أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱) لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ (۲) هُوَ الأوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ (۳) هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ مَا یَعْرُجُ فِیهَا وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٤) لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (۵)﴾
چند مطلب مربوط به سؤالاتی بود که در سوره مبارکه «واقعه» مطرح شد، دیر به دست ما رسید که در اثنای بحث سوره مبارکه «حدید» ممکن است به آنها هم پاسخ داده بشود. قرآن کریم سُوَرش متنوّع است؛ بعضی از سور درباره توحید است و مسئله فقهی و اخلاقی بسیار کم است؛ بعضیها درباره خصوص معاد است، مثل سوره مبارکه «واقعه» که جریان فقهی و اخلاقی در آن کم است، حکم فقهی داشته باشد که چه بکنید چه نکنید و مانند آن در آن بسیار کم است و اشاراتی ممکن است باشد، ترسیم مسئله قیامت است؛ لذا در سوره مبارکه «واقعه» که گذشت دستوری راجع به مسائل فقهی و اخلاقی و اینها ندارد.
مطلب بعدی آن است که قیامت، ظهور باطن انسان است. باطن انسان از عقیده و وصف و عمل ظاهر میشود، یک؛ خود شخص هم به صورت عقیده و عمل درمیآید، دو؛ لذا هیچ چیزی را کتمان نمیکند، چه اینکه در بعضی از آیات آمده است که ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾؛[1] هیچ چیزی را کتمان نمیکند هر چه در درون دارد ظاهر میکند. روزی است که انسان آنچه در درون اوست خودش اظهار میکند و شهادت دست و پای او هم از یک طرف و شهادت باطن او که به صورت ظاهر درآمده از طرف دیگر که شهادت دو قسم بود: یک قسم که اعضا و جوارح شهادت میدهند؛ قسمت دیگر این است که وقتی خودش به صورت یک حیوان درآمده این اعضا و جوارح شهادت عملی میدهند اگر ـ معاذالله ـ انسانی به صورت کلب درآمده اعضای بدن او شهادت به درندگی او میدهند. پس شهادت گاهی قولی است که فرمود: ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾[2] و مانند آن. گاهی فعلی است که انسان به همان صورت درمیآید و اگر کسی به صورت حیوان درآمد معنایش این نیست که حیوان میشود، چون اگر حیوان شد عذابی نیست. الآن این کِلاب و خنازیری که در دنیا هستند که معذّب نیستند همان لذّتی که آهو و طاوس از زندگی میبرند کلب و خنزیر هم میبرند. این طور نیست که حالا کلب و خنزیر رنج ببرند و طاوس لذت ببرد، او هم از خوردن لذت میبرد، از مسائل نکاح لذت میبرد و مانند آن. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی به صورت کلب درآمده این «انسانٌ کلبٌ» که انسان نوع متوسط است جنس سافل است تحت این انسان انواع دیگر است. در دنیا انسان نوع اخیر است تحت او اصناف هستند. انسان جنس نیست، حیوان جنس است انسان نوع است تحتش اصناف است، ولی در معاد انسان جنس سافل است و نوع متوسط، «تحته انواعٌ اربعه». لذا اگر کسی به صورت حیوان درآمده «انسانٌ کلبٌ»، لذا میفهمد رنج میبرد و مانند آن؛ چه اینکه اگر به صورتهای بهتری درآمده، مثل اینکه به صورت فرشته درآمده، «انسانٌ ملَکُ» که لذت میبرد.
مطلب بعدی آن است که اگر در سوره مبارکه «واقعه» چیزی از عمل نیست، برای اینکه صدر و ساقه این سوره درباره ترسیم معاد است و در معاد سخن از دستور فقهی و اینها نیست.
مطلب بعدی آن است که سخنان سوره مبارکه «واقعه» از سنخ استدلال به غیب «علی الغیب» نیست تا ما بگوییم این که دلیل نشد، بلکه استدلال «بالشّهادة علی الغیب» است، زیرا همه اینها که قول خداست، یک؛ قول خدا ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾[3] این دو؛ این مشهود است، این برهان است، این یقینی است، این شهادت است بر غیب؛ نه اینکه خدای سبحان ـ معاذالله ـ دارد قصّه میگوید و حرف او حجّت نباشد تا ما بگوییم عصاره سوره مبارکه «واقعه» استدلال «بالغیب علی الغیب» است، خیر! استدلال «بالشّهادة علی الغیب» است، چون «الله یقول الحق»، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾، قول خداست و این قول خدا برهان قطعی است.
مطلب بعدی در تقسیم سهگانه «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حق الیقین»، مؤمن از این سه قسم برخوردار است، ولی کافر گرفتار دو قسم دارد، قسم سوم ندارد. کافر «علم الیقین» ندارد، ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[4] این یا از نظر اندیشه در شک است، یا از نظر انگیزه در تردید. همان طوری که ما یک چشم و گوشی داریم که مسئول فهمیدن و دیدناند، یک دست و پا داریم که مسئول کارند، در درون ما یک عقل نظری است که متولّی اندیشه است، یک عقل عملی است که مسئول کار است. اگر ـ إنشاءالله ـ شخص مؤمن بود این عقل عملی او «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[5] است و اگر ـ معاذالله ـ اهل ایمان نبود، او را به وسوسه و ضلالت و تکذیب که در سوره مبارکه «واقعه» مطرح کرد که ﴿الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ﴾[6] گرفتار میکند. مؤمن در دنیا «علم الیقین» دارد، بعد ممکن است در همین دنیا به «عین الیقین» برسد، یا اگر در دنیا به «عین الیقین» نرسید در معاد به «عین الیقین» برسد، بعد به «حق الیقین»، ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾.[7]
پرسش: ﴿جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتهَا﴾.[8]
پاسخ: بله، سرّش این است که عقل نظری او یقین پیدا کرده؛ اما عقل نظری مسئول اندیشه است، صد درصد میداند که حق با موسای کلیم است. این دو تا آیه مربوط به فرعون و درباریان اوست، ذات اقدس الهی میفرماید که اینها هیچ تردیدی نداشتند که حق با موسای کلیم است: ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾، این «إسْتَیْقَنَ»، مثل «إسْتَکْبَرَ» «الف» و «سین» و «تاء» برای مبالغه و شدّت است نه طلب. صد درصد یقین پیدا کردند حق با موسای کلیم است. در آیه دیگر هم وجود مبارک کلیم الهی فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[9] فرمود برای تو صد درصد روشن شد که کار من معجزه است، کار آنها سِحر است. ممکن است کسی صد درصد بداند که چیزی حقیقت است؛ اما یک رومیزی بگیرد، زیرمیزی بگیرد، اختلاسی باشد، نجومی باشد. سرّش این است که علم بیچاره هیچ کاره است، عقل نظری هیچ کاره است، عقل نظری فقط میفهمد کار که به دست او نیست. چندین بار این مسئله اینجا مطرح شد که ما یک مسئول فهم داریم، یک مسئول کار؛ اینها کاملاً مرزشان جداست. ما اگر وضع بیرون ما مسلّم بشود، درون ما را هم تا حدودی میفهمیم نه کاملاً. ما در بیرون یک مَقسم داریم، یک اقسام چهارگانه. مَقسمش این است که در بیرون، نیروهای ما دو قسماند: بعضیها متولّی درکاند؛ بعضی متولّی کارند. ما یک چشم و گوشی داریم که کار اینها دیدن است، شنیدن است؛ یک دست و پایی داریم که کار اینها حرکت و رفتن و آمدن است. این مَقسم است، تحت این مَقسم، چهار قسم است: یا هر دو سالماند، یا مسئول درک سالم است مسئول کار مریض است، یا مسئول کار سالم است مسئول درک مریض است، یا هر دو مریضاند.
پس «انّ هاهنا مقسماً» که «تحته اقسامٌ اربعه»؛ مَقسم این است که ما یک مسئول درک داریم، یک مسئول کار. یک چشم و گوش داریم و یک دست و پا؛ اینها چهار قسم دارند: یا هر دو سالماند یا هر دو مریضاند، یا مسئول درک سالم است و مسئول کار مریض «أو بالعکس». آنجا که هر دو سالم باشند، مثل کسی که چشم و گوش او سالم است دست و پای او سالم است، این مار و عقرب را میبیند و فرار هم میکند؛ اما دیدن مربوط به چشم و گوش است، رفتن و فرار کردن مربوط به دست و پاست، این محفوظ میماند.
گروه دوم کسانیاند که مجاری ادراکیشان سالم است؛ اما مجاری تحریکیشان شکسته است. کسی که ویلچری است، این مار و عقرب را میبیند؛ اما چشم و گوش که فرار نمیکند، دست و پا باید فرار بکند که ویلچری است. شما به این شخصی که دست و پا فلج است مرتّب عینک بده، مدام ذرّهبین بده، مرتّب تلسکوپ بده، مدام میکروسکوپ بده، مدام دوربین بده، این مشکل دید ندارد. این مشکل رفتن دارد که دست و پایش فلج است.
گروه سوم کسانیاند که دست و پای آنها قوی و سالم است؛ اما چشم و گوش ندارند. این مرتّب نیش میخورد. شما بگویی که چرا فرار نکردی؟ میگوید من ندیدم که کجا مار است، کجا عقرب است کجا چاه است کجا راه است؟!
گروه چهارم هم که فاقد طهوریناند، نه چشم و گوش سالمی دارند نه دست و پا. این جاهل متهتّک، همین گروه چهارم است. پس در بیرون ما یک مَقسم داریم و اقسام اربعه؛ همین مَقسم واحد و اقسام اربعه در درون ما هست در درون ما یک عقل نظری است که حوزه و دانشگاه کارش همین است که چه حق است؟ چه باطل است؟ چه صدق است؟ چه کذب است؟ چه خیر است؟ چه شرّ است؟ چه حَسن است؟ چه قبیح است؟ میدان درس و بحث و فهمیدن است، این برای عقل نظری است که متولّی اندیشه است.
یک عقل عملی است که معرفی شده است در شریعت که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، این مَقسم است. تحت این مقسم چهار قسم است: بعضیها هر دو عقلشان سالم است؛ یعنی هم اندیشمند هستند هم وارسته، اینها عالم عادلاند؛ یعنی عقل عملیشان سالم است گرفتار هوس و معصیت نیست، عقل نظریشان هم گرفتار وهم و خیال نیست؛ چه در حوزه چه در دانشگاه خوب میفهمند و خوب عمل میکنند. گروه دوم کسانیاند که خوب میفهمند؛ یعنی عقل نظری و اندیشه آنها سالم است هیچ مشکلی ندارد گرفتار وهم و خیال نیستند، خوب برهان اقامه میکنند چه در حوزه چه در دانشگاه؛ اما در موقع عمل مشکل دارند، این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[10] چون در باطن جهاد است. در جریان جنگ و دفاع و مبارزه عقل عملی با شهوت و غضب، این شکست خورده است، این شده ویلچری. این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». شما به این عالم بیعمل مرتّب آیه بخوان، مرتّب روایت بخوان! این خودش آیه خوانده و روایت خوانده و کتاب نوشته و چاپ هم کرده. مثل اینکه آن آدمی که چشم و گوش او سالم است، ولی ویلچری است مدام عینک میدهید، مدام ذرّهبین میدهید، مدام دوربین میدهید، مدام تلسکوپ میدهید، میکروسکوپ میدهید! او مشکل علم ندارد. علم هیچ کاره است، علم در حدود خودش بله فعّال است. در مرز عمل، کار را عقل عملی میکند. در مرز بیرون، کار را دست و پا میکند که فرار میکند و گرنه چشم و گوش که فرار نمیکنند، این میشود عالم بیعمل.
پرسش: اینکه ما این دوتا را کاملاً از هم جدا میکنیم، به هر حال علم نظری ... .
پاسخ: صدها ارتباط با هم دارند، صدها یعنی صدها! هزارها یعنی هزارها ارتباط دارند؛ اما در مرزهایی که ما میبینیم جدا میشوند، آنجا را باید تفکیک کرد و گرنه بین دست و پای ما و چشم و گوش ما هماهنگی است، آن همان قسم اوّل است. ما صدها کار یا هزارها کار را با هماهنگی چشم و گوش از یک سو، دست و پا از سوی دیگر انجام میدهیم. در صورتی که اینها سالم باشند؛ اما کسی که ویلچری است هیچ یعنی هیچ! به نحو سالبه کلیه، همین افراد سالمی که هزارها کار شبانهروزیِ اینها با هماهنگی چشم و گوش از یک سو و دست و پا از سوی دیگر است، همه مردم با هماهنگی اینها دارند زندگی میکنند. حالا اگر کسی ویلچری شد که قسم دوم است، باید بگوییم هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین چشم و گوش اینها و دست و پای اینها نیست. چشم و گوش خیلی چیزها را میبیند وقتی که دست و پا فلج و ویلچری است چه کاری میتواند بکند؟ این میشود عالم بیعمل! همان طوری که آنجا فایده ندارد شما به این آقایی که دست و پایش فلج است مدام عینک بدهی، مدام ذرّهبین بدهی، این مشکل دید ندارد، او به خوبی مار و عقرب را میبیند، مدام آیه میخوانی، مدام روایت میخوانی، این که خودش خوانده و نوشته! آنکه میخواند و میفهمد، او مسئول کار نیست، او مسئول فهمیدن است. این درس را خوب میگوید، کتاب را خوب مینویسد؛ اما به رومیزی و زیرمیزی رسید مشکل دارد. شما مدام آیه میخوانی! خودش که آیه خوانده است.
پس این گروه دوم که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، در آن قباله معروف نوشت، فرمود این قبالهای که من تنظیم کردم حق است، «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی»؛ اگر عقل از اسارت هوس بیرون بیاید، زیر این قبالهای که من تنظیم کردم امضا میکند. قسم سوم کسانیاند که دست و پایشان سالم است؛ اما چشم و گوش ندارند، مثل مقدس بیدرک. این هر چه به او بگویند عمل میکند اما نمیفهمد که چه کار بکند! این مقدس بیدرک که متنسّک بیدرک است، هم برای خود مشکل ایجاد میکند هم برای دیگران. قسم چهارم که فاقد طهوریناند، نه درک درست دارند، نه کار درست میکنند؛ آن جاهل محروم از هر دو جهت است، نه علمی دارد نه میفهمد که چه کاری انجام بدهد!
این است که ما مطلبی را صد درصد میدانیم و عمل نمیکنیم، نه برای اینکه مشکل علمی داشته باشیم. این دو تا آیه قرآن کریم به فرعون میگوید که تو که صد درصد علم داری: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا﴾، این «اسْتَیْقَنَ»، مثل «استکبرَ» برای مبالغه است. شما صد درصد یقین پیدا کردی که کار من معجزه است. نصیحت وجود مبارک موسای کلیم به فرعون این است که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ برای تو مسلّم شد سحره آمدند خود کارشناسان تصدیق کردند که من معجزه دارم نه سِحر، او یک مشکل دیگر دارد.
بنابراین تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که هر دو جهت را درست کنیم؛ هم خوب بفهمیم هم تمرین عملی داشته باشیم. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»[11] همین است. اینها معصوماند؛ منتها در عمل به ما میگویند که راهش این است. «ریاضت»؛ یعنی ورزش. من تمرین میدهم، روزانه ورزش میدهم، مواظب کار خودم هستم و در جاهلیت هم از نظر علمی مشکل داشتند هم از نظر عملی؛ بنای عقلا و فهم عرف این به درد فقه و اصول میخورد آن یک علوم عقلی میخواهد که در درون ما روح مجرّد است یعنی چه؟ چند تا قوا دارد یعنی چه؟ قوای علمی مجرد است یعنی چه؟ قوای عملی مجرد است یعنی چه؟ اصلاً تجرد یعنی چه؟ پیوند این قوا یعنی چه؟ مگر ما موظف نیستیم به جهاد درون؟ جهاد درون فرماندهی میخواهد، مبارزه میخواهد، سنگر میخواهد، جنگ میخواهد. ما همان طوری که در بیرون یا شهید میدهیم یا اسیر میگیریم یا اسیر میشویم، درون هم این چنین است به طریق اُولیٰ. چرا میگویند اگر کسی «علی حبّ اهل بیت» بمیرد «مَاتَ شَهِیدا»؟[12] برای اینکه این تا آخر زندگی تیر زد و تیر خورد، تیر زد و تیر خورد، به هر حال تسلیم نشد. حالا لازم نیست عادل باشد، همین که این گوهر ایمان به ولایت را از دست نداد، «مَاتَ شَهِیدا»، «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیدا»،[13] چرا؟ چون این شصت، هفتاد سال زندگی کرده، یا کمتر یا بیشتر! چهار تا گناه کرده، چهار تا اطاعت کرده، چهارتا گناه کرده، چهار تا اطاعت کرده، چهار تا تیر زده، چهار تا تیر خورده، به هر حال تسلیم نشد، ایمانش را حفظ کرد تا آخر. مگر ما به چه کسی میگوییم شهید؟ این کسی که در میدان چهار تا تیر میزند چهار تا تیر میخورد، چهار تا تیر میزند چهار تا تیر میخورد، اسیر نمیشود و به هر حال کشته میشود، این شهید است. اگر ـ خدای ناکرده ـ اسیر شد، مشکل جدّی دارد که درمانش مشکل است. مثل پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) که فرمودند ما شیطان را به اسارت گرفتیم، شیطان اسیر ماست. [14]
بنابراین ما باید بجنگیم، جنگ هم صحنه میخواهد، سنگر میخواهد، اسلحه میخواهد، این با بنای عقلا و فهم عرف حلّ نمیشود. ثابت بشود روح هست، مجرّد هست، قُوای علمی دارد، قُوای عملی دارد، اینها مجرّدند، تجرّد آنها برزخی است، این یک جان کَندن میخواهد. این است که هم پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) هم امام صادق، این دینی که به ما گفته «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»،[15] به ما گفته بروید حوزه و دانشگاه، به ما گفته چه بخوان یا نگفته؟ یا فقط گفته «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»؟ به ما گفته بروید حوزه و دانشگاه، یک یعنی یک! و در حوزه و دانشگاه این سه رشته را بخوانید، دو: «إِنَّمَا» با «إِنَّمَا» ذکر کرده، «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة».[16] ما گفتیم «آیةٌ محکمة» فقه و اصول! «فریضةٌ عادلة» فقه و اصول! «سُنَّةٌ قَائِمَة» فقه و اصول! او راجع به معارف است «آیه محکمه»؛ خدا هست، اوصافی هست، قیامت هست، وحیای هست، نبوت هست، امامت هست، روح است، تجرد هست، برزخ هست، اینها «آیه محکمه» است. آن دو قسمش مربوط به فقه و اصول و حقوق و احکام و اینهاست. «آیه محکمه» که مربوط به بنای عقلا و فهم عرف و فقه و اصول نیست. «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»، این دینی که به ما گفته: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»، گفته چه بخوان یا نگفته؟ مرحوم کلینی نقل کرد، دیگران هم نقل کردند؛ هم از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم از وجود مبارک امام صادق.
غرض این است که این کار میخواهد بدون او هیچ چیزی نیست و جاهلیت را اسلام عوض کرده آنها در هر دو بُعد مشکل جدّی داشتند ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾،[17] فرمود جاهلیت آن دو شعار ننگین را داشت از علم خبری نبود، فقط با گمان رفتار میکردند و از عقل خبری نبود فقط با میل و هوس به سر میبردند. اسلام آمده آن گمان باطل را به یقین تبدیل کرده، آن هوس را به عقل مبدّل کرده، فرمود: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ این برای بخش نظر و اندیشه، ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ این برای انگیزه و عمل، هر دو را عوض کرده است. فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾,[18] این کار باشید ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[19] هست، هویٰ بدترین دشمن انسان است و مانند آن.
بنابراین در سوره مبارکه «واقعه» استدلال به شاهد «علی الغائب» است نه «بالغائب علی الغائب». بیان ذات اقدس الهی «اصدق القائلین» است «احق الاقوال» دارد و مانند آن.
در سوره مبارکه «حدید» که در مدینه نازل شد بسیاری از بحثهای فقهی در این سوره مبارکه مدنی هست مخصوصاً انفاق، صدقات و مانند آن.
اوّلین آیهاش تسبیح است. قرآن کریم ما را به تسبیح خیلی فرا میخواهد؛ گاهی به صورت فعل ماضی، گاهی به صورت فعل مضارع، گاهی به صورت فعل امر، گاهی به صورت مصدر؛ هم «سبّح» در قرآن کم نیست، هم «یسبّح» فراوان است هم ﴿سَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾[20] که دو جا در سوره مبارکه «واقعه» بود گذشت. ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَی﴾[21] هم داریم و مانند آن. هم مصدر هست: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ﴾،[22] این تسبیح با الفاظ و صیغ گوناگون خودش را نشان میدهد و دستور هم هست ما هم موظفیم این کار را بکنیم و مستحب است. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هر شب این کار را میکرد. هر شب «قَبْلَ أَنْ یَرْقُد»؛[23] قبل از اینکه بخوابد این مسبّحات را میخواند. هم سوره مبارکه «حدید» را، «تغابن» را، سوره «جمعه» را، سوره «صف» را، این چند تا سورهای که «سبّح، یسبّح» دارد حضرت اینها را «قَبْلَ أَنْ یَرْقُد»؛ قبل از اینکه بخوابد میخواند. خیلی از علما برنامه رسمیشان این بود و هست. چرا ما نباشیم؟ این مسبّحات سبع را آدم چند شب که بخواند حفظ میشود بعد میتواند قدم بزند هم بخواند. اینها برنامه است آن وقت اگر کسی خواب خوب میبیند به وسیله همین برکات است. آدم دیر بخوابد، خسته هم باشد، با شکم پر هم بخوابد، میخواهد منتظر باشد خواب خوب هم ببیند. اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طرزی تربیت شدند که خواب کلاس درس بود برای اینها.
خدا مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! این در جلد هشت کافی که خیلی کتاب شیرینی است در جلد هشت کافی که به نام روضه کافی است، ایشان نقل میکند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صبح که میشد از اصحاب سؤال میکرد: «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»؟ دیشب چه در عالم خواب دیدید؟ اینها میخوابیدند که چیزی ببینند؛ هم غذای مناسب میخوردند؛ یعنی کم و هم به موقع میخوابیدند، مسبّحات را میخواندند. رؤیا که گفتند جزئی از اجزای نبوت است، همین رؤیاهای صادقه است.
بنابراین حضرت هر شب این کار را میکرد اینها جزء مختصات حضرت نیست. اینها را عملاً که ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[24] این هست. آدم راحتِ راحت هم هست. به جای اینکه بگوید زید چه گفته، عمرو چه گفته، این را به جان آن بیندازد، آن را به جان این بیندازد، با خودش که با ابدیت او سر و کار دارد قدری هماهنگ است. این «سبّح» هست؛ لذا گاهی تناسب سوره هم فرق میکند؛ گاهی «یسبّح» است گاهی «سبّح» است، گاهی مصدر هست، گاهی امر.
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اگر بفرماید: ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ این بدون «ما بینهما»؛ یعنی مجموعه نظام سپهری تسبیحگوی حقاند. گاهی هم «ما بینهما» را ذکر میکند. آن جایی که «ما بینهما» را ذکر نفرمود، فقط آسمانها و زمین را، آن فضا و هوایی که بین اینهاست آنها هم منظور هستند. ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾، عزت هم مستحضرید عزت یعنی نفوذناپذیر که همین عزت را ذات اقدس الهی برای مؤمنین قرار داد. بعد هم در آیات دیگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾؛[25] یعنی درست است که ما گفتیم مؤمنین عزیز میشود؛ اما «بعزة الله» عزیز میشود، نه ذاتاً. لذا حق فخر ندارد. حکمت هم ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ﴾،[26] اینها ذاتاً مختصّ ذات اقدس الهی است؛ یعنی خدای سبحان مسئله عزت را، مسئله قدرت را، مسئله قوّت را، اینها را خدا به خیلیها اسناد میدهد. میفرماید: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾،[27] یا به نیروهای مسلّح ما میفرماید: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،[28] یا به یحیی(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾؛[29] در همه این موارد «قوّة» را به افراد، به انبیا، به اولیا، به مؤمنین اسناد میدهد؛ اما همه اینها را جمعبندی میکند در سوره مبارکه «بقره»: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾. عزت را هم برای خدا، برای پیغمبر، برای مؤمنین میداند که ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾. اما در جای دیگر جمعبندی میکند: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾، خلقت هم همین طور است که خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[30] است. عیسای مسیح(سلام الله علیه) سهمی از خلقت دارد که گفت: ﴿أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾،[31] اما قرآن همه اینها را جمعبندی میکند میفرماید: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[32] یعنی هر وصفی که ذات اقدس الهی برای غیر خودش ثابت میکند دلیل اقامه میکند که اینها بالعرض است یا مظهر خدا هستند، بالذّات این صفت مختصّ خدای سبحان است. ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾. چرا بعضی از انسانها هستند که آسمان و زمین اینها را دعا میکنند؟ چون میبینند هماهنگ هستند، با اینها دوست هستند. هر کاری که خود آسمان و زمین میکند میبیند این آقا دارد میکند. اهل تسبیح است اهل تحمید است. چرا بعضیها را لعنت میکنند؟ چون در مسیر خلاف آنها هستند. ما چیزی نداریم که مسبّح حق نباشد. در نظام تکوین هیچ گناهی نیست، چون همه ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾،[33] هستند به کمال خودشان هم میرسند. بعضیها را بد میگویند، چون در جهت خلاف دارند حرکت میکنند. بعد میفرماید چرا تسبیح میکنند، برای اینکه همه موجودات نیازمندند، یک؛ محتاج کسی هستند که نیاز آنها را برطرف بکند، دو؛ او هم علیم مطلق است و عظیم و حکیم محض است نیازهای اینها را برطرف میکند، سه؛ پس دائماً مسبّح او هستند، چهار. ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، این که آسمان و زمین مسبّح او هستند، چون مملوک او هستند. ﴿یُحْیِی وَ یُمِیتُ﴾، حیات و ممات هم در اختیار اوست. ﴿وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾، هر چیزی که مصداق شیء باشد سهمی از هستی داشته باشد تحت قدرت ذات اقدس الهی است. اگر ممتنع باشد که لا شیء است شیء نیست. اگر شیء است سهمی از هستی دارد، مقدور ذات اقدس الهی است. بعد میفرماید: ﴿هُوَ الأوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾.
این روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد سایر محدّثین هم نقل کردند که امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود چون ذات اقدس الهی میدانست در آخرالزّمان اقوام متعمّقی میآیند، سوره مبارکه «حدید» را نازل کرده است کسی بخواهد از اینها بالاتر برود، هلاک میشود.[34] این در عین حال که از عمق این دو بخش خبر میدهد، اوّلاً؛ متعمّقین را تشویق میکند که در این بخشها بیشتر تعمّق کنند، ثانیاً؛ از خطر بیرونی اینها هم ما را باخبر میکند، ثالثاً. فرمود اگر کسی بخواهد از اینها جلوتر برود سوخته است، چون کجا میخواهد برود؟ ما یک منطقه فراغ داریم به نام اوصاف فعلی الهی، ظهور الهی وجه الهی. دو تا منطقه ممنوعه داریم؛ این منطقه ممنوعه منطقه ذات اقدس الهی است، دیگری هم صفات ذات است که عین ذات است بیرون نیست. ما در مفهومگیری اینها را جدا میکنیم وگرنه صفات ذات عین ذات است. ذات هست، بسیط است، یک؛ نامتناهی است، دو؛ کجایش را آدم میخواهد بفهمد؟ اینکه میگویند «آب دریا را اگر نتوان کشید»[35] این تشبیهی است برای مقام فعل ما و گرنه مقام ذات این تشبیهپذیر نیست، دریا مرکّب است اگر نتوان کشید «هم به قدر تشنگی باید چشید»، درست است. دریا سطحی دارد عمقی دارد ساحلی دارد کرانهای دارد یک موجود مرکّبی است آدم نمیتواند آب دریا را بکشد یک مقدار میتواند بگیرد؛ اما ذات اقدس الهی وقتی بسیط محض بود جزء ندارد تا ما بگوییم قدری از خدا را ما میشناسیم یا هیچ یا همه! همه فقط مقدور خود اوست برای ما هیچ.
پرسش: ما که خداوند را نشناختیم از کجا میگوییم که ... ؟
پاسخ: ما به برهان مکلّف هستیم، با برهان و استدلال؛ استدلال تا آنجا که شما بخواهید پیشرفت دارد؛ اما با مفهوم، نامتناهی را خوب میفهمیم ازلیت را، ابدیت را، ضرورت ازلی را خوب میفهمیم بشر خوب میفهمد. ما به برهان به دلیل مکلّف هستیم که معانی ذهنی است. ما در ذهن معنای غیر متناهی را به خوبی میفهمیم غیر متناهی یعنی چه! اما مصداق غیر متناهی که موجود خارجی است به آن دسترسی نداریم. خدا هم که به ذهن نمیآید ما هم به فهم، به علم مکلّف هستیم یقین داریم که در بیرون چنین چیزی هست. آنکه عارف است میخواهد ببیند این بعضی از مظاهر الهی را میبیند بعضی از فیوضات الهی را میبیند بعضی از وجوه فرعی و خارج از ذات را میبیند. آنجا منطقه ممنوعه «بالقول المطلق» است که «عنقا شکار کَس نشود دام باز چین»[36] چه کسی میتواند آنجا برود؟ یکی از بیانات بسیار لطیف و دقیق مرحوم امام(رضوان الله تعالی علیه) است در این کتاب عرفانی ایشان فرمود ذات خدا نه معبود هیچ پیغمبری است، نه مقصود هیچ پیغمبری است نه معروف هیچ پیغمبری. هیچ پیغمبری آنجا راه ندارد، او را هم عبادت نمیکند. ما الآن اسمای «جوشن کبیر» را خوب میفهمیم، معانیاش را خوب میفهمیم میگوییم این معانی که ازلیت و ابدیت دارد یک مصداق خارجی دارد که او مولای ماست او را میپرستیم او که به ذهن ما نمیآید، یک؛ ما هم که توان آن را نداریم بیرون برویم، دو؛ قلمرو تکلیف ما هم برهان است نه عرفان؛ ما مکلّفیم بفهمیم نه ببینیم. او دیدنی نیست شنیدنی نیست. اگر بگویید یک گوشه، او که جزء ندارد. بگویید همهاش، او که محدود نیست؛ لذا احدی به آنجا راه ندارد. ما فقط با برهان که ـ ماشاءالله ـ برهان راهش باز است متناهی را خوب میفهمیم، ازلیت را خوب میفهمیم، تمام اسمای «جوشن کبیر» را میتوانیم برهانی کنیم همین!
پرسش: ... «لقاء الله» را چگونه توجیه کنیم؟
پاسخ: «لقاء الله» لقای «وجه الله»، «فیض الله» «رحمة الله» است. این طور نیست کسی به ذات اقدس الهی بتواند برسد. این ﴿دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ﴾[37] تا آنجاست؛ اما خود ذات، چون بسیط است جزء ندارد؛ چون نامتناهی است، اکتناهپذیر نیست. هیچ یعنی هیچ! هیچ ممکنی به آن مقام راه ندارد. هر چه هست فیض او و ظهور اوست. گرچه مَثل زدن همیشه کمبودی را به همراه دارد؛ اما از باب اینکه مقداری ذهن را آرام کند؛ اما همه ما میگوییم ما آفتاب را میبینیم «آفتاب آمد دلیل آفتاب»؛ اما آن کارشناس، آن نجمشناس، آن سپهرشناس، آن اخترشناس به ما میگوید آنکه شما میبینید وجه آفتاب است نور آفتاب است وگرنه در زمان کسوف آنجا که ماه بین ما و آفتاب فاصله شد، آن طرف ماه رو به آفتاب است شفاف و روشن است. سایه ماه میخورد به زمین، ماه را ظلّ گرفته نه آفتاب را؛ میگوییم آفتاب را ظلّ گرفته! آفتاب را که ظلّ نمیگیرد. این کره قمر در اثر حرکت زمین طرزی است که گاهی کره قمر بین زمین و بین آفتاب قرار میگیرد. این کره ظلمانی آن طرفش که رو به آفتاب است شفاف است، سایهاش میخورد به زمین، ماه را ظلّ میگیرد ما در تاریکی هستیم. در کسوف کلّی همه این کارشناسان گفتند اگر کسی بخواهد با چشم غیر مسلّح آفتابی که نورش به ما نمیرسد ببیند کور میشود، اصلاً دیدنی نیست آفتاب، مگر آفتاب را میشود دید! این تازه گوشهای از کار اوست. این را هم خدا به ما میفرماید حواس شما جمع باشد ما آفتاب را از برلیان درست نکردیم ما از یک مشت دود آفتاب درست کردیم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ﴾،[38] شما حالا خیال کردید ما برلیانها را جمع کردیم آفتاب درست کردیم؟ خیر، یک مشت دود بود ما این را شمس و قمر کردیم این خداست! ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ﴾؛ همه این ستارهها و منظومههای شمسی را ما از یک مشت دود درست کردیم. ما خیال میکنیم آفتاب را داریم میبینیم آن کارشناس به ما میگوید این که میبینید نور آفتاب است آفتاب که دیدنی نیست این تازه یک گوشه ضعیفی از تمثیل است مگر خدا را میشود دید؟ خدا را میشود شنید؟ خدا را میشود مشاهده کرد؟ اگر ـ معاذالله ـ او مرکّب بود، میتوانستیم بگوییم «آب دریا را اگر نتوان کشید»، ولی مرکّب نیست. اگر ـ معاذالله ـ متناهی بود، ممکن بود بگوییم انبیا و اولیا او را مشاهده میکنند، بسیط محض از یک سو، نامتناهی صِرف از سوی دیگر، این از غرر بیانات سیدنا الاستاد امام (رضوان الله تعالی علیه) است فرمود معبود هیچ پیغمبری نیست، معروف هیچ پیغمبری نیست، مقصود هیچ پیغمبری نیست. حیف که این علوم برای همه ما غریب است!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره نساء، آیه42.
[2]. سوره نور، آیه24.
[3]. سوره نساء, آیه122.
[4]. سوره توبه، آیه45.
[5]. الکافی (ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.
[6]. سوره واقعه، آیه51.
[7]. سوره واقعه، آیه89.
[8]. سوره نمل، آیه14.
[9]. سوره اسراء، آیه102.
[10] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[11]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه45.
[12]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص166.
[13]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص166.
[14]. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام(لابن شهر آشوب)، ج1، ص229؛ «إِنَّ اللَّهَ أَعَانَنِی عَلَی شَیْطَانٍ حَتَّی أَسْلَمَ عَلَی یَدَی».
[15]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص30.
[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص32.
[17] . سوره نجم، آیه23.
[18] . سوره حشر، آیه21.
[19]. سوره شمس، آیه10.
[20]. سوره واقعه، آیات74و96.
[21]. سوره أعلی، آیه1.
[22]. سوره إسراء، آیه1.
[23]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج4، ص 289.
[24]. سوره احزاب, آیه21.
[25]. سوره نساء، آیه39؛ سوره یونس، آیه65.
[26]. سوره بقره، آیه269.
[27]. سوره بقره, آیه63.
[28]. سوره انفال, آیه60.
[29]. سوره مریم، آیه12.
[30]. سوره مؤمنون، آیه14؛ سوره صافات، آیه125.
[31]. سوره آلعمران، آیه49.
[32] . سوره زمر، آیه62.
[33]. سوره شوری، آیه53.
[34]. التوحید (للصدوق)، ص283.
[37]. سوره نجم, آیات8 و9.
[38]. سوره فصلت, آیه11.