25 02 2018 464250 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 15 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون‏ (18) وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون‏ ﴿19﴾

این دو آیه با قطع نظر از آیاتی که در ذیل این سوره مبارکه آمده است، از غرر آیات این سور‌ه به شمار می‌آید، زیرا بعد از بیان سرگذشت اهل نفاق و یهودیها و مانند آن، راهِ تزکیه را به انسان می‌آموزاند، قرآن که معلّم کتاب حکمت است و مزکّی نفوس است، ضمن برشمردن داستان گذشتگان، راهِ تهذیب نفوس را هم یاد انسان می‌دهد.

 در صدر آیه اول این است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾، گرچه هر کسی موظّف است به محاسبه، اما چون مؤمنین از این محاسبه برخوردار هستند، خطاب به اهل ایمان است، وگرنه در حقیقت مخاطب کلّ مردم هستند، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ مخاطب است، نه ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ چه اینکه همهٴ مؤمنین هم موفّق به امتثال این وظیفه نیستند، همان‌طوری که همهٴ مردم مکلّف‌ هستند؛ ولی مؤمنین موفّق‌ هستند نه همهٴ مردم, همهٴ مؤمنین هم موفّق نیستند، ممکن است بسیاری از افراد با ایمان باشند و ممکن است بسیاری از افراد با ایمان, با تقوا باشند؛ اما آن که اهل معرفت نفْس است, آن که اهل مراقبه است, آن که اهل محاسبه است، در بین مردان با ایمانِ با تقوا بسیار کم است؛ لذا مؤمنین را با جمع یاد کرد، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾، دعوت به تقوا را با جمع یاد کرد، فرمود: ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾؛ اما سخن از مراقبه و محاسبه و امثال آن که به میان می‌رسد به عنوان نکره، آن هم در جملهٴ اثبات، نه در جملهٴ نفی ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ یعنی در بین شما به هر حال کسانی باشند که اهل مراقبت هستند، چرا این‌طور یاد می‌کند؟ نمی‌فرماید «یا أیّها الذین آمنوا اتّقوا الله و انظروا ما قدّمتم لأنفسکم»، این نه برای آن است که مراقبت و محاسبت مخصوص یک گروه است، مخصوص کسی نیست، هر انسانی مکلّف است؛ اما آن که اهل مراقبت است، در هزارها نفر یک چند نفری بیش نیستند، آن که اهل محاسبت است، در هزارها نفر چند نفری بیش نیستند، نکتهٴ نکره آوردن و التفات از خطاب به غیبت هم همین است، وگرنه حکم آن است؛ یعنی «یا أیّها الذین آمنوا اتّقوا الله و انظروا ما قدّمتم لأنفسکم»، این موجبه کلیه است نه موجبه جزئیه؛ اما آن که راهیِ این راه است، در هر هزار نفر یک چند نفری بیش نیست؛ لذا می‌فرماید: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، حالا وقتی اصل آیه تبیین شد، معلوم می‌شود که چرا التفات از خطاب به غیبت است, چرا التفات از موجبه کلیه به قضیه مُهمله و موجبه جزییه است، این نه برای آن است که حکم مخصوص بعضیهاست؛ بلکه برای آن است که بعضیها به این حکم عمل می‌کنند؛ نظیر ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾،[1] که حکم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[2] است؛ اما اهل تقوا بهره می‌برد، وگرنه قرآن فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ﴾،[3] چون متنعّمان گروه باتقوا هستند، فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾، اینجا هم اهل مراقبت و اهل محاسبت، چون بسیار کم‌ هستند، فرمود: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ﴾؛ مثل اینکه به ما بفرماید در بین شما به هر حال چند نفری اهل حساب باشند، حالا ببینیم که آیا در ما چند نفر اهل حساب پیدا می‌شود یا آن هم پیدا نمی‌شود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، برای اینکه معلوم بشود حُکم, موجبهٴ کلیه است مخصوص به أحدی نیست، همه مکلّف به ایمان‌ هستند, همه مأمور به تقوا ‌هستند, همه مأمور به مراقبت‌ هستند, همه مأمور به محاسبت هستند، قبل و بعد این مراقبه و محاسبه را با موجبهٴ کلیه یاد می‌کنند؛ مثل اینکه در صدر که امر است، می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾ بعد هم می‌فرماید: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾، چون خطاب به همه است, دلیل هم عام است: ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، آن نهی بعدی هم به عنوان سالبه کلیه آن هم عام است: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، پس این موجبه جزییه که در وسط دوتا قضیه کلیه قرار گرفت، این نه برای آن است که بعضیها مکلّف به اهل حساب شدن‌ هستند؛ بلکه اهل حساب کم‌ هستند: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، گفته شد که این تنوین «نفس» برای استقلال است؛ یعنی هر کسی مستقلاً ببیند چه کرده است، کارِ خود را بررسی کند و تنوین قبل هم تنوین تعظیم و تفخیم است که فردا, یک وقت انسان می‌گوید فردا، یعنی فردا روز عظیم است، حالا معلوم نیست قیامت که فرداست، الآن نسبت به قیامت شب است؛ مثل اینکه انسان در شب می‌گوید فردا که حساب دنیا و قیامت حساب لیل و نهار است که انسان در شب می‌گوید فردا یا حساب دنیا و قیامت حساب امروز و فرداست که امروز می‌گوید فردا، آنها که اهل دل هستند، دنیا را به منزلهٴ لیل می‌دانند و قیامت را فردای شب می‌دانند نه فردای امروز، هم نزدیک می‌دانند و هم اینکه دنیا را تاریک می‌بینند، بر اساس این دو نکته برای آنها قیامت فردایِ امشب است نه فردای امروز، دیگران دنیا را امروز می‌دانند و قیامت را فردا، به هر حال قیامت نزدیک است، چون نزدیک است، خدای سبحان از او به فردا یاد کرده است، از گذشتهٴ دور که آثار آن هم‌اکنون حاضر است، قرآن تعبیر به دیروز می‌کند، می‌فرماید: ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾،[4] «اَمس»؛ یعنی دیروز در حالی که جریان عاد و ثمود و امثال آن قرنها گذشت؛ مثل اینکه دیروز بوده است با اینکه قرنها سپری شد، قیامت هم ممکن است قرنها طول بکشد؛ اما چون محقّق‌الوقوع است و از جانِ ما جدا نیست، تعبیر به فردا می‌کند، می‌فرماید: ﴿مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ و جامع آن این است که ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً ٭ وَ نَرَاهُ قَرِیباً﴾،[5] آنها قیامت را دور می‌پندارند و ما نزدیک می‌بینیم. خدا با زبان خود با ما سخن می‌گوید. چون نزدیک است از نزدیک به فردا یاد می‌شود، گرچه این ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، به قرینهٴ سیاق و شواهد عقلی که حافّ این سیاق است، از آن مواردی است که نکره در سیاق نفی موجب عموم است؛ اما سرّ تعبیر کردن آن است که عرض شد، نکره در سیاق نفی لفظاً مفید عموم است؛ اما نکره در سیاق اثبات لفظاً مفید عموم نیست، مگر شواهد عقلی دلالت کند. اینجا از مواردی است که سیاق و شواهد عقلی دلالت می‌کند که این نکره در سیاق اثبات دلالت بر عموم می‌کند؛ نظیر ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾،[6] این آیه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾، چنین نیست که بعضیها می‌فهمند و بعضیها نمی‌فهمند، آن موجبه و آن نکره در سیاق اثبات به قرینه سیاق دلالت بر عموم می‌کند؛ یعنی «علمت کلّ نفس ما قدّمت و أخّرت» ‌چنین نیست که مفید ایجاب کلّی نباشد، پس نکره در سیاق نفی اگر مفید عموم شد لفظاً, در سیاق اثبات بر اساس شواهد سیاق عقلی مفید عموم می‌شود؛ مثل ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾.

مطلب بعدی آن است که قرآن کریم، گاهی به انسانها دستور می‌دهد که شما برای آینده‌تان کارِ خیر انجام بدهید، این یک طایفه از آیه است که می‌فرماید: ﴿وَ قَدِّمُوا لْأَنْفُسِکُمْ﴾، این ﴿قَدِّمُوا لْأَنْفُسِکُمْ﴾، طایفهٴ اُولیٰ است که می‌فرماید برای خودتان کارِ خیر بفرستید؛ نظیر آیه 223 سوره مبارکه «بقره» که ﴿وَ قَدِّمُوا لْأَنْفُسِکُمْ﴾، پس طایفه اُولیٰ آیاتی‌ هستند که دلالت می‌کنند, امر می‌کنند, می‌گویند برای آینده‌تان پیش‌فرست، خیر داشته باشید, طایفه ثانیه آیاتی هستند که دلالت می‌کنند هر کار خیری که شما فرستادید، ما ثبت می‌کنیم؛ نظیر آنچه که در آیه دوازده سوره «یس» است: ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتَی وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾، هر چه را که در زمان حیاتشان فرستادند ما می‌نویسیم و هر چه هم به عنوان آثار اینها مانده است، ما می‌نویسیم که «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَة»[7] یا «مَن سنّ سنّة سیّئه» مشمول همین آثار است؛ مادامی که اثرِ کار انسان محفوظ است، خدا آن اثر را برای انسان ثبت می‌کند، پس ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾، این هم طایفه ثانیه.

طایفه ثالثه آیاتی هستند که دلالت می‌کنند بر اینکه هر کار خیری که شما انجام دادید، این را نزد خدا می‌یابید، چنین نیست که او در لوح محفوظ ثبت بکند و شما از او بی‌خبر بمانید؛ نظیر آیهٴ 110 سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾.

طایفهٴ رابعه آیاتی است که از وجدان به یافتن خبر می‌دهد، وقتی انسان سیرِ عمودی کرد، بعد از مرگ به دارالآخره رسید، آن را می‌یابد از آن یافتن حکایت می‌کند؛ نظیر آیهٴ سی سورهٴ «آل‌عمران» که ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾، چه اینکه دربارهٴ عمل سوء هم همین‌طور است, پس گاهی به ما می‌فرماید هر چه شما انجام دادید می‌یابید, گاهی هم گزارش می‌دهد، آنها که یافتند خبر آنها را به ما بازگو می‌کند، می‌فرماید روز قیامت روزی است که ﴿تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾، چه اینکه عملِ سوء را هم می‌بینند و اصولاً در بسیاری از موارد کلمه «یوم» در قرآن کریم ناظر به قیامت است، به استثنای موارد دیگر که کلمهٴ «یوم» را در جریان دنیا به کار برده است، وگرنه «یوم» و «یومئذٍ» در قرآن کریم نوعاً مربوط به قیامت است، گویا آنجا روز است؛ البته روزی است نه در مقابل شب، پس این چهار طایفه است که سیر اعمال ما را نشان می‌دهد.

این آیه محل بحث می‌فرماید ببینید شما برای آینده‌تان چه چیزی فرستادید؟ ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾؛ البته آن آیه دوم راهِ این نظر را مشخص می‌کند که ما از کجا بفهمیم کارِ خوبی کردیم؟ چون انسان بفهمد کارِ خوبی کرد و کار او مقبول شد، این یک امر عادی نیست، این نظیر درس و بحث عادی نیست که انسان ده سال یا بیست سال درس بخواند، بشود مجتهد. این یک راه دیگری می‌طلبد که انسان بفهمد عملِ او مقبول شد یا نه؟ مقبول شدن را از ما خواستند نه اینکه کار کردیم یا نکردیم، ممکن است انسان دفتر خاطرات را ورق بزند و بفهمد یا حساب کند که چندین سال روزه گرفته, چندین سال نماز خوانده, چقدر نماز واجب خوانده, چقدر نماز مستحب خوانده؛ اما آیا می‌تواند بفهمد، اصلاً می‌شود فهمید عملِ کسی مقبول است یا نه؟ این یک, اگر می‌شود راه دارد یا نه؟ این دو, اگر راه دارد آن راه چیست؟ این راهِ مدرسه نیست که انسان درس بخواند بفهمد عمل او نزد خدا مقبول است یا نه؟ باید ثابت کرد که این جزء اسرارِ مگوست که به هیچ کسی نمی‌گویند یا نه, ممکن است به ما بگویند اعمال شما مقبول است ممکن است اگر ممکن است راه دارد یا نه, اگر راه دارد، راه آن چیست که انسان بفهمد عمل او مقبول است با اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،[8] فقط از اهل تقوا قبول می‌شود، پس این ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، به ما می‌گوید شما نگاه کنید، معلوم می‌شود راه دارد، اگر راه بسته بود که به ما امر به نظر نمی‌کرد، معلوم می‌شود راه دارد. این نظر هم عبارت است صاحب‌نظر شدن است, نظریه دادن است؛ نظیر آنچه که در مقبوله آمده است، «مَن نظر فی حلالنا و حرامنا»؛[9] یعنی صاحب‌نظر بودن نه نگاه کردن در مقابل بصر, این نظر در حقیقت همان بصر است، این همان دیدن است، نه نگاه در مقابل دیدن؛ یعنی صاحب‌نظر باشید، نظریه بدهید، ببینید برای آینده چه کردید، کارتان مقبول شد یا نشد! این ما را به آن مرحله دعوت می‌کند و اگر ما نگاه نکردیم که برای آینده چه فرستاده‌ایم، به هر حال خواه و ناخواه نشانمان می‌دهند، چه بهتر که ما خودمان نگاه کنیم، اگر امروز در کمال طمأنینه و آرامش نگاه نکردیم، چه فرستادیم فردا با فشار نشانمان می‌دهند: ﴿یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾،[10] آن روز است که افسوس و ناله بلند است، ‌چنین نیست که اعمال ما مکتوم باشد و هرگز نشانمان ندهند، اگر امروز نگاه نکردیم و صاحب‌نظر نشدیم و ترمیم نکردیم، فردا با فشار نشانمان می‌دهند، اینکه در بعضی از قسمتهای دیگر قرآن کریم آمده است که ﴿یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ همین است. پایان سورهٴ مبارکهٴ «نبأ» این است که ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾،[11] قیامت حق است؛ یعنی هیچ بطلان در او نیست، نه تنها معصیت در او نیست دروغ در او نیست، چون همه چیز حاضر است، جِدّ کسی متمشّی نمی‌شود که دروغ بگوید، دروغ در ظرف غیبت مؤثّر است؛ یعنی کسی که الآن در این جمع نیست، می‌توان به او گزارش دروغ داد که مثلاً در سقف این مَدرَس چند پنکه کار می‌کرد، این گزارش دروغ برای غایب میسّر است؛ اما کسانی که در این مجمَع حاضر هستند، در این مشهَد حاضر هستند، نمی‌شود به آنها گفت در سقف پنکه کار می‌کند، چون با حضور, کذب متمشّی نمی‌شود، قیامت ظرف ظهور و حضور همه حق است: ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾، آنجا اصلاً خلاف راه ندارد، چون خلاف راه ندارد، اگر کسی در دنیا اهل نظر نبود، همه اعمال او را بدون کم و کاست نشانش می‌دهد: ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَی رَبِّهِ مَآباً ٭ إِنَّا أَنذَرْنَاکُمْ عَذَاباً قَرِیباً﴾، چه موقع؟ ﴿یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ وَ یَقُولُ الْکَافِرُ یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَاباً﴾،[12] این می‌شود روز افسوس و اَسف، پس اگر ما در دنیا صاحب‌نظر نبودیم، در آخرت نشانمان می‌دهند، آن روز که اعمالمان را نشان دادند، هیچ راه برای ترمیم نداریم و امروز است که راه برای ترمیم باز است؛ لذا فرمود: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ و این کار چون کار دشواری است در قیامت هیچ کسی نمی‌تواند انکار کند که این کار برای من نبود یا فلان کار را من انجام دادم.

در سوره مبارکه «القیامه» می‌فرماید ما در قیامت اعمال افراد را به افراد گزارش می‌دهیم: ﴿یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّر﴾،[13] در قیامت گزارش می‌دهند هر کسی مُنبّأ می‌شود به آن نبأ می‌رسد، گزارش می‌رسد که تو آن کار را کردی، بعد فوراً استدراک می‌فرماید که چه حاجت که ما گزارش بدهیم, چه نیاز به تَنبئه, چه نیاز به اینکه او مُنبّأ بشود, نبأ به او برسد: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾،[14] این ﴿بَلِ﴾، برای آن است که روشن کند نیازی به تنبئه و گزارش نیست، چرا حالا ما به او بگوییم چه کرده‌ای؟ خود او می‌داند، چه کرده است: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾، این «تاء» ﴿بَصِیرَةٌ﴾، «تاء» مبالغه است نه «تاء» تأنیث، نظیر «علامة» ﴿بَلِ الْإِنسَانُ﴾، چون انسان مذکر است و خبری هم که برای او آمده ﴿بَصِیرَةٌ﴾ آمده؛ یعنی مثل اینکه گفتیم «زیدٌ علامة», «الانسان علامةٌ» اینجا ﴿بَصِیرَةٌ﴾، این «تاء» برای مبالغه است: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾، خیلی می‌داند، ﴿وَ لَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ﴾،[15] هر چه هم بخواهد خود را توجیه کند، می‌فهمد چه کرده است. آن روز می‌فهمد چه کرده است، امروز نمی‌فهمد چه کرده است، حالا روشن می‌شود که شاید در بین هر هزار نفر ما اهل محاسبه به این معنا کم داشته باشیم که چرا فرمود: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، همه مکلّفیم؛ اما راهیان این راه کم هستند. فردا همه می‌فهمند که چه کرده‌اند، امروز هر کسی درصدد توجیه خود است، فرق امروز و فردا این است، فردا توجیه‌پذیر نیست؛ یعنی نه ما خودمان می‌توانیم خودمان را فریب بدهیم نه می‌توانیم دیگری را گرفتار نیرنگ کنیم؛ ولی امروز می‌توانیم خودمان را فریب بدهیم و دیگری را گرفتار نیرنگ بکنیم، امروز در درون ما این نفس مسوّله فعّال است، نفس مسوّله غیر از نفس امّاره است، نفس امّاره را انسان می‌شناسد. کسی از خیابانی عبور می‌کند نفس شَهوی او, او را امر می‌کند به معصیت، او می‌داند که این معصیت است و چون می‌داند معصیت است، به هر حال مرتکب می‌شود، بعد حالا یا توبه می‌کند یا در فکر توبه است و مانند آن, نفس امّاره را انسان می‌شناسد، برای اینکه حین ارتکاب می‌داند این معصیت است؛ اما نفس مسوّله را نمی‌شناسد، نفس مسوّله کارش این نیست که انسان را به زشتی امر بکند، نفس مسوّله انسان را اغوا می‌کند، می‌گوید این کار, کار خوبی است، تمام خصوصیّتهای روانی هر کسی را این مرحله به نام نفس مسوّله شناسایی می‌کند که این شخص از چه چیزی خوشش می‌آید، این یک مطلب.

چون در درون ماست این دشمنِ درونی می‌فهمد ما از چه چیزی خوشمان می‌آید، هر کسی از راه مخصوصی به دام می‌افتد، او می‌فهمد که این شخص را با چه راه می‌شود به دام انداخت این یک اصل. چون دشمنِ درونی است، روانشناس ماهر هم هست، آن‌گاه مطلبی که ظاهر آن همان است که ما می‌پسندیم و رنگ و لعاب دین به او می‌دهد و همهٴ سمومات را پشت این رنگ و لعاب دینی پنهان می‌کند، این مطلب را به صورت یک تابلوی زرّین در می‌آورد که چهرهٴ ظاهری او همان است که رنگ دین دارد، پشت او سمومی است که خود نفس مسوّله می‌طلبد، یک تابلوی زرّینی را به ما می‌فروشد که قشر ظاهری و رنگ و لعابش دین است و پشت او همان سمومی است که خود او می‌خواهد این کار، کار نفس مسوّله است، اینکه برادران یوسف تصمیم گرفتند او را به چاه بیندازند، این را یک کار خوبی دانستند، آن که گفت ما یوسف را می‌کُشیم، این یک کار بدی بود، دیگران جمع شدند، نشستند، مشورت کردند، گفتند او را به چاه می‌اندازیم، وقتی به چاه انداختیم: ﴿یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِینَ﴾،[16] یعقوب(سَلامُ الله عَلَیْه) فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً﴾،[17] آن نفس مسوّله چاه‌انداختن برادر را برای شما زیبا جلوه داد یا سامری وقتی که بساط گوساله‌پرستی را ترویج می‌کند، می‌گوید؛ ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾، در روزهای قبل هم به عرضتان رسید که بعضی از شواهد قرآنی تأیید می‌کند که سامری یک آدم بزرگی بود، یک آدم معمولی نبود؛ نظیر همان که ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾؛[18] نظیر بلعم و امثال آنان بود. یک آدم معمولی و عادی که اثر فرشتهٴ غیب را نمی‌بنید. اینکه خدای سبحان به او معنویّتی داد و لایق نبود، از همین معنویّت بساط گوساله‌پرستی را ترویج کرد، گفت؛ ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾، این همان است که در قیامت پرده کنار می‌رود، خدا می‌فرماید اینها کسانی بودند که ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾،[19] کارِ بد می‌کردند؛ ولی خیال می‌کردند کار خوب است، خیلیها تحت ولایت نفس مسوّله‌ هستند و خیال می‌کنند کار خوب است، شناسایی نفس مسوّله و نجات از تسویل او کارِ آسانی نیست تا انسان بفهمد که این کاری که انجام می‌دهد ظاهر و باطنش برای خداست یا نه؟ اول و آخرش برای خداست یا نه؟ حُسن فعل و فاعلی آن کنار هم جمع شده یا نه مدّتها طول می‌کشد؛ لذا در دنیا خیلی سخت است آدم خود را محکوم کند تا آنجا که ممکن است خود را توجیه می‌کند و کار خود را توجیه می‌کند؛ اما در آخرت که همه پرده‌ها کنار رفت، می‌فرماید نیازی نیست که ما کارهای انسان را به انسان گزارش بدهیم: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ٭ وَ لَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ﴾، ولو دهها عُذر القا کند که عذرتراشی کند، خود او می‌داند چه کرده است، چون بساط نفس مسوّله در قیامت کنار می‌رود، نفس امّاره کنار می‌رود، ما هستیم که مأمور نفس امّاره بودیم و نیرنگ‌خوردهٴ نفس مسوّله آن دشمنها کنار می‌روند، ما را تنها وارد محکمه می‌کنند، دیگر در درون ما کسی نیست که کار ما را توجیه کند، چون برای چه کار ما را توجیه کند، چون کاری از ما ساخته نیست در قیامت، در دنیا کارِ زشت ما را به صورت زیبا جلوه می‌دادند، چون از ما سواری می‌خواست این نفس مسوّله، اما در آخرت کاری از ما ساخته نیست، این است که تسویل در آخرت نیست، «اماره بسوء» در آخرت نیست، ما هستیم و ما، لذا هیچ نمی‌توانیم کار خود را توجیه کنیم و نسبت به هر کاری که کردیم بصیریم، کاملاً بینا هستیم؛ لذا ناچاریم اعتراف بکنیم، هم خود ما اعتراف می‌کنیم هم همهٴ اعضا و جوارح ما شهادت می‌دهند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾[20] خواهد بود.

حالا ما چه کنیم که از شرّ تسویل برهیم؟ چه کنیم که اطمینان داشته باشیم، این کارِ ما با تقوا بود و خدا قبول کرد. از اینکه خدا فرمود نگاه کنید، اگر نگاه نکردید در قیامت نشانتان می‌دهند، معلوم می‌شود راه باز است. حالا که راه باز است، از چه راه می‌شود به این اصل رسید، آن راه کدام است؟ قرآن یک راه تفصیلی به ما نشان می‌دهد یک راه اجمالی، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید که من درس نخواندم، این مسایل برای من حل نشده بود، من نفس مسوّله نمی‌دانستم، نفس امّاره نمی‌دانستم، اینها اصطلاحاتی بود که علما گفتند مخصوص آنهاست، چون قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی نفهمد، گرچه در قرآن آیاتی است که فقط خواص می‌فهمند، دیگران به او دسترسی ندارند؛ اما مضمون همان آیات در آیات دیگر به صورت رقیق و مَثل بیان شده است تا ساده‌ترین مردم بفهمند، هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی بگوید من نمی‌فهمم، چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، یک راه عمومی به ما نشان می‌دهد که همه می‌توانند این راه را طی کنند و شناسایی کنند و آن اشتیاق به مرگ است، هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من چون درس نخواندم، این اصطلاحات را نمی‌دانم، نداند؛ اما مسئله مِیل به مرگ مسئله‌ای است که همگان می‌فهمند، هر کسی مایل است به مرگ، مرگ را دوست دارد، بداند که برای آینده‌ خود خیر فرستاد، هر کسی از مرگ می‌ترسد، بفهمد که آینده خوبی ندارد، اینکه درس خواندن نمی‌خواهد که قرآن که کتابهایی نظیر کتابهای علمی نیست که مخصوص به حوزه‌ها باشد، این نور است و ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ زبانی دارد که آن زبان، زبان فطرت است و همگان با آن زبان آشنا هستند.

در سوره مبارکه «جمعه» به یهودیها می‌فرماید، شما اگر آدمهای خوبی هستید، اولیای الهی هستید، تقاضای مرگ کنید: ﴿قُل یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛[21] اما ﴿وَ لاَ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾،[22] این یک اصل کلی است، فرمود اینها چون پیش‌فرستِ بدی دارند، به مرگ علاقه‌ای ندارند، یک رابطهٴ تنگانتگی بین عمل و گرایش به موت هست، ممکن است کسی بگوید من انسانِ سالم هستم و عسل در کام او تلخ باشد، حبّه قند در کام او تلخ باشد، ممکن نیست. اگر کسی عسل می‌چشد و احساس تلخی می‌کند، این مطمئن است که بیمار است، ذائقهٴ او مریض است، وگرنه عسل شیرین است. در روایات ما دربارهٴ مرگ آمده است که هیچ تحفه‌ای برای مؤمن شیرین‌تر از مرگ نیست، هیچ لذّتی در تمام مدّت عمر مؤمن به اندازهٴ لذّت مرگ بهره نبرد،[23] این در روایات است. حالا انسان آرزو می‌کند؛ مثلاً دستش به خاک قبور معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) برسد، به ضریح آنها برسد، حتی در شهری که آنها به سر می‌برند، زندگی می‌کند این فخر است برای او، حالا چه رسد به اینکه معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) به بالین او بیایند، مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد که چهارده معصوم(عَلَیْهِمُ السَّلام) عندالاحتضار می‌آیند به بالین آدم، همه اینها را معرّفی می‌کند، هیچ لذّتی در هیچ مرحلهٴ عمر انسان به اندازهٴ لذّت مرگ نمی‌چشد، حضور ائمه همین است آ‌ن وقت دستور می‌دهند به عزرائیل(سَلامُ الله عَلَیْه) که روح او را آهسته قبض کن، او هم اطاعت می‌کند انسان مثل اینکه دسته گُلی را بو کند راحت می‌میرد.

چنین چیزی چرا انسان بدش می‌آید؟ این راهی است که برای همه باز است، درس خواندن نمی‌خواهد که اگر در سوره مبارکه «جمعه» و در سوره «بقره» این مضمون هست، انسان گرایشی به مرگ دارد، معلوم می‌شود سالم است، اگر از مرگ خوشش نمی‌آید، معلوم می‌شود مریض است. این یک راه عمومی که هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من درس نخواندم، این اصطلاحات را بلد نیستم، این اصطلاحات مشکلی را حل نمی‌کند برای آن اصل، برای خواص البته یک راه دیگری هم هست؛ اما اصل این است، چه در سوره «بقره»، چه در سورهٴ «جمعه» این راه عمومی را نشان داد، آن که در خطبهٴ حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) هست، این را تأیید می‌کند که «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب»[24] و عده‌ای هم راضی‌ هستند که در دنیا بمانند، برای اینکه رنج بیشتری ببرند و تقدیم بیشتری داشته باشند، پیش‌فرست بیشتری داشته باشند برای همین، وگرنه دنیا یک لحظه‌ای حاضر نبودند بمانند.

پس آنها که مرگ را آفریدند، چون مرگ هم مثل حیات حقیقتی است مرگ که یک امر عدمی نیست، انتقال از دنیا به آخرت را می‌گویند مرگ، هر انتقالی دو چهره دارد: نسبت به منقول‌عنه فقدان است، نسبت به منقول‌الیه وجدان و وصول. انسان که می‌میرد از دنیا وارد برزخ می‌شود، نسبت به برزخ میلاد است، نسبت به دنیا هجرت است، اینکه ما کسی را از دست می‌دهیم، نباید خیال کنیم او نابود شد، برای اینکه او به یک عالَم دیگری منتقل شد، که «لَکِنَّ مِنْ دَارٍ إِلَی دَارٍ تُنْقَلُون‏»،[25] پس مرگ هم مثل حیات حقیقتی است وجودی و مخلوق و امثال آن و شیرین هم هست. اگر کسی هر لحظه آماده است برای مرگ، این «طُوبَی لَهُ وَ حُسْنُ مَآب‏»؛ اما عده‌ای از دنیا و از زیستن به ستوه آمدند، آنها خیال می‌کنند مرگ نابودی است، دیگر نمی‌دانند اول عذاب او بعد از مرگ شروع می‌شود، آنها که دست به خودکشی می‌زنند، می‌گویند من تا زنده‌ام احساس دارم و این احساس مایه تألّم و رنج من است، می‌خواهم بمیرم و نابود بشوم، خیال کرد وقتی مُرد، مثل یک سنگ و خاک می‌شود و احساس نمی‌کند و رنج نمی‌برد، در حالی که اول دردِ او از مرگ شروع می‌شود، او چون مرگ را نشناخت به سراغ مرگ می‌رود؛ اما مرگ که در لسان انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلام) انتقال از دنیا به برزخ است، یک چیز بسیار شیرینی است، اگر کسی واقعاً از مرگ بدش می‌آید، معلوم می‌شود پیش‌فرستی ندارد، اگر از مرگ خوشش می‌آید، معلوم می‌شود پیش‌فرستی دارد. این یک راه عمومی است و هیچ کسی هم نیست بتواند بگوید من این راه را نمی‌توانم طی کنم یا نمی‌توانم تشخیص بدهم، اینها نیست؛ نظیر همان راههای فطرت است این راهِ عمومی، بعد از گذشت از آن راه عمومی یک راه خصوصی هست که البته این راه خصوصی فواید و معارف دیگری را هم به همراه دارد و آن این است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ٭ وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾، این راه، راه معرفت نفس است.

 قبل از اینکه به راه دوم که راه محاسبه است به ما نشان می‌دهد برسیم، این نکته را باید تذکر داد؛ مثلاً امام رازی در تفسیر خود ‌چنین گفتند[26] که این ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾ که در این آیه تکرار شده است یا تأکیداً تکرار شد یا آن ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾، اوّلی راجع به فعلِ واجبات است و ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾ دومی راجع به ترک معاصی در حالی که ‌چنین نیست به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾، ظاهراً ناظر به مراقبه است[27] این ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾، دومی ناظر به محاسبه اگر کسی بخواهد حساب کند سود و زیانش را حساب کند، باید یک دفتر ثبت اعمالی داشته باشد، ببیند چه کرده است بعد حساب کند، اگر بازرگانی خواست حسابرسی کند در هنگام داد و ستد، اگر این داد و ستدش را ننویسد که در موقع حسابرسی نمی‌تواند حسابرس خوبی باشد، پس هر محاسبه‌ای فرع بر مراقبه است، اول مراقبه است، آدم مراقب باشد که چه می‌کند بکوشد کارِ بد نکند؛ ولی هر چه کرد یادداشت کند، ‌چنین نیست که حسنات به یادش بماند، سیّئات از یاد او برود بعد بخواهد محاسبه کند، محاسبه کند این محاسبه بدون آن مراقبه که میسّر نیست تا ممکن است باید رقیب خود باشد، رَقبه بکشد، گردن بکشد که کار بد نکند اولاً و هر چه کرد کاملاً یادداشت کند که من فعلاً معصیت را کردم، فلان کار را هم انجام دادم، این تقوای در مراقبت است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ﴾، دعوت به محاسبه است، حالا که می‌خواهید محاسبه کنید، متّقی باشید در محاسبه، این حبّ به نفس وادارتان نکند که کارهایتان را توجیه کنید، بگویید ما این همه خدمت کردیم مبادا ـ معاذ الله ـ کارهای ما رنگ اداره معیشت داشته باشد! آن‌گاه به پای دین بنویسیم، تدریس ما، تألیف ما، سخنرانی ما، نماز ما هر کاری که با مردم در میان بگذاریم، ما باید دردِ خودمان را بگوییم، دیگر درد کشاورز و دامدار که ما مسئول نیستیم، او مسئول خود است، ما این کارهایی که داریم برای آن است که معیشت ما اداره بشود یا برای اینکه رسالتمان را ایفا کنیم و چقدر با این سخنان ما مردم راه افتادند، اینها محاسبه است.

فرمود شما در مراقب باتقوا باشید، در محاسبت باتقوا باشید، چون تقوا اصلی است که در هر جایی خصوصیت همان‌جا را نشان می‌دهد، در مسایل عبادی تقوای عبادی است، وقتی مسئله جبهه و جنگ مطرح است، تقوای نظامی است. وقتی مسئله معاملات است، تقوای معاملاتی است. وقتی مسایل سیاسی است، تقوای سیاسی است و همچنین در مسایل تهذیب نفْس و تزکیه نفوس، اگر گفته شد مراقبت با تقوا، محاسبت با تقوا، یعنی ‌چنین نباشد که تمام کارهایتان را توجیه کنید ما رفتیم این همه سخنرانی کردیم، بسیار خوب! سخنرانی کردید؛ اما چند نفر هدایت شدند، اگر همین حرف را دیگری می‌خواست بیان کند، ما خوشحال بودیم یا خوشحال نبودیم، آن‌گاه انسان ـ معاذ الله ـ می‌بیند که چیزی پایان عمر برای او نمی‌ماند، گرچه از نظر مقام بحثهای فقهی این ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،[28] حمل بر تمامِ قبول و قبول کامل است و شرط فقهی قبولِ عمل تقوا نیست؛ یعنی تقوای عامّه نه تقوای عمل، تقوای عمل شرط فقهی اوست؛ یعنی هر عملی که انسان انجام می‌دهد، آن عمل باید «لله» باشد، حالا این شخص در جای دیگر معصیتی کرده است، عیب ندارد. تقوای فاعل شرط قبول عمل نیست؛ ولی تقوای فعل یقیناً شرط قبول عمل است؛ یعنی فعلی مقبول خداست که آن فعل «لله» باشد، حالا این شخص در جای دیگر معصیتی کرده است، کرده باشد. شرط صحّت عمل عدل عمل است، نه عدل عامل ‌چنین نیست که عامل اگر فاسق بود، هیچ عملی از اعمال او مقبول نیست، اینطور نیست؛ البته اگر عامل عادل و باتقوا بود، این قبول به مرحله کمال می‌رسد، پس این دوتا مسئله فقهی از هم جداست؛ اما از نظر بحث کلامی چطور؟ نفسی که فاسد است و فاسق است، اگر کارِ خوبی کرده است، این کار خوب آن قدرت را دارد که بالا برود یا نه؟ از کار چقدر ساخته است؟ کار اصل است یا آن مَلکات نفسانی اصل است؟ کار را قرآن کریم فقر می‌داند تا نفس صالح و عادل و باتقوا نباشد، بالا نمی‌رود. اگر بخواهد بالا برود عملِ صالح سکّوی پرواز اوست، فرمود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾،[29] عمل صالح رافع است. زیر بال این کلمهٴ طیّب را می‌گیرد که و پرواز کند، وگرنه آن که پیشتاز و پیشواست کلمه طیّب است، عقیده است، کلمه طیّب توحید است، ولایت است، نبوّت است، رسالت است که به هر حال به عقیده برمی‌گردد، به نفسانیّات برمی‌گردد و ‌چنین نیست که این کلمه بالا برود و متکلم بالا نرود. کلمه با متکلّم بالا می‌رود؛ لذا گاهی قرآن کریم در سورهٴ «انفال» به ما می‌فرماید: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[30] گاهی می‌فرماید وقتی اینها راه افتادند، در سوره «آل‌عمران» دارد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[31] خود اینها می‌شوند درجات، ‌چنین نیست که در آیه سوره «آل‌عمران» «لام»ی محذوف باشد که «لهم درجات» که پس پیشتاز روح است و عواید است و مَلکات نفسانی است و اخلاق است، حُسن فاعلی است و حُسن فعلی به تبع او حرکت می‌کند، این سکّوی پرواز است، پس در بحثهای کلامی اگر کسی خواست رشد بکند، چاره جز صلاح و سَداد روح نیست، اگر کسی روحش به اینجا رسید، خدا نه تنها کار او را قبول می‌کند؛ بلکه خود او را قبول می‌کند، برای تودهٴ مردم تلاش و کوشش این است که عملشان را خدا قبول بکند، می‌گوییم «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَ یَعْفُو عَنِ‏ الْکَثیرِ اِقْبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثیرَ»[32] و امثال آن، اما آنها که همّت بلند دارند، آنها هم چنین دعایی می‌کنند، می‌گویند خدایا عمل ما را قبول کن یا می‌گویند خدایا ما را قبول کن! دربارهٴ زکریا و پرورش زکریا حضرت مریم(عَلَیْهِمُ السَّلام) را خدای سبحان فرمود که عمل مریم مقبول من است یا خود مریم را خدا قبول کرد؟ مادرش که نذر کرد بر اساس حُسن نیّت که این فرزند صالح را خدمتگزار بیتش قرار بدهد، کار مریم را خدا قبول کرد یا خود مریم را؟ فرمود: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾،[33] خود گوهرِ ذات را خدا قبول کرد، این است که بین «الصالحین» با «عملوا الصالحات» فرق است، گاهی شما کسی را دوست دارید که از درون او محبّت او را احساس می‌کنید، گاهی می‌دانید که این شخص در درون ذاتش صالح نیست؛ اما چند کار خوب هم کرده است، کار او را دوست دارید نه گوهر ذاتش را، بین «عملوا الصالحات» با «الصالحین» فرق است، گاهی گوهر ذات را خدا قبول می‌کند، آنها کسانی‌ هستند که حُسن فعلی با حُسن فاعلی را به هم آمیختند، هم عملشان باتقواست هم عامل باتقواست، گاهی شخص خود معصیت می‌کند؛ اما چند کار خوب هم دارد، نماز می‌خواند؛ ولی در خارج نماز معصیت دیگر هم دارد، خدا نماز او را قبول می‌کند نه خود او را، اما کسی که در خارج نماز مثل درون نماز آدم صالحی است، خدا گوهر ذات او را قبول می‌کند، این است که در مراقبت باید باتقوا، در محاسبت هم باید باتقوا، شاید تقوای در مراقبت این‌قدر سخت نباشد؛ اما تقوای در محاسبه بسیار سخت است که انسان قاضی خود باشد، حبّ نفْس را کنار بگذارد کار خود را بدون حبّ و بغض داوری کند، چون «حُبُّکَ الشَّیْ‏ءَ یُعْمِی وَ یُصِم»،[34] انسان وقتی به خود علاقه‌مند است، سخت است که خود را محکوم کند، چرا شما می‌بینید دوتا طلبه در یک حجره با اینکه سوّمی هم نیست غیر از خدا، کسی فهمید که حق با هم‌بحث اوست؛ اما تا آخر می‌کوشد که حرف خود را اثبات کند، اگر هم «بیّن‌الرشد» شد، معلوم شد که حق با رفیق اوست، باز هم می‌خواهد بگوید من هم مطلبی را می‌خواستم بگویم که از طرف دیگر صحیح است، حاضر نیست اعتراف کند، این کسی که در حجره دو نفره حاضر نیست اعتراف کند، بگوید من اشتباه کردم، فردا اگر کارِ اجتماعی به دست او رسید، حاضر است بگوید من اشتباه کردم؟! این از همین دو نفر باید اصلاح بشود تا وقتی وارد جامعه شد، آن شهامت را داشته باشد یا بد نکند یا اگر اشتباه کرد، فوراً اعتراف کند. این کار، کار آسانی نیست، چون کار آسانی نیست؛ لذا قبلش به صورت ایجاب کلّی، بعدش به صورت سلب کلّی، وسطش به عنوان قضیه موجبه جزییه، قضیه مُهْمَله که در قوّه موجبه جزییه است، اوّلش ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، موجبه کلیه، بعدش هم ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾، موجبهٴ کلیه، بعدش هم ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ﴾، سالبه کلیه شامل همه می‌شود، این جمله مهمله که در وسط قرار گرفت نه برای آن است که محاسبه برای بعضیهاست، بلکه بعضیها اهل حساب‌ هستند: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، گرچه بر اساس آن شواهد سیاقی این هم مثل موجبه کلیه است؛ یعنی کلّ نفْس نظر کند؛ اما سرّ عدول از خطاب به غیبت و از ایجاب کلّی به ایجاب جزیی این است که اهل حساب کم‌ هستند.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1]. سوره بقره، آیه2.

[2]. سوره بقره، آیه185؛ سوره آلعمران، آیه4؛ سوره انعام، آیه91.

[3]. سوره بقره، آیه185.

[4]. سوره یونس، آیه24.

[5]. سوره معارج، آیات6 و 7.

[6]. سوره انفطار، آیه5.

[7]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏5، ص9.

[8]. سوره مائده، آیه27.

[9]. الجواهر الفخریه فی الشرح الروضه البهیه، ج13، ص331.

[10]. سوره نبأ، آیه40.

[11]. سوره نبأ، آیه39.

[12]. سوره نبأ، آیات39 و40.

[13]. سوره قیامت، آیه13.

[14]. سوره قیامت، آیه14.

[15]. سوره قیامت، آیه15.

[16]. سوره یوسف، آیه9.

[17]. سوره یوسف، آیات18 و83.

[18]. سوره اعراف، آیه175.

[19]. سوره کهف، آیه104.

[20]. سوره ملک، آیه11.

[21]. سوره جمعه، آیه6.

[22]. سوره جمعه، آیه7.

[23]. الکافی(ط ـ دارالحدیث)، ج5، ص339؛ «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ یُکْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلَی قَبْضِ رُوحِهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا أَتَاهُ مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِکَ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ یَا وَلِیَّ اللَّهِ لَا تَجْزَعْ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَأَنَا أَبَرُّ بِکَ وَ أَشْفَقُ عَلَیْکَ مِنْ وَالِدٍ رَحِیمٍ لَوْ حَضَرَکَ افْتَحْ عَیْنَکَ فَانْظُرْ قَالَ وَ یُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ‌ ‌وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ ع فَیُقَالُ لَهُ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ رُفَقَاؤُکَ قَالَ فَیَفْتَحُ عَیْنَهُ فَیَنْظُرُ فَیُنَادِی رُوحَهُ مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ فَیَقُولُ ﴿یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ إِلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ﴿ارْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً﴾ بِالْوَلَایَةِ ﴿مَرْضِیَّةً﴾ بِالثَّوَابِ ﴿فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی﴾ یَعْنِی مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ فَمَا شَیْ‌ءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنِ اسْتِلَالِ رُوحِهِ وَ اللُّحُوقِ بِالْمُنَادِی».

[24]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[25]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏70، ص106.

[26]. التفسیر الکبیر، ج‏29، ص511.

[27]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏2، ص214.

[28]. سوره مائده، آیه27.

[29]. سوره فاطر، آیه10.

[30]. سوره انفال، آیه4.

[31]. سوره آلعمران، آیه163.

[32]. من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص132.

[33]. سوره آلعمران، آیه37.

[34]. المجازات النبویة، ص171.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق