم اعظم و مانند آن است؛ ولی این سؤال مطرح است که چه فرقی است بین این آیات پایانی سوره «حشر» و آیاتی که در صدر سوره «حدید» آمده است یا سوره مبارکه «توحید»؟ درباره سوره «توحید» و صدر سوره «حدید»، یک روایت خاصّی وارد شد؛ درباره ذیل سوره «حشر» چنین روایتی نیامده است؛ آن روایت خاص همین حدیث معروفی است که هم مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید نقل کرده است،[15] هم مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی نقل کرده است. در باب النسبة اصول کافی در همان جلد اول، روایتی است که «صحیح السند» هم هست. از امام چهارم(سلام الله علیه)سؤال شده است که توحید چیست؟ «سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(عَلَیهما السَّلَام) عَنِ التَّوْحِیدِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[16] وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَی قَوْلِهِ ﴿وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾[17] فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک».[18] در این حدیث صحیح شریف دو تا بحث است: یکی اینکه چرا چنین مضمونی درباره آیات پایانی سوره «حشر» نیامده و یکی اینکه معنای این حدیث چیست؟
فرق بین آیات پایانی سوره «حشر» با آیات اول سوره «حدید»، فراوان است؛ چه اینکه فرق بین آیات پایانی سوره «حشر» و سوره مبارکه «توحید»، هم فراوان است؛ مسئله علم مطلق حق، مسئله قدرت مطلقه حق، مسئله حصر ظهور و بطون و اوّلیت و آخریت در حق، اینها در اول سوره «حدید» هست؛ رَشحاتی از آن در پایان سوره «حشر» هست.
در پایان سوره «حشر» اینچنین است که ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾؛ این مضمون که توحید در الوهیّت است، در آیات فراوانی از قرآن آمده است: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾ هست. این ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾، ثابت میکند که خدا ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾؛ اما دیگری نیست که نفی نمیکند «لا یعلم غیب و الشهادة الاّ هو» که نیست. ﴿هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ﴾، البته این ﴿هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ﴾ که در این بخشهاست، غیر از ﴿الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ﴾[19] که در «بسم الله» هست؛ حتی ﴿الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ﴾[20] که در فاتحة الکتاب است، غیر از ﴿الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ﴾ که در خود «بِسْمِ اللَّهِ»، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» هست. حالا آنها جداگانه باید بحث بشود اینچنین نیست که همان ﴿الرَّحِیمُ﴾ که در «بِسْمِ اللَّهِ» است، همان ﴿الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ﴾ در متن فاتحة الکتاب آمده باشد.
در سوره مبارکه «حشر» سخن از عالمیّت مطلقه حق، سخن از قدرت مطلقه حق نیست، سخن از ازلیّت حق، سخن از ابدیّت حق نیست؛ اما در سوره مبارکه «حدید» سخن از قدرت مطلقه حق هست که ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾،[21] سخن از عالمیّت مطلقه حق است ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾،[22] سخن از ازلیّت و ابدیّت حق است ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾.[23] ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را به معنای ازلیّت و ابدیّت میشود فهمید; اما قدری که جلوتر برویم، میبینیم غیر از ازلیّت و ابدیّت چیز دیگری را هم به همراه دارد. ﴿وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾[24] را دشوار است، ما به اندازه ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ بتوانیم بفهمیم. در ﴿وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾، همین این قدمهای اوّلیه انسان توان خود را از دست میدهد، در ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾، مقداری قدرت دارد جلوتر میرود، در مراحل مثلاً قدم دوم و سوم توان خود را از دست میدهد، حالا وقتی یک مقدار معنا روشن شد، معلوم میشود که انسان توان آن را ندارد که قدری جلوتر برود، اگر جلوتر برود «فَقَدْ هَلَک».
اینها فرقهایی است که بین آیات اوّلیه سوره «حدید» و آیاتی که در آخر سوره «حشر» است؛ اما سوره مبارکه «توحید» که سراسر توحید است، از احدیّت حق سخن است، از ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾،[25] سخن است، هم از یگانگی حق سخن است، هم از یکتایی او. هم او یکتاست و دو تا نیست، هم یگانه است و دوگانه نیست. در ذات حق، دو تا راه ندارد، سه تا راه ندارد؛ مثلاً موجودی که مرکّب از جنس و فصل است، دو تا او را تشکیل میدهد: یکی جنس، یکی فصل یا مرکّب از وجود و ماهیّت است، دو تا او را تشکیل میدهد: یکی وجود، یکی ماهیّت. وقتی هم که وجود اشیا بررسی میشود آنها که محدود هستند، دو تا آن وجودها را تشکیل میدهند: یکی حدّ هست و یکی محدود، چون اگر محدود شد سقفی دارد و مرزی دارد که به آن مرز سرایت نمیکند؛ اما ذات اقدس الهی دو تا ندارد، هستیِ محض است «نُورٌ لَا ظَلَامَ فِیهِ»[26] و امثال ذلک؛ چه اینکه یگانه هم هست، به همان دلیل که احد است دو تا ندارد، شریک هم نخواهد داشت؛ هم یکتاست و هم یگانه است. این معنای بلند در اواخر سوره «حشر» و امثال آن نیامده است. این فرق اجمالی بین آیاتی که در اول سوره «حدید» هست و آیاتی که در آخر سوره «حشر» است و همچنین فرق اجمالی بین سوره مبارکه «توحید» و آیاتی که در آخر سوره «حشر» است.
اما معنای حدیث شریف؛ این حدیث که صحیح است از امام سجاد(سلام الله علیه) سؤال شده است که توحید چیست؟ فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ»؛ چون خداوند میدانست که در آینده افراد ژرفنگر و متعمّق هستند و لابد درباره ذات اقدس الهی سؤالی میکنند و به ظواهر امر اکتفا نمیکنند برای تعلیم آنها چون قرآن معلّم کتاب و حکمت است برای همه گروه «فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ» که از اول سوره «حدید» شروع میشود تا آیه ششمی که ﴿وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾. اینکه فرمود خدا میداند که در آخر الزمان اقوام متعمّق میآید شما در صدر اسلام میبینید، تقریباً آنهایی که رقمشان در این «الاصابة» و امثال اصابه از این تراجم و رجال و کتاب صحابی به رقم آمده است، شاید یازده الی دوازده هزار نفر کسانی بودند که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درک کردند، محضر حضرت را درک کردند یا پای منبر او نشستند یا پشت سر او نماز خواندند یا از او سؤالاتی کردند یا خطبههای حضرت را گوش دادند و مانند آن. این یازده هزار نفر یا دوازده هزار نفر، یک طرف و حضرت امیر(سلام الله علیه) یک طرف؛ حرفهایی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) یک نفره نقل شده است، از آن دوازده هزار نفر نقل نشده است. آنها چه چیزی سؤال میکردند، این خطبهها را رسول الله قرائت میکرد. شما کمتر مطلبی در نهجالبلاغه میبینید مگر اینکه ریشه آن را در سخنان خود رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جستجو میکنید. حضرت به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مکرّر اصول کلّی القا میکرد. اینکه حفظ کردن نهجالبلاغه آسان است؛ اما حفظ کردن سخنان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخت است، برای اینکه حضرت مکرّر قواعد کلّی القا میکرد؛ سخنرانی نمیکرد. سخنرانی کردن و خطبه خواندن، منسجم است، حفظ آن خیلی سخت نیست؛ اما اصول کلی و قواعد کلّی القا کردن، هر جملهای برای خود معنای خاص دارد، این است که حضرت خطبه نمیخواند، مرتّب اصول کلی القا میکرد که هر کدام از آن جملههای رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زمینه یک خطبه از خطبههای علوی را تشکیل میدهد. مکرّر اصولی کلی القا میکرد، مکرّر اصولی کلی القا میکرد؛ منتها کسی که بتواند همه این فرازها را دریابد غیر از حضرت امیر(سلام الله علیه) و اهل بیت نبودند، لذا سخنانی که از حضرت نقل شده است، خیلی بیش از آن است که از آن دوازده هزار نفر نقل شد، بلکه اصلاً قابل قیاس نیست.
مطلب دیگر آن است که غیر از اهل بیت و صحابههای خاصّ این خاندان، دیگران، گرچه در مسائل فقهی احیاناً رشدی کردند؛ اما در مسائل اعتقادی و مسائل اصولی خیلی متعمّق نبودند. روایتی را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در ذیل «باب الکون و المکان» نقل میکند. شما ببینید هرگز یک طلبه آشنای به این مسائل مذهبی، چنین سؤالی را هرگز از حکیمی نمیکند که زراره چنین سؤالی کرده است؛ سرّ آن این است که خیلی از مسائل نظری دیروز، ضروری و بدیهی امروز است؛ هزار سال روی آن کار شده و بدیهی شد، اینطور نیست که همه مسائل بدیهی امروز، بدیهی ده قرن قبل هم بوده باشد. روایت هفتم این باب این است[27] که زراره به امام باقر(سلام الله علیه) عرض میکند که «أَ کَانَ اللَّهُ وَ لَا شَیْءَ»؛ آیا خدا بود و هیچ چیزی نبود؟ «قَالَ نَعَمْ کَانَ وَ لَا شَیْءَ». آنگاه زراره عرض میکند که «فَأَیْنَ کَانَ یَکُونُ»؛ اگر هیچ چیزی نبود پس خدا کجا بود؟ این سؤال خیلی کودکانه است، کجا بود؟ مگر جسم است، مگر مکان میخواهد؟ این سؤال را هرگز طلبهای که به بعضی از مسائل اسلامی آشناست، هرگز از استاد خود نمیکند؛ اما زراره با همه آن قدرتهای فقهی خود این سؤال را کرده است. «قُلْتُ فَأَیْنَ کَانَ یَکُونُ»؛ اگر خدا قبل از همه چیز بود، پس کجا بود؟ اینجاست که فرمود: «قَالَ وَ کَانَ مُتَّکِئاً»؛ در حین سؤال و جواب امام باقر(سلام الله علیه) به دیواری یا به جایی تکیه داده بود که زراره این سؤال را کرده بود، «فَاسْتَوَی جَالِساً»؛ وضع حضرت برگشت، درست نشست فرمود: «أَحَلْتَ یَا زُرَارَةُ»؛ این چه حرف محالی است میزنی تو خدا کجا بود یعنی چه؟ « قَالَ أَحَلْتَ یَا زُرَارَةُ»؛ یعنی «أتیت بشیء محال»؛ سؤال از یک امر محالی کرده «وَ سَأَلْتَ عَنِ الْمَکَانِ إِذْ لَا مَکَانَ»؛ من میگویم خدا قبل از مکان بود، او بینیاز از مکان است، تو سؤال کردی که پس کجا بود؟! بعدها زراره فهمید که ذات اقدس الهی مجرّد است و مجرّد مکان نمیخواهد و امثال ذلک. این تازه در قرن دوم است، بیش از صد سال از عمر قرآن و تفسیر قرآن و اینها گذشت، یک فقیه نامداری؛ مثل زراره تازه در مسائل ابتدایی مانده است. بعدها اینکه مجسّمه در بین اهل سنّت هستند، اشعری به این دام افتاده است، برای اینکه راه اهل بیت را نرفت؛ او همان ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[28] را گرفت، گفت «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»[29] آن وقت به دام تجسیم افتاد؛ اما هشام بن سالم را میبینید، هرگز روش تفکّر هشام بن سالم تفکّر زراره و امثال زراره نیست. بنابراین در صدر اسلام یا حتی یک قرن بعد یا یک قرن و نیم بعد، فردی؛ مثل زراره، آنچنان متعمّق نیست که از آن مسائل عمیق سؤال کند، از آن فقط مسائل ابتدایی سؤال میکنند، لذا فرمود خداوند میداند که در آخر الزمان اقوام متعمّقی میآیند و این مدح افرادی است که در باطن قرآن فحص میکند، چون «ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیق».[30] نشانه آن که این در گرامیداشت افراد ژرفنگر و متعمّق هست، این است که نفرمود چون در آخر الزمان اقوام متعمّقی میآیند، خدا آنها را نهی کرده است؛ فرمود برای تغذیه فکری آنها این دو بخش از قرآن را فرستاده است؛ یعنی هم سوره «توحید» را، هم آن شش آیه اول سوره «حدید» را. اگر کسی بخواهد پای بالاتر بگذارد، یعنی بالاتر از سوره «توحید» بیندیشد، غرق میشود و مقدور کسی نیست؛ نفرمود «مَن تعمّق فقد هلک»، فرمود کسی پا بالاتر از سوره «توحید»: «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک»، بخواهد بالاتر از سوره «توحید» فکر کند، بخواهد بالاتر از سوره این شش آیه اول سوره «حدید» فکر کند، «فَقَدْ هَلَک».
حالا اجازه بدهید ما قدری پرده برداریم از همین وسطها، ببینیم همراهان ما چقدر هستند و چه کسانی هستند تا اواخر راه میتوانند بیایند یا ببینید خیلیها همان اوایل امر میگویند بس است؛ در همین سوره مبارکه در بحث اینکه مبادا درباره ذات اقدس الهی فکر کنید، چندتا روایت دیگری هم هست که شما درباره ذات خدا فکر نکنید و اگر درباره ذات خدا فکر کردید «هَلَک»، این هست؛ اما حالا ببینید که این آیه مبارکه، این شش آیه چه میگوید؟
در اول سوره مبارکه «حدید» اینچنین است که ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ٭ لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾؛[31] این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ ظاهر آن حصر است، ﴿وَ الْآخِرُ﴾ هم ظاهر آن حصر است؛ اگر ما دلیلی داشتیم بر خلاف این حصر را بر حصر نسبی حمل میکنیم و اگر دلیلی نداشتیم به ظاهر آن اخذ میکنیم. این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾؛ یعنی اول هر چیزی اوست، نه اول عالَم فقط اوست؛ اول عالَم اوست، آخر عالم اوست، این وسطها هم دیگران موجود هستند؛ پس «هو الاول و هو الآخر العالَم بینهما» اینچنین است؟ یا ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ هر کاری که وارد میشوید، هر سخنی که میگویید هر چیزی که میشنوید، اوّلی دارد: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾؛ معنای این آیه این است که اول عالَم اوست، آن سَر عالم خداست، این سر عالم هم خداست، وسط عالم است، معنای آن این است؟ حالا میبینید همین اوایل امر آدم احساس خطر میکند.
﴿وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾؛ یعنی چه؟ یعنی او ظاهر است دیگران هم ظاهر هستند؟ این بیان نورانی امام سیّد الشهداء(سلام الله علیه) که فرمود: «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ ... عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاک» که حضرت در آن دعای عرفه نمیخواهد نفرین کند که این نظیر روز عاشورا نیست که به عمر سعد نفرین کرد فرمود: «قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَک»[32] که نفرین نمیخواهد بکند که «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاک» کور باد! نه، کور هست، نه کور باد! کسی تو را در هر جا نبیند کور است: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً».[33]
این «هو الظاهر»؛ ببینید در این خطبه نهجالبلاغه «هو الظاهر» را چطور معنا کرده است در این خطبه 65 است ظاهراً میفرماید: «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطنٍ وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِرٍ»؛[34] درباره «هو الظاهر» چون ظاهر آن حصر است «هو الظاهر»؛ یعنی او ظاهر مطلق است. کوشش همه اشیا، ظهور همه اشیا اوست؛ این قشر اول را که برداشتید، رفتید در قشر دوم «هو الظاهر»، قشر دوم را برداشتید، وارد قشر سوم شدید «هو الظاهر»، قشر سوم را برداشتید، وارد قشر چهارم شدید «هو الظاهر»، آن طرف هم در رفتید «هو الظاهر»؛ چیزی برای شجر و حجر نمیماند؛ منتها ظهور، وصف و تعیّن اوست نه ذات او آن ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾، را کسی درک نمیکند؛ ولی ظهور قابل درک است. در همین خطبه 65 فرمود: «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطنٍ»؛ اگر در و دیوار را میبینید ظاهر است، این باطن است، شما چیز دیگر را میبینید، خیال میکنید در و دیوار است. دیدید هنوز بحث باز نشد، نشانه حیرت در ما پیدا شد؛ اگر کسی بخواهد از این مرز بگذرد البته دیوانه خواهد شد: «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک»، لذا هیچ حکیمی تا حال نیامده که بتواند عمق این مسائل را تا آخرالزمان هم بیایند، در همین مسیر ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾؛ این اسمای اربعه بحث میکند، از آن به بعد قدم گذاشتن همان و دیوانگی همان؛ راه نیست. نفرمود تعمّق بد است، فرمود از آن حد دیگر راهی نیست؛ حالا اگر کسی خواست این معنای جمله دوم حضرت امیر را بررسی کند که «کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِرٍ»، این هم همان نتیجه را میدهد؛ یعنی هر چیزی که غیر خداست و باطن است، هرگز ظاهر شدنی نیست؛ اما خدا ظهور او عین بطون اوست، چون شدید است نمیبینیم: «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطنٍ»، پس اشیا میشود غیب. حالا چه غیب مقیس، چه شهادت مقیس؛ «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطنٍ»، پس عالَم به کنار رفت و «کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِرٍ»، آنها که ظاهر هستند در حقیقت باطن میباشند، آنها که باطن هستند ظاهر شدنی نیستند؛ پس عالم نه ظاهر است نه باطن؛ میشود غیب. آنوقت هست و غیب است؟ خب اگر هست و غیب است، این «هو الظاهر» چرا آنجا روشن نکرده؟ معلوم میشود سهمی برای عالَم نمیماند، سهمی برای عالَم نمیماند. این است که فرمود اگر کسی ذات اقدس الهی را با این دید ندید کور است: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً»، آن وقت «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ» درمیآید و امثال آن.
﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾؛ این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾، را اگر به دست برخی بدهید، میگویید اول خدا، اول عالَم خدا، آخر عالَم خدا، وسط برای میدان تاخت و تاز عالَم است. آن اوّلی که در وسط نیست، آن آخری که در وسط نیست محدود مِن الجانبین است، منقطع الطرفین است، اینکه نامتناهی نشد! حالا میبینید تا آخر الزمان هر که بیاید، این آیات کِشش آن را دارد. بعضی از بزرگان وقتی خواستند تفسیر قرآن بنویسند، اول از سوره مبارکه «توحید» شروع کردند و همین سوره «حدید»؛ بعد وقتی به این حدیث رسیدند وجدی در اینها پیدا شد که عجب ما میدیدیم این دو بخش قرآن، بیش از بخشهای دیگر جاذبه دارد. اینهایی که جاذبه بیشتری دارد مکرّر به ما اصرار کردند بخوانید در نماز بخوانید، در دعاها بخوانید، در حالات دیگر بخوانید! این ﴿تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ﴾،[35] هم قرآن است اینچنین نیست که خواندن آن در نماز کافی نباشد؛اما به ما سفارش نشده در نماز ﴿تَبَّتْ یَدَا﴾ بخوان، در تعقیب ﴿تَبَّتْ یَدَا﴾ بخوان، گفتند در تعقیب ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾؛ این آیه هیجده سوره «آلعمران» را بخوان! آن هم سطحی دارد؛ اما نه در حدّ سوره «حدید» یا در حدّ سوره مبارکه «توحید». این است که فرمود: «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک»، این ارشاد به حکم عقل است یعنی نرو که میافتی؛ اگر هم نهی است، نهی ارشادی است، چون قبل از او عقل میگوید نرو که میافتی. انسان بخواهد درباره تعیّن حق سخن بگوید تا حدودی دست او باز است، برای اینکه خود تعیّنی از تعیّنات است، خودش را کنار میکشد، درباره تعیّنات دیگر بحث میکند؛ اما وقتی قدری جلوتر رفت، آن ظهور مطلق حق، خود او را، فهم او را، مقدّمتین او را، نتیجه او را، پیوند دو مقدمه و نتیجه را، پیوند مقدّمتین با مُستنتِج را، همه را فرا گرفته و فرو برده، آنوقت جا برای فکر کسی نمیماند. این است که در همان مراحل بالایی مرحله تعیّن انسان میماند، چه رسد به مقام ذات، مقام ذات که «حارت الأنبیاء و الأولیاء فیها» اصلاً کسی طمع این کار را نکرده یا کُنه صفات کسی طمع این کار را نکرده؛ فقط همین ظهورات او را کسی بخواهد بشناسد. اگر گفتیم «هو الظاهر»، با ظهور او کار داریم نه با آن ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾، با این ظهور کار داریم؛ همین «هو الظاهر» انسان را متوقّف میکند، لذا اگر کسی بخواهد جلوتر برود «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک». آنگاه روایات دیگری هم هست که فرمودند شما در ذات حق تعالی فکر نکنید! اگر کسی در ذات اقدس الهی فکر کرد به هلاکت میرسد.
در همین باب النسبه، روایت دوّم آن بسیار لطیف است[36] و آن این است که «عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِلٍ»؛ ممکن نیست کسی غیر معصوم باشد، اینطور بخواهد حرف بزند، آن هم در آن عصر. آن عصری که زرارهها و امثال زرارهها تازه در مسائل ابتدایی سوال میکنند، خیلی از خطبههای بلند نهج البلاغه است که درک آن برای سیّد رضی مقدور نیست. شواهد کلامی او هست، مبانی کلامی او هست، اصلاً محال است چنین حرفی سیّد رضی بتواند جعل بکند؛ مبانی او در دست هست، چنین آدمی آنقدر حرف میزند! مطمئن بدانید که بعضی از خطبههای بلند، مقدور رضیَین نیست؛ البته هزار سال باید روی آن کار بشود و شده. اگر سیّد رضی در این عصر بود، البته مثل حکمای ما یا بهتر میفهمید و حکمای ما هم اگر در عصر رضیَین بودند هم مثل اینها یا کمتر از اینها بودند؛ این حرمت قدمت محفوظ هست، این فاصله هزار ساله کم نیست؛ اما سیّد رضی قبل از هزار سال مقدور او نیست که خیلی از این خطبههای نهجالبلاغه را بفهمد، هیچ مقدور او نیست. همان خطبهای که خود ابن ابی الحدید میگوید من پنجاه سال این را خواندم، بیش از هزار بار خواندم ،هم آن «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً»[37] مکرّر به ابن ابی الحدید مراجعه کردیم، دیدیم از عهده آن برنیامده، با اینکه خود او میگوید من این خطبه را بیش از هزار بار خواندم «مُنذ خمسین سنة»، «أکثر مِن ألف مرّة» قرائت کردم و هر بار که خواندم برای من تازگی داشت. حالا شما این جملهها را ببینید! در همین حدیث دوم باب النسبة که مرحوم کلینی نقل کرد این است که «عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ، مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِلٍ»؛ میفرماید اصلاً خدا قابل انکار نیست هر کسی که میگوید من خدا را نمیشناسم، او نمیداند که نمیشناسد؛ او قبل از اینکه خود را بشناسد، خدا را میشناسد. اصلاً خدا قابل انکار نیست، چیزی نیست که انکارپذیر باشد؛ منتها انسان بعدها میفهمد خطا یا تطبیق میکرده است، حقیقتی بود که بر آن حقیقت این عالم استوار بود: «مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِلٍ»؛ هر کسی که میگوید خدا نیست، نمیداند که خدا را قبول کرد، چیز دیگر را دارد انکار میکند. «عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جَاهِلٍ» آنگاه «أَزَلِیّاً صَمَدِیّاً» و امثال آن.
از همه بزرگان، از همه سروران، اساتید، محقّقین، علما، دانشمندان، مخصوصاً فضلا و طلاّب این شهری که در کنار بارگاه ملکوتی امام هشتم(صلوات الله و سلامه علیه) هستند که مظهر رضوان ذات اقدس الهی است؛ از همه شما تقدیر کنیم! اگر این مدّت ما وقت شما را تضییع کردیم، امیدواری که به برکت خود حضرت هم ببخشید و آنچه که از حضرت میخواهید، از خدا بخواهید، به برکت حضرت به شما خواهد داد و حضرت را هم که به نام مبارک و لقب مطهر رضا نامیدند، نه برای آن است که خود آن حضرت راضی است به قضا و قَدر الهی؛ این گوشهای از آن لقب شریف است، هر کس در هر گوشه عالَم به چیزی میرسد و خوشحال میشود، به وساطت این مقام رضوان است. اگر او واسطه در رضاست و مظهر اسم رضاست، ممکن نیست کسی در گوشهای از گوشههای عالَم به چیزی برسد و خوشحال بشود و حضرت واسطه نباشد.
ما خدای سبحان را قسم میدهیم به برکت این حضرت به همه شما عزّت و عظمت مرحمت کند!
و امام ما را مهمان رسول الله و عترت طاهره(صلوات الله علیهم اجمعین) قرار بدهد!
و شهدای ما را هم با اولیای خود محشور بکند!
علمای ما، صالحین ما، صدّیقین ما را از ما راضی قرار بدهد!
این نظام اسلامی را در سایه ولیّ خود حفظ بفرماید!
مقام معظّم رهبری را از امدادهای غیبی برخوردار کند!
و همه مسئولین و دست اندرکاران نظام اسلامی را به وظایف مشروع ایشان بیش از پیش آشنا بفرماید!
به همه فرد فرد این ملّت فداکار، عزیز، سرافرازی که در همه موارد در صحنهها حضور داشتند، مخصوصاً در مراسم همهپرسی و انتخاب ریاست جمهوری، رأی بالایی دادند، خدا به فرد فرد این ملّت عزّت و عظمت و سعادت دنیا و آخرت مرحمت کند!
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص50.
[2]. سوره جن, آیه25.
[3]. سوره جن, آیه26 و 27.
[4]. سوره غافر, آیه64.
[5]. سوره آلعمران, آیه6.
[6]. سوره حشر, آیه1.
[7]. سوره حشر, آیه24.
[8]. سوره إسراء, آیه1.
[9]. سوره جمعه, آیه1.
[10]. سوره أعلی, آیه1.
[11]. سوره حدید، آیه1؛ سوره حشر، آیه1؛ سوره صف، آیه1.
[12]. سوره حشر, آیه21.
[13]. سوره یس, آیه1 و 2.
[14]. سوره فصلت, آیه41 و 42.
[15]. التوحید(للصدوق)، ص283 و 284.
[16]. سوره توحید, آیه1.
[17]. سوره حدید, آیه6.
[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص91.
[19]. سوره حمد, آیه1.
[20]. سوره حمد, آیه3.
[21]. سوره حشر, آیه6.
[22]. سوره حدید, آیه3.
[23]. سوره حدید, آیه3.
[24]. سوره حدید, آیه3.
[25]. سوره شوری, آیه11.
[26]. تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج2، ص448.
[27]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص90.
[28]. سوره قیامة, آیه22 و 23.
[29]. نهج الحق، ص273.
[30]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه18.
[31]. سوره حدید, آیه1 ـ 3.
[32]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج45، ص43.
[33]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج64، ص142.
[34]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه65.
[35]. سوره مسد, آیه1.
[36]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص91.
[37]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه221.