25 02 2018 464234 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 16 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (18) وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (19) لاَ یَسْتَوِی اصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿20﴾

بعد از اینکه قصّه منافقین و اهل کتاب را بیان فرمود، راه تربیتی را هم به ما آموخت که انسان همانند آنها گرفتار عذاب نشود و آن راهی که گرچه دقیق است؛ ولی به همراه همه هست، همان راهِ معرفت نفْس است، دو راه ذکر شد: که یک راه خیلی عمومی است و یک راه خصوصی. آن راهِ عمومی هم میسور همه است، این راهی هم که خصوصی است این هم برای همه میسّر است، هیچ اصطلاح فنّی در او به کار برده نشده است که مخصوص علما باشد، کسی نمی‌تواند بگوید من چون درس نخواندم از این اصطلاحات باخبر نشدم، نمی‌توانستم این راه را طی کنم، گرچه این راه دقیق است؛ ولی برای همه قابل رفتن است، چون راهِ معرفت نفْس است و انسان اگر از همه چیز غافل باشد، از خود غافل نیست؛ لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ که گرچه خطاب برای همهٴ انسانهاست از آن جهت که مؤمنین برخوردارند، مؤمنین را ندا می‌دهد و این ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾، اول ناظر به مراقبت است, آن ﴿اتَّقُوا﴾ دوم ناظر به محاسبت است، جلمه ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ هم به کمک چند طایفه از آیات تا حدودی روشن شد.

اما ذیل آیه همیشه ضامن مضمون آیه است، این ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، ضامن هم آن تقوای اول است, هم محاسبت, هم تقوای دوم است، چون انسان و جمیع کارهای خود در مَعرض و مشهَد خداست و خداوند به همهٴ کارهای انسان آگاهی دارد؛ لذا هم می‌تواند دلیل باشد برای آن تقوای در مراقبت, هم می‌تواند دلیل باشد برای تقوای در محاسبه، می‌فرماید شما هر چه می‌کنید نه تنها علیم است؛ بلکه خبیر است. همهٴ ذرّات ریز را کارشناسانه می‌داند.

 در سوره مبارکه «مجادله» که قبل از همین سوره «حشر» بود، آیهٴ شش این است که ﴿یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ﴾، همهٴ کارها را خدا به اینها گزارش می‌دهد، خدا همهٴ کارها را احصا کرده است، اینها فراموش کرده‌اند. بنابراین اگر یک حسابرس دقیقی در فوق احاطه دارد ما هم در مراقبت باید باتقوا باشیم، چیزی را کم و زیاد نکنیم, هم در محاسبه باید باتقوا باشیم، چیزی را کم و زیاد نکنیم و اینکه محاسبه و مراقبه بسیار سخت است، برای آن است که قاضی می‌خواهد خود را محاکمه کند، این حبّ نفْس مایهٴ کوری قضاهای قاضی است، «حُبُّکَ لِلشَّیْ‏ءِ یُعْمِی وَ یُصِم‏»؛[1] چه اینکه «بُغض الشیء» هم «یُعْمِی وَ یُصِم»،[2] انسان می‌خواهد دشمن خود را محکوم کند و خود را حاکم کند، نسبت به دشمن بغض دارد و نسبت به خود محبّت دارد، آن‌گاه همین قاضی که به خود علاقه دارد و به دشمن خود کینه دارد، همین قاضی بخواهد سالم قضاوت کند، این بسیار سخت است؛ لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، خیلی از کارهاست که از یادتان می‌رود یا تَناسی دارید؛ ولی خدا اِحصا می‌کند، در یکی از خطبه‌های نورانی نهج‌البلاغه هست که «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُونَ وَ بَقِیَ النَّاسُونَ أَوْ الْمُتَنَاسُونَ»،[3] این در نهج‌البلاغه است، فرمود آنهایی که به یاد حق بودند، رحلت کردند، آنها که یا اهل نسیان هستند یا خود را به تناسی می‌زنند، سعی می‌کنند نسیان کنند، آنها مانده‌اند، اگر کسی بداند که ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ و بداند که ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ﴾، هم در مراقبه دقیق است هم در محاسبه دقیق است.

در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ 47 فرمود: ﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا﴾، اگر یک پَر سنگی هم باشد ما او را احضار می‌کنیم: ﴿وَ کَفَی بِنَا حَاسِبِینَ﴾، پس چنین موجودی در فوق ما به ما احاطه دارد و ما در محضر او می‌خواهیم اهل مراقبت باشیم، رَقبه بکشیم، ببینیم چه کار انجام دادیم و اهل محاسبه باشیم، اگر کار خیرمان زیادتر بود که حمد کنیم و اگر کار سوءمان زیادتر بود که با استغفار و توبه جبران کنیم این راه آن است، پس این ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، هم می‌تواند مضمون ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾، اول را تأمین کند هم می‌تواند مضمون ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾، ثانی را تأمین کند که اینها هیچ کدام تکرار نیست.

ما از چه راه این ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ﴾ را طی کنیم؟ می‌فرماید راهش این است ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾، فاسق حقیقی کسی است که خود را فراموش بکند، این دیگر درس خواندن نمی‌خواهد، کسی بگوید من درس نخواندم و نمی‌توانستم اهل حساب باشد، ‌چنین نیست، فرمود شما خدا را فراموش نکنید، اگر خدا را فراموش کردید خودتان را فراموش می‌کنید، اگر خودتان را فراموش کردید، دیگری به جای شما می‌نشیند و دیگری را به جای خدا می‌نشانید، اینکه مکتبهای گوناگونی در غرب یا غیر غرب پیدا شده است که اندیشهٴ انسان را به جای وهم نشاندند, انسان را به جای خدا ـ معاذ الله ـ نشاندند، برای آن است که خدا را فراموش کردند، وقتی خدا را فراموش کردند، کسی به هر حال باید این جهان را اداره کند، این قانون را وضع کند، اگر خدا فراموش شد, وحی فراموش شد، انسان و اندیشهٴ انسان بجای خدا و وحی می‌نشیند، این مکتب الآن مدّتهاست که در غرب طرفدار دارد. سرّش نسیان و رد است. فرمود؛ مثل کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، در این کریمه چند لطیفه است: یکی اینکه نفرمود خدا را فراموش نکنید، فرمود؛ مثل آنها که خدا را فراموش کردند نباشید، این همان بیانی که در کتابهای ادبی خواندید که اگر چنانچه انسان یک قاعدهٴ کلی را با مَثل ذکر بکند بهتر در اذهان جا می‌گیرد، این هم همان است، فرمود مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را از یاد خودشان برده است، اگر بفرماید: «ولا تنسوا الله»، این لطیفه و مزیّت را ندارد، دلالت نمی‌کند که یک عده خدا را فراموش کردند و کیفر تلخش را هم چشیدند؛ اما وقتی بفرماید: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، معلوم می‌شود که عده‌ای که خدا را فراموش کرده‌اند به این کیفر رسیده‌اند، این صرف تئوری و فرض نیست، واقعیتی هم هست!

دوم آ‌ن است که در قرآن کریم آمده، اگر کسی خدا را فراموش کند، خود را فراموش می‌کند. در بخش دیگر از قرآن آمده است که اینها که خدا را فراموش کردند، فقط به فکر خودشان‌ هستند، معلوم می‌شود این نفْس و این خود چند مرحله دارد: یک خودِ اصیل و خود واقعی است که اگر ما خدا را متذکّر بودیم، آن را متذکّریم و اگر او را فهمیدیم، خدا را می‌‌فهمیم و یک خود حیوانی است که ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[4] که اگر خدا را فراموش کردیم،  به فکر او هستیم، چون در این مراتب نزولی وقتی که قرآن از افراد بی‌خبر سخن می‌گوید، می‌فرماید اینها که از حیات انسانی تنزّل کرده‌اند، در حدّ حیات حیوانی‌ هستند: ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ﴾،[5] اینها در حدّ حیات حیوانی هستند، از این مرحله نازل‌تر می‌فرماید: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، از این مرحله نازل‌تر حیات گیاهی است و از این مرحله نازل‌تر به مرحلهٴ جمادات می‌رسد و از آن مرحله نازل‌تر این است که ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾،[6] که دیگر از جماد هم پایین‌تر می‌آید؛ یعنی از سنگِ پُر برکت هم پایین‌تر می‌آید؛ یعنی جماد بی‌اثری می‌شود. در سیر نزولی همهٴ این مراحل را گذرانده است، در این بخش کسانی که به یاد خدا نیستند، می‌فرماید اینها خودشان را فراموش می‌کنند، در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» هم می‌فرماید اینها کسانی هستند که فقط به فکر خودشان‌ هستند: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، وقتی سخن از اعزام به جبهه و مسئله جنگ و مسئله ایثار و فداکاری شد، اینها فقط به فکر خودشان هستند: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً یَغْشی‏ طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّة﴾،[7] اینها فقط به فکر هستند که خود را حفظ کنند، این کسی که خود را فراموش کرده است؛ چه خودی برای او مانده است که فقط به فکر خود است، این کدام خود است؟ آن خودی است که فراموش کرد؟ یا این خودی است که الآن به یاد اوست؟ این نفْسی که گفته شد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه‏»[8] این کدام نفْس است؟ این نفْسی که ﴿قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، این نفْس است یا آن نفْسی که ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ آ‌ن نفْس است؟ قرآن کریم می‌فرماید ممکن نیست کسی خود را ببیند و خدا را نبیند، این شدنی نیست، انسان یک آینه است؛ یعنی آن خودِ حقیقی اوست بی‌غبار, ممکن نیست کسی آینهٴ شفّاف بی‌غبار را ببیند و صاحب‌صورت را نبیند. این شدنی نیست، اگر کسی آینه را دید صاحب‌صورت را می‌بیند، اگر آینه را این‌قدر غبارآلود کرد که دیده نمی‌شود و او را ندید، یک چیز دیگری را دید، البته صاحب‌صورت را نمی‌بیند، اینکه فرمود اگر شما خدا را فراموش کردید، خودتان را هم فراموش می‌کنید و کیفر تلخ فراموشی خدا این است که خودتان را فراموش می‌کنید، مقابل آن در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است، همان آیه معروف ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾،[9] حالا این موطن کجا هست، بماند. حالا موطن عقل است، موطن فطرت است، کجا هست، بماند؛ ولی می‌فرماید در آن موطن خداوند انسان را به خود نشان داد: ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ یعنی انسان را شاهد خود کرد، خود مشهود خود شد، خود را دید، خدا در این اشهاد، سؤال می‌کند چه چیزی را می‌بینی؟ گفت تو را می‌بینم، ربوبیّت تو و عبودیّت خودم را میبینم، دو چیز را ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، این آیه ذَر نیست، این ذُریّه است. این سخن از آن نیست که از صُلب حضرت آدم(سَلامُ الله عَلَیْه) ذرّات ریزی استخراج شد، برای اینکه این با ظاهر آیه هم مطابق نیست نمی‌فرماید، «و إذ أخذ ربّک مِن آدم مِن ظَهْریه ذریّته» می‌فرماید: ﴿مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، حالا این موطن کجاست، بحث دیگری دارد؛ ولی این ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ یعنی «جعلهم شاهدین علی أنفسهم» انسان را به خود نشان داد، آن‌گاه سؤال کرد چه چیزی می‌بینی؟ گفت تو را می‌بینم؛ مثل اینکه اگر کسی قدرت داشته باشد سرِ آینه را خم بکند، آینه را نشان خود آینه بدهد، از آینه سؤال بکند که چه چیزی را می‌بینی؟ می‌گوید تو را می‌بینم، ممکن نیست کسی مرآت را ببیند و در مرآت صاحب‌صورت را ننگرد، سخن از این نیست که «أنا عبدٌ وَ أَنْتَ رَب»، سخن از این نیست که «مَوْلَایَ یَا مَوْلَایَ أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوق»،[10] سخن بالاتر از این مرحله است، «أَنْتَ الرَّبُّ وَ أَنَا الْمَرْبُوبُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ إِلَّا الرَّب»،[11] شما مناجات معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) را که می‌بینید, می‌بینید مناجات اینها هم درجاتی دارد، سخن این نیست که من مربوبم و تو ربّی، مرا تو باید اداره کنی، سخن از من نیست، ولو به عنوان منِ فقیه، سخن از توست. از انسان سؤال می‌کند چه چیزی را می‌بینی؟ میگوید تو را می‌بینم، نه اینکه تو خالقی و من مخلوقم، اینجا سخن از من و تو نیست، سخن از توست، فقط این حالت هست.

از بزرگان سؤال کردند که شما این آیه ذریّه یادتان است؟ می‌فرماید آری؛ مثل اینکه دیروز بود، حالا اینها چه کسانی هستند، چه چیزهایی هستند، به هر حال ما اگر آن راهها برای ما پیچیده باشد، ظاهر این کریمه که مستور نیست، می‌فرماید ما وقتی انسان را نشان خود انسان دادیم، دیگر سؤال نکردیم، نفرمود «قال» یا «قلتُ» ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، من را نمی‌بینید؟ ﴿قَالُوا بَلَی﴾، چرا, دیگر نفرمود «و إذ أخذ ربّک من بنی آدم ذریّتهم و أشهدهم علی أنفسهم و قال ألست» «قال» هم متخلّل نشده، همین که انسان را نشان خود انسان داد، فرمود مگر من ربّ نیستم؟ عرض کرد چرا، ﴿قَالُوا بَلَی﴾، تو ربّی، ما ربوبیّت تو را می‌بینیم، حالا ما چنین آینه‌ایم در حقیقت. در جهان طبیعت چنین آینه‌ای وجود ندارد که کسی آینه‌ای بسازد و سرِ آینها را خَم بکند به خود نشان بدهد و از آینه حرف بگیرد، بگوید که چه کسی را می‌بینی؟ بگوید تو را می‌بینم، چنین چیزی در جهان طبیعت نیست؛ اما جانِ آدمی چنین آینه‌ای است، حالا اگر کسی صاحب‌صورت را ندید، خود را نمی‌بیند، دیگر فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، شما او را فراموش نکنید، وگرنه خودتان از یادتان می‌روید، آن خودِ اصلی مستور می‌شود، همین خودی که ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، ظهور می‌کند، این می‌شود: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، هر چه بگویند جبهه نیرو لازم دارد، این می‌گوید من به فکر خودم هستم، همین کسی که آن خود اصلی را یادش رفته است، همین شده حیوان دیگر، فقط به فکر خودش است؛ قبلاً که این خودِ او نبود، قبلاً این ابزار بود؛ یعنی در مرحلهٴ نفْس نباتی یا در مرحلهٴ گیاهی که انسان احتیاج به غذا دارد، اینها ابزار آدم هستند، اگر کسی آن اصل را رها کرد، خود این ابزار می‌شود صاحب انسان، آن‌وقت خود این می‌شود نفْس ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، حالا اگر از این سخن بخواهید: ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ﴾, ﴿ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾، تا آخر آیه حرف همین است که چرا جبهه رفتند, اگر نمی‌رفتند کُشته نمی‌شدند، حالا همین این دارد حرف می‌زند: ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ و امثال آن, بنابراین آن آیه مبارکهٴ سورهٴ «حشر» در کنار این آیه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که قرار می‌گیرد، خلاصه معلوم می‌شود اینها در دو طرف نقیض‌ هستند، اگر کسی خود را ببیند خدای خود را می‌بیند, خود را نبیند، خدا را نمی‌بیند، اگر کسی سری به آینه بزند، صاحب‌صورت را می‌بیند, اگر کسی کاری با آینه نداشته باشد، صاحب‌صورت را نمی‌بیند، این اصل کلّی در شواهد فراوانی از قرآن کریم ظهور کرده است، در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» ملاحظه می‌فرمایید، استدلال قرآن کریم چیست، کسی که معاد را منکر است، چون معاد در حقیقت همان مبدأ است، رجوع به همان مبدأ است، جای دیگر که نیست آنها که منکر معاد هستند، خدا می‌فرماید اینها مبدأ را نشناختند: ﴿وَ مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾،[12] چون مبدأ را نشناختند، منکر معاد هستند، حالا اینها که منکر معاد هستند، قرآن دربارهٴ اینها چطور می‌فرماید آیه 78 سورهٴ «یس»، ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیم﴾، این چون نفْس خود را ندید و فراموش کرد، منکر معاد شد، اگر خود او یادش باشد، چگونه ممکن است منکر معاد باشد، ممکن است کسی خود او یادش نرود، خود او به یادش باشد، آن‌وقت منکر معاد باشد، فرمود این کسی که اشکال می‌کند، می‌گوید ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ﴾، برای اینکه خود او یادش رفته، چطور می‌شود که خود او یادش باشد، بگوید من، ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾،[13] من هیچ بودم و خدای سبحان به این وضع آورد: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ شد, ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[14] شد. الآن که همهٴ اجزا هست، روح هم که از بین نمی‌رود. دوباره می‌تواند به حالت اوّلی برگرداند، این چون خود او یادش رفته است، معاد را از دست داده است، استدلال قرآن کریم این است: ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾ معلوم می‌شود، اگر خود را فراموش نمی‌کرد، هرگز اعتراض درباره معاد اشکالی نمی‌کرد، معلوم می‌شود که معرفت نفْس آن نقش را دارد که اگر کسی خود را فراموش بکند، مبدأ را فراموش می‌کند, اگر خود را فراموش بکند، معاد را فراموش می‌کند, اگر خود را ببیند و فراموش نکند، مبدأ را می‌بیند, اگر خود را فراموش نکند، معاد را می‌بیند این اساس کار است، این گرچه راه دقیقی است؛ ولی برای همه هم هست، اصطلاحات علمی ندارد که یک اُمّی درس‌نخوانده بگوید، طیّ این راه برای من دشوار است یا کسی بگوید من هنوز خیلی از اصطلاحات را یاد نگرفتم، این‌طور نیست. در عین حال که دقیق است، عمومی است. بنابراین اینکه می‌فرماید: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، برای آن است که اگر کسی یاد حق را از دست داده است، کیفری که دامنگیرش می‌شود، این است که خداوند او را به جای ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾، ﴿أَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ می‌کند، یک‌بار اشهاد بود، الآن انذار، اگر کسی بخواهد خدا او را به او نشانش بدهد، راهش همان ذکر حق است, یاد حق است. این یاد حق را در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود صبح و شام داشته باشید. در آیهٴ 205 سورهٴ «اعراف» این است: ﴿وَ اذْکُر رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ و الآصَالِ﴾، هم نام خدا را در لفظ و هم یاد خدا را در دل، اما با حالت تضرّع و ترس انسان همان سرمایه‌اش که «وَ سِلَاحُهُ الْبُکَاء»،[15] همیشه باید داشته باشد، انسانی که خود را مقتدر می‌بیند، در همان لحظهٴ اقتدار محجوب از خداست، قدرت دارد این حرفی در او نیست؛ اما قدرت برای خداست، نه برای او چیزی که برای خداست، اگر به خود اسناد بدهد، این می‌شود حجاب و چیزی که برای خود اوست، همان ضعف و مَسکنت است، چرا انسان آن وصف اصلی خود را از دست بدهد، فرمود: ﴿وَ اذْکُر رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ و الآصَالِ﴾، هم در جان و هم در لفظ، صبح و شام، حالا این صبح و شام یا کنایه از دوام است یا نه, «فی طرفیه النهار» به یاد حق باشید، اول روز به یاد حق باشید که روز تأمین شود به یاد حق و اول شب هم به یاد حق باشید تا شب تأمین شود به یاد حق ﴿وَ لاَ تَکُن مِنَ الْغَافِلِینَ﴾، مبادا خود را جزء غافلین بشمارید!

پس اگر کسی خدا را فراموش کرد، یقیناً خود را هم فراموش می‌کند، آن‌وقت این سه‌تا آیه‌ای که خوانده شد؛ یعنی آیه ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾،[16] با آیهٴ ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾ و آیه محلّ بحث که ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، اینها یک ارتباطات منطقی با هم دارند، بعضی عکس هم‌ هستند, بعضی عکس نقیض هم‌ هستند و امثال آن؛ آن‌گاه آن حدیث معروف را گفتند به منزلهٴ عکس نقیض این آیه سورهٴ «حشر» است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه», عکس نقیضش این است که «من لم یعرف ربّه لم یعرف نفسه»، پس عکس نقیض آن حدیث معروف این است که «مَن لم یعرف ربّه لم یعرف نفسه», «لم یعرف ربّه»؛ یعنی «نَسی ربّه», «لم یعرف نفسه»؛ یعنی «نَسی نفسه»، پس اگر کسی خدا را فراموش کرد، خود را فراموش می‌کند، آن‌وقت این آیه به منزلهٴ عکس نقیض آن حدیث معروف است، وگرنه ارتباطات منطقی بین این سه آیه کاملاً برقرار است، این یک راه معرفت نفسی است که با ذکر حق تأمین می‌شود، فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾.

شیطان هم برای اینکه سرمایه را از انسان بگیرد، اول یاد حق را از انسان می‌گیرد، در آیهٴ نوزده سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» که قبل از همین سورهٴ «حشر» است، فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ﴾؛ شیطان بر اینها محیط می‌شود و مسلّط می‌شود، یاد حق را از دل اینها برمی‌دارد، کجا می‌آید که یاد حق را از دل برمی‌دارد؟ در همان بیان نورانی حضرت امیر هست که وقتی شیطان از راه گناه در درون دل وسوسه کرد، کمکم جا باز می‌کند، وقتی جا باز کرد، آنجا تخم‌گذاری می‌کند، «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ»؛ وقتی دَبیب دارد، کمکم می‌جنبد، در صفحهٴ نفْس می‌بیند، صاحبخانه بیدار نشده با این دَبیبش، بعد آشیانه می‌سازد، می‌بیند این صاحب‌خانه بیدار نشده، تخم‌گذاری می‌کند، می‌بیند صاحب‌خانه بیدار نشده، «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ»، وقتی بیضه گذاشت و تخم‌گذاری کرد، از آن به بعد دیگر مالک این سرزمین می‌شود، «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»،[17] با زبان اینها حرف می‌زند, با چشم اینها می‌بیند، این شخص می‌بنید؛ ولی در حقیقت بیننده شیطان است، این شخص حرف می‌زند و در حقیقت گوینده شیطان است، این در مقابل آن گروهی هستند که بحثهایش قبلاً به عنوان قرب نوافل گذشت، در قرب نوافل آن حدیث معتبر این بود که انسان به جایی می‌رسد که فیض خدا و لطف خدا همهٴ امور این شخص را اداره می‌کند؛ یعنی اگر این شخص حرف می‌زند با زبان خدا حرف می‌زند، اگر این شخص می‌بیند با بصر خدا می‌‌بیند و اگر می‌شنود با سمع خدا می‌شنود، این تازه قرب نوافل است، بالاتر از این قرب فرایض است که در روایات ما آنچه که مرحوم صدوق در توحید نقل کرد، در جوامع روایی دیگر آمده است که حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) دارد: «أنا جَنب الله», «أنا ید الله»[18] و امثال آن. بالاتر از قرب نوافل, قرب فرایض است که انسان در مقام فعل و ظهور حق می‌شود، «ید الله»؛ یعنی اگر خدا سخن می‌گوید با زبان این انسان سخن می‌گوید، این قرب فرایض است که بالاتر از قرب نوافل است و این در روایات ما فراوان دربارهٴ اهلبیت(عَلَیْهِمُ السَّلام) آمده است و چون همهٴ اینها در محور فعل حق است, کار حق است نه در محور ذات حق یا اوصاف ذاتی حق خود اینها فرمودند، در مقام ذات احدی را راه نیست. آنجا جایی است که «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن‏»،[19] اینها در مقام فعل و ظهور فعل است، در مقام فعل انسان یا تحت ولایت خداست که بازدهش آن است یا تحت ولایت شیطان است که بازدهش این است یا انسان به جایی می‌رسد که شیطان به زبان او حرف می‌زند و واقعاً شیطان است، شیاطین الإنس این مجاز نیست نه مجاز در کلمه است نه مجاز در اسناد «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ»، آن‌گاه «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» و امثال آن، این دوتا راه است.

شیطان برای اینکه بر اینها مسلّط شود، اول یاد خدا را از اینها می‌برد، وقتی یاد خدا را از اینها بُرد، خود اینها را به جای خدا می‌نشاند، می‌گوید من هر چه دلم بخواهد می‌کنم. روزی که انسان دهن باز کرد و گفت من هر چه بخواهم می‌کنم، این همان روزی است که باید به او گفت ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾،[20] حالا بُت‌کده‌ای در درون خود ساخت، این بزرگان می‌گویند اصنام و اوثان یکسان نیستند، لطایف «و الطفه الهواء و أکسفه الوَثن»،[21] این حرف آن عارف بزرگ است، بتها چند گونه‌اند، رقیق‌ترش و لطیف‌ترش هواست و کثیف‌ترش همین سنگ و گِل است همین سنگ و چوب است، «ألطفه الهواء و أکسفه الوَثن» یا «الحجر» خلاصه هیچ فرقی ندارد، الآن هم سخن حضرت ابراهیم(سَلامُ الله عَلَیْه) زنده است، به انسانِ هواپرست می‌گوید: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾، همین که انسان به خود اجازه داد بگوید من هر چه بخواهم می‌کنم؛ یعنی معبودِ من و ربّ من همان هوای من است، این حرف را او نمی‌زند، این حرف را شیطان می‌زند، ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ﴾،[22] پس کاری که شیطان می‌کند، ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ﴾، وقتی یاد حق را از یادشان برده است، فراموش کرد همهٴ معاصی ظهور می‌کند؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ص» می‌فرماید تمام گناهان برای این است که اینها قیامت از یادشان رفته همین, در سورهٴ «ص» آیهٴ 26 ‌چنین است، می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾, چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾، اینها نه چون دروغ گفتند, اینها نه چون غیبت کردند, چون غیبت کردند, دروغ گفتند, معصیت کردنهای دیگر همه و همه در اثر نسیان روز حساب است، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾، ﴿یَوْمَ الْحِسَابِ﴾، هم که رجوع به همان «الله» است، پس اگر کسی به یاد خود نبود، هم مبدأ را فراموش می‌کند هم معاد را فراموش می‌کند؛ لذا فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾. اگر چنانچه کسی خود را فراموش کرد، در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که او از نظر قرآن کریم سفیه است، عاقل نیست، چون قرآن میزان است و انسان همهٴ فکرها را باید بر این میزان عرضه کند، خود او را هم باید با این میزان بسنجد، اگر کسی خواست بفهمد، عاقل است یا سفیه حالا همین که مردم چهارتا لقب به آدم دادند، کافی نیست. به هر حال روزی این پرده کنار می‌رود، ما اگر خواستیم بفهمیم سفیه هستیم یا عاقل، راه دارد یا ندارد؟ اگر راه ندارد که برای ما میزان نمی‌فرستند، یقیناً راه دارد.

یکی از راهها مسئله اختلاف بود که فرمود: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾،[23] معلوم می‌شود هر کسی داعیه اختلاف دارد، می‌خواهد نظامی را پراکنده کند عاقل نیست. ضابطهٴ دیگر این است که اگر کسی واعظ بود؛ ولی متّعظ نشد؛ یعنی دیگران را امر به معروف و نهی از منکر کرد؛ ولی خود عمل نکرد، این عاقل نیست. آیهٴ 44 سورهٴ «بقره» همین است که ﴿أَ تَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ﴾، کتاب که اختصاصی به تورات و انجیل ندارد، شامل قرآن کریم هم می‌شود، اگر کسی واعظ غیر متّعظ بود، قرآن می‌فرماید چون خود را فراموش کردی، ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾، این می‌شود سفیه و این سَفه روز قیامت ظهور می‌کند، پس اگر کسی خود را فراموش کرد، می‌شود واعظ غیر متّعظ, اگر کسی خود را فراموش کرد، حق را فراموش می‌کند, اگر کسی خود را فراموش کرد، به دام همهٴ معاصی می‌افتد و اهل جهنّم خواهد بود؛ لذا در آیهٴ بعد می‌فرماید اصحاب آتش و اصحاب بهشت یکسان نیستند: ﴿لاَ یَسْتَوِی اصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ﴾، وگرنه الآن که سخن از بهشت و جهنم نبود، سخن از نسیان نفس و نسیان رب بود، چون نسیان رب زمینهٴ همهٴ معاصی را فراهم می‌کند و مایه جهنم رفتن است؛ لذا می‌فرماید: ﴿لاَ یَسْتَوِی اصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾.

در قرآ‌ن کریم نسیان را به حق‌تعالی هم نسبت داده است که فرمود اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم اینها را فراموش کرده است؛ اما هم قرینهٴ عقلی است، بر معنا کردن نسیان در آنجا و هم قرینهٴ نقلی. دربارهٴ خصوص منافقین آمده است که اینها خدا را فراموش کردند، خدا هم اینها را فراموش کرده است، سورهٴ «توبه» است که ﴿الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ﴾،[24] دستشان از خدمت به جامعه می‌کِشند: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾، اینها خدا را فراموش کردند، خدا اینها را فراموش کرد, خدا اینها را فراموش کرد؛ یعنی اینها را به حال خود اینها واگذاشت. دلیل عقلی بر استحالهٴ نسیان حق این است که علمِ خدا ذاتی است، اگر علم ذاتی بود علم که نسیان نمی‌شود این فرضش مستحیل است، او علمِ محض است. وقتی علم محض شد، اگر کسی علم محض را تصوّر کرد، نسیان برای او راه ندارد، این برهان عقلی است.

برهان نقلی‌اش هم در قرآن کریم آمده است که ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾،[25] این از آن مواردی است که نکره در سیاق نفی مفید عموم است، به هیچ وجه نسیان دربارهٴ خدا نیست. این ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾، اصلاً نسیان‌بردار نیست خدا چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» وقتی فرعون از موسی و هارون(سَلامُ الله عَلَیْهِما) سؤال می‌کند که نسلهای گذشته که مُرده‌اند در چه حالت هستند: ﴿قَالَ فَمَن رَبُّکُمَا یَا مُوسَی ٭ قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾،[26] آیهٴ 51 و 52 سورهٴ «طه» این است که ﴿قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَی ٭ قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَ لاَ یَنسَی﴾، پس نسیان حق مستحیل است، عقلاً و نقلاً اینکه فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾؛ یعنی «تَرکهم» منافقین را به حال خودشان ترک کرد، اگر منافقین را به حال خودشان ترک کرد، یک موجود ضعیفی که هیچ توان ایستادن ندارد، او اگر به حال خود ترک شد، یقیناً سقوط می‌کند و تعبیر سقوط هم این است که ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا﴾؛ مثل کسی است که در فضا باشد: ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾؛[27] مثل انسانی که در بین آسمان و زمین بی‌پناهگاه باشد، رها بشود یا همان‌جا کرکسها این را اختطاف می‌کنند یا تندباد این را به تَه درّه مَسحوق می‌کند، سحیق، یعنی مسحوق، اینهایی که پودر می‌شوند، در این داروخانه‌ها آن پودرها را می‌گفتند مسحوقات, سحیق یعنی مسحوق، «بجرّد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی»؛[28] یعنی خلاصه اینجا را نرم کردند، فرمود یا ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾، یا ﴿تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾؛ یعنی مکانی که متمکّنش مسحوق است، چنین آدمی است. این خاصیّت «نسیان الربّ» است و باعث می‌شود که خود انسان خود را فراموش می‌کند؛ لذا در این کریمه به ما هشدار داد: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، آن خودِ حقیقی یادشان رفته، آن‌وقت بیگانه آمد به جای او نشست و شد صاحب‌خانه فقط به فکر آن بیگانه هستند: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، این لسان, لسان حصر است: ﴿أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾، «فَسَق»؛ یعنی «خرج عن الطریق» اینها هستند که فاسق حقیقی‌ هستند در مقابل آن مهاجر و انصار که فرمود: ﴿أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾،[29] یا ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾،[30] در مقابل آن اینجا می‌فرماید که ﴿أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾، اینها هستند که واقعاً فاسق‌ هستند و این هشدارها اگر کسی را بیدار نکند، سخت است که توفیق خدا نصیب او شود. در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 57 این است که ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾، فرمود به اینکه کسی که به آیات الهی متذکّر شد، ما تذکّر دادیم؛ ولی او گوش نداد، این تذکّر دادیم؛ یعنی عقل را در نهاد او گذاشتیم، از بیرون هم یادآوری کردیم، ما چیز تازه‌ای یاد او ندادیم، اینها همه تذکره است: ﴿فَذَکِّرْ﴾[31] هست, ﴿إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ﴾[32] هست، این غیر از آن ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[33] است، این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، یک مطالب جدیدی است؛ اما آن آیاتی که می‌فرماید اینها تذکره است، معلوم می‌شود اصل سرمایه در نهان ما هست که این را یادآوری می‌کنند، هم سرمایه را همه دارند و هم یادآوری به همه رسیده است. حالا آن ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، ممکن است که خواص آن را بفهمند، فرمود ما یادآوری کردیم، اصل را هم که به عنوان سرمایه به او دادیم، اگر کسی با داشتن سرمایه اصلی با یادآوری بعدی اعراض کرد، خیلی ستمکار است، از این به بعد ﴿وَ نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾، ما گفتیم ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، ببین چه کردی این ﴿وَ نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾، ما تذکّر دادیم: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، این ﴿نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾، اگر ما گفتیم: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، این ﴿وَ نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾، دیگر او را به حال خود رها می‌‌کنیم، این به حال خود رها می‌کنیم، یک معنای دیگری دارد البته, مگر ممکن است که خداوند یک موجود ممکنی را به حال خود رها بکند، این «إلهی لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْن»[34] یا «وَ لَا تَکِلْنَا إِلَی غَیْرِکَ وَ لَا تَمْنَعْنَا مِنْ خَیْرِک»،[35] این نه به آن معناست که خدایا ما را به حال خودمان رها نکن! این اصلاً قابل قبول نیست, قابل شدن نیست که خدا یک موجود ممکنی را به حال خود رها بکند، چیزی که ذاتاً نیازمند به خداست که نمی‌شود او را رها کرد؛ یعنی آن فیض خاص را از ما نگیر! اگر آ‌ن فیض خاص را از ما گرفتی، به هر حال تو اگر ولیّ ما نشدی، دیگری ولیّ ما می‌شود، ما دوتا ولیّ که بیشتر نداریم؛ یکی ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، تو اگر ما را رها کردی، آن دیگری که ﴿وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾،[36] ما تحت ولایت او قرار می‌گیریم، می‌شویم «مولّیٰ‌علیه» او, او هم که احتناک می‌کند، حنک می‌گیرد سواری می‌خواهد. ‌چنین نیست که این شیطان که دشمن انسان است، انسان را از پا در بیاورد، بکُشد و انسان را راحت بکند، ‌چنین نیست که ﴿ثُمَّ لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَ لاَ یَحْیَی﴾،[37] نه می‌کُشد نه می‌گذارد که انسان حیاتِ طیّب داشته باشد، کارِ شیطان این است، خطر شیطان این است که او اسیر می‌گیرد، وقتی اسیر گرفت، انسان تمام هوش و فکرش را باید در خدمت شیطان پیاده کند تا هست، بعدش هم ﴿ثُمَّ لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَ لاَ یَحْیَی﴾، اگر انسان بمیرد و نابود بشود، مرگ هم به معنی نابودی باشد که راحت می‌شود؛ یعنی عذابش موقّت است، کار شیطان این است که با همین ابزار بخواهد کار خود را انجام بدهد، این است که اگر کسی یادآوریهای حق در او اثر نکرد، آن‌گاه می‌فرماید: ﴿إِنَّا جَعَلْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدی‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَدا﴾،[38] هر چه شما هدایتش کنی، نمی‌آید برای اینکه ما دیدیم لایق نیست، توفیق را از او گرفتیم، او را به حال خود رها کردیم، او از این به بعد در تحت ولایت شیطان است، چنین خطری هست؛ لذا این آیه از غرر آیات سورهٴ مبارکهٴ «حشر» به شمار می‌آید، چون هم مراقبت را دارد, هم محاسبت را دارد، مخصوصاً این آیه بعدی که ما را به مراقبت وادار می‌کند: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ﴾، امر و نهی‌ او به یکجا برمی‌گردد، گاهی به زبان امر به یاد خدا باشید، گاهی به زبان نهی می‌فرماید، خدا را فراموش نکنید! ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، اینکه گفتند هر کاری را به نام حق شروع کنید؛ یعنی کاری را انسان باید انجام بدهد که بتواند وقتی وارد آن کار می‌شود، بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏»، این یا واجب است یا مستحب، وگرنه در حرام و مکروه که انسان نمی‌تواند بگوید خدایا به نام تو! این ﴿أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾،[39] که مخصوص این دو, سه مقطع دنیا و برزخ و قیامت نیست. کاری که انسان بتواند به خود اجازه بدهد، بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏»،  این می‌شود یا واجب یا مستحب، اینکه گفتند هر کاری می‌کنید به نام خدا شروع کنید؛ یعنی کار باید طوری باشد که بشود به نام خدا شروع کرد، آن‌گاه خانه‌ای که انسان در آن خانه چنین افرادی به سر می‌برند، این خانه رفیع است، وگرنه ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾، کدام خانه است که إذن تشریعی به آنها داده نشد، نگفتند که شما بلند باشید، إذن تشریعی که همگانی است. خدا به همه گفت که بیایید، ترقّی کنید, تعالی پیدا کنید، به همه گفت، إذن تشریعی به همه داد؛ اما این ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾، یک إذن تکوینی است، بیع «بما أنّه بیع» که «حَجَرٌ لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَع»،[40] خود ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام)، مخصوصاً امام باقر(سَلامُ الله عَلَیْه) و ائمه دیگر می‌فرمودند کعبه حجری است، از احجاری است که «لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَع»، مردم موظّف شدند بیایند مکه زیارت کنند که «مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَام»[41] بیایند با ما بیعت کنند، امامت ما را بپذیرند، وگرنه حجری است، «لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَع»، این را خود آنها فرمودند, حالا این بیتی که ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾، برای ساکن آن بیت است یا خود آن بیت؟ مسجد را نمازگزار آبرو می‌دهد، وگرنه «حَجَرٌ لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَع»، مسجد جزء بیوتی است که ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ شد، مشاهد ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلام) را خود ائمه آبرو دادند، اگر فرمود: ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾، دلیلش هم ذکر فرمود برای اینکه ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلاَةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَاةِ﴾،[42] اینها هستند که به آن بیوت آبرو دادند، پس انسان می‌تواند بیت خود را جزء بیوتی کند که ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾، همان‌طوری که مسجد را نمازِ نمازگزار رفیع کرده است.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص380.

[2]. وسائل الشیعة، المقدمة، ص36 .

[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه176.

[4]. سوره اعراف، آیه179.

[5]. سوره حجر، آیه3.

[6]. سوره بقره، آیه74.

[7]. سوره آلعمران، آیه154.

[8]. مصباح الشریعة، ص13.

[9]. سوره اعراف، آیه172.

[10]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص319.

[11]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص320.

[12]. سوره انعام، آیه91؛ سوره زمر، آیه67.

[13]. سوره انسان، آیه1.

[14]. سوره مومنون، آیه14.

[15]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص361.

[16]. سوره اعراف، آیه172.

[17]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه7.

[18]. التوحید (للصدوق)، ص164؛ الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص145.

[19]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.

[20]. سوره انبیا، آیه67.

[21]. الفتوحات (۴جلدی)، محیی الدین(ابن عربی)، ج۲، ص۵۹۰.

[22]. سوره یس، آیه60.

[23]. سوره حشر، آیه14.

[24]. سوره توبه، آیه67.

[25]. سوره مریم، آیه64.

[26]. سوره طه، آیات49 و50.

[27]. سوره حج، آیه31.

[28]. مصرع از شعر «شیعتی ما إن شربتم ماء عذب فاذکرونی ٭٭٭ أو سعمتم بغریب أو شهید فاندبونی   و أنا سبط الذی من غیر جرم قتلونی ٭٭٭ و بجرّد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی».

[29]. سوره حجرات، آیه15؛ سوره حشر، آیه8.

[30]. سوره بقره، آیه5؛ سوره حشر، آیه9.

[31]. سوره ق، آیه45؛ سوره طور، آیه29.

[32]. سوره مزمل، آیه19؛ سوره انسان، آیه29.

[33]. سوره بقره، آیه129؛ سوره جمعه، آیه2.

[34]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص188.

[35]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص804.

[36]. سوره بقره، آیه257.

[37]. سوره أعلی، آیه13.

[38]. سوره کهف، آیه57.

[39]. سوره اسراء، آیه80.

[40]. علل الشرائع، ج‏2، ص425.

[41]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص578.

[42]. سوره نور، آیه37.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق