أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (۲) وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳) ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٤) مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵)﴾
سوره مبارکه «جمعه» که در مدینه نازل شد، چون ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[1] است و مردم هم یک طبقه نیستند، براساس آنچه در سوره مبارکه «نحل» گذشت که ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾،[2] گاهی از راه برهان و حکمت، مردم را هدایت میکند؛ گاهی از راه موعظه و نصیحت؛ گاهی از راه جدال أحسن که فرق این سه روش، در ذیل آیات سوره «نحل» گذشت.
قرآن کریم، تعلیمش را جدای از تزکیه و تزکیهاش را جدای از تعلیم، ذکر میکند. تمثیلش که ذیل مسئله موعظه و نصیحت است را جدا ذکر میکند، جدالش را هم جدا. جدال آن است که قیاسی که تشکیل میشود مقدماتش حق باشد، یک؛ مقبول طرف بحث باشد، دو، چون اگر مقبول باشد، ولی حق نباشد، سوء استفاده از جهلِ مخاطب است و این از حَرم اَمن قرآن دور است و اگر حق باشد و طرف قبول نداشته باشد، میشود برهان محض، باید کاری کرد که او متوجه بشود، ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ یعنی آن قیاس شما دو شرط اساسی را باید داشته باشد: حق باشد «فی نفسه»، مقبول طرف هم باشد. اگر مقبول باشد و حق نباشد، این میشود مرآء و سوء استفاده از جهل مخاطب و یک چنین کاری در حرم امن قرآن نیست.
بخشی از مسائل تزکیه گذشت که نمونههای آن را شما ملاحظه فرمودید؛ هم در مسائل مالی بود، هم در مسائل عفاف و حجاب بود، هم در مسئله ادب اجتماعی بود که تزکیه نفس در ادب اجتماعی هم ظهور میکند و گرنه آنکه در سوره مبارکه «نور» داشت اگر کسی وقت ملاقات قبلی نداشت، خواست در خانه کسی را بزند، صاحبخانه گفت ببخشید الآن من فرصت ملاقات ندارم، این نباید بدش بیاید: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾،[3] چه ادب اجتماعی از این زیباتر که به ما میگوید اگر میخواستید منزل کسی بروید، اوّل وقت ملاقات بگیرید. اگر وقت ملاقات نگرفتی، سرزده وارد شدی، او گفت ببخشید الآن من فرصت ندارم، بدتان نیاید، این تزکیه جامعه است، این تهذیب نفس است. تهذیب نفس گاهی در خواندن نافله و امثال آن است، گاهی در رعایت حقوق اجتماعی است. نمونهای از این تزکیه در مسئله زناشویی و ـ خدای ناکرده ـ اگر طلاقی اتفاق افتاد، یا موتی در خانواده اتفاق افتاد، فرمود آن را رعایت کنید. آیه 232 سوره مبارکه «بقره» این بود که ﴿وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ﴾؛ عدّه آنها گذشت، شما آزاد بگذارید، بخواهد همسر جدیدی پیدا کند ازدواج مجددی پیدا کند، جلوی او را نگیرید، ﴿فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کَانَ مِنکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ﴾ که این عمل به موعظه حسنه است، ﴿ذلِکُمْ أَزْکَی لَکُمْ﴾، چرا شما این زن را محروم میکنید از ازدواج مجدّد؟ نگذارید که جامعه در رنج به سر ببرد، این میشود تزکیه.
بنابراین تزکیه قرآنی معنای جامعی دارد که هم ادب اجتماعی را شامل میشود هم مسائل خانوادگی را شامل میشود، هم مسائل مالی را شامل میشود، هم مسائل تربیتی و تهذیب درجات عالیه نفس را.
حالا قسمت مهم بحث، آن تعلیم است که جداگانه باید بحث بشود که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ علومی را که قرآن آورد چیست که آن جداگانه باید بحث بشود. در این قسمت که فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ﴾، این اختصاصی به یهود و مسیحیت و امثال آن ندارد، به دلیل اینکه در ذیل آن فرمود: ﴿بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾، چون یهود بیشتر در معرض آزمون بودند، بیشتر مزاحم اسلام و مسلمانها بودند، فقط در صدر آیه پنج از یهودیها سخن به میان آورد، فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾؛ لکن در ذیل آیه میفرماید اختصاصی به یهود ندارد اختصاصی به مسیحیها ندارد اختصاصی به زرتشتیها ندارد اختصاصی به مسلمانها ندارد، هر ملّتی که حرف انبیای خود را فرا گرفت و عمل نکرد مشمول این است: ﴿بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾؛ لذا در همین سوره مبارکه «جمعه» میفرماید مسلمانهایی که ﴿إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً﴾، این هم ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا﴾ است. حضرت مشغول خواندن خطبه است، آن وجود مبارک پیامبر! طبل «مال التّجارة» شام و امثال شام که رسید برای اینکه یک مقدار ارزانتر بخرند حضرت را رها میکردند حضرت ایستاده مشغول خطبه نماز جمعه است، اینها پا میشوند برای اینکه خرید ارزانتری داشته باشند، اینها هم همان طور هستند. فرمود اختصاصی به یهودیها ندارد، مسیحی همین طور است، زرتشتی همین طور است، مسلمان همین طور است. اگر ملّتی حرف پیامبرش را فرا گرفت و عمل نکرد، ﴿بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾. اینها مَثل است، ممثّلهای این مَثل را یکی پس از دیگری ذکر میکند؛ یعنی آنچه در پایان همین سوره مبارکه «جمعه» آیه یازده است که ﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً﴾ همین است. «حملوا القرآن ثم لم یحملوها»! فرمود این اختصاصی به یهودیت ندارد یک اصل کلّی است در قرآن کریم که فرمود انبیا معصوم هستند از طرف ذات اقدس الهی آمدهاند، رسل معصوم هستند از طرف ذات اقدس الهی آمدهاند، ما موظف هستیم همه آنها را به عصمت بشناسیم، همه آنها را به طهارت بشناسیم، همه آنها را مأموران الهی و به نبوت و رسالت همه آنها عقیدهمند باشیم، ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾.[4] در نبوت اینها هیچ تردیدی ما نداریم؛ البته اینها درجاتی دارند یک طایفه مربوط به انبیاست، یک طایفه مربوط به مرسلین است، ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾،[5] این برای انبیا، ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾،[6] برای مرسلین؛ بعضیها اولواالعزم هستند بعضی غیر اولواالعزم هستند. این فضیلتهایی که خدا برای انبیا نسبت به یکدیگر، برای مرسلین نسبت به یکدیگر قرار داد، این با آن اصل نبوت و رسالت که از طرف خدا هستند و معصوم هستند و ما باید به همه آنها معتقد باشیم، هیچ فرقی نمیگذاریم در اصل نبوت در اصل رسالت. ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا﴾ هست، ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ هست؛ اما ما که بندگان خدا هستیم، ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾. چون این مسئله هست، پس هر امت و ملّتی که کتاب آسمانی پیامبر خود را فرا بگیرد و عمل نکند، مشمول همین مَثل هست؛ لذا صدر آیه درباره یهود و تورات یهود است، ذیل آیه قاعده یک کلّی است، ﴿بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾. چند آیه بعد هم میگوید مسلمانها هم همین طور هستند. ﴿إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا﴾، این «حملوا القرآن ثم لم یحملوها» است. مگر حضرت یادشان نداد؟ سخنرانی نکرد؟ کتابی است که مفسّرش 23 سال شبانهروز در جنگ و غیر جنگ با مردم بود این قرآن را تفسیر کرد. مبادا کسی بگوید که این رؤیایی بود یا مثلاً براساس هرمونوتیک هر کسی فهمی دارد از قرآن. البته خصوصیات جزئی فرق میکند؛ اما خطوط کلّی قرآن «کالشّمس فی رائحة النهار» روشن شد. یک وقت است کسی؛ حکیمی، متکلمی، فقیهی، یک اصولی، کتابی مینویسد و رحلت میکند، حالا ممکن است که موانعی داشته باشد کسی در تشخیص مراد او بگوید مرادش این است، یکی بگوید مرادش آن است اختلاف نظر راه پیدا کند؛ اما اگر کسی کتابی را از طرف خدای سبحان آورد، 23 سال با این قرآن بود شب و روز این را داشت تفسیر میکرد؛ گاهی در جنگ گاهی در صلح گاهی در سفر گاهی در حضر، گاهی در جهاد، گاهی در هجرت، وجود مبارک حضرت جبهه میرفتند یا برنامههای دیگر، بخشی از آیات مربوط به آن قسمت را یادشان میدادند که این طور عمل کنید همان طوری که درباره نماز فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی»،[7] درباره حج فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم»[8] در تمام آداب زندگی هم همین طور بود. بعد دوباره اینها میآمدند مسجد، حضرت مثل معلمی که برود پای تخته، بگوید اینجا درست کردید آنجا درست نکردید، میفرمود اینکه شما این آیه را، آن احکام را آنجا عمل کردید درست بود، آنجا عمل نکردید کم بود. ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ 23 سال قرآن را با عملش با هجرتش با جهادش تفسیر کرد، آن وقت در این قرآن اختلافی نیست؛ البته در درجات و معارف آن اختلاف محمود و ممدوحی هم هست که آن اختلاف ضرری ندارد. کسی میگوید آن درجه هست، چون خود قرآن کریم درجات مؤمنین را فرق گذاشت؛ گاهی فرمود: ﴿زادَتْهُمْ إیماناً﴾،[9] گاهی میفرماید: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[10] گاهی فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[11] همهاش حق است، چون همه که سلمان و اباذر نیستند، دیگران هم هستند. هیچ یعنی هیچ نقطه مبهم و شبههناکی در قرآن نیست؛ البته درجات فهم فرق میکند، مراتب فهم فرق میکند؛ اما جایی مثلاً غدّهای، عقدهای، چیزی باشد که حلّ نشده باشد، نیست. این مثل آن مؤلفی نیست که کتابی آورده و رحلت کرده. این کتابی آورده 23 سال شب و روز در سفر و حضر این را تفسیر کرده است.
بنابراین همانهایی که ﴿إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا﴾، اینها «حملوا القرآن ثم لم یحملوها». غرض این است که قرآن کریم نمیخواهد خصوص یهود را بگوید اینها عمل نکردند، مسیحی این طور است، زرتشتی این طور است، مسلمان این طور است. ما همان طوری که یک اصل کلّی داریم که ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، قرآن کریم هم درباره نبوت عامه و امم عامه این بیان کلّی را دارد. خصوصیاتی هم سرجای آن محفوظ است؛ لذا در همین آیهای که فرمود: ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا﴾، فرمود این هیچ اختصاصی به یهود و تورات ندارد، ﴿مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾. منتها اگر در جایی یهود خصیصهای داشتند، آن را ذکر میکند.
پرسش: مسئلهای مثل امامت مورد اختلاف آرا قرار گرفته.
پاسخ: نه، اگر آنها واقعاً شفاف باشند، وقتی که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾;[12] شما این آیه سوره مبارکه «مائده» را نگاه کنید، قبل از آن یک حکم ساده فقهی بود که قبلاً هم بیان شد، آن حکم میته است. بعد فرمود امروز کفار از شما ناامید شدند! معلوم میشود خبر جدیدی است. آنها فکر میکردند که حضرت رحلت میکند و دیگر عقبه ندارد؛ اما با آمدن کسی که به منزله جان اوست، فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾، ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ﴾،[13] امروز دیگر شرق و غرب ناامید شدند که بعد از رحلت حضرت این چراغ خاموش بشود، معلوم میشود خبری است؛ لذا هیچ کس در آن زمان تردیدی پیدا نمیکردند که مربوط به غدیر است و علی بن ابیطالب است و جانشین او هست و اینهاست. حالا کسی اگر عمل نمیکند، ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا﴾. این طور نیست که شبههای ـ خدای نکرده ـ باشد ابهامی باشد، غیبی باشد، «الیوم»، «الیوم»، حالا حکم میته در همین آیه سوره مبارکه «مائده» است اوّلش میته است، قبلاً هم همین حکم نازل شده، حالا میته نخورید مگر کسی مضطر باشد. ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ﴾، این یعنی چه؟ این یک حکم ساده فقهی که قبلاً هم نازل شده بود، حالا امروز کفار از اسلام سرپیچی کردنِ در برابر او را نمیتوانند تحمل کنند، آن نیست، حق ندارند. ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾، «الیوم» ﴿أَتْمَمْتُ﴾، «الیوم کذا»، «الیوم کذا»، هیچ ابهامی ندارد. مگر اینکه ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾[14] باشد.
پرسش: چرا توبیخ در ﴿قُلْ مَا عِنْدَ الله﴾[15] شدتی ندارد خداوند اینجا خیلی ملایم برخورد کرده.
پاسخ: حالا یک وقت است که نمیخواهد برنجاند، درباره شخص پیغمبر است، ﴿قَوْلاً لَیِّناً﴾[16] هست، چون قبلش گفته است، قبلش فرمود این اختصاصی به یهودیها ندارد: ﴿بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾، این حلقه وسط این «واسطة العِقد» سوره مبارکه «جمعه» است در وسط قرار گرفته است. درست است که صدر آیه مربوط به یهود و تورات یهود است، اما ذیل آن فرمود کسی که آیات الهی را تکذیب بکند همین است.
البته در یهودیها چند نفر هستند که خوب بودند؛ مثل اینکه در بخش پایانی سوره مبارکه «صف» حواریون عیسای مسیح بودند، قرآن از آنها با احترام یاد کرد، فرمود: ﴿فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ﴾، حواریین عیسی(سلام الله علیه) را در بخش پایانی سوره «صف» با احترام و اجلال از آنها نام برد. در جریان یهودیها هم در سوره مبارکه «آل عمران» آیه 113 فرمود: ﴿لَیْسُوا سَوَاءً﴾ همه آنها یکسان نیستند، ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ﴾؛ آنها هم اهل تهجّد هستند، شبزندهدار هستند، آیات الهی را میخوانند، اینها هستند در بین آنها. اگر چند تا یهودی متدین داشته باشیم، قرآن حرمت آنها را حفظ میکند. همه را با یک حکم محکوم نمیکند. بنابراین اگر در جایی چه مسیحیت چه یهودیت، چهار نفر مؤمن باشند، قرآن حرمت آنها را حفظ میکند. فرمود: ﴿لَیْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ ٭ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾، حق همه را ادا کرده است.
غرض این است که درباره مسلمانها و غیر مسلمانها حکم یکی است. در جریان یهودیها هم که فرمود شما اگر علاقهمند هستید و خودتان را نژاد برتر میدانید، نظیر همین صهیونیسمها، اولیای لله هستید که حالا فرق است بین «اولیاء الله» و بین «اولیاء لله» که حالا ممکن است آن فرق بعد اشاره بشود. فرمود اگر جزء «اولیاء الله» هستید، نشانه اولیا این است که هر کسی که ولیّ خداست علاقهمند است مولای خود را مشاهده کند زیارت کند به لقای او برود، ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ﴾، آنها هرگز تقاضای مرگ نمیکنند. در بخشهای فراوانی چه در سوره مبارکه «بقره» چه در سایر سور، همین مسئله مرگگریزی آنها را ذکر فرمود که آنها از مرگ گریزان هستند و هرگز به فکر مرگ نیستند، چون واقعاً اولیای الهی نیستند. آیه 94 و 95 سوره مبارکه «بقره» این بود: ﴿قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ﴾ اگر شما به خدا نزدیک هستید، ﴿فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ﴾ مستحضرید «لَن» برای نفی ابد نیست، نفیِ تأکید است نه تأبید، چون اگر چیزی ابدی باشد دیگر غایت ندارد. نمیشود حرفی که برای ابد هست آن را مغیّا کرد به غایتی. اینکه یکی از برادران یوسف گفته بود که ﴿لَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ﴾،[17] معلوم میشود که «لَن» برای ابد نیست. اگر حرفی ابدی باشد دیگر مغیّا نیست، محدود نیست. «لَن» برای تأکید نفی است نه تأبید نفی، به دلیل غایت داشتن.
پرسش: آیه ﴿ لَنْ تَرانی﴾[18] چگونه است؟
پاسخ: آن هم همین طور است. تأکید است؛ البته آن معنا که وجود مبارک موسای کلیم آن معنا را که نمیخواست من ذات تو را به نحو اکتناه ببینم، آن مقداری که ممکن هست آن مقدار در قیامت هست.
خدا مرحوم صدوق ابن بابویه قمی را را غریق رحمت کند! که قبلاً همین روایات نورانی از کتاب شریف توحید خوانده شد که ایشان میفرماید ابوبصیر کور یعنی کور! ابیبصیر کور خدمت امام صادق نشسته است به حضرت عرض میکند که آیا خدا را در قیامت میشود دید؟ حضرت یک مقدار تأمّل کرد فرمود مگر الآن نمیبینی؟ عرض کرد من اجازه دارم این حدیث را بعد از شما نقل بکنم؟ فرمود نه. حالا جمع علما و آنها حساب دیگری است، تو اگر این حدیث را نقل بکنی ممکن است ـ خدای ناکرده ـ یک عده سوء استفاده بکنند. به ابیبصیر کور میگویند الآن مگر خدا را نمیبینی؟ این معلوم میشود یک درجه از رؤیت است که مظاهر الهی است فیض الهی است ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[19] است، او را میشود دید. بعد مرحوم ابن بابویه قمی در همین کتاب شریف توحید در بخش رؤیت، فرمود: «و الاخبار التی رویت فی الرؤیة الله سبحانه و تعالی کلها عندی صحیحة»؛[20] همه خبرهایی که دارد خدا را میشود دید نزد من صحیح است، ولی من از ترس نمیتوانم نقل بکنم، چون یک عده ممکن است ـ خدای ناکرده ـ بهره مادی ببرند و بگویند خدا را با این چشم ظاهری میشود دید. آن رؤیتی که ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾،[21] مظاهر حق، جلوه حق، تجلّی ویژه الهی، آنها البته دیده میشود؛ اما خود خدا، ذات اقدس الهی رؤیتش مستحیل بالذات است، زیرا او بسیط محض است و نامتناهی، اگر بسیط محض بود، جزء ندارد تا هر کسی بگوید: «آب دریا را اگر نتوان کشید»[22] هر کسی به اندازه خود خدا را میشناسد، هر کسی به اندازه خود از راه علم حصولی میشناسد، نه علم شهودی؛ یعنی خدا را ببیند. پس بعض ندارد، چون بسیط است. کلّش قابل شهود نیست چون نامتناهی است. «مستحیل بالذات» است «بالقول المطلق».
خدا سیدنا الاستاد امام(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! در همین تعلیقاتشان بر فصوص این است که آن ذات نه معبود هیچ پیغمبری است نه مشهود هیچ پیغمبری است نه مقصود هیچ پیغمبری. هیچ پیغمبری او را عبادت نمیکند، برای اینکه او را نمیشناسد. او را طلب نمیکند، چون او را نمیشناسد. او را نمیتواند ببیند، چون او دیدنی نیست. این تمثیل درباره علم حصولی هست. علم حصولی که ما مکلّف به برهان هستیم، راه باز است. ما میگوییم ذات، نامتناهی، این حرفها را مکرر میگوییم و میفهمیم، چون نامتناهی مفهومی است که به حمل اوّلی نامتناهی است، به حمل شایع متناهی است چندین مفهوم در ذهن ماست یکی هم مفهوم نامتناهی است. اینکه گوشهای از حرف را مرحوم آخوند صاحب کفایه هم در کفایه آورده، او به اندازه اطلاعی که از علوم عقلی داشت اینها را در کفایه آورده است که بین حمل اوّلی یعنی حمل اوّلی، و بین حمل شایع یعنی حمل شایع، خیلی فرق است. مثلاً ما میگوییم کلمه «شخص»، این «شین» و «خاء» و «صاد»، این شخص، «شخصٌ» به حمل اوّلی، چون هر چیزی خودش، خودش است؛ اما «کلیٌّ بحمل شایع» برای اینکه همین شخص بر افراد کثیره حمل میشود. بین دو تا حمل فرق است، اینکه میگویند یکی از وحدتهای نُهگانه تناقض وحدت حمل است «و وحدة الحمل إعرفن جدواها»[23] برای همین است که «الفرد فرد بحمل اوّلی»، «الفرد لیس بفرد بل کلیٌّ بحمل شایع» این تناقض نیست.
غرض این است که ما مکلّف به شهود نیستیم مکلّف به عرفان نیستیم این «مستحیل بالذات» است ما مکلّف به برهان هستیم مکلّف به دلیل هستیم معنای نامتناهی را خوب میفهمیم معنای علم نامتناهی، قدرت نامتناهی که یک مفهوم است، اینها را میفهمیم.
غرض این است که «لَن» برای تأکید است، چون غایت دارد، ﴿لَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾، این موارد فراوانی هست که مغیا است این فقهایی که «فقه اللّغة» قوی و غنی دارند، اینها آشنا هستند به این نکات ادبی. «لَن» چون مغیا هست معلوم میشود که برای نفی تأکید نفی است نه تأبید؛ اما در آیه سوره مبارکه «جمعه» «لا» دارد، «لَن» ندارد: ﴿وَ لاَ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾، در همان سوره مبارکه «بقره» آیه 111 هم همین است، آنها هم میگفتند: ﴿لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَی﴾، ببینید اینجا استثنا دارد، ﴿تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾، بعد میفرماید: ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَی لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، بعد فرمود اگر شاهد دارید دنبال همین راه بیفتید و تمنّی مرگ بکنید که هرگز تمنّی مرگ نخواهید کرد.
پرسش: آیه ﴿لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاط﴾.[24]
پاسخ: ﴿حَتَّی یَلِجَ﴾ هم همین است، ﴿حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ﴾هم همین طور است. زمخشری ادبیاتش نسبت به دیگران خیلی قویتر و غنیتر بود آنها هم قبول داشتند ادبیاتش را، ایشان در کتاب ربیع الابرار میگوید گاهی این ایهامات و ابهامات باعث لطافت قصاید و غزلیات عربی هست؛ اما نه آن حدی که خیلی دور باشد. بعد شعری را نقل میکند که این شاعر گفته است آن قدر غم و غصّه بر من وارد شد که اگر بر شتر بار میکردند کافر وارد بهشت میشد. گفت فهمیدن این حرفها خیلی سخت است، چه ارتباط بین غم و غصّه شما و بین ورود کافر به بهشت؟! بعد به زحمت زیاد نشستند این را باز کردند که منظور شاعر این است که آن قدر غم و غصّه بر من وارد شد که اگر این بار غصّه را بر شتر حمل میکردند، شتر نحیف میشد نحیف میشد نحیف میشد لاغر میشد لاغر میشد از سوراخ سوزن میگذشت، آن وقت غایت حاصل میشد کافر وارد بهشت میشد. این یک جان کَندن بیحاصلی است که این قدر غم و غصّه بر من وارد شد که اگر بر شتر بار میکردند کافر وارد بهشت میشد؛ یعنی ﴿حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ﴾ میشد، آن وقت غایت حاصل میشد؛ مثل اینکه آدم تلاش و کوشش بکند با ناخن و با دندان کیسهای که درب آن محکم بسته است باز بکند بعد ببیند داخل آن خالی است مثل بحثهای انسداد در اصول که بعد از چند ماه بگویند این بیفایده است. کیسه درش محکم بسته است هر کسی نمیتواند در این کیسه را با ناخن یا دندان باز کند، ولی یک کسی با تلاش و کوشش در این کیسه را باز کرد بعد دید خالی است.
پرسش: ...
پاسخ: خداست و ظهور خدا. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾.[25] شما در دعای شب بیست و هفتم رجب که در پیش داریم میبینید که بهترین دعاها در شب 27 رجب این است که خدایا تو را سوگند « بِالتَّجَلِّی الْأَعْظَمِ»[26] همه جهان طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه تجلّی حق است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»؛[27] این اصل کلّی است که فرمود ذات اقدس الهی تجلّی کرد آسمان و زمین و امثال آن را. درباره انبیا و اولیا تجلّی برتری دارد، درباره خاتم آنها(علیهم الصلاة و علیهم السلام) تجلّی اعظم دارد که این کلمه تجلّی اعظم در دعای شب 27 رجب که در پیش داریم هست که در مفاتیح مرحوم آقا شیخ عباس هم هست. تجلّی اعظم است این تجلّی را میبینند جلوه اوست، ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾. از اینکه بگذرید نفرمود: «مَثَلُهُ»، ﴿اللَّهُ﴾ سرجایش محفوظ است، ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ ظهور اوست. ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ این است، نه «مَثَلُهُ». او مَثل ندارد. از این شفافتر که نمیشود حرف زد. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾، نفرمود «مَثَلُهُ» فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا﴾،[28] «الله» مَثل ندارد، ﴿لاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الأمْثَالَ﴾.[29]
بنابراین اصلاً فرض ندارد کسی «الله» را بخواهد مشاهده کند؛ اما ما مکلّف به برهان هستیم و برهان، نامتناهی، علم نامتناهی، قدرت نامتناهی، همه اینها قابل فهم است. فرمود اگر شما واقعاً اولیای الهی هستید تمنّی کنید و هرگز تمنّی نخواهند کرد. اینها مطالبی است که بخشی مربوط به تزکیه است بخشی مربوط به تعلیم؛ اما قسمت مهم اگر یک وقت سخن از تحمیل بدون حمل است، فرمود نه مخصوص تورات است، قرآن را هم شامل میشود؛ نه مخصوص یهودیها هست مسلمانها را هم شامل میشود، ﴿بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾، پس اگر گفتیم: ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾، اصل کلّی همین است.
اما عمده مسئله تعلیم است که فرمود ما آمدیم بسیاری از حقایق را یاد مردم دادیم، در جریان اصل اثبات وحی و توحید قرآن کریم بالصّراحه وارد نشد او را بدیهی بالذّات میداند میگوید قابل اثبات نیست، فرمود: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[30] این ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ یک برهانی است در حقیقت. به هر حال اگر این آدم عاقل هست، اهل استدلال هست، نمیتواند بگوید این زمین خودبهخود پیدا شده! آسمان خودبهخود پیدا شده! انسان خودبهخود پیدا شده! این فرض ندارد برهانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد در حد استبعاد است، فرمود مگر میشود خانه بدون بنّا باشد؟ این برهان نیست، فرمود: «زَعَمُوا أَنَّهُمْ کَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِع»؛ مگر اینها علف خودرو هستند؟ «زَعَمُوا أَنَّهُمْ کَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِع»، «هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَان»؟[31] اینها احیای فطرت است نه برهان. اینها صریح بیانات حضرت است در نهج. فرمود مگر میشود بنایی بدون بنّا باشد؟ مگر میشود علفی بدون باران سبز بشود؟ به هر حال عاملی میخواهد. «هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَان»، «زَعَمُوا أَنَّهُمْ کَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِع»؟ اینها در حد تمثیل و تنبیه است و گرنه فرض ندارد. اگر کسی قائل به شانس و اتفاق باشد، تمام یعنی تمام راههای علمی بسته است. اگر کسی بگوید خودبهخود چیزی پیدا میشود، شما اصلاً قدرت فکر ندارید، برای اینکه دو تا مقدمه ترتیب میدهی یک نتیجه میگیری، کسی ممکن است خودبهخود نتیجه خلاف بگیرد! اگر کسی نظام علّی را منکر باشد، اصلاً نمیتواند یک لحظه زندگی کند. حالا به چه دلیل این دو تا مقدمه آن نتیجه را میدهد؟ شما یک ربط علّی بین دو تا مقدمه با نتیجه قائل هستید، اگر یک علّت و معلولی نباشد یک ربط علی نباشد، یک لحظه ممکن نیست انسان بتواند زندگی کند. خودبهخود اینجا ممکن است شانسی هوا پیدا بشود آب پیدا بشود! اینکه عقل نشد؛ لذا قرآن فرمود اصلاً خدا شکبردار نیست. هر چه را شما نگاه کنید سراسر آیات الهیاند، بعد میفرماید او فاطر سماوات و ارض است. به هر حال این آسمان و زمین:
که پس آسمان و زمین چیستند؟ ٭٭٭ بنی آدم و دام ودد کیستند؟[32]
اینها چه کسی هستند؟ یک روز هستند یک روز نیستند. خودبهخود پیدا شدند؟ یعنی شانس و اتفاق است در عالم؟ اینکه سنگی روی سنگ بند نمیشود. اصلاً راه فکر بسته است. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ به این بیماری مبتلا شد که شانسی فکر کرد، گفت خودبهخود پیدا شد قائل به اتفاق شد، این یک لحظه نمیتواند فکر داشته باشد، برای اینکه به چه دلیل شما این دو مقدمه را که ترتیب دادی، این نتیجه بر او مترتّب میشود؟ شاید شانسی یک نتیجه دیگر بیاید یا دیگری همین دو تا مقدمه را ترتیب بدهد شانسی نتیجه دیگر بگیرد! با شانس هیچ اندیشهای مستقر نخواهد شد. قرآن این را بدیهی میداند، بدیهی بالذات میداند؛ لذا میفرماید: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ﴾.
عمده مسئله توحید است که براهین فراوانی اقامه کرده که بخشی از این براهین در سوره مبارکه «انبیا» گذشت که اصرار قرآن بر توحید است تعلیم توحید از یک سو، تعلیم معاد از سوی دیگر، بر معاد خیلی تکیه میکند. الآن خیلیها باورشان این است، خیلیها یعنی کسانی که غربزده هستند میگویند ترس از معاد عقلی نیست علمی نیست معاد قابل اثبات نیست. حالا کسی میخواهد بترسد بترسد، ترس از معاد مثل ترس از سوسک است. ترس از مار و عقرب دلیل دارد انسان با حسّ و تجربه ثابت میکند؛ اما ترس از سوسک دلیل ندارد. شما از معاد میترسید؛ مثل اینکه از سوسک میترسی! این را قرآن ثابت میکند که خیر، ترس از معاد بدتر از ترس از مار و عقرب است. معاد حق «بلا ریب»! گدازنده است «بلا ریب»! موجود است «بلا ریب»! نفسگیر است «بلا ریب»! که ـ إنشاءالله ـ اینها باید ثابت بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره انعام، آیه185؛ سوره آلعمران، آیه4؛ سوره انعام، آیه91.
[2]. سوره نحل، آیه125.
[3]. سوره نور, آیه28.
[4]. سوره بقره، آیه285.
[5]. سوره اسراء، آیه55.
[6]. سوره بقره، آیه253.
[7]. نهج الحق و کشف الصدق، ص423.
[8]. نهج الحق و کشف الصدق، ص471.
[9]. سوره انفال، آیه2.
[10]. سوره انفال، آیه4.
[11]. سوره آل عمران، آیه163.
[12]. سوره مائده، آیه3.
[13]. سوره مائده، آیه3.
[14]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.
[15]. سوره جمعه، آیه11.
[16]. سوره طه، آیه44.
[17]. سوره یوسف، آیه80.
[18]. سوره اعراف، آیه143.
[19]. سوره نور، آیه35.
[20]. التوحید (للصدوق)، ص117.
[21] . سوره انعام، آیه103.
[22]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش1.
[23]. شرح المنظومه، ج1، ص256؛ «و قد کفی إن وحدت جزآها ٭٭٭ و وحدة الحمل إعرفن جدواها»
[24]. سوره اعراف، آیه40.
[25]. سوره نور، آیه35.
[26]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص183.
[27]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه 108.
[28]. سوره نور، آیه35.
[29]. سوره نحل، آیه74.
[30]. سوره ابراهیم، آیه10.
[31]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه185.
[32]. بوستان سعدی، باب سوم.