17 01 2018 439070 شناسه:

تفسیر سوره حدید جلسه 12(تدریس:مشهد مقدس)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یُحْیِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ اْلآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾[1]

بعد از اینکه خداوند سبحان ما را به اصل ایمان و انفاق در راه خدا امر کرد و دعوت نمود فرمود ایمان مادامی که آثارش بر او بار نباشد سودی ندارد اگر کسی مؤمن بود، ولی غفلت کرد؛ این غفلت تدریجاً آن ایمان را از بین می‌برد و به کفر تبدیل می‌کند. خطر غفلت تدریجی تبدیل ایمان به کفر است. اول ارتکاب مکروهات است، بعد معاصی صغیره، بعد معاصی کبیره، بعد ابتلاء به اکبر کبائر که کفر وشرک است. هر لحظه‌ای که انسان غافل شد فوراً باید آن غفلت را جبران کند؛ ﴿وَ إِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[2] اگر شیطان به انسان آسیبی رساند برای محفوظ ماندن از این آسیب باید به خدا پناه ببرد؛ لذا فرمود شما بکوشید این غفلت را به تذکر تبدیل کنید، اگر چند لحظه غافل ماندید الآن فرصت جبران اوست: ﴿أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ﴾؛ یعنی هنوز وقت آن نرسید که مؤمن خاشع بشود، هنوز فرصت آن نیامد که اثر ایمان؛ یعنی خشوع بر ایمان مترتب شود اگر الآن اثر ایمان؛ یعنی خشوع، بر ایمان مترتب نشد و این غفلت ادامه پیدا کرد، این غفلت مستمر قلب را قسی می‌کند. قلب قاسی قلبی است مرده. ﴿أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ ﴾ «أنی یأنی»؛ یعنی وقت آن رسیده است. در سورهٴ «احزاب» وقتی جریان رفتن منزل پیامبر اکرم (علیه آلاف التحیة و الکرم) را که دستور می‌دهد می‌فرماید اگر شما روزی به دعوت حضرت خواستید به منزل حضرت بروید زود نروید؛ چون آنجا بنشیند و منتظر رسیدن غذا باشید ﴿غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ﴾[3] زود بروید، آن قدر بنشیند تا غذا بپزد و آماده بشود بلکه در موقع ضرورت و موقع لزوم بروید «إناه»؛ یعنی رسیدن.

 در سورهٴ «احزاب» چند دستور در باره رعایت کردن محضر رسول خدا می‌دهد. دستوراتی که برای رعایت محضر رسول خدا می‌دهد، در سورهٴ «احزاب» از آیات 53 به بعد است می‌فرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ﴾ بدون اذن وارد نشوید، هر وقتی به حضور حضرت نروید، مگر با اجازه. اگر هم وارد شدید برای شرکت در غذا زود وارد نشوید که وقت حضرت را بگیرید ﴿غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ﴾ زود وارد نشوید که منتظر «إناه»؛ یعنی رسیدن و پخته شدن و آماده شدن طعام باشید، «انی یأنی»؛ یعنی رسید. همان موقعی که غذا آماده شد شرکت کنید، نه اینکه زود بروید و وقت حضرت را بگیرید، این دو دستور؛ ﴿غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ﴾؛ یعنی «غیر منتظرین إناه»؛ یعنی حین رسیدن و وقت پختن. ﴿وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ﴾ بدون دعوت نروید، بدون اذن نروید با دعوت بروید آن هم به موقع بروید نه زودتر که وقت حضرت را اشغال کنید. اگر هم رفتید در محضر حضرت غذا میل کردید ﴿وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا﴾ آن جا باز نشیند وقت حضرت را نگیرید. آن چند لحظه‌ای هم که در محضر حضرت نشستید یا سؤالات علمی کنید از حضرت استفاده کنید یا ساکت باشید تا بگذارید حضرت مطالبی را بفرماید، شما استفاده بکنید ﴿وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ﴾ آن جا که رفتید سخنان انس‌آور نگوید؛ مانند مجالس عادی، گَعده درست نکنید، قَعده درست نکنید که در محضر حضرت سخنان عادی طرح کنید این‌چنین نباشد؛ یا ساکت باشید که حضرت مطالبی بفرماید یا سؤالات علمی طرح کنید و ازحضرت استفاده کنید. آن جا را جای انس قرار ندهید انس سخن و انس حدیث، مانند مجالس دیگر که مستأنسین‌ هستید حرفهای عادی می‌زنید چه کسی آمد و چه کسی رفت، چه خردیدم و چه فروختم آنجا را باغ و باز نکنید، حرفهایی که در مجالس دیگر می‌شود، آنجا نزنید، حرفهایی که در حضور دیگران می‌گوید در محضر حضرت نگویید. این آداب رفتن در محضر حضرت است؛ زود نروید منتظر غذا نباشید وقتی غذا خوردید زود برخیزید، چند لحظه‌ای هم که آنجا نشتیه‌اید یا خاموش باشید و استفاده بکنید یا سؤالات خوب طرح کنید. منظور از تعبیر﴿غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ﴾؛ یعنی منتظر رسیدن آن نباشید. «انی یأنی»؛ یعنی وقت آن رسیده است. به مؤمنین در این آیه می‌فرماید تا به حال غافل بودید بس است، تا به حال نماز می‌خوانید، اما بی‌خشوع بس است؛ الآن وقت آن رسید که بشوید: ﴿الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾؛ چون خطاب و عتاب در این آیه به مؤمنین است. می‌گوید تا حال نماز می‌خوانید بی‌خشوع بس است، روزه می‌گرفتید بی‌خشوع بس است، ایمان داشتید و اثر ایمان که خشوع باشد بر او مترتب نبود بس است؛ زیرا اگر همین را ادامه بدهید همین نماز بی‌خشوع را بخوانید، همین ایمان بی‌اثر را داشته باشید کم کم در اثر ابتلاء به معاصی صغیره به دامن معاصی کبیره و از آنجا به کفر و شرک مبتلا می‌شوید.

 ﴿أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ﴾ خدا مؤمنی را رستگار می‌داند که اوصافشان را هم در سورهٴ «مؤمنون» ذکر فرمود و هم در سورهٴ «انفال». در سورهٴ «مؤمنون» که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[4] می‌فرماید: ﴿الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾[5] تا پایان چند آیه که اوصاف مؤمنین را تبین می‌کند.[6] در سورهٴ «انفال» پنج وصف را برای مؤمن ذکر می‌کند که اینها عامل نجات اوست؛ در آیه دوم سورهٴ «انفال» می‌فرماید: ﴿اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ﴾ گروهی‌اند که این اوصاف پنج گانه را داشته باشند؛ یک: ﴿إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اگر خدا یادشان بیاید دلشان بهراسد، نه اینکه هیچ اثر در قلبشان پیدا نشود آن که اگر خدا یادشان آمد هیچ متأثر نمی‌شوند و به طور عادی از کنارش می‌گذرند، این همان ایمان بدوی است نه ایمان مطلوب؛ این یک. ﴿وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیمانًا﴾، دو؛ این‌چنین نیست که آیات الهی بر آنها تلاوت بشود و هیچ اثر نگذارد، سه: ﴿وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ﴾؛ در کارهای فردی و جمعی شان تکیه‌گاه‌شان خداست و بس. چهار: ﴿الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ نه «الذین یصلون»، ﴿الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ نماز را اقامه می‌کند و احیا می‌کنند. پنج: ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾[7] اگر عالم‌‌اند علمشان را در راه خدا منتشر می‌کنند و اگر مال داران و توان مالی شان را در راه خدا منتشر می‌کند و اگر قدرت دیگر در اختیار آنها است از آن قدرت در راه خدا بهره صحیح می‌برند. اگر کسی این اوصاف پنج گانه را داشت ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾؛ اینهایند که ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ﴾.[8]

پس مؤمن اگر خاشع نشد خطر تبدیل ایمان به کفر است. ﴿أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ﴾ هم در برابر یاد حق و هم در برابر احکام الهی قلب او خاشع باشد، به این فکر نباشد که احکام الهی ر ا به میل خود توجیه کند، به این فکر نباشد که اگر میل او نپسندید نپذیرد، ﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ نباشد در برابر یاد خدا و احکام خدا خاضع و خاشع باشد، چرا؟ برای اینکه اگر کسی گرفتار غفلت مستمر بود و در برابر یاد خدا و احکام اله خاشع نبود همانند یهود و مسیحی خواهد شد که گرفتار قساوت قلب شدند؛ ﴿وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مؤمن نباید مانند یهود یا نصارا باشد که در اثر غفلت مستمر قلب او قسی بشود. ﴿وَ لا یَکُونُوا﴾ این مؤمنین ﴿کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ مانند یهودی و نصارا که ﴿أُوتُوا الْکِتابَ﴾؛ اما ﴿فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ﴾، نه تنها فاصله زمانی ایجاد قساوت کند؛ بلکه غفلت اگر استمرار پیدا کرد قلب را می‌خشکاند، خاصیت غفلت مستمر آن است که قلب را می‌میراند. شما در این منطقه‌های ییلاقی که آبهای معدنی می‌جوشد. ملاحظه فرمودید این چشمه که می‌جوشد؛ چون این آبش همراه با مواد رسوبی است و املاح رسوبی است و زلال و صاف نیست همین که می‌جوشد راه خود را می‌بندد این چشمه‌هایی که آبشان زلال و صاف است سعی می‌کنند برای خود راه درست کنند و سعی می‌کنند هرچه در مسیر اینهاست مشروب و سرسبز کند و سعی می کنند سرانجام خود را به دریا برسانند این خاصیت آب زلال است؛ اما آبی که گرفتار املاح و رسوبات است، این همین که از چشمه در آمد اول سعی می‌کند آن علفها و آن سبزه‌های آن منطقه را بخشکاند و راه خود را ببندد و در همان متحجر بشود، به جایی نرسد. این کوههایی که در دامنه‌ این گونه از چشمه‌زارها است محصول همین املاح و مواد رسوبی این چشمه است. این آبی که دارای مواد رسوبی است نه تنها تشنه سیراب نمی‌کند؛ بلکه تشنه را می‌خشکاند و راه خود را هم می‌بندد چون صاف نیست. آنها که در دامنه‌های کوه رفت و آمد داشتند می‌دانند، بعد از سی سال یا بعد از چهل سال تلّی از کوه اینجا پیدا شده است؛ یعنی همین چشمه کوه شده همین آب بسته شده، چون گرفتار املاح و موادی رسوبی بود. در اثر استمرار غفلت قلب قسی می‌شود، فرمود: ﴿فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾.

 این قساوت قلب در اثر استمرار غفلت است، اگر قلبی خاشع نبود در دیر زمان قسی می‌شود؛ همانند قلوب یهودیان و مسیحیان. قلب اینها در اثر استمرار غفلت و دور ماندن از تعلیمات آسمانی انبیا(علیهم السلام) قسی شد. پس به مؤمنین غافل می‌گوید بس است، نه به کفار بگوید خطاب و عتاب به مؤمن است. می‌گوید تا حال نمازت بی‌خشوع بود بس است تا حال اگر سخن از خدا و قیامت و بهشت و جهنم بود عوض نمی‌شدید بس است. تا حال وقتی سخن از جهنم می‌گفتند هیچ تکان نمی‌خوردید بس است؛ ﴿وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ که قساوت قلب در اثر امتداد غفلت است و خشوع است که این غفلت را درمان می‌کند ﴿وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾ این قساوت دل را قرآن در برابر مرض دل می‌داند و مرض دل و قساوت دل را این هر دو را در برابر سلامت دل می‌داند.

 پس قلب که همان حقیقت انسانی است از نظر قرآن به سه قسم تقسیم می‌شود: قلب سالم، قلب مریض، قلب مرده؛ همان‌طور که جسم یا زنده است یا سالم است یا مریض، جان هم یا زنده است و سالم یا زنده است و مریض و یا مرده است. آن مؤمنی که قلبش خاشع است ﴿إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ این دارای قلب سلیم است؛ همانند ابراهیم(سلام الله علیه) و پیروان او؛ ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[9] و در قیامت هم جز افرادی که داری قلب سلیم‌اند کسی از عذاب نمی‌رهد ﴿إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[10] اگر قلب زنده بود و از مرض محفوظ قلب سلیم است؛ اگر زنده نبود یا مرده است که قلب قاسی است یا مریض است از این گروه قرآن تعبیر می‌کند به ﴿الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ ، ﴿الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ غیر از ﴿الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾[11] است، اینها را در سورهٴ «حج» در کنار هم و قبال هم ذکر فرمود.

در سورهٴ «حج» آیه 52 به بعد می‌فرماید: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیِّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ﴾؛ هیچ پیامبری نیست مگر اینکه در برنامه‌های آن پیامبر شیطان رخنه می‌کند که تصمیمات او برنامه‌های او پیاده نشود ﴿إِلاّ إِذا تَمَنّی﴾ اگر پیامبر تمنّی کرد و خواست که احکام الهی پیاده بشود ﴿أَلْقَی الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ﴾ شیطان در امنیه و مورد تمنی او برنامه او و احکام و حکم او وسوسه می‌کند که برنامه‌های او پیاده نشود. هر تصمیمی را که انبیای الهی گرفته‌اند، شیاطین می‌کوشند که آن تصمیم‌ها پیاده نشود؛ ﴿إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ﴾. لکن خدای متعالی انبیا را پیروز می‌کند و شیاطین را محکوم به شکست؛ ﴿فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ﴾ آنچه را که شیطان به نام وسوسه القا می‌کند، خدا نسخ و زائل می‌کند ﴿ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ﴾ خدای سبحان آیات خود وا حکام خود را محکم می‌کند ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾؛ شاهد در آیه بعد است و آن این است که ﴿لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾[12] این وسوسه‌های شیطانی نسبت به اهل علم اثر ندارد نسبت به دو گروه فتنه و آشوب به پا می‌کند: یک گروه کسانی‌اند که قلبشان زنده است؛ ولی مریض گروه، دیگر کسانی‌اند که دل مرده‌اند؛ ﴿لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً﴾ برای دو گروه: ﴿لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾، این یک گروه؛ ﴿وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ آنها که دارای دلهای قسی‌اند، این دو گروه. مرض قلب را قرآن کریم اشاره کرد که در بعضی از بحثهای قبل نمونه آن ذکر شده در سورهٴ «احزاب» فرمود: به زنان پیغمبر دستور داد که شما در حرف زدن صدا را نازک نکنید ﴿لا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾؛ زیرا ﴿فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾، آن مردی که قلبش مریض است با شنیدن صدای نازک شما طمع می‌کند. معلوم می‌شود آن انسانی که عفیف نیست نگاه به نامحرم در او اثر می‌کند یا شنیدن صدای نامحرم او را تحریک می‌کند، این مریض است ولو مسلمان مؤمن است؛ اما قلب او سالم نیست این مرض قلب است و اگر این مرض معالجه نشد کم کم ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾؛ این مرض افزوده می‌شود. یا آنهایی که به بیماری‌های سیاسی مبتلا هستند، در سورهٴ «مائده» فرمود: بعضیها در بین مسلمین‌اند؛ ولی گرایششان به کفار است می‌گویند شاید اسلام شکست خورد و شاید نظام طاغوت برگشت و شاید کفار پیروز شدند، ما چرا رابطه خود را از کفار قطع کنیم ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾؛ فرمود: می‌بینید آنها که قلبشان مطمئن نیست و مریض است می‌گویند رابطه ما از کفار نباید قطع بشود؛ زیرا اگر مسلمین شکست خوردند، ما آن روز یک تکیه‌گاهی داشته باشیم. به اینها بگو خدا در یک آینده نزدیکی فتح و پیروزی را نصیب مسلمین می‌کند و شما آنچه را در دل داشتید باعث فضیحت شما خواهد شد؛ این گونه از گرایشها را قرآن کریم مرض قلب می‌دانند و اما خدا به رسولش می‌فرماید: ﴿ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ اینها کسانی‌اند که قلبشان مرده است و به تعبیر قرآن کریم ﴿الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ هستند.

 پس قلب یا زنده است و مریض یا مرده است یا زنده است و سالم. اگر زنده باشد و مریض وسوسه شیطان بر او فتنه و آشوب به پا می‌کند اگر مرده باشد وساوس شیطان باعث فتنه او خواهد شد، اگر زنده و سالم باشد در برابر هر وسوسه‌ای می‌ایستاد؛ لذا در این آیه سورهٴ «حج» فرمود: ﴿لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً﴾ برای دو گروه: یک: ﴿لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾؛ دو: ﴿وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ که اینها جزء ظالمین‌اند، ﴿إِنَّ الظّالِمینَ لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ﴾؛ یعنی در یک شقّ دوری‌اند. شما این دامنه‌های کوه می‌ببینید وقتی سیل آمد دره‌ عظیمی احداث می‌کند، در دره عظیم بین این دو شق خیلی فاصله است، آن شقّ یمن و شقّ یسار فاصله‌شان بعید است، هیچ دسترسی ندارند، قرآن کریم از این فاصله سنگین تعبیر به شق بعید می‌کند، می‌فرماید اینها ﴿لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ﴾ در یک شقّ دوری‌اند که التهام و التئام آنها دشوار است. اما گروه سوم کسانی‌اند که قلبشان زنده و سالم است و وساوس شیطانی در اینها هیچ اثری نمی‌گذارد و آن این است که ﴿وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ آنها که از علم الهی برخوردارند خدا به آنها علم مرحمت کرده است می‌دانند که رهاورد انبیا حق است و وسوسه شیطان نیرنگی باطل. ﴿وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذینَ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾.[13]

 بنابراین در این سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ چون ﴿ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا﴾[14] پایان کسانی که گرفتار سیئات‌اند تکذیب است؛ یعنی پایان معاصی کبیره شرک است. اگر این غفلتها استمرار پیدا کرد معاصی صغیره و کبیره و معاصی کبیره امتداد یافت پایان ارتکاب سیئات تکذیب است، تکذیب رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این کفر است ﴿ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا﴾. اما اینکه فرمود: ﴿وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ﴾ برای آن است که هم اصل مطلب را به ما بیاموزاند و هم وادارمان کند که از سرگذشت تلخ دیگران پند بگیریم؛ لذا می‌فرماید شما مانند یهود نباشید مانند نصارا نباشید خود مطلب را یک بار به انسان می‌فرماید اگر غافل بودید از راه غفلت شیطان آسیب می‌رساند؛ یک بار همین مطلب را با ذکر جریان اهل کتاب ذکر می‌کند. در سورهٴ «مائده» و «اعراف» و دیگر سور این مسئله است که می‌فرماید شما اگر غافل بودید شیطان از راه غفلت نفوذ می‌کند، از راهی می‌آید که شما او را نمی‌ببینید ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[15] از آن حیث و از آن جهت که اینها را نمی‌ببینید و از شرّ اینها خبر ندارید از آن جهت حمله می‌کند که ما را وادار می‌کند که از غفلت بپرهیزیم. یک وقت همین مطلب را با ذکر جریان اهل کتاب تبین می‌کند؛ می‌فرماید: غافل نباشید مانند یهود و مانند نصارا که بلای قساوت به سرشان آمده. این لسان در چند جای قرآن کریم است: یکی در سورهٴ «حشر» است که نسبت به همه چه به اهل کتاب چه غیر اهل کتاب، آیه نوزدهم سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا اینها را کیفر داد و آن اینکه خودشان را از یاد خودشان برد؛ به فکر همه چیز هستند مگر به فکر خود، به فکر منزل به فکر بدن به فکر شکم به فکر فرش به فکر فرزند به فکر همه هستند مگر به فکر خود، خودشان یادشان رفته است؛ ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾. بیانی را امیر المؤمنین(علیه السلام) دارد که «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»[16] من در شگفتم که مردم به دنبال گمشده خود می‌روند که گمشده را پیدا کنند؛ ولی خودشان را گم کردند نمی‌روند بگردند و پیدا کنند. اگر کتابی یا قلمی را در جای خود نبینند می‌فهمند کتابشان گم شد، قلمشان گم شد از این و آن می‌پرسند تا پیدا کنند؛ ولی سری به جانشان نمی‌زنند ببینند آیا جانشان در جایی خود هست یا نه! اگر در جای خود نبود که جای انسان همان بندگی و بردگی است در برابر حق است، معلوم می‌شود خودش را گم کرد. انسان در حدّ وظیفه خود نبود گم شد، باید به اهل نظر مراجعه کند بگوید آیا مرا پیدا کردید که مرا به خود من هدایت کنید یا نه؟ من خودم را گم کردم من که به این مقام رسیدم خودم را گم کردم من که در این حدّم خودم را گم کردم، من نمی‌دانم که کجایم، تو می‌دانی که من کجایم من را سر جا بیاور! فرمود اینها گمشده خود را پیدا می‌کنند؛ ولی خودشان را گم کردند نمی‌روند بگردند و پیدا کنند. هیچ خطری بدتر از نسیان نفس نیست؛ زیرا انسان که خودش را گم کرد و فراموش کرد هرگز به فکر اصلاح و هدایت خود نیست. به ما می‌فرماید مانند کسانی که خودشان را گم کردند، خدا را فراموش کردند و در نتیجه خدا آنها را از یاد خودشان برد، مانند آنها نباشید. این خودی که انسان فراموشش می‌کند آن خود عقلی و الهی است، نه خود حیوانی. همین گروهی که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را از یاد خودشان برد، در سورهٴ «نساء» و دیگر سور این مضمون است، می‌فرماید اینها به فکر هیچ چیز نیستند فقط به فکر خودشان هستند: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[17] این نفسی که اینها برای حفظ او همت می‌گمارند آن نفس حیوانی است، برای اینکه بهتر بپوشند بهتر بنوشند بهتر بخورند بهتر جمع کنند تلاش می‌کنند، این خود حیوانی است. آن خود انسانی که ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ﴾[18] آن را فراموش کرد، هرگز به فکر او نیست؛ اما به فکر حیوانیت خودش است که ﴿أََهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ﴾.

در سورهٴ «حشر» فرمود: مانند کسانی که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را از یاد خودشان برد نباشید. در آیه 105 سورهٴ «آل عمران» می‌فرماید: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ﴾. گاهی ما را به اتحاد دعوت می‌کند؛ مثل ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾. گاهی ما را از اختلاف نهی می‌کند و جریان گذشته‌ای که در اثر اختلاف دامن اهل کتاب یا دیگران را گرفت باز گو می‌کند. گاهی مستقیماً امر به اتحاد می‌کند؛ مثل ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾، گاهی نهی از اختلاف می‌کند با ذکر نمونه و خطر اختلاف. می‌فرماید: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا﴾؛ اول دو فرقه می‌شوند، وقتی در جمع یک شکافی رخ داد فرقه فرقه پیدا می‌شود، این می‌شود یک فریق، آن می‌شود فریق دیگر. اول هر بدبختی تفرّق است و بعد از تفرّق اختلاف است و بعد از اختلاف تخلف است و بعد از تخلف سقوط. فرمود جمعتان شکاف نپذیرد که یک طایفه بشود دو فرقه. آن گروه از اینها متفرق، این گروه از آنها متفرق، در اثر این فرقه فرقه شدن و تفرقه شدن از یک دیگر جدا بشوند؛ وقتی جدا شدید نتیجه تفرق اختلاف است. اختلاف آن است که گاهی شما هستید آنها نیستند گاهی آنها هستنند شما نیستید، جایی که آنها هستند شما نیستید جایی که شما هستید آنها نیستنند و چون گاهی شما هستید گاهی آنها نیستند بیگانه که آمد هیچ کدامتان نیستید؛ این می‌شود تخلف و سقوط همگانی. لذا می‌فرماید: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا﴾ در قدم اول، ﴿وَ اخْتَلَفُوا﴾ در قدم دوم، و اینها ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ﴾ است. بعد از اینکه راه روشن شد بعد از اینکه ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ باید بدانیم هر اختلافی محصول هوای نفس است و الا در صرف دین، بیگانه راه ندارد ﴿وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ﴾.

آن‌گاه در همین سورهٴ «آل عمران» می‌فرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ کَفَرُوا وَ قالُوا ِلإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی اْلأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّی لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا﴾، این امر را گاهی مستقیماً به لسان اثبات به ما می‌فرماید که تکیه‌گاهتان در همه امور خدا باشد؛ گاهی به صورت نهی با ذکر نمونه و داستان بیان می‌کند. می‌فرماید: مؤمنین! مانند کفار نباشید کفار حرفشان این است، اگر کسی از جمعشان بیرون رفت و سفر کرد یا به میدان جنگ رفت می‌گویند اگر با ما بود کشته نمی‌شد؛ خب می‌خواست به جبهه نرود، می‌خواست به جنگ نرود، اگر اینجا بود که سالم بود کشته نمی‌شد. فرمود این حرف را نزنید این حرف مسلمان نیست. اگر کافر بر مسلمانان حمله کرد، این‌طور نگوید که چرا فلان شخص به جبهه رفت، می‌خواست نرود تا کشته نشود؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ کَفَرُوا وَ قالُوا ِلإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی اْلأَرْضِ﴾؛ اگر ضرب در زمین می‌کردند؛ یعنی سیر در ارض می‌کردند، سفر می‌کردند، ﴿أَوْ کانُوا غُزًّی﴾ یا غازی بودند در غزا و جنگ شرکت می‌کردند، در غزوها شرکت می‌کردند، این کفار نسبت به آنها می‌گفتنند ﴿لَوْ کانُوا عِنْدَنا﴾؛ اگر نزد ما بودند و به جنگ نمی‌رفتند یا اگر سفر نمی‌کردند ﴿ما ماتُوا﴾ در فرض اول که ﴿ضَرَبُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ است؛ ﴿وَ ما قُتِلُوا﴾ در فرض دوم که به غزوه رفتن است، می‌فرماید این حرف نزنید: ﴿لِیَجْعَلَ اللّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فی قُلُوبِهِمْ﴾؛ مگر حیات و ممات به دست شماست که اگر کسی جبهه نمی‌رفت می‌ماند شاید همین جا هم می‌مرد، مگر قرب و بعد شما عامل حیات و ممات است در حالی که ﴿وَ اللّهُ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ﴾[19] و شما مرگ را نابودی ندانید؛ زیرا ﴿وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فی سَبیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ﴾[20] خطاب به مؤمنین است که شما اگر در راه خدا قدم برداشتید؛ حالا یا مردید یا شهید شدید، این مغفرت الهی است و رحمت الهی است و بهتر از چیزی است که اینها جمع کردند. اینها چه چیزی جمع کردند، غیر از آن است که جمادی را روی جمادی گذاشتند و غیر از آن است که محصول کارشان این است که زمینی را زینت دادند و با دست تهی رفتند؛ چون هر کس تلاش مادی کند خانه‌ای بسازد باغی احداث کند، اینها «زینة الأرض» است، نه «زینة الإنسان»؛ ﴿إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی اْلأَرْضِ زینَةً لَها﴾[21] نه «لکم»، هر چه که انسان روی زمین می‌ببیند و روی زمین احداث می‌کند، زمین را مزین کرد نه خود را؛ ﴿إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی اْلأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ و آنچه که «زینة انسان» است در سورهٴ «حجرات» بیان شده که ﴿وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ اْلإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ﴾[22] آن چه که «زینة الإنسان» است ایمان است. آنچه را که انسان زینت می‌داند به نام باب و خانه آن «زینة الأرض» است نه «زینه الإنسان». فرمود شما هرچه جمع بکنید، مؤمن اگر در راه خدا مرد یا شهید شد، ﴿لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ َلإِلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾.

در همین سورهٴ «آل عمران» که گوشه‌ای از آن آیه اشاره شد این است که می‌فرماید: ﴿وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛ گروهی هستند فقط به فکر خودشان هستند؛ یعنی خود انسانی را فراموش کردند به خود حیوانی می‌پردازند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ﴾ تا به این جمله می‌فرماید که ﴿یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَیْ‏ءٌ ما قُتِلْنا‌هاهُنا﴾ می‌گفتند اگر کار به دست ما بود و چیزی هم به نفع ما بود و حقی هم برای ما بود ما که کشته نمی‌شدیم0 ﴿قُلْ﴾! به پیامبر فرمود در جواب اینها بگو! ﴿لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ﴾ اگر شما در خانه‌هایتان باشید و هرگز به جنگ کمک نکنید، این‌چنین نیست اسلام لنگ بماند، عده‌ای را خدای متعالی توفیق می‌دهد که دینش را یاری کند؛ ﴿لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ﴾، آنها که سرنوشتشان شهادت است، آنها به جبهه می‌روند، آنها دین را یاری می‌کنند؛ آن چه که زینب کبری(علیه السلام) در کوفه به ابن زیاد(علیه اللعنة) فرمود، از این آیه گرفت که حضرت فرمود: «کَتَبَ إِلَیْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَی مَضَاجِعِهِم‏»؛[23] فرمود: اینها رادمرادنی بودند که سرنوشت آنها شهادت بود، از خانه بیرون آمدند به میدان رفتند و شهید شدند در این آیه خدا به رسولش می‌فرماید به اینها بگو! این‌چنین نیست اگر اینها دین را یاری نکردند دین بخشکد. ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ﴾ اینها مبارزند ﴿لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ﴾ اینها به خوابگاهشان می‌روند این‌چنین نیست که هیچ کسی دین خدا را یاری نکند و آن‌چنان نیست که خدا از دینش دست بردارد ﴿وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾.[24]

 «فتحصل» که خداوند سبحان، گاهی یک مطلب را مستقیماً به صورت امر با ما در میان می‌گذارد که این کار را بکنید، گاهی خلاف آن را نهی می‌کند با ذکر نمونه، می‌گوید: این کار را یهودیهای کردند نتیجه نگرفت، این کار نصارا کردند نتیجه نگرفتند، این کار را کفار کردند نتیجه نگرفتند. در آیه محل بحث از سورهٴ «حدید» می‌گوید: ﴿وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مؤمنین مانند کفار نباشند که در اثر استدامه غفلت قلب قسی بشود و بمیرد و قلب قسی هرگز نفوذ پذیر نیست، مواعظ انبیا در او نفوذ نمی‌کنند؛ ﴿وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾. آن‌گاه برای اینکه هرگز کسی ناامید نشود در آیه بعد وسیله بازگشت را ذکر می‌کنند .

«الحمد لله رب العالمین»

 

 

 



[1] . سوره حدید، آیه16.

[2] . سوره اعراف، آیه22؛ سوره فصلت، آیه36.

[3] . سوره احزاب، آیه53.

[4] . سوره مؤمنون، آیه1.

[5] . سوره مؤمنون، آیه2.

[6] . سوره مؤمنون، آیات1 إلی11.

[7] . سوره انفال، آیه3.

[8] . سوره انفال، آیه4.

[9] . سوره صافات، آیه89.

[10] . سوره شعراء، آیه89.

[11] . سوره حج، آیه53.

[12] . سوره حج، آیه53.

[13] . سوره حج، آیه54.

[14] . سوره روم، آیه10.

[15] . سوره اعراف، آیه27.

[16] . تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص233.     

[17] . سوره آل عمران، آیه154.

[18] . سوره فجر، آیه27 و 28.

[19] . سوره آل عمران، آیه156.

[20] . سوره آل عمران، آیه157.

[21] . سوره کهف، آیه7.

[22] . سوره حجرات، آیه7.

[23] . الأمالی( للصدوق)، النص، ص165.

[24] . سوره آل عمران، آیه154.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق