أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۳۰) وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ (۳۱) وَ إِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (۳۲) وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ (۳۳) وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا وَ مَأْوَاکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُم مِن نَاصِرِینَ (۳٤) ذلِکُم بأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ لاَ یُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ لاَ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۳۵) فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ رَبِّ الأرْضِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (۳۶) وَ لَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳۷)﴾
بخش پایانی سوره مبارکهٴ «جاثیه» خلاصهٴ پایان دو گروه را ذکر میکند که حجّت بر همگان تمام میشود؛ آنکه با قلب پذیرفت و با بدن عمل کرد، مشمول رحمت پروردگار خودش هست، خداوند آنها را در رحمت خود وارد میکند که این فوض روشن و آشکار است. کسانی که آیات الهی را شنیدند و نپذیرفتند و حجّت الهی بر آنها بالغ شده است، نه جهلی بود، نه سهوی بود، نه نسیانی بود، نه اضطرابی بود و نه الجایی بود که هیچ عذری نداشتند، ولی عالماً و عامداً گفتند: ﴿مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ﴾، چون حجّت الهی بر آنها تمام شد، همه اعمالشان محفوظ است، یک؛ دفعتاً دامنگیرشان میشود، دو؛ یعنی عمل هرگز از بین نمیبرد و در قیامت به صورتی درمیآید که دامنگیر آنها خواهد شد. اگر قبلاً هم ملاحظه فرمودید که درباره هیزم جهنم دارد: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[1] که جهنم هم از درون اینها برمیخیزد، جهنم را میآورند که معلوم میشود بخشی از جهنم، منقول است ﴿وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[2] آن وقت میبینید که همین شخص، در صحنه قیامت و در همان حال احتجاج گُر میگیرد، چون خودش هیزم است! خودش «نار»ی است که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾[3] است، از درون او جوشید و دفعتاً میبیند که دارد منفجر میشود. این شخص سراسیمه میشود و میگوید از کجاست؟ جواب میشنود: ﴿بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم﴾، اگر ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ حَطَب و هیزم جهنم خود ظالم است، اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾ از درون سَر میکشد، پس دفعتاً این شخص گُر میگیرد. آن وقت جواب میشنود که این ﴿حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾.
پرسش: اگر نفس عملِ زشت جهنم است، جهنم منقول چیست؟
پاسخ: خود این شخص منقول است و خود این شخص را با آن جهنم کشانکشان میآورند.
پرسش: یعنی چه؟ خود شخص را میآورند؟
پاسخ: جهنم با جهنمی یکی است؛ حالا آن جهنم غیر منقول را که نرفتیم و امیدواریم نبینیم و خبر نداشته باشیم! ولی این بخش منقول آن را انسان درک میکند. در پایان سوره «واقعة» بعد از اینکه «اصحاب مشئمه» را مشخص فرمود، «اصحاب میمنه» را مشخص فرمود و مقرّبون را که دارد ذکر میکند، میفرماید: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ﴾،[4] ما اگر دلیلی داشتیم که الّا و لابد باید یک حرف جرّ مقدر بشود و بگوییم «لَهُم رَوْحٌ وَ رَیْحَان»؛ اما اگر دلیلی نداشتیم چرا بگوییم «لام» مقدّر است، خود این شخص «رَوح» است خود این شخص «ریحان» است، خود این شخص بهشت سیّار است، خود این شخص «طوبیٰ» است، ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ﴾، نه «لَهُ جَنَّةُ نَعیم». حالا یک بهشت دیگری است که به آنها میدهند امیدواریم که ـ إن شاء الله ـ آن را ما از نزدیک ببینیم؛ ولی دلیلی نداریم که این را انکار کنیم، غیر از این هر چه باشد که کتاب و سنّت گفتند، آن «عَلَی الرَّأس و العَین»، ولی چرا این را دست بزنیم؟ این شخص یک بهشت منقول است، آن شخص یک جهنم منقول است، خود آن شخص هیزم است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، اینقدر اسرار در قیامت است که ما گوشهای از آنها را تازه داریم میفهمیم! آن جهنم غیر منقول چیست؟ کجا هست؟ چطور هست؟ حساب آن جداست، ولی این شخص دارد گُر میگیرد! آن بهشت غیر منقول کجاست؟ چه هست؟ چهار نهر در آن جاری است: نهر خمر، نهر عسل، نهر شیر، نهر آب، این نهرها که جریان دارد، ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾، ﴿أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾، ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾، ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾،[5] یک میلیارد و دو میلیارد که نیست! اوّلین و آخرین که وارد بهشت میشوند، باید از این عسل، از این شیر و از این آب استفاده کنند؛ لذا نهرِ عسل هست، آن سرجایش محفوظ است؛ اما بخش پایانی سوره مبارکه «واقعة» که دارد: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ﴾ ما هیچ دلیلی نداریم که بگوییم اینجا «لام» در تقدیر است؛ یعنی «لهم کذا و کذا». بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾[6] از این طرف هم ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾.
مطلب دیگر این است که گاهی قرآن کریم لطف خدا را سبب قرار میدهد که بنده وظیفهای را انجام بدهد، گاهی سیّئهٴ بنده را سبب قرار میدهد که خدای سبحان برای او کیفری را معین کند. آن بخش اوّل در آیات فراوانی هست؛ نظیر آیه 198 سوره مبارکه «بقره» که این است: ﴿فَاذْکُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَ اذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ﴾؛ چون خدا شما را هدایت کرد، شما هم به یاد و نام خدای سبحان باشید؛ اینجا فعل خدا سبب است برای اطاعت مکلّفان و بندگان که در قبال لطف خدا وظیفهای را دارند انجام میدهند؛ اما اینجا میفرماید که ما شما را فراموش میکنیم، همانطوری که شما فراموش کردید: ﴿وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ﴾؛ یعنی در مقابل آیه 198 سوره مبارکه «بقره» این است: ﴿وَ اذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ﴾، اینجا در مقابل آن دارد: ﴿نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ﴾؛ همانطوری که شما عالماً و عامداً دین را فراموش کردید و گذاشتید کنار، ما هم عالماً و عامداً لطف خود را از شما دریغ داریم ﴿نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ﴾، اینطور نیست که ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهی نسیان داشته باشد!
مطلب بعدی آن است که سوره مبارکهٴ «جاثیه» ششمین سوره از «حوامیم»[7] هفتگانه است، این «حوامیم» هفتگانه که در مکّه نازل شد و عناصر محوری آن هم اصول دین است، صدر همه اینها سخن از قرآن و نزول قرآن و محتوای قرآن کریم است. تنزیل قرآن از سوره مبارکهٴ «زمر» شروع میشود که البته آن مُصَدَّر به «حم» نیست؛ سوره مبارکهٴ «زمر» بعد از «بسم الله» اوّلش این است: ﴿تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾،[8] این در سوره مبارکهٴ «زمر» بود، بعد اوّلین «حم» سوره مبارکهٴ «غافر» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾.[9] ببینیم قدر مشترک این «حوامیم» هفتگانه چیست و اینکه قرآن از کدام مبدأ نازل شد و به کدام «منتهیٰ» میرسد؟ اولین «حم» که سوره مبارکه «غافر» که از آن به سورهٴ «مؤمن» هم یاد میکنند، فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾. دومین «حم» سوره مبارکه «فصلت» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾،[10] پس «عزیزِ علیم» بود و «رحمانِ رحیم» است که اینها مبدأ فاعلی قرآن حکیم و کریم هستند. «حم» بعدی در سوره مبارکه «شوری» است که فرمود: ﴿حم ٭ عسق ٭ کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛[11] خدایی که به این دو وصف، موصوف است و به این دو اسم موسوم است، کتاب الهی را ـ وحی را ـ نازل میکند، بعد از آن سوره مبارکهٴ «دخان» است که مصدّر است به ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ﴾،[12] بعد سوره مبارکهٴ «جاثیه» است که مصدّر است به: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾[13] که ششمین آیه بود، بعد هم سوره مبارکهٴ «احقاف» است که آخرین «حم» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾.[14] قدر مشترک این هفت سوره ـ «حوامیم» هفتگانه ـ آن است که این کتاب، تنزیلی است از مبدأیی که آن مبدأ «عزیز» است، «حکیم» است، «علیم» است و مانند آن.
در بحثهای معرّفی ـ در کتابهای منطق و غیر منطق ـ آشنا هستید که بهترین تعریف آن است که مشتمل بر حدود اربعه باشد؛ یعنی هم حدّ مادی، هم حدّ صوری، هم حدّ فاعلی و هم حدّ غایی، علل اربعه را داشته باشد. ما اگر خواستیم به حسب ظاهر کاملاً بفهمیم که این بنا در چه حدّ است، با اینکه وجود خارجی ندارد و آنچه وجود خارجی دارد اجزای این است، یک چیز جدایی به عنوان بِنا و مسجد، اینها ترکیبات اعتباری است که وجود خارجی و حقیقی ندارند؛ ولی برای اینکه همین وجود اعتباری برای ما روشن بشود، مادّهٴ آن را برای ما مشخص میکنند که آهنهای محکم هست، بتونهای محکم هست و صورت آن را هم مشخص میکنند که نقشهای خوبی است، فاعل آن هم فلان مهندس و فلان معمار و آدمهای مطمئنی هستند، هدف آن هم بهترین کار است که برای عبادت باشد. درباره انسان ذات اقدس الهی همین کار را کرده که مادّه انسان چیست؟ صورت انسان چیست؟ فاعل انسان کیست؟ هدف انسان چیست؟ این حدود و علل اربعه را در معرفی انسان ذکر کرده که از «نطفه» و «عَلَقه» و «مُضغه»[15] است و صورت او هم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[16] است، ﴿وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[17] است و آفریدگارش هم خدای علیمِ حکیم است و هدفش هم «لقاء الله» است که ﴿کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾.[18] بهترین تعریف آن است که مشتمل بر علل اربع باشد؛ یعنی علل مادی، صوری، فاعلی و غائی.
درباره قرآن کریم همین علل اربعه را به کار برده است: فرمود علت مادی آن همین حروف است که ما میگوییم: ﴿حم ٭ عسق﴾ که یکی از معانی را که برای حروف مقطعه ذکر کردند، این است که این قرآنی که معجزه است از همین حروف تشکیل شده و شما هم از همین حروف بهرهبرداری کنید، کتابی مثل این یا سورهای مثل این بیاورید! این یکی از معانی متعدّد این حروف مقطعه است؛ این ﴿حم﴾، ﴿عسق﴾، ﴿ص﴾، ﴿الر﴾ و ﴿الم﴾ گفتنها و مانند آن، یعنی قرآن از همین حروف تشکیل شده و این مادّه آن است. صورت آن هم در کمال فصاحت و بلاغت است که منسجم است و هیچ اختلافی در آن نیست ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ﴾؛[19] مگر نمیبینید؟! تدبّر نمیکنید؟! بررسی کنید ﴿وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾، این نظم منسجم خوبی دارد که هیچ اختلافی در اوّل و آخر کتاب که در طی بیش از 23 سال نازل شده است، در شرایط گوناگون هجرت و غیر هجرت، جهاد و غیر جهاد، پیروزی و شکست، کتابی است یکدست! این درباره مادّه و صورت قرآن کریم بود.
اما عمده آن مبدأ فاعلی است؛ مبدأ فاعلی را ذات اقدس الهی اصرار دارد که اسمای خاصه خود را ذکر بکند که خدا با وصف عزّت در قرآن ظهور کرده است، این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُون»،[20] گرچه اصل خلقت را حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه تجلّی خدا میداند، در آغاز آن خطبه میفرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»[21] و در بخشهای دیگر هم نسبت به قرآن کریم فرمود: «تَجَلَّی لِعِبَادِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ رَأَوْه»،[22] این تجلّی ذات اقدس الهی است. خدای سبحان که تجلّی کرد، با کدام وصف؟ با کدام اسم؟ این «حوامیم سبعه» مشخص میکند که با وصف عزّت تجلّی کرد، با وصف حکمت تجلّی کرد و با وصف علیم تجلّی کرد؛ چه اینکه در آغاز سوره مبارکه «علق» فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾،[23] همه این اسمای حّسنا و صفات عُلیایی که برای خدای سبحان ذکر میکنند، اینها راهنمایی میکند که این کتاب، کتاب عزّت است، کتاب حکمت است، کتاب علم و کرامت است. اگر گفتند در فلان کلاس و در فلان مَدرَس یک فیلسوف تدریس میکند یا متکلّم تدریس میکند یا اصولی تدریس میکند یا فقیه تدریس میکند، یعنی چه؟ یعنی در آن کلاس دارند فقه تدریس میکنند، دارند اصول تدریس میکنند! اگر گفتند یک حکیم دارد تدریس میکند، یعنی دارد درست حکمت میدهد! اگر گفتند طبیب دارد تدریس میکند، یعنی درس طب میدهد! اگر فرمودند: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، یعنی خدای اکرم دارد تدریس میکند و اکرم هم درس کرامت میدهد! خدای جبّار و قهّار و امثال آن که وصف نشد، این گرچه همان خداست، ولی وقتی گفتند اکرم این حرف را دارد میزند؛ یعنی درس کرامت میدهد.
پس مبدأ فاعلی اکرم بودن است، حکیم بودن است، علیم بودن و عزیز بودن است؛ یعنی محتوای قرآن درس عزّت و حکمت و کرامت و علم و عظمت میدهد، هدف قرآن هم که مشخص است؛ فرمود عادل شدن، عاقل شدن، به لقای الهی رسیدن، با ورود به بهشت در جهان ابدی شدن، دنیا و آخرت شما حسنه، چنین هست. پس مبدأ فاعلی مشخص است، مبدأ غایی مشخص است، مادّه و صورت مشخص است، این چهار عنصر، یعنی علل اربعه را در معرفی قرآن کریم ذکر کرده است؛ قهراً توقع قرآن کریم این است ملّتی که اهل قرآن است ملّت «عزیز» باشد، ملّت «حکیم» باشد، ملّت «علیم» و «کریم» باشد.
اصرار قرآن کریم بر روی کرامت بیش از عناوین دیگر است؛ میفرماید که خود انسان را من کریمانه خلق کردم: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾[24] و خود خدا هم به عنوان اکرم دارد تدریس میکند، فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ﴾ که آغاز وحی قرآنی است و در سوره «علق» این است: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾.[25] این کتاب از مبدأ نزول تا مَهبط وحی که قلب مطهّر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، این مسیر و این کانال ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[26] است. فرشتگان اوصاف و اسمای فراوانی دارند؛ اما ذات اقدس الهی کرامت اینها را ذکر کرده است؛ فرمود سفیران کریمی در بین راه این وحی را میآورند و این کتاب قائم است و هرگز کمر آن خم نمیشود: ﴿فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾،[27] هم قائم است و هم قیّم دیگران است. ملّتی که اهل قرآن کریم است، کمرش خم نمیشود؛ نه خودشان برای کسی یا چیزی خم میشوند، نه بیگانهای میتواند کمر این ملّت را خم بکند! ببینید قرآن کریم را به چه وصف کرد؟ فرمود کتابی را ذات اقدس الهی نازل کرد که ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾[28] است، این ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ غیر از مستقیم بودن است، غیر از قائم بودن است. بعضی از امور هستند که مستقیم هستند، ولی میشود آنها را منحرف کرد؛ بعضی قائم هستند، میشود آنها را به زانو درآورد؛ ولی بعضیها ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ میباشند! ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ مثل ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾[29] است؛ آن بیان نورانی حضرت ابراهیم است که به خدای سبحان عرض کرد: ﴿رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾؛ یعنی خدایا! من این مادر و این بچه را به جایی آوردم و سپردم به تو که هیچ بویی از آبادی ندارد! چون زمین یا دائر است یا بائر، اینجا بائر نیست، بائر یا موات است یا غیر موات، این غیر موات نیست؛ موات یا «ذِی زَرْعٍ» است یا ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾؛ که این ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ است؛ یعنی موات است و بائر نیست، یک؛ مواتی که قابل آباد کردن هم نیست! آن مواتی که قابل إحیا کردن است به آن میگویند موات و «مَنْ أَحْیَا أَرْضاً مَوَاتاً»[30] شامل آن میشود. ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ یعنی قابل آباد کردن نیست، چه چیزی از آن را آباد بکند؟ یک مُشت سنگلاخ بیش نیست! آب ندارد تا شما آباد کنید! اینجا جای باران آمدن نیست! منطقهٴ بارانی نیست! منطقهٴ سوزان استوایی است؛ ولی این کار از تو برمیآید و میتوانی اداره کنی، این را میگویند توحید!
همان تعبیر ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ غیر از «لَم یُزْرَع» است. «لَم یُزْرَع» عدم ملکه است؛ یعنی قابلیت کِشت دارد، ولی فعلاً کسی نیست که در آن کِشت کند؛ اما ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ یعنی قابل کِشت نیست، نه اینکه عدم ملکه باشد. «بائر» عدم ملکه دائر است و «موات» عدم ملکه محییٰ است؛ اما ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ عدم ملکه نیست؛ یعنی قابل کِشت نیست! ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ یعنی اصلاً نمیشود این را کج کرد! با چه چیزی میخواهید این را کج بکنید؟ خودش راست است و جامعه قرآنی را هم راست نگه میدارد! هیچ چیزی کمر این جامعه را خم نمیکند؛ نه شرقی نه غربی! این انقلاب نمونه همین است! این جهاد دفاع مقدس هشتساله هم همین است! چیزی کمر این ملت را نمیتواند خم بکند؛ منتها مادامی که در خدمت قرآن باشند. فرمود: ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است! شما کدام کتابی دیدید که ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ بود؟ هر کتابی ـ فعلاً از هزار سال یا غیر از هزار سال که در دسترس هست ـ این قدر تعلیقه و حاشیه و نقد خورده که اصلاً در اطراف آن جا نیست! شفاء مرحوم بوعلی قبل از اینکه چاپهای جدید بشود، آنقدر تعلیقه و حاشیه خورده که ما اگر میخواستیم یک کلمه مثلاً اشتباه چاپی بود در حاشیه بنویسیم جا نبود! از بس حاشیه و تعلیقه و نقد و اشکال بود! هر کتابی اینطور است! کتابی که از هر جهت منزّه است و کسی جرأت نمیکند درباره حرم اَمن این کتاب حرف بزند، قرآن کریم است! فرمود: ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است، هیچ چیزی کمر آن را خم نمیکند. ملّت مسلمان هم باید ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ باشند، عزیز باشند، حکیم باشند، کریم باشند و وصف فرشتهها را داشته باشند. این وصف فرشتهها را ذات اقدس الهی مکرّر در این اوصاف وسط ذکر کرده و خودش را هم به عنوان اکرم معرفی کرده است؛ اینها همه مبدأ فاعلیِ معرفی قرآن است. حکمت را هم معرفی کرده که به عنوان «خیر کثیر»[31] است؛ آن وقت این انقلاب، این ملّت و این جامعه هیچ چیزی کمر اینها را خم نمیکند، اینها ستون هستند؛ منتها ما موظفیم این ستون را بیش از پیش در کمال دقت نگهداری کنیم.
در مسئله نماز بارها عنایت کردید که در هیچ جای قرآن به ما نگفتند شما نماز بخوانید، چون قرآن یک کتاب حکیمی است و حکیمانه حرف میزند. هیچجا نیست که شما نماز بخوانید، برای اینکه دین، نماز را به عنوان عمود معرفی کرده است: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ».[32] اگر در آیهای خدا گفته بود نماز بخوانید، آن وقت جای نقد بود که ستون را که نمیخوانند! اما همه جا سخن از ﴿أَقِیمُوا﴾،[33] ﴿یُقِیمُوا﴾[34] و ﴿مُقِیمَ﴾[35] است تا با آن عمود بودن هماهنگ باشد، چون عمود را نگه میدارند، نه اینکه بخوانند. ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ﴾، چرا؟ زیرا «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»، ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾، ﴿مُقِیمَ الصَّلاَةِ﴾. همین بیان را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن وصیتنامه پایانی خودشان فرمود که قرآن و سنّت اهل بیت عمود دین هستند: «أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْن»،[36] نه اینکه ولایت خواندنی باشد یا قرآن خواندنی باشد. زیارتنامهها، عرض ادبها، تلاوت قرآن کردنها، اینها بخشهای ابتدایی است که وظیفه همه ماست؛ اما آن عنصر اصلی ما درباره قرآن و اهل بیت اقامه ولایت است! اقامه قرآن است! فرمود: «أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْن»؛ این دو تا چراغ را شما روشن نگه بدارید و این دو ستون را اقامه کنید!
بنابراین اینکه ذات اقدس الهی در این «حوامیم» هفتگانه اصراری دارد که اوصاف خودش را با عزّت و حکمت ذکر کند، اوصاف فرستادههای خود را با عزّت و حکمت ذکر کند و اوصاف حافظان و ناشران و مبلّغان بین راه را به عنوان ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ ذکر بکند، برای آن است که ملّت را ملّتِ کریم به بار بیاورد، ملّتِ عزیز به بار بیاورد و ملّتِ ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ به بار بیاورد که هیچ چیزی کمر این ملّت را نتواند خم بکند. ما با داشتن این سرمایه و عظمت باید بیش از گذشته به دین و قرآن و آیین و حقانیت خودمان بپردازیم و این را حفظ کنیم که هیچ بیگانهای در ما طمع نکند.
پایان سال را با عظمت و رحمت بگذرانیم و این را هم مستحضرید که معنای سال نو این نیست که زمین چون یک بار به دور شمس میگردد برای ما عید است، ما وقتی عید داریم که حرکت خودمان به مقصد برسد، وگرنه زمین به دور شمس گَشت و الآن هزار و سیصد و نود و پنجمین بار است که از یک نقطه معینی به حساب شروع کردیم که زمین به دور آفتاب میگردد، به ما چه؟ آن متحرّکی است که از آغاز شروع کرده و به انجام رسیده است، ما اگر اهل سیر و حرکت بودیم و به مقصد رسیدیم برای ما عید است! ما عمرمان وقتی کامل است که از جایی شروع بکنیم و به جایی برسیم، نه اینکه زمین از جایی حرکت بکند و به دور شمس بگردد، آن وقت عمر ما زیاد بشود! کسی پنجاه سال عمر دارد که پنجاه مطلب علمی در دست او باشد، نه اینکه زمین پنجاه بار به دور آفتاب بگردد و این آقا بشود پنجاه سال! تمام حیثیت و عمر ما به آن ایمان و عمل صالح ماست که ـ إن شاء الله ـ امیدواریم برکات حوزه و دانشگاه نصیب جامعه اسلامی بشود و این جامعه اسلامی را عزیز کند، حکیم کند، کریم کند و ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ کند تا صاحب اصلی آن ـ ولیّ عصر(ارواحنا فداه) ـ ظهور کند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره جن, آیه15.
[2]. سوره فجر, آیه23.
[3]. سوره همزه, آیات6 و7.
[4]. سوره واقعه, آیه89.
[5]. سوره محمد, آیه15.
[6]. سوره بقره، آیه81.
[7]. حَوامیم، نامِ گروهیِ سورههای چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف شریف میباشد که با حروف مقطّعه «حم» (حاء، میم) آغاز میشوند. این سورهها به ترتیب عبارتاند از: « غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت ، شوری ، زُخرُف ، دُخان ، جاثیه و احقاف». به مجموع این سورهها « ذوات حم » یا « آل حم » نیز گفتهاند. این هفت سوره مکی بوده و به همان ترتیب مصحف نازل شدهاند و حتی نزول آنها را نیز یکجا دانستهاند.
[8]. سوره زمر, آیات 1 و 2.
[9]. سوره غافر, آیات 1 و 2.
[10]. سوره فصلت, آیات 1 و 2.
[11]. سوره شوری, آیات 1 ـ 3.
[12]. سوره دخان, آیات 1 ـ 3.
[13]. سوره جاثیه, آیات 1 و 2.
[14]. سوره احقاف, آیات 1 و 2.
[15]. سوره مؤمنون، آیه14؛ ﴿خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ﴾.
[16]. سوره مؤمنون، آیه14.
[17]. سوره ص، آیه72.
[18]. سوره إنشقاق، آیه6.
[19]. سوره نساء، آیه82.
[20]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج89، ص107.
[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه108.
[22]. مفردات ألفاظ القرآن، ص131.
[23]. سوره علق، آیات3 و4.
[24]. سوره إسراء، آیه70.
[25]. سوره علق، آیات3 ـ 5.
[26]. سوره عبس، آیات15 و16.
[27]. سوره بیّنه، آیه3.
[28]. سوره زمر، آیه28.
[29]. سوره ابراهیم، آیه37.
[30]. تهذیب الاحکام، ج7، ص152.
[31]. سوره بقره, آیه269؛ ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾.
[32]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[33]. سوره بقره، آیه43.
[34]. سوره ابراهیم، آیه31.
[35]. سوره ابراهیم، آیه40.
[36]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه23.