04 11 2016 466210 شناسه:

تفسیر سوره حجرات جلسه 18 (1395/08/15)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ (12) یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ (13)﴾

سوره مبارکه «حجرات»، همان طوری که ملاحظه فرمودید، در صدد بیان یک جامعه متمدّن و عقلانی و پرهیز از جامعه جاهلیّت است. خدای سبحان در این سوره، ادب جامعه «مع الله» را بیان فرمود، ادب جامعه «مع الرسول صلی الله علیه و آله و سلم» را بیان فرمود و آداب داخلی را هم ذکر می‌کند، روابط فردی و اجتماعی را هم تشریح کرد و تشریح می‌کند. می‌فرماید شما یک جامعه عقلانی و عالمانه باشید که از «مظنّه» اجتناب می‌کنند؛ یعنی در گروه شما جز عقل و علم، چیزی دیگر نباشد؛ آن جانبی که شما هستید فقط عقل و علم باشد، گمان در جانب دیگر باشد. وقتی می‌گویند اجتناب کرد؛ یعنی او خودش در یک جانب قرار گرفت و گناه در جانب دیگر قرار گرفت. از مظنّه اجتناب کنید؛ یعنی موضع بگیرید! این موضع گرفتن هم همین است که انسان در یک جانب باشد و آن مطلب در جانب دیگر باشد. فرمود نسبت به گمان موضع بگیرید؛ یعنی جانب شما این باشد و جانب گمان آن باشد. اگر گفته شده از گناه اجتناب کنید، از «مظنّه» اجتناب کنید، از غیبت اجتناب کنید؛ یعنی همین!

برای اینکه جامعه یک جامعه متمدّن باشد، سه مرحله را باید بررسی کرد؛ اگر جامعه وجود حقیقی داشته باشد، چه اینکه از بعضی تعبیرات سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) برمی‌آید که امّت، وجود حقیقی دارد، کتابِ امت وجود حقیقی دارد که در سوره «جاثیه» فرمود برای هر امّتی کتابی هست و ما در قیامت این کتاب را آشکار می‌کنیم، ﴿هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ﴾؛[1] این کتاب، کتاب امت است؛ اگر امت وجود جداگانه دارد، مثل آب و هوا و فضا، پس کتاب حقیقی دارد و اگر امّت وجود جداگانه ندارد، ولی هر فردی یک حیثیّت اجتماعی دارد، پس آن هم یک وجود واقعی دارد و اگر در بخش سوم شد که نه جامعه وجود حقیقی دارد و نه در هر فردی یک حیثیّت تکوینی نسبت به اجتماع هست، می‌شود یک امر اعتباری. به هر حال بشر با یک سلسله امور اعتباری زندگی می‌کند؛ تمام این خرید و فروش‌ها و تملّک‌ها و ارث‌ها و داد و ستدها، همه امور اعتباری است. ما چیزی در عالَم به نام «مِلکیت» نداریم، یا به نام «بیع» و «شراء» نداریم، بلکه آنچه در خارج وجود دارد زمین و درخت و امثال آن است؛ اما چیزی به عنوان مِلک داشته باشیم، این یک قرارداد است.

بنابراین اگر بخش سوم شد، جامعه متشکل از یک سلسله امور اعتباری خواهد بود که این امور اعتباری نباید لرزان باشد، بلکه باید منظّم باشد. قرآن کریم هم هر فرد را منظم آفرید ـ طبق آن دو فصلِ بیان شده که ساختار انسان چیست؟ محبوب انسان چیست؟ زینت انسان چیست؟ اینها را بیان فرمود ـ و هم بخش روابط اجتماعیِ یکدیگر را بیان فرمود که سه اصل از اصول نظام؛ یعنی قوّه مقنّنه، قوّه مجریه و قوّه قضاییه را در درون خود انسان نهاده که می‌گویند حکمای یونانِ باستان، برای کشور سه قوّه مستقل از یکدیگر؛ یعنی قوّه مقنّنه، قوّه اجراییه و قوّه قضاییه تنظیم کردند که این قوا تنظیمکننده امور کشور هستند، اینها را از معرفت نفس گرفتند که در درون انسان، این تشکیلات هست. این اصول در ساختار هر فردی هست که فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.[2] اما برای اینکه جامعه را آرام کند، فرمود شما درباره «گمان» موضع بگیرید و یک جامعه عقلانی و علمی باشید و اگر کسی مشکلی پیدا کرد، اوّلاً نگذارید کسی مشکل پیدا کند، بلکه با تعلیم و تربیت و ارشاد و تبشیر و انذار نگذارید کسی مشکل پیدا کند؛ اما اگر مشکل پیدا کرد، با امر به معروف و نهی از منکر، مشکل او را حلّ کنید. غیبت هم نکنید، چون هیچ اثری ندارد، غیر از اینکه جامعه را لرزان کرده و از یکدیگر جدا می‌کند. بعد برای تشبیه معقول به محسوس فرمود غیبت کردن مثل این است که کسی برادری داشته باشد، یک؛ این برادر بمیرد، این دو؛ او بخواهد گوشت این برادر مُرده را بخورد، این سه؛ و در اثر تَزاید گناه و ادامه خوی حیوانیّت، این مرده‌خوری برای او محبوب باشد که این بدترین و ساقط‌ترین درجه است، این چهار. فرمود: ﴿أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾. شما ببینید بعضی از این حیوانات، خوی جلال و جبروت در آنهاست، وقتی بدن یک حیوان را می‌شکافند، فقط قلب او را می‌خورند؛ ولی بعضی از حیوانات لاش‌خور هستند، این لاش‌خورها قدرت صید ندارند و خودشان صید نمی‌کنند، بلکه فقط منتظر هستند که کجا مرداری هست، تا از گوشت او استفاده کنند. پَست‌ترین مرحله آن است که انسان، نه تنها به این عمل عادت کند، دوست این عمل باشد! فرمود کسی که غیبت می‌کند، او مرده‌خوری را دوست دارد، چقدر این تعبیر، تعبیر سنگینی است! ﴿أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾، این معنی غیبت است. به جای اینکه ما امر به معروف و نهی از منکر کنیم، جامعه را می‌لرزانیم! فرمود این جامعه لرزان، مشکلی را حلّ نمی‌کند. اینکه وجود مبارک لقمان به پسر خود گفت: ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾؛[3] یعنی «من الامور التی یَنبغی أن یُعزم علیه»، چون ما هیچ کاری را بدون عزم نمی‌کنیم! یعنی انسان اگر بخواهد کاری را بدون عزم و اراده انجام بدهد، محال است، همان طوری که دو دوتا پنج تا محال است، انسان بخواهد کاری را بی‌اراده انجام بدهد، این ممکن نیست، چون «خُلِقَ الإنسانُ مُرِیداً وَ مُختاراً». یک وقت انسان را از جایی به جایی می‌برند، این مورد فعل است، نه مصدر فعل، چون او کاری انجام نداده است؛ اما اگر انسان بخواهد کاری را بدون اراده و بدون عزم انجام دهد، این ممکن نیست. لقمان فرمود کارهایی که انسان انجام می‌دهد، همه کارها از روی عزم و اراده است، ولی به طور عادی انسان بنشیند چند شبانه‌روز فکر کند که آیا من فلان کار را انجام بدهم یا نه؟ او این کار را روزانه انجام می‌دهد؛ اما اگر خواست یک کار مهمی را انجام بدهد، این را مدت‌ها فکر می‌کند، مشورت می‌کند و تصمیم می‌گیرد، این را می‌گویند ﴿مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾؛ یعنی «مِنَ الأمورِ الَّتِی یَنبَغِی أَن یُعزَمَ عَلَیهِ وَ عَلَیها».

جریان حفظ یک جامعه و تمدن جامعه و عقلانیّت آن جامعه، ﴿مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ است. اینکه می‌گویند عزم ملّی می‌خواهد! عزم مردمی می‌خواهد! یعنی کاری است که همه باید برای آن تصمیم بگیرند و مدت‌ها فکر کنند و اجرا کنند، چنین جامعه‌ای جامعه متمدّن خواهد بود.

بنابراین بر ما تعلیم و تعلّم واجب است، یاد دادن واجب است، جلوی فحشا را گرفتن واجب است، جلوی خلاف را گرفتن واجب است؛ البته از راه امر به معروف و نهی از منکر. اگر کسی به این امور مبتلا شد، غیبت مشکل را حلّ نمی‌کند، مثل اینکه انسان به مرده‌خوری، نه تنها عادت کند، بلکه علاقه داشته باشد و این در قیامت هم ظهور می‌کند. آن روایتی که خیلی‌ها نقل کردند و زمخشری هم نقل کرد؛ منتها دیگران اسم آن دو نفر را ذکر کردند[4] که از خلفای معروف صدر اسلام هستند، ولی زمخشری در کشاف[5] اسم آن دو نفر را نبرده است. آنها که غیبت سلمان و اُسامه را کردند، وقتی خدمت حضرت رفتند، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود آثار گوشت را من در دهن شما می‌بینم! این تمثّل است، تشبیه نیست، تمثیل است؛ یعنی گناه به این صورت در می‌آید؛ اگر گناه به این صورت در می‌آید، وضع آدم بعد از مرگ همین خواهد بود.

اما راه توبه را ذات اقدس الهی باز گذاشت؛ هم در آیه قبل فرمود توبه و هم در آیه بعد توبه را ذکر کرد. مستحضر هستید که توبه مثل بسیاری از فضایل الهی، هر کار خیری که انسان انجام می‌دهد، محفوف به دو کار از کارهای خداست: اوّل ذات اقدس الهی افاضه می‌کند و این شخص بیدار می‌شود. در خیلی از موارد است که خدا بیدار می‌کند، ولی شخص دوباره می‌خوابد. دوم اینکه فیض الهی این طور نیست که مخصوص گروهی باشد، او «دائمُ الفیض عَلَی البَرِیَّة» و «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[6] است، با دو دست باز کریمانه می‌دهد؛ منتها بعضی قبول می‌کنند و بعضی قبول نمی‌کنند، این طور نیست که او به یکی بدهد و به دیگری ندهد! پس او فیض را می‌دهد و فرد را بیدار می‌کند، یک؛ وقتی بیدار کرد، این شخص به راه می‌افتد، دو؛ وقتی به راه افتاد، بقیه راه را ذات اقدس الهی کمک می‌کند و او را به مقصد می‌رساند و روح و ریحان هم می‌دهد، این سه. تمام کارهای خیر انسان، محفوف به دو کار خیرِ پروردگار است. اینکه فرمود: ﴿تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا﴾،[7] این توبه اوّل است، «تابَ» یعنی «رَجَعَ». فیض الهی رجوع می‌کند و نصیب کسی می‌شود، بعد این شخصی که از فیض بهره بُرد، بیدار می‌شود و توبه می‌کند، بعد ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾.[8] تازه در بخش سوم که خدا توّاب و توبه‌پذیر است توبه را قبول می‌کند، نفرمود: «یَقبلُ التوبةَ مِن عِبَادِه»، بلکه فرمود: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾؛ با اینکه به حسب ظاهر باید گفته می‌شد «مِن عبادِه»! اگر کسی کار خیری انجام داد، خدا «یَقبَلُ مِنه»؛ اما اگر کمبود داشت چه؟ نقص داشت چه؟ فرمود با همه این نقص‌ها، خدا قبول می‌کند. این کلمه ﴿عَنْ﴾ برای تجاوز است، ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾؛ یعنی اگر کمبودی دارد، خدا باز می‌گذرد و از آن کمبود تجاوز می‌کند. این کلمه ﴿عَنْ﴾ با کلمه «مِن» خیلی فرق می‌کند. اگر کسی کاری باید انجام بدهد و صد درصد هم انجام داد، می‌گویند: «یَقبَلُ اللهُ مِنه» یا «تَقَبَّلَ اللهُ مِنه»؛ اما اگر کمبود داشت چه؟ این‌جا جای «یَقبَلُ مِنه» که نیست! اگر کسی صد تومان بدهکار بود و هشتاد تومان یا پنجاه تومان داد، بقیه را چه کار کند؟ این «یَقبَلُ مِنه» نیست و او باید پنجاه تومان را تقبّل کند، اما چرا خدای سبحان به جای او، صد تومان را قبول می‌کند! معلوم می‌شود که تجاوزی هست، کرامتی هست! اینجاست که فرمود: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾، خدای ما چنین خدایی است! اینجا خدا نمی‌گذارد که جامعه ناآرام شود؛ آنجا که مشکل هست، انسان باید آن ‌را حلّ کند و آنجایی که مشکل نیست، باید شکر کند. این بخش کوتاهی بود درباره تتمیم بحث‌ها در آیه قبلی.

پرسش: این مطلب درباره «حق الله» درست است، آیا «حق الناس» با توبه حلّ می‌شود؟

پاسخ: چرا! آن را هم در هر صورت موظف هستیم که انجام دهیم. اگر دست ما کوتاه باشد، ذات اقدس الهی عطا می‌کند و او را راضی می‌کند، ما هم از خدا می‌خواهیم که او را راضی کند تا او از ما بگذرد. این راه باز است؛ اما البته مادامی که «حق الناس» بر عهده ماست و شخص در حال حیات است، ما موظف هستیم که او را راضی کنیم.

بنابراین گاهی انسان به جایی می‌رسد که این مُردارخوری برای او محبوب است! این لاش‌خورها همینطور هستند. بعضی‌ها لاش‌خور نیستند و در هر حالی کار خودشان را انجام می‌دهند، حمله می‌کنند و صیدشان را می‌گیرند؛ اما بعضی‌ها هم خیلی لَجوج و پُرحمله و بَدحمله هستند، ولی لاش‌خوری به آن معنا را ندارند، کسب خودشان را می‌خواهند. این کَرکس‌ها که اینها را می‌گویند عقاب! عقاب! برای این است که اینها دست‌بردار نیستند، این قدر تعقیب می‌کنند تا به مقصد برسند. در حیوانات شکارگر، این کَرکس‌ها از دیگران لَجوج‌تر هستند و از هر راهی می‌خواهند صید خودشان را داشته باشند. بعضی از این حیوانات جنگلی لاش‌خور هستند؛ یعنی صید نمی‌کنند، ولی اگر حیوانی صیدی کرد و غذای اساسی خود را خورد، بقیه آن لاشه را این لاش‌خور می‌خورد. انسان به جایی می‌رسد که این مرده‌خوری و مردارخوری برای او محبوب می‌شود! به دلیل اینکه از غیبت لذّت می‌برد! ﴿أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾، او باید بداند که مثل یک لاش‌خور است. چرا لذّت می‌بَرد و می‌خندد؟ این کار، کار حرامی است، چون آنچه را که واجب بود انجام نداد؛ ولی این کاری که حرام است را می‌گوید و می‌خندد! این یک خطر است و قرآن کریم این خطرها را به عنوان معرفت نفس برای ما بازگو کرد.

آن دو اصل، خیلی اصل غنی و قوی‌ای است؛ یعنی در تدوین علوم انسانی، در تنظیم نیازهای جامعه از نظر تفکیک قوا، خدای سبحان برای انسان قوّه مقنّنه، قوّه مجریه و قوّه قضاییه را قرار داد، هرکدام هم کار خودشان را می‌کنند و از نظر پذیرش هم فرمود آن‌گونه که ما انسان را خلق کردیم، او به زیبایی علاقهمند است و زیبایی او در ایمان و عقل و عدل و امثال آن است. آن دو فصل از فصول اساسی است که قانون اساسی برای تدوین علوم انسانی خواهد بود؛ اما این بحث از بحث‌های تربیتی و اخلاقی است که به هرکدام از این سه مبنا باشد درست است؛ چه جامعه وجود حقیقی داشته باشد «کما ذهب الیه بعض»، یا وجود حقیقی ندارد، بلکه در هر فردی حیثیّت اجتماعی هست که این هم یک حیثیّت تکوینی است «کما ذهب الیه بعض الآخر»، یا امری قراردادی است که به هر حال ما با قرارداد زندگی می‌کنیم، همان طوری که بیع و شراء و اجاره و عقود مضاربه و اینها هیچکدام وجود خارجی ندارند؛ ولی با اینها داریم زندگی می‌کنیم.

برای تکمیل این بحث، آیه سیزدهم را نازل فرمود که ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾. در قرآن کریم یک ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ هست، یک ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ[9] هست و یک ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ که سه بخش را قرآن کریم به عهده دارد: یکی اینکه جامعه اسلامی و ایمانی را می‌خواهد سامان ببخشد، دیگری بخش منطقه‌ای است که بالاتر از ملّی و محلّی است و جامعه الهی و آنها که به خدا و قیامت و وحی و نبوت معتقد هستند، مثل مسلمان‌ها، یهودی‌ها، مسیحی‌ها و مانند آن که دارای ملّتی هستند، از آنها به عنوان ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ، ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾[10] و مانند آن یاد می‌کند. بخش سوم قرآن هم بخش بین‌المللی است که کاری به ایمان و توحید و کتاب و وحی و اینها ندارد، با جامعه بشری کار دارد که همان حقوق بشر است. به هر تقدیر می‌فرماید چه مسلمان باشید و چه نباشید، مُلحد باشید یا نباشید، مشرک باشید یا نباشید، اگر انسان هستید، دین برای شما برنامه‌ای دارد. فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، این ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ها ناظر به همین بخش سوم؛ یعنی بخش بین‌المللی است که فرمود الآن شما در یک جامعه جهانی زندگی می‌کنید و به هم مرتبط هستید، شما بدانید که فَخری غیر از فخر الهی نیست؛ تفاخُر نکنید، نژادپرستی نکنید، کسی دیگری را برتر نداند، کسی دیگری را فروتر نداند، برای اینکه اگر شما بخواهید ریشه اصلی را حساب کنید، ما دو تا کار کردیم که هر دو هدفمند است: یکی اینکه در بین این هفت میلیاردی که هستند، هیچ کسی شبیه کسی نیست! نه چهره او شبیه است و نه آهنگ او شبیه است، ﴿اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾؛[11] این از بهترین معجزات الهی است که در بین این هفت میلیارد، هیچ کسی شبیه دیگری نیست! آهنگ هیچ کسی شبیه هم نیست! فرمود این کار را کردیم که یکدیگر را بشناسید و اشتباه نکنید، این کار ماست. در مسائل سیاسی، قبیله‌ای، قومی و نژادی، این را هم ما ﴿جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾؛ یکدیگر را بشناسید که فلان کس از فلان قبیله است. آن روزها که مسئله شناسنامه و اینها نبود، الآن هم که مسئله شناسنامه است، بهترین راه برای شناسایی، همان شناسایی طبیعی است. فرمود اینها ﴿جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ﴾، پس این دو تا کار را ما کردیم: یکی درباره تک‌تک افراد که ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾، یکی هم درباره قبیله‌ها و جمال‌ها.

برخی‌ها بر آن هستند که «شَعب» بالاتر از «قبیله» است و «قبیله» زیرمجموعه «شَعب» است؛ بعضی هم به عکس می‌گویند که «قبیله» اصل است و «شَعب» زیر مجموعه «قبیله» است. «قبیله»، «شَعب»، «حیّ»، «بطن» و امثال اینها، اینها شُعَب فرعی اجتماعاتِ بزرگ و کوچک هستند. فرمود همه اینها یک شناسنامه است، به جای اینکه مشخص شود که این شخص شناسنامه‌اش چیست؟ کد ملّی او چیست؟ مشخص است که از فلان قبیله است، از فلان نژاد است، از فلان محدوده است، اینها فقط برای این است.

اما اگر آن اصل خودتان را حساب کنید، همه شما از یک پدر و یک مادر هستید، ﴿إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏﴾ و اگر پایین بیایید، از آن اصل بین‌المللی فاصله بگیرید و شُعبه و قبیله و اینها را حساب کنید، هر کسی پدری دارد و مادری که این فخری برای انسان محسوب نمی‌شود. پس اگر بخواهید مقطعی نگاه کنید، هر کسی پدری و مادری دارد و اگر بخواهید عمومی و جهانی فکر کنید، همه شما فرزندان یک پدر و یک مادر هستید، ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی﴾ به هر دو تفسیر. ﴿وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ﴾؛ اما برای اینکه یکدیگر را بشناسید، کاملاً یکدیگر را بشناسید، چون کد ملّی و شناسنامه و اینها برای یک مقطع خاصی است. پس اینها نظام ارزشی نیست، برای شناساسی است که اشتباه نکنید.

﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾؛ این ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ﴾ ناظر به این است که ما شما را کریمانه خلق کردیم، ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾.[12] این کرامت را هم مستحضرید، از بهترین اوصافی است که خدای سبحان برای فرشته‌ها ذکر می‌کند و در بین ما، شهدا به مقام فرشتگی رسیدند و می‌رسند که جزء «مُکرَمین» هستند که پیام شهید سوره «یس» همین است؛ وقتی در سوره «یس» دارد که این شخص شربت شهادت نوشید، ﴿قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾؛[13] وقتی وارد بهشت برزخی شد، از بهشت برزخی پیام داد که ﴿یا لَیْتَ قَوْمی‏ یَعْلَمُونَ ٭ بِما غَفَرَ لی‏ رَبِّی وَ جَعَلَنی‏ مِنَ الْمُکْرَمینَ﴾؛[14] ما از این طرف می‌گوییم: «یَا لَیتَنَا کُنَّا مَعَکُم»، شهدا از آن طرف می‌گویند که «یَا لَیتَکُم کُنتُم مَعَنا»؛ ای کاش اینجا بودید تا ببینید چه خبر است! این «یَا لَیتَنَا» دو طرفی است؛ ما آرزو داریم که ای کاش شربت شهادت می‌نوشیدیم! آنها هم آرزو دارند که ای کاش با ما بودید و می‌دیدید که اینجا خدا با ما چه کرد!؟ ما را جزء ملائکه قرار داد، ﴿وَ جَعَلَنی‏ مِنَ الْمُکْرَمینَ﴾. «مُکرَمین» در اصطلاح قرآن، همان ملائکه هستند. در سوره مبارکه «انبیاء» فرمود: ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[15] که روزهای قبل هم بحث شد که وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه»، همین را وصف ائمه(علیهم السلام) قرار می‌دهد که ائمه «وَ عِبَادِهِ الْمُکْرَمِینَ الَّذِینَ ﴿لٰا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾»[16] هستند. پس «مُکرَمین» در اصطلاح قرآن کریم، همان فرشتگان هستند و شهدا ملحق به «مُکرَمین» هستند. اصل کرامت را که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾، یک سؤال و جوابی را در خود دارد؛ چرا انسان کریم است؟ با اینکه این نطفه است و ﴿مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[17] است! چرا کریم است؟ چون براساس ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً،[18] بعضی‌ها خلافت اصلی دارند، مثل انبیا و اولیای الهی؛ بعضی زیر مجموع خلافت آنها خلافت دارند، چون خدا کریم است، خلیفه کریم هم کریم است، جانشین کریم هم کریم است. الآن اگر کسی مقامی دارد و شخص دیگری قائم مقام و جانشن اوست، امضای او به منزله امضای آن اصیل است و لذا قابل احترام خواهد بود. اگر قائم مقام یک وزیر، کرامتی دارد، به مناسبت وزارت همان وزیر است؛ حالا اگر کسی قائم مقام وزیر و وکیلی بود، یا قائم مقام صاحب مَنسبی بود؛ ولی به جای اینکه برابر دستور و راهنمایی و قانون او کار کند، حرف خودش را بزند و کار خودش را بکند و به میل خودش رفتار کند، همین انسانی که ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾ شد، همین انسانی که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةًشد، همین انسان می‌شود: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ،[19] برای اینکه او جانشین یک وزیر است؛ ولی حرف خودش را می‌زند و کار خودش را می‌کند! این غصب است و این حیات، حیات غاصبانه است؛ لذا فرمود مواظب باشید کرامت شما برای این است که خلیفه کریم هستید و خلیفه باید حرف «مستخلفٌ عنه» را بزند، نه حرف خودش را.

پرسش: کرامت را نمیتوانیم نتیجه خلقت بگیریم؟

پاسخ: نتیجه خلقت نمی‌گیریم، نتیجه خلافت می‌گیریم. وقتی خلیفه ذات اقدس الهی شد، «الله» کریم است و کسی که جانشین «الله» است، باید حرف «مستخلفٌ عنه» را بزند.

پرسش: تقوا هست که کرامت می‌آورد.

پاسخ: بله، تقوا یعنی حرف «مستخلفٌ عنه» را فهمیدن و گوش دادن، وگرنه خود انسان چه چیزی دارد؟ ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾.[20]

بنابراین اگر فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾، این طور نیست که انسان ذاتاً کریم باشد! و اگر فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً، خود این تعلیق حکم بر وصف نشان می‌دهد که انسان اگر کرامتی دارد، در اثر این است که خلیفه کریم است و کار خیلفه این است که صفت «مستخلفٌ عنه» را انجام دهد و اگر کار «مستخلفٌ عنه» را انجام نداد، ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[21] خواهد شد. الآن ما واقعاً گرفتار یک عدّه فراعنه هستیم که در عالَم دارند این گونه زندگی می‌کنند. قبلاً این تحلیل سه‌گانه گذشت که اگر هر کشوری به هر حال بخواهد روی پای خود بایستد، این سه اصل را لازم دارد: قانونی دارد که مجلس آن کشور تصویب می‌کند که عملیاتی است، چون بدون موادّ قانونی که نمی‌شود کشور را اداره کرد. آن موادّ قانونی از یک مبانی گرفته می‌شود، مثل استقلال، امنیت، آزادی، عدم دخالت در شئون کشورهای دیگر، رعایت محیط زیست، عدل، مواسات، مساوات، اینها مبانی حقوقیِ تدوین قوانین در مجلس‌ها است. این دو اصل را ما با همه کشورهای جهان به طور مشترک داریم؛ یعنی هیچ کشوری نیست که این دو اصل را نداشته باشد. اما تمام اختلاف ما از این به بعد در آن اصل سوم است که به توحید و شرک برمی‌گردد؛ مبانی حقوق منشأ استنباط موادّ حقوقی است، الآن مجلس ما چه کار می‌کند؟ مجلس ما برابر اصول قانون اساسی، مواد را تصویب می‌کند، نه اصل را؛ اصل برای قانون اساسی است. به استناد اصول قانون اساسی، این را تشریح می‌کند، تحریر می‌کند، تقسیم می‌کند و به صورت موادّ قانونی درمی‌آورد و عملیاتی می‌کند، سپس به وزارتخانه می‌دهد و آنها هم آیین‌نامه تنظیم می‌کنند، آیین‌نامه قانون نیست، بلکه کیفیت اجرای مصوّبات قانون است. مجلس مصوّبات خود را به استناد قانون اساسی انجام می‌دهد. قانون اساسی هم اصول فراوانی دارد که مهم‌ترین اصل این است که باید عدل باشد؛ یعنی اگر مواسات است، مساوات است، فضای زیست است، عدم دخالت در کشورهای دیگر است، رعایت حقوق طبقات است، اقتصاد است، چه و چه و چه! همه باید بر مبنای عدل باشد. معنای عدل هم روشن است «کما تقدّم سابقاً»، عدل یعنی «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه».[22] تا اینجا مشترک بین ما و جهان است؛ اما از این به بعد فرق اساسی بین ما و آنها این است که عدل یعنی «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه»، معنای این هم روشن است؛ اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ ما می‌گوییم جای اشیاء را اشیاء‌آفرین معیّن می‌کند «و هو الله»، جای اشخاص را اشخاص‌آفرین معیّن می‌کند «و هو الله»؛ اما آنها می‌گویند جای اشیاء را خود ما معیّن می‌کنیم! جای اشخاص را خود ما معیّن می‌کنیم! آنها می‌گویند آنچه از انگور به دست می‌آید، چه شراب و چه سرکه، هر دو حلال است؛ ولی ما می‌گوییم انگورآفرین می‌گوید یکی حلال است و دیگری حرام! آنها می‌گویند هر چه از بدن خارج می‌شود، چه بول و چه عرق، هر دو پاک است، ولی ما می‌گوییم بدن‌آفرین می‌گوید یکی پاک است و دیگری نجس! فرق ما و آنها، مثل فرق موسی و فرعون است! سخن در این نیست که آنها آدم‌های بدی‌ هستند، فقط بدی نیست، تنها مسئله غصب فلسطین و اینها نیست، بلکه در واقع سخن از کفر و ایمان است. آنها حالا چه بگویند چه نگویند، صریحاً داعیه فرعونی دارند؛ اینکه می‌بینید می‌گویند فلان تروریست خوب است و فلان تروریست بد است، یا یک روز منافقین را در لیست تروریست‌ها می‌گذارند و یک روز برمی‌دارند؛ یعنی عدل به دست خود آنهاست! این را باور کردند! این ربوبیّت است؛ یعنی اگر قلب این استکبار را بشکافید، همان حرف فرعون درمی‌آید که ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[23] است. این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ یا ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[24] که فرعون می‌گفت، معنایش این نبود که من خالق آسمان و زمین هستم! معنایش این است که اندیشه من باید کشور را اداره کند، همین! بنابراین این بدون تعارف ادّعای ربوبیّت است. ما می‌گوییم کلید همه این مبانی عدل است و عدل یعنی «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه»، جای اشیاء را اشیاء‌آفرین معیّن می‌کند و جای اشخاص را اشخاص‌آفرین معیّن می‌کند، ولی آنها می‌گویند که ما معیّن می‌کنیم! آنها به جِدّ باور دارند که فلان تروریست خوب است و فلان تروریست بد است! یک روز منافقین جزء تروریست هستند و یک روز هم از لیست خارج می‌کنند! حالا چه این حرف‌ها را بگویند و چه نگویند، ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ.

فرمود شما باید کریم باشید، معنای کرامت هم آن است و سعی کنید به مقام اَکرَم برسید و اَکرَم یعنی «أتقی»؛ یعنی محور کرامت تقواست. تقوا هم این است انسان که خلیفه است، باید حرف «مستخلفٌ عنه» را گوش دهد. حالا اگر کسی قائم مقام وزیری است نان قائم مقامی را می‌خورد و امضای او از این جهت محترم است؛ ولی مرتّب برای کار خودش دارد تلفن می‌کند، این غصب است! ما هم در واقع همین طور هستیم! فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً، حرمت ما در اثر این است که جانشین فرمان او هستیم، آن وقت هر کاری که خواستیم بکنیم، این نمی‌شود.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره جاثیه, آیه29.

[2]. سوره تین، آیه4.

[3]. سوره لقمان، آیه17.

[4]. جوامع الجامع، ج4، ص158؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص203؛ «و قوله ﴿وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾ نزل فی رجلین من أصحاب رسول الله ص اغتابا رفیقهما و هو سلمان بعثاه إلی رسول الله ص لیأتی لهما بطعام فبعثه إلی أسامة بن زید و کان خازن رسول الله ص علی رحله ... قَالا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا تَنَاوَلْنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا لَحْماً قَالَ ظَلَلْتُمْ تَأْکُلُونَ لَحْمَ سَلْمَانَ وَ أُسَامَة فنزلت الآیة و عن أبی قلابة قال أن عمر بن الخطاب حدث أن أبا محجن الثقفی یشرب الخمر فی بیته هو ...».

[5]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص374.

[6] . المصباح للکفعمی(جنة الامان الوافیة)، ص647.

[7] . سوره توبه، آیه118.

[8] . سوره شوری، آیه25.

[9]. سوره آل عمران، آیه64.

[10]. سوره نساء، آیه47.

[11]. سوره روم، آیه22.

[12]. سوره اسراء، آیه70.

[13]. سوره یس، آیه26.

[14]. سوره یس، آیات26 و27.

[15]. سوره انبیاء, آیه27.

[16]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص610؛ «وَ عِبَادِهِ الْمُکْرَمِینَ الَّذِینَ ﴿لٰا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾».

[17]. سوره قیامت، آیه37.

[18]. سوره بقره، آیه30.

[19]. سوره اعراف، آیه179.

[20]. سوره نحل، آیه78.

[21]. سوره جاثیه، آیه23.

[22]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[23]. سوره نازعات، آیه24.

[24]. سوره قصص، آیه38.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق