أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1) یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفیهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً (4) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِباً (5) وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7)﴾
از بزرگواری همه شما اساتید و علما حقشناسی میکنیم و از أدعیه شما سپاسگزاریم و از ذات أقدس شما مسئلت میکنیم به همه شما عزت و جلال و شکوه دنیا و آخرت مرحمت کند!
سوره مبارکه «جن» مستحضر هستید این سوره در تفسیرهای شیعه و سنی که قبل از هزار سال نوشته شده، به عنوان «سورة یذکر فیها الجن» مطرح است نه سوره «جن».[1] این علَم، «علَم بالغلبة» است. شریف رضی(رضوان الله تعالی علیه) صاحب نهجالبلاغه برادر سید مرتضیٰ این تلخیص البیان دارد درباره همین قرآن که آیات خاصی را تفسیر میکند.[2] به این سورهها که میرسد، میگوید «السورة التی یذکر فیها الجن، سورة یذکر فیها الانعام»، نه سوره، اینها «علَم بالغلبة» است، مگر آن سوری که در لسان خود معصوم(سلام الله علیه) نامگذاری شده باشد؛ مثل «یس»، «فاتحة الکتاب» و مانند آن. این سوره نامش سوره «جن» نیست، سورهای است که «یذکر فیها الجن».
مطلب دوم آن است که این در مکه نازل شد، برای اینکه مضمون اینها معارف کلّی و اصول کلّی دین است.
مسئله سوم این است که محور اصلی این بخش اوّل درباره جن هست. جن را آنطوری که قرآن کریم معرفی میکند، موجودی است قبل از انسان خلق شد و اصل او از آتش است، همانطوری که انسان اصلش از خاک است. نسل او از آب است، از نطفه است، همانطوری که انسان اصلش از خاک و نسلش از «ماء مَهین» است و اینها مؤمن دارند، کافر دارند، بعضی اهل بهشت هستند، بعضی اهل جهنم هستند: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ﴾؛[3] نشان میدهد که اینها جهنمی دارند: ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ﴾[4] که وصف بهشتیهاست، نشان میدهد که اینها بهشتی دارند. قبل از انسان اینها خلق شدند. واژه جن، جان که جمع آنها یا اسم جمع آنها «الجن» است، این سه واژه در قرآن به کار رفت؛ اما أجنّه جمع جنین است، نه جمع جن که خدا به انسانها خطاب میکند، میفرماید: ﴿أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ﴾،[5] همه شما أجنّه بودید؛ یعنی جنین بودید در رحِم مادرانتان. أجنّه جمع جن و اینها نیست، جمع جنین است؛ یعنی کودکان.
این جن که قبل از انسان موجود بود، از نظر حرکت خیلی قوی است و از نظر ادراک مثل انسان نیست، لذا گرچه اینها پیغمبر دارند؛ ولی پیغمبر اینها از انسان است، نه از خود اینها. در قرآن کریم هیچ جایی دلالت ندارد که ما پیغمبری داشته باشیم از جن. جنها چون مکلّف هستند، پیغمبری دارند، مسلمان دارند، کافر دارند، منافق دارند. شیعیان آنها و مسلمانان آنها کاری به کار کسی ندارند و اگر انسان مزاحم آنها نباشد، آنها هم کاری به کار انسان ندارند. پناه بردن به آنها هم یک نحوه رهَق و عصیانی است نابخشودنی که ﴿کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾.
بخشی از احکام اینها را در سوره مبارکه «احقاف» گذارندند، بخشی هم در این سوره است. در سوره «احقاف» که قبلاً بحث آن گذشت، آیه 29 و سی سوره «احقاف» این بود، جنیها آنها که احساس تکلیف میکنند، فحص میکنند ببینند خبر تازه در عالم چیست. پیامبری آمد یا نیامد؟ رهبر الهی آمد یا نیامد؟ اینها فحص میکنند، عدهای که جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) را فهمیدند به آن حضرت ایمان آوردند. بعد از جریان موسای کلیم نامی از اینها نیست که آیا به حضرت مسیح ایمان آوردند یا نه! وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث شد، اینها که فحص میکردند، اینها هم دسترسی به آسمانها داشتند، چون اینها خبرچینی فراوانی دارند، سریع السیر هستند، هر جا خبری باشد، آنها حضور پیدا میکنند هم درباره آسمانها هم درباره زمین، اما درباره آسمانها هم بحثش الآن اشاره میشود. درباره زمین اینها خبر را جستجو میکردند که اخباری که در جهان اتفاق افتاد چیست؟ اینها بعد از جریان موسای کلیم سری به حجاز زدند، چون به همه جا سری میزدند، دیدند یک کسی است کتابی آورده، حرف او حق است، یک؛ وجود مبارک کلیم الهی را، موسی را و تورات را تصدیق دارد، دو؛ اینها رفتند به سایرین گفتند که کتابی آمده بعد از موسای کلیم حرفهای صحیح میزند، مردم را به حق دعوت میکند، ما تا به حال خیال نمیکردیم کسی دروغ بگوید، چون این جن قبل از انسانها خلق شده بودند و در بین اینها مشرکینی بودند، برای خدا شریک قائل بودند ـ معاذالله ـ برای خدا پسر و دختر قائل بودند ـ معاذالله ـ این جنها میگفتند ما فکر نمیکردیم که کسی دروغ بگوید! ولی معلوم شد که اینها دروغ میگویند، اینهایی که میگویند: ﴿جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ﴾،[6] چون «جعل» مستحضرید که دو تا مفعول میگیرد. این جن مفعول اوّل است این شرکاء مفعول دوم است. ﴿جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ﴾؛ یعنی جن را شریک «الله» قرار میدادند. ما فکر نمیکردیم که کسی دروغ میگوید! فکر میکردیم اینها که بله میگویند خدا مثلاً فرزند دارد، صاحبه دارد، بنین دارد، بنات دارد، درست است. ما هیچ فکر نمیکردیم که کسی دروغ بگوید در عالم! بشر اوّلی اینطور بود، جنّ اولی هم همینطور بود. درباره خود بشر اوّلی فرزندان وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) که یکی ـ متأسفانه ـ دیگری را کُشت این جسد روی دستش ماند، نمیدانست که این جسد را چه کار بکند! اصلاً بلد نبود، دفن و قبر و اینها را بلد نبود، نامش را نشنیده بود که ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾؛[7] ذات أقدس الهی کلاغی را مأمور کرد در برابر این برادر قاتل، گوشهای از این خاک را کنار بُرد، چیزی را درون خاک گذاشت و روی این چیز را پوشاند. فرمود خداوند یک کلاغ را مبعوث کرد که دست کند این خاکها را کنار ببرد و چیزی را درون خاک بگذارد بعد روی آن خاک بگذارد: ﴿یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾. راه دفن کردن جسد را هم این کلاغ به این انسان یاد داد. انسان اوّلی اینطور بود.
جن که از نظر ادراک از انسان ضعیفتر است، او فکر نمیکرد کسی در عالم دروغ میگوید، او به این نتیجه رسید که به هر حال این عالم سازندهای دارد به نام خدا، آن وقت جن را شریک این خدا قرار دادند، برای خدا صاحبه قرار دادند، برای خدا بنین قرار دادند، برای خدا بنات قرار دادند. این جن میگوید ما فکر نمیکردیم کسی دروغ بگوید. الآن پیغبمری آمد، این معارف را خوب برای ما تبیین کرد، فرمود آن کسی که محتاج است، بشر است، جسم دارد، او نمیتواند خدا باشد. خدا واحد است، أحد است، «لا شریک له» است، آفریدگار کلّ عالم است. حرفهای منطقی و مبرهن و متقنی میزند و وجود مبارک موسای کلیم را هم باور دارد، تصدیق میکند. این حرفها در سوره مبارکه «احقاف» بود.
اما از قرآن به عنوان یک کتاب هدایت کننده یاد کرد، نه کتاب شگفتانگیز و معجزه، اما در این سورهای که الآن میخوانیم از او به عنوان یک کتاب شگفتانگیز یاد کرد. آیه 29 و 30 سوره مبارکه «احقاف» که قبلاً گذشت این بود: ﴿وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ﴾؛ یعنی این جنها که در حرکت بودند، ما اینها را راهنمایی کردیم که بیایند در مکه ببینند که چه خبر است: ﴿وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ﴾، محفلی که شما تفسیر میکنید، بحث میکنید، درس قرآن میدهید، آنها بیایند گوش بدهند، ببینند چه خبر است. اینها استماع کردند: ﴿فَلَمَّا حَضَرُوهُ﴾؛ وقتی آمدند مکه در جلسه درس تفسیر شما نشستند به یکدیگر گفتند: ﴿أَنْصِتُوا﴾؛ ساکت باشید، ببینیم اینجا چه خبر است! ﴿فَلَمَّا قُضِیَ﴾؛ وقتی مجلس درس تو ای پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) گذشت، اینها ﴿وَلَّوْا إِلی قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ﴾؛ نظیر همین آیه سوره مبارکه «توبه»: ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم﴾،[8] اینها هم از جاهای دیگر آمدند، در مکه در مجلس درس آن حضرت نشستند، این معارف را یاد گرفتند، بعد رفتند این خلاصه معارف را به قومشان گفتند که ما رفتیم مکه، کسی آمده ادعای نبوت میکند، کتابی آورده، این کتاب شگفتانگیز است: ﴿وَلَّوْا إِلی قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ﴾، این ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ در جن هم هست؛ یعنی هر جا تکلیف هست، رهبری هست، عالِم هست، تبلیغ هست، تعلیم هست، روحانی هست. آنها هم روحانی دارند، آنها هم هدایتکننده دارند. چه کسی اینها را آورده از شهرشان به مکه؟ خدا. چه کسی به آنها دستور استماع و انصات داده؟ خدا. چه کسی گفته اینها را یاد بگیرید؟ خدا. چه کسی به اینها گفته بروید به قوم خود بگویید که کسی آمده حرفهای الهی میزند؟ خدا. این همان حرفی است که الآن ما در حوزهها داریم. هر جا فکر هست، هدایت الهی هست. ممکن نیست موجودی متفکر باشد و خدا او را هدایت نکند. شما عین همین برنامههای حوزه علمیه را اینها هم دارند. اینها آمدند، استماع کردند، انصات کردند، یاد گرفتند: ﴿وَلَّوْا إِلی قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ﴾، این همان ترجمه و تفسیر سوره مبارکه «توبه» است که ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم﴾. اینها ﴿وَلَّوْا إِلی قَوْمِهِمْ مُنْذِرینَ﴾، ﴿قالُوا﴾؛ به قومشان چه گفتند؟ گفتند: ﴿یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾؛ اینها از جریان مسیح(سلام الله علیه) با خبر نبودند، یا اینها یهودی بودند. همانطوری که انسانها بعضی یهودی هستند، بعضی مسیحی هستند بعضی کذا و کذا، اینها یهودی بودند. نه معنایش این است که از مسیحیت خبر نداشتند. از مسیحیت خبر داشتند؛ ولی ایمان نیاوردند به حضرت مسیح، مثل کلیمیهایی که از جریان حضرت مسیح با خبر بودند و ایمان نیاوردند. اینها فقط نشان میدهد که وجود مبارک کلیم الهی را قبول داشتند؛ مثل خود انسانها. ﴿أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدی﴾، کسی آمده بعد از موسای کلیم است، حرفهای موسی را قبول دارد، تورات او را قبول دارد، حرف او را تصدیق میکند و خودش هم گذشته از اینکه حرفهای موسای کلیم را قبول دارد و او را امضا کرده است: ﴿یَهْدی إِلَی الْحَقِّ وَ إِلی طَریقٍ مُسْتَقیمٍ﴾، مقصدش خوب است، مقصودش خوب است، مسیرش خوب است. بعضیها در مسیر نیستند، بعضی در مسیر هستند؛ ولی در مقصد نیستند. بین راه میمانند. بعضی در مقصد هستند؛ اما نمیدانند در مقصد چه چیزی را طلب بکنند؟ آیا جنّت را طلب بکنند یا بهشتآفرین را طلب بکنند؟ بعضیها در بهشت میروند، فقط سرگرم لذایذ بهشت هستند. این بهشت مقصد است و نه مقصود. آن که مقصود در بهشت است، بهشتآفرین است نه خود بهشت.
سیدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) اصرارش این است که اوّل کسی که بعد از پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) این خط فکری را به جامعه منتقل کرد وجود مبارک حضرت امیر بود که بهشت مقصد است و نه مقصود. خوف یک مرحله است، شوق به سوی بهشت مطلبی دیگر است. باغبان را دیدن مطلب سوم است که عدهای که «حبا لله» عبادت میکنند نه «شوقا الی الجنة»، بعد حضرت فرمود من هم از این گروه سوم هستم.[9] آدم مقصود را، یعنی باغبان را در خود باغ ببیند هنر است، وگرنه خود باغ لذایذ فراوانی دارد؛ اما متوسط است، پس ما یک طریق داریم و یک مقصد داریم و یک مقصود. اگر کسی در طریق نباشد که اصلاً به مقصد نمیرسد. طریق صراط مستقیم است، مقصد بهشت است، مقصود بهشتآفرین!
فرمود: ﴿یَهْدی إِلَی الْحَقِّ وَ إِلی طَریقٍ مُسْتَقیمٍ﴾، این «یا قومنا، یا قومنا»؛ مثل همین حرفی است که شما علما به قبایل خود و به مستعمین خود میگویید: ﴿یا قَوْمَنا أَجیبُوا داعِیَ اللَّهِ﴾،[10] این کسی که در مکه پیدا شد، مردم را به «الله» دعوت میکند: ﴿وَ آمِنُوا بِهِ﴾؛ حرف او را اجابت کنید. موحّد بشوید، یک و به خود او هم ایمان بیاورید که رسول خداست، دو؛ اگر این کار را کردید: ﴿یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ﴾، این پیام معاد را به همراه دارد.
پس اصول سهگانه را اینجا تبیین کرده است. «الله» را که حق است و واحد است و «لا شریک له» به عنوان توحید باید بپذیرید. به آورنده این پیام ایمان بیاورید. اگر این کار را کردید، در صحنه معاد از لغزشهای شما بخشوده میشود، یک؛ پاداش میگیرید، دو؛ این مسئله معاد است. این اصول سهگانه را در همین جمله به قوم خودشان و به امت خودشان گفتند: ﴿یا قَوْمَنا أَجیبُوا داعِیَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ﴾ این برای تبشیر!
اما ﴿وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾،[11] اگر کسی دعوت خدا را جواب نداد، اینطور نیست که رها بشود، عالم حسابی دارد، کتابی دارد، او ممکن است از دین فاصله بگیرد؛ ولی دین او را رها نمیکند، حق او را رها نمیکند. او در کنار سفره این نظام نشسته است، ممکن نیست نظام خلقت او را رها بکند. فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾.[12] این در بخش پایانی سوره مبارکه «قیامت» است؛ یعنی انسان خیال میکند رهاست، کسی با او کاری ندارد؟ آن که او را آورد با او کار دارد. اینکه خودساخته نیست. اگر موجودی باشد خودساخته، کسی با او کاری نداشته باشد بعد از مرگ هم کسی با او کاری ندارد؛ اما او که خودساخته نیست. او را بافتند، ساختند، آوردند اینجا گذاشتند: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾، «سُدی»؛ یعنی یاوه. این طور نیست!
فرمود: ﴿وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ﴾؛ چه چیزی را میتوانید عاجز بکنید در زمین؟ از دست چه کسی میتواند در برود؟ ﴿وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ﴾، خدای سبحان ﴿أَوْلِیاءُ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾، این در سوره «احقاف» بود که بحث آن گذشت؛ اما برتر از آن جریان همین سوره مبارکه «جن» است که ذات أقدس الهی به این صورت بیان کرد. خدای سبحان فرمود به مردم بگو: ﴿أُوحِیَ إِلَیَّ﴾؛ یعنی از طرف ذات أقدس الهی به من وحی شد که ﴿اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾، بعضی از جنها آمدند در مجلس درس من، ببینند اینجا چه خبر است. خوب گوش دادند بعد وقتی رفتند به قومشان این مطالب را گزارش دادند: ﴿فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً﴾، در سوره «احقاف» بود که ﴿کِتاباً﴾، اینجا دارد: ﴿قُرْآناً﴾. در سوره «احقاف» بود که ﴿یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ﴾ اینجا دارد: ﴿قُرْآناً عَجَباً﴾؛ یک کتاب شگفتانگیری است. کتابی است؛ مثل این ما ندیدیم، ما تورات دیدیم، کتابهای دیگر را دیدیم؛ اما این شگفتانگیز است این اصلاً نمونه ندارد!
اینها که میگفتند ﴿کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾ تورات را دیده بودند؛ اما از قرآن در اوایل امر به عنوان کتاب یاد کردند؛ اما وقتی در مجلس درس آن حضرت آمدند و آن عظمت را دیدند، گفتند این کتاب شگفتانگیز است، این مثل تورات نیست!
پرسش: ...
پاسخ: چون ﴿اسْتَمَعَ نَفَرٌ﴾؛ یعنی در مجلس درس خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، آن ثابت نشد بعضی از اهل سنت آن را نقل کردند؛ البته حضور حضرت در همهجا ممکن است؛ ولی آنچه ظاهر قرآن است، این است که در محفل خود پیغمبر بود. ﴿یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ﴾، این کتابِ عجیب قرآن است، یک؛ شگفتانگیز است، دو؛ به رشد دعوت میکند. ملّت را رشید میکند. رشد همان بالندگی است، غیر از نموّ است. ببینید ذات أقدس الهی وقتی از ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) در جریان آن بتشکنی او و آن عظمت و جلال و شکوه او که میخواهد یاد کند، سرفصل آن بخش از قوه این است که: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ﴾[13] بعد مسئله تبر هست و ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهیمَ﴾[14] هست و مانند آن. سرفصل آن قوه رشید بودن است.
فرمود: ﴿یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ﴾ که میخواهد جامعه را، جامعه رشید کند و از سفه آنها را نجات بدهد. ما ایمان آوردیم: ﴿یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ﴾، وجود مبارک حضرت میفرماید عدهای از جنها آمدند مجلس درس من، این چند مطلب را بررسی کردند که این قرآن است، یک؛ این شگفتانگیز است، دو؛ این به رشد یک جامعه دعوت میکند که مجموع عقل و عدل است، این سه؛ آنها اینها را بررسی کردند بعد از بررسی و ارزیابی علمی گفتند که ما ایمان آوردیم و دیگر به پروردگار خود شرک نمیورزیم.
در اینجا ندارد که اینها «من بعد موسی» بودند حالا ممکن است گروهی دیگر بودند: ﴿وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً﴾، چرا؟ برای اینکه این بیاناتی که این صاحب قرآن آورد، این ادلهای که او آورد که انسان و این نظام، و این نظام هستی خودساخته نیست، این نظم محیرالعقول ناظمی دارد، آفریدگاری دارد. اینکه از یک قطره آب انسانی ساخته که الآن هزارها سال است میخواهند حقیقت این بدن را بفهمند، هنوز بسیاری از مشکلات و مجهولات است که خیلی از بیماریها کشف نشده، خیلی از داروها کشف نشده، این تازه درباره بدن است. ﴿فَنَفَخْنا فیها مِنْ رُوحِنا﴾[15] یک حساب دیگری است، این نظم محیرالعقول که صدها دانشگاه و دانشکده زیر مجموعه خود را دارد، اینکه که خودساخته نمیتواند باشد.
فرمود: ﴿وَ أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً﴾، اینها بررسی که از عصاره تفسیر حضرت کردند، گفتند خدا شریک ندارد، «جَدّ»؛ یعنی عظمت. اینکه پدر پدر را میگویند جدّ، چون عالی است. اصلاً معنای جدّ همان علوّ و عظمت و جلال و شکوه است. اگر جدّ را به معنی بخت معنا کردند، به معنای سعادت معنا کردند، اینها لازمه معناست، اگر پدرِ پدر را میگویند جدّ، برای اینکه او بالاست. علوّ و عظمت معنای جدّ است. جدِّ خدا زیاد است؛ یعنی عظمت و شکوه او زیاد است: ﴿تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً﴾، این منزه از آن است که همسر داشته باشد و فرزند داشته باشد.
﴿وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفیهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً﴾، ما در جنهایمان عوامفریب یا بدسواد یا کمسوادی بودند که ـ معاذالله ـ برای خدا شریک قائل بودند، یک؛ برای خدا همسر قائل بودند، دو؛ پسر قائل بودند، سه؛ دختر قائل بودند، چهار. ﴿یَقُولُ سَفیهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً﴾، ما در انسانهای اوّلی فکر نمیکردیم که کسی دروغ میگوید، چون بشر به طبع اوّلی صادق خلق شد. این جنها میگفتند که ما اصلاً فکر نمیکردیم که کسی دروغ میگوید. بعد معلوم شد که در بین ما دروغگو هست.
﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِباً﴾؛ ما هیچ فکر نمیکردیم، انسانی پیدا شود که درباره خدا دروغ بگوید. جنّی پیدا بشود درباره خدا دروغ بگوید. این چیزها را ما فکر نمیکردیم.
پرسش: ...
پاسخ: ابلیس دروغ نگفت. این تکبر کرد. این کذب نداشت، کبر داشت: ﴿وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾[16] این إبای استکباری داشت. إبا هم قبلاً بحث آن در پایان سوره مبارکه «احزاب» گذشت. بعضیها إبای اشفاقی دارند که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾،[17] عرض کردند که ما نمیتوانیم، این بار امانت را نمیتوانیم تحمل کنیم. ـ قبلاً هم به عرض شما رسید ـ گفتند این امانت ملکوت است، ولایت است، حقیقت است، اینها سرجایش محفوظ است. امانت یعنی همین امانت، یعنی به کسی پول بدهند، بانکی بکنند، بگویند این امانت دست توست، اختلاس نکن، نجومی هم نکن! بنا شد حتماً یعنی حتماً این جمله نهجالبلاغه را بخوانیم، این امانت را حضرت معنا کرده است، این امانت کمرشکن که کمر کوه را میشکند، بخوانیم؛ یعنی بانکی باشد، اختلاس نکند. فلان اداری باشد، نجومی نگیرد. فرمود ذات أقدس الهی امانت را مثل نماز و روزه بر مردم واجب کرده است. این امانت به معنی حقیقت قرآن و ولایت کلیه الهیه که نیست؛ یعنی مال مردم را ندزد. الآن ما مشکل کشورمان چیست؟ این همه نعمت در مملکت هست و به هر که مال دادی یا اختلاس کرده یا نجومی! آسمان را نگاه نکنید، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾، ولایت را که به آسمان نمیدهند؛ یعنی شما را وقتی گفتند این کار را بکن، حقوق بگیرد، دیگر رومیزی و زیرمیزی نگیر! کشور آرام میشود. بنا شد حتماً یعنی حتماً این در نهجالبلاغه مراجعه شود که منظور از امانت همین امانت است.[18] آن امانتی کلیه را که به کوه نمیدهند. این که معلوم است کوه نمیتواند تحمل کند. همین امانت را ذات أقدس الهی به همه ما داد، به کارمندان ما داد، به مسئولین ما داد، به بالایی داد، به پایینی داد، مال مردم را مال مردم بدانیم! کشور امن و آرام است. هیچ کمبودی ندارد، بیگانه دماغش به خاک مالیده شد ـ به لطف الهی ـ این کشور، کشور سلحشوران است.
ما بارها به عرض شما رساندیم ما شعرهای آیینی زیاد داریم، گریه زیاد میکنیم، عبادت هم هست، خودمان گریه میکنیم، سینه هم میزنیم؛ اما یک فردوسی کم داریم! عظمت این مردم، جلال این مردم، حماسه این مردم، شکوه این مردم؛ هم جای فردوسی خالی است، هم جای محتشم کاشانی خالی است، مگر فردوسی کم کاری کرد؟! همین مسجد اعظم، یک مجلس ختمی بود که من تا آخر نشستم، گریه کردم و خجالت کشیدم. ما درباره شهدا میدانیم، گریه میکنیم، ثواب هم میبریم؛ اما خجالت در آن نیست، چند تا جوان همین برای این شهر بودند، در همین کوههای کردستان بودند، خدا مرحوم آقای دیباجی را غریق رحمت کند! این از علمای اصفهان بود؛ منتها از دوستان ما بود، در همین قم بود، در یکی از مسجدهای بازار نماز میخواند، با هم یک وقت رفته بودیم جبهه. ایشان بار دیگر رفته بود در این کوههای کردستان آمد به من گزارش داد، گفت در این کوههای کردستان و منطقههای بالا ما قدری آب بردیم که از عطش نمیریم، آنجا هیچ خبری از آب نبود، نمازها را با تیمم میخواندیم. از آن کوهها را ما را با خبر کرد که آنجا چقدر مرتفع است و چقدر خطری است. زمستان سرد و سختی شد. برفهای فراوانی آمد، این چند تا جوان قمی به هر حال میتوانستند بیایند بگویند حالا سرد است، اینجا کسی نمیآید، این قدر در سنگر بودند، بودند، بودند تا یخ زدند و مُردند! من در همین مسجد، در همین شبستان، تا آخر نشستم و گریه کردم و خجالت کشیدم. اینها بودند! اینها همین فرزندان این مملکت هستند. ما یک فردوسی میخواهیم که اینها را یادآوری کند. آن امانت یعنی همین! این همه پول در این مملکت هست، هر جا بروید یا بالا یا پایین یا رومیز یا زیرمیز! این گداطبعی است. روی گداطبعی چهار تا موش است که مملکت را به زحمت انداخت، وگرنه کشور، کشور سلحشوران است، با عظمت است!
غرض این است که ـ امانت حتماً یعنی حتماً این زحمتها هدر نرود! رفتید منزل ـ نهجالبلاغه را باز کنید، ببینید این امانت را در کنار نماز و روزه آورده یا در کنار ولایت حقیقی و کلیه. آن یک ولایت دیگر است. فرمود شما به هر کسی امانت دادید خیانت کرده! این کشور که نمیتواند گام دوم و سوم را بردارد.
غرض این است که جن میگوید ما فکر نمیکردیم که کسی دروغ میگوید! خدای سبحان اینها را درست آفرید. اگر جن آفرید، خوب آفرید. انس آفرید، خوب آفرید. بعداً ساختند، فرمود ما فکر نمیکردیم که کسی دروغ بگوید. این در جنها هست.
پرسش: در آیهای از قرآن دارد که ابلیس در بهشت برای گمراهی حضرت آدم حتی دروغ با قسم خورده.
پاسخ: بعد از آن که پیدا شده است نسبت به ذات أقدس الهی استکبار کرد که ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾،[19] آنجا حیله کرد، فریب داد: ﴿هَلْ أَدُلُّکَ﴾، این به جای دلالت تدلّی کرده است، به جای استدلال تدلیه کرده است. تدلیه یعنی زیر پایش را خالی کردن، فریب دادن غیر از دروغ گفتن است: ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلی﴾،[20] آن هم بهشت، بهشتی که وجود مبارک حضرت آدم بودند، نه باغ دنیا بود، نه بهشت ملکوت. آن هم برابر آیه سوره مبارکه «بقره» و «طه» این قبل از ساختار خلقت بود. قبل از اینکه وحیای بیاید، دینی بیاید، شریعتی بیاید، آنجا انسان تا آسمانی نشد، کیفیت تدلیه شیطان را نمیفهمد: ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلی﴾، این دروغ نبود، فریب بود.
بنابراین آنجا اصلاً در عالم دنیا نبود، بعد فرمود: «اهبطوا الی الارض» که شد، وارد زمین که شدید: ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ﴾[21] از این به بعد دین آمده است. در آن مرحله اصلاً دینی نبود، شریعتی نبود. آنجا را کسی میتواند تفسیر کند که برود آنجا، وگرنه زمین باشد و متدین باشد و متشرع باشد و براساس شریعت بخواهد آن جایی که شریعت نبود، حمل بکند، این در تفسیر موفق نیست. آنجا نه شریعتی بود، نه دینی بود، نه کتابی بود، نه سنتی بود. باید آسمانی شد و آن قصه آسمانی را فهمید.
فرمود: ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِباً﴾؛ ما فکر نمیکردیم که کسی دروغ بگوید عدهای آمدند گفتند خدا فرزند دارد، ما قبول کردیم یا جن شریک خداست، ما قبول کردیم. ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِباً﴾، ما فکر نمیکردیم اینطور است: ﴿وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً﴾.
پرسش: شریعت حضرت موسی که قبل از شریعت پیامبر بود ... .
پاسخ: بله اما اینها به عنوان بشر اوّلی دسترسی نداشتند، آن بشر اوّلی فکر نمیکرد کسی دروغ بگوید. اینها بعدها پیدا شده است که این شریعت آمده، گفته این دروغ است و آن حق است. اینکه میگویند الآن آن دروغ است، آن حق است، بعد از شریعت موسای کلیم فهمیدند، وگرنه آن جنهای اولی فکر نمیکردند که این است. بعد از اینکه دینی آمد و موسایی آمد(علیه السلام) و انبیا آمدند، فهمیدند که این دروغ است، آن درست است، این حق است و آن باطل است. ما قبلاً که این چیزها را نمیدانستیم.
پرسش: فرقی بین درو غ گفتن و دروغ بر خدا بستن نیست.
پاسخ: فرق ندارد، یک وقت کذب خبری است. یک وقت آدم دارد دروغ میگوید، حالا دروغ که میگوید، چون دروغ به هر حال خبری است و موضوعی، حالا موضوعش یا خداست که خدا این حرف را زده یا فلان شیء است که فلان شیء این اثر را دارد یا فلان شخص این را گفته است یا اسناد قول به فعل به شخص است یا اسناد اثر است به دارویی. کسی میگوید این دارو شفابخش است، این دروغ میگوید، برای اینکه این محمول برای این موضوع نیست. حالا آن موضوع گاهی خداست، گاهی پیغمبر است، گاهی انسان است، گاهی فرشته است، گاهی جن است و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله، یعنی اصلاً در خودمان این چیزها را میشنیدیم، فکر نمیکردیم کسی دروغ میگوید! در بین خودمان این حرفها بود. در بین خود ما جنها، این حرفها بود وقتی که از شما انسانها این چیزها را شنیدیم، فهمیدیم که این حرفها دروغ است. ما از موسای کلیم این حرفها را شنیدیم، از خود این حضرت شنیدیم، مطالبی را شنیدیم که آن حرفهایی که مثلاً بعضی از علمای ما میگفتند یا همنوعان ما میگفتند، معلوم شد که اینها دروغ بوده است.
﴿یَقُولُ سَفیهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً﴾، این سفه در مقابل رشد است. ما الآن رشد را فهمیدیم، یک؛ حرفهایی که در داخل خودمان بود، حرفهای سفیهانه بود، دو؛ این سفه را باید به آن رشد تبدیل بکنیم، سه و اگر کسی این کارها را کرد هم پاداش قیامت میبیند: ﴿یَغْفِرْ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ﴾ در قیامت و هم ﴿وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ﴾ که در سوره مبارکه «احقاف» بود.
پرسش: ﴿سَفیهُنا﴾ به شخص شیطان بر نمیگردد؟
پاسخ: الآن سخن از شخص شیطان نیست. سخن از ابلیس نیست؛ البته ابلیس هم در بین اینها بود، مزاحم بود، همانطوری که مزاحم انسان است مزاحم جن هم هست. هم «شیاطین الانس» پرورانده هم «شیاطین الجن» پرورانده همه را او پرورانده و آزار کرده است؛ اما فعلاً سخن از ابلیس نیست. نفی نمیکند البته، ابلیس کار اساسیاش نسبت به انسان است که در سوره «اسراء» سوگند یاد کرد: ﴿لَأَحْتَنِکَن ذُرِّیَّتَهُ﴾،[22] چون در برابر انسان که باید سجده میکرد با او عداوت پیدا کرده است با «خلیفة الله» عداوت پیدا کرده است. با فرزندان خودشان که ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ﴾،[23] این عداوتی اعلام نکرد که من فرزندان خودم را گمراه میکنم؛ اما درباره فرزندان آدم بود، گفت «إحتنک» که باب افتعال است؛ یعنی سواری گرفت. این سوارکاران اسب اینها احتناک میکنند؛ یعنی دهن، دهنه و گردن اسب در اختیار آنهاست. حنک، تحت حنک اسب در اختیار آنهاست. ﴿لَأَحْتَنِکَن ذُرِّیَّتَهُ﴾، من سواری میخواهم. این را درباره انسانها گفته است، درباره فرزندان خودش که نگفته البته آنها را هم رها نمیکند.
﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِباً ٭ وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً﴾، گفتند که برخی از انسانها به برخی از جنها مراجعه میکردند، کمک میخواستند، در وادی مثلاً میگفتند که «أَعُوذُ بِعَزِیزِ هَذَا الْوَادِی»،[24] خیال میکردند که این بیابان حرسی دارد، مسئولی دارد، آن بزرگان از جن مسئولان اصلی این بیابان هستند، به اینها پناه میبردند از شرور مثلاً افراد شرور آنها. پناه میبردند رهَق و طغیان کفر دامنگیر اینها شد، این کارهای بدی بود. پناه بردن رجالی از انس به رجالی از جن باعث افزایش گناه هر دو طرف هست: ﴿کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً ٭ وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً﴾، خیلیها خیال میکردند که پیغمبری نخواهد آمد. این ﴿لَنْ یَبْعَثَ﴾ مرحوم شیخ طوسی و همفکران ایشان، گفتند این ناظر به معاد است. [25]عدهای دیگر از مفسران که سیدنا الاستاد از این قبیل است، گفتند این ناظر به بعثت پیغمبر است. [26]این شخصی که دارد گزارش میدهد، میگوید اینها خیال میکردند که بعثی در عالم نیست؛ یعنی قیامتی نیست یا نه، کسی مبعوث نمیشود که بشر را هدایت کند. ظاهر سوره مبارکه «احقاف» آن مسئله معاد را مطرح میکند؛ اما ظاهر این سوره در بخش معاد است؛ یعنی کسی فکر نمیکرد که پیغمبری مبعوث میشود. ما دیدیم که پیغمبری آمده، ﴿یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ﴾ کتابی آورده، قرآن است، یک؛ این کتاب شگفتانگیز است، دو؛ این ظاهراً تقویت میکند که منظور از بعث، بعث رسالت و نبوت است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. تفسیر التستری، ص179؛ «السورة التی یذکر فیها الجن».
[2]. تلخیص البیان فی مجازات القرآن، ص349.
[3]. سوره هود، آیه119؛ سوره سجده، آیه13.
[4]. سوره الرحمن، آیات56 و74.
[5]. سوره نجم، آیه32.
[6]. سوره انعام، آیه100.
[8]. سوره توبه، آیه122.
[9]. ر.ک: نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت234.
[10]. سوره احقاف، آیه31.
[11]. سوره احقاف، آیه32.
[12]. سوره قیامت, آیه36.
[13]. سوره انبیاء، آیه51.
[14]. سوره انبیاء، آیه69.
[15]. سوره انبیاء، آیه91.
[16]. سوره بقره، آیه34.
[17]. سوره احزاب، آیه72.
[18]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه5.
[19]. سوره بقره، آیه34.
[20]. سوره طه، آیه120.
[21]. سوره بقره، آیه38.
[22]. سوره اسراء، آیه62.
[23]. سوره اعراف، آیه27.
[24]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج60، ص121.
[25]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص149.
[26]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص42.