25 02 2018 464202 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 18 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (18) وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (19) لاَ یَسْتَوِی اصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿20﴾

راه نجات از خطر گروههای یاد شده را قرآن کریم معرفت نفس و نظر به حال نفس می‌داند. اینکه فرمود: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ سؤالی می‌ماند که انسان در چه چیزی نظر کند؟ ناظر مشخص است «منظورٌله» مشخص است؛ اما منظور چیست، در چه چیزی نگاه کند؟ فرمود: منظور آن ﴿مَا﴾ است که ﴿مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾, ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ این ﴿مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ که منظور است و سعادت و شقاوت را او تأمین می‌کند خاطرات گذشته نیست تا انسان یادش باشد یا نباشد؛ بلکه درجات روحی خود شخص است که الآن حضور دارد و این با آیهٴ 105 سورهٴ «مائده» تشریح می‌شود. قبل از اینکه به آن آیه 105 برسیم که به منزلهٴ شرح این آیه است، آیهٴ بعدی می‌فرماید: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ فرمود نباشید مانند کسانی که خدا را فراموش کردند و کیفری که خدا به آنها داد این بود که آنها را از یاد خودشان برده است.

در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه‌ای است که می‌فرماید: ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾؛ این ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ اصلی است به عنوان شرط و جزا؛ ـ آیهٴ 152 سورهٴ «بقره» ـ لذا این فعل مضارع مجزوم است؛ ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ یعنی اگر شما به یاد من بودید من به یاد شمایم, اگر شما به یاد من نبودید من به یاد شما نیستم، این شرط و جزا. شرط که منطوق است در همین آیهٴ 152 روشن شد، ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾؛ مفهوم آن در سورهٴ «توبه» تبیین شد که فرمود: ﴿نسوا الله فنسیهم﴾ که قبلاً هم این آیه خوانده شد آیهٴ 68 سورهٴ «توبه» است که دربارهٴ منافقین می‌فرماید: ﴿وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾؛ این ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ تصریح به مفهوم همان جملهٴ شرطیه است، ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾؛ مفهوم آن این است که اگر به یاد من نبودید من هم به یاد شما نیستم؛ یعنی اگر مرا فراموش کردید من هم شما را فراموش می‌کنم با توجه به اینکه نسیان حق محال است عقلاً و نقلاً که فرمود: ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ این نسیان حق یعنی بی‌اعتنا می‌شوم نسبت به شما, شما را ترک می‌کنم. آن نسیان حق که عبارت از ترک بر اساس بی‌اعتنایی است، به این است که ما را از یاد خودمان ببرد، وگرنه ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ با ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ سازگار نیست. خود این ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ در کنار آیهٴ نسیان است، می‌فرماید: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾؛ راهِ نسیان خدا هم این است که آنها را اِنسا می کند، نه اینکه نسیان یعنی فراموشی؛ بلکه نسیان یعنی اِنسا. نه اینکه خدا کسی را فراموش بکند؛ بلکه او را از لطف خود طرد می‌کند، چگونه او را از لطف خود طرد می‌کند؟ او را از خودش غافل می‌کند، وقتی او را از خودش غافل کرد، تمام مصائب را این شخص بر خودش وارد می‌کند، ولی نمی‌فهمد.

حالا از این به بعد ملاحظه می‌فرمایید آیاتی که دربارهٴ این گروه است لسانش چیست دربارهٴ همین منافقین می‌فرماید اینها به خودشان نیرنگ می‌زنند و نمی‌فهمند, به خودشان ستم می‌کنند و نمی‌فهمند, بر خودشان رنج وادار می‌کنند و نمی‌فهمند. در همین اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ نُه که فرمود: ﴿یُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا یَشْعُرُونَ﴾ بر اساس همین معیار است، فرمود اینها خودشان را فریب می‌دهند ولی نمی‌فهمند, چرا؟ چون خودشان از یادشان رفته است نمی‌دانند این خودشان‌اند. اگر کسی مال خودش را نشناخت و نمی‌داند این مال اوست خیال می‌کند برای بیگانه است، این را زیر دست و پای خود لِه می‌کند، نمی‌داند مال اوست؛ سرّ اینکه از این به بعد خدا می‌فرماید اینها به خودشان فریب می‌دهند ولی نمی‌دانند. ﴿وَ مَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ﴾ این لسان هم لسان حصر است؛ ولی ﴿وَ مَا یَشْعُرُونَ﴾ نمی‌فهمند که دارند به خودشان فریب می‌دهند, چرا؟ چون خودشان از یادشان رفته است نمی‌دانند این نیرنگ مستقیماً علیه جان خود آنهاست دربارهٴ «بَغْی» هم آمده است که ﴿إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَی أَنفُسِکُم﴾ اگر دربارهٴ دنیا شما ستمکارید یا چیزی را می‌طلبید این به زیان شماست ولی نمی‌فهمید. آیه 23 سورهٴ «یونس» هست: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَی أَنْفُسِکُمْ؛ تعبیرات این‌چنینی در قرآن فراوان است، اینها همه فروع آن اصل است؛ اگر کسی خودش را فراموش کرد، از این به بعد همهٴ مصائب را بر خودش وارد می‌کند، ولی نمی‌فهمد. بنابراین آیهٴ سورهٴ محلّ بحث که فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ﴾ این روشن‌گر آیه سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾؛ خدا آنها را فراموش کرد, خدا آنها را فراموش کرد؛ یعنی خدا بی‌اعتنای به اینها بود اینها را از یاد خودشان برد و آیه سورهٴ «توبه» به منزلهٴ تصریح به مفهوم جملهٴ شرطیه‌ای است که در آیه سورهٴ «بقره» است. در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ مفهوم این شرط این است که «إن لم تذکرونی لم أذکرکم» یعنی ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ راه نسیان حق را در سورهٴ «حشر» مشخص کرد که عبارت از اِنساست.

مطلب مهم آن است که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این آیهٴ 105 سورهٴ «مائده» به منزلهٴ شرح است و این آیه سورهٴ «حشر» به منزلهٴ متن آیهٴ سورهٴ «مائده»، این است که فرمود شما خدا را فراموش نکنید که خود را فراموش می‌کنید که خدا شما را اِنسا می‌کند یا نظر کنید ببینید برای فردایتان چه چیزی فرستاده‌اید. آیه 105 سورهٴ «مائده» همهٴ این متنهایی که در سورهٴ «حشر» است آن را شرح می‌دهد که این آیه 105 به منزلهٴ شرح است و تفصیل و آن آیهٴ سورهٴ «حشر» به منزلهٴ متن است و اجمال. آیه سورهٴ «مائده» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ این یک تفسیر اجتماعی دارد که این را در مقام ثانی بحث ایشان متعرّض‌اند. اصولاً از جامعهٴ اسلامی قرآن به عنوان «أنفس» تعبیر می‌کند, نفوس تعبیر می‌کند؛ چون اینها یک واقعیّت‌اند، می‌فرماید خودتان را اصلاح کنید به منزلهٴ نفس یکدیگرند که آن مقام ثانی بحث است ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ یعنی به فکر اصلاح خودتان باشید، جامعه‌تان را اصلاح کنید که این تفسیر اجتماعی این آیه است که این را در مقام ثانی بحث قرار می‌دهند.[1] اما آنچه که در مقام اول بحث قرار می‌دهند و مبسوطاً هم روی آن بحث می‌کند این است می‌فرمایند: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾. قبل از اینکه به ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ برسیم و قبل از اینکه به ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ برسیم یعنی ضرر کسی به شما متوجّه نمی‌شود، بحث را از اینجا باید آغاز کرد که در این آیه سخن از ضلالت و هدایت است؛ یعنی بعضی گمراه‌اند، بعضی اهل هدایت‌اند, بعضی در راه‌اند بعضی بیراهه می‌روند این یک مطلب.

مطلب ثانی این است که ضلالت و هدایت بدون راه فرض ندارد، اگر راهی نباشد سخن از اهتدا و ضلالت نیست، اگر راه باشد سالک یا در راه است یا از راه خارج است، اگر در راه باشد که مُهتدی است و اگر از راه بیرون باشد که ضالّ است. پس آیه ضلالت و هدایت دارد، اولاً؛ ضلالت و هدایت هم بدون راه نخواهد بود، ثانیاً.

مطلب ثالث آن است که ضلالت عدم مَلکهٴ هدایت است نه اینکه دوتا جا در عالَم باشد یکی راه ضلالت, یکی راه هدایت؛ بلکه یکی بیش نیست، سالک یا همین‌جا می‌رود یا اطرافش که راه نیست. این «ضلّ عن الطریق» نه یعنی راه دیگر رفت؛ یعنی این راه را ترک کرد. اگر بزرگراهی باشد که انسان را به مقصد می‌رساند، سالک یا در این بزرگراه است یا در دو طرف حاشیه‌اش پَرت می‌شود، این‌چنین نیست که آن پرتگاه راه باشد که اگر کسی در راه است با سلامت به مقصد می‌رسد و اگر کسی از این راه کنار رفت با دست و بال شکسته، تَه درّه پرت می‌شود؛ لذا گاهی می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ﴾؛[2] گاهی تعبیر به «نَکب» است, گاهی تعبیر به «فسق» است و مانند آن, این هم سه مطلب.

مطلب چهارم این است که اگر راه هست مقصد هست ممکن نیست راه برای ابد باشد؛ چون وسیلهٴ ابدی که محال است راه باشد و مقصد نباشد آن راه نیست. راه عبارت از چیزی است که اگر سالک آن را طی کند به مقصد می‌رسد؛ پس مقصدی در کار هست و اینکه گفته شد آنها که بیراهه می‌روند راه نیست، برای آن است که اگر کسی از راهِ مستقیم جدا شد و به تَه درّه پرت شد، آنجا هم بالأخره کسی هست که او را کیفر بدهد، یک مبدأ جهانی هست که در آنجا هم حضور و ظهور دارد و او را کیفر می‌دهد، اینکه دست و بالش می‌شکند بر اساس نظامی است.

مطلب بعدی آن است که در همین آیه فرمود: ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ﴾؛ یعنی چه آنها که در راه مستقیم‌اند, چه آنها که بیراهه می‌روند دست و بالشان می‌شکند همه به خدا می‌رسند، هیچ موجودی نیست که به «لقاء الله» نرسد و خدا را نبیند. در ذیل همین کریمه فرمود: ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً﴾، نه مرجع فقط مؤمنین صالح؛ بلکه صالح و طالح همه به لقای حق می‌رسند. در سورهٴ مبارکهٴ «انشقاق» به این معنا تصریح کرده است آیهٴ ششم سورهٴ «انشقاق» این است: ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾؛ آن‌گاه فرمود هر کاری بکنی, هر راهی بروی بالأخره به خدا می‌رسی، سعی کن بهتر, آسان‌تر, نزدیک‌تر به خدا برسی! اگر نرفتی تو را می‌برند؛ یا با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[3] می‌برند که آنجا می‌گویی ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾،[4] یا با راه دیگر با وضع دیگر می‌برند. این‌چنین نیست که مؤمنین فقط به «لقاءالله» برسند کافران به «لقاءالله» نرسند نه همه می‌رسند؛ منتها فرق این است که مؤمن در صراط مستقیم است با اعضای سالم است با نفس سالم است سریع‌تر می‌رود, بهتر می‌رود و جلوتر می‌رود و در صف مقدّم جا می‌گیرد ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است, ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛[5] اما کافران به سختی می‌رسند, دورتر می‌نشینند, دیرتر می‌رسند, ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾[6] هستند، از همان دور می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾، این دو فرق مهم. فرق اساسی این است که مؤمن جمال حق را می‌بیند با خدای «أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» ملاقات می‌کند، کافر جلال حق را می‌بیند با خدای «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ»[7] ملاقات می‌کند. کافر خدا را به عنوان ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾[8] ملاقات می‌کند، خدای قهّار را می‌بیند می‌گوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾، مؤمن خدای رحمان را می‌بیند که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ یا ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾.[9] آنها که دورند بعضی از چیزها را می‌بینند بعضی از چیزها را نمی‌بینند، آنهایی که نزدیک‌اند همه را می‌بینند؛ لذا آنها که دورند چون فقط جهنّم را می‌بینند, قهر خدا را می‌بینند, خدای منتقم را می‌بینند, خدا را به عنوان «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ» می‌بینند، جمال حق و نعمت حق که در آن عالَم فراوان است نمی‌بینند؛ لذا کورند: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[10] اینها از خدای رحمان محجوب‌اند, از خدای جمال جمیل محجوب‌اند, از خدای «ارحم الراحمین» محجوب‌اند, از خدایی که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[11] دارد محجوب‌اند, ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ دارد محجوب‌اند و مانند آن؛ این فروق فراوانی است بین مؤمن و کافر، وگرنه این‌چنین نیست که کافر در قیامت نرود به لقای حق و برای او حق روشن نشود و نبیند و نگوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ این‌چنین نیست. این جهنم را که می‌بیند این‌طور نیست که یک گودال آتش را ببیند، گودال آتش هم در دنیا فراوان بود، او با اینکه کور است با چشمِ جان، خدا را به عنوان قهّار می‌بیند؛ یعنی این کافر در قیامت با همین بدن محشور می‌شود، منتها چشم ندارد، طوری است که هر که او را ببیند می‌شناسد که فلان کافر و فلان منافق است؛ منتها اعماست که ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی﴾[12] است کور محشور می‌شود. چون این چشم که خدا را نمی‌بیند این شخص کور محشور می‌شود، همین کور می‌گوید خدایا دیدم ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾؛ چون آنجا را باید با چشمِ جان دید نه با چشمِ جسم، همین کور می‌گوید من دیدم. مؤمن هم که بیناست و چشمِ ظاهر دارد با چشمِ ظاهر که نیست، او ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ نه «عیونٌ یومئذ ناظرة»، او با همان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾[13] با همان وجه که چهرهٴ جان است خدا را می‌بیند.

 این آیهٴ ششم و هفتم سورهٴ «انشقاق» می‌گوید: در هر حال شما می‌روید و ترا می‌برند و خلاصه می‌رسی، چه بهتر که زودتر بروی, بهتر بروی, جلوتر جا بگیری, همهٴ رحمتهای الهی را ببینی وگرنه ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ می‌شود، فقط قَهر را می‌بینی. ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ ٭ فَأَمَّا مَنْ أُوتِی کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ ٭ فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَاباً یَسِیراً ٭ وَ یَنقَلِبُ إِلَی أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِه‏ ٭ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُورا﴾.[14] این دوتا ﴿أَمَّا﴾ تفصیل همان متن است، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾؛ اگر کسی اهل ثواب و اطاعت بود، نامهٴ اعمال را به دست راست می‌گیرد؛ یعنی اصحاب مِیمنت است، وگرنه راست و چپی آنجا مطرح نیست. مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ»[15] است، هر دو دستش راست است؛ یعنی او اصحاب یُمن است, اصحاب برکت است با میمنت کار می‌کرده است. کافر هر دو دستش چپ است. منظور از چپ در مقابل راست است؛ راست یعنی «یمین, یُمن, میمنت، میمون و مبارکه» که در اول سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» تبیین شده است. عده‌ای اصحاب میمنت‌اند, عده‌ای اصحاب مشئمت‌اند؛ «شئامت, مشئوم, زشت, زشتی» و مانند آن‌اند. کافر دست راست او هم چپ است؛ چون با دست راست هم معصیت می‌کرد همان‌طوری که با دست چپ معصیت می‌کرد. مؤمن دست چپ او هم راست است؛ برای اینکه با دست چپش هم خیر و یُمن و برکت دارد همان‌طوری که دست راست او خیر و یمن و برکت دارد، وگرنه راست و چپ که مطرح نیست، یمین و شمال, یمین و یسار است این‌چنین که مطرح نیست. دربارهٴ مؤمنین وارد شده است «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ»، دربارهٴ ابی‌ابراهیم موسای کاظم(سلام الله علیه) مخصوصاً وارد شده است که او «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ»[16] و دربارهٴ ذات اقدس الهی هم که دارد ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ آنجا هم وارد شده است «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ».

پس هر انسانی به لقای حق می‌رود چه بخواهد چه نخواهد؛ منتها عده‌ای اصحاب یمین‌اند زودتر و آسان‌تر، آنها کسانی بودند که ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ﴾؛[17] عده‌ای اصحاب مشئمت‌اند، آنها کسانی‌ هستند که ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾. این آیهٴ مبارکهٴ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾, ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ نشان می‌دهد که مقصدی هست که همگان به آن مقصد می‌رسند یا سریع‌‌تر می‌رسند یا بطی‌تر می‌رسند. پس اگر سعادت و شقاوتی هست همهٴ اینها باز به لقای حق بار می‌یابند؛ منتها یکی دور و یکی نزدیک.

مطلب بعدی آن است که چون راه هست و پایان راه لقای حق است، حالا باید برگردیم به صدر آیه که آن راه کجاست؟ آیا راه لقای خدا هم نظیر راه کعبه و مانند آن یک راه زمینی است یا راه دیگری دارد؟ می‌فرماید نه؛ نظیر راه مکه و کعبه و مانند آن نیست که یک راه زمینی باشد انسان آن راه زمینی را طی کند به خدا برسد؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ از جانتان جدا نشوید مگر نه آن است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ جانتان را تقویت کنید به لقای حق می‌رسید. اگر عده‌ای بصیر هستند, بینا هستند چشمِ جانشان بیناست، اگر عده‌ای کورند چشم جانشان کور است که ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَ لَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾؛[18] پس قلوبی که ﴿فِی الصُّدُور﴾ است یا اعماست یا بصیر است، شما بکوشید همین جانتان را رعایت کنید. این جان یک بخش اخلاق دارد، یک بخش اعمال دارد؛ این بخش اخلاق و اعمال را در سورهٴ «شمس» مشخص کرده است که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا ٭ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها ٭ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[19] این‌چنین نیست که سرمایه‌ها را خدا به انسان نداده باشد و از انسان توقع سیر و سلوک داشته باشد، هم راهِ اخلاقی را به ما نشان داد هم راهِ عمل صالح را؛ عمل صالح همان فجور و تقواست که به ما آموخت، به وسیلهٴ آن فجور و تقوا اخلاق پیدا می‌شود؛ چون اخلاق مَلکه است، مَلکه در اثر تکرّر عمل پیدا می‌شود و عمل را هم به ما آموخت. پس با فجور و تقوا، تزکیه یا خیمه پیدا می‌شود یا «تدسیه» پیدا می‌شود. ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ٭ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ «تَدسیه» در مقابل همان تزکیه است و این «تدسیه» یا تزکیه به وسیلهٴ فجور و تقوا پیدا می‌شود و فجور و تقوا همه هم به نفس برمی‌گردد، فجور نفس, تقوای نفس، و یک زاد در قرآن کریم هم آمده است نه بیش از یکی که ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾[20].

پس تحصّل اولاً راه هست, ثانیاً مقصد هست, ثالثاً آن مقصد خداست, رابعاً همه به سراغ او می‌رویم؛ منتها بعضی دست و پا شکسته و کور, بعضیها دست و پا سالم و بصیر, بعضیها جلو بعضیها دنبال, بعضیها جمال را می‌بینند بعضی جلال را می‌بینند, بعضیها با اینکه سر و صدای جهنّم به قدری است که از فاصلهٴ چندین فرسخ به گوش یک عده می‌رسد مؤمنینی که بخواهند از کنارش رد بشوند ﴿لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾؛[21] اصلاً صدای جهنّم به گوش آنها نمی‌رسد، صحنهٴ قیامت که اصلاً «ساهره» است ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ﴾، اینها در کمال آرامش‌اند. «ساهره» به آن سرزمینی که می‌گویند که اصلاً خواب در آن سرزمین نباشد، سرزمینی که همه‌اش مار و عقرب باشد کسی خوابش نمی‌برد. «سَهر» یعنی بیداری, «ساهره» یعنی بیدار. اگر سرزمینی گداخته و داغ و پر از مار و عقرب باشد، زیر پای آدم مثل مس گداخته باشد و از هر طرف هم مار و عقرب باشد، کسی خوابش نمی‌برد؛ این‌گونه از اراضی را می‌گویند «ساهره»، معانی دیگری هم برایش هست که در حقیقت خود زمین بیدار است؛ اما زمینی که ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ﴾، در چنین زمینی عده‌ای کاملاً راحت‌اند اصلاً احساس خطر نمی‌کنند: ﴿لاَ یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ﴾.[22]

بنابراین راه برای اینکه انسان این مسائل را طی کند همان راه نفس است و راه نفس را هم در آیات دیگر مشخص کرد که ﴿وَ اذْکُر رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْل‏﴾[23] و چیزهایی که این راهِ نفس را تقویت می‌کند، هم در کتاب و سنّت مشخص شد و چیزهایی که انسان را از سیر در راه نفس باز می‌دارد، آنها هم مشخص شد. در همین بیان نورانی حضرت امیر بیان معروفی هم هست مشخص می‌کند که چه چیزی باعث می‌شود انسان این راه را به آسانی طی کند و چه چیزی باعث می‌شود که انسان این راه را به کندی طی کند. در خطبهٴ 42 همان جملهٴ معروف است که «أَیُّهَا الناسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِ‏ّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ»؛ «آخرة» در حقیقت رجوع به همان مبدأ است؛ اگر کسی به میل خود عمل می‌کند یعنی معبود او خدای اوست, دیگر فرض ندارد کسی به میل خود عمل بکند و خدا را در نظر داشته باشد، همان آن خدا را فراموش کرده است. اینکه در بعضی از روایات آمده است که «لَا یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، وَ لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِن‏»[24] ناظر به این قسمت است که در حین عصیان، انسان متذکّر نیست، در حین معصیتِ حق، انسان او را فراموش کرده است؛ نه فراموش کرد یعنی یادش نیست، عمداً از یادش برده است، این است که بد است.

 در آن اوایل بحث ملاحظه فرمودید اگر کسی یادش رفته باشد که کتاباً و سنّتاً رفع عقاب شد، هم «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَان‏»[25] این را گرفته, هم ﴿لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾[26] شاملش شده. این فراموشی عمدی است که خطر دارد؛ یعنی با اینکه خدا را می‌داند بی‌اعتناست؛ این را می‌گویند «تناسی». «تناسی»؛ یعنی خود را به نسیان زدن. در شمارهٴ 405 کلمات قصار حضرت امیر به عمار یاسر می‌فرماید: «دعه»؛ یعنی مغیرةبن‌شعبه را رها کن! «فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ الدِّینِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ عَلَی عَمْدٍ لَبَسَ عَلَی نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ»؛ فرمود: او از دین یک سلسله چیزهایی را گرفته که به دنیای او به درد می‌خورد، او عمداً دارد اشتباه می‌کند یک سلسله اموری را بر خودش پوشانده است، خودش را دارد فریب می‌دهد، یک سلسله بهانه‌هایی را گرفته که آن لغزشهای خود را توجیه کند. شما می‌بینید هر معصیتی یک موارد استثنایی دارد؛ روزه خوردن معصیت است مگر کسی روزه برای او ضرر داشته باشد؛ غیبت کردن حرام است مگر در موارد استثنایی که تجویز شده است. می‌فرماید: این مغیرةبن‌شعبه آن موارد استثنایی را یاد گرفته که کارهای خودش را توجیه کند، او عمداً دارد اشتباه می‌کند. کدام گناه است که مورد استثنا ندارد گناههای عملی؟ فرمود اینها مُستثنیات را یاد گرفتند که کار خودشان را توجیه کنند. او می‌خواهد عمداً اشتباه بکند وگرنه این‌چنین نیست که خدا از یاد کسی برود. اینکه فرمود: «اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَق‏»[27] همین است؛ همان: ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[28] طول آرزو انسان را از آخرت باز می‌دارد، آرزوهای طولانی نمی‌گذارد انسان به فکر غَد باشد که اگر کسی به فکر ماه آینده یا سال آینده است دیگر به فکر فردا نیست، فردا عمداً از یاد رفته.

این راهها رفتنی است و کسانی که این راه را رفتند هم خود حضرت امیر مشخص می‌کند می‌فرماید فرق من با دستگاه امویان این است که یاد مرگ نمی‌گذارد من به فکر لَعب و لهو باشم و فراموشی آخرت باعث شد که آنها به فکر لهو و لعب‌اند این نمونه‌ها را هم ذکر می‌کنند، چه کسانی به این مطلب رسیده‌اند، در همان خطبهٴ 84 دربارهٴ عمرعاص می‌فرماید: «أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّی لََیمْنَعُنِی مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ»؛ چون من به یاد مُردنم از لهو حیات که دنیاست پرهیز می‌کنم. «وَ إِنَّهُ لََیمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِ‏ّ نِسْیَانُ الآخِرَةِ»؛ چون آخرت یادش رفته او حق نمی‌گوید. «إِنَّهُ لََیمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِ‏ّ نِسْیَانُ الآخِرَةِ إِنهُ لَمْ یُبَایِعْ مُعَاوِیَةَ حَتَّی شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهُ أَتِیَّةً وَ یَرْضَخَ لَهُ عَلَی تَرْکِ الدِّینِ رَضِیخَةً». اینها راههایی است که مشخص می‌کند که چطور انسان به یاد خدا باشد و چطور به یاد خدا نباشد.

 پس عمده آن است که طریق معرفت نفس را ما از یاد نبریم که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ این مراقبه و محاسبه نشان می‌دهد که انسان سرِ جای خود هست یا سرِ جای خود نیست. اگر خود را به عنوان عبد ذلیل می‌شناسد بداند سر جای خودش هست و اگر خدای ناکرده خود را طلبکار می‌داند می‌گوید که من هستم که این کمال را پیدا کردم معلوم می‌شود بیگانه آمده. تا سخن از من است حرف شیطان است این ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾[29] این اصل کلی است من بهتر از اویم. تا سخن از من است؛ معلوم می‌شود انسان سخنگوی شیطان است ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾؛ تا سخن از ﴿هُوَ الْحَقَّ﴾ است انسان می‌شود عبد. اگر قرآن میزان است و نور است، نه در میزان بودن او تردید است نه در نورانیّت او، این یک چیز روشنی استغ این‌چنین نیست که راه طیّ نفس و معرفت نفس پیچیده باشد. شما ملاحظه می‌فرمایید این کتاب, کتاب علمی مصطلح حوزوی نیست که یک خواص بیایند درس بخوانند بفهمند، کتابی است ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾؛[30] البته هر کسی جلوتر برود معارف دقیق‌تری را درک می‌کند؛ اما همه می‌توانند این راه را طی کنند. حالا اگر کسی کمالی را خدا به او داد او باید بگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾؛ خیلیها به سراغ تحصیل این کمال خواستند بروند و نصیبشان نشد؛ چه کسی این کمال را به او داد؟ ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[31] این از آن اصول کلیّه است که ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛ دیگر انسان نمی‌گوید «انا أعلم منه», «أنأ أعدل منه», «أنا أحسن منه», «أنا خیر منه». تا سخن از «أنا» است معلوم می‌شود «نَطَقَ بألسِنَتِهِمُ» هست، اینها می‌شود میزان. تا سخن از ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ است؛ معلوم می‌شود انسان سر راه است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾.

 اما حالا ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ به چه معناست؟ این نه به آن معناست که شما کاری به دیگران نداشته باشید چون اصلاً اساس دین بر محور: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾[32] است این اساس دین است این از آن بهترین شاخصه‌های دین است که خدای سبحان به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من و پیروانم مردم را با برهان و بینایی به دین دعوت می‌کنیم؛ این شاخصهٴ دین است، این نه تغییرپذیر است, نه تخصیص‌پذیر است, نه نقص‌پذیر است و مانند آن. لسان آن آبی از این امور است؛ ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی﴾، این اصل کلی, این اصل کلی با سایر آیات امر به معروف و نهی از منکر تشریح شد: ﴿وَلِتَکُن مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾[33] شارح این است, ﴿الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾[34] شارح این است, ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾[35] شارح این است, ﴿وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاَةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهَا﴾[36] شارح این است و سایر مواردی که ما را به امر به معروف دعوت می‌کند. این متن است که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی﴾. ما بگوییم که این ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾؛ مثلاً مخصّص آن است یا مقیّد آن است یا ناسخ آن است، این‌چنین نیست. لسان آن کریمه از همهٴ این امور اِبا دارد بلکه معنایش آن است که اگر شما ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ بودید و مردم را دعوت کردید و اتمام حجّت کردید نیامدند، دیگر ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾[37] دیگر به شما آسیب نمی‌رسد. این هم می‌گوید که «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»، سخنی است باطل برای اینکه اگر دیگران گمراه شدند شما سر راهتان بودید آسیب نمی‌بینید و هم می‌گوید که دیگران را هدایت بکن اگر نشدند خودت را به هلاکت نرسان ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ شما تمام کارهایت را رها بکنی که کسی را به مقصد برسانی این لازم نیست؛ بالأخره رهبری دیگران, هدایت دیگران یک راه متعارف معقولی دارد، آن راه متعارف و معقول را که حکمت است و موعظه حَسنه است و جدال احسن است طی کن از آن به بعد ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾؛ این اهتدای شما فرع بر آن است که به ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی﴾ عمل شده باشد. اگر کسی در اوایل راه است همان محیط خانوادگی‌اش را با ﴿وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاَةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهَا﴾ باید عمل کند، اگر در اواسط راه است در حدّ بیشتر, در اواخر راه است، در حدّ وسیع‌تر. این ﴿إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾؛ یعنی «إذا عملتُم بما جاء به النبیّ(علیه آلاف التحیّة والثناء)» اهتدای شما به این است که ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ دعوت بکنی.

 پس ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ و هیچ کس نمی‌تواند بگوید من خودم را نمی‌شناسم چه کنم آدم خوبی باشم؛ این چه کنم آدم خوبی باشم نشانه‌اش آن است که ما خودمان را گُم کردیم. این در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر هست، این روایاتش را شاید سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل همین آیهٴ 105 نقل کرده باشد که حضرت می‌فرماید: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»[38] من تعجّبم که دیگران به سراغ پیدا شدن گمشده‌های خود می‌روند، یک قلم یا یک دفتر از اینها گم می‌شود از این و آن سؤال می‌کنند که قلمم را گُم کردم, دفترم را گُم کردم کجاست؟ «وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»، خودش را گُم کرده نمی‌رود پیدا کند نمی‌رود از صاحب‌دل سؤال کند که آقا من خودم را گُم کردم نمی‌دانی من کجا هستم که مرا سرِ جایش بنشانی؟

انسان باید برود بگردد ببیند سرِ جای خودش هست یا نیست؟ سرّ اینکه به سراغ قلم یا دفتر می‌رود و «انشاد ضالّة» دارد این است که قلم جای معیّنی دارد, دفتر جای معیّنی دارد اگر این دفتر در جای معیّن نبود معلوم می‌شود گُم شد. ما باید برویم به سراغ نفسمان ببینیم در جای خودش هست یا نیست، اگر سرِ جای خودش بود شکر کنیم که گُم نشد, اگر سر جای خودش نبود باید بگردیم پیدایش کنیم بیاریم سر جایش بنشانیم. تا سخن از ﴿أَنَا﴾ است این ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است همین است. شما در این جریان آیهٴ طالوت و جالوت و جریان مبارزه حضرت داود ملاحظه فرمودید، آنجا گفتند که این سخن آن اکثری متکاثرین این بود: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾[39] گفتند این سخنگوی شیطنت است، ما از او بهتریم. ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ این حرف, حرف شیطان است. اما اگر سخن از من از او بهترم نیست، من آماده‌ام که وظیفه‌ای که دارم انجام بدهم اگر وظیفهٴ من به من ارجاع شد من کوتاهی نمی‌کنم؛ اما من از او بهترم ممکن است کسی از دیگری عالِم‌تر باشد؛ اما در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید علم برای او نیست؛ حالا هیچ آینه‌ای حق دارد بگوید من از آن آینهٴ دیگر زیباترم، برای اینکه جمال زیباتری در من تابید، هیچ حق ندارد بگوید. اگر یک درخت پرثمری در آینه منعکس شد یا درخت دیگری هم هست به نام پرتیغ، در آینه دیگر منعکس شد این آینه می‌تواند بگوید من از آن آینه بهترم؟ آخر تو که آینه هستی که ثمربخش نیستی، تو نشانهٴ یک درخت مُثمِری هستی آن نشانهٴ یک درخت غیر مثمر، در درون تو که چیزی نیست. لذا هیچ فرض ندارد که کسی آینه‌ای باشد بعد مجاز باشد بتواند بگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾. آن ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ شیطنت، برای آن است که اصلاً او نشناخت؛ یعنی آن جنبهٴ کمال آدمی را نشناخت. حالا بر فرض اگر کسی اعلم از دیگری بود, اعدل از دیگری بود او مجاز است بگوید من از او بهترم یا این باید کار خودش را انجام بدهد دیگر بقیه که وظیفه او نیست؛ لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ مواظب جانتان باشید.

حالا روایاتی که در ذیل این آیه کریمه سیدناالاستاد در المیزان در ذیل همین آیهٴ 105 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نقل کرد آن روایات را ملاحظه بفرمایید! [40] یکی از آن غرر روایات آن است که در تحف‌العقول[41] است آن را هم ملاحظه می‌فرمایید که انسان خیلی لازم نیست به دنبال زید و عمرو بگردد. اگر واقع سرِ جای خود باشد، خدای خود را به همان مقداری که میسور اوست و مقدور اوست ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ هست می‌تواند ببیند و بگوید ﴿بَلَی﴾ و لذّت ببرد. اگر به خدا گفت ﴿بَلَی﴾، دیگر به موجدات دیگر «لا» می‌گوید. در بحث قبل ملاحظه فرمودید این یک قصهٴ تاریخی نیست مثل طوفان نوح؛ این همیشه هست. الآن ما بخواهیم سری بزنیم به این نشئه: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، کاملاً راه باز است. اما اگر بخواهیم به جریان طوفان نوحی سری بزنیم یک راه تاریخی است بسته است، آن سرزمین از بین رفت یک چیز زمان‌داری است؛ اما این ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ که در تاریخ نیست که مثلاً در فلان سال میلادی یا فلان سال هجری شمسی یا فلان سال هجری قمری از ما پیمان گرفتند که این یک اذن زمانی که نیست، الآن هم راه باز است؛ اگر الآن راه باز است، چرا سری نزنیم و ﴿بَلَی﴾ نگوییم؛ پس الآن راه باز است.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص162 ـ 178.

[2] . سوره مؤمنون، آیه74.

[3] . سوره انشقاق، آیه30.

[4] . سوره حاقه، آیه12.

[5] . سوره قمر، آیه54 و 55.

[6] . سوره فصلت، آیه44.

[7] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص578.

[8] . سوره سجده، آیه22.

[9] . سوره قیامت، آیه22 و 23.

[10] . سوره مطففین، آیه15.

[11] . سوره بقره، آیه25؛ سوره آل عمران، آیه15.

[12] . سوره طه، آیه124.

[13] . سوره روم، آیه30.

[14] . سوره انشقاق، آیات6 ـ 11.

[15] . المحاسن، ج‏1، ص280.

[16] . قرب الإسناد (ط - الحدیثة)، النص، ص309.

[17] . سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48.

[18] . سوره حج، آیه46.

[19] . سوره شمس، آیات7 ـ 10.

[20] . سوره بقره، آیه197.

[21] . سوره انبیاء، آیه102.

[22] . سوره انبیاء، آیه103.

[23] . سوره اعراف، آیه205.

[24] . قرب الإسناد (ط - الحدیثة)، النص، ص299.

[25] . تحف العقول، النص، ص50.

[26] . سوره بقره، آیه286.

[27] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص336.

[28] . سوره جاثیة، آیه23.

[29] . سوره اعراف، آیه12؛ سوره ص، آیه76.

[30] . سوره بقره، آیه184؛ سوره آل عمران، آیه4.

[31] . سوره نحل، آیه53.

[32] . سوره یوسف، آیه108.

[33] . سوره آل عمران، آیه104.

[34] . سوره توبه، آیه112.

[35] . سوره توبه، آیه71.

[36] . سوره طه، آیه132.

[37] . سوره انفال، آیه42.

[38] . غرر الحکم و درر الکلم، ص460.

[39] . سوره بقره، آیه274.

[40] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص162 ـ 178.

[41] . تحف العقول، النص، ص326.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق