أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ ٭ یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ ٭ یُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلی وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ اْلأَمانِیُّ حَتّی جاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُور﴾،
بعد از اینکه پاداش ایمان و انفاق «فی سبیل الله» را بیان فرمود که برای مؤمنی که در راه خدای سبحان انفاق کرد و قرض الحسنه داد، اجر کریم است، ظرف آن اجر را بیان کرد که در کجا به مؤمن اینچنین اجر کریم میدهند، فرمود در آن روزی که مؤمنین و مؤمنات نورانی هستند، منافقین و منافقات ظلمانی، در آن روز اینها دارای اجر کریم هستند؛ یعنی اینها دارای نورند.
درباره اصل نور قرآن کریم را خدا نور معرفی کرد؛ چون فرمود به خدا و پیامبر و نوری که به همراهش نازل شده است، ایمان بیاورید؛ معلوم میشود که «الْقُرْآنَ نُور».[1] دو نور در قرآن کریم تدوین شده: یک نور عمومی و یک نور خصوصی، نور عمومی همان نور همگانی فراگیر است که ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، هیچ موجودی نیست که از نور محروم باشد؛ زیرا هر موجودی از رحمت عامه خدا برخوردار است، آن رحمتی که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾،[2] هر موجودی آیت خداست و فیضی از فیوضات الهی است، از این نظر زیر پوشش نور مطلق و فراگیر خداست: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.
یک نور مخصوص است که آن نور مخصوص نه برای هر کس است و نه در هر جا است، آن نور مخصوص را قرآن کریم برای افراد خاص و در اماکن مخصوص ذکر کرده است. در سورهٴ «نور» وقتی نور عمومی را ذکر فرمود که: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و برای این نور همگانی مثل ذکر کرد، آنگاه فرمود: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیُّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ﴾،[3] این نور عمومی است؛ آنگاه یک نور خصوصی را اشاره کرد، فرمود: ﴿یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ﴾، خدا برای نور خود و به سوی خود، کسانی را که بخواهد، هدایت میکند؛ معلوم میشود غیر از آن نور همگانی که فراگیر آسمانها و زمین است، یک نور مخصوصی است که گروه خاص استفاده میکنند، آن گروه خاص را هم قرآن کریم تبیین کرد، چنین نیست که هر که را خدا بخواهد، هدایت کند و هر که را خدا بخواهد گمراه کند ـ مَعَاذَالله ـ حسابی در کار نباشد، این را هم بیان کرد که یک هدایت عام است که برای همه است، یک هدایت خاص است که آن بعد از قبول دیگران است که فرمود: ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾،[4] یا ﴿وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾[5] که این هدایت پاداشی است نه هدایت بدوی، هدایت بدوی همگانی است؛ ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾،[6] ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾،[7] ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾،[8] آن هدایت همگانی شامل هر انسانی میشود، این هدایت پاداشی که به ایصال مطلوب نزدیکتر است وراء ارائه طریق، این برای کسی است که بپذیرد و چند قدم به جلو بیاید، این هدایت پاداشی است نه هدایت ابتدایی. این هدایت مخصوص را فرمود هر کسی را که خدا بخواهد، نصیبش میکند: ﴿یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ﴾، نه نور عمومی؛ چون نور عمومی که همه آسمانها و زمین را گرفت: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، هیچ موجودی نیست که از آن نور عمومی فیض نگیرد و روشن نشود، این یک نور ویژه است که خدای متعالی به افراد خاص میدهد؛ هم آن افراد را در این آیه بیان کرد و هم آن مراکز نور خاص را در این آیه بیان کرد: ﴿یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾، آن نور خاص کجاست؟ آن نور مخصوصی که همه جا نیست، در کجای معین است؟ چون آن نور عام همه سماوات و أرض را روشن کرد: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، این نور خاص که فرمود: ﴿یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ﴾، این نور خاص کجاست؟ فرمود این نور خاص، ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾،[9] این همه جا نیست، این در مراکز مخصوص است که عنایت الهی به رفعت آنها است، خدا خواست تکویناً که آنها رفیع باشند نه تشریعاً؛ چون تشریعاً از همه خواست و راه را برای همه باز کرد، به همه فرمود رشد کنید و بالا بروید، بعضی عمداً بالا میروند، بعضی عمداً پایین میآیند، بعضی آرام ایستادهاند و مانند آن. تکویناً خدای متعالی بعضی از اماکن را مرکز نور قرار داد؛ مانند مساجد، مانند مشاهد مشرفه و نظایر آن، اینها جزء بیوتی هستند که ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾، پس آن نور مخصوص همه جا نیست، در خانهها و مراکزی است که ﴿أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾، به إذن تکوینی ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ﴾، نام خدا در آن خانهها برده شود: ﴿یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ﴾، بامداد و شامگاه در آن مراکز خدا را تسبیح میکنند؛ چه کسی؟ ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾،[10] پس آن نور خاص مرکزش ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ است، مردانی که از این نور خاص برخوردارند، کسانی هستند که هیچ کاری آنها را از یاد خدا غافل نمیکند، نه بیکارند نه غافل، هم مشغول کارند و هم مشتغل به ذکر حق؛ ﴿رِجالٌ﴾، که ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ﴾، که پیشه و کسب آنها است ﴿وَ لا بَیْعٌ﴾؛ یعنی در حال سود بردن نه تنها شغل اینها مانع از یاد خدا نیست؛ بلکه در حین خرید و فروش که دارد استفاده میکند، این لحظه هم از خدا غافل نیست که بین تجارت و بیع فرق است، تجارت پیشه و ملکه و صناعت است، بیع آن کار خارجی است، نه اصل شغل و پیشه مانع یاد خداست، نه اشتغال فعلی به مقتضای پیشه مانع یاد خداست، نه تجارت اینها را از یاد خدا باز میدارد، نه در حال استفاده و نفع بردن از خدا غافلاند، ﴿رِجالٌ﴾ که ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ﴾، از روزی میترسند که تمام چشمها و دلها زیر و رو میشود.
بنابراین آن نور خاص در یک مراکز مخصوص است؛ نظیر مساجد، مراکز تعلیم و تربیت، مشاهد مشرّفه و مانند آن و گروه مخصوصی از این نور ویژه برخوردارند، آن مردانی هستند که هم مشغول کارند و هم مشتغل به ذکر حق، این نور خاص و این افراد نورانی؛ چون در آیات محل بحث سورهٴ «حدید»، فرمود مؤمن نورانی است و منافق ظلمانی است، نشانه نورانی بودن مؤمنین را در سورهٴ «نور» بیان کرد؛ اما نشانه ظلمانی بودن منافقین را در سورهٴ «بقره» تبیین کرد، فرمود به اینکه، ﴿مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نارًا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ﴾،[11] منافقین را قرآن میفرماید، مانند مسافری هستند که در شب تار بدون اینکه فضا روشن باشد و بدون اینکه چراغی به همراه داشته باشند، مقداری هیزم مشتعل میکنند که از نور این نار به مقصد برسند، آتش روشن میکنند که آتش راهنمای اینها باشد، همین که آتش روشن کردند که راه را ببینند، خدا آتش اینها را خاموش میکند، اینهای هستند که در بین راه و در ظلمت گرفتار شده، میمانند. راه رفتن ندارند؛ زیرا با روشن کردن آتش خواستند مسیر را ببینند و طی کنند و به مقصد برسند، خدا آتش اینها را خاموش کرد: ﴿وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ﴾، خدای متعالی اینها را در ظلمتها و تاریکیهایی که نمیببینند، رها کرد؛ زیرا انسان وقتی عقیده باطل داشت؛ یعنی حق را ندید، وقتی اخلاق باطل داشت؛ یعنی حق را ندید، وقتی رفتار و کردار باطل داشت؛ یعنی حق را ندید، کسی که خلاف میکند و خلاف میرود؛ یعنی نمیببیند. قرآن کریم از اینها به نابینا تعبیر میکند و میگوید اینها هم در ظلمت هستند و هم نمیببینند و نه نوری از درون اینها است نه از بیرون به اینها مددی میرسد؛ مثال دیگری ذکر میکند: ﴿وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ ٭ صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾، اینها کر هستند و گنگ هستند و نابینا آن که حق نمیشنود، کر است؛ زیرا گوش را برای شنیدن حق، خدای متعالی خلق کرد، این که حق را نمیشنود، پس کر است. زبان را برای گفتن حق آفرید، این که حق نمیگوید، پس گنگ است. چشم را برای دیدن آیات الهی آفرید، این که نمیببیند، پس نابینا است: ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ﴾،[12] برنمیگردند به آن فطرت اوّلیِ راه راست. مثال دیگری را نیز بیان میکنند که میفرماید: ﴿أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحیطٌ بِالْکافِرینَ ٭ یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا﴾،[13] فرمود اینها مانند آن غافله مانده در بیابان تاریک هستند که گاهی رعد و برقی میزند و میدمد، اینها به این رعد أحیانی اکتفا کردند و دل خوش کردند، مگر با رعد بیابان مسافر مانده میتوان راه را ببینند و به مقصد برسد، اگر در هر چند ساعت یک لحظه برقی جهید، اینها دو قدم میروند بعد میایستاند: ﴿کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ﴾، اگر این برق آن فضا را روشن کرد، راه میروند: ﴿وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا﴾ میایستند؛ چون ظلمتش بیش از جهیدن برق است، پس اینها همواره ایستا هستند و متوقف هستند و ﴿فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ﴾.
بیانی را امیرمؤمنان(عَلَیْهِ السَّلام) نقل فرمود: اهل دنیا مانند آن مسافری هستند که در شب تار بیچراغ مانده و به امید این رعد و برق دل خوش کرده است، فرمود: «لَیْسَ فِی الْبَرْقِ الْخَاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ فِی الظُّلْمَة»،[14] آن کسی که در تاریکی فرو رفته است، او از این برق جهنده نفعی نمیبرد، زیرا این جهش برق لحظهای است و با برق لحظهای انسان نمیتواند راه را ببیند و بپیماید و به مقصد برسد، این در ظلمت میماند.
آن بیان حضرت که نقل شده: «لَیْسَ فِی الْبَرْقِ الْخَاطِفِ»، آن برق جهنده رباینده که نور چشم را میرباید، «لَیْسَ فِی الْبَرْقِ الْخَاطِفِ»، که در در اینجا ﴿یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ﴾، تعبیر شده است «مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ فِی الظُّلْمَة». بنابراین اگر احیاناً برقی بجهد، این انسان وامانده در شب تار راه را نمیببیند، منافق و منافقاتی که از خدا و دین بریدهاند به غیر خدا تکیه کردهاند، احیاناً برقی میجهد و اینها را سرگرم میکند؛ ولی با آن برق هرگز راه نمیببیند و نمیپیمایند. لذایذ دنیا، مثل برق زودگذر بیابان برای مسافر مانده است، دنیا هرگز چراغ نخواهد شد؛ نه چراغ میشود، نه میوه، نه درخت دنیا آن درختی است که روغن داشته باشد و از آن چراغی افروخته بشود و نه آن توان را دارد که میوه بدهد.
درباره میوه نشدن درخت دنیا قرآن کریم به رسول خدا(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: ﴿وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾،[15] چشم به سمت سرمایهدارنی که ما آنها را از زهره حیات دنیا برخوردار کردیم، باز نکن! «زَهْر»؛ یعنی شکوفه، «أزْهار»؛ یعنی شکوفهها. فرمود حیات دنیا در حد شکوفه است، برای هیچ کسی میوه نخواهد شد تا انسان به پای درخت دنیا مینشیند که این شکوفه به صورت میوه بسته بشود، تندباد این شکوفه را میریزد، هیچ کسی از دنیا نفعی ندارد، دنیا آن درختی نیست که به آدم میوه بدهد و دنیا هم آن چراغی نیست که به کسی نور بدهد. اینکه دنیا چراغی نیست که به کسی نور بدهد، در بیان حضرت امیر(عَلَیْهِ السَّلام) بود که فرمود: دنیا زده، مثل مسافر وامانده در بیابان شب تار است که به این برق لحظهای خود را خوش کرده است و هرگز برق لحظهای راه را نشان نمیدهد، رونده را به مقصد نمیرساند: «لَیْسَ فِی الْبَرْقِ الْخَاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ فِی الظُّلْمَة» و اینکه دنیا هرگز میوه نخواهد شد، این کریمهٴ قرآن سند است که خدا از دنیا به عنوان شکوفه تعبیر کرده که هرگز میوه نخواهد شد، منافق و کافری که خود را به دنیا سرگرم کردهاند، نه سیر میشوند، نه میبینند؛ زیرا دنیا نه میوه میدهد و نه نور؛ لذا در قیامت، نه میببینند، نه سیر میشوند. آن چه که در دنیا گرفتار آن بودند، در قیامت ظهور میکند. در قیامت غذاهای فراوان میخورند؛ اما سیر نمیشوند، هرگز منافق سیر نمیشود، این مؤمن است که با چشیدن یک قدح آب کوثر برای همیشه سیر میشود، نه تنها سیراب میشود، از غذا هم سیر میشود و بدون اینکه رنج گرسنگی را داشته باشد، لذت سیری را میبرد، در دنیا انسان تا رنج تشنگی را نبرد، از آب زلال استفاده نمیکند و لذت نمیبرد، تا رنج گرسنگی را تحمل نکند، در کنار سفره که نشست، از خوردن لذت نمیبرد. در بهشت انسان از سیر شدن لذت میبرد و از آب نوشیدن لذت میبرد، بدون اینکه سابقه رنج عطش داشته باشد، بدون اینکه تشنه بشود، لذت سیر شدن در او است، چون آنجا جای زحمت و رنج نیست: ﴿لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ﴾،[16] بدون اینکه رنج عطش را تحمل کنند؛ لذت سیرابی را با چشیدن میچشند، بدون اینکه رنج گرسنگی را تحمل کنند، از خوردن لذت میبرند، لذت سیری را میبرند، لذت خوردن است، رنج گرسنگی نیست. لذت نوشیدن است، رنج عطش نیست. این دنیا است که نوش و نیشش کنار هم است؛ نظیر خار یک زنبور که در دَم و در دُم یک مگس است که جلو نیش و دنبال نیش و جلو نوش میدهد، نوش و نیش دنیا کنار هم هستند؛ ولی در بهشت نیش نیست، عطش نیست، خستگی نیست و گرسنگی نیست، لذت سیر شدن هست و لذت سیرابی هست؛ اما رنج گرسنگی و رنج تشنگی نیست.
درباره مؤمن هم لذت سیر شدن و آشامیدن است هم لذت دیدن و نورانی بودن، هم سیر میشود، هم میبیند، کافر و منافق نه سیر میشوند، نه میبینند؛ اما سیر نمیشود، فرمود اینها در دنیا حیوان زندگی کردند، زیرا در حدّ انسانی که نبودند، کارشان، همّشان، بطنشان بود: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾،[17] اینها ﴿کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[18] هستند، نه اینکه قرآن کریم به کسی سبّ کرده باشد، قرآن کتاب ادب است، نه اینکه به کسی دشنام داده باشد، بگوید اینها انعام هستند، یک واقعی را بیان کرده. قرآن که کلام الهی است و سخن خدای متعال است، ادب محض است. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود به مقدسات هیچ کسی بد نگوید، آنها هم به مقدسات شما بد میگویند، اگر توانستید از راه استدلال حرفتان را ارائه بدهید، بسیار خوب! و الا اگر به این چوب بتپرستان بد گفتید، اینها هم به خدایتان بد میگویند: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾،[19] شما به این چوب بتپرستها بد نگوید، نزد اینها محترم است. اگر به این چوبها بد گفتید، اینها هم برمیگردند به خدایتان بد میگویند. شما اگر حرف مستدل دارید، ارائه بدهید: ﴿لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا﴾، این افراد ﴿اللّهَ﴾، را ﴿عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾، این مخصوص به بت و بتپرستی و بتپرستان نیست. در ذیل آیه فرمود: ﴿کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾، خدای متعالی برای هر ملتی مرامشان را محترم شمرد، فرمود شما برهانتان را ارائه بدهید، آنها که با فطرت اصلی به سر میبرند، سخن مستدل شما را میپذیرند و الا اگر شما بد گفتید، این بد گفتن را آنها هم بلدند، هرگز بد نگوید! بگذارید سخنانتان سخن عقلی و علمی باشد و اگر سخن عقلی شد، دیگران میپذیرند یا لااقل شما معذورید: ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾،[20] خواهد بود. قرآنی که به ما اجازه بدگویی نمیدهد، خود منزه از بدگویی است.
اینکه فرمود ﴿أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[21] پرده از اسرار برداشت، نه به کسی بد گفت، فرمود واقع حیوان هستند، نه اینکه انسانهایی را قرآن بد بگوید، بگوید اینها حیوانند. اینها واقع حیوان هستند، حقیقتشان حیوان است، آن روز روشن میشود. شما شک دارید اینها حیوان هستند، آن روزی که ﴿بَرَزُوا لِلّهِ جَمیعًا﴾،[22] آن روزی که ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾،[23] آن روزی که حق ظاهر میشود، معلوم میشود همه اینها حیوان هستند یا انسان هستند، آن روزی که ﴿تُبْلَی السَّرائِر﴾،[24] آن روز که حق ظهور میکند، معلوم میشود اینها به چه صورت درمیآیند.
در ذیل آیه کریمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾،[25] فریقین از رسول الله(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نقل کردهاند که عدهای به صورت خنزیر، عدهای به صورت مور، عدهای به صورتهای دیگر درمیآیند،[26] اینها واقع حیوان هستند نه اینکه خدای متعالی به اینها بد گفته باشد، چون حیوانیت اینها مسلم است، اینها نباید از میوههای بهشت استفاده کنند، باید تیغ و خار بخورند؛ لذا در قرآن فرمود: ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ﴾، ضریع؛ یعنی آن خار و تیغهای بیابان. اگر اینها امروز انعام هستند، فردا باید ضریع به اینها داد، دیگر ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ ٭ لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾،[27] میخورند و سیر نمیشوند، چون حیوان هستند باید تیغ بخورند، چون هرگز آن آز و طمعشان کنترل نمیشد، سیر هم نمیشوند. در دنیا سیر نمیشدند، آنجا هم سیر نمیشوند، در دنیا همّشان بطنشان بود، در آخرت هم ضریع میخورند.
آخرت روز ظهور حق است اینطور نیست که قراردادی باشد، اینطور نیست که محکمه آخرت نظیر محکمه دنیا جزای قراردادی باشد، برای حفظ نظام باشد، محکمه آخرت عین واقعیتهای دنیا ظهور میکند. در بسیاری از آیات حرف «باء» هم نیست، میفرماید: ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[28] نه «بما کنتم تعلمون»، اگر در بعضی از جاها «باء» است، باید به این اصل برگرداند؛ یعنی عین عمل شما کیفر تلخ شماست یا ﴿لا تُجْزَوْنَ إِلاّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[29] در سورهٴ مبارکهٴ «یاسین» است، در دیگر سور است که عین عمل، جزای تلخ انسان خواهد بود. اینها چون حیوان هستند: ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ﴾، چون هرگز سیر نمیشدند، هر چه مییافتند، باز افزونطلبی داشتند: ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾ خواهند بود. پس چون حیوان هستند باید خار و تیغ بخورند و چون در دنیا راه را نبینند، در آخرت راه جهنم را هم گم میکنند؛ به یک زندانی میگویند که برو زندان، اگر راه زندان را هم نبیند، عذاب فوق عذاب است او اصلاً راه جهنم را هم نمیببیند، افتان و خیزان به جهنم میرود، اصلاً راه را نمیببیند؛ لذا در قرآن کریم میفرماید، منافق و منافقین در قیامت به مؤمنین میگویند بایستید یا منتظر ما باشید که ﴿نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ﴾،[30] چون در دنیا اینها از آن شمس و قمر بریدند، نه روز از شمس مدد گرفتند، نه شب از ماه کمک گرفتند، نه عبادتهای روزانه را انجام دادند، نه وظایف شبانه را انجام دادند، به این فکر بودند که در مدار بسته در تاریکی زندگی کنند، یک مرتبه برقی از شرق یا غرب بتابد دست اینها را بگیرد، مگر یک مسافر با جهیدن یک برق راه را میببیند. فرمود اینها مثل آن مسافر واماندهای در شب تار هستند که ﴿یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ﴾،[31] هر وقت این برق بتابد: ﴿مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا﴾، وا میایستند و هرگز مسافر وامانده نمیتواند به امید برق جهنده راه را طی کند، به مقصد برسد؛ پس نوری ندارند، وقتی نور نداشتند، در قیامت به مؤمنین میگویند؛ گرچه شما بهشتی و ما جهنمی هستیم، راه جنهم را هم نمیببینیم، این عذابی است «فوق العذاب»؛ لذا در این آیه خدا میفرماید: ﴿یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا﴾،[32] ﴿انْظُرُونا﴾؛ یعنی «انتظرونا» نه «انظروا الینا» به سوی ما نگاه کنید، نه! وقتی بدون حرف جر متعدی بشود، گفتند به معنای انتظار است، اگر با «إلی» متعدی بشود، به معنی نگاه است نه ما را نگاه کنید؛ بلکه منتظر ما باشید که ما هم از شما نور بگیریم، منتظر باشید، نروید کمی بایستید: ﴿نقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ﴾، ما از نور شما استفاده کنیم؛ جواب میآید که حالا یا فرشتگان جواب میگویند یا همین بزرگان جواب میگویند، چون آن روز سخن گفتند بدون إذن خدا ممکن نیست: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾،[33] هر کسی آن روز حق حرف ندارد ،فرشتگان اگر سخن میگویند، باید به اجازه خدا باشد. فقط رجالی را در سورهٴ «اعراف» استثنا کرد که ظاهراً اهل بیت عصمت و طهارت و اولیای الهی هستند، اینها هستند که در آن روز مجاز سخن بگویند، اصحاب اعراف و ﴿عَلَی اْلأَعْرافِ رِجالٌ﴾[34] و آن رجال که معصومین(عَلَیْهِمُ السَّلام) هستند، اجازه سخن داده میشود، «بإذن الله» سخن میگویند، شاید آنها باشند یا فرشتگان که ﴿قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ﴾ بروید دنیا نور بگیرید، اینجا که جای تحصیل نور نیست، اینجا اگر جای تحصیل نور بود، عالم تکلیف بود. اگر عالم تکلیف بود، عالم وحی و رسالت بود. اگر جای «یجب و یحرم» بود، میشد عالم تکلیف؛ اینجا جای عمل نیست، اگر جای عمل بود، جای وجوب و حرمت بود، عالم تکلیف بود: ﴿قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا﴾. آنگاه در همین حال ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ﴾، دیواری کشیده میشود. «سُور» آنچه که شهر را احاطه میکند و در برمیگیرد دیواری کشیده میشود؛ مثلاً حائل و حاجبی حالا از چه جنس است خدای متعالی میداند با چه چیزی میسازند، خدای متعالی میداند.
روایات معراج را که ملاحظه میفرمایید دارد که حضرت دید عدهای مشغول ساختن ساختمانی هستند، گاهی میسازند، گاهی میایستند. حضرت فرمود اینها چه چیزی هستند؟ چرا گاهی میسازند؟ گاهی میایستند؟ فرمود اینها دارند برای اهل بهشت خانه میسازند، هر وقت مصالح ساختمانی برسد، اینها این دیوار را میچینند، هر وقت نرسد، نمیچینند. فرمود مصالح ساختمانی چیست، فرمود مصالح ساختمانی این است، هر وقت مؤمنی بگوید: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَر»، اینها مصالح ساختمانی آنجا است؛[35] معلوم میشود ساختمان آنجا را با کلمات الهی و با معارف میسازند نه با سنگ و گل.
در روایات مربوط به کعبه این حدیث شریف هم مرحوم مجلسی(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) در بحار نقل کرد، هم دیگران آوردند که از امام ششم(سَلامُ الله عَلَیْه) سؤال میکنند، چرا کعبه را کعبه نامیدند؟ فرمود: چون مکعب شکل است، کعبه است. خانهای که شش سطح داشته باشد، مکعب باشد، میگویند کعبه، این چون چهار تا دیوار دارد، یک سقف دارد و یک کف میشود کعبه. سؤال کرد، چرا حالا چهار دیوار دارد؟ فرمود: چون «بیت المأمور»، دارای چهار دیوار است. سؤال شد که چرا بیت المأمور دارای چهار دیوار است؟ فرمود چون عرش دارای چهار گوشه است و چهار ضلع است. سؤال شد که چرا عرش دارای چهار گوشه است؟ فرمود: «لِأَیِّ شَیْءٍ بَنَی إِبْرَاهِیمُ عَلَیْه السَّلام الْکَعْبَةَ مُرَبَّعاً قَالَ لِأَنَّ الْکَلِمَاتِ أَرْبَعَة»؛ چون آن کلماتی که مبنای دین است، چهارتا است؛ «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَر».[36] این حدیث چقدر به انسان فروغ میدهد! کسی مکه مشرف میشود که دور همین کعبه بگردد، دیگری مکه مشرف میشود که کلمات اربعه در او متحقق بشود و «بینهما» هم مراتب است؛ معلوم میشود برای هر چیزی که در جهان طبیعت است، ریشه در آن عالم دارد و بر ما است که به آن ریشههای عالی آن برسیم، این ظواهر را انجام بدهیم که کمکم به آن عمق راه پیدا کنیم.
بنابراین این گروه چون راهی برای روشن شدنشان نداشتند، به مؤمنین میگویند منتظر باشید که ما از شما نور بگیریم، مؤمنین میگویند که نور را باید دنیا میگرفتید، اینجا جای نور نیست، در این حال سُوری که احاطه میکند زده میشود، این سور چیست؟ با سنگ و گل است یا نظیر آن سور و حاجب و حجابی است که قرآن فرمود: ﴿إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ حِجابًا مَسْتُورًا﴾؟[37] تو اگر قرآن تلاوت بکنی، ما بین تو و بین کسانی که به قرآن معتقد نیستند، حجابی میآویزانیم نادیدنی؛ نه اینکه مستور به معنای ساتر باشد، مستور به معنای خود مستور است، حجاب دیدنی نیست. از امام(سَلامُ الله عَلَیْه) سؤال میکند چرا من موفق نمیشوم به نماز شب؟ فرمود این گناهت نمیگذارد، روز مواظب کارت باش! شب موفقی؛[38] گناه «ذنب و حجاب مستور» لازم نیست، نظیر این دیوار باشد. اگر گناه حجاب است، خود گناه حجابی است مستور، نه «حجاباً ساترا» که مستور به معنای ساتر باشد، مستور به معنای خود مستور است. گناه حجابی است نادیدنی، انسان مذنب محجوب است به «حجاب لا یراه»، ﴿إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾،[39] اینها محجوب هستند، نمیتوانند آن ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ را ببیند، به ﴿حِجابًا مَسْتُورًا﴾، نه اینکه دیواری بین اینها و خداست. خدایی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾،[40] که بین و ما او دیوار نمیکشند، خدایی که ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾،[41] که بین ما و او پرده نمیآویزانند؛ چگونه یک عده خدا را میببینند، یک عده نمیببینند چطور ﴿إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؟ در کتاب قیم توحید مرحوم صدوق(رِضْوَانِ اللَّهِ عَلَیْه) آمده از امام(سَلامُ الله عَلَیْه)، «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»،[42] حضرت فرمود بین خدا و بنده، غیر از خود بنده چیزی حاجب نیست، این خود ببینی نمیگذارد انسان خدا را ببیند و الا «هو مَعَنَا أَیْنَمَا کُنَّا».[43] حضرت فرمود: «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ»، غیر از خود خلق، چیزی بین خالق و مخلوق حجابی نیست، اگر کسی خود را دید، خدا را نمیببیند، اگر کسی خود را ندید، موفق است به «معرفة الله». اگر حضرت فرمود حجاب بین خلق و خالق خود خلق است، «وجودک ذنب لا یقاس به ذنب»،[44] هر کسی خود را میببیند، گرفتار حجاب است، پس ﴿وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ حِجابًا مَسْتُورًا﴾، حجابی است نادیدنی. بنابراین «کیف کان» هر چه است، حجاب است بین مؤمن و کافر. اینها نمیبینند؛ منتها درون این حجاب رحمت و نورانیّت است، بیرون این حجاب ظلمت و عذاب که ﴿باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾،[45] درون این محدوده، نورانیّت است و رحمت و بیرون این محدوده، عذاب است و ظلمت که چگونه یک شیء درون آن نورانی و بیرون آن ظلمانی؟ باید در بحث بعد حل بشود ـ إِنشَاءَاللَّه ـ!
«والْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص561.
[2]. سوره اعراف، آیه156؛ سوره غافر، آیه7.
[3]. سوره نور، آیه35.
[4]. سوره نور، آیه54.
[5]. سوره تغابن، آیه11.
[6]. سوره انسان، آیه3.
[7]. سوره کهف، آیه29.
[8]. سوره بلد، آیه10.
[9]. سوره نور، آیه36.
[10]. سوره نور، آیه37.
[11]. سوره بقره، آیه17.
[12]. سوره بقره، آیه18.
[13]. سوره بقره، آیه19 و 20.
[14]. تمام النهج البلاغه، ص167.
[15]. سوره طه، آیه131.
[16]. سوره فاطر، آیه35.
[17]. سوره آلعمران، آیه154.
[18]. سوره اعراف، آیه179؛ سوره فرقان، آیه44.
[19]. سوره انعام، آیه108.
[20]. سوره اعراف، آیه164.
[21]. سوره اعراف، آیه179.
[22]. سوره ابراهیم، آیه21.
[23]. سوره نبأ، آیه39.
[24]. سوره طارق، آیه9.
[25]. سوره نبأ، آیه18.
[26]. التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم (الطبرانی)، ج6، ص424؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص642.
[27]. سوره غاشیه، آیه6 و 7.
[28]. سوره نمل، آیه90.
[29]. سوره یس، آیه54.
[30]. سوره حدید، آیه13.
[31]. سوره بقره، آیه20.
[32]. سوره حدید، آیه13.
[33]. سوره نبأ، آیه38.
[34]. سوره اعراف، آیه46.
[35] . الأمالی (للطوسی)، ص474؛ إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج1، ص85 .
[36]. الإختصاص، ص33.
[37]. سوره اسراء، آیه45.
[38]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2 ، ص272.
[39]. سوره مطففین، آیه15.
[40]. سوره حدید، آیه4.
[41]. سوره حدید، آیه3.
[42]. التوحید (للصدوق)، ص179 .
[43]. اشاره به سوره حدید، آیه4؛ ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم﴾.
[44]. شرح أصول الکافی (صدرا)، ج1، ص389.
[45]. سوره حدید، آیه13.