17 01 2018 439405 شناسه:

تفسیر سوره حدید جلسه 4 (تدریس:مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی اْلأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ(4) لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ(5) یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ(6)﴾

بحث در جملهٴ مبارکهٴ ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ بود. در این جمله فرمود: خدای متعالی با همه شما در همه حالات است. معیّت دو قسم بود: یک قسم معیّت قیّومیه بود که شامل هر موجودی خواهد شد؛ یک قسمت معیّت خاصه که همراه با رحمت و لطف است بود که شامل اولیا و مؤمنین مخصوص می‌شود نه دیگران. درباره معیّت قیّومیه حق‌تعالی، چون خدای متعالی حقیقتی است نامحدود، صفات ذاتی‌اش هم که عین ذات است حقایقی نامحدودند؛ قهراً علم و قدرت حق نامتناهی خواهد بود؛ لذا حضرتش ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیط﴾ است. این احاطه همه جانبه خدای متعالی را قرآن کریم در آیات گوناگون با حفظ درجات و مراتب تبیین کرد. در بعضی از آیات می‌فرماید شما به هر سمت متوجه باشید به خدا رو کرده‌اید: ﴿وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ شما از هر طرف بخواهید رو بیاورید به خدا متوجه می‌شوید. مرحله اولی این بود شما به هر سمت رو بیاورید می‌توانید به «وجه الله» متوجه باشید. مرحله دوم از آن سمت بیان می‌شود که خدا به شما نزدیک است. این قرب الهی که خدا به بندگانش نزدیک است در چهار مرحله با تفاوت این مراحل و درجات بیان می‌شود: مرحله اولی بیان اصل قرب است که خدای متعالی به بندگانش نزدیک است. در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ﴾ که ﴿أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ﴾[1] که در این آیه کوتاه هفت بار با ضمیر متکلم از خودش نام برد. در این آیه اصل نزدیکی و قرب اله مطرح است که من نزدیکم دور نیستم در سورهٴ «اذا وقع» می‌فرماید آن کس که محتضر است، ما به او از شماها نزدیکتریم؛ ﴿فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ٭ وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ ٭ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛[2] فرمود: ما به این محتضر از شما که در کنار بالین او هستید نزدیک‌تریم. خداوند سبحان به انسان از دیگرانی که کنار او نشسته‌اند نزدیک‌تر است اگر اولیای مریض به این بیمار نزدیک‌اند پرستارانش در کنار او هستند خداوند سبحان به این محتضر از نزدیکان و پرستان او نزدیک‌تر است؛ ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾.

 از این مرحله قوی‌تر در سورهٴ «قاف» بیان کرده که ما به انسان از حبل ورید او نزدیک‌تریم ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾[3] ما انسان را آفریده‌ایم و از وسوسه‌های نفسانی او باخبریم زیرا ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[4] ما به او از آن رگ حیاتی او به او نزدیک‌تریم، نه تنها از دیگران به او نزدیک‌تریم؛ بلکه از نزدیک‌ترین عضو او هم به او نزدیک‌تریم. خدای متعالی از چشم ما به ما نزدیک‌تر است، از گوش ما به ما نزدیک‌تر است، از حبل ورید ما به ما نزدیکتر است که هیچ عضو جارحه‌ای نیست که نسبت به ما از خداوند سبحان نزدیک‌تر باشد؛ این مرحله سوم. مرحله چهارم که عالی‌ترین مرحله قرب الهی است در سورهٴ «انفال» بیان شده که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[5] بعد از اینکه ضمن چند آیه دستور جهاد و مبارزه را داد فرمود در برابر کفار نهراسید؛ آن‌گاه فرمود: این دستور جهاد و فرمان قیام و دفاع شما را زنده می‌کند. امتی که جهاد ندارد زنده نیست. امتی که اهل دفاع و مبارزه نیست زنده نیست؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. گرچه همه دستورات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عامل حیات است؛ ولی این فرمان در سایر دستورات نیامده، بعد از دستور نماز نفرمود: ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ بعد ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ گرچه نماز عامل حیات است. بعد از دستور روزه نفرمود: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾، ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ گرچه روزه عامل حیات است. بعد از دستورات حج و زکات و دیگر عبادات، نفرمود اینها شما را زنده می‌کند؛ ولی وقتی در سورهٴ «انفال» ضمن چند آیه، مسئله دفاع و جهاد و مبارزه علیه کفر را طرح کرد، فرمود این دستورات عامل حیات شماست شما را زنده می‌کند؛ نظیر آن که قصاص عامل حیات یک امت است، ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾[6] جهاد هم عامل حیات یک امت است؛ لذا فرمود: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ لذا مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله علیه) در کتاب قیم کشف الغطاء می‌فرماید: گرچه صلات عمود دین است؛ اما خیمه‌ای باید باشد تا اینکه عمودی او را حفظ کند، جهاد سازنده آن خیمه است نماز ستون این خیمه است. ستون بی‌خیمه نقشی ندارد، خیمه‌ای باید باشد تا اینکه با ستون انسان آن را بلند کند تا در زیر سایه او به سر ببرد.[7] جهاد بافنده و سازنده خیمه دین است، نماز ستون دین است. بنابراین این تعبیر بلند قرآن درباره خصوص مقاتله و جهاد و مبارزه علیه کفر است که می‌گوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. اصل نزول این کریمه در زمینه جهاد است؛ گرچه همه دعوات و فرامین رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) عامل حیات است؛ لذا آن‌طور که در جوامع اسلامی آمده، مخصوصاً از طریق اهل سنت، وقتی شخصی مشغول خواندن یک نماز مستحبی بود؛ ظاهراً حضرت او را صدا زد و این تأخیر کرد، نماز را تمام کرد؛ بعد به خدمت حضرت رسید. حضرت فرمود: من که تو را خواندم چرا نیامدی؟ گفت مشغول خواندن نماز بودم. فرمود: مگر نمیدانی خدا فرمود: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ نمی‌دانی ما هر چه می‌گوییم عامل حیات شماست؛ نمی‌دانی اگر دعوتم را لبیک می‌کردی زنده می‌شدی؟[8] گرچه همه دستورات آنها حیات‌بخش است؛ اما محور این آیه و مورد نزول این کریمه جریان جهاد است. آن‌گاه در ذیل این آیه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾ بدانید که خدا بین انسان و خود انسان فاصله است اینجا سخن از «حبل ورید» نیست، سخن از انسان و قلب انسان است. این قلبی که قرآن بر او تکیه می‌کند که همان لطیفه الهی و جان انسانی است، نه یک گوشت خاصی که در قسمت چپ بدن قرار دارد و مؤمن و کافر هر دو آن را دارند، انسان و حیوان هر دو آن قلب را دارند. آن قلبی که اگر وقتی میل به گناه کرد، خدا می‌گوید این قلب مریض است؛ همان جان آدمی در سورهٴ «احزاب» به همسران رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) دستور می‌دهد که شما در سخن گفتن رقیق و نازک حرف نزنید ﴿لا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[9] مبادا آن نامحرمی که دلش مریض است با شنیدن صدای نامحرمانه طمع کند در این کریمه می‌گوید آن مردی که با شنیدن صدای زن تحریک می‌شود قلب او مریض است. در سورهٴ «مائده» می‌گوید در زمان جنگ و نبرد بین اسلام و کفر آنها که قلبشان مریض است گرایشی به سمت کفار دارند، می‌گویند شاید رژیم اسلامی شکست بخورد؛ ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾؛[10] فرمود: می‌بینی آنها که قلبشان مریض است گرایشی به سمت کفار دارند می‌گویند شاید اسلام پیشرفت نکرد شاید اسلام شکست خورد ما چرا رابطه خود را با کفار بد کنیم آن که با بیگانه رابطه سیاسی نامشروع دارد، قرآن می‌گوید قلب او مریض است این قلبی که مریض است نه همین قلب مادی است و اگر درباره عده‌ای فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[11] یا آنها که از اظهار شهادت در محکمه عدل الهی خودداری می‌کنند فرمود کسی که کتمان شهادت بکند قلب او معصیت کرده است: ﴿وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛[12] یا درباره دیگرانی که آیات الهی را نمی‌بینند می‌گوید ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾[13] چشمان آنها نابینا نیست، اما دلشان نمی‌بیند. این قلبی که کور است همان جان انسانی است که در اثر تبهکاری نابینا می‌شود.

 «فتحصل» که «أنّ القلب فی لسان القرآن الکریم»، همان جان آدمی است و روح انسانی که حقیقت انسان را تأمین می‌کند خواهد بود. در این کریمه سورهٴ «انفال» می‌گوید خدا بین انسان و قلب انسان حائل است؛ لذا چیزی را که ما می‌خواهیم بفهمیم قبل از اینکه بفهمیم خدا می‌فهمد از قلب ما چه می‌گذرد هر تصمیمی که بخواهیم بگیریم اول خدا می‌داند بعد ما؛ لذا اگر کسی خود را به خدا بسپارد، خدا در تصمیم‌گیری او اثر می‌گذارد، گاهی تصمیم نمی‌گیرد یا از تصمیم گرفته منصرف می‌شود که امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»؛[14] من می‌بینم در صفحه جانم، خدا اثر می‌گذارد، عزیمت را فسخ می‌کند، چیزی را که من معتقد شدم، عهد بستم، گره بستم، او می‌گشاید؛ «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ». پس قدرت خدا در درون ما از خود ما به ما نزدیک‌تر است. این‌طور نیست که خدا بیرون از حقیقت ما باشد و از بیرون دخل و تصرف کند. اگر خدای متعالی بیرون از حقیقت ما بود که محدود بود «سبحانه و تعالی». پس قدرت او در درون ذات ما احاطه دارد و در همان درون دخل و تصرف می‌کند. از این تعبیر رساتر فرض ندارد که قرب الهی را برای ما تبیین کند که بیابیم خدای سبحان به ما از خود ما نزدیک‌تر است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾.

این‌چنین نیست که ما در کارهایمان مستقل و مفوّض باشیم که خدا بیرون از قلب ما بخواهد دخل و تصرف کند، اگر بیرون از جان ما باشد دیگر «داخل فی الأشیاء لا بالممازجة»[15] نخواهد بود، می‌شود «خارج عن الشیء بالممازجة» و این با نامحدود بودن سازگار نیست و اگر ما موجودی می‌بودیم که قدرت حق در درون ذات ما احاطه پیدا نمی‌کرد ما می‌شدیم صمد؛ در حالی که موجود ممکن، اجوف[16] است و مؤتمن، «کما فی الروایات». بنابراین آن قدرت در درون ذات ما هم احاطه دارد که اگر ما خواستیم تصمیمی بگیریم او می‌تواند جلو تصمیم ما را بگیرد نه اینکه از بیرون فقط هدایت کند نه در درون هم تصرف می‌کند آنها که تحت ولایت الهی‌اند صحنه قلبشان کاملاً در تحت تدبیر الهی است بنابراین این‌چنین نیست که ذات ما یک موجود مستقلی باشد و خداوند سبحان از بیرون ناظر ذات ما باشد اگر بیرون ذات ما ناظر بود و به درون ذات ما احاطه نداشت می‌شود محدود در حالی که او ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیط﴾ است .

پرسش: ...

پاسخ: اگر ذات ما یک درجه خاص وجودی است، این ذات ما که یک درجه مخصوص است در هر شأنی از شئون این ذات قدرت حق احاطه دارد. اگر ذات ما بخشی مربوط به تصمیم‌گیری بخشی مربوط به اندیشیدن است بین این دو بخش قدرت حق احاطه دارد؛ نه آن است که انسان از یک بعد می‌فهمد و از بعد دیگر تصمیم می‌گیرد، با یک جناح می‌اندیشد با جناح دیگر اراده می‌کند. بین این دو جناح قدرت غیبی احاطه است که انسان می‌تواند بر اساس فهمش تصمیم نگیرد، این‌طور نیست که این صفحه ذات ما از قلمرو قدرت حق بیرون باشد و احاطه حق و قدرت حق در درون ذات ما راه نداشته باشد و از ذات ما نگذرد، نه او به درون هر ذاتی هم احاطه دارد. بنابراین این ذات اگر درست خود را بررسی کند همان‌طور که «فی کل شیء لا بالممازجة» قدرت خدا هست در حقیقت انسان هم «لا بالممازجی» قدرت خدا هست؛ لذا اگر کسی خویشتن خویش را خوب بشناسد خدا را در درون خود به عنوان یک موجود نامحدود درک می‌کند؛ زیرا از ذات او جدا و بیرون نیست، چه اینکه در ذات او حلول نمی‌کند و با ذات او هم متحد نخواهد شد. بنابراین این مرحله چهارم قرب الهی است که به درون ما از خود ما نزدیک‌تر است. اگر ما می‌فهمیم و تصمیم می‌گیریم، بین فهم و تصمیم‌گیری ما قدرت حق فاصل است. اگر تصمیم ما بر اساس اندیشه ماست، بین این ارتباط تصمیم و اندیشه قدرت حق فاصل است. اگر اندیشه‌های ما سایه‌افکن تصمیمهای ماست بین آن سایه‌افکن و این زیر سایه قدرت حق فاصل است؛ لذا گاهی نمی‌گذارد بر اساس اندیشه تصمیم‌گیری کنیم؛ این می‌شود قرب الهی که به درون هر انسانی «لا بالممازجة» راه پیدا می‌کند قهراً ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ قهراً ﴿وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾ خواهد شد.

بر اساس این مراحل چهار گانه در سورهٴ «مجادله» فرمود: هر کسی که با دیگری جایی خلوت کرده است خدا با آنها است اگر این اصل قرآنی روشن شد که خدا با انسان در همه حالات است، در هر تصمیم‌گیریهای مشترک و جلسات سرّی خدا در آنجا حضور دارد. در سورهٴ «مجادله» فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾؛[17] این مطلب به قدری روشن است که به رؤیت رسیده مگر نمی‌بینی که خدا به آنچه در آسمانها و زمین است عالم است این اصل کلی بر اساس این اصل کلی در ذیل این آیه می‌فرماید: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا﴾؛[18] فرمود: هیچ زمزمه و نجوا و مناجات و زیر گوش گفتن و سرّی سخن گفتنی نیست که سه نفر کنار هم بنشینند مگر اینکه خدا چهارمی باشد، پنج نفر دور هم جمع نمی‌شوند مگر که خدا ششمی است و نه کمتر از اینها مثل دو نفر و نه بیشتر از اینها مثل شش نفر و هفت نفر ﴿إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا﴾؛ هر جا باشند و هر تصمیمی بگیرند خدا با آنهاست. در اینجا فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ﴾؛ نجوای سه‌گانه نیست مگر اینکه خدا چهارمی اهل این نجوا است. بحثی است بین این «رابع ثلاثه» که توحید کامل است و «ثالث ثلاثه» که کفر است ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[19] که «ثالث ثلاثه» کفر است ولی «رابع ثلاثه» توحید است. این بحث مبسوطاً در جایش گذشت و اجمال بحث این است که خدا هرگز عدد نیست و عدد‌پذیر نیست و در ارقام موجودات عددی و کمی قرار نمی‌گیرد، نمی‌شود گفت اینها سه نفرند، سومی شان خداست یا اینها چهار نفرند چهارمی شان خداست؛ ولی می‌شود گفت این سه نفر که نشستهاند اینها سه نفرند چهار نفر نیستند؛ اما چهارمشان خداست. خدا «رابع ثلاثه» است نه «ثالث ثلاثه». این‌طور نیست که ما رقم‌شماری کنیم عدد‌شماری کنیم بگوییم یک دو سه چهار، چهارمی خدا است، چهار نفرند در عرض هم یکی از این چهارتا خداست. خدا «رابع اربعة» نیست اگر چهار نفرند چهار نفرند. خدا خالص این اربعه است، نه «خامس خمسة». اگر سه نفر کنار هم نشسته‌اند خدا در ردیف اینها نیست که بشود «رابع اربعة»، اینها سه نفرند اما خدا رابع این ثلاثه است ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ که «اب و ابن و روح القدس» در عرض هم‌اند، یکی از این سه امر خداست؛ این‌چنین نیست. اگر سه نفر کنار هم قرار گرفتند سه نفرند خدا در ردیف اینها نیست که بشود با اینها چهارتا و اینها بشوند چهار «رابع اربعه» باشند اینها سه نفرند و خدا چهارمی این سه نفر است. فرق بین «رابع ثلاثه» و «رابع اربعه» این است که اگر یک موجودی «رابع اربعة» بود؛ یعنی فردی است در برابر دیگر افراد همان‌طور که آنها از او جدایند، این هم از آنها جداست، در عرض هم هستند. اما «رابع ثلاثة» آن است که این با اولی هست با دومی هست با سومی هست، با دوتا هست با سه تا هست، با اول و آخر هست با همه‌شان هست؛ چون «رابع ثلاثة» است نه «رابع اربعة» و نه «ثالث ثلاثة»، در ردیف آنها نیست؛ لذا در سورهٴ «مائده» می‌گوید: «ثالث ثلاثة» گفتن کفر است، در سورهٴ «مجادله» می‌فرماید: «رابع ثلاثه» توحید است، «سادس خمسة»توحید است.

پرسش:

پاسخ: در صحیفه مبارکه سجادیه دارد: «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَدِ»؛[20] ولی در همان صحیفه و در نهجالبلاغه تصریح شده که «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ»[21] خدا دائمی است؛ اما نه امر ممتد و زمان‌بردار، خدا واحد است؛ اما نه واحد عددی! هم در صحیفه است که واحد «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ»[22] و هم در کتاب قیّم نهجالبلاغه است که «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ»؛ آنجا که گفته شد «لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَدِ»؛ یعنی وحدانیت عدد برای توست نه تو واحد به وحدانیت عدد هستی و همان‌طور که عدد خود از واحد است واحد عدد نیست؛ ولی با تکررش سازنده عدد است، در نظام امکان عدد آیت الهی است که وحدت عدد نیست؛ ولی با تکررش عدد می‌سازد. این آیت حق است، چه حق جزء عالم نیست موجود ممکن نیست، بالاتر از هر موجود امکان است با تکرراتش با ظهوراتش با فیوضاتش عالم می‌سازد. خود جزء عالم نیست؛ ولی با ظهوراتش با آیاتش با فیوضاتش عالم می‌سازد. این را شارحان صحیفه مبارکه سجادیه و دیگر مفسران علوم اهل بیت(علیهم السلام) به چندین وجه توجیه کردند که بعضی از آن وجوه همینهایی بود که عرض شد.

 بنابراین در این آیه فرمود: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ﴾ آن چنان با ماست که به ما از خود ما نزدیک‌تر است چه اینکه آن چنان به ما رحیم است که به ما از ما ارحم است آن‌طور نیست که ما به خودمان از خدا رحیم‌تر باشیم و گرنه او «ارحم الراحمین» «بالقول المطلق» نخواهد شد خدا به ما از خود ما رئوف‌تر است این‌چنین نیست که ما نسبت به خودمان از خدا مهربان‌تر باشیم خیرخواه‌تر باشیم و مانند آن ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ در هر جایی که باشید .

افراد از نظر قرآن کریم سه قسمت‌اند: بعضی‌ها هر جا باشند خیّر و پربرکت‌اند، بعضی‌ها هر جا باشند بی‌اثر و بی‌برکت‌اند و بعضی‌ها هم بین الامرین‌اند. درباره عیسای مسیح(سلام الله علیه) در سورهٴ «مریم» این‌چنین فرمود که عیسای مسیح می‌گوید: ﴿قالَ إِنّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا ٭ وَ جَعَلَنی مُبارَکًا أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا ٭ وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبّارًا شَقِیًّا ٭ وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا ٭ ذلِکَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾؛[23] می‌فرماید من هر جا باشم بابرکتم، در همه شئون مرکز برکتم. خدا می‌فرماید: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ با این انسانی که «این ما کان» مبارک است خدا با اوست در همه کارها فیض و برکتی از خدا می‌برد و به دیگران می‌رساند؛ لذا ثامن الحجج(علیهم السلام) می‌فرماید: مهمترین ادواری که برای انسان است سه دور است که دوره میلاد است دوره وفات است و دوره بعث او در قیامت و عیسای مسیح(سلام الله علیه) این سه دوره را با برکت گذراند؛ لذا خدا در قرآن از زبان او نقل می‌کند که «﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾[24]»[25] امام هشتم(علیه السلام) فرمود: هیچ مقطعی از این سه مقطع مهم نیست و هیچ مرحله‌ای از این سه مرحله حساس‌تر نیست: مرحله ولادت، مرحله وفات، مرحله بعث در روز قیامت و آنها که از هر نقصی به اذن الله رهیده‌اند و به هر کمال میسّر به اذن الله رسیده‌اند، گفتار آنها این است که ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾؛ این می‌شود ﴿وَ جَعَلَنی مُبارَکًا أَیْنَ ما کُنْتُ﴾.

 در مقابل این مثلی را قرآن کریم ذکر می‌کند که این مثل تبیین حال کفاری است که جزء شرّ و شقاوت چیزی از آنها مشاهده نمی‌شود و آن مثل در سورهٴ «نحل» است که فرمود: ﴿وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ کَلُّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ﴾؛[26] مثل ذکر می‌کند مثل آن بنده‌ای که کلّ بر مولاست و هر جا مولا او را می‌فرستد بی‌خیر و برکت برمی‌گردد. ﴿أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ﴾؛ این گرچه مثل است؛ اما می‌تواند بیانگر حال کفاری باشد که در سورهٴ «ابراهیم» مَثَل آنها را شجره خبیثه دانست که ﴿اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ﴾[27] درخت پلید میوه‌اش تلخ است و جزء تیغ و میوه تلخ و آثار مشئوم چیزی ندارد اینها عمرشان مانند شجره خبیثی که ﴿اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ﴾ است که هیچ خیر و برکتی از اینها مشهود نیست اینها مصداق ﴿أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ﴾ هستند گروه سوم کسانی‌اند که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا﴾؛[28] یک مقدار عمل صالح، یک مقدار عمل طالح اینها را به هم مخلوط کرده‌اند. خدای متعالی با هر انسانی در هر حالی از این حالات ثلاثه هست.

 ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾ سرّ اینکه بصیر تعبیر کرد در بحث قبل به استناد آیه 61 سورهٴ «یونس» گذشت که در آن آیه فرمود: هر کاری را که شماها می‌کنید در مشهد مایید، ما شاهدیم نه تنها عالمیم، می‌بینم. شما در حضور مایید، نه اینکه ما از غیب بدانیم چون با شماییم در حضور ما دارید خلاف می‌کنید.

﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾؛ این کلمه ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در این قسمت باز تکرار شده. در آیه دوم فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾ خدای متعالی چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾، مصدر همه چیز اوست، آفریدگار همه چیز اوست؛ پس ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و چون خدای سبحان «هو الآخر» است بازگشت همه امور به سوی اوست ﴿أَلا إِلَی اللّهِ تَصیرُ اْلأُمُورُ﴾؛ پس ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. این‌طور نیست که نظام خود به خود به سوی خدا برود بلکه خدا اینها را می‌برد. همان‌طور که این نظام در تحققشان این‌چنین نبودند که خود به خود یافت شده باشند؛ بلکه مبدئی اینها را آفرید، در سیر کمالی‌ و بازگشتشان به قیامت هم این‌چنین نیست که خود به خود بروند؛ بلکه کسی اینها را می‌برد «و هو الله». چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾؛[29] پس ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. چون «هو الآخر» است؛ پس ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. هم در پیدایش، اینها ملک و مُلک الهی‌اند و هم در کمال و میل به هدف، مِلک و مُلک الهی‌اند. لذا در آیه دوم که ناظر به صدور اینهاست فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. در آیه پنجم که ناظر به عروج و سیر و صیرورت اینهاست فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.

 اگر در سورهٴ «ابراهیم» بازگشت همه موجودات را به اله تبیین کرد فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾[30] روزی که مجموعه نظام آسمانها و زمین عوض می‌شود، روزی که آسمانها و زمین تبدیل می‌شوند، این تبدیل مبدّلی می‌خواهد؛ این‌چنین نیست که آسمانها خود به خود عوض بشوند، این‌طور نیست که زمین خود به خود تبدیل بشود، آن مبدّلی که سماوات را تبدیل می‌کند کسی است که ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ این‌چنین نیست که زمین خود به خود عوض بشود و آسمانها خود به خود تغییر پیدا کند. همان‌طور که خود به خود یافت نشدند خود به خود هم عوض نمی‌شوند. آن قسمت که «فیما یرجع الی الصدور و المبدأ» بود فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ این قسمت که مربوط به رجوع و بازگشت نظام خلقت است «الی الله» فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾. لذا تکرار این جمله کریمه ﴿‌لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ به این مناسبت است، ﴿وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾ چیزی نیست که به خدا برنگردد. در همه موارد معمولاً جمع «محلیٰ به الف و لام» ذکر می‌شود، ﴿أَلا إِلَی اللّهِ تَصیرُ اْلأُمُورُ﴾[31] و مانند آن.

بیانی را از امام پنجم(سلام الله علیه) نقل کردند که حضرت فرمود: قرآنی، مصحفی در دریا افتاد و همه کلماتش محو شد به استثنای این کلمه «﴿أَلا إِلَی اللّهِ تَصیرُ اْلأُمُورُ﴾»؛[32] یعنی همه خصوصیتها محو می‌شود و فانی می‌شود و به طرف اله صیرورت دارد، نه تنها سیر دارد. سیر «الی لقاء الله» نیست، صیرورت است. این‌طور نیست انسان را ببرند به جایگاهی؛ انسان به آن درجه کامله‌ای که برای یک موجود ممکن میسر است به آن درجه نائل می‌شود، آن‌گاه ذات اقدس الهی را مشاهده می‌کند. به آن درجه کامله از فیض الهی می‌رسد و آن می‌شود؛ آن‌گاه خدای خود را مشاهده می‌کند ﴿أَلا إِلَی اللّهِ تَصیرُ اْلأُمُورُ﴾؛ ﴿وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: به آن مقام نمی‌رسند، چه اینکه همه از آن مقام صادر نشده؛ مگر نه آن است که در قوس نزول همه موجودات از ذات اقدس الهی صادر شدند؛ مگر نه آن است که همه از ذات اقدس الهی صادر شدند؛ اما «اول ما صدر عن الله نور نبینا(علیه آلاف التحیة و الثناء)».[33] اول این خاندان بودند، بعد «إِذَا سَبَّحَ سَبَّحَتِ الْمَلَائِکَةُ لِتَسْبِیحِه‏».[34] معلم ملائکه آن مقام شامخ بود موجودی که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾؛[35] بعد پیدا شدند بعد کم کم سماوات و ارض پیدا شد، بعد کم کم موجودات دیگر خلق شدند. همه «من الله»‌اند؛ اما با حفظ درجات. همه هم «الی الله»‌اند؛ اما با حفظ درجات. آن که صادر اول است و اولین خلق الهی است، بازگشت او به ﴿وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی﴾[36] است و به «صدرة المنتهیٰ» می‌رسد؛ چه اینکه از حضرتش سؤال کردند شما بعد از ارتحال کجا می‌روید فرمود: «إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی، وَ جَنَّةِ الْمَأْوَی، وَ الْعَرْشِ الْأَعْلَی‏»[37] به آنجا می‌روم. دیگر موجودات بعد از آنها نازل شدند، آنها مجاری فیض بودند برای آفرینش موجودات دیگر؛ بازگشت هم بشرح ایضاً[همچنین]. این‌طور نیست که در رجوع و در بازگشت، همه به «جنة اللقاء» برسند. کفار به آن جهنمی که مظهر خدای قهار منتقم است می‌رسند، مؤمنین متوسط به ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[38] می‌رسند. اولیای خاص الهی هم ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را نائل می‌شوند، هم ﴿فَادْخُلی فی عِبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾[39] را درک می‌کنند. آن می‌شود ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[40] که هم ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را دارند، هم ﴿فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ را مشاهده می‌کنند. کسی که به «جنة اللقاء» رسیده است ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را داراست. کسی که به ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ رسیده است، ممکن است به ﴿فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ نرسد. فیض هم از آن طرف درجات دارد و هم از این طرف مراتبی دارد؛ لذا همه از خدا هستند با حفظ مراتب، همه به سوی خدای سبحان‌اند با حفظ مراتب. گفته‌اند ذات مقدس سید الشهداء(سلام الله علیه) سالی دو بار برای اهل بهشت ظهور می‌کند، این‌طور نیست که انسان بتواند در بهشت هر لحظه که اراده کرد به حضور اینها برسد بین درجات اهل بهشت، آن‌طور که در روایات معصومین(علیهم السلام) آمده است، آن قدر فاصله است؛ مثل فاصله بین زمین و ستاره آسمان این قدر درجات هست. نه تنها در سورهٴ «انفال» آمده که ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾؛[41] بل در سورهٴ «آل عمران» آمده: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾.[42] اول ملکات انسان، علم انسان و عمل انسان عاریت است به انسان درجه می‌دهند، کم کم وقتی انسان با آن ملکات خوی گرفت خود می‌شود عین آن درجه؛ نه از باب حذف «حرف جر» باشد که بگوییم آنچه در سورهٴ «آل عمران» آمده که فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ یعنی «لهم درجات»، نه! خود مؤمنین درجات‌اند، خود مؤمنین «النَّاسُ مَعَادِن کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛[43] خود مؤمن است که درجه دارد یا بالا یا پایین یا متوسط. بنابراین آن که به درجه عالیه رسیده است، در روایات ما آمده که دسترسی به پایینی‌ها دارد می‌تواند سری به اینها بزند، از اینها حالی بپرسد؛ اما اینها نمی‌توانند آنجا بروند و به اتاق او راه پیدا کنند و از آنها باخبر بشوند: ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾.[44]              

«و الحمد لله رب العالمین»

 

 

 



[1] . سوره بقره، آیه186.

[2] . سوره واقعة، آیه83 ـ 85.

[3] . سوره ق، آیه16.

[4] . سوره ق، آیه16.

[5] . سوره انفال، آیه24.

[6] . سوره بقره، آیه179.

[7] . کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء (ط - الحدیثة)، ج‌2، ص14.

[8] . تذکرة الفقهاء (ط - الحدیثة)، ج‌3، ص276؛ سنن الکبرا (للبیهقی)، ج7، ص64؛ « خرج رسول الله صلی الله علیه وآله علی أبی بن کعب وهو یصلی فی المسجد، فقال : (السلام علیک یا أبی) فالتفت إلیه أبی فلم یجبه، ثم إن أبیا خفف الصلاة، ثم انصرف إلی النبی صلی الله علیه وآله فقال: السلام علیک یا نبی الله ، فقال: (وعلیک السلام، ما منعک أن تجیبنی إذ دعوتک) فقال :یا رسول الله کنت أصلی، قال: (أفلم تجد فیما أوحی إلی أن (استجیبوا لله وللرسول إذا دعاکم لما یحییکم)؟! قال: بلی یا رسول الله لا أعود.».

[9] . سوره احزاب، آیه32.

[10] . سوره مائده، آیه52.

[11] . سوره بقره، آیه10.

[12] . سوره بقره، آیه283.

[13] . سوره حج، آیه46.

[14] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت250.

[15] . ر. ک: التوحید(للصدوق)، ص306.

[16] . الکافی(ط ـ الإسلامیة1، ج، ص110؛ «الْمَخْلُوقُ أَجْوَفٌ‏ٌٌ».

[17] . سوره مجادله، آیه7.

[18] . سوره مجادله، آیه7.

[19] . سوره مائده، آیه73.

[20] . الصحیفة السجادیة، دعای28.

[21] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه185.

[22] . الصحیفة السجادیة، دعای1، بند28.

[23] . سوره مریم، آیه30 ـ 34.

[24] . سوره مریم، آیه33.

[25] . الخصال، ج1، ص107.

[26] . سوره نحل، آیه76.

[27] . سوره ابراهیم، آیه26.

[28] . سوره توبه، آیه102.

[29] . سوره حدید، آیه3.

[30] . سوره ابراهیم، آیه48.

[31] . سوره شوری، آیه53.

[32] . الکافی(ط ـ الإسلامیة، ج2، ص632.

[33] . ر. ک: الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص442؛ غرر الأخبار، ص195؛ «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِیِنَا».

[34] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏22، ص149.

[35] . سوره حجر، آیه30؛ سوره ص، آیه73.

[36] . سوره نجم، آیه42.

[37] . الأمالی (للطوسی)، النص، ص207.

[38] . سوره حدید، آیه12.

[39] . سوره فجر، آیه29 و 30.

[40] . سوره الرحمن، آیه46.

[41] . سوره انفال، آیه4.

[42] . سوره آل عمران، آیه163.

[43]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج8، ص177.

[44] . سوره حدید، آیه6.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق