أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ (13) لاَ یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُری مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً و قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ (14) کَمَثَلِ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَریباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم (15) کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَریءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین (16) فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَ ذلِکَ جَزَاؤُا الظَّالِمِینَ ﴿17﴾
فرمود شما در دلهای منافقین و همچنین یهودیهای بنینضیر سهمناکتر و سهمگینتر از خدا هستید، مرهوبتر از خدا هستید، آنها بیش از مقداری که از شما میترسند، از خدا میترسند. سرّش آن است که اینها فقیه در دین نیستند، این از آن مواردی است که نشان میدهد، فقه به اصطلاح قرآن کریم غیر از فقه در برابر اصول و مانند آن است، معرفت خدا و توحید ذات أقدس الهی در مقام ذات و بحث و فعل درجات فقه را نشان میدهد، خداوند انسان را همانطوری که به اصلِ توحید در خالقیّت دعوت میکند به توحید در اوصاف هم فرا میخواند.
در مسئله خوف و رجا میفرماید موحّد باشید، جز به خدا به چیزی امیدوار نباشید و جز از خدا از چیزی نترسید، رجایتان به خدا و خوفتان هم از خدا باشید، این تعبیر ﴿إِیَّایَ فَارْهَبُونِ﴾،[1] که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، مفید حصر است، تقدیم این مفعول ﴿إِیَّایَ﴾ بر ﴿فَارْهَبُونِ﴾، نشانهٴ حصر است؛ یعنی فقط از من رَهْبت داشته باشید، از خدا بترسید و «لاغیر». این امر است و کسانی هم که به این امر امتثال کردند، به توحید در خوف رسیدهاند، خداوند اینها را میستاید، میفرماید: ﴿لا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ﴾،[2] اینها از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هراسی ندارند، بنابراین اینها کسانی هستند که غیر از خدا از احدی نمیترسند؛ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» گذشت که ﴿وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[3] و کسی که در رهبت و خوف مشرک باشد، نشانهٴ آن است که خدا را خوب نشناخت: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾، این گروه کسانی بودند که مسلمین را میهراساندند یا از عِدّه و عُدّهٴ مخالفین میهراساندند که میگفتند آنها زیادند یا از کمی عِدّه و عُدّه موافقین اینها را هراسناک میکردند.
در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ سی و ششم چنین میفرماید: ﴿أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾، این ﴿أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾، دلیلی است که قبل از مدّعا ذکر شده است و این استفهام هم استفهام انکاری است؛ یعنی یقیناً خدا کافی است، اگر خداوند عبدش را کفایت میکند، در صورتی که عبد به غیر خدا تکیه نکند، دیگر جا برای هراس از غیر خدا نیست.
این فرازهای نورانی دعای «جوشن کبیر» سراسر نور است، به حق جوشن است، یک زِره امن و ایمنی بر بدن انسان میپوشاند، شما هر جملهای که نگاه میکنید، اگر تدبّر کنید، میبینید نور است، میفرماید: «یَا حَبِیبَ مَنْ لَا حَبِیبَ لَه»،[4] این «یَا حَبِیبَ مَنْ لَا حَبِیبَ لَه», نه یعنی کسی که مظلوم و افتاده و بیچاره شد، فقط تو حبیب بیچارگانی, تو ناصر بیچارگانی نه, کسی که غیر تو را دوست نداشته باشد، تو حبیب اویی, تو حبیب باچارگانی نه بیچارگان، آن که افتاده شد ممکن است خدای سبحان به او ترحّمی بکند؛ اما نه بر اساس چهرهٴ محبّت اگر کسی حبیبی نگیرد برای خود تو حبیب اویی, اگر کسی ناصری برای خود انتخاب نکند تو ناصر او هستی, اگر کسی کَهف و حِرز و امان و سنادی برای خود انتخاب نکند، تو کَهف و حرز و امان و سِناد برای او هستی «یا کَهْفَ مَنْ لا کَهْفَ»,[5] «یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ»,[6] «یَا عِمَادَ مَنْ لَا عِمَادَ لَه»,«یا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ»،[7] این دعای بیچارگان نیست، دعای بزرگان است؛ یعنی آنها که این همّت را دارند به سراغ غیر تو نمیروند، تو حبیب آنهایی, طبیب آنهایی، نه آنهایی که دستشان از همه جا کوتاه شد، آنگاه به سراغ تو آمدند، تو حبیب آنها باشی، ممکن است در آن حال به اینها کمک بکنی؛ اما نه بر اساس چهرهٴ محبّت، بنابراین این جوشن توحید است، خلاصه سراسرش نور است و توحید, اگر در صدر این آیه فرمود: ﴿أ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾،[8] آنگاه جملهای که بعد میفرماید دلیلش را قبلاً ذکر کرده است، فرمود: ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ﴾، این گروه تو را از غیر خدا میترسانند در حالی که خدا کافی است، اگر خدا امرت را کفایت میکند، پس از غیر خدا چه ساخته است که تو از او بترسی؟ ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ﴾، در مقابل اینها کسانی هستند که از غیر خدا همان هراسی را دارند که باید از خدا ترس داشته باشند یا از غیر خدا بیش از آن مقدار میترسند؛ نظیر آیهٴ 77 سورهٴ «نساء» این است که ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ قیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَریقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَة﴾، وقتی زمان حُدْنِه و صلح است، میگوییم الآن فقط نماز و روزه را بخوانید و بگیرید، اینها مسلمان خوبی هستند؛ اما وقتی گفتیم گذشته از نماز و روزه جنگ هم هست، آنگاه اعتراضشان بلند است که ﴿رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ﴾، همین گروه که در حال صلح اهل نماز و روزهاند، وقتی جنگ فرا رسید: ﴿فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً﴾، اینها از غیر خدا به اندازهٴ خدا میترسند یا بیش از خدا میترسند، اعتقادشان به خدا خیلی ضعیف است و ترسشان از غیر خدا زیاد ﴿یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَ لاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً﴾، اینها میگویند چرا فعلاً جنگ را بر ما تثبیت کردی، میخواستید مدّتی مهلت بدهید و مانند آن، پس آن کسی که معرفتش نسبت به حق ضعیف است، ترسش از غیر خدا بیش از ترسش از خداست، این در ترس مشرک است، قهراً در امید هم مشرک است، وقتی در خوف و رجا مشرک بود، در اصل اعتقاد هم شرک میورزد، این همان است که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده است که ﴿مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾،[9] یعنی اکثر مؤمنین مشرک هستند، این همان شرکی است که با ایمان هم سازگار است؛ یعنی اصلِ وجود خدای سبحان را فیالجمله میپذیرند؛ اما در بسیاری از این اوصاف شرک میورزند، پس اینکه فرمود: ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾، این شامل افراد ضعیفالایمان و منافقین هم خواهد شد.
در هنگام جنگ کار منافقین این است که دوستانشان را میترسانند و منشأ همه این شرکها هم شیطان است، شیطان دوستان خود را که همان منافقین و اهل کتاب و مشرکان باشد میترساند؛ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 175 میفرماید: ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَولیاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ﴾، این شیطان است که دوستان خود و اولیای خود را میترساند، کسانی که در تحت ولایت شیطان هستند از غیر خدا میترسند؛ لذا خداوند تبرّی و تولی را کنار هم ذکر کرد, سلب و ایجاب را کنار هم ذکر کرد، این «لا اله الاّ الله» را دربارهٴ خوف هم اِعمال کرد، فرمود: ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ﴾؛ یعنی بگویید «لا اله» ﴿وَ خَافُونِ﴾، یعنی «الاّ الله» اینکه فرمود: ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ﴾، نفی اثر از غیر خداست و اینکه فرمود: ﴿وَ خَافُونِ﴾، حصرِ اثر برای ذات أقدس الهی است، فرمود اگر مؤمن هستید از غیر خدا نترسید، فقط از خدا بترسید. این نه به آن معناست که اگر جمعیت آنها زیاد بود عیب ندارد، بترسید؛ ولی اگر جمعیت آنها کم بود نترسید نه, بلکه اگر جمعیت آنها زیاد بود، از عِدّه و عُدّهٴ فراوانی برخوردار بودند، با وجود این شما در ترس اهل توحید باشید، از غیر خدا نترسید، بگویید «لا اله» فقط از خدا بترسید، بگویید «الاّ الله»؛ چه اینکه در مرحلهٴ امید هم همینطور است، به غیر خدا امید نداشته باشید، بگوید «لا اله» فقط به «الله» امیدوار باشید، بگویید «الاّ الله» و اگر چنین پدیدهای در درون دلِ کسی راه پیدا کرد، باید احساس کند که ایمانش ضعیف است، حالا اگر ـ انشاءالله ـ به درجهٴ نفاق نرسید و ـ معاذ الله ـ منافق نبود، لااقل ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾،[10] او را شامل میشود که باید خود را درمان کند.
﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾.[11]آنگاه فرمود عامل پیروزی در جنگها فراوان هست؛ ولی مهمترین عاملش یکی شجاعت است، یکی وحدت اینها نه شجاعت دارند نه وحدت دارند. شجاعت ندارند، برای اینکه روحاً خائف هستند، شجاعت یک مَلکهٴ نفسانی است، ملکهٴ نفسانی با ترسِ درون سازگار نیست، چون منافقین و همچنین یهودیهای بنینضیر از شما میترسند و خوف با شجاعت سازگار نیست، پس اینها یک جنگجویان شجاعی نیستند، جنگجو اگر شجاع نبود، هر چه هم مسلّح باشد، توان استفاده از سلاحها را از دست میدهد دوم مسئله وحدت است که ایثار را به همراه دارد و این جمعیت را ید واحده میکند، اینها وحدت هم ندارند، برای اینکه عاقل نیستند و از شما هم میترسند، برای اینکه موحّد نیستند، پس از نظر تحلیل روانی، قرآن کریم مسلمین را مسلّط کرده است، فرمود دو عامل پیروزی را آنها از دست دادهاند: یکی مسئله شجاعت است و دیگری مسئله وحدت، چون ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾، پس شجاع نیست، از این جهت ﴿لاَ یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُری مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ﴾، چون شجاع نیستند، فقط یا در سنگرها میجنگند یا پشت دیوار خاکریز میجنگند، آن قدرت را ندارند که مبارزه کنند، مبارزه آن است که بروز کند انسان، بارز بشود، ظهور کند، آن را میگویند مبارزه وگرنه در سنگر جنگیدن که بروز نیست, ظهور نیست، فرمود اینها اهل مبارزه نیستند، چون شجاعت ندارند ناچار در مخفیگاه میجنگند: ﴿بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ﴾، اینها چون بیرون نیامدند، در میدان نیامدند، بارز نشدند، مبارز نطلبیدند، در بین خودشان در همان محدودهٴ سنگر که هستند خیال میکنند نیرومندند، بین خودشان که دور میزند؛ مثلاً خیلی قوی هستند؛ اما چنین نیستند از شما میترسند: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً و قُلُوبُهُمْ شَتَّی﴾، برای این ﴿بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ﴾، معانی دیگری هم ذکر شد؛ یعنی خودشان هم گرفتار اختلافات داخلی هستند: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً﴾، شما اینها را واحد و متّحد میپندارید؛ اما ﴿و قُلُوبُهُمْ شَتَّی﴾، دلهای اینها پراکنده است، هر کسی برای خود میجنگد، نه همه برای یک هدف بجنگند، چون هر کس برای خود میجنگد و خودها فراوان هستند، پس خواستهها فراواناند بر خلاف صفوف مردم با ایمان که ﴿کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[12] است، چون همه برای خدا میجنگند خدا یکی است و هدف یکی است؛ لذا صفوف مؤمنین میشود بنیان مرصوص و صفوف مشرکین, اهل کتاب و منافقین میشود موهون ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً﴾؛ اما ﴿و قُلُوبُهُمْ شَتَّی﴾، بدنهای اینها کنار هم هستند، از این جهت شما اینها را متّحد میپندارید و از دلهای اینها باخبر نیستید، دلهای اینها گذشته از اینکه هراسناک است، پراکنده است. این دو عامل در دل اینها هست: یکی را ما القا کردیم, یکی را طبعاً اینها دارند، چون کافرند, دنیاطلب هستند، طبعاً پراکندهخواه هستند، چون علیه دین قیام کردند، ما در دل اینها ترس القا کردیم که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾[13] و ﴿قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، اینها نمیدانند که موفقیّتشان در اتحاد است، اگر هم بخواهند در دنیا سرفراز باشند، باید متّحد باشند، آبروی اینها در دنیا هم محفوظ باشد، باید متّحد باشند.
در همان بحثهای قبل که دعای مؤمنین ذکر شد که ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾،[14] آنجا به عرض رسید که به استشهاد همین آیهای که در پیش داریم، محور عقل و سفاهت مشخص میشود که چه گروهی عاقل هستند, چه گروهی سفیه، هر گروهی که با هم نسازند سفیه هستند, هر گروهی که با هم بسازند عاقل هستند، اگر عدهای در شهر یا روستا با هم ساختند، متّحداً زندگی کردند عاقل هستند و اگر کسی مختلفاً زندگی کردند، حاضر به وحدت نشدند، سفیه هستند، این سفه در صورتی است که «فجرّ کل النَّارَ إِلَی قُرْصِه»؛[15] اما اگر کسی عاقل بود و دیگری سفیه، این عاقل دیگر به دنبال جنگ با سفیه نمیرود، میگوید این کار باید بشود، راه صحیحترش آن است که ما پیشنهاد میدهیم، اکنون که او این راه را به تنهایی میرود به هر حال برود ما کاری با او نداریم، این حدّاکثر عقل است، در چند جا از نهجالبلاغه حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) این کلمه را دارد: یکی دربارهٴ فدک است، یکی درباره اصل خلافت که میفرماید فدک در دست ما بود: «شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ»،[16] یکی هم دربارهٴ اصل خلافت، فرمود خلافت در دست ما بود عدهای طمع کردند، عدهای هم سخاوتمندانه گذشتند، برای ما بود ما سخاوتمندانه گذشتیم، نگذاشتیم اختلاف داخلی پیش بیاید، نامهای هم که برای ابوموسای اشعری مینویسد، میفرماید در بین امّت پیامبر(عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء) هیچ کسی به عظمت من علاقهمند به وحدت نیست، فرمود: «وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ [النَّاسِ] عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّد(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی أَبْتَغِی بِذلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ کَرَمَ الْمَآبِ»[17] فرمود ابوموسی بدان تمام امّت اسلامی را بگردی، احدی مثل من داعیه وحدت ندارد، برای اینکه مهمترین حقّ مسلّم مرا غصب کردند، ما حرف نزدیم، اگر میگویید اتّحاد خوب است، ما معلّم وحدتیم، شما ثانی پیدا نمیکنید که مثلاً علی اولی باشد، آن شخص دوّمی هیچ کسی همتای من در علاقه به وحدت نیست.
بنابراین اگر ما خواستیم بفهمیم عاقلیم یا سفیه هستیم، این میزان است، اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ﴾،[18] یکی از موازین آسمانی همین قرآن کریم است، ما برای اینکه بسنجیم واقعاً عاقلیم یا سفیه، با این میزان میسنجیم، اگر دیدیم به جان هم میافتیم برای دنیا که چرا این کار را من نکردم زید کرد مطمئن باشیم که سفیه هستیم و به راه درمانمان باید قدم برداریم. اگر نه ـ الحمد لله ـ اینچنین نبود این داعیه را نداشتیم، خدا را شکر کنیم که عاقلیم این برهان یک اصل کلّی است، این اختصاصی ندارد، چون تعلیل مُعمّم است، چه اینکه مخصّص هم هست، فرمود اینها چون عاقل نیستند با هم اختلاف دارند: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً و قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾، در چند جای نهجالبلاغه حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) مردم را از تشتّت بر حذر میدارد و جریان تشتّت را عامل شکست میشمارد، در خطبهٴ 131 چنین میفرماید: «أَیَّتُهَا النُّفُوسُ الُْمخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ»؛ ای کسانی که دارای نفوسی هستید که هر کدام از نفوس خواستههایی دارد و دلهای پراکندهای هستید، بدنهای شما یکدیگر را مشاهده میکنند، کنار هم حاضر است؛ اما عقلتان از بدن غایب است، من شما را به حق دعوت میکنم، شما از حق گریزانید، بعد آنگاه عرض میکند، خدایا تو میدانی که ما منظور دنیایی نداشتیم، من فقط برای اقامهٴ حدود دارم قیام میکنم، بعد عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ یَسْبِقْنِی إِلاَّ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بِالصَّلَاةِ»، عرض کرد خدایا تو میدانی که هیچ کسی قبل از پیغمبر حرف تو را اجابت نکرد جز من, من دوّمین نفری بودم که اطاعت کردم، حالا بعد خواستند بگویند این دوّمی نسبی است، اول خدیجه ایمان آورد بعد او چنین نیست، اولین کسی که به حضرت رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ایمان آورد، همان وجود مبارک حضرت امیر(سَلامُ الله عَلَیْه) بود. غرض آن است که عامل شکست را حضرت اختلاف میداند و عامل اختلاف را سفاهت میشمارد، در این جنگ شجاعت است و وحدت که تأثیر بسزایی در موفقیّت دارند و هر دو عامل را قرآن کریم از منافقان و یهودیان سلب کرده است.
آنگاه میفرماید این گروه تحت ولایت شیطان هستند، چون ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا أَولیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾،[19] اینها تحت ولایت شیطاناند، شیطان اگر ولی کسی شد او را به دلخواه خود رهبری میکند و چون انسان یک موجود متفکّر هست، اگر در تحت ولایت شیطان بود، شیطان از راه اندیشه او را راهنمایی میکند؛ لذا وقتی شیطان برنامهٴ خود را تشریح میکند، میگوید: ﴿وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾،[20] ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾،[21] این تَمنیه, این ایجاد اُمنیه یعنی در اندیشه تصرّف کردن آنها را با آرزوها فریب میدهم، چیزهایی را برای اینها زیبا جلوه میدهم، دنیا را برای اینها زیور به حساب میآورم: ﴿وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾، آنگاه ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾، چنین نیست که یک موجود متفکّر را بدون اندیشه به جهنّم ببرد که ضلالت و هدایت یک موجود متفکّر از راه اندیشهٴ اوست، او از راه اندیشه وارد میشود و راههای نفوذش هم مشخص کرده است؛ لذا خدا میفرماید او وعده میدهد: ﴿یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُوراً﴾،[22] او فقط فریب میدهد.
میفرماید اینکه منافقین به یهودیها گفتند اگر شما را تبعید کردند ما هم به دنبال شما میآییم, اگر شما را به جنگ کشاندند، ما هم در جنگ شرکت میکنیم، بعد وقتی که دیدند کار جدّی است، فرار کردند؛ مثل یک شیطان است شیطان هم اینطور آدم را میگیرد، اول فریب میدهد به آدم میگوید من تو را کمک میکنم، وقتی انسان به دام خطر افتاد او فرار میکند، این خاصیّت شیطنتِ شیطان است، حالا این یک اصل کلی است، نمونههایی از این در جنگ بدر اتفاق افتاده است؛ اما این اصل, اصل کلی است که انسان وقتی که میخواهد وارد یک کار خلاف بشود، میداند این کار سنگین است تا پشتوانه نداشته باشد وارد نمیشود، کسی باید او را وادار کند، او همان ولی اوست و انسانی که تحت ولایت شیطان است، مُولیٰعلیه شیطان است، ولی او, او را فریب میدهد و این انسان فریبخورده به اعتماد ولایت شیطان وارد کار میشود، وقتی به دام خطر افتاد، او خودش فرار میکند، این خاصیّت شیطنتِ شیطان است، فرمود: ﴿کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ٭ کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، فرمود اینکه یهودیهای بنینضیر گرفتار شدند و آواره شدند؛ نظیر جریان یهودیهای بنیقینقاع است که قبل از اینها بود و جریانش هم نزدیک بود یا نظیر جریان بدر است که گرفتار شدند مشرکین؛ ولی چون قبل از بنینضیر همان یهودیهای بنیقینقاع بودند و فاصله هم کمتر بود، این ﴿قَرِیباً﴾، را اگر ما به همان یهودیهای بنیقینقاع تطبیق بکنیم، شاید مناسبتر باشد؛ ولی شامل هر دو گروه خواهد شد: ﴿کَمَثَلِ الَّذِینَ﴾، یعنی جریان یهودیهای بنینضیر مثل یهودیهای بنیقینقاع است یا مثل مشرکین در جریان بدر است: ﴿کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾، که این ﴿قَرِیباً﴾، یا برای قبل است؛ یعنی ﴿کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیباً﴾ یا برای بعد است که ﴿قَرِیباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾؛ یعنی خیلی طول نکشیده، تمرّد همان و چشیدن وبال همان, وبال آن سوء عاقبه را میگویند؛ چه اینکه وَبیل آن کوبه را میگویند، وبیل آن کوبه است و وبال سوء عاقبت. ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، آنچه در دنیا بر سر مشرکین و کافران میآید که اینها مستهلَک میشوند, ریشهکن میشوند و هیچ اثری از اینها باقی نمیماند، نه از خودشان, نه از مالشان, نه از دیارشان تازه این ذوق عذاب است، نه خود عذاب، یک وقت انسانِ تشنه، قدحی آب دارد و همهٴ آب را مینوشد، این شُرب ماء است، یک وقت لَبی تَر میکند، این ذوق آب است نه شُرب آب، یک چشیدن است یک نوشیدن فرمود ما چیزی از اینها باقی نگذاشتیم؛ یعنی هیچ اثری از اینها نمانده است؛ اما این تازه چشیدنِ عذاب است نه خود عذاب، ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾، عذابشان کجاست؟ آن عذابِ رسمی آن در قیامت است، چون دنیا هر اندازه هم که ریشهکَن کند، به هر حال محدود است، این عذاب محدود نسبت به آن عذاب نامحدود مثل ذوق است نسبت به شُرب، این قدر فاصله است. دربارهٴ بعضی از اقوام میفرماید ما اینها را طوری ریشهکن کردیم که ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾،[23] این ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾، در جریان بسیاری از این مشرکین و کفار ریشهدار و سابقهدار است، این از آن تعبیرات ظریف قرآن کریم است، شما اگر یک درخت ریشهدار و کهنی را وقتی از جایی بکَنی تا چندین ماه به هر حال آن گودال مشخص است، معلوم میشود این چنار را اینجا کَندید؛ اما بوتهای که یک سانت یا کمتر از یک سانت ریشه دارد، این بوته را اگر از این باغ بکَنی، معلوم نیست. اگر گفتند مثل اینکه دیروز در اینجا بوتهای نبود، چون اثری ندارد، برای اینکه شما این بوته را که کَندید یک سانت خاک جابهجا شد، این یک سانت محسوس نیست، نمیتوانید بگویید من طوری این بوته را کَندم که گویا نبود؛ اما اگر هنر کردید، چناری را از جا کَندید، طوری جایش را تسطیح کردید که در لحظهٴ بعد یا فردا هیچ اثری نبود، این هنر است. خدا میفرماید اقوامی که 2500 سال 3000 سال کمتر و بیشتر آمدند: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾[24] بودند, ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾[25] بود, ﴿الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾[26] بود، ما اینها را طوری کَندیم که مثل این که دیروز در این مملکت نبودند: ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾، این هنر است کسی که دو هزار سال اینجا ریشه کرده است، طوری خدا ریشهٴ اینها را بکَند که گویا دیروز اینجا نبودند، این را خدا به خود اختصاص میدهد، این ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾، را همهجا نمیگوید مگر آنجا که خیلی ریشهدار بودند و ریشه را کَندند تازه این ریشهکَن کردن افراد که هیچ اثری از آنها باقی نمیگذارد که فرمود: ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾،[27] آنها را با خاک یکسان کرده است، تازه این میشود ذُوق، اینها هنوز عذاب را نخوردند, ننوشیدند؛ بلکه چشیدند: ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾، پس چه موقع عذاب را مینوشند؟ چه موقع عذاب میخورند؟ ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ﴾، این تنوین, تنوین تعظیم است, تنوین تفخیم است ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، هر دو تنوین؛ یعنی در قیامت اینچنین هستند، عذاب قیامت طوری است که با اینکه عذابهای دنیایی مثلاً ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾، همهٴ اینها ریشهکن کرده، تازه این به مرحله ذُق و چشیدن است: ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾؛ یعنی «فی الدنیا»؛ اما ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾؛ یعنی «فی الآخرة» که آنجا سخن از چشیدن نیست، سخن از نوشیدن است: ﴿کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾، در دنیا ﴿وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، در آخرت. قصه اگر نزدیک باشد برای پندآموزی اثربخشتر است، فرمود جریان یهود بنیقینقاع که خیلی از شما نگذشت و گذشته از آن جریان بدر هم که خیلی فاصله نداشت، چون این جریان در اوایل هجرت بود، خود کلّ هجرت هم بیش از ده سال طول نکشید، اینها هم در اوایل هجرت بود، خیلی طول نکشید. فرمود جریان بدر را دیدهاید, جریان یهود بینقینقاع را دیدهاید، هرگز فریب منافق و امثال منافق را نخورید، برای اینکه کارِ منافق نظیر کار شیطان است: ﴿کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾.
دربارهٴ منافقین فرمود اینها که وعده میدهند دروغ میگویند، الآن همان معنا را به صورت تمثیل ذکر میکند، مَثل آنها و داستان آنها مِثل داستان شیطان است که به انسان گفته است این جنس مراد است، شخصِ معیّن مراد نیست و بعضی از قصصی که نقل کردند، شاید اعتبار به آن قصص نباشد، درباره عابد بنیاسرائیلی؛ اما درباره اصلِ جریان جنگ بدر داستانی مشابه این هست؛ مثل شیطانی که به انسان، یعنی شیطان به ابیجهل در جریان بدر گفت کفر بورز، من تو را تأیید میکنم، وقتی او کفر ورزید و به جنگ با اسلام مبادرت کرد، ﴿قَالَ﴾، شیطان گفت، ﴿إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ﴾، من از تو بیزارم؛ یعنی از تو فاصله گرفتم، برای اینکه ﴿إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، من از خدا میترسم.
در جریان جنگ بدر آیاتی هست که سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آن را شرح میدهد، آیهٴ 48 به بعد سورهٴ «انفال»، ﴿وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَ قَالَ لاَ غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ﴾، شیطان در جریان جنگ بدر کارها را بر مشرکین تزیین کرد، از راه اندیشه قدرت اینها را نزد اینها مهم نشان داد و کارِ اینها را برای اینها زیبا جلوه داد و گفت، ﴿لاَ غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ﴾، هیچ کس بر شما پیروز نمیشود، ﴿وَ إِنِّی جَارٌ لَکُمْ﴾، مجاور شمایم, همسایهٴ شمایم, امانده شمایم به هر معنایی که ذکر بشود، ﴿فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ﴾، وقتی دو گروه؛ یعنی گروه مؤمنین با گروه کافران در مرآی یکدیگر قرار گرفتند، یکدیگر را دیدند، ﴿نَکَصَ عَلَی عَقِبَیْهِ﴾، شیطان به عقب عقب برگشت، ﴿وَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکُمْ﴾، به همین کافرانی که وعدهٴ پیروزی داد، گفت من از شما تبرّی دارم, چرا؟ برای اینکه ﴿إِنِّی أَرَی مَا لاَ تَرَوْنَ﴾، من دیدم فرشتهها به کمک مؤمنین آمدند: ﴿إِنِّی أَخَافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾. مشابه این هم باز در موارد دیگر هست. آنچه که در آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «حشر» آمده است، یک اصل کلی است و آنچه که در سورهٴ «انفال» آمده است، مصداقی از مصادیق این کبرای کلی است و اصولاً شیطان در همهٴ موارد همینطور است. به انسان میگوید این خلاف را بکن بعد توبه میکنی، وقتی انسان دست به خلاف زد او را از توبه محروم میکند، هر کاری را از راه اندیشه شیطان فریب میدهد، بعد وقتی انسان به دام افتاد شیطان او را رها میکند که آن کارِ شیطان این است که تحت حَنک انسان را بگیرد؛ یعنی افساری به انسان بزند، گفت ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾،[28] من احتناک میکنم، حنک این زیر گلو را میگویم، تحت الحنک این است که گوشهای از عِمامه به این زیر گلو برگردد، شیطان وعده داد که من احتناک میکنم، افساری به گردن اینها میزنم، همانطوری که کسی که راکبِ اسب است، اسب را احتناک میکند، افسارِ اسب را به دست دارد و گردن اسب به دست اوست، من هم گردن اینها را با طناب میکشم، حنک اینها را میگیرم، آنگاه هر جا خواستم میبرم, هر جا خواستم سوارشان میشوم، این تهدید را کرده است.
﴿کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، این را اگر نظیر جریان جنگ بدر باشد که شیطان واقعاً فرشتهها را دید، احساس خطر کرد, اگر نه سخن از جنگ بدر و شهود ملائکه نباشد این تعبیر, تعبیر جدّی نیست، چون شیطان هرگز نمیگوید من از آتش میترسم، چون کسی که کفر ورزید، نمیگوید من از جهنم میترسم، ﴿فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ﴾؛ یعنی «فکانا» در حقیقت ﴿فِی النَّارِ﴾ عاقبت اینها, عَقب کار اینها آن است، این هم که عِقاب را عقاب گفتند و عقوبت گفتند، برای اینکه چیزی غیر از عقبِ کار نیست این کار اولی دارد و آخری, اوّلش شیرین است و آخرش تلخ، عقوبت را که گفتند عِقاب و عقوبت، برای اینکه عقبِ همین کار است، یک چیز دیگری نیست اگر یک شیرینی درست کند که اولش شَهد و شکر باشد و آخرش سمّ آن سمّ عقبِ همین شهد است؛ لذا این را میگویند عِقاب, عقوبت جدای از کار نیست در حقیقت، عاقبت شیطان و آن کافرِ فریبخورده عاقبت ولی و مولیٰعلیه این است که ﴿أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا﴾، اینها در آتش هستند در حالی که مُخلَّد در آتش هستند و این اختصاص به این شیطان یا یهودیهای بنینضیر, بنیقینقاع یا منافقین صدر اسلام ندارد؛ بلکه ﴿وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمین ﴾، این کیفر هر انسانی است که ظالم باشد، البته جزا را ملاحظه فرمودید در قرآن کریم چنین فرمود که جزا, وفاق است، ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾،[29] این ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾، فقط درباره کیفر است و معصیت است و عِقاب وگرنه درباره حَسنه و ثواب چنین تعبیری اصلاً در قرآن کریم نیست که جزا, وفاق عمل است؛ بلکه جزا در حسنات یا ده برابر است یا بیشتر اینکه گفته شد: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾، این فقط در سیّئات است که وِفق عمل است و موافق عمل و همتای عمل؛ ولی در حسنات خیلی بیشتر از آن است و جزای ظالمین همین است که «خالدیْن فی النار» باشند، اگر ظلمشان به حدّ نفاق و کفر رسیده است.
بعضی از برادران خواستند که چند جمله هم نصیحتی بشود، در حالی که ما خودمان هم محتاج به موعظه و نصیحت هستیم و اما خواندن این آیه مبارکه به نوبه خود هم تتمّه بحث است که باید تکمیلش به روز بعد ـ إِنشَاءَاللَّه ـ ارجاع بشود و هم میتواند نصیحتی برای همه ما باشد و آن دعوت به محاسبه است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون﴾،[30] که این ما را دعوت به مراقبه و محاسبه میکند، ما حالا که درسهایمان را خواندیم و از محیط علم فاصله میگیریم به محیط ابلاغ و تبلیغ و تعلیم میرسیم، محاسبه بکنیم ببینیم که حامل رسالت حوزه هستیم یا حامل رسالت حوزه نیستیم، اولین راهش آن است که اهل محاسبه باشیم و محاسبه هم بدون مراقبه میسّر نیست، انسان تا رقیب خود نباشد، نمیتواند سود و زیان کار خود را حساب بکند، اول باید مراقب باشد ببیند چه کار کرده است و چه کار نکرده است، بعد این کارهای کرده و کارهای نکرده را حساب بکند، ببیند سودش کدام است و زیانش کدام, پس هر محاسبهای فرع بر مراقبه است، حالا مراقبه بر مطالب دیگر متفرّع است، آن یک بحث دیگری دارد. در این آیه کریمه میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾، شما از خدا بپرهیزید و هر کسی ببیند برای فردای خود چه چیزی فرستاده است: ﴿وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾، مسئلهٴ قیامت به قدری جدّی است که قرآن کریم از او به فردا یاد میکند و ما را هم به محاسبه دعوت میکند، میفرماید هر کسی نگاه کند، ببیند برای فردای خود چه چیزی فرستاده است و چون محاسبه بدون مراقبه نمیشود؛ لذا ما را به تقوا دو بار دعوت کرده است: یکی تقوای قبل از محاسبه است, یکی تقوای در محاسبه، کمتر آیهای در قرآن کریم است که با اینکه جملههایش کم است، دو بار ما را به تقوا امر میکند، اینها تکرار نیست، اینها تأسیس است نه تکرار این تقوای اولی مربوط به مراقبت است، تقوای دوم مربوط به محاسبه، ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، در مراقبت, حالا که میخواهید مراقب خود باشید، چنین نباشد که فقط کارهای خوب را یادداشت کنید و کارهایی که خوب نیست از یادتان برود چون وقتی که میخواهید حساب بکنید سود و زیان را بسنجید باید همهٴ اعمال را احضار کنید، پس در هنگام مراقبت باید باتقوا باشید، آن تقوای دوم تقوای محاسبه است، حالا که مراقب بودید و هر کاری که کردید، ضبط کردهاید، در محاسبه هم اهل تقوا باشید، چنین نباشد که مرتّب بخواهید خود را حاکم کنید و کارهای خود را توجیه کنید و مانند آن، بلکه در محاسبه هم باتقوا باشید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾، در مراقبت, مراقبت را هم که گفتند مراقبت، برای آن است که انسان رَقَبه میکشد, گردن میکشد که خوب ببیند اینها که نگهبانان امتحان هستند در جلسات امتحانی حضور دارند، اینها را میگویند رقیب و مراقب و رقیب را هم که میگویند رقیب برای اینکه خوب گردن میکشد, رقبه میکشد تا افراد را کاملاً زیر اشراف بگیرد و خوب ببیند فرمود شما رقیب خود باشید، هر کاری که میکنید مواظب باشید که دارد چه میکنید. اگر کسی اهل مراقبت باشد، در حین عمل بعضی از معاصی را ترک میکند و اگر مبتلا به بعضی از معاصی شد، چون اهل مراقبت است به هر حال یادداشت میکند که من این معصیت را کردم به هر حال باید جبران بکنم، اگر معصیت هست یقیناً باید جبران بشود، در هنگام محاسبه خود را محکوم میکند، وقتی محکوم کرد، آن وقت مینالد ما یک سلاح که بیشتر نداریم به نام «سِلَاحُهُ الْبُکَاء»،[31] بعضی از اساتید ما(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) حرف لطیفشان این بود که ما به درگاه خدا هر چه ببریم بگوییم خدایا ما عمری زحمت کشیدیم، علم یاد گرفتیم، تازه اول دِیْن ماست, اول بدهکاری ماست میفرماید خیلیها علاقهمند بودند که علم یاد بگیرند، ما این توفیق را فقط به تو دادیم، ما هم که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم﴾[32] هستیم، برای ما چه آوردی؟ اینجا در این محضر چه آوردی؟ هر کمالی را انسان به محضر حق ببرد، میبیند تازه اول دِیْن اوست، خدا میفرماید این توفیق را ما به تو دادیم و خودمان هم معدن این کمال هستیم، این است که انسان وقتی در درگاه حق میرود، یک سلاح دارد، همهاش «سِلَاحُهُ الْبُکَاء» همین غیر از ناله هیچ چیزی نمیخرند، اگر غیر از ناله چیز دیگر اثر میکرد، هم به ما میآموختند عملاً و هم میگفتند قولاً, اگر کسی بخواهد با ناله اینها را شستشو کند، در صورتی است که اهل محاسبه باشد، چطور فردا ما را حسابرس خودمان میکنند: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾،[33] ما یک حسابرس بسیار خوبی خواهیم بود، چطور فردا حسابرس هستیم، امروز حسابرس نیستیم؟ فردا همهٴ کارها مشهود است، چون ﴿لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾،[34] همه را میبینیم وقتی دیدیم؛ البته حسابرس خوبی هستیم، حسابرسی سهلی است، چون همه را مشاهده میکنیم؛ البته طوری خدا با ما حرف میزند، کسی که پهلوی ما ایستاده است نمیشنود، این در روایات باب قیامت هست، قبل از ورود در جنّت در موقِف حساب هست که خدای سبحان اعمال بعضیها را به آنها نشان میدهد، آنها که میخواهد آبروی آنها را حفظ بکند، آنها که آبروی کسی را نریختند و پردهپوشی کردند، خدا هم پردهپوشی میکند به هر حال همهٴ گناهانش را نشان میدهد و با او سخن میگوید، طوری که کسی که در کنار او نشسته است یا ایستاده است، اصلاً نه میشنود و نه میبیند، این روایات در باب موقف قیامت و عندالحساب هست، آنگاه به انسان میگویند: ﴿کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾، خودت حسابرس خوبی باش! پس انسان میتواند حَسیب خوبی باشد، در صورتی که همهٴ اعمال را ببیند، اگر اهل مراقبه باشد و اهل محاسبه باشد، حسابرس خوبی هم هست و چون حسابرس خوبی هم هست، زودتر مشکل را حل میکند و به آسانی هم حل میشود؛ لذا در این آیهٴ کوتاه دو بار تقوا ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾، آن تقوای در مراقبت است، این تقوای در محاسبت است و اگر عالِمی از حوزه رفت به عنوان اینکه ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾[35] شد، ﴿و لینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ شد، این «طوبیٰ له و حُسن مآب»، شما عزیزان که حالا به شهرتان و دیارتان میروید، سعی کنید مُنذِر باشید، مردم را از جهنّم بترسانید، اگر کسی خودش اهل ترس از جهنّم بود، مردم را میتواند از جهنّم بترساند، گرچه این آیه مبارکه در فنّ شریف اصول و امثال اصول آن لطافت خود را از دست داد، این ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾، به معنای «لیبلّغوا» شد, «لیخبروا» شد و امثال آن ولی چنین نیست، این آیه همچنان لطافتش را حفظ میکند، این آیه نمیگوید شما بیایید حوزهها درس بخوانید تا بروید شهر و روستایتان سخنرانی کنید, درس بگویید, کتاب بنویسید, امام جماعت باشید, سخنوری کنید, مجلس تشکیل بدهید، اینها همه وسیله است، چون اینها خیلی آسان هم هست و ـ مَعَاذَالله ـ حرفه هم هست، اینها را از ما نخواستند، این آیه از ما میخواهد بیایید درس بخوانید به جای پیغمبر بنشیند، پیغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اولین رسالتش این بود که ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾،[36] مردم را از خدا بترسان! هیچ چیزی جامعه را اصلاح نمیکند، مگر «خوف مِن الله» مردم را از جهنم بترسانید، به مردم بگویید گناه سمّ است و باطنِ گناه آتش است، نه سخنرانی کنید, سخنرانی کردن, کتاب نوشتن, استاد شدن, درس گفتن اینها خیلی سخت نیست، شما میبینید صدها نفر در حوزهها مدرّس میشوند, مصنّف میشوند, مؤلّف میشوند؛ اما همه ما در به در به دنبال یک آدم میگردیم که حرفش در ما اثر کند, چرا؟ مرحوم مفید(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) از معصوم(سَلامُ الله عَلَیْه) نقل میکند که رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وقتی سخن از قیامت به میان میآورد: «تَحْمَارُّ وَجْنَتَاه ... کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیْش»،[37] اصلاً دو صورتش سرخ میشد، وقتی از جهنم میخواست حرف بزند؛ مثل اینکه فرمانده لشکر از حملهٴ غافلگیرانهٴ دشمن میخواهد خبر بدهد، چگونه سراسیمه است و صورتش سرخ است، پیغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وقتی میخواست انذار کند از جهنم حرف بزند؛ مثل آن فرمانده لشکری بود که از حملهٴ یک جیش جرّار داشت خبر میداد، «کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیْش»، صورتش سرخ میشد، از ما این را میخواهند، اگر گفتند علما ورثهٴ انبیای هستند به انبیا گفتند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾، اگر ما این را توانستیم حفظ بکنیم، همهٴ مسایل حفظ میشود و اینکه میبینید مردم سراسیمه برای امام واقعاً داغدارند و گداخته شدند، سرّش همین است. او داغی در جگر داشت، گاهی آن اوایل که ما خدمتشان میرسیدیم من میدیدم، وقتی سخن از یک خلاف شرع میشد، این دین را و احکام شرع را و حلال و حرام خدا را مثل یا قویتر از ناموس خود میدانست، اینطور بود. اگر به کسی بگویند به ناموس تو تجاوز شد، چطوری صورتت سرخ میشود، نیازی به سوگند نیست، یک روز همان اوایل که در شورا بودیم، من دیدم صورت این سیّد سرخ شد، وقتی گفتند فلانجا معصیت شد, در فلان زندان خلاف عمل شد، کلّ صورت سرخ شد، مثل اینکه به کسی بگویند به ناموست تجاوز شد، این اینطور بود، این البته اثر دارد، از ما این را میخواهند: ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾، اگر این شد ـ إِنشَاءَاللَّه ـ یقیناً اثر دارد، ما بکوشیم چنین باشیم که لااقل خودمان را دریابیم حالا نتوانستیم مُنذِر دیگران باشیم، لااقل خودمان را دریابیم، امیدواریم خدا به همهٴ شما عزّت دنیا و آخرت مرحمت کند!
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1] . سوره بقره، آیه40.
[2] . سوره مائده، آیه45.
[3] . سوره احزاب، آیه39.
[4] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص407.
[5] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص151.
[6] . تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج3، ص97.
[7] . الخصال، ج2، ص510.
[8] . سوره زمر، آیه36.
[9] . سوره یوسف، آیه106.
[10] . سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49؛ سوره توبه، آیه125.
[11] . سوره احزاب، آیه39.
[12] . سوره صف، آیه4.
[13] . سوره احزاب، آیه26؛ سوره حشر، آیه2.
[14] . سوره حشر، آیه10.
[15] . مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج1، ص115.
[16] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه162.
[17] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه78.
[18] . سوره حدید، آیه25.
[19] . سوره بقره، آیه257.
[20] . سوره نساء، آیه119.
[21] . سوره حجر، آیه39.
[22] . سوره نساء، آیه120.
[23] . سوره یونس، آیه24.
[24] . سوره شعرا، آیه149.
[25] . سوره فجر، آیه7.
[26] . سوره فجر، آیه8.
[27] . سوره شمس، آیه14.
[28] . سوره اسرا، آیه62.
[29] . سوره نبأ، آیه26.
[30] . سوره حشر، آیه18.
[31] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص361.
[32] . سوره بقره، آیات29 و 231 و282 و...
[33] . سوره اسرا، آیه14.
[34] . سوره کهف، آیه49.
[35] . سوره توبه، آیه122.
[36] . سوره مدثر، آیه2.
[37] . الأمالی (للمفید)، ص211.