25 02 2018 465844 شناسه:

تفسیر سوره حشر جلسه 06 (تدریس: مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ ﴿7﴾ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿8﴾.

در بیان حکم فقهی این اموال بنی‌نضیر این دو آیه نازل شد که یکی مخصوص بنی‌نضیر بود، یکی مطلق و معنای «فیء» هم مشخص شد که گرچه «فیء» از انفال است؛ اما هر انفالی «فیء» نیست. در آیهٴ دوم دوتا نکته ادبی رعایت شده است: یکی اینکه عطف نفرمود، «وَ ما أفاء الله»؛ چون تقریباً بیان حکم فقهی همان اصل اول است. در آیهٴ قبل حکم فقهی مشخص نشد؛ بلکه فرمود: ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ﴾؛ یعنی آنچه که از اموال یهودیهای بنی‌نضیر نصیب دولت اسلامی شد با دسترنج شما نبود، پس شما نباید توقّع داشته باشید؛ اما باید چه کرد، این مشخص نشد؛ لذا حکم «فیء» را به طوری که هم شامل حال مالِ بنی‌نضیر بشود و هم شامل سایر «فیء»ها. در آیه بعد بیان فرمود از این جهت «واو» عاطفه ذکر نکرد و نفرمود «وما أفاء الله علی رسوله».

نکتهٴ دوم آن است که کلمهٴ ﴿فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ﴾ در آیه دوم نیامده، چون همان حکم مشخص است؛ یعنی در بیان «فیء» است، «فئ»ی که بدون دسترنج مسلمین حاصل می‌شود؛ لذا در آیه دوم ﴿فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ﴾ نیامده؛ یعنی مالی که بدون رنجِ گنج نصیب دولت اسلامی می‌شود باید در این شش سهم صرف بشود. ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی﴾؛ یعنی بدون ایجاف و جنگ ﴿فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ﴾ و ثابت شد که در این مسائل شش‌گانه باید صرف بشود. این کلمهٴ ﴿لِلَّهِ﴾ حکم فقهی دارد گرچه حکم تکوینی آن محفوظ است؛ نظیر ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ[1] که حکم فقهی دارد، گرچه در اطاعت تکوینی همه مطیع حقّ‌اند.

حکمی که معلَّل باشد، هم ظهور آن تام و قوی است و هم در برابر سایر احکام قدرت مقاومت دارد. حکمِ این کریمه معلَّل است فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾. حکم در جاهلیّت، چه جاهلیّت پیشین و چه جاهلیّت کهن و چه جاهلیّت تازه این بود که جنگ را یک کشورگشایی و کشورگیری می‌دانستند و هر کس پیروز می‌شد آن ذخایر و اموال را هم به غنیمت می‌برد، چیزی به این ضعاف نمی‌رسید مگر مالِ اندک و این شعار جاهلیّت اُولیٰ که آل‌فرعون داشتند؛ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[2] هر کس پیروز شد، هر کس زد و بند کرد او رستگار شد این شعار ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ که در جاهلیّت اُولیٰ بود در جاهلیّت ثانیه و ثالثه هم ظهور کرد؛ لذا در عصر اسلام و در صدر اسلام همین شعار بود که «مَن عزّ بزّ»؛ یعنی هر کس عزیز و غالب شد، بزّاز می‌شود «بَزّ»؛ یعنی «سَلب»، «مَن عزَّ بَزّ»؛ یعنی «مَن غلب سلب»، هر کس پیروز شد می‌‌رباید؛ این به عنوان یک شعار و نظام ارزشی در جاهلیّت بود. وقتی جریان جلای وطن بنی‌نضیر مطرح شد آمدند به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین پیشنهاد را دادند که شما هم ـ معاذ الله ـ همین کار را بکنید این را سران ستم پیشنهاد دادند گفتند یک مقدار از آن اموال را خودتان بگیرید، بقیه را هم در اختیار ما قرار بدهید، همان شعار «مَن عزَّ بَزّ» که آیه نازل شد این‌چنین نیست «مَن عزّ بزّ»، «مَن غلب سلب». اولاً شما در اینجا کاری نکردید و ثانیاً ما آمدیم که جلوی تکاثر و سرمایه‌داری را بگیریم هم دفعاً، هم رفعاً؛ هم نگذاریم مالها یکجا جمع بشود، هم بکوشیم آنها که مالها را یکجا جمع کرده‌اند آنها را اصلاح بکنیم؛ لذا این آیه که آمد معلَّل کرد. سرّ اینکه بعضی از آیات معلّل است و بعضی از آیات بدون علّت یاد می‌شود، همین امور است.

در جاهلیّت گروه فراوانی سرمایه‌دار بودند و گروه زیادی هم در رنج، آن سرمایه‌دارها عده‌ای مشرک بودند و عده‌ای همان یهودیهای متمکّن بقیه هم در رنج فقر به سر می‌بردند. سورهٴ مبارکهٴ «تکاثر» آمده است که جلوی این کار را بگیرد، آنها که ندارند به فکر تکاثر نیفتند، آنها که دارند از خطر تکاثر نجات پیدا کنند؛ فرمود: ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ٭ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴾[3] تا اسلام اینها را از تکاثر به کوثر برساند رنجها کشید، بعدها این‌چنین شد که خیلیها از این تکاثر به کوثر رسیدند؛ یعنی کسانی که جزء متمکّنین مدینه بودند اینها به کوثر رسیدهاند. وقتی کریمهٴ ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾[4] ـ که در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» است ـ نازل شد، یک انصاریِ مدنی انصاری که وضع مالی او خوب بود و باغی در خود مدینه داشت و در همان باغ چشمه می‌جوشید و آن باغ را تأمین می‌کرد؛ وقتی این آیه نازل شد، این شخص انصاری به حضور رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرّف شد و عرض کرد اکنون که ما به مقام ابرار نمی‌رسیم، مگر اینکه دست از محبوبهای مادّی برداریم، من گرچه مالهای فراوانی داریم؛ ولی بهترین مالِ من همین باغ سرسبزی است که از خودش آب دارد. در حجاز و در مدینه باغی باشد مشجَّر و از خودش آب داشته باشد بسیار کم است. سرمایه‌های آن روز هم در همین حدّ بود نه در حدّ سرمایه‌های فعلی. اگر کسی در مدینه یک باغ مشجّری می‌داشت که آب آن از خود باغ بود و تأمین می‌شد این متمکّن بود. این شخص به حضور حضرت عرض کرد که من همین باغ را در اختیار شما قرار دادم نه اموال دیگر را؛ برای اینکه من می‌خواهم به مقام ابرار برسم و تنها راه رسیدن به مقام ابرار این است که دست از محبوب بردارم و این باغ محبوب من است و قرآن هم فرمود: ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾. البته آنهایی که از مرحوم فیض نقل کردند که قرائت کردند: «ما تحبّون»؛[5] این ناظر به آن است که نه اینکه ـ معاذ الله ـ «ما تحبّون» بود بعد تحریف شد به ﴿مِمَّا تُحِبُّونَ﴾؛ چون هیچ جای از قرآن دست نخورد. این ناظر به آن است که ما این کلمهٴ «مِن» را چطور معنا کنیم؟ «مِن» تبعیضیه بگیریم؛ یعنی بعضی از محبوبها را در راه خدا بدهیم، یا «مِن» بیانیه بگیریم؟ اگر «مِن» بیانیه گرفتیم ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾؛ یعنی «حتّی تنفقوا ما تحبّون»، باید کلّ محبوب را صرف‌نظر کرد تا به ابرار رسید و اگر «مِن» تبعیضیه باشد، همان ﴿مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ خواهد بود؛ یعنی «مِن بعض ما تحبّون». پس برای اینکه اینها از تکاثر نجات پیدا کنند به کوثر برسند فاصله کم نبود؛ اما این فاصله را عده‌ای طی کردند.

 سورهٴ مبارکهٴ «تکاثر»: ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ٭ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴾، هم برای دفع خطر تکاثر بود حدوثاً، هم برای رفع این خطر بود بقائاً، آ‌نها که داشتند این تکاثر را رفع کنند، آنها که ندارند به دام تکاثر نیفتند. این مسئله ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ هم این‌چنین است؛ آنها که دارند بکوشند که از غنا نجات پیدا کنند، آنها که ندارند بکوشند که به دام غنا نیفتند؛ چون اگر افتادند نجات پیدا کردنش مشکل است، بقیه، انسان اموال‌دار ورثه است معلوم نیست که بعداً چه خواهد شد. این‌طور نیست که علاقهٴ به مال در دوران پیری کم بشود یا انسان از مال بتواند بهره ببرد، در دوران پیری این علاقه بیشتر خواهد شد و انسان یک انباردار زایدی است؛ لذا فرمود ما این کار را کردیم: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾؛ منظور از این اغنیا شاید سرمایه‌دارها نباشد، غَنیّ در مقابل فقیر است. اگر فقیر؛ یعنی کسی که مئونهٴ سال را ندارد و مستحقّ زکات است غنیّ؛ یعنی کسی که قدرت اداره دارد همین که بتواند خود را اداره کند این غنی است؛ ﴿مَن کَانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَن کَانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ و مانند آن، شاید «غنیّ» در فقه‌اللغهٴ قرآن به معنای سرمایه‌دار نباشد، در مقابل فقیر باشد، فقیر؛ یعنی کسی که مئونهٴ سَنه را ندارد و غنیّ؛ یعنی کسی که مئونهٴ سَنه را دارد.

مطلب بعدی آن است که در بین مسلمین مهاجران غنیّ نبودند؛ چون اینها بالأخره دست از همهٴ زندگی کشیدند آمدند در صُفّهٴ مسجد مدینه زندگی می‌کردند، اگر سخن از غنی است ممکن است در بین انصار اغنیا بودند؛ ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾، گرچه خطاب به جمع است؛ اما این جمع دو سنخ داشتند: یک سنخ مهاجر، سنخ دیگر انصار، مهاجرین گرچه طبق قضایای شخصی مشمول نیستند بعداً ممکن است غنی بشوند؛ ولی آن روز غنی نبودند انصار البته غنی بودند. فرمود: آنها که متمکّن‌اند وضع مالی‌شان خوب است، مال به دست آنها نیفتند که بگردد.

مطلب بعدی آن است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مأمور توزیع این درآمدها به نام «فیء» بود این‌چنین نبود که فقط به فقرِ اینها پاسخ بدهد بیکار بپروراند؛ بلکه برای اینها وسایل کار فراهم می‌کرد که فقر را از بین ببرد نه به فقیر کمک کند. همان جمله‌ای که از بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است که «لو تَمثّل لِی الفقر رجلاً لَقَتلتُهُ»؛[6] اگر فقر برای من متمثّل بشود و به صورت مردی در آید، من فقر را از بین می‌برم نه اینکه فقیر را کمک بکنم؛ این همان است. کمک کردن به فقیر یک امر عاطفی است کمتر ملّتی است که به فقر خود نپردازد و کمک کردن به فقیر هم شاید جزء کارهای است که کمترین ثواب را داشته باشد؛ برای اینکه انسان وقتی فقیر را می‌بیند، رنج می‌برد برای برطرف کردن آن رنج درونی خود به سراغ فقیر می‌رود خیال می‌کند این کار خدایی است در حالی که فقر را از بین بردن وظیفه است نه فقیر را کمک کردن، فقیر را کمک کردن هم وظیفه است؛ اما اساس آن است که انسان نگذارد کسی فقیر بشود، جامعه‌ای فقیر بشود؛ قهراً کار و تولید را هم مسئول نظام اسلامی در اختیار جامعه قرار می‌دهد که اینها فقیر نشوند. اگر مال در دست یک گروه خاصّی نبود و در جامعه توزیع شد، آنها جلوی فقر را می‌گیرند، نه اینکه اگر فقیر شدند به آنها کمکی بشود و اگر کسی خواست به فقیر کمک کند آنها را هم قرآن مشخص کرد. یک وقت است انسان به فقیر کمک می‌کند به عنوان ترحّم و آن هم مالهای مانده و هر دو بخش را قرآن کریم نهی کرده است؛ فرمود: اگر خواستید به فقیر مالی بپردازید آن مالهای مانده را نه، نظیر همین مالهایی که به فرزندانتان و به اهل‌بیت شما می‌دهید، حدّ وسط و میانگین خرج خود را ملاحظه کنید و نحوهٴ زیست خود را ملاحظه کنید، همان غذایی متوسّطی که خود می‌خورید آن را بدهید؛ منتها کمبود آن مسئلهٴ روانی را باید با قصد قربت جبران بکنید؛ یعنی نباید مال را که به فقیر می‌دهید بر اساس ترحّم باشد؛ بلکه باید بر اساس احترام باشد چون انسان باید قصد قربت کند، قصد قربت با ترحّم سازگار نیست. اگر به عنوان ترحّم باشد به عنوان اینکه دلسوزی را دارد عمل می‌کند، برابر اینکه دل او سوخت دارد این کار را انجام می‌دهد، این روا نیست؛ بلکه این باید به قصد احترام باشد، به قصد قربت باشد. پس باید بکوشد کسی فقیر نشود «دفعاً بالفقر» و اگر هم کسی فقیر شد «رفعاً بالفقر» تلاش می‌کند و اکنون که «رفعاً بالفقر» تلاش می‌کند مالی که به فقیر می‌دهد اولاً باید ﴿مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ[7] باشد، حدّ وسط آنچه که خودش بهره می‌برد باشد و ثانیاً باید با احترام همراه باشد نه ترحّم که آن کمبود مال را این افزایش روانی ترمیم بکند. انسان وقتی به عائلهٴ خود نان می‌دهد قصد قربت نمی‌کند؛ یعنی قصد قربت لازم نیست؛ اما وقتی به فقرا، آن اموال اسلامی را مثل خمس یا زکات و مانند آن می‌دهد باید قصد قربت بکند. قصد قربت کردن با احترام همراه است دیگر با ترحّم سازگار نیست.

 اصلِ این مسئله را که انسان اگر چیزی به فقرا می‌دهد باید در حدّ متوسّط زندگی خودش باشد، این را در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ نود بیان کرده است، دربارهٴ کفّاره قسم فرمود: ﴿لاَ یُؤَاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أهْلِیْکُمْ﴾؛[8] یک وقت است در طول سال، انسان یک‌بار یا دوبار یک مهمانی پرخرجی دارد، آن لازم نیست ﴿مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ﴾، نه اینکه ماندهٴ غذاها را به سراغ فقیر بدهید ﴿مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ﴾ و این هم اختصاصی به مسئله کفّاره ندارد، گرچه در خصوص کفّاره آمده است؛ اما نه مورد مخصّص است و نه شاهدی بر تخصیص است که اگر خواستید زکات بدهید می‌توانید از آن «أنزل ما تُطعمون» بدهید؛ ولی دربارهٴ خصوص کفّارهٴ قَسم ﴿مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ﴾ بدهید، این‌چنین نیست. این ﴿مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ﴾ بیان عادی حال فقراست و آن کمبود فقرِ مالی را با این قصد قربت جبران می‌کند؛ چون همهٴ اینها عبادات است.

 زکات به اتّفاق کل عبادت است و نه تنها اجماع بر عبادت بودن زکات است، روایات فراوانی است خمس به اندازهٴ زکات روایت ندارد که قصد قربت در خمس شرط باشد؛ ولی بر او هم دعوای اجماع شده. خمس مثل زکات نیست، در اینکه زکات یک امر عبادی است روایات فراوانی است و اتفاق هم هست؛ اما درباره خمس هم دعوای اجماع کردند. دربارهٴ خصوص خمس به مناسبت آیه که در پیش داریم یک بحث جداست؛ اما دربارهٴ خصوص زکات انسان باید این زکات را به قصد احترام صرف کند، خواه در مصرف مسکین و یتیم، خواه در مصرف «فی سبیل الله»، اگر خواست حوزه‌ای را اداره کند، مسجدی را تعمیر کند، راهی یا مستشفایی را بسازد باید با احترام باشد و نه تنها با احترام باشد؛ بلکه خود را بدهکار بداند، نه بدهکارِ مالی؛ بلکه بدهکارِ روانی و آن این است که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 103 این‌چنین است که ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾، دربارهٴ احکام زکات صدر آیه این است؛ بعد می‌فرمود که این صدقات را خدا قبول می‌کند؛ آن‌گاه احکام صدقات را هم بازگو کرد، فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾. اینکه احیاناً گفته می‌شود فلان شخص، آدم را پاک می‌کند، این‌چنین نیست؛ خود عملِ انسان، انسان را پاک می‌کند. نماز انسان را پاک می‌کند، زکات انسان را پاک می‌کند. فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾، این ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم﴾ مجزوم که نیست، «تُطهِّرْهُمْ» که نیست تا بشود جواب امر و تو مطهّر باشی؛ این مرفوع است؛ یعنی ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ هست، جمله هم در محلّ نصب است تا صفت برای صدقه باشد. پس صدقه آدم را پاک می‌کند، عمل آدم را پاک می‌کند؛ همان‌طوری که عملِ ظاهری؛ یعنی غَسل و غُسل، بدن را پاک می‌کند، این نیّت هم آدم را پاک می‌کند؛ معلوم می‌شود کسی که بدهکار شرعی است یک آدم آلوده است؛ ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ «أی صدقةً مطهّرتاً» که صدقه آدم را پاک می‌کند و اینکه احیاناً گفته می‌شود این وسط است؛ برای اینکه مادامی که مالِ مردم در دست انسان است و انسان مبتلا به مالِ مردم است آلوده است، وقتی مالِ مردم را داد پاک می‌شود. دربارهٴ زکات این هست، دربارهٴ خمس هم مشابه این روایاتی است که آن را باید جداگانه بخوانیم.

 بنابراین وقتی انسان تلاش و کوشش کرد که ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ بشود. سرمایه‌داری که در بین مسلمین بود در خصوص انصار بود نه مهاجر، آنهم نه سرمایه‌داری معروف زیاد؛ برای اینکه مسلمینِ آن روز، سرمایه‌دار معروف آن‌چنان نبودند. اگر کسی اهل تکاثر و سرمایه‌داری بود یا مشرک بود یا جزء یهودیها، وگرنه انصار در آن روز سرمایه‌ای آن‌چنان نداشتند و این آیه مبارکه هم دفعاً و رفعاً جلوی «تداور بین الأغنیاء» را می‌گیرد و می‌فرماید به فقرا بدهید! حالا هم که می‌خواهید به فقرا بدهید این‌چنین است و این هم اختصاصی به مسلمین ندارد، هر کسی که مأمور است مال فقرا را به فقرا بپردازد این‌چنین است؛ خواه مسلمین، خواه امامِ مسلمین.

اما دربارهٴ خصوص خمس یا «فیء» که محلّ بحث است و این آیه محلّ بحث هم همان را در بردارد که فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ مشابه این روایاتی است که در جوامع روایی ما آمده، این روایات را هم مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کافی نقل کردند، هم مرحوم صدوق؛ منتها کاری که مرحوم کلینی کرد این است که چون مرحوم کلینی هم اصول دین نوشت و هم فروع دین و از نظر تنظیم هم خیلی دقیق‌تر از مرحوم صدوق و بعد مرحوم شیخ طوسی است چون آنها تنظیم و این تبلیغ را تقریباً از مرحوم کلینی آموختند مرحوم کلینی بحث «فیء» و انفال و خمس را در فروع دین ذکر نکرد؛ یعنی این کافی که هشت جلد است، جلد اول و دوم مربوط به اصول است، جلد هشتم روضهٴ کافی است که مواعظ و قصص و این‌گونه از مسائل است، جلد سوم تا هفتم این پنج جلدش فروع کافی است از طهارت تا دِیات. مرحوم کلینی بار خمس و مسئله «فیء» و انفال را در فروع کافی ذکر نمی‌کند در اصول کافی ذکر کردند؛ ولی زکات را در فروع کافی ذکر می‌کند سرّش این است که خمس تقریباً جزء شئون امامت است در «کتاب الحجّه کافی» وقتی بحث امامت را، احکام امامت را، اوصاف امام را، شرایط امامت را، وظایف امامت را، اختیار امامت را تبیین می‌کند، آنجا مسئله «فیء» و انفال و خمس را ذکر می‌کند. این نشان می‌دهد که خمس یک امر وِلایی است، این یک امر حکومتی است مخصوص امام است و جزء کارهای امامتِ امام است.

در کتاب شریف اصول کافی جلد اول؛ یعنی بعد از اینکه بحثهای توحید و مانند آن به پایان رسید «کتاب الحجّه» شروع شد، آخرین باب آن این است که «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع کُلَّهُمْ قَائِمُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی هَادُونَ إِلَیْه‏»؛[9] بعد از این دو باب دیگر دارد: یکی اینکه «بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ(علیه السلام)»؛[10] یکی هم «بَابُ الْفَیْ‏ءِ وَ الْأَنْفَالِ وَ تَفْسِیرِ الْخُمُسِ وَ حُدُودِهِ وَ مَا یَجِبُ فِیه‏».[11] اینکه شما می‌بینید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، جریان حضرت عبدالعظیم حَسنی(سلام الله علیه) را به حضور امام دهم مشرّف می‌شود(سلام الله علیه) و عرض عقیده می‌کند، عقاید خودش را به امام زمان خود عرضه می‌کند و امام زمانش می‌فرماید این عقاید حق است بر همین عقیده باش! در آن عرض عقیدهٴ حضرت عبدالعظیم(سلام الله علیه) مسئله اصول دین هست و دربارهٴ مسئله فروع دین، سخن از نماز و زکات و حج و مانند آن است؛ ولی اصلاً سخن از خمس نیست. عده‌ای به زحمت افتادند که خمس چطور شد؟ چرا حضرت عبدالعظیم اسم خمس را نمی‌برد و با این وجود حضرت هادی(سلام الله علیه) می‌فرماید: این عقیده حق است بر همین عقیده باش «ثَبَّتک الله».[12] خمس چطور شد؟ به زحمت افتادند که آیا خمس داخل در زکات است و هم اینکه حضرت عبدالعظیم فرمود: من معتقد به زکاتم، همین کافی است؛ یا نه، خمس داخل در مسئله امامت است، اگر کسی معتقد به امامت باشد معتقد به خمس و «فیء» و انفال هم هست؛ چون اینها اموال امام‌اند.

علی ایّ حال این دو باب را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در پایان اصول کافی ذکر کرد نه در بخشهای فروع کافی: یکی «بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ(علیه السلام)» است؛ یکی هم «بَابُ الْفَیْ‏ءِ وَ الْأَنْفَالِ وَ تَفْسِیرِ الْخُمُسِ» است. ملاحظه فرمودید، در باب زکات، حرف قرآن کریم این است که ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾؛ بعد فرمود: ﴿وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾[13] و آنهایی هم که به این آیه عمل کردند، باز هم در همان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» هست که عده‌ای هستند: ﴿یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ﴾؛[14] یعنی بعضیها هستند که آنچه انفاق می‌کنند برای تقرّب به «إلی الله» هست؛ منتظر صلوات پیامبرند که پیامبر بر اینها درود بفرستد و مانند آن.

در این «بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ(علیه السلام)» چندتا روایت است؛ چون این روایات فراوان است مضمون آنها مشترک است؛ اگر بعضی از اینها ضعیف‌اند، بعضی دیگر تأمین می‌کنند و اما این روایت گرچه مرفوعه هست؛ ولی مضمون آن در روایات دیگر هم هست. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْإِمَامَ یَحْتَاجُ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَهُوَ کَافِر»؛ این کفر ولایی است نه کفر اعتقادی؛ نظیر آنچه که در ذیل مقبوله آمده است که ردّ بر حاکم شرع، ردّ بر امام است و ردّ بر امام به منزلهٴ ردّ بر خداست و ردّ بر خدا شرک است.[15] این شرک یا کفر عملی است نه کفر اعتقادی و نظیر آنچه که دربارهٴ «ترک حج» آمده است یا «ترک صلات» آمده است. «مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْإِمَامَ یَحْتَاجُ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَهُوَ کَافِر إِنَّمَا النَّاسُ یَحْتَاجُونَ أَنْ یَقْبَلَ مِنْهُمُ الْإِمَامُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل‏»؛ مردم محتاج‌اند که امام قبول بکند, چرا؟ برای اینکه خدا فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾[16]»[17] اینها ناپاک‌اند به وسیلهٴ صدقه پاک می‌شوند و صدقه را تا امام نگیرد اینها طاهر نمی‌شوند، گرچه یکی از کارهای ائمه(علیهم السلام) همان تزکیه است که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ،[18] یکی از راههای تزکیه هم، دستور پرداخت زکات و دریافت زکات است؛ اما آنچه که انسان را پاک می‌کند مستقیماً همین عمل است که به دستور آنها پاک می‌کند.

روایت سوم همین باب آن است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است «یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَسْأَلْ خَلْقَهُ مَا فِی أَیْدِیهِمْ قَرْضاً مِنْ حَاجَةٍ بِهِ إِلَی ذَلِکَ». اینکه فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ[19] بر اساس حاجت نیست؛ بلکه می‌خواهد مردم را مثلاً به کمال برساند؛ آن‌گاه فرمود: «وَ مَا کَانَ لِلَّهِ مِنْ حَقٍّ فَإِنَّمَا هُوَ لِوَلِیِّه‏»[20] این نشان می‌دهد که آنچه که فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾[21] همهٴ این سهام به «ولیّ الله» برمی‌گردد. دربارهٴ «فیء» فرمود: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾، این به «ولیّ الله» برمی‌گردد نمی‌شود گفت که با رفتن رسول حق، این احکام ساقط می‌شود و رخت برمی‌بندند، چه اینکه عده‌ای از اهل سنّت بر آن‌اند.

روایت هفتم این باب این است که این موثّقه است و کالصحیحه از ابن‌فضّال است, از ابن‌بُکیر این موثّقه‌ای است کالصحیحه «قال سمعت اباعبدالله(علیه السلام) یقول إِنِّی»؛ امام ششم(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: «لآَخُذُ مِنْ أَحَدِکُمُ الدِّرْهَمَ وَ إِنِّی لَمِنْ أَکْثَرِ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَالًا»، من نسبت به سایر مردم مدینه وضعم بهتر است؛ اما من هر چه شما بدهید ولو یک درهم می‌گیرم؛ «مَا أُرِیدُ بِذَلِکَ إِلَّا أَنْ تُطَهَّرُوا»[22] تا شما پاک بشوید. آنچه را که امام می‌گیرد یقیناً خمس را شامل می‌شود؛ برای اینکه صدقه که بر اینها حرام است, زکات که بر اینها حرام است؛ پس همان‌طوری که زکات مطهّر است, خمس هم مطهّر است. فرمود: من نیازی به مال شما ندارم؛ اما یک درهم هم اگر شما به من بدهید من این را می‌گیرم و هدفی جز تطهیر شما ندارم؛ چون ما موظّف به تزکیه شما هستیم و راه تزکیه هم همین است. اگر این مال این‌چنین است که اگر کسی او را داشته باشد آلوده است، چه بهتر که آدم کمتر آن را بگیرد این باب صِلة الامام است.

 اما باب دیگر به عنوان «باب الفیء و الانفال»، چندین روایت است که روایت هفتم این است: «سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾؛[23] فَقِیلَ لَهُ فَمَا کَانَ لِلَّهِ فَلِمَنْ هُوَ؟» در حالی که فقهای عامّه می‌گفتند که این «لِلّهِ» تبرّکاً ذکر شده، اصلاً سهمی برای «الله» نیست؛ گرچه همهٴ آنها نمی‌گفتند، عده‌ای هم از آنها می‌گفتند که «و ما کان لله یُصرفُ فی تعمیر بیت الله»؛ حالا یا «بیت الله»، همان کعبه است یا مسجدی است که از آن بلد خمس گرفته شده؛ ولی بعضیها برای اینکه این بساط را برچینند گفتند «لله» که تبرّک است، «للرسول» هم که رخت بربسته است و خبری از این سهام ثلاثه نیست. این «فَمَا کَانَ لِلَّهِ فَلِمَنْ هُوَ فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص»؛ آنچه که مال خداست در اختیار پیامبر است، «وَ مَا کَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ فَهُوَ لِلْإِمَام»؛ پس همهٴ این سه سهم در اختیار امام قرار می‌گیرد. «فَقِیلَ لَهُ أَ فَرَأَیْتَ إِنْ کَانَ صِنْفٌ مِنَ الْأَصْنَافِ أَکْثَرَ وَ صِنْفٌ أَقَلَّ مَا یُصْنَعُ بِهِ»، اگر بعضی از اینها مثلاً ایتام بیشتر از مساکین باشند أو بالعکس، چگونه باید کرد، بسط واجب است به همه باید داد و عدل لازم است به همه یکسان باید داد؟ فرمود: «قَالَ ذَاکَ إِلَی الْإِمَامِ أَ رَأَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص کَیْفَ یَصْنَعُ»؛ هر کاری پیامبر می‌کرد امام هم می‌کند تا ببیند مصلحت چه اقتضا می‌کند. «أَ لَیْسَ إِنَّمَا کَانَ یُعْطِی عَلَی مَا یَرَی؟»، مگر نه آن است که پیامبر اگر بود «عَلَی مَا یَرَی» توزیع می‌کرد، «کَذَلِکَ الْإِمَامُ(علیه السلام)».[24]

سایر روایاتی که در همین زمینه است خمس را بیان می‌کند؛ یعنی ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾ را توضیح می‌دهد که «هِیَ وَ اللَّهِ الْإِفَادَةُ یَوْماً بِیَوْم‏»[25] که منظور از این ﴿غَنِمْتُم﴾ مطلق درآمد است نه خصوص غنایم جنگی. بنابراین وضع مال در اسلام به این صورتها در می‌آید که اولاً جلوی تکاثر گرفته می‌شود دفعاً و رفعاً وثانیاً نمی‌گذارد که فقیر در فقر بماند و انسان بر اساس مسائل عاطفی به فقیر کمک کند؛ بلکه جلوی فقر را می‌گیرد. اگر ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ[26] نشد به دست فقرا می‌آید، وقتی به دست فقرا آمد، اینها هم اهل توحید و کار خواهند بود؛ قهراً فقر رخت برمی‌بندد و اگر کسی خواست به فقیر چیزی بدهد، ﴿مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ﴾[27] است و آن کمبود روانی را هم با احترام و قصد قربت جبران می‌کند و بلکه بالاتر، خود را بدهکار می‌داند و خود را آلوده می‌داند؛ یعنی این‌چنین نیست که انسان بگوید من دارم ترحّم می‌کنم. او همان‌طوری که غسل می‌کند معتقد است که آلوده است و با غسل پاک می‌شود، خمس یا زکات که می‌دهد باید معتقد باشد که آلوده است و دارد پاک می‌شود. اینکه گفتند «اوساخ» نه؛ یعنی مال، وَسَخ است، این ارتباط انسان و مالِ غیر وسخ است و اگر آن مال وسخ بود؛ یعنی عین مال وسخ بود که اگر به دست؛ ولیّ مسلمین بیفتد که دیگر تبرّک نمی‌شود، جرمِ مال و عین مال وَسَخ نیست؛ زیرا همین اگر به دست ولی مسلمین افتاد می‌شود تبرّک و همین را می‌شود صرف تعمیر کعبه کرد؛ چون یکی از مصارف آن «فی سبیل الله» است. این‌چنین نیست که اوساخ را صرف «فی سبیل الله» بکنند؛ گرچه ممکن است اموال خصوصیّاتی داشته باشد که بعضی از اموال نمی‌توانند مصرف ائمه(علیهم السلام) قرار بگیرند؛ اما آنچه که مهم است این تعلّق به مال است، نه خود این جرم مال وسخ باشد. انسانی که زکات می‌دهد این تعلّق را قطع می‌کند وقتی به دست ولیّ مسلمین رسید می‌شود تبرّک. این‌چنین نیست که با اوساخ، حوزه‌های علمیه اداره بشود یا با اوساخ «بیت‌الله» تعمیر بشود یا با اوساخ صغور مسلمین حفظ بشود. این مصارف هشت‌گانه و مانند آن که برای اموال مشخص شده است این‌چنین نیست که اوساخ را می‌شود صرف اینها کرد، خود انسان متوسِّخ است و با این پرداخت خود انسان از این توسّخ و چرکین بودن بیرون می‌آید، این چرک کجاست؟ ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾؛[28] فرمود این کارِ آدم، آدم را چرکین می‌کند؛ منتها چرک در بدن آدم نیست که انسان ببیند، چون تعلّق به مال که به بدن انسان وابسته نیست، به قلب انسان وابسته است. فرمود: ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾؛ پس این قلب می‌شود چرکین، رِیْن‌دار؛ برای اینکه رِیْن قلب را شستشو کند آن مال را می‌پردازد، آن‌گاه پاک می‌شود و شکر می‌کند که پاک شده است.

پس آن شعار جاهلی را رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با عمل از بین برد، بعد دید که اینها کفایت نمی‌کند، در روز فتح مکه علناً روی همهٴ این شعارها خطّ بطلان کشید. گاهی اصولاً می‌گفتند «مَن عزّ بزّ»، «مَن غَلَبَ سَلَبَ»؛ گاهی این شعار را نمی‌دادند، طبق مضمون این شعار پیشنهاد می‌دادند؛ حضرت بعد از فتح مکه گفت: دیگر از این حرفها نزنید؛ «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا و کذا و کذا»؛[29] فرمود: دیگر نظام ارزشی عوض شد، آن شعارها را هر روز ندهید که یک حکم دیگری ما بیاییم و نازل کنیم و مانند آن؛ بالکل آن میزان عوض شد.

فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ و این کلمهٴ ﴿بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ﴾ مقداری انسان را متنبّه می‌کند. ما خیال نکنیم «اغنیا» در فرهنگ قرآن؛ یعنی سرمایه‌دارها. سرمایه‌دارها را هم شامل می‌شود؛ اما آنهایی که وضع مالی‌شان خوب است که نیازی به گرفتن زکات نیستند آنها هم غنیّ‌اند؛ برای اینکه فقیر و غنی را قرآن در مقابل هم قرار داد، فرمود اگر فقیر است زکات‌بگیر است، اگر غنی است زکات‌بگیر نیست: ﴿مَن کَانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَن کَانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ﴾[30] به فقرا بدهید به اغنیا نمی‌رسد. این‌چنین نیست که ما بگوییم انسان یا زیر صفر است یا سرمایه‌دار! نه، همین که بتواند هزینهٴ سالانهٴ خود را تأمین کند غنی است. آنکه نتواند هزینهٴ سالانهٴ خود را تأمین بکند بالأخره از بیت‌المال باید مدد بگیرد او فقیر است و سرمایه‌داران مسلمین همین گروه بودند که می‌توانستند خودشان را اداره کنند، نه سرمایه‌دار معروفِ سنگین. اگر دین اجازه ندهد که مال به دست اینها باشد؛ پس اجازه می‌دهد به دست متکاثرند باشد؟ نفرمود «کَیْ لا یکون دولة بین الأغنیاء»؛ فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾. اگر این قرآن اجازه ندهد آنها که بالأخره وضع مالی‌شان خوب است می‌توانند سالانه خودشان را تأمین کند، فرمود به دست اینها نرسد؛ اجازه می‌دهد به دست کسانی که متکاثران‌اند برسد که ﴿جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ ٭ یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[31] اینکه یقیناً نیست؛ چون آن را قرآن با یک دید دیگری می‌نگرد؛ یعنی اگر هم مثلاً احیاناً گفته شد سلمان(رضوان الله علیه) و مانند او، هزینهٴ سالانه‌شان را تأمین می‌کردند، بعد به فکر عبادت می‌پرداختند، هزینهٴ سالانه‌شان چند کیلو گندم و جو بود، دارد که آنها هزینهٴ سالانه‌شان را تأمین می‌کردند؛ اما نه هزینهٴ سالانه‌ای که ما توقّع داریم. ما دلمان می‌خواهد همه چیز داشته باشیم بعد هم قرآن بفهمیم هم اهل سیر و سلوک باشیم هم معنویتی داشته باشیم هم خوابِ خوب ببینیم؛ این شدنی نیست و ما خیال بکنیم خودمان جزء فقرایم و خیال می‌کنیم اغنیا؛ یعنی آن سرمایه‌دارها، آنها را اصلاً قرآن با ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾[32] می‌کوبد، نه با ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾؛ حالا شما بررسی کنید ببینید در صدر اسلام در جریان واقعهٴ یهودیهای بنی‌نضیر و بنی‌قریضه و بنی‌قینقاع و مانند آنها، سرمایه‌داران انصاری چندتا بودند، مهاجرین که بیچاره‌ها اصحاب صفّه بودند، اینها به حق اهل گذشت بودند اینها را یک آیه راه انداخت؛ چون اینها عده‌ای که در مکه بودند اصلاً چیز نداشتند عده‌ای هم بالأخره کوخی داشتند و یک دوتا بز، نه اموال منقول اینها را کسی از اینها می‌خرید، نه غیر منقول را می‌خرید و نه منقول را اجازه می‌داد که اینها از مکه به مدینه بیاورند. اینها حاضر شدند با دستِ خالی بیایند در مدینه در صفّه بنشینند خلاصه تکدّی کنند و دین را حفظ کنند با هیچی حفظ کنند.

پرسش: غنی هم داشتند؛ پس جمله معترضه است.

پاسخ: نفرمود مهاجرِ غنی، فرمود فقیر مهاجر، اگر می‌فرمود مهاجرِ فقیر، احتمال اینکه این وصف، وصف اعتراضی است هست؛ اما فرمود فقیرِ مهاجر نه مهاجرِ فقیر.

علی ایّ حال این اصحاب صفّه این مهاجرین را، یک آیه راه انداخت، وقتی آیه نازل شد: ﴿وَکَأَیِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ﴾[33] اینها راه افتادند. مضمون این آیه این است که هر جنبنده‌ای که از جایی به جایی می‌رود و اهل پس‌انداز نیست و روزی خود را به همراه نمی‌برد، خدایی که در مکان «منقول‌عنه»، رازقِ او بود در «مکان منقول‌الیه» هم رازق اوست. این پرنده‌هایی که اهل ییلاق و قشلاق‌اند، اینها که اهل ذخیره و پس‌انداز نیستند. این پرنده‌هایی که از منطقهٴ گرمسیر به منطقهٴ سردسیر أو بالعکس سفر می‌کنند، قرآن می‌فرماید: این دابّه‌ای که از جایی به جایی می‌رود و اهل پس‌انداز نیست و روزیِ خود را به همراه نمی‌برد، همان‌طوری که در مکان «منقول‌عنه»، خدا تأمینش می‌کرد، در مکان «منقول‌الیه» هم این چنین است. این آیه مهاجرین را راه انداخت. گفتند اگر این است، همان خدایی که ما را در مکه با این کوخ و دوتا بز تأمین می‌کرد، در مدینه هم تأمین می‌کند؛ حالا از چه راه تأمین می‌کند ما چه می‌دانیم. اینها بر اساس ایمان با دست خالی کتک خورده از مکه به مدینه آمدند؛ حالا بعد می‌فرماید: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ﴾[34] و مانند آن.

 پس مهاجرین که چیزی نداشتند انصار هم چیزدار بودند اما نه آن‌طوری که ما آنها را به عنوان سرمایه‌دار بدانیم و اگر این کریمه این‌طور بود «کَیْ لا یکون دولة بین الأغنیاء»، ما خیال می‌کردیم اغنیا همان سرمایه‌داران معروف‌اند؛ اما وقتی که فرمود: ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾؛ معلوم می‌شود مطلب خیلی دقیق‌تر از آن است؛ یعنی وضع مالی‌ آنهایی که تا حدودی روبه‌راه است، آنها پرهیز کنند از گرفتن؛ هم آنها نگیرند هم به آنها ندهید، به چه کسانی بدهید؟ ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ﴾[35] که آیه بعد است.

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»



[1] . سوره نساء، آیه59.

[2] . سوره طه، آیه65.

[3] . سوره تکاثر، آیه1 و 2.

[4] . سوره آل عمران، آیه92.

[5] . الوافی، ج‏26، ص424.

[6]. علی امام المتقین، ج2، ص45 و 46؛ محاضرات عقائدیة، ج1، ص77؛ روائع نهج البلاغه(جرج جرداق), ص233؛ الإمام علی صوت العدالة الإنسانیّة، ص341.

[7] . سوره مائده، آیه89.

[8] . سوره مائده، آیه89.

[9] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص536.

[10] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص537.

[11] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص538.

[12] . التوحید (للصدوق)، ص81.

[13] . سوره توبه، آیه103.

[14] . سوره توبه، آیه99.

[15] . الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص67؛ «فَإِنَّمَا بِحُکْمِ اللَّهِ قَدِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّه‏».

[16] . سوره توبه، آیه103.

[17] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص537.

[18] . سوره بقره، آیه129.

[19] . سوره بقره، آیه245.

[20] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص537.

[21] . سوره انفال، آیه41.

[22] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص358.

[23] . سوره انفال، آیه41.

[24] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص544.

[25] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج1، ص544.

[26] . سوره حشر، آیه7.

[27] . سوره مائده، آیه89.

[28] . سوره مطففین، آیه14.

[29] . من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص363.

[30] . سوره نساء، آیه6.

[31] . سوره همزه، آیه2 و 3.

[32] . سوره تکاثر، آیه1.

[33] . سوره عنکبوت، آیه60.

[34] . سوره عنکبوت، آیه60.

[35] . سوره حشر، آیه8.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق