27 09 2016 442207 شناسه:

تفسیر سوره حجرات جلسه 05 (1395/07/07)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ (1) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ (3) إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (4)

سوره مبارکه «حجرات» در مدینه نازل شد. همان طوری که برخی از قدمای اهل تفسیر ذکر کردند و متأخران هم تا حدودی تأیید کردند، عناصر محوری پنجگانه دارد؛ ولی در طلیعه بحث اشاره شد که بیش از پنج عنصر از این سوره استفاده میشود. آن بزرگوارانی که گفتند عناصر محوری این سوره پنج تاست؛ برای اینکه جمله مبارکه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ در صدر پنج آیه ذکر شده است؛ البته در بخش پایانی این سوره هم سخن از ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾[1] است که یک دستور جهانی است. این ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ که برای تربیت امت اسلامی است، گاهی به صورت نهی از منکر است، گاهی به صورت امر به معروف. این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[2] بعد ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾، تحقق تزکیه گاهی به این است که انسان را به عمل خوب امر میکند، گاهی به این است که انسان را از عمل زشت نهی میکند، اینجا از همین قبیل است که عمل زشت مورد نهی واقع شد که ﴿لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ﴾، ﴿لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ﴾، ﴿لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾ و مانند آن است. این رفع صوت معنای آن این نیست که هر اندازه که حضرت صدا را بلند میکند شما هم همان اندازه بلند کنید، بلکه به طور عادی حضرت چگونه سخن میگوید، شما نرمتر از او سخن بگویید؛ حالا یک وقت هم ضرورتی اقتضا کرد و حضرت صدایش را بلند کند، این معیار نیست که شما هم به همان اندازه صدا را بلند کنید، به طور متعارف حضرت وقتی سخن میگوید صدا را چه اندازه بلند میکند، شما هم سعی کنید کمتر از او باشد، بلندتر از او نباشد، ادب محضر را حفظ بکنید.

قبلاً گذشت در آیه نُه سوره «فتح» که فرمود: اصلاً مؤمنان موظفند که محضر حضرت را محترم بشمارند، خود حضرت را گرامی بدارند و مانند آن. فرمود: ﴿لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾ که گرامیداشت و اجلال رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) محفوف به دو حکم از احکام مربوط به خداست، صدر آن این است: ﴿لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ﴾ که مربوط به توحید است، ذیل آن این است ﴿وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً﴾ که مربوط به خداست؛ وسط آن این است ﴿وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ﴾، «عَزّرَهُ»؛ یعنی گرامی داشت، او را تکریم کرد، اجلال کرد و مانند آن. پس گاهی به صورت امر به اجلال و توقیر و تکریم است، گاهی به صورت نهی از ایذاء و تحقیر و امثال آن است. این عمل که رفع صوت باشد، یا حضرت را به اسم صدا کردن باشد، یا ﴿مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ﴾ یا کذا و کذا و «اُخرج» گفتن باشد، اینها برخلاف ادب است و مورد نهی است. پس در آیه نُه سوره «فتح» سخن از امر اثباتی است، در آیات صدر سوره مبارکه «حجرات» سخن از نهی است و عمل منفی است. ﴿لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، اصرار زمخشری در کشاف این است که این ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ همان «لا تتقدّموا» است؛[3] ولی دلیلی بر این اصرار نیست، ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ معنای خودش را دارد؛ یعنی «لا تقدّموا احداً»؛ چه خودتان و چه دیگری، هیچ کس را بر پیغمبر مقدم ندارید و دستور تقوا هم برای آن است که چون در پیشگاه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با ادب عمل کردهاید، قلبتان به تقوا امتحان گردید، معلوم میشود قلب شما با تقواست. یک وقتی قالَب و بدن، عمل تقوایی را انجام میدهد، آن احترام ظاهری است. یک وقت قلب که نیّت و تصمیم و اراده و اخلاص است که کار او اینهاست با ادب رفتار میکند این تقوای قلب است، در آن بخشی که فرمود: ﴿وَ مَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾،[4] یعنی گرامیداشت مراحل مذهب و مراسم مذهب، جزء تقوای قلبی است. اعمال جوارحی جزء تقوای قالَب و بدن است، آن نیتهای خالصانه جزء تقوای قلب است. این تکریم و اجلال نبوی جزء تقوای قلب است که فرمود: «عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان‏‏».[5] این ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ که فرمود: ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ بخشهای سوم و چهارم و پنجم آن هم این است. در آیه ششم که بخش سوم ذکر شد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾ کذا و کذا. در آیه یازده: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ﴾ که ادب اجتماعی را ذکر میکند. در آیه دوازده: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾ که این هم جزء روابط اجتماعی است را ذکر میکند. در آیه سیزدهم خطاب جهانی است که ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ﴾. پس عناصر محوری این سوره مختص نیست به آن آیاتی که مصدّر به ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ است؛ جریان اینکه معیار کرامت تقواست و عامل ارزش، غیر از تقوا چیزی دیگر نیست، آن یکی از عناصر محوری همین سوره مبارکه است، ولو ممکن است مصدّر به ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ نباشد؛ بلکه مصدّر به ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است، ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾؛ یعنی این اختلافهای چهره و امثال آن، یک شناسنامه طبیعی است که هر کسی بخواهد دیگری را بشناسد از این راه باید بشناسد.

مطلب بعدی آن است که بین اِحباط و حَبط فرق است که قبلاً گذشت؛ اِحباط یک حکم کلامی است که امامیه قائل به آن نیست؛ ولی گروه اهل اِعتزال معتقد به آن هستند. اِحباط این است که حسنهای واجد جمیع شرایط و ارکان و اجزا هست صحیحاً واقع میشود، ثواب هم بر آن مترتّب است و این شخص هم استحقاق چنین ثوابی را دارد. کاری را بعداً انجام میدهد که این کار مُحبِط و مُبطِل این حسنه است، سیّئهای بعد انجام میدهد که این حسنه را از بین میبرد، این مورد پذیرش گروهی از معتزله است؛ وقتی مورد پذیرش امامیه نیست. امامیه میگوید همه اینها در صحنه قیامت حاضر میشوند، ﴿مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة﴾،[6] همه را میبینند و آن روز محاسبه میشود. پس اِحباط این است که یک عمل صالحی که «فی نفسه» صلاحیت ثواب را دارد، یک؛ و آن شخص هم این عمل را «واجداً لجمیع الارکان و الشرائط و علل الصحة» بیاورد، دو؛ و استحقاق ثواب پیدا کند، سه. این شخصی که مستحق ثواب است، بعداً کاری انجام بدهد که این عمل را از بین ببرد، این را میگویند اِحباط که مورد پذیرش امامیه نیست. تکفیر این است که سیّئهای انجام داد، معصیتی کرد که مستحق عقاب است، بعد حسنهای انجام میدهد، نمازی میخواند، روزهای میگیرد، این حسنه کفاره آن سیّئه بشود! این هم مورد پذیرش ما نیست. البته مُحبط و اِحباط در مواردی «فی الجمله» پذیرفته است، مثل اینکه اگر کسی ـ معاذالله ـ مرتد شد، این شخص کلّ اعمالش از بین میرود. تکفیر هم «فی الجمله» پذیرفته شد بعضی از امور است که کفاره سیّئات است، توبه از این قبیل است و مانند آن.

فرمودند اگر این کار را شما مؤدّبانه انجام دادید: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾، این فضیلت است و اگر این کار را مؤدّبانه انجام ندادید، صدایتان را بلند کردید، جَهری سخن گفتید، این عملی که میتوانست فضیلت باشد و ثواب داشته باشد، این عمل «یقع حابطاً، باطلاً»، حَبط چیزی است، اِحباط چیزی دیگر. این ﴿أَنْ تَحْبَطَ﴾ یا تعلیل است برای منهی، یا تعلیل است برای نهی. این اصطلاح در غالب تفسیرها قبل از فخر رازی بود؛ منتها از فخر رازی به بعد رواج پیدا کرده است. این جمله که فرمود: ﴿لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ﴾، این ﴿أَنْ تَحْبَطَ﴾ علت است برای ﴿لا﴾؛ یعنی علت است برای نفی، یا علت است برای آن منهی که جَهر است. این دو وجه است و دو قول؛ اگر گفتیم این علت است برای نفی، «لا تجهَر»، چرا؟ ﴿أَنْ تَحْبَطَ﴾ یک مضافی مقدر است؛ یعنی «لئلا تحبط»، «کراهة أن تحبط»؛ مثل اینکه ما در فارسی میگوییم این کار را نکن مبادا! مبادا اینکه عمل شما باطل بشود! اگر این ﴿أَنْ تَحْبَطَ﴾ علت نهی بود؛ یعنی علت ﴿لا﴾ بود، چیزی مقدّر است ﴿لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾، چرا؟ «کراهة أن تحبط»، «لئلا تحبط»، مبادا اینکه عمل شما باطل بشود! اما اگر علت منهی باشد، ﴿لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾؛ صدا را بلند نکنید، برای اینکه این صدای بلند، عمل حابط و عمل باطلی است. دیگر نیازی به تقدیر ندارد.[7] برخیها در همین جمله گفتند «خشیة أن تحبط اعمالکم». این کار را نکنید که عمل شما باطل میشود؛ یعنی بیثواب است.[8] پس عملی؛ نظیر سرقت و غیبت و کذب که «فی نفسه» فاسد است، در اینجا سخن از حبط نیست. حبط در جایی است که شأنیت این عمل، ثواب باشد، یک؛ آن شخصِ آورنده بخشی از شرایط این را رعایت نکند، دو؛ این عمل «یقع حابطاً»؛ یعنی «باطلاً»، این سه. در جریان سرقت و غیبت و امثال آن که از این قبیل نیست. اما احباط آن است که یک عمل صالحی صحیحاً واقع شد، ثواب هم بر آن مترتّب شد، حالا همین شخص به وسیله سیّئه بعدی، آن عمل سابق را میخواهد باطل کند که این میشود اِحباط و اِحباط مورد پذیرش معتزله است و مورد قبول امامیه نیست، حبط یک امر عادی است. این ﴿أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ﴾ ناظر به این است؛ نظیر توبه است؛ نظیر استغفار است؛ نظیر کفاره دادن است که خودِ شارع مقدس فرمود اگر فلان گناه را کردید، توبه کنید، یا فلان نماز را بخوانید، یا فلان کفاره را بدهید. اصلاً  کفاره یعنی کفاره! جلوی آن را میگیرد؛ اما این براساس خود بیان صاحب شریعت است، وگرنه ما بگوییم هر گناهی ثوابهای قبلی را از بین میبرد، یا هر ثوابی گناهان قبلی را از بین میبرد، این که حسابی ندارد.

 اما اینکه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾ معنایش این نیست که ممکن است سهو بکنید، نسیان داشته باشید و مانند آن، چون این مواردِ سهو و نسیان و مانند آن براساس «حدیث رفع» برداشته شد، «رُفِعَ ... مَا لَا یَعْلَمُونَ»[9] شد، سهو و نسیان برداشته شد و مانند آن. ﴿وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾؛ یعنی چون این قرآن معلّم کتاب و حکمت است، از یک سو و مزکّی نفوس هم هست، از سوی دیگر؛ این دارد به شما یاد میدهد، چون شما نمیدانید که این کار پیامد بدی دارد، این را متوجه نیستید، گاهی تعبیر دارد به اینکه ﴿لا یَعْقِلُونَ﴾ و خدا میخواهد شما را عاقل کند؛ گاهی دارد ﴿لا یَشْعُرُونَ﴾ خدا میخواهد شعورتان را بیافزاید. این ﴿لا تَشْعُرُونَ﴾؛ نظیر اینکه انسان یک وقت بر اساس سهو و نسیان و خطا، کاری را انجام میدهد، از آن قبیل نیست، چون آنکه معصیت نیست؛ یعنی اصلاً شما ندانسته دارید یک کار بدی انجام میدهید و دین آمده که معلم شما باشد، معلم کتاب و حکمت باشد. پس اگر در جایی ﴿لا یَعْقِلُونَ﴾ است، دین آمده شما را ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ کند و اگر در جایی ﴿لا تَشْعُرُونَ﴾ است دین آمده که شما را اهل شعور کند. این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ ناظر به همین بخش است. ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ﴾، حالا یا مبادا اینکه عمل شما باطل بشود، چون شما میتوانید ثواب ببرید، این ادب محضر را رعایت کنید و این کار را نکنید، یا اگر علت منهی باشد که خود این عمل باطل است؛ اگر علت نهی باشد میگوید این کار را نکنید که مبادا عمل شما باطل بشود.

پرسش: قبلاً شما فرمودید قلمرو وحی ﴿ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون‏[10] است و قلمرو او «ما لم تعلمون» است؛ نمیتوانید مثل آن بیاورید، ولی قلمرو وحی چیزی است که نمیتوانید یاد بگیرید.

پاسخ: آنچه را که حضرت تلقّی میکند آنجا در دسترس کسی نیست، آن علم شهودی است، یک؛ دریافت خطاب مستقیم یا از ذات اقدس الهی است یا از فرستاده او جبرئیل(سلام الله علیه) است، دو؛ آنجا کسی نیست که چیزی درک بکند، در آن محضر کسی نیست؛ اما وقتی که بر حضرت نازل شد و حضرت تلقّی کرد، بعد به ما القا میکند که لبان مطهّرش هم مصون از سهو و نسیان است، وقتی وحی را به ما القا کرد، از آن به بعد ما حق بررسی داریم، آن هم به مقداری که در توان ماست.

﴿إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ﴾، این فضیلت فراوانی دارد، از مرحوم مجلسی و دیگران هم نقل شده است که حَرَمهای اینها هم همین طور است زیارتنامهخواندنها، عرض ادب کردنها، اینها هم همین طور است، چون حیات و ممات اینها یکی است؛ لذا وقتی انسان وارد حرم مطهَّر هم که میشود، باادب زیارتنامه میخواند، باادب عرض ارادت میکند. باادب هم با یکدیگر سخن میگویند. ﴿أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾، هم وظیفه خدّام حرم را مشخص کرد، فرمود با یکدیگر که حرف میزنید، میخواهید زائران را هدایت کنید، نظم به آنها بدهید، آرام بگویید: ﴿کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ﴾ نباشد، چون ﴿عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ﴾ است، هم با زیارتنامهخوانها و متوسّلان و مستشفعان و اینها سخن گفته است که شما وقتی با حضرت سخن میگویید، آرام سخن بگویید: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ﴾.

این فضایل فراوانی که ذکر فرمود برای همه انسانهاست، مخصوصاً نسبت به نزدیکان آن حضرت و به صحابی آن حضرت. فرمود این کار را که انجام دادید، این ﴿أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ﴾ اگر علت نهی باشد چیزی در تقدیر است، شبیه آیه پایانی سوره مبارکه «نساء» است؛ در آیه پایانی سوره مبارکه «نساء»؛ یعنی آیه 176 آنجا فرمود: ﴿یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا﴾؛ یعنی خدا این احکام و حِکَم را برای شما بیان میکند، ﴿أَنْ تَضِلُّوا﴾؛ یعنی «أن لا تضلوا»، «کراهة أن تضلّوا»؛ نظیر همین ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا﴾؛ یعنی «لئلا تصیبوا»، «کراهة أن تصیبوا». اینجا هم ﴿أَنْ تَضِلُّوا﴾ یعنی مبادا اینکه به ضلالت بیفتید!

پرسش: غیبت اِحباط نمیکند؟

پاسخ: مگر اینکه دلیل خاص داشته باشیم، اِحباط نیست، نقل عمل است. اِحباط باشد، این عمل که باطل شده، دیگر به سود مغتاب نیست. یک عمل صحیح و سالمی است که این شخص انجام داد، زمینه ثواب را فراهم کرد، حالا با غیبت کردن آبروی کسی را بُرد، این نظیر حقوق مالی است، اگر کسی مال دیگری را ببرد «عَلَی الْیَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّی تُؤَدِّیَ»[11] این ضامن است؛ یا «مثل» یا «قیمت». اینجا هم وقتی آبروی کسی را بُرد، باید «مثل» آن را بپردازد. چگونه «مثل» آن را بپردازد؟ ذات اقدس الهی دستور میدهد، عملی که در نامه عمل او بود و ثواب داشت و باطل نبود و هنوز هم باطل نشد، این عمل ثوابدار را در نامه عمل آن غیبت شده مینویسند. این اِحباط نیست، اِحباط آن است که سیّئه بعدی حسنه قبلی را باطل بکند؛ اما در غیبت، سیّئه بعدی عمل صالح را منتقل میکند، نه اینکه باطل بکند.

پرسش: کسانی که سعادتمند و عاقبت به خیر میشوند؛ مثل جناب حُرّ آیا اعمال گذشتهاش ... .

پاسخ: بله، «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا کَانَ قَبْلَه‏»[12] همین است، در قبال ارتداد ـ معاذالله ـ که ارتداد کل اعمال را باطل میکند، اسلام کل اعمال را صحیح میکند؛ منتها نه اینکه اعمال را صحیح بکند؛ یعنی از آن به بعد حسنهای را بنویسند! این قاعده «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا کَانَ قَبْلَه‏» که از قواعد متقن فقهی ماست و حضرت فرمود؛ یعنی آن سیّئاتی که قبلاً بود «کأن لم یکن» است؛ اما آن سیّئاتی که همتای حسنات است و هر دو را شریعت آورده، نه آن سیّئاتی که جزء حقوق بینالمللی است، قبلاً بود و شریعت امضا کرده است، جزء تأسیسات نیست، جزء امضائیات دین است، چون دین یک سلسله احکامی را خودش آورده، مثل عبادات، معاملات، زکات، خمس، کفارات و اینها هم مسائل مالی است که خودش آورده و هم مسائل عبادی است که خودش آورده است؛ اما مسئله بیع و اجاره و سایر عقود معاملاتی را که اسلام به این معنا نیاورده، این جزء قوانین بینالمللی بود، اسلام آمده این را امضا کرده؛ منتها ربا را تحریم کرده، خصوصیاتی هم اضافه کرده است. حالا اگر کسی قبلاً زمان کفر چیزی را نسیه خرید، حالا اسلام آورده، اسلام آورده که معنایش این نیست نباید حقوق مردم را بدهد! اینکه نیست! اما خمس و زکات و کفارات و اینها که قبلاً به عهده او بود، این را دیگر بدهکار نیست، چون زکات و خمس و کفاره را خود اسلام آورده است، «جَبّ» یعنی «قَطَعَ»، «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ» أی «یقطع»، آنچه را که خودش آورده است: «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا کَانَ قَبْلَه‏»، نه «یَجُبُّ» حقوقی که بینالمللی بود و خودش نیاورده است. حالا این شخص که مسلمان شده بگوید، من مالی که قبلاً نسیه گرفتم الآن دیگر بدهکار نیستم، این طور نیست. قبلاً خمس و زکات و کفارات و فطریهها و اینها که بر عهدهاش بود، الآن همه اینها بخشیده شد: «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا کَانَ قَبْلَه‏». در جریان ارتداد هم ـ معاذالله ـ همین طور است این «یهدم ما قبله»، کل بساط را به هم میزند. توبه هم «یهدم ما قبله»، توبه حُرّ(سلام الله علیه) هم همین طور بود، این «یهدم ما قبله»، توبه هم همین طور است، همه مسلمانهایی که قبلاً مشرک بودند، بتپرست بودند، اینها با اسلام توبه کردند و توبهشان هم پذیرفته شد و «یَجُبُّ مَا کَانَ قَبْلَه‏» شد.

پرسش: پس این روایتی که دارد به واسطه هر ذکری یک درخت در بهشت سبز میشود چه میشود؟

پاسخ: بله، این به معنی حَبط نیست، این به معنای آن است که در «یوم القیامه» موازنههایی که میکنند که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[13] آن وقت ذات اقدس الهی برابر هر کدام از اینها ترازو میآورد، میگوید شما در دنیا فلان کار را کردید، فلان جا هم آتش روشن کردید. اینها در «یوم القیامه» در موازین قسط که ﴿وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ﴾،[14] نه اینکه همه کارها در دنیا صاف شده باشد، اگر همه کارها در دنیا صاف شده باشد، دیگر آنجا ترازو نمیخواهد، چون هر کس که میآید با اعمال خودش که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾ میآید؛ آن وقت ﴿وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ﴾، آن روز میسنجند و میگویند فلان جا آتش روشن کردید، فلان جا کار خیر کردی، این آتش آن کار خیر را مثلاً از بین برده یا میبرد یا مانند آن.

پرسش: انکارِ ولایت انحلال میآورد؟

پاسخ: بله، مذهب نزد ما مذهب همان اسلام است. اگر یک شیعه ـ معاذالله ـ ولایت را انکار بکند، نزد ما این است؛ البته دیگران نمیپذیرند، برای اینکه ما دیگر دو چیز: یکی اسلام و یکی شیعه که نداریم، نزد ما اصول پنج تاست، ولایت جزء اصول ماست؛ اما دیگری که اصلاً مذهب را نپذیرفته، مذهب خاص دارد، نزد او نه، این طور نیست.

﴿إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیمٌ﴾، هم مُثبت آن مشخص شد، هم منفی آن که ﴿إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾، اینها چون عقل اجتماعی و ادب ندارند، ما آمدیم اینها را عاقل کنیم.

یکی دو نکته مربوط به مسئله مباهله بود که در بحثهای قبل مطرح شد؛ در جریان مباهله مستحضرید آیه ندارد که همه طعام را به این اسیر میدادند تا کسی سؤال بکند که این اسیر مگر چقدر غذا میخورد!؟ چه درباره یتیم هم همین طور است، درباره مسکین هم همین طور است؛ ولی اصل سفره، سفره سبکی است. از این سفره سبک وقتی یک مقدار را بردارند سبکتر میشود؛ قهراً به آن روزهدارها مقداری صدمه وارد میشود، نه اینکه همه غذاها را دادند به یتیم، یا همه غذاها را دادند به مسکین، یا در شب سوم همه غذاها را دادند به اسیر. این سؤال، مشترک بین این سه نفر است در سه شب، جوابش هم مشترک است که اصل سفره، سفره سبک بود، این سفره سبک را اگر مقداری بردارند سبکتر خواهد بود.

مطلب دیگر این است که هنوز آن مسئله زندان و اسرا را در زندان نگه داشتن و اینها به آن سَبک در اوایل حکومت اسلامی سامان نپذیرفته بود و اسرا آزاد بوند؛ ولی قدرت فرار نداشتند، تحت رقابت و محافظت بود و نمیتوانست فرار کند؛ اما این طور نبود که نمیتوانست در کوی و برزن راه برود! بنابراین اسیر در مدینه بود و شب سوم هم بود، معنای آن هم این نیست که همه غذاها را به او دادند تا سؤال بشود که مگر چقدر غذا میخورد؟ چه اینکه درباره یتیم و مسکین هم همین طور است.

پرسش: استاد همه غذا را دادند.

پاسخ: همه غذا را دادند، همه آن برای یک نفر که لازم نبود! یک نفر؛ چه در شب اوّل، چه در شب دوم، چه در شب سوم، ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏﴾ حبّ خدا، ﴿مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾؛[15] این مسکین را میخواستند سیر بکنند، حالا لازم نبود افطار پنج نفر را به یک نفر بدهند! منتها سفره خیلی سفره سبکی بود، این سفره سبک را به مقداری که یک انسان گرسنه کاملاً سیر بشود اهدا بکنید، خیلی سبکتر میشود.

مطلب بعدی آن است که این اسیر تحت مراقبت بود و آزاد بود و میتوانست در کوی و برزن حرکت کند؛ منتها فرار نکند، این طور بود. در زمان خود حضرت امیر(سلام الله علیه) که جنگهای رسمی آغاز شده بود، مسئله زندان بود، مسئله اینکه اسرا را روزهای جمعه از زندان ببرید در نماز جمعه، بود و مانند آن. حکومت رسمی بود و جنگ رسمی بود؛ اما در صدر اسلام این طور نبود که اینها آزاد نباشند. عمده آن است که بنای وجود مبارک حضرت امیر و اهل بیت(علیهم السلام) بر این بود که کسی که در حکومت اسلامی است ولو مشرک باشد، مادامی که کاری به نظام اسلامی و مسلمین ندارد، این نباید گرسنه باشد، این باید سیر باشد، ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾.

مرحوم سید شریف، مرحوم سید مرتضی(رضوان الله علیه) این کتاب شریف شافی را جزء کتابهای بالینی خود قرار بدهید، چون هم خود نویسنده از مفاخر شیعه است، هم کتاب، کتاب مُتقنی است و هم رو در رو شدنِ کلامی دو فکر متقابل است. مرحوم سید مرتضی در پایان جلد چهارم، حرفهای قاضی عبدالجبار را که قدم به قدم کلمه به کلمه بررسی کردند و رد کردند؛ فرمایش ایشان این است که در صفحه 365 و صفحه 366 فرمودند: «و نحن الان قاطعون کتابنا علی هذا الموضع»؛ الآن این شافی تمام شد این جمله آخر است که من دارم مینویسم، «لَوَفائنا بما شرطناه و قصدناه»؛ شرط ما این بود که مؤدّبانه حرفهای مخالف را بشنویم و قصد ما این بود که حکیمانه و متکلمانه این حرفها را نقد کنیم، ما به عهدمان وفا کردیم. «و لم نعلوا جُهداً و تحرّیا للحق فیما اشتمل علیه هذا الکتاب من کلامنا بحسب ما بلغته أفهامُنا»؛ ما به اندازهای که میفهمیدیم از اهل بیت، از ولایت، از امامت، برابر کتاب و سنّت دفاع کردیم «و اتّسعت له طاقتنا» به مقدار طاقت خود سعی کردیم و این کار کلامی را پیش بردیم؛ اما «و نحن نُقَسِّم»؛ ما سوگند میدهیم، «علی مَن تصفّحه و تأمّله أن لا یقلدنا فی شئ منه»، ما قسم میدهیم کسانی را که این کتاب را مطالعه میکنند حرف ما را بیدلیل قبول نکنند، نگویید که حالا سید مرتضی این را گفته است! این متکلم ما این را گفته! حرفهای ما را خوب ببینید، حرفهای آنها را هم خوب ببینند، خودشان داوری بکنند؛ البته یک مایه علمی مُتقن میخواهد: «و نحن نُقسّم علی من تصفّحه و تأمّله أن لا یقلدنا فی شئ منه و أن لا یعتقد بشیءٍ مما ذکرناه إلا ما صحّ فی نفسه بالحجّة و قامت علیه عنده الأدله» وقتی برهان قاطع نزد او اقامه شد او بپذیرد. این یک تقریب حکیمانه و متکلمانه، بین مذاهب قبل از هزار سال است. اگر این روش در حوزههای شیعه و سنّی رواج میداشت، ما دیگر امروز داعشی و تکفیری و سلفی نداشتیم. این از این طرف نشسته او را لعن کرده و او از آن طرف نشسته این را مشرک دانسته، همین طور ماند تا داعش پیدا شد و دست به اسلحه برد. اگر تفکر سید مرتضیها رواج پیدا میکرد این تقریب قبل از هزار سال بارده بود. خدا برادرش سید رضی را غریق رحمت کند، اینها چقدر عاقل بودند!؟ این سید رضی نهج البلاغه را جمع کرد؛ در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت وقتی که میغرّد، آبرویی برای اولی و دومی و سومی باقی نمیگذارد! آنها را نقل نکرده، اگر نهج البلاغه را به دست غیر سید رضی میدادند او همه کلمات حضرت را نقل میکرد، ما امروز نهج البلاغهای نداشتیم که هشتاد درصد شرح آن از اهل سنّت باشد. شما وقتی شروح نهج البلاغه را بررسی بکنید متقنترین شرح و بیشترین شرح همان است که آنها کردند، ابن ابی الحدیدها و امثال او. در ما آن حکما و متکلمین مثل ابن میثمها و اینها که دست به قلم بردند، روشن است؛ ولی اکثر شرحها از همین اهل سنّت است. اگر سید رضی آن جملههایی که وجود مبارک حضرت امیر غرّید و درباره سقیفه گفت آنها را نقل میکرد ما دیگر نهج البلاغه فعلی را نداشتیم. حضرت هم در بعضی از موارد فرمود این بیان، بیانی نیست که ساکت باشد؛ ولی ما خیلی از چیزها را ملاحظه میکنیم، مگر حضرت وقتی میخروشید کسی میتوانست در برابر او حرف بزند؟! یک نامه اهانتآمیزی آن اموی؛ یعنی معاویه نوشته نسبت به حضرت امیر، آن نامه در نهج البلاغه نیست، ولی جواب آن نامه در نهج البلاغه هست؛ او بیادبی کرده به حضرت گفته من شنیدم شما را با دست بسته بردند مدینه؟! حضرت هم خروشید و هر چه میخواست بگوید گفت و بخشی از اینها در نهج البلاغه نیست. فرمود بله من اگر بخواهم بروم سقیفه را امضا کنم باید با دست بسته بروم، من که با دست باز سقیفه را امضا نمیکنم، «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت‏»؛[16] خواستی آبروی مرا ببری آبروی خودت را بردی! بله مرا با دست بسته بردند ما که انکار نکردیم، من اگر بخواهم سقیفه را امضا کنم که با دست باز امضا نمیکنم! «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت‏» در همان جا فرمود پیغمبر جلوی ما را گرفته، فرمود خودستانی نکنید، فرمود: «تَزْکِیَةِ الْمَرءِ قَبِیحٌ»[17] و اگر نبود ما میگفتیم که ما که هستیم! اگر این نهی نبوی نبود ما میگفتیم که ما چه خاندانی هستیم! اما گوشهای از اسرار خاندان ما را بدانید. خیلیها میروند جبهه شهید میشوند؛ اما ما اگر شهید دادیم میشود سید شهدا! این حمزه عموی من است. خیلیها میروند جبهه جانباز میشوند؛ ولی ما اگر جانباز دادیم، دو تا بال خدا به او میدهد: «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّة»،[18] میشود جعفر طیار. جعفر طیار را چرا جعفر طیار میگویند؟ برادر حضرت امیر بود. فرمود ما دو تا دست دادیم دو تا بال گرفتیم، مگر همه افراد این طور هستند؟! خیلیها میروند جانباز میشوند؛ ولی در حدّ عادیاند. از  خاندان ما اگر کسی رفت جانباز شد با فرشته محشور میشود! ذیل آیه سوره مبارکه «فاطر» که فرمود: ﴿جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنی‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾[19] آنجا هست که بعضیها افرادی هستند که بالی دارند که «یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّة». فرمود ما این هستیم. الآن در آستانه محرّم هستیم و همه شما به لطف الهی توفیق تبلیغ را دارید، اگر ندارید هم این توفیق را پیدا کنید که مبادا تبلیغ در ایام محرّم از ما سلب بشود. مستحضرید، جریان کربلا جریانی است که «لا نظیر له فی العالَم»! حمله مغول را که همه ما شنیدیم، مورّخانی که در عصر مغول زندگی میکردند، مثل جوینی و امثال اینها که در آن عصر کتاب تاریخی جهانگشای جوینی نوشته شده، آنها هم حاضر در صحنه بودند. گفتند در جریان مغول گاهی سرِ سران را و افسران را و اُمرا را جدا میکردند، یک؛ پوست سر را میکَندند، دو؛ پوست را پُر از کاه میکردند، سه؛ این پوست سرِ پُر از کاه را در کوی و برزن و شهرها میگرداندند، چهار؛ این کار در زمان مغول شده بود که بدتر از جریان کربلا بود! بعضی از امرا را میکشتند به چهار قسمت تقسیم میکردند. آن روز ایران دارای چهار کلانشهر بود؛ تبریز بود، شیراز بود، بخشهای دیگر بود، این بدن قطعه قطعه شده را در دروازه چهار کلانشهر ایران نصب میکردند، بعد مسخره میکردند به این سردارِ تقطیع شده، میگفتند «فی الجمله به یک هفته جهانگیر شدی»! همه جا را گرفتی در یک هفته! این خطرات به مراتب بدتر از جریان کربلا بود، اینها در تاریخ دفن شده، اینها ماندنی نیست، چون زمینی بود، برای خاک بود؛ اما وقتی جریان کربلا پیش میآید، بعد از اینکه پانصد سال عباسیها با این جریان جنگیدند، اموی و مروانی هم که قبلاً جنگیدند، الآن شما ببینید بیست میلیون پا میزنند، در اطراف حرم مطهّر نه، در نقطه دور کربلا، آنجا یا حسین یا حسین میگویند، این فراموش شدنی نیست. ما چه بخواهیم چه نخواهیم چه حاضر باشیم چه نباشیم، خدا حسین بن علی را حفظ میکند؛ ولی ما سعی کنیم محفوظ بمانیم خودمان از این سفره بهره ببریم. اما این جریانی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»[20] درباره امام حسن(سلام الله علیه) هم هست،[21] درباره حضرت امیر هم هست، درست است که ممکن است درباره قبل از خلقت باشد، اما نشر این گونه از احادیث، تکثیر این گونه از احادیث، احتمالاً بعد از آیه «مباهله» است؛ یعنی بعد از اینکه ذات اقدس الهی ادب رفتار با اهل بیت را به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت وحی نازل کرد و پیامبر در جریان مباهله فرمود اینها ﴿أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ[22] هستند، از آن به بعد فرمود: «عَلِیٌّ مِنِّی»؛ حالا یا قبلاً کم میفرمود یا قبلاً صادر نشده بود، ولی بعد از آیه «هل أتی»، مکرّر «عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ»،[23] «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، این را میفرمود؛ برای اینکه خدا یاد داد که درباره اینها بگو: «مِنّی»، از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ معلوم میشود اگر وجود مبارک حضرت امیر به منزله جان پیغمبر هست «بالولایة» است، این ولایت برای امام حسن هم هست، این ولایت برای امام حسین(علیهما الصلاة و علیهما السلام) هم هست، غرض این است که محرّم را به صِرف گریه نگذرانید! معارف سالار شهیدان این دعای «عرفه»، آن خطبههای نورانی حضرت، آن قیام و اقدام علیه ستم که امروز هم همان ستمها هست که ـ إنشاءالله ـ به برکت تلاش شما زندهتر خواهد شد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره حجرات, آیه13.

[2]. سوره بقره، آیه129.

[3] . الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص349.

[4]. سوره حج, آیه32.

[5]. الامالی(للصدوق)، ص4.

[6]. سوره زلزال، آیه8.

[7] . مفاتیح الغیب، ج‏28، ص94.

[8] . البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج‏5، ص415.

[9]. وسائل الشیعة، ج‌15، ص369.

[10] . سوره بقره، آیه151.

[11]. مستدرک الوسائل، ج14، ص8.

[12] . مستدرک الوسائل، ج7، ص448.

[13]. سوره توبه، آیه102.

[14]. سوره انبیاء، آیه47.

[15] . سوره انسان، آیه8.

[16] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه28.

[17] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه28؛ «وَ لَوْ لَا مَا نَهَی اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَه‏».

[18]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص463.

[19]. سوره فاطر، آیه1.

[20]. کامل الزیارت، ص52.

[21] . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(ط ـ القدیمة)، النص، ص156؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه‏».

[22]. سوره آل عمران, آیه61.

[23]. الأمالی (للصدوق)، النص، ص9.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق