17 01 2018 439581 شناسه:

تفسیر سوره حدید جلسه 2 (تدریس:مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (1) لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (2) هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (3)﴾

بحث در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» بود. این سوره با تسبیح حق تعالی شروع شده، مانند سایر سُوَری که به «مسبحات ستّ» معروف هستند که اول آنها تسبیح یا به صورت فعل ماضی یا به صورت فعل مضارع و سرّ اینکه اول این سوَر ششگانه تسبیح است، جلسه قبل بیان شد و آن اینکه چون در این سوَر صحبت از انفاق و کمک دین خدا و قرضالحسنه دادن به خدا و مانند آن مطرح است, برای اینکه مبادا توهم بشود خدا نیازی به غیر خود دارد؛ لذا می‌فرماید دین خدا را یاری کنید یا به خدا قرضالحسنه بدهید یا در راه خدا انفاق کنید، برای رفع اینگونه از اوهام اوایل این سور تسبیح و تنزیه حق مطرح است؛ یعنی خداوند سبحان از هر نقص و از هر عیبی منزه است، پس حاجتی به هیچ شخص یا چیزی ندارد و اگر در متن این سوره‌ها دستور قرضالحسنه داده شد، این برای تعلیم و تربیت خود انسان است، نه برای نیاز و رفع نیاز خداوند سبحان، چون خدا از هر حاجتی منزه است.

 در این سورهٴ «حدید» همان ‌طور که جلسه قبل اشاره شد، مسئله انفاق بیش از هر مطلب دیگر مطرح است، انفاق در راه خدا که نشان می‌دهد این سوره برای دعوت و تشویق به انفاق در راه خدا است، زیرا در یکجا فرمود: ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ﴾[1] که امر به انفاق کرد و فرمود، گرچه شما نسبت به یکدیگر صاحب مال هستید و مالک هستید؛ ولی نسبت به خدای سبحان مالک نیستید، خلیفه‌ هستید خدا شما را مستخلف قرار داد، نسبت به یکدیگر مالکیت مطرح است؛ اما نسبت به خدا شما خلیفه هستید نه مالک ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبیر﴾، این امر به انفاق است. باز فرمود: ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾ که زجر از عدم انفاق است، تقبیح عدم انفاق است و مانند آن، ﴿وَ ما لَکُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾، آن اول لسانش اثبات بود که تشویق به انفاق بود آن دوم لسانش نفی است، مذمت عدم انفاق است و باز فرمود: ﴿لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ﴾،[2] در بین انفاق‌کننده‌ها هم آنها که در زمان خطر و نیاز اسلام به انفاق, شروع به انفاق کردند، مقام بالایی دارند. آنهایی که در زمان قدرت اسلام, شروع به انفاق کردند، ثواب کمتری دارند، اینها برابر نیستند. باز در آیه بعد فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾[3] که باز سخن از قرضالحسنه و انفاق «فی سبیل الله» و تشویق به انفاق است. باز در همین سوره فرمود: ﴿إِنَّ الْمُصَّدِّقینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ﴾ مردانی که صدقه می‌دهند و زنانی که صدقه می‌دهند: ﴿وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾، کسانی که به خدا قرضالحسنه می‌دهند: ﴿یُضاعَفُ لَهُمْ﴾,[4] منظور این قرضالحسنه قرضالحسنه رایج نیست که کسی به دیگری قرض بدهد، کاری که انسان در راه خدا انجام می‌دهد، به خدا قرض داد و خدا چون خلف وعده نمی‌کند و به وعده‌های خود عمل می‌کند, یقیناً این قرضها را تأدیه خواهد کرد. اگر زیدی به عمرو قرضالحسنه داد، آن از این آیه مراد نیست، این آیه آنچه که در راه خدا انسان انفاق می‌کند؛ خواه خون در راه خدا نثار کند؛ خواه مال در راه خدا انفاق کند، اینها قرضالحسنه است، یک شهید در راه خدا خون را به عنوان قرضالحسنه اهدا می‌کند یا دیگری که کمک مالی می‌کند، مال را به خدا قرضالحسنه می‌دهد, هرچه را که انسان به خدا داد، قرضالحسنه است که خدای متعالی به بهترین وجه إنجاز و تأدیه می‌کند.

 بنابراین آنچه که در این آیه بیش از هر چیزی مطرح است انفاق «فی سبیل الله» است که گاهی به لسان اثبات و مدح و گاهی به لسان نفی و مذمت است. باز در اواخر این سوره فرمود: ﴿الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ﴾[5] که این لسان، لسان مذمت است. آنها که در راه خدا انفاق نمی‌کنند و دیگران را هم به بُخل دعوت و تشویق می‌کنند، کیفر تلخ به انتظار آنها است، پس آنچه که در این سوره بیش از مطالب دیگر مطرح است، جریان انفاق «فی سبیل الله» و به خدا قرضالحسنه دادن است. این مطلب موهم آن است که خدا در یاری دین خود محتاج به خون یا مال دیگران است که اگر کسی خون ندهد یا مال ندهد، خدا نمی‌تواند دین خود را یاری دهد؛ لذا در صدر این سوره سخن از تنزیه و تسبیح حق است که او منزه از هر حاجت و مبرّای از هر نقص است؛ چه اینکه در کریمه دیگر فرمود: ﴿لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْض﴾،[6] اگر خدا بخواهد می‌تواند از کفار و منافقین انتقام بگیرد و دین خود را پیروز کند، بدون اینکه شما کاری کنید؛ ولی می‌خواهد شما را بیازماید. این‌طور نیست که اگر شما دین خدا را یاری نکردید، خدا دست از دینش برمی‌دارد, چنین نیست; این قضای الهی است که سرانجام این دین را ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾[7] و ‌چنین نیست که اگر ما دین خدا را یاری نکردیم، دین یاری نمی‌شود! فرمود: ﴿لَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ خدا از منافقین و کفار انتقام می‌گیرد: ﴿وَ لکِنْ لِیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾، شما را می‌خواهد با یک سلسله امور بیازماید، ببیند که در راه خدا از بذل مال و جان مضایقه می‌کنید یا نمی‌کنید، پس روی این نکته است که اول این سوره سخن از تسبیح حق است.

 این تسبیح همان‌طور که در جلسه قبل اشاره شد، هم کلی است و هم دائم، یعنی هر موجودی تسبیح حق می‌کند و در تمام حالات تسبیح حق می‌کند، «کل موجود فی کل حال مسبح لله تعالی»،[8] آن آیه سوره «اسراء» که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ﴾،[9] با این آیاتی که در سوَر ششگانه آمده که تسبیح می‌کنند خدا را، «لله»؛ یعنی «خالصاً لله». از جمع این آیات جلسه قبل با بیان گذشته استفاده شد که هر موجودی در هر حال خدا را تسبیح می‌کند.

 و مسئله تسبیح آن قدر مهم است که خود خدای سبحان هم خود را تسبیح می‌کند؛ یعنی خود را از هر نقص و از هر عیب مبرّا و منزه می‌داند و ما را هم به تسبیح ذات خود آشنا می‌کند، نه تنها همه موجودات مسبّح حق‌ هستند، بلکه خود خداوند سبحان هم «یسبّح نفسه»، در آیاتی که می‌فرماید: ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ﴾[10] که کلام، کلام الله است نه نقل; نه اینکه خدا بفرماید موجودات آسمان و زمین خدا را تسبیح می‌کنند، بلکه خود می‌فرماید: ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ﴾، خود ذات أقدس خود را از هر نقص و عیبی تنزیه می‌کند؛ چه اینکه در اول سوره «اسراء» هم فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ که آنجا سخن از نقل تسبیح نیست که سماوات یا أرض خدا را تسبیح می‌کند، سخن از تسبیح خود خداست که خود او خود را از هر نقص و عیبی منزّه و مبرّا می‌کند.

پرسش: منزه هست، یک موقع منزه بداند، تحصیل حاصل نمیشود، منزه هست ما هم می‌دانیم خداوند هم خودش منزه هست، چطور ممکن هست؟

پاسخ: بله این تسبیح، یعنی بیان نزاهت است نه اینکه نظیر تطهیر که چیزی مثلاً آلوده است، انسان تطهیر می‌کند نه بیان نزاهت است، اعتقاد به نزاهت و مانند آن است.

 در سوره «روم» آنجا هم سخن از تسبیح است در حالات مختلف; ولی آنجا دو تا احتمال است که آیا آن تسبیح، تسبیح حق است یا تسبیح دیگران و خدا دیگران را امر به تسبیح کرده است. در سورهٴ مبارکهٴ «روم» از آیه هفده، ‌چنین است: ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تُصْبِحُون‏ ٭ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حینَ تُظْهِرُون‏﴾،[11] آیا خدا می‌خواهد به ما دستور بدهد که شما خدا را در صبح و عصر و نیمروز و شب, تسبیح کنید که این صلوات پنجگانه ناظر به تسبیحات پنجگانه باشد: ﴿فَسُبْحانَ اللّهِ حینَ تُمْسُونَ﴾ که نماز مغرب و عشا باشد, ﴿وَ حینَ تُصْبِحُونَ﴾ که نماز صبح باشد, ﴿وَ عَشِیًّا﴾ که نماز عصر باشد, ﴿وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾ که نماز ظهر باشد، چه اینکه بعضیها گفتند یا اینکه خدا مستقیماً خود را تسبیح می‌کند نه اینکه به ما امر کند که خدا را تسبیح کنید، فرمود: ﴿فَسُبْحانَ اللّهِ﴾، در همه حالات خدا منزه است: ﴿حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تُصْبِحُونَ﴾، شب و روز خدا منزه از نقص است, ﴿وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، حمد و ثنا در مجموعه نظام آفرینش از آن خداست، در سماوات و أرض محمودی غیر از خدا نیست، زیرا مُنعِمی غیر از خدا نیست، چون حمد و ثنا در برابر إنعام است و منعِمی غیر از ذات أقدس الهی نیست پس در سماوات و ارض محمودی غیر از خدا نیست: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ﴾ چرا؟ چون او ﴿رَبِّ الْعالَمینَ﴾،[12] اگر مدبر و مربّی جهان «الله» است و حمد هم برای مربی و مدبر و منعم است، پس ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ﴾، چرا «لان الحمد للمنعم و للربّ و الله سبحانه رب العالمین فله الحمد لاغیر»، ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ﴾، چرا چون حمد برای ربّ است و خدا هم ﴿رَبِّ الْعالَمینَ﴾ است، پس حمد از آن خداست و لاغیر؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ اما درباره تسبیح فرمود: ﴿فَسُبْحانَ اللّهِ حینَ تُمْسُونَ﴾ برای شب, ﴿وَ حینَ تُصْبِحُونَ﴾ برای صبح, ﴿وَ عَشِیًّا﴾؛ یعنی شامگاه, چون «عشیّ»، فعلی از او مشتق نشد بر خلاف صباح و مساء و ظهر فعل ماضی و مضارع و امثال آن از آنها مشتق شد: «اصبح و امسی و اظهر» به معنای «دخل فی المساء و الصباح و الظهر» آمده؛ لذا درباره این سه لفظ به صورت فعل ذکر فرمود که فرمود: ﴿حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تُصْبِحُونَ﴾، ﴿وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾؛ یعنی در ظهر وارد می‌شوید؛ ولی درباره «عشی»؛ یعنی شامگاه، یعنی غروب، چون فعلی از او مشتق نشد به ﴿عَشِیًّا﴾ تعبیر فرمود، بنابراین ﴿فَسُبْحانَ اللّهِ حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تُصْبِحُونَ﴾ ﴿وَ عَشِیًّا وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾؛ یعنی «سبحان الله آناء اللیل و اطراف النهار» پس خدا هم خود را از هر نقص و هر عیبی منزه معرفی کرده است، یک کمال مطلق را به ما معرفی کرده است که در هیچ حالتی حاجتی به غیر نخواهد داشت، چون حاجت نقص است، پس تسبیح نه تنها از موجودات امکانی است؛ بلکه خداوند سبحان هم خود را منزه می‌داند و خدا «سُبُّوحٌ‏ قُدُّوسُ‏ رَبُّنَا وَ رَبُّ‏ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوح‏»،[13] چه اینکه فرشتگان هم تسبیح می‌کنند: ﴿سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا﴾.[14]

این تسبیح برای آن است که هر کاری که انسان در راه خدا انجام می‌دهد بداند که باید حمد کند که خدا این کار را به دست او انجام داد, این توفیق را به او داد که او این کار خیر را انجام بدهد, مبادا خیال کند این من هستم که دین خدا را یاری کردم! در لسان أدعیه ‌چنین است که به ما آموختند که از خدا مسئلت کنیم که خدایا «اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ» تو که دینت را حمایت می‌کنی، من اگر دینت را یاری نکردم، دیگری می‌کند؛ ولی خدایا آن توفیق را به من بده که دینت به دست من آبیاری بشود: «وَ لَا تَسْتَبْدِلْ‏ بِی‏ غَیْرِی»،[15] نه اینکه من ناظر و بیگانه باشم دین تو را دیگری یاری کند، پس اصل نصرت دین و حفظ دین «مما لاریب فیه» است، مگر اینکه به ما آموختند که از خدا مسئلت کنیم که خدایا! این دین خود را به دست من احیا کن نه به دست دیگری، اینجا یک غبطه ممدوح است. این مال نیست که انسان بگوید به من بده، به دیگری نده; این یاری دین است که انسان از خدا مسئلت می‌کند که «اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ‏ بِی‏ غَیْرِی‏»، چون خدا این تهدید را در قرآن کرد، فرمود: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾،[16] شما اگر کوتاه آمدید، شما را خدا برمی‌دارد، دیگران را به جای شما می‌آورد که آن دیگران دین خدا را یاری کنند و مانند شما سست نباشند. ‌چنین نیست که اگر ما دین خدا را یاری نکردیم، دین خدا زمین می‌ماند; این نیست و ‌چنین نیست که اگر ما دین خدا را یاری نکردیم، کار تأخیر می‌افتد؛ بلکه خدا عده دیگری را می‌آورد که مانند ما نیستند، چون این خطر در پیش است؛ لذا در لسان أدعیه, معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) به ما آموختند که این همت بلند را ما داشته باشیم، ما از خدا خواهان نصرت و یاری دین داشته باشیم: ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ ٭ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾ که جلسه قبل بحث شد، ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾.

اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» مطالب بسیار بلندی دارد که جلسه قبل به این روایت اشاره شده، این روایت را در بسیاری از جوامع روایی می‌بینید، در کتاب شریف کافی، «باب النسبه» اصول کافی این روایت است، مرحوم ابن بابویه قمی در کتاب توحید این را نقل کرده، دیگران هم در جوامعشان آورده‌اند، آن روایت این است که «سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(عَلَیْهِمَا السَّلَام) عَنِ التَّوْحِیدِ» از امام سجاد(علیه السلام) پرسیدند، توحید چیست؟ «فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ‏ مُتَعَمِّقُونَ‏ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی‏ ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[17] وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَی قَوْلِهِ‏ ﴿وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾[18]»، خدای متعالی می‌دانست که در آخرالزمان اقوام عمیق و متفکرینی می‌آیند که درباره معارف توحید به دقت می‌اندیشند؛ لذا سورهٴ مبارکهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ و اوایل سورهٴ «حدید» تا ﴿وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾؛ یعنی این شش آیه را نازل کرده است «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک»،[19] اگر کسی از این بالاتر بخواهد پرواز کند، هلاک می‌شود چون از این بالاتر راه برای درک بشر نیست. بنابراین این سورهٴ مبارکهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ﴾ و همچنین اوایل سورهٴ «حدید» معارفی را در بر دارند که آیات دیگر آن معارف را در بر ندارند. یکی از آن آیاتی که محتوای بلندی را در بر دارد، همین کریمه است: ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾، خدا اول است و خدا آخر است و خدا ظاهر است و خدا باطن; چهار اسم از أسمای کلیه حق تعالی را بیان کردند که جامع این أسمای چهارگانه همان اسم مبارک «محیط» است که ﴿بِکُلِ‏ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ﴾،[20] چون خدا محیط محض است؛ لذا قبل از هر چیزی خداست, بعد از هر چیزی خداست, ظاهر و محیط به ظاهر هر چیزی خداست, محیط به درون و باطن هر چیزی خداست. اگر خدا محیط به جمیع اشیاء است، هیچ چیزی نیست مگر آن که تحت احاطه خداست، پس هیچ چیزی برای اشیاء نمی‌ماند، مگر آیت بودن و علامت بودن؛ یعنی هر موجودی، در هر حالتی که باشد، فقط آیت خدا و نشانه خداست و بس، چیزی برای خود موجودات جهان امکان نمی‌ماند, زیرا اول او تحت احاطه خداست, آخر او تحت احاطه خداست, ظاهر او تحت احاطه خداست, باطن او تحت احاطه خداست, چیزی برای غیر خدا نمی‌ماند که از آن جهت تحت احاطه حق تعالی نباشد. اگر ما ظاهر درختی را بگوییم تحت احاطه خداست و این قشر آن را برداریم به درونش راه پیدا کنیم، می‌بینیم درونش هم تحت احاطه قدرت حق است و اگر صدر و ذیل این درخت را بررسی کنیم، می‌بینیم چیزی برای این درخت نمی‌ماند، مگر اینکه همه ابعادش تحت احاطه قدرت و علم حق است. اگر چنین است; آن‌گاه چیزی برای غیر خدا می‌ماند که انسان به غیر خدا تکیه کند؛ چه خود چه دیگری! انسان اگر بخواهد به خود تکیه کند یا به غیر خود تکیه کند، باید آن شیء دارای قدرت و اثری باشد که کاری از او ساخته باشد، اگر چه انسان و چه غیر انسان همه ابعاد او تحت احاطه علم و قدرت حق است، چیزی برای این موجود نمی‌ماند تا انسان به او تکیه کند؛ لذا بیان قرآن این است که ﴿وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا﴾،[21] «ملتحد»؛ یعنی سنگر، پناهگاه، غیر از خدا پناهگاهی نیست، چیزی برای غیر خدا نمی‌ماند که انسان به غیر خدا تکیه کند و این می‌شود توحید و اگر در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» اکثر مؤمنین را قرآن مشرک می‌داند، می‌فرماید: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾،[22] از معصوم(عَلَیْهِ السَّلام) سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرک هستند؟ فرمود همین که اینها مواظب گفتارشان نیستند، می‌گویند اگر فلان کس نبود، ما هلاک می‌شدیم, اگر فلان شخص نبود، ما از بین می‌رفتیم; یا همین تعبیری که می‌گوییم اول خدا, دوم فلان شخص. خدا اولی است که دوم ندارد، آن اولی که دوم داشته باشد که اول عددی است، خدا اولی است که عین آخر است و برای این اول شریک نیست، نمی‌توان گفت اول خدا، دوم فلان شخص این مشکل را حل کرد; این تعبیر نشانه آلودگی اعتقاد به شرک است؛ لذا در این کریمه فرمود اکثر مؤمنین مشرک هستند: ﴿الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ غیر از مشرکین است، ﴿الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ برای بتپرستان و وثنیین و صنمیین و امثال آن است، بر مؤمنین ﴿الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ اطلاق نمی‌شود؛ اما بر مؤمن مشرک اطلاق می‌شود که فرمود اکثر مؤمنین مشرک هستند؛ لذا اگر کسی موحداً از این دنیا برود, اهل بهشت است و کلمه «لا اله الا الله» حصن خداست،[23] توحید حصن خداست. اگر کسی موحد باشد، از عذاب الهی در امان است; موحد معنایش آن است که چه در عقیده، چه در اخلاق، چه در عمل، جزء برای خدا برای احدی استقلال قائل نباشد.

پرسش: ...

پاسخ: یعنی تکیه گاهی غیر از خدا نیست.

پرسش: ...

پاسخ: چون به غیر خدا تکیه می‌کنند. انبیا آمدند که او را به راه راست هدایت کنند او باید بداند که تکیه گاهی غیر از خدا نیست نه به خودش تکیه کند نه به غیر خود، منتها این شخص بیراهه می‌رود از صراط مستقیم منحرف می‌شود.

بنابراین خدای متعال اول جمیع اشیاء خواهد بود و آخر جمیع اشیاء هم خواهد بود. اگر این اول غیر از آخر باشد، معلوم می‌شود یک کمیّت یک امتدادی است؛ چه زمانی چه مکانی که یک گوشه آن اول است و گوشه دیگر آن آخر است؛ اما چون اولیّت و آخریّت خدا که اولیّت و آخریّت زمانی نیست, چون خود زمان و خود مکان هم جزء مخلوقات الهی است، پس اول بودن خدا, زمانی نیست و آخر بودن خدا هم زمانی نیست، بلکه اول بودن خدا عین آخر بودن اوست و آخر بودن او هم عین اول بودن اوست, چون حقیقتی است نامحدود و بسیط و احد است، جزء ندارد, هر صفتی که برای این ذات ثابت باشد هم این صفات عین یکدیگرند هم این صفات عین ذات هستند صفات ذاتیه (صفات فعلیه البته بحثش جداست)؛ اما صفات ذاتیه هم عین یکدیگرند هم عین ذات هستند. در اینجا اولیّت عین آخریّت است، آخریّت هم عین اولیّت است, ظاهریّت هم عین باطنیّت است، باطنیّت هم عین ظاهریّت است.

 بیانی را امیرمؤمنان(عَلَیْهِ السَّلام) آن‌طور که در نهجالبلاغه آمده دارد که فرمود: «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطنٍ وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِرٍ»،[24] فرمود هر ظاهری غیر از خدا, باطن نیست، اگر چیزی ظاهر شد، دیگر باطن نیست و اگر چیزی باطن شد، ظاهر نیست. ظهور در برابر بطون است، ظاهر در مقابل باطن است. فرمود هر ظاهری باطن نیست و هر باطنی ظاهر نیست؛ اما خداست که در عین حال که ظاهر است، باطن است و در عین حال که باطن است، ظاهر است. خدا ظاهر است و ظهور هم مخصوص به اوست، چون این لسان، لسان حصر است که «هو الاول لا اول سواه, هو الآخر لا آخر سواه, هو الظاهر لا ظاهر سواه, هو الباطن لا باطن سواه»، او ظاهر محض است چون ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، اگر ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، پس ظاهر است و موجودات دیگر اگر ظاهرند به برکت فیض او ظاهرند، دیگران چه ظهوری دارند؟! چون ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و هستی بخش سماوات و أرض، خداست, سماوات و أرض در پرتو نور او ظاهرند، پس «هو الظاهر». اگر «هو الظاهر» شد، پس هیچ موجودی ظهوری ندارد، مگر «بالعرض»؛ لذا در دعای عرفه سیدالشهدا(سَلامُ الله عَلَیْه) ‌چنین آمده، «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّی‏ یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ»،[25] اگر کسی بخواهد از راه استدلال خدا را بشناسد، آیا غیر خدا اظهر از خداست که از اظهر پی به خدا ببرند; آیا غیر خدا ظهوری دارد که خدا فاقد آن ظهور باشد و از غیر پی به حق ببریم: «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّی‏ یَکُونَ»، آن غیر «هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ»؛ لذا فرمود تو نیازی به مُظهِر نداری و اگر کسی نمی‌بیند نه برای آن است که تو ظهور نداری، بلکه برای آن است که او بینا نیست: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ»، آن چشمی که تو را نمی‌بیند نابینا است. این نفرین نیست، کور باد! بلکه بیان واقع است آن که نمی‌بیند چون نابینا است، وگرنه تو ظاهری «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ‏ عَلَیْهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ»،[26] آن کسی که در دنیا تجارتی نکرد که چیزی بدهد و تو را بخرد, ضرر کرده است. صفقه و داد و ستدِ کسی که جان و مالش را به تو نفروخت و لقای تو را نگرفت، ضرر کرده است. بنابراین چون خدا ظاهر محض است، اگر کسی خدا را نبیند، نابینا است; اما این ظهور، ظهور جسمانی نیست، «لقوله سبحانه و تعالی»، ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾،[27] این ظهور جرمی و مادی نیست که با این چشم ظاهری دیده شود، زیرا چشم ظاهر نور ظاهر می‌بیند و اجرام ظاهر می‌بیند و خدا منزه از جسمیّت و جرمیّت است، چون سبحان است, منزّه از هر حاجت و هر قید و محدودیتی است؛ لذا فرمود: ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیر﴾, پس ظاهر است نه ظهور جسمی، زیرا اگر ظهور جسمی باشد، نقص است؛ در حالی که خدا منزه از هر نقص است, چه اینکه اول این سوره آمده و اگر ظهور جسمی می‌داشت، ابصار او را درک می‌کرد، در حالی که ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾. بنابراین جان است که خدا را با چشم دل می‌بیند، اگر درون انسان آن چشم بیدار و بینا بود، می‌بیند و اگر بیدار نبود، نمی‌بیند.

 در سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾،[28] آنها که اهل ایقان و ایمان نیستند چشم آنها کور نیست، آن چشم دلشان کور است: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ﴾ یعنی چشم ظاهر آنها أعما و نابینا نیست: ﴿وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾، آن دلی که در نهان اینهاست، آن نابینا است. معلوم می‌شود دل یا بصیر است یا أعما آن دلی که بصیر است، «هو الظاهر» را می‌بیند، آن دلی که بصیر نیست، «هو الظاهر» را نمی‌بیند و چون این ظهورش در نهایت شدت است, این ظهورش سبب بطون شده; لذا این ظهور عین بطون است, این ظاهر عین باطن است. او از شدت وضوح مخفی است, او از شدت ظهور بطون دارد و او را ما مشاهده نمی‌کنیم، چون همه اشیایی که در جهان هستند، همه نشانه او هستند ما سرگرم نشانه‌ هستیم و آن بینشان را نمی‌بینیم؛ لذا حضرت فرمود: «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطنٍ وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِرٍ»، هر ظاهری غیر از خدا, ظاهر است و باطن نیست و هر باطنی غیر از خدا, باطن است و دیگر ظاهر نیست. خداست که هم ظاهر است و هم باطن و این أسماء عین یکدیگرند و عین ذات مقدس هستند؛ یعنی ذات عین ظاهر و عین باطن است. ظهورش عین بطون است، از شدت نورانیّت است که مخفی است: ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾.

 لازمه نامحدود بودن یک ذات بسیط آن است که قبل از هر چیزی او باشد, بعد از فنای هر چیزی هم باز او باشد, وقتی کسی چنین گفت «الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ مُنْتَهَی‏ عِلْمِهِ‏»، تا سر حدّ علمِ خدا من خدا را حمد می‌کنم؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ مُنْتَهَی‏ عِلْمِهِ». حضرت فرمود این تعبیر صحیح نیست، زیرا «فَلَیْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًی»، علم او که حدی ندارد تا شما بگویید تا حد علم و مرز علم من خدا را حمد می‌کنم، زیرا علم صفت ذات است و عین ذات و چون ذات حقیقتی است نامحدود، پس علم حقیقتی است نامحدود «فَلَیْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًی» فرمود: بگو «الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ مُنْتَهَی رِضَاه‏»،[29] حمد برای خداست تا مرز رضایت او، چون رضا صفت فعل است در مقابلش غضب و سخط است, رضا محدود است غضب هم محدود; اما این دو تحت قدرت‌ هستند که قدرت عین ذات و نامحدود است و قدرت عین علم است که علم صفت ذات و نامحدود است. اگر چیزی نامحدود بود، پس قبل از هر چیزی اوست، بعد از هر چیزی اوست، ظاهر هر چیزی اوست، درون هر چیزی اوست; بدون اینکه رنگی بگیرد، بدون اینکه در چیزی حلول کند یا بدون اینکه با چیزی متحد شود, زیرا اگر در چیزی حلول کرد، می‌شود محدود با چیزی متحد شد، می‌شود محدود, لذا «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمزایلة»،[30] اگر ممزوج باشد، می‌شود محدود و اگر دور و بیرون باشد، می‌شود محدود. هم در درون همه اشیاء است بدون اینکه در آنها حلول کند و هم بیرون اشیاء است بدون اینکه از اینها جدا باشد: ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾. ـ باز این آیه کریمه مطالبی دارد که در خلال این سوره به اینها اشاره خواهد شد، ان‌شاءالله ـ !

﴿هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی‏ عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیر﴾،[31] در این آیه که هم سخن از آفرینش آسمان و زمین است، هم سخن از مدت این آفرینش است که شش روز است، هم سخن از استوا و استیلای بر عرش است, هم سخن از علوم جزییه حق تعالی است, اینها یکی ـ پس از دیگری مطرح می‌شود؛ اما آنچه که در این آیه با بحث قبل مرتب است، همین جمله مبارکه ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ است. فرمود خدا با شماست هر جا که شما باشید. در هر شرایطی که باشید، خدا با شماست. بنابراین چیزی از اسرار ما پوشیده نخواهد بود و ما حالی هم نداریم که در آن حال دسترسی به خدا نداشته باشیم; هم از این طرف دسترسی همیشگی است، هم از آن طرف احاطه همیشگی است، هم از این طرف به ما امید می‌دهد که هر حالی بتوانیم به او توسل بجوییم, هم از آن طرف ما را آگاه می‌کند که مبادا بلغزیم، زیرا در همه حال در تحت احاطه حق هستیم: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، هرگز روح ترس و یأس را راهی در قلب مؤمن نیست، زیرا هر لحظه می‌تواند به تکیهگاه ازلی متکی شود و هرگز مؤمن به خود اجازه لغزش نمی‌دهد، چون هر لحظه خود را در مشهد و در محضر «الله» می‌بیند، پس از این طرف دست به دامن کبریای الهی همیشه باز است و دراز و از آن طرف اشراف و سایه افکنی ﴿نُورُ السَّماواتِ﴾ نسبت به ما همیشگی است: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، این معیّت یک معیّت قیومیه است، در کنار این معیّت یک معیّت خاصه هم هست. خدا با هر انسان در هر حال است؛ لذا هیچ انسانی نمی‌تواند ناامید بشود، یأس از رحمت خدا جزء گناهان کبیره است, زیرا هر لحظه خود را در حیطه قدرت بی‌کران «الله» می‌بیند، می‌تواند به او تکیه کند; چه اینکه مجاز نیست یک لحظه غفلت کند و گناه کند زیرا خدا را با خود می‌بیند: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ این یک معیّت قیّومیه است که خدا با هر موجودی در هر حالی هست. یک معیّت خاصه است که رحمت خدا همراه با آن معیّت است، آن مخصوص مؤمنین و محسنین است که ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ﴾،[32] آن معیّت برای همه نیست، آنجا که خدا به موسی و‌ هارون(عَلَیْهِمُا السَّلام) می‌فرماید شما بروید من با شما هستم، نه تنها معیت قیّومیه را تبیین می‌کند، چون این معیّت قیومیه را خدا نسبت به فرعون هم دارد؛ اما وقتی که موسیٰ(سَلامُ الله عَلَیْه) محتاج به کمک شد و خدا دستور داد همراهان و این بنیاسرائیل را از مصر بیرون ببر! شبانگاه از این فرصت استفاده کن و از مصر بیرون رو! اینها بیرون آمدند به جلو دریای متحرک، به نیل رسیدند، سپاهیان فرعون پشتسر رسیدند، همراهان موسای کلیم(سَلامُ الله عَلَیْه) گفتند در بین دو خطر ما گیر کردیم، زیرا جلو دریا و خطر غرق شدن، پشتسر خطر شمشیر و خون; بین دو خطر حتمی ما محصور شدیم, در اینجا موسای کلیم با ضرس قاطع، با تعبیرات تأکید آمیز می‌فرماید: ﴿کَلاّ إِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهْدینِ﴾،[33] این حرف و توهم را ردع کرده است، فرمود نه, ما بین دو خطر نیستیم; نه جلو برای ما خطر است و نه پشتسر, نه شمشیر برای ما خطر است نه دریا: ﴿کَلاّ﴾، چرا چون ﴿إِنَّ مَعی رَبّی سَیَهْدینِ﴾، این معیّت تنها معیّت قیومیه نیست، چون معیّت قیومیه با هر انسانی و با هر موجودی است. این یک معیّت خاصه است که ﴿لَمَعَ الْمُحْسِنینَ﴾، این معیتی است که همراه با لطف و عنایت الهی است. فرمود خدا با من است، اگر دستور داد به دریا بروم پیروز برمی‌گردم و اگر فرمان داد به عقب برگردم هم ظفرمند می‌شویم, چرا؟ چون ﴿إِنَّ مَعی رَبّی سَیَهْدینِ﴾، من را هدایت می‌کند; هدایت آن است که به مقصد برسم. مرا بی‌راه و بی‌راهه نمی‌برد، این معیّت خاصه از آن مؤمنین است و اما ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ هم به ما نور امید می‌دهد، هم زنگ خطری زیر گوش ما می‌نوازد; هم می‌گوید هر لحظه می‌توانی به خدا برگردی، هم می‌گوید هر لحظه لغزیدی ما مواظبیم، ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ﴾.[34] خدایی که طبق بیان امیرمؤمنان(عَلَیْهِ السَّلام) در نهجالبلاغه فرمود: «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَواتِ وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»،[35] فرمود: خدایی که ناله‌ها و ضجه‌های حیوانات وحشی را در دلهای کوه و درون غارها و دامنه‌های کوه می‌داند, خدایی که رفت و آمد ماهی‌ها را در دریاها می‌داند, انسان اگر از جاده خاکی یا غیر خاکی عبور کند، اثر قدم او مشهود است؛ اما ماهی که از بین آب می‌گذرد، رفت و آمد این ماهی‌ها نشانی به همراه ندارد; اما خدا همه این رفت و آمدها را می‌داند، این ماهی از کجا حرکت کرده؟ به کجا رفته؟ چقدر راه رفته؟ این رفت و آمدش به نام «اختلاف نینان», اینها را هم می‌داند. این خدا «یَعْلَمُ ... مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَواتِ»، گناهان بندگان را در خلوتها هم می‌داند، چون با ماست در همه حالات، اگر «هو الظاهر» است، گناهانی که با ظواهر انجام می‌دهیم، او می‌داند، اگر «هو الباطن» است، لغزشهایی که به نام نیت‌های پلید یا اراده‌های بد در دل داریم، او می‌داند؛ لذا فرمود: هم ﴿یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ﴾, هم ﴿وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾[36] هم خیانت‌های چشم را می‌داند, چون «هو الظاهر» است; هم خیانت‌های دل را می‌داند، چون «هو الباطن» است; هم ﴿یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ﴾، هم ﴿وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ﴾؛ ولی روزی همه این لغزشها را بیرون می‌آورد: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ﴾،[37] فرمود اینها که در درونشان ضغن و کینه و عداوت انباشته کردند، اینها خیال کردند روزی ما آنها را بیرون نمی‌آوریم؟! ما روزی آنها را بیرون می‌آوریم و نشانش می‌دهیم که در درون تو چه بود. انسان می‌تواند درون خود را یا روضه‌ای از ریاض بهشت بسازد یا چاهی از چاه‌های بدبو, یا شعله‌گاهی از شعله‌گاه جهنم; کسی که درونش کینه و عداوت و اشتیاق به حرام هست، تعبیر لطیف قرآن کریم این است که درون او چاهی است، انسان اگر بخواهد چیزی از چاه بیرون بیاورد با طناب و دلو, به هر حال درون چاه را خالی می‌کند؛ یعنی یک طناب طولانی می‌خواهد، یک دلو که به این طناب ببندد، این را درون چاه بیندازد و آنچه درون چاه است، بیرون بیاورد. اینها که فاضلاب چاه‌ها را خالی می‌کنند، کارشان این است. قرآن می‌فرماید عده‌ای که می‌خواهند رشوه بخورند, عده‌ای هم که می‌خواهند رشوه بدهند که به اموال دیگران دسترسی پیدا کنند, اینها کارشان این است که یک مقدار مال به قضات می‌دهند: ﴿تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ﴾؛[38] یعنی با این رشوه می‌خواهد «ادلاء» کند، «ادلاء» این است که طنابی بگیرید و دلوی به این طناب ببندید و بگذارید درون چاه و لجنها را بیرون بیاورید. این کلمه را هم می‌گویند «ادلاء», این کار را می‌گویند «ادلاء». اگر کسی با مال حرام دیگری را فریب داد و دیگری با دریافت مال حرام شروع به کاری کرد، معلوم می‌شود در درون او چاه بدبویی است که اینها را دارند فاضلابش را می‌کشند. «ادلاء» کردند؛ یعنی یک دلو فرو بردند و یک دلو منجلاب درآوردند و این شخص از خود منجلاب تولید می‌کند, چاهی است که کارش منجلاب تولید کردن است; این نفْس که انسان را رها نمی‌کند، ‌چنین نیست که اگر یک مقدار منجلاب را کشیدند، چاه خالی بشود، این نظیر چاه‌های ظاهری که نیست، این نفْس اماره هر لحظه منجلاب تولید می‌کند؛ لذا تمام نمی‌شود; هر چه هم به او بدهید، باز سخن از «هل من مزید»[39] است، هرگز سیر نمی‌شود. بنابراین انسان یا در درونش روضه‌ای از ریاض بهشت دارد یا در درون خود چاهی از چاه‌های عفن و بدبو دارد. این تعبیر بلند ﴿تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ﴾ را شما در کتاب قیّم کافی می‌بینید، ثقة الاسلام کلینی(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) نقل کرده که از امام(عَلَیْهِ السَّلام) پرسیدند، فرشتگان که اعمال عباد را ثبت می‌کنند، از کجا نیتهای آنها را می‌فهمند تا یادداشت کنند،[40] هر عملی را که انسان انجام بدهد ملائکه می‌نویسند: ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِرامًا کاتِبینَ﴾،[41] آنها هم نویسندگان مکرم هستند. نویسنده مکرم آن است نه کم بنویسد نه زیاد; کرامت اقتضا می‌کند انسان خلاف نگوید و خلاف ننویسد. اگر ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِرامًا کاتِبینَ﴾ این «کرام کاتب» چیزی را که می‌بیند می‌نویسد, چیزی را که نمی‌بیند و ما انجام ندادیم، چگونه می‌فهمد تا بنویسد؟ آن نیتهای پلید را چگونه می‌نویسد؟ آن اراده‌ها را چگونه می‌نویسد؟ تا در قیامت ما حساب بدهیم که ﴿إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾،[42] آنچه که ما در دل داشتیم و موفق نشدیم به انجام آن را هم باید حساب بدهیم، اینها می‌نویسند که ما باید حساب بدهیم؟ اینها از کجا می‌فهمند که در درون ما چه است؟ حضرت فرمود: آیا بوی روضه و بوی کنیف یکسان است؟! «روضه»؛ یعنی بوستان کنیف یعنی چاه، فرمود مگر نه آن است که شما از کنار کویی می‌گذرید، بوی خوبی به مشام‌تان آمد، می‌فهمید اینجا باغ است; مگر نه آن است که اگر از جایی گذشتید، بوی بدی به شامه‌تان رسید، می‌فهمید اینجا چاه است; شما نه باغ را دیدید نه چاه را, از این بو می‌فهمید از کنار باغ می‌گذرید یا از کنار چاه عبور می‌کنید. فرمود درون انسان یا چاه است یا باغ، از بوی بد و خوب فرشته‌ها می‌فهمند که این شخص در درون خود چه دارد؛ لذا در این کریمه فرمود: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، هر جا باشید خدا با شماست، هم راه عذر را می‌بندد که ما معذور نباشیم، بگوییم خدایا به تو دسترسی نداشتیم، چون هر لحظه می‌توان به قدرت ازلی تکیه کرد، چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾، هم اجازه غفلت و گناه به ما داده نخواهد شد، چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، نه بهانه‌ای برای گناه کردن داریم, نه بهانه‌ای برای تکیه کردن به غیر خدا. «أَعَاذَنَا اللَّه ‏مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا»!

«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»

 

 



[1]. سوره حدید، آیه7.

[2]. سوره حدید، آیه10.

[3]. سوره حدید، آیه11.

[4]. سوره حدید، آیه18.

[5]. سوره حدید، آیه24.

[6]. سوره محمد، آیه4.

[7]. سوره توبه، آیه33؛ سوره صف، آیه9.

[8]. ر.ک: بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏91، ص151؛ «أَنْتَ الْمُسَبَّحُ فِی کُلِّ مَکَانٍ وَ الْمَعْبُودُ فِی کُلِّ زَمَانٍ وَ الْمَوْجُودُ فِی کُلِّ أَوَان‏».

[9]. سوره إسراء، آیه44.

[10]. سوره صافات، آیه180.

[11]. سوره روم، آیه17 و 18.

[12]. سوره فاتحه، آیه1.

[13]. تهذیب الأحکام، ج‏2، ص123.

[14]. سوره بقره، آیه32.

[15]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص589.

[16]. سوره محمد، آیه38.

. سوره اخلاص، آیه1.[17]

[18]. سوره حدید، آیه6.

. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص91؛ التوحید(للصدوق)، ص28.[19]

[20]. سوره نساء، آیه126؛ سوره فصلت، آیه54.

[21]. سوره کهف، آیه27.

[22]. سوره یوسف، آیه106.

[23]. عیون الاخبار، ج 2، ص 134؛ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی».

[24]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه65.

[25]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏64، ص142.

[26]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏64، ص142.

[27]. سوره انعام، آیه103.

[28]. سوره حج، آیه46.

[29]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏10، ص246.

[30]. ر. ک: نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه1; «مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَة».

[31]. سوره حدید آیه4.

[32]. سوره عنکبوت، آیه69.

[33]. سوره شعراء، آیه62.

[34]. سوره فجر، آیه14.

[35]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه198.

[36]. سوره غافر، آیه19.

[37]. سوره محمد، آیه29.

[38]. سوره بقره، آیه188.

[39]. اشاره به سوره محمد، آیه29; «هَلْ مِن مَزِیدٍ».

[40]. الکافی( ط ـ الاسلامیه), ج2, ص429; «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَلَکَیْنِ هَلْ یَعْلَمَانِ بِالذَّنْبِ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یَفْعَلَهُ أَوِ الْحَسَنَةِ فَقَالَ رِیحُ الْکَنِیفِ وَ رِیحُ الطِّیبِ سَوَاءٌ قُلْتُ لَا قَالَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا هَمَ‏ بِالْحَسَنَةِ خَرَجَ‏ نَفَسُهُ‏ طَیِّبَ‏ الرِّیحِ‏ فَقَالَ صَاحِبُ الْیَمِینِ لِصَاحِبِ الشِّمَالِ قُمْ‏ فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالْحَسَنَةِ فَإِذَا فَعَلَهَا کَانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ وَ رِیقُهُ مِدَادَهُ فَأَثْبَتَهَا لَهُ وَ إِذَا هَمَّ بِالسَّیِّئَةِ خَرَجَ نَفَسُهُ مُنْتِنَ الرِّیحِ فَیَقُولُ صَاحِبُ الشِّمَالِ لِصَاحِبِ الْیَمِینِ قِفْ فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالسَّیِّئَةِ فَإِذَا هُوَ فَعَلَهَا کَانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ وَ رِیقُهُ مِدَادَهُ وَ أَثْبَتَهَا عَلَیْه».

[41]. سوره انفطار، آیه10 ـ 11.

[42]. سوره بقره، آیه284.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق