اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ﴿6﴾ آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبیرٌ﴿7﴾
بعد از بیان از اسمای ذاتی حقتعالی که ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾[1] بود به بیان تدبیر و فعل حقتعالی پرداخت; در مقام تدبیر به مسئله فصول چهارگانه اشاره فرمود که شب را در روز و روز را در شب وارد میکند. در شب و روز چند مسئله را قرآن مطرح کرده است: یکی آفرینش اصل لیل و نهار است که اگر لیل نبود و همه نهار بود یا نهار نبود و همه لیل بود, زندگی میسر نبود یا اگر لیل و نهار بود; ولی یک سان بودند, فصول چهارگانهای در کار نبود که در اثر اختلاف لیل و نهار و کم و زیادی شب و روز فصول چهارگانه پدید میآید, اگر آن هم نبود; زندگی از بسیاری از مواهب الهی محروم میشد. اگر همه چهار فصل مانند زمستان یا تابستان, بهار یا پاییز میبود; از مزایای فصول دیگر انسان محروم میشد, لذا قرآن کریم هم اصل لیل و نهار را آیت الهی میداند و هم جا به جا شدن شب و روز را آیت خدا میشمارد و هم کم و زیاد شدن شب و روز را آیات الهی میداند. در سوره «إسراء» اصل لیل و نهار را به عنوان آیت خدا نام میبرد میفرماید: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾[2] ما شب و روز را دو نشانه خدا قرار دادیم; هم شب آیت الهی است, هم روز آیت خداوند سبحان است; منتها شب آیتی است محو شده و تاریک که تاریکی آن نشانه قدرت ماست, روز آیتی است روشن که روشنی او آیت قدرت ماست: ﴿فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾ شب که خلاصه ظلّ این زمین است و انسان در آن محدودهای که سایه زمین آن محدوده را فراگرفت, به سر میبرد; این آیه الهی است. این کار را فرمود ما کردهایم برای اینکه ﴿لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصیلاً﴾;[3] با پدید آمدن شب و روز است که هفته و ماه و سال تشکیل میشود و شما رَقم سالها و حسابها را بررسی میکنید. اگر همه این مدت شب یا روز میبود, این فایده را نداشت.
در سوره «قصص» فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتیکُمْ بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ﴾[4] اگر خدای متعالی, آفرینش آسمان و زمین را طوری قرار میداد که زمین حرکت نمیکرد, آن مقداری که شما در روی آن مقدار از زمین به سر میبرید, همیشه پشت به آفتاب بود و همیشه شب بود; چه کسی برای شما روز میآورد؟! یا آنها که در آن قسمت زمین هستند, اگر رو به آفتاب بودند که روز بود و زمین حرکت نمیکرد, آنها همیشه روز داشتند, نه شب; چه کسی برای آنها شب میآورد؟! و اگر زندگی همیشه روز باشد, نه شب, جا برای استراحت و آسایش نیست و اگر زندگی همیشه شب باشد, نه روز, جا برای کار نخواهد بود, لذا فرمود آیت الهی آن است که برای شما هم شب را آفرید هم روز را: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ﴾; شما محکوم شب میشدید, شب را بر شما حاکم میکرد و مقهور لیل میشدید; چه کسی برای شما روز روشن میآورد؟! آن خدایی که زمین را به حرکت در میآورد, آن خداست که با گردش زمین برای شما شب و روز میآفریند: ﴿مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتیکُمْ بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ ٭ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَدًا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾;[5] اگر آن قسمتی که شما در آن قسمت از زمین به سر میبرید, در اثر سکون زمین همواره روز بود, چه کسی برای شما شب میآورد برای استراحت و آسایش؟! چه کسی زمین را بر میگرداند که این قسمتی که شما به سر میبرید شب بشود؟! ﴿أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ درباره روز تعبیر به ابصار فرمود, درباره شب تعبیر به سمع که مناسب با روشنی و تاریکی باشد.
آنگاه فرمود: ﴿وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ﴾ از رحمت حق آن است که طوری این نظام را آفرید و زمین را به دور خود و به دور شمس حرکت داد که شب و روز پیدا بشود و شما در برابر پیدایش شب و روز سه وظیفه دارید; یعنی دو نعمت و یک وظیفه: ﴿وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فیهِ﴾ آسایش خود را تأمین کنید آن برای لیل است; ﴿وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ﴾ این برای نهار است که در روز از فضل الهی فراهم کنید و در شب آسایش و استراحت داشته باشید. ﴿وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾[6] شکرگزار این نعمت باشید; نعمتی که شب استراحت میکنید و روز مشغول تهیه و تحصیل فضائل الهی و فضل الهی هستید. این کار را خدا کرد; هم برای کمال تکوینی شما و هم برای کمال تشریعی شما. شب و روز را آفرید; هم شما تکویناً کامل بشوید; روز را کار و شب را آرام باشید و هم تشریعاً به کمال برسید که شکرگزار حق باشید. این رحمت حق, هم مسائل تکوینی شما را حل میکند و هم انگیزه تشریعی دارد: ﴿وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾, پس آفرینش لیل و نهار تنها برای این نیست که انسان روز کار کند و شب بیارامد, بلکه روز کار بکند و شب بیارمد و شکرگزار کار روز و آرامش شب باشد: ﴿جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ﴾ برای سه نکته: ﴿لِتَسْکُنُوا فیهِ﴾ برای لیل; این لفّ و نشر مرتب است. ﴿وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ﴾, برای روز. ﴿وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ برای کار روز و آرامش شب است. این آیات ناظر به اصل لیل و نهار و اینکه شب و روز پشت سر هم یافت میشوند.
از این مطلب قرآن کریم در مواردی زیاد به «اختلاف اللیل و النهار» تعبیر کرد. اختلاف; یعنی رفت و آمد یعنی چیزی خلیفه دیگری قرار بگیرد; یکی برود و دیگری بیاید, این میشود اختلاف. در این ادعیه و زیارات اهل بیت(علیهم السلام) میخوانیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ... مُخْتَلَفِ الْمَلَائِکَةِ»;[7] یعنی سلام بر شما اهل بیتی که در خاندان شما فرشتهها رفت و آمد میکنند. اختلاف مؤمنین رحمت است; گفتند رفت و آمد ایشان برکت است که گروهی میروند, در خلف آنها گروه دیگر میآیند; اینچنین نیست که قطع بشود, فرشتگانی میروند فرشتگان دیگر میآیند; این رفت و آمد را میگویند اختلاف که یکی خَلَف و خلیفه دیگری است. لیل و نهار اینچنین است و در قرآن کریم از لیل و نهار به عنوان «اختلاف اللیل و النهار» زیاد تعبیر شده خواه در سوره «بقره»,[8] خواه در سوره «آلعمران» خواه, در دیگر سُور مؤمنین را که قرآن میستاید میفرماید اینها کسانی هستند که در اختلاف لیل و نهار نظر میکنند و میاندیشند. «اولی الالباب» را که در پایان سوره «آلعمران» معرفی میکند میفرماید: ﴿إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ﴾ آنها که دارای لُبّ و مغز هستند در اختلاف شب و روز میاندیشند. ﴿الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾.[9] رسول الله(علیه آلاف التحیة و الثناء) وقتی برای نماز شب برمیخواست,[10] اول این جمله را تلاوت میکرد, بعد شروع به شب زندهداری میکرد. عرض میکرد: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ این نظام متقن را میدید و میگفت: خدایا! این نظام باطل و بیهدف نیست, این ستارهها و آسمانها اینچنین نیست که خلق شدهاند و روزی در هم بپاشند و دیگر هیچ, بلکه هدفی دارند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾ بعد شروع به نماز شب میفرمود. «اولوا الالباب» آنها که دارای لُبّ و مغز هستند درباره اختلاف لیل و نهار میاندیشند که یکی میرود و دیگری میآید.
در کریمه ﴿وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُورًا﴾[11] اینچنین آمده که خدای متعال, لیل را خِلفه نهار و نهار را خِلفه لیل قرار داد, تا انسان عبادتهایی که شب توفیق نیافت, در روز قضا به جا بیاورد و بالعلکس; لیل خلیفه نهار است و نهار خلیفه لیل: ﴿جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً﴾; یعنی کلّ واحد را خِلفه دیگری و خلیفه دیگری قرار داد که لیل میرود جای آن نهار میآید و نهار میرود و جای آن لیل فرامیرسد: ﴿لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُورًا﴾. بنابراین اصل لیل و نهار, کلّ واحد, آیت الهی هستند, اختلاف لیل و نهار هم آیت الهی است, لیل به منظور آرامش و استراحت و روز به منظور کار و کوشش و ابتغای فضل الهی.
اما آنچه که در این آیه سوره «حدید» مطرح است, مسئله پیدایش فصول چهارگانه است, نه اصل لیل و نهار; میفرماید: ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾[12] لیل و نهار گرچه کلّ واحد آیت الهی هستند و گرچه با هم اختلاف و رفت و آمد دارند که هر یک خلیفه دیگری است, مگراینکه همواره برابر نیستند که لیل و نهار هر دو از نظر زمان مساوی باشند. اول پاییز که شب و روز تقریباً برابر هستند, خدا از دو طرف شب را در روز داخل میکند; یعنی هم از طرف مغرب, زود شب میشود و هم از طرف صبح, دیر صبح میشود که این تاریکی شب را در دو طرف, وارد روز میکند که «قوس اللیل» زیاد و «قوس النهار» کم میشود; آن پاییز و زمستان است که شب بیش از روز است یا ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾ از دو طرف روز را وارد شب میکند; مثل بهار و تابستان که «قوس النهار» بیشتر از «قوس اللیل» است و اینها هم با نظم خاصی است که فصول چهارگانه را تأمین میکند. ﴿یُولِجُ﴾ لیل را در نهار, آنجا که شبها بلندتر از روزها میشود و ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾ آنجا که روزها بلندتر از شب است و این ورود لیل در نهار و بالعکس, باعث پیدایش فصول چهار گانه است که هر فصلی اثر خاص و برکت مخصوص دارد و از این مسئله «ایلاج لیل فی النهار» و بالعکس, به عنوان آیتی دیگر در چند جای قرآن مطرح شد; یکی در سوره «آلعمران» به دنبال آیه ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾[13] به دنبال این آن آیه است که میفرماید: ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾, چه اینکه إحیا و إماته هم به دست تو هست: ﴿وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾[14] و در سایر آیات مسئله پیدایش فصول چهارگانه را یک آیت جدا و جدیدی در برابر اصل لیل و نهار میداند.
﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾; خدای متعالی به ذات صَدر, عالم است; یعنی آنچه که مصاحب صدر است عالم است; افکار, اندیشهها, نیتها اینها «ذوات الصدور» هستند فکری که در صدر است «ذاتُ الصدر» است, نیتی که در دل است «ذاتُ الصدر» است, همتی که در قلب است «ذات الصدر» است; هر چه که در جان راه دارد آنها را میگویند «ذَوات الصدور»; میفرمایند: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾.
در سوره «قصص» قبل از آن آیات لیل و نهار که تلاوت شد میفرماید: ﴿وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ﴾;[15] خداوند سبحان آنچه را که انسانها در سینهها پنهان کردند, در کنان سینه و در غار دل و در آن تحت قلب مصدور کردند را میداند و آنچه را هم که عَلنی و آشکار انجام میدهند آنها را هم میداند; چه اظهار بکنیم, چه اظهار نکنیم,. او میداند چه اینکه در آیات دیگر فرمود: ﴿إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾؛[16] اگر شما آنچه را که در جان دارید, اظهار کنید, خدا میداند; کتمان کنید, خدا میداند; گرچه ممکن است کتمان بعضی از امور باعث باشد که این را معصیت کبیره ندانند یا به حساب گناه عادی ننویسند; اما قلبی که در درون, تصمیمهای ناگوار گرفته است, این دل را پلید کرد و این دل هرگز جای اسرار الهی نخواهد بود, لذا فرمود در قیامت باید حساب آنچه را که اظهار کردید بپردازید و حساب آنچه را که اظهار نکردهاید را هم باید بپردازید: ﴿إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾, لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾؛[17] و برای اینکه میداند در این دلها چه مطلبی است, کتابی فرستاده است که این دلهای بیمار را شفا ببخشد, لذا فرمود این قرآن ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾;[18] جهل اگر مرض صدر است, قرآن از راه علم درمان میکند, حسد اگر مرض صدر است, قرآن از راه غبطه و مانند آن شفا میبخشد, تکبّر اگر مرض صدر است قرآن را با تعلیم و تربیت راه تواضع این مرض را معالجه میکند, غم و اندوه اگر مرض دل است قرآن از راه دستور قناعت و توکل و دیگر فضائل این مرض را درمان میکند: ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾. بنابراین آنچه در صدر است خدای متعالی میداند و برای درمان آن هم دستوری داده است: ﴿وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾.
تا اینجا آن آیات ششگانهای بود که از امام سجاد(علیه السلام) نقل شد[19] که محتوای این آیات ششگانه با سوره «توحید» آن قدر بلند است که خدای متعالی میدانست در «آخر الزمان» اقوام متعمّقی میآیند این دو قسمت آیات را نازل کرد این روایت شریف را از کتاب کافی مرحوم کلینی خواندیم.
آنگاه وارد مسئله انفاق و دستور انفاق میشود. میفرماید: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ﴾; دو دستور را در این کریمه ذکر میکند, بعد قاعده هر کدام را هم در آیات بعد مبسوطاً بیان میفرماید, چون انفاق بدون ایمان نفعی ندارد; فرمود ما از فساق و مانند آن نمیپذیریم, زیرا اینها بر اساس فسق و نفاق, خدمت میکنند و انفاقی که بر اساس نفاق و عدم ایمان باشد, مقبول نیست; برای قبولی انفاق, اول دستور به ایمان داد, فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾; به الله ایمان بیاورید در اصل عقائد اولیه خود, به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان بیاورید; هم درباره اصل رسالت او, هم درباره ولایت و رهبریهای او که هر دستوری به عنوان مقرارت صادر شده است, اطاعت کنید: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾.
آنگاه بعد از دستور ایمان, فرمان انفاق را صادر کرد فرمود: ﴿وَ أَنْفِقُوا﴾ انفاق کنید! درباره انفاق, چه کسی باید انفاق کند, به چه کسی باید انفاق کرد, چه چیزی را باید انفاق کرد و چطور باید انفاق کرد و در چه حالتی باید انفاق کرد, همه این خصوصیات را قرآن کریم بیان کرد. انفاق کننده باید مؤمن باشد تا این حُسن فعلی به برکت آن حُسن فاعلی به ثمر برسد, لذا در صدر آیه فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ که اگر انفاق حُسن فعلی بود; ولی فاعل مؤمن نبود, چون حُسن فاعلی ندارد طرفی نمیبندد; چه اینکه اگر شخصی مؤمن بود; ولی انفاق نکرد, گرچه حُسن فاعلی دارد; ولی چون از حُسن فعلی محروم است, از ایمان خود نفعی نمیبرد. در آنجا فرمود کسی که ایمان نیاورد یا از ایمان خود بهرهای نبرد, در قیامت متضرر است: ﴿أَوْ کَسَبَتْ فی إیمانِها خَیْرًا﴾[20] «او کسبت» عطف بر منفی است; یعنی «لم تکن کسبت». اگر کسی ایمان نیاورد: ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فی إیمانِها خَیْرًا﴾; یعنی «لم تکن کسبت فی ایمانها خیرا» این در قیامت نفعی نمیبرد. نفع قیامت از آن کسی است که بین حُسن فعلی و فاعلی جمع کرده است; در اثر ایمان, حُسن فاعلی فراهم کرد و مؤمن شد, در اثر عمل به ایمان حُسن فعلی داشت به نام منفق و انفاق داشت, لذا قرآن کریم حُسن فاعلی را اول بیان کرد: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾; حُسن فعلی را ثانیاً بیان کرد, فرمود: ﴿وَ أَنْفِقُوا﴾ اگر کسی انفاق بکند, قهراً «فی سبیل الله» است, چرا؟ چون مؤمن بالله و رسول الله است اگر مؤمن بالله و رسول الله است, انفاق آن هم «فی سبیل الله» خواهد بود و به دستور و هدایت رسول الله خواهد بود, برای اینکه آن مرض درونی ما را معالجه کند که آن آز و طمع و مال دوستی است, عبارتهای گوناگونی در همین زمینه انفاق فرمود که انسان را به فضیلت انفاق آشنا کند; اولاً انسان را هشدار داد و فرمود در درون شما مرضی است به نام شُحّ که بدتر از بُخل است آن بخل شدید است. فرمود شما در انفاق یک مانع درونی دارد که از درون دست شما را میبندد و آن به نام شُحّ است که آن بخل اکید است. انسانی که بخل تام دارد میگویند او شحیح است. فرمود بدانید: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾;[21] این شح و بخل در جان شماست, دشمن بیرونی نیست, این را آنجا گذاشتند که همان درون, شما جنگ را شروع کنید و پیروز بشوید. بخل عارضهای نیست که از بیرون دست شما را ببندد, بلکه بخل در کنار جان شما آنجا انباشته است و سنگر گرفته است: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾, شح در همان کنار نفس است و اگر به ما فرمود: «حَیّ علی الفلاح» راه فلاح و رهیدن از نقص و رسیدن به کمال را هم بیان کرد که ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[22] این در چند جای قرآن است. اگر انسان از خطر این شُحّ درونی رهایی یافت به فلاحت و فلاح میرسد: ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. این هم در سوره «تغابن» است, هم در سوره «حشر» اولاً این شح که دشمن درونی است در جان آدم سنگر گرفته است و انسان باید در آن جبهه پیروز بشود. در این آیه هم فرمود این شح برای نفس است, این نفس اماره نمیگذارد انسان درباره نثار و ایثار اقدام کند. پس این شح, آنچه را که ندارد میگیرد و آنچه را هم که دارد نگه میدارد. برای اینکه ما را از دست این دشمن درونی نجات بدهد, جای آن را مشخص کرد که این بیرون نیست, در درون است و سود پیروزی بر او را هم مشخص کرد فرمود کسی رهایی پیدا کرده است که از دست شح برهد و راههای دیگری را هم نشان داد که ما از این خطر برهیم و آن راه این است که فرمود اولاً این مالی که دارید, گرچه مال برای شماست, گرچه ﴿فَهُمْ لَها مالِکُونَ﴾;[23] اما یک مقدار که بیندیشید, شما خلیفه هستید نه مالک در دید اولی, بر اساس فقهی آنچه که شما از راه حلال تهیه کردید, برای شماست; ولی بر اساس دید اخلاقی, وقتی شما بنگرید شما جانشین هستید, نه مالک; تنها که شدید: ﴿فَهُمْ لَها مالِکُونَ﴾ مالی که از راه حلال کسب کردید, مال شماست; ولی وقتی جریان گذشته و آینده را میبینید شما خلیفه هستید; حالا یا خلیفة الله هستید: ﴿إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً﴾[24] یا خلیفه نسل گذشته هستید که آنها داشتند و استفاده کردند و به شما واگذار کردند که شما هم باید به نسل بعد واگذار کنید که این نسلهای انسانی یکی خلیفه دیگری است. بنابراین شما در این سیر کلی که قرار میگیرید, مالک نیستید مُستخلَف هستید: ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ﴾ یا «مُستخلَف عن الله» هستید یا مُستخلَف از نسل قبلی هستید اینچنین نیست که مال شما باشد و همواره مالک باشید و با مال خود بروید. اگر شما «مُستخلَف من الله» هستید یا مُستخلَف از نسل گذشته هستید, از این فرصت خلافت استفاده کنید طرفی ببندید, چون نه مال شما بود, نه مال شما میماند. اگر مُستخلَفاید بکوشید که از این فرصت خلافت بهره ببرید. اگر به کسی گفتند تو جانشین من هستی, به مقدار لازم برای خود بهره بگیر و به مقدار کافی برای خود پیش فرست داشته باش که ﴿ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ﴾;[25] او اگر عاقل باشد از این فرصت چند روز باید استفاده کند, چون این مالک که نیست خلیفه است. وقتی تنها شد مالک است: ﴿فَهُمْ لَها مالِکُونَ﴾; اما وقتی در سیر کلی نظام قرار میگیرد این یا خلیفه «عن الله» است یا خلیفه از نفس قبلی است.
بیانی را امیر المؤمنین(علیه السلام) دارد فرمود: «أَلاَ حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؟»[26] کجاست آن مرد آزادی که از این لمُاظه بپرهیزد و این لماظه را رها کند. لماظه آن غذاهای مانده لای دندان است. حضرت فرمود آنچه در دست شماست, این غذای مانده لای دندان نسل پیشین بود که خوردند و سیر شدند و لای دندان آنان مانده به شما رسیده است; این چیز تازهای نیست که به دست شما افتاده باشد. این زمین و آنچه که در روی زمین است, خدای متعالی آن را تازه نیافریده; این ادواری را پشت سر گذاشت و اقوامی را به خاک سپرد. پس آنچه که فعلاً در دست شماست, لماظه نسل قبل است; آنها همین زمین را داشتند و از آن بهره بردند و سیر شدند و لای دندان تاریخ مانده است و شما گرفتید, یک آزادمرد میخواهد که خود را به این مانده لای دهن و دندان نفروشد: «أَلاَ حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؟» این لسان برای آنکه انسان را از این شح نجات بدهد, عامل مؤثری است; مثل اینکه به یک آدم معتاد میگویند خود را با این مواد مخدر, آتش نزن که این زیانبار است; اینجا به ما میفرمایند خود را به این شح و بخل آتش نزن که این زیانبار است, به چه چیزی داری دل میبندی؟ به چیزی که اقوام فراوانی را از بین برد و نسلهای فراوانی را هم در پیش دارد, تو نباید به این دل ببندی, لذا امام صادق(سلام الله علیه) آنطور که مرحوم ابن بابویه قمی در من لا یحضر الفقیه ذکر کرده است فرمود: «وَ اجْعَلْ مَالَکَ کَعَارِیَّةٍ تَرُدُّهَا»[27] مال خود را در حد عاریهای بدان که برمیگردانی, بنابراین نه از راه حرام تهیه کن, نه در انفاق حلال, بخل بورز و نه به آن دل ببند, لذا در این کریمه فرمود: ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ﴾ .
درباره انفاق نفع آن را قرآن به خود منفق برمیگرداند; میفرماید هر قدم خیری که برمیداری به نام انفاق «فی سبیل الله» نفع این برای خود شماست که در اواخر سوره «بقره» بیان کرده فرمود: ﴿تَثْبیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾;[28] این انفاق مانند آن است که کسی آبی به پای نهال وجود خود بریزد. اگر وجود خود را با این آب سرسبز و خرم کرد, منّتی به دیگری و دیگران ندارد, لذا میفرماید آنها که در راه خدا انفاق میکنند برای تحصیل رضای الهی و تثبیت موقعیت خود هست: ﴿وَ مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[29] که خود را میخواهد ثابت قدم کند و در حوادث نلغزد, آدمی که از مال میگذرد, در حوادث پایدار است و کمتر میلغزد, زیرا او میگوید آنچه که من داشتم و دارم, در راه دوست میدهم, چرا برای تعیین تأمین مال, دین خود را ببازم کسی که اهل انفاق است, انسان ثابت قدمی است که موقعیت خود را تثبیت کرده است, جان خود را ثابت کرده است. کسی که در راه رضای خدا انفاق میکند ﴿وَ تَثْبیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾; چه میتواند او را بتواند بفریبد مال, او که از مال در راه خدا میگذرد; مقام, او که از حیثیت و جاه در راه خدا میگذرد, چون این انفاق تنها مال نیست: گاهی مال است و گاهی آبرو در راه خداست. شما میبینید الآن گاهی به این جبهه و جنگ از راه مال کمک میکنند, بعضی از راه آبرو. بسیاری از بزرگان این کشور آبرو میدهند تا این جنگ پیش برود, تمام تهمتها را تحمّل میکنند; این انفاق جاه است, این میگوید من مالی ندارم که در راه خدا بدهم آبرو دارم و میدهم. این کسی که مقام, جاه و مال را در راه خدا میدهد, موقعیت خود را تثبیت میکند, چیزی او را نمیلرزاند, چه چیزی او را بلغزاند و برای چه بلغزد؟ اگر برای مال است که خود دارد میدهد, اگر مقام و جاه است که دارد در راه دوست صرف میکند, لذا هر انفاقی که باشد موقعیت صاحب انفاق را تثبیت میکند.
﴿وَ تَثْبیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ﴾ میفرماید اگر کسی در راه رضای خدا انفاق کرده است, در جایی باغ احداث کرد که از هر خطری مصون است. باغ اگر در دشت باشد احیاناً سیل آن را میبرد, اما احیاناً اگر در برجستگی کسی باغ احداث کند, همیشه از آفتاب استفاده میکند, همیشه از باران مدد میگیرد و همیشه هم از خطر محفوظ است. فرمود کسی در راه خدا انفاق کند, مثل کسی است که باغی را در برجستگی, در «ربوبه», در تل و بالای تپه, باغ درست کرده باشد; این دامنه کوه نیست که سایه باشد در اثر نتابیدن آفتاب میوههای آن شیرین نشود دامنه کوه نیست که احیاناً سیل بالای کوه این را ببرد; نه, جنتی و باغی است که در «ربوه», جای برجسته و بلند که همیشه آفتاب میگیرد و همیشه از باران مدد میگیرد, از مزایای آفتاب و باران مدد میگیرد و از خطرات سیل مصون میماند که ﴿کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾ که ﴿أَصابَها وابِلٌ﴾ بارانهای درشت ﴿فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ﴾ دو چندان; اگر هم به آن درجهای نرسید که بارانهای درشت به او برسد: ﴿فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلُّ﴾ که باران ریزتری است ﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾.[30] بنابراین انفاق چیزی نیست که انسان به دیگری خدمت کند ﴿تَثْبیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است و انفاق باید همراه با احترام باشد, نه ترحم, نه به عنوان تحقیر آدم چیزی را به کسی بدهد; اگر به عنوان تحقیر یا ترحم بود که موقعیت خود را تثبیت نمیکند; باید بداند این لماظه است که چندی قبل دست دیگران بود و چندی بعد به دست دیگران و من امین هستم که باید از این خلافت بهره خوب ببرم و با احترام انجام وظیفه کنم, نه با ترحم, لذا در همان آیات سوره مبارکه «بقره» فرمود وقتی که میخواهید صدقه بدهید ﴿لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلأَذی﴾[31] صدقه که میدهید منت نگذارید, نگویید که ما این کار را کردیم تا گیرنده خجالت بکشد. در جوامع روایی ما آمده است[32] که اگر کسی کار خیری انجام داد, یک بار و دو بار و سه بار و چهار بار گفت مثل آن است که چند بار این برگ لطیف گل را دست بمالد, کم کم بیبو و بیخاصیت میشود. یک بار گفت مثل آن است که یک بار دستی به این برگ نرم گل زد, یک مقدار آن را پژمرده کرد; دو بار گفت مثل اینکه دو بار دست زده است, سه بار گفت مثل اینکه سه بار دست زد; تا این گل رنگ و بوی خود را از دست داد, یک موحد اگر کاری میکند برای الله است و دیگر نمیگوید. خود خدای متعالی آن کار را افشا خواهد کرد, لذا در همین آیه محل بحث سوره «حدید» فرمود: ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ﴾ .
آنگاه چه چیزی را انفاق بکند؟ این را هم قرآن بیان کرده که اولاً ﴿أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ﴾[33] آن مال حلال را خدا قبول میکند, نه مال حرام را; مال حرام که وجوهات ندارد, مال حرام که وجوه بریّه نیست, مال حرام را باید به صاحب آن برگرداند یا اگر معلوم نیست, با حفظ آن دو شرط, صدقه داد به عنوان تخمیس مخلوط به حرام. مال طیّب و طاهر را خدا میپذیرد, لذا فرمود: ﴿أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ﴾ و در بین مالهای پاک و مالهای حلال هم فرمود آن برجستهترین مال را در راه خدا بدهید. در سوره مبارکه «آلعمران» فرمود شما اگر بخواهید به مقام ابرار برسید, چارهای جز آن نیست که دست از محبوب خود بردارید: ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾[34] که مرحوم فیض(رضوان الله علیه) قرائت «ما تحبون» را هم احتمال میدادند;[35] یعنی باید از محبوب خود هر چه هست برای الله بگذرید, نه ﴿مِمّا تُحِبُّونَ﴾. پس تا از مال محبوب انسان نگذشت, به مقام ابرار نمیرسد «فضلاً عن المقربین»; اگر به مقام ابرار نرسید «فضلاً عن المقربین», گرفتار اصحاب مشئمه خواهد شد: ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾. لذا ثامن الحج(علیه السلام) وقتی سفره پهن میکردند, ظرف خالی میخواست و از بهترین غذاهای آن سفره در آن ظرف خالی میریخت و میفرمود این را در راه خدا اعطا کنید[36] و این کریمه را میفرمود: ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ فَکُّ رَقَبَةٍ﴾[37] این آیات را تلاوت میفرمود; یعنی مؤمنین چرا در دامنه کوه هستند؟ چرا در زمینهای نرم و هموار راه میروند؟ چرا در دشت هستند؟ چرا این کُتَل و کوه را طی نمیکنند؟ چرا بالا نمیروند؟ این ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ﴾ دستور میدهد که شما عقبهها و گردنهها را طی کنید! چرا در آن پایینها راه میروید؟ انسانی که در دامنه کوه است جایی را نمیبیند که «اقتحام» یعنی کاری را با سختی, با فشار, با کوشش, با تلاش, تحمّل کردن و طی کردن. اینکه میگویند اقتحام در هلکات نکنید وقوف در شبهات خیر از اقتحام در هلکات است[38] اقتحام به این معناست. در این کریمه میگوید روی دشتهای صاف راه رفتن کار آسانی است, آن غذاهای مانده و لباسهای مندرس را به مستمند دادن کار آسانی است, آن در دشت راه رفتن است, چرا گردنهها را طی نمیکنید؟ اگر اینجا گردنهها را طی نکردید, «ان ورائکم عقبةً کئودا» آنجا هم که راه رفتن نیست, اینجا گردنه هست, راه رفتن هست, دست و پا هست; اما در برزخ به بعد گردنه هست,, بدون دست و پا; آنجا که راه رفتن نیست, آن روز روز عمل صالح نیست: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ»;[39] اما «غداً» که جای عمل نیست. گردنه هست, بدون دست و پا; کسی قدرت رفتن ندارد, آنجا با عمل صالح باید رشد کند, آن جا که جای عمل نیست: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ»[40] اگر «عن ثلاث» است, «او ستّ» است, آن هم مدت محدودی است, برای نیکان است, آنها که در دنیا این گردنهها را طی کردند.
امیر المؤمنین میفرماید: «کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ»[41] آدم عاقل وصیتهای عهدی را به وصیّ میسپارد, نه وصیتهای تملیکی را; من را کجا دفن کنید, چه کسی بر من نماز بخواند, کفنم چه باشد, اینها در وصیت است; اما ثلث بدهید, فلان مال را بدهید, اینکه برای آدم عاقل نیست! آدم عاقل وصیت تملیکی را در زمان حیات خود میکند; آن وصیتهای عهدی را به وصیّ میگذارد, چه کسی بر من نماز بخواند, مرا کجا دفن بکنید, کفنم چه باشد, این وصیت است; حضرت فرمود: «کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ». بنابراین تأخیر انداختن و تسویف در توبه و دیگر شئون, برای آدم لبیب و عاقل نیست. امام هشتم(سلام الله علیه) این آیات را تلاوت میفرمود و بهترین غذاها را انفاق میکرد و میفرمود: ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ﴾; آن لباسهای مندرس و آن غذاهای کهنه را دادن این اقتحام عقبه نیست و این آیات به ما میگوید قدری بالا بیایید, مادامی که بالا نیامدید, جایی را نمیبینید; وقتی به سینه کوه رسیدید, آنگاه است که منطقه دید شما وسیع میشود هم این طرف را میبینید و هم آن طرف را.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره حدید، آیه3.
[2]. سوره إسراء، آیه12.
[3]. سوره إسراء، آیه12.
[4]. سوره قصص، آیه71.
[5]. سوره قصص، آیه71 و 72.
[6]. سوره قصص، آیه73.
[7]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص45.
[8]. سوره بقره، آیه164.
[9]. سوره آلعمران، آیه190 و 191.
[10]. تفسیر نور الثقلین, ج1, ص422; «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ وَ ذَکَرَ صَلَوةَ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: کَانَ یُؤْتَی بِطَهُورٍ فَیُخَمَّرُ عِنْدَ رَأْسِهِ وَ یُوضَعُ سِوَاکُهُ تَحْتَ فِرَاشِهِ، ثُمَّ یَنَامُ مَا شَاءَ اللَّهُ، وَ إِذَا اسْتَیْقَظَ جَلَسَ ثُمَّ قَلَّبَ بَصَرَهُ فِی السَّمَاءِ ثُمَّ تَلَا الْآیَاتِ مِنْ آلِ عِمْرَانَ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْآیَةَ ثُمَّ یَسْتَنُّ وَ یَتَطَهَّرُ ثُمَّ یَقُومُ إِلَی الْمَسْجِدِ فَیَرْکَعُ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ عَلَی قَدْرِ قِرَاءَةِ رُکُوعِهِ، وَ سُجُودُهُ عَلَی قَدْرِ رُکُوعِهِ یَرْکَعُ حَتَّی یُقَالَ مَتَی یَرْفَعُ رَأْسَهُ، وَ یَسْجُدُ حَتَّی یُقَالَ مَتَی یَرْفَعُ رَأْسَهُ؟ ثُمَّ یَعُودُ إِلَی فِرَاشِهِ فَیَنَامُ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ یَسْتَیْقِظُ فَیَجْلِسُ فَیَتْلُو الْآیَاتِ فَیُقَلِّبُ بَصَرَهُ فِی السَّمَاءِ ثُمَّ یَسْتَنُّ وَ یَتَطَهَّرُ وَ یَقُومُ إِلَی الْمَسْجِدِ، فَیُصَلِّی أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ کَمَا رَکَعَ قَبْلَ ذَلِکَ، ثُمَّ یَعُودُ إِلَی فِرَاشِهِ فَیَنَامُ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ یَسْتَیْقِظُ فَیَجْلِسُ فَیَتْلُو الْآیَاتِ مِنْ آلِ عِمْرَانَ، وَ یُقَلِّبُ بَصَرَهُ فِی السَّمَاءِ ثُمَّ یَسْتَنُّ وَ یَتَطَهَّرُ وَ یَقُومُ إِلَی الْمَسْجِدِ فَیُوتِرُ وَ یُصَلَّی الرَّکْعَتَیْنِ ثُمَّ یَخْرُجُ إِلَی الصَّلَوة».
[11]. سوره فرقان, آیه62.
[12]. سوره حدید، آیه6.
[13]. سوره آلعمران، آیه26.
[14]. سوره آلعمران، آیه27.
[15]. سوره قصص، آیه69.
[16] . سوره بقره، آیه284.
[17] . سوره بقره، آیه284.
[18] . سوره یونس، آیه74.
[19] . سوره یونس، آیه74.
[20] . سوره انعام، آیه158.
[21] . سوره نساء، آیه128.
[22] . سوره حشر، آیه9; و سوره تغابن, آیه16.
[23] . سوره یس، آیه71.
[24]. سوره بقره، آیه30.
[25] . سوره بقره, آیه110; و سوره مزمّل، آیه20.
[26] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت456.
[27] . من لا یحضره الفقیه، ج4، ص410.
[28]. سوره بقره، آیه265.
[29]. سوره بقره، آیه265.
[30]. سوره بقره، آیه265.
[31]. سوره بقره، آیه264.
[32]. ???????.
[33]. سوره بقره، آیه267.
[34]. سوره آلعمران، آیه92.
[35]. الوافی, ج26, ص424.
[36]. تفسیر برهان, ج4, ص464; و الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص52.
[37]. سوره بلد، آیه11 و 12.
[38]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص67 و 68.
[39]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه42.
[40]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص105.
[41]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), کلمات قصار254.