17 10 2016 439995 شناسه:

تفسیر سوره حجرات جلسه 06 (1395/07/26)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7)﴾

سوره مبارکهٴ «حجرات» که در مدینه نازل شد، بخشی از آداب و اخلاقیات و وظایف مردم را نسبت به پیشگاه حضرت مشخص کرد. در مکه این‌گونه از آداب کمتر رعایت می‌شد و توقع هم نبود؛ ولی در مدینه که حکومتی تشکیل شد، حالا که یک حاکم عادلِ معصومی حکومت را به عهده دارد، مردم هم باید با او رفت و آمد داشته باشند، سؤالات داشته باشند و جواب بگیرند، باید نظمی داشته باشد. مسائل مهمی که به نظام برمی‌گردد را خود قرآن کریم مطرح می‌کند؛ اما فروع جزئی را می‌بینید که ـ بسیاری از مسائل نماز و روزه و اینها ـ در قرآن نیامده، به وسیله سنّت اهل بیت(علیهم السلام) مشخص شده است؛ اما خطوط کلّی که مربوط به نظام اسلامی است در خود قرآن آمده است. در بحث‌های قبل ملاحظه فرمودید که در سورهٴ مبارکه «احزاب» سه دستور رسمی درباره اینکه محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را چگونه اداره کنند، چه وقت به منزل حضرت بروند، اگر برای پذیرایی دعوت شدند زود نروند تا منتظر پخته شدنِ غذا باشند، وقتی هم که آن‌جا نشسته‌اند حرف‌های عادی نزنند، ﴿مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ﴾[1] نباشد، یا حرف‌های علمی مطرح کنند، سؤالات علمی مطرح کنند و از حضرت جواب بشنوند، یا ساکت باشند که حضرت هر چه فرموده اینها ضبط بکنند و هنگامی که غذا صَرف کردند زود متفرّق بشوند، ﴿فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا﴾.[2] این سه دستور را در سورهٴ مبارکه «احزاب» مشخص کردند.

غرض آن است که مسائل مهم مربوط به کیفیت ارتباط امت با امام را خود قرآن مطرح می‌کند؛ اما بخش وسیعی از فروع دین در روایات طرح شده است.

در این بخش بعدی که از آیه شش شروع می‌شود، فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾؛ صَرف‌نظر از آن شأن نزول که ـ به خواست خدا ـ بعداً روشن می‌شود، فرمود اگر گزارشگری خبری را به شما داد، شما تحقیق کنید، برای اینکه مبادا او اشتباه کرده باشد یا تعمّدی در کار باشد، تقدیم و تأخیری در خبر و گزارش باشد یا سهو و نسیانی کرده باشد، بی‌تحقیق اگر خبری را قبول کردید، بعد پشیمان خواهید شد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾؛ اگر کسی که نزد شما فِسق او مسلّم است، یا به فِسق و عدل او آگاه نیستید و احتمال فسق او را می‌دهید ﴿فَتَبَیَّنُوا﴾؛ جستجو کنید! «بیان» را به این جهت بیان گفتند که در آن مطالب مرزبندی می‌شود و هر مطلبی جدای از مطالب دیگر ذکر می‌شود. «بَانَ»؛ یعنی بین مطلب «الف» و مطلب «باء» یک فاصله است. دَرهَم حرف نزدن، دَرهَم فکر نکردن، اینها نشانهٴ بیان است و مخصوص انسان است که ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾،[3] چون «بِین»، «بُون»، فاصله و مرزبندی است؛ اگر کلام مرزبندی نباشد و این جمله از جمله دیگر جدا نشود، این مختلط سخن گفتن است و «أضْغَاثُ احْلام»[4] درمی‌آید. فرمود شما تَبَیُّن کنید تا خوب برای شما روشن بشود، مرزبندی کنید. این ﴿أَنْ تُصیبُوا﴾؛ یعنی مبادا! «کراهَةَ أن تصیبُوا» یا «لئلا أن تُصیبُوا». ﴿قَوْماً بِجَهالَةٍ﴾؛ روی جهالت به حرف او اعتماد کنید و عمل کنید و بعد سرانجام پشیمان بشوید! جهالت در این‌گونه از موارد در قبال عقل است، برخلاف جهل که در مقابل علم است. اینکه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) اوّل کتاب عقل و جهل را نوشت، آن جهل در مقابل عقل است؛ یعنی انسان مطلب را می‌داند؛ ولی آن نیرویی که آن را عِقال بکند و نظم ببخشد در او نیست، عقل ندارد و آن عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[5] را ندارد. اینها هم گناه می‌کنند، براساس جهالت است که در مقابل عقل است ﴿لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریبٍ﴾،[6] جهالت در مقابل عقل است و جهل در مقابل علم است؛ فرمود این کار، کار جهالت است و جاهلیت هم روی همین جهالت سامان پذیرفت. ﴿فَتَبَیَّنُوا﴾، مبادا ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾، آن وقت پشیمان می‌شوید.

مستحضرید که غالب محققینِ اصولی ما از این آیه حجّیتِ خبر واحد را کسب نکردند، همه اینها این آیه و آیه «نَفْر»[7] را تبرّکاً ذکر می‌کنند، ولی ردّ می‌کنند. این‌طور نیست که حجّیت خبر واحد به این آیه وابسته باشد. اصولاً علم اصول یک علم تأسیسی نیست، یک علم امضایی است؛ یعنی عقلای عالم یک فرهنگ محاوره‌ای دارند، بعضی‌ها هم‌سطح هستند، حرف‌هایشان مشخص است، دیگر امر و نهی‌ای ندارند؛ بعضی‌ها سِمَت‌هایی دارند، امر و نهی‌ای دارند. این امر داشتن، نهی داشتن، مفهوم داشتن، منطوق داشتن، مرّة، تکرار، فور، تراخی، مفهوم مخالف و مفهوم موافق، همه اینها مطالبی است که در کشورهای دیگر قبل از اسلام بوده، بعد از اسلام هم، در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی هست. الآن ممکن است که کسی در تمام مدت عمر قرآن را ندیده باشد؛ البته مسلمان است و شنیده است که قرآنی هست و به آن هم ایمان دارد، باور هم دارد و اگر در پُشتِ جلد کتاب آسمانی شریف  نوشته نباشد «قرآن کریم»، او نمی‌تواند تشخیص بدهد! چنین آدمی می‌تواند وارد حوزه علمیه بشود و در اصول ـ در جلدین کفایه ـ متخصّص و مجتهد مطلق بشود! شما جلد اوّل کفایه را که ببینید، اوّل تا آخر و آخر تا اوّل، نه آیه‌ای در آن هست و نه روایت. اصول یک علم امضایی است، فرهنگ محاوره این است! شما همین حرف‌ها را به چین و ژاپن ببرید، می‌بینید که قابل اجراست. آن بحث‌های مقدمات که بحث‌های ادبی است، تَرادُف و حقیقت و مجاز و اشتراک لفظی و اشتراک معنوی و مانند اینهاست. در اوامر، هر ملتی امری دارد، نهی‌ای دارد، مرّه‌ای دارد، تکراری دارد، فوری دارد، تراخی دارد؛ به هر حال آن شخص بالایی که بخش‌نامه را صادر می‌کند، این فرد پایینی باید اجرا کند. در جریان نهی هم همین‌طور است، وقتی دستور داد که این کار را نکنید، اینها باید منتهی بشوند؛ مفهوم دارد، منطوق دارد، ظاهر دارد، نص دارد، أظهر دارد. پس اگر کسی در تمام مدت عمر قرآن را هم ندیده باشد، می‌تواند در علم اصول متخصّص باشد.

این دو آیه را هم که می‌دانید، همه محققین این را نقل می‌کنند برای ردّ کردن! کسی که به این آیه برای حجّیت خبر واحد استدلال نمی‌کند! مستحضرید که بحث خبر واحد این سه مرحله را گذرانده است؛ اوّل می‌گفتند که آن گزارشگر باید عادل باشد؛ از آن مرحله تنزّل کردند و گفتند که اگر موثق باشد کافی است؛ بعد به مرحلهٴ سوم رسیدند که ما خبر «موثوق الصدور» را لازم داریم، نه خبری که گزارشگر آن موثّق باشد؛ خبری که شواهد صحّت آن هست و اصحاب هم به آن عمل کردند، این «موثوق الصدور» است! ولو این آقا که این خبر را آورده، ما او را نشناسیم که این بخش‌های اخیر تقریباً مورد عمل اصحاب است.

بنابراین این دو آیه‌ای که می‌آورند، همه محققین اصول برای ردّ کردن می‌آورند «تجهیزاً للأذهان»! کسی که به آیه «نَفْر» و آیه «نبأ» برای حجّیت خبر واحد استدلال نکرده است! بنابراین این دو نکته باید محفوظ باشد، یک: اصول جزء علوم امضایی است نه تأسیسی! به دلیل اینکه همین حرف‌ها قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هم هست، بعد از اسلام در کشورهای اسلامی هست، در غیر اسلامی هم هست، شما به هر کشوری بروید به هر حال آنها هم امر و نهی دارند، قانونی دارند، بخشنامه دارند. دوم: اینکه حالا که این در حوزه اسلام آمده، علمی نیست که به قرآن متّکی باشد و نشانه آن هم جوان‌هایی هستند که تازه وارد حوزه می‌شوند، اگر اصلاً قرآن را هم ندیده باشند، می‌توانند جلدین کفایه را خوب بخوانند، متخصص بشوند، درس هم بگویند و مجتهد هم بشوند. به این جهت است که شما می‌بینید ما آن روحانی را که سرسپردهٴ اهل بیت باشد کم داریم، برای اینکه علم ما یک علم قرآنی نیست و اگر علم، علم قرآنی بود، «قال الله، قال الله» بود، آن وقت شستشوی ذهنی و فکری و مغزی‌ او مشخص بود.

غرض این است که نه به این آیه برای حجّیت خبر واحد استدلال شده و نه به آیه «نَفْر»، بلکه بنای عقلا و فرهنگ محاوره و امضای ائمه(علیهم السلام) است. خود ائمه(علیهم السلام) هم حرف‌ها را به وسیله شاگردان خود منتقل می‌کردند، تواتر که نبود! یک خبر واحدی بود؛ بعضی‌ها عادل بودند، بعضی‌ها هم موثّق بودند، بعضی از گزارش‌ها هم «موثوق الصدور» بودند و جامعه هم عمل می‌کردند.

بنابراین ما باید حواسمان جمع باشد که عمر را درباره چه چیزی داریم صَرف می‌کنیم. از این طرف شما می‌بینید که بین شیخ طوسی و ابن ادریس ـ با اینکه استاد و شاگرد بودند ـ چه نزاع فکری است؟! نمی‌دانم شما با سرائر مأنوس هستید یا نه؟! ایشان می‌گوید که چه فتنه‌ها که از عمل به خبر واحد پدید آمد! چون خودش خبر واحد را حجّت نمی‌داند، می‌گوید دین را مگر جز خبر واحد از بین برده است؟! این یکی به آن خبر واحد تمسک کرده و به یک نحوه دین را کشانده و یک نِحله درست کرده و یک مذهب درست کرده است! اگر شما به این سرائر ـ در همان اوایل سرائر جلد اوّل ـ مراجعه کنید، تعبیرات تُندی از مرحوم ابن ادریس می‌بینید، می‌گوید که این دین را مگر جز عمل به خبر واحد از بین بُرد؟![8] حتماً یعنی حتماً، اگر کسی بخواهد ببیند که بر اسلام چه آمده یا بر اسلام چه می‌آید، اینها را باید ببیند. به هر تقدیر این اوضاع خبر واحد است. قرآن کریم هم فرمود تا چیزی برای شما ثابت نشده است عمل نکنید، این ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ همین است.

پرسش: این‌جا جهالت در مقابل عدل است یا عقل؟

پاسخ: عقل است؛ یعنی کاری است، کاری است که کردید و نباید عمل می‌کردید! این کار، کار جاهلانه است. یک وقت است که شما مطلب علمی نظرتان هست، فتوا می‌دهید و مانند آن، آن علم است؛ اما یک وقت است که دارید به چیزی عمل می‌کنید، می‌فرماید تا برای شما ثابت نشده است عمل نکنید؛ البته آن شأن نزول را هم ملاحظه می‌فرمایید که در جریان «بنی المصطلق» است یا غیر که ـ إن‌شاءالله ـ مطرح می‌شود. فرمود اگر کاری که مورد وثوق انسان نیست انجام بدهید، مشکل پیدا می‌کنید: ﴿فَتُصْبِحُوا عَلی‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾؛ پشیمان می‌شوید.

مرحوم ابن ادریس این‌چنین بود، در قبال مرحوم شیخ طوسی، ایشان به عقل خیلی تکیه می‌کرد و با رویکرد عقلی فقه را می‌دید. مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) برخلاف شاگردشان، مسئله خبر واحد و عمل به خبر واحد و اینها را کاملاً مطرح کرده است. کتاب شریف عُدة الاصول مرحوم شیخ طوسی را ملاحظه بفرمایید! ایشان در همین جلد اوّل می‌فرماید اصحاب ما همه به خبر واحد عمل کردند؛ اگر فاسق گزارش داد که تحقیق می‌کردند و اگر موثّق یا عادل گزارش می‌داد که اطمینان پیدا کرد و عمل می‌کردند. در صفحه 355 می‌فرماید که شما وقتی به کتاب‌های فقهی اصحاب مراجعه می‌کنید، می‌بینید که اینها فتواهای فراوانی دارند و فتواها هم مختلف است و هرکدام هم به خبری از اخبار تمسّک کردند، معلوم می‌شود که به اخبار عمل کردند. فرمایش ایشان در عُدة الاصول در صفحه 354 این است که فرمود: «و ممّا یدل أیضا علی جواز العمل بهذه الأخبار التی أشرنا إلیها ما ظهر بین الفرقة المحقة من الاختلاف الصادر عن العمل بها»؛ اختلاف فتوایی که شما می‌بینید بین مراجع علمی گذشته هست، برای این است که هرکدام به خبری استدلال کرده‌اند. «فإنی وجدتها مختلفة المذاهب فی الأحکام یفتی أحدهم بما لا یفتی به صاحبه»؛ یک روایت نزد کسی مورد اعتماد است و عمل می‌کند؛ اما دیگری به این روایت عمل نمی‌کند، چون نزد او مورد اعتماد نیست، یا کیفیت استظهار فرق می‌کند. «یفتی احدهم بما لا یفتی صاحبه فی جمیع أبواب الفقه من الطهارة إلی أبواب الدّیات من العبادات و الأحکام و المعاملات و الفرائض و غیر ذلک مثل اختلافهم فی العدد و الرؤیة»؛ مثلاً در جریان ماه مبارک رمضان، بنا بر اینکه در بعضی از روایات دارد ماه شعبان هرگز کم نمی‌شود یا ماه مبارک رمضان هرگز کم نمی‌شود، بعضی به این روایت عمل می‌کنند؛ بعضی می‌گویند معیار «صُمْ لِلرُّؤیَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْیَة»[9] است! اختلاف فتوا درباره رعایت عدد «کما ذهب الیه بعض» و درباره رؤیت «کما ذهب الیه آخرون» است. «اختلافهم فی العدد و الرؤیة فی الصوم و اختلافهم فی أن التلفظ بثلاث تطلیقات هل یقع واحدة أم لا؟»؛ یا مثلاً اگر بگوید «طَلَّقتُکِ ثلاثاً»، آیا این زن سه طلاقه می‌شود؟ «ذهب الیه بعض». بعضی می‌گویند که نه، سه بار باید طلاق بدهد، بگوید: «طَلَّقتُکِ، طَلَّقتُکِ، طَلَّقتُکِ»، اگر بگوید: «طَلَّقتُکِ ثلاثاً»، سه طلاقه واقع نمی‌شود؛ چون نصوص مختلف است، فتوای اصحاب هم مختلف شده است. «هل یقع واحدة أم لا و مثل اختلافهم فی باب الطهارة و فی مقدار الماء الّذی لا ینجّسه شی‏ء»؛ مقدار کُر چقدر است؟ «و نحو اختلافهم فی حد الکر و نحو اختلافهم فی استئناف الماء الجدید لمسح الرّأس و الرجلین»؛ حالا اگر آب وضوی دست تمام شد، باید یک آبی بگیرد که سر را مسح بکند یا رجلین را مسح بکند، چقدر بگیرد؟ از کدام عضو بگیرد؟ این‌جا بین اصحاب اختلاف است. «و اختلافهم فی اعتبار أقصی مدة النفاس و اختلافهم فی عدة فصول الأذان و الإقامة و غیر ذلک فی سائر أبواب الفقه حتی أن باباً منه لا یسلم إلا وجدت العلماء من الطائفة مختلفة فی مسائل منه أو مسألة متفاوتة الفتاوی!»؛ می‌فرماید در تمام ابواب فقه این گونه است، شما بابی پیدا نمی‌کنید که اجماع کلّ باشد! به هر حال اختلاف هست؛ حالا یا شدید یا ضعیف.

بعد این جمله را می‌فرماید، روی این جمله عنایت کنید! می‌فرماید: «و قد ذکرت ما ورد عنهم علیهم السلام من الأحادیث المختلفة التی تختص الفقه فی کتابی المعروف بالاستبصار و فی کتاب تهذیب الأحکام»؛ دو کتاب از کتب اربعه را مرحوم شیخ طوسی نوشت، فرمود ما این روایات را نقل کردیم، یک؛ روایات مختلف را هم نقل کردیم، دو؛ بین این روایات مختلف هم جمعی کردیم که معمولاً به آن جمع، جمع تبرّعی میگویند، برای اینکه به حسب ظاهر مقداری آن صورت اختلاف شکسته بشود، این سه؛ این کارها را من در آن کتاب‌ها انجام دادم. «و فی کتاب تهذیب الأحکام ما یزید علی خمسة آلاف حدیث»؛ بیش از پنج هزار حدیث را من جمع کردم که همه‌ آنها مورد عمل اصحاب است. «و ذکرت فی أکثرها اختلاف الطائفة فی العمل بها»؛ در اکثر این روایات، اصحاب اختلاف داشتند و من این اختلاف را ذکر کردم. «و ذلک أشهر من أن یخفی»؛ اختلاف فقهی بین اصحابِ ما فراوان است.

عمده این جمله است، این جمله را هم عنایت بفرمایید: «حتی أنک لو تأمّلت اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یزید علی اختلاف أبی حنیفة و الشافعی و مالک و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظیم لم یقطع أحد منهم موالاة صاحبه و لم ینته إلی تضلیله و تفسیقه و البراءة من مخالفته فلو لا أن العمل بهذه الأخبار کان جائزاً لما جاز ذلک»؛ فرمود که اگر شما آرای فقها را خوب بررسی کنید، می‌بینید که در خود مذهب فقه شیعه، اختلافی که بین خود اینها هست، بیش از اختلافی است که بین ابوحنیفه و شافعی و مالک است! اینها سه مذهب با هم اختلاف دارند، اختلاف این سه رهبر مذهبی با هم، به اندازهٴ اختلاف علمای ما نیست! «حتی أنک لو تأمّلت اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یزید علی اختلاف أبی حنیفة و الشافعی و مالک»؛ اما با اینکه اختلاف درون‌گروهی به این اندازه زیاد است که اختلاف علمای شیعه بیش از اختلاف ابوحنیفه و شافعی و مالک است، با این وضع، «مع هذا الاختلاف العظیم لم یقطع أحد منهم موالاة صاحبه»؛ اینها چون ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ،[10] اینها ولایت خودشان را حفظ می‌کردند، ادب را حفظ می‌کردند، احترام را حفظ می‌کردند، می‌گفتند این هم نظری است!

 سیدنا الاستاد امام را خدا غریق رحمت کند! آن وقتی که تازه انقلاب شروع شده بود و بعضی از طلبه‌های جوان مواظب بعضی از حرف‌ها نبودند، ایشان فرمودند اگر ـ خدای ناکرده ـ به این مراجع و به این علمای بزرگ اهانت بشود، ولایت بین او و بین خدا قطع می‌شود؛ این سخن ریشه در همین حرف‌های مرحوم شیخ طوسی دارد. شیخ طوسی می‌فرماید این اختلاف نظر و اختلاف فتواست، هیچ‌کدام ولایتشان را که ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ، این را قطع نکردند، رفت و آمدشان را داشتند، صلح رحم را داشتند، ادبِ خود را داشتند. «لم یقطع أحد منهم موالاة صاحبه و لم ینته إلی تضلیله»؛ او را به ضلالت نسبت بدهد، «و تفسیقه»؛ بگوید او فاسق است، «و البراءة من مخالفته»؛ از کسی که مخالف اوست تبرّی بجوید، این‌طور نیست.

«فلو لا أن العمل بهذه الأخبار کان جائزاً»؛ اگر عمل به این روایات جایز نبود، چرا اینها با این همه اختلاف از یکدیگر تبرّی نداشتند؟ «لما جاز ذلک و کان یکون من عمل بخبر عنده أنه صحیح یکون مخالفه مخطئا مرتکبا للقبیح یستحق التفسیق بذلک و فی ترکهم ذلک و العدول عنه دلیل علی جواز العمل بما عملوا به من الأخبار ... فإن تجاسر متجاسر» که بحث ادامه‌داری است، این خلاصه فرمایش مرحوم شیخ طوسی است. بعد می‌فرماید ما آمدیم اصول را تنظیم کردیم که این اختلافات را کم بکنیم، اصول این سهم را دارد، چون نص و ظاهری هست، ظاهر و أظهری هست، عام و خاصی هست، مطلق و مقیدی هست، اگر چنین هست، اختلافات قهراً کم خواهد شد.

پرسش: این که دیگر جمع تبرّعی نمیشود، این جمع مقبول عرفی می‌شود.

پاسخ: نه، آنچه اصول یاد داد، فنّی است؛ اما آنچه خود ایشان در کتاب تهذیب و استبصار جمع می‌کنند، فرصت جمع اصولی و حوزوی را که نداشتند، می‌گویند «یحتمل» این باشد و «یحتمل» آن باشد، غالب جمع‌های ایشان در استبصار و تهذیب، تبرّعی است.

مطلب مهم این است که اختلافات بود؛ این اختلافات درون‌گروهی آسیبی نرساند، اختلاف برون‌گروهی را هم سعی کردند که آسیبی نرساند. ببینید این المغنی ـ که بارها قصه‌ آن گفته شد ـ برای قاضی عبدالجبار همدانی اسدآبادی است، برای اسدآباد همدان ایران‌زمین است، او تقریباً معاصر مرحوم کلینی است، برای اهل سنّت مثل کلینی برای ماست، سوابق علمی فراوانی دارد و نزد آنها معتبر است. او قبل از مرحوم شیخ طوسی، تبیان را نوشته، بیان را نوشته، مبسوط را نوشته، نهایة را نوشته، خلاف را نوشته، بعدها شیخ طوسی این کتاب‌ها را نوشته است. قدرت دست آنها بود! جمعیت دست آنها بود! ثروت دست آنها بود! حکومت دست آنها بود! ایشان معروف بود به قاضی القضات، او برای اسدآباد همدان است. ایشان کتاب المغنی دارد که بیست جلد است، شش جلدش متأسفانه در دسترس نیست، جلد بیستم آن درباره امامت است که چند روز قبل هم به مناسبت ایام مباهله عرض شد. ایشان در کمال بی‌رحمی جریان مباهله را که نقل می‌کند، می‌گوید بعضی از شیوخ ما گفتند که ـ معاذالله ـ علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) در جریان مباهله نبود! [11] بعد سید مرتضی می‌گوید، شما بگویید این شیخ شما کیست؟ کجا گفته تا ما برویم بررسی کنیم؟![12] اگر مرحوم کلینی چیزی را با شفّافیت بگوید، خیلی از ما باور می‌کنیم، برای اهل سنّت هم همین قاضی القضات مثل کلینی ماست که هم‌عصر اوست و قبل از شیخ طوسی و اینهاست، او چنین حرف‌هایی را می‌زند.

حالا ببینید سید مرتضی چه کار کرده است؟ مرحوم سید مرتضی، در این شافی ـ که قبلاً رحلی بود و الآن به صورت چهار جلد چاپ شده ـ تمام حرف‌های قاضی القضات را نقد کرد و ردّ کرد. وقتی که نقد مرحوم سید مرتضی به اطّلاع قاضی القضات رسید، او به یکی از شاگردانش گفت که شما جواب سید مرتضی را بدهید! یکی از شاگردان قاضی القضات جواب مرحوم سید مرتضی را داد، بعد مرحوم سید مرتضی به یکی از شاگردان خودش ـ سَلاّر دیلمی، او ظاهراً همان سالار دیلمی است که برای گیلان است؛ دیلم واژه سلاّر را شاید نداشته باشد، اما سالار در آن منقطه کم نیست، سالار دیلمی از فقهای بزرگ ماست ـ  فرمود شما جواب او را بدهید! این مجموعه چهار موسوعه‌ای؛ اوّل المغنی است که قاضی عبدالجبّار نوشت، بعد الشّافی است که سید مرتضی نوشت، بعد دو نقض متقابل است که شاگردان قاضی و شاگردان مرحوم سید مرتضی نوشتند. ببینید سید مرتضی چه کار کرد؟ اگر شیخ طوسی می‌گوید که با همه اختلافاتی که علما در فتوا دارند؛ اما دوستانه و برادرانه با هم زندگی می‌کنند، این تربیت شده مکتب سید مرتضی است. سید مرتضی آن چهار جلد شافی را نوشت و فَحلی بود! بعد در آخر آن قَسَم یاد می‌کند! حتماً اینها را ببینید، آخر شافی جلد چهارم می‌گوید شما را به خدا قَسم! این حرف را مطالعه کنید، نگویید سید مرتضی گفته! ببینید درست است یا نه؟ بین حرف‌های من و حرف‌های او محقّقانه و بدون تعصّب داوری کنید! قَسم می‌دهد! قاضی هم البته باادب نوشته و اهانتی نکرده است. از این طرف، سید مرتضی هم این را نوشته، بعد قَسم می‌دهد که نگویید سید مرتضی گفته، ببینید حق با من است یا حق با اوست؟[13]

اگر این روش بین شیعه و سنّی بود، نه این او را سبّ و لعن می‌کرد و نه او این را سبّ و لعن می‌کرد، ما امروز داعش نداشتیم! به هر حال آدم بین خود و بین خدای خودش یک تبرّی دارد، آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ[14] که منتظر سقیفه است و حرفی در آن نیست! اما حالا بیاییم یکدیگر را ما فحش بدهیم و آنها فحش بدهند! ما فحش بدهیم و آنها فحش بدهند! نتیجه‌اش داعش است. این سید مرتضی آن روز اینها را جمع کرد.

ببینید ذات اقدس الهی، پیغمبر را ادب کرد! فرمود علی پسرعموی من است، علی داماد من است این حرفها چیست؟ بگو: «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏»؛[15] از آن به بعد پشت سر هم پیغمبر فرمود: «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏». فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ،[16] یاد داد به پیغمبر که چگونه حرف بزند. امامت متن نبوّت است، «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»؛[17] درباره امام حسن و اینها هم هست، «حَسَنٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْه‏»؛[18] شاید قبلاً هم می‌فرمود، ولی بعد از نزول ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ لحن عوض شد. علی داماد من است یا علی پسرعموی من است، اینکه مقام نشد! «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏»، این تفصیلِ ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْاست. خدا می‌داند که چقدر در روحیه پیغمبر اثر گذاشت! و اینها توانستند به هر حال حفظ بکنند. آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ منتظر سقفی‌ها هست، بین ما و خدای ما هر چه خواستیم تبرّی کنیم که آن راه خاص خودش را دارد؛ اما ملتی با ملت دیگر، این‌طور که راه سید مرتضی نبود را بروند، نتیجه‌اش همین است، یک وقت به هر حال باید حل بشود. سعی این «دار التقریب» ـ إن‌شاءالله ـ مشکور باشد! در بخش‌های مهمی موفق بود، ولی به هر حال باید روزی حل بشود یا حل نشود؟ این بحث کلامی را آدم دارد، صریحاً می‌گوید سقیفه «بیّن الغی» است، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ است و به انتظار اوست؛ اما در بحث علمی است! آن غدیر حق است، ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ،[19] بحث علمی است! آن «حقٌّ لاریب فیه» و این هم «باطلٌ لاریب فیه» است. اینها باید در کلام و در کتاب‌های کلامی مطرح بشود؛ اما این فحش بدهد و آن به این فحش بدهد به جایی نمی‌رسد. ببینید این شیخ طوسی آمده گفته اختلافی که بین علما بود، بیش از اختلافی بود که بین ابوحنیفه و شافعی و مالکی است؛ ولی اینها کنار هم زندگی می‌کردند! پس می‌شود این اختلاف را به عنوان رحمت بدانند و اختلاف نظر را تقدیس کنند، اختلاف رأی را تقدیس کنند. یک وقت است که ـ خدای ناکرده ـ کسی مشکل دارد، حکومت اصلاً برای همین است، حکومت جعل شده برای اینکه کسی را که مشکل دارد او را ادب کند، این حرفی دیگر است؛ اما اساس بر این است که اگر کسی واقعاً «بینه و بین الله» هیچ نظری و مشکلی ندارد، نظرش همین‌طور است که سید مرتضی گفته ـ إن‌شاءالله ـ باید محترم باشد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره احزاب, آیه53.

[2]. سوره احزاب, آیه53.

[3]. سوره الرحمن، آیه4.

[4]. أَضْغَاث: [ضغث]: جمع (الضِّغْث) است؛ «اضْغَاثُ احْلامٍ»: خواب‌های پریشان و آشفته که تعبیر صحیح ندارد.

[5]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[6]. سوره نساء، آیه17.

[7]. سوره توبه، آیه122؛ ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾.

[8]. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج‌1، ص20؛ «و لا أعرّج الی أخبار الآحاد فهل هدم الإسلام إلّا هی».

[9] . تهذیب الأحکام، ج4، ص159.

[10]. سوره توبه, آیه71.

[11]. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج20، ص142؛ «و فی شیوخنا من ذکر عن اصحاب الآثار أن علیا علیه السلام لم یکن فی المباهله».

[12]. الفوائد الرجالیة (للسید بحر العلوم)، ج‌3، ص105.

[13]. الشافی فی الإمامة، ج4 ، ص366؛ «و نحن نقسم علی من تصفحه وتأمله لا یقلدنا فی شیء منه و أن لا یعتقد بشیء مما ذکرناه إلا ما صح فی نفسه بالحجة و قامت علیه عنده الأدلة».

[14]. سوره حاقة, آیات30 و 31.

[15]. الأمالی(للصدوق)، ص9.

[16]. سوره آل عمران, آیه61.

[17]. کامل الزیارت، ص52.

[18]. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(ط ـ القدیمة)، ج‏2، ص155.

[19]. سوره آل عمران، آیه15.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق