أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۹) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۳۰) وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ (۳۱) وَ إِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (۳۲) وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ (۳۳) وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا وَ مَأْوَاکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُم مِن نَاصِرِینَ (۳٤) ذلِکُم بأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ لاَ یُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ لاَ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۳۵) فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ رَبِّ الأرْضِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (۳۶) وَ لَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳۷)﴾
بخش پایانی سوره مبارکهٴ «جاثیه» مطلب دقیقی دارد و آن این است که خدا میداند افراد چه کارهایی را انجام میدهند و میداند که همه کارها را با اراده و اختیار انجام میدهند؛ لذا طبق نقلی که مرحوم صدوق در توحید نقل کردند، وقتی از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّه» یعنی چه؟ فرمود: «الشَّقِیُّ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَیَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِیَاءِ وَ السَّعِیدُ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَیَعْمَلُ أَعْمَالَ السُّعَدَاءِ»؛[1] معنای اینکه شَقی در بطن مادر شَقی است، این است که خدای سبحان میداند این کودک وقتی به دنیا بیاید عالماً و عامداً راه شقاوت را طی میکند، با اینکه میتواند راه سعادت را طی کند! و آن «وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّه»؛ یعنی جنین که به دنیا آمده، عالماً و عامداً راه سعادت را طی میکند، با اینکه مختارانه میتواند راه شقاوت را طی کند! پس ذات اقدس الهی اعمال هر کسی را میداند، این یک مطلب. علم خدای سبحان هم علم شهودی است نه علم حصولی، این دو مطلب. در علم شهودی باید آن معلوم وجود خارجی داشته باشد، این سه مطلب. معلوم میشود که در یک مخزن آنچه را اینها انجام میدهند، با حفظ اختیار و با مبانی و مبادی اختیاری مضبوط است؛ آن وقت آنچه را که ذات اقدس الهی در آن عالَم تثبیت کرده است، به وسیله ملائکه این اعمال را از درون افراد استنساخ میکند. آن آیات فراوانی که دارد ﴿وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾[2] یا ﴿وَ رُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ﴾[3] همه اینها حق است! ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾[4] همه اینها حق است! این یک مطلب جدایی است و آن این است که آنچه از درون شما ما استخراج میکنیم نسخه است و نسخه هم یک نسخهٴ اصلی دارد و ما به وسیله مأموران خود استنساخ میکنیم؛ یعنی آنچه را که شما انجام میدهید نسخهٴ فرعی است و اصل آن نزد ماست، چون ما میدانیم که شما چه کارهایی خواهید کرد؛ بعد فرشتگان این را که استنساخ کردند، عدّهای از مدبّران الهی اینها را با آن معلوم شهودی خدای سبحان تطبیق میکنند، چون خدای سبحان قبلاً میدانست که شما با اختیارتان چه کار میکنید و آن علم چون علم شهودی است، معلوم خارجی میطلبد. پس آنچه شما اینجا انجام میدهید، قبلاً در مخزن علم الهی بوده است؛ عدّهای این را با آنچه را که در صحنه خارج است تطبیق میکنند که این میشود ﴿إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ﴾. اگر این روایت نبود، ما هم این ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ را مثل خیلی از علمای دیگر به معنای «نَسْتَکْتِبُ» میگرفتیم! زمخشری ـ از علمای معتزله ـ همین کار را کرده،[5] فخر رازی ـ از علمای اشاعره ـ همین کار را کرده، [6] در بین ما آنهایی هم که کمتر به این نکات روایی میپردازند، آنها هم ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ را به معنی «نَسْتَکْتِبُ» یا «نَکْتِبُ» گرفتند،[7] اما این روایت خیلی روشن بیان میکند؛ میفرماید: «أَ وَ لَسْتُمْ عَرَباً»؛[8] مگر شما عرب نیستید و نکات ادبی را نمیدانید؟! بین «استنساخ» و «استکتاب» فرق است، اگر عرب نبودید ممکن بود ندانید؛ اما وقتی نکات ادبی عرب را میدانید، باید بین معنای «نَسْتَنسِخُ» با «نَسْتَکْتِبُ» فرق بگذارید.
پرسش: «استنساخ» قبل از جریان لوح محو و اثبات است یا بعد از آن؟
پاسخ: این در لوح محفوظ است، چون علم ذات اقدس الهی علم شهودی است و علم شهودی هم مفهوم ذهنی نیست، بلکه موجود خارجی است؛ وقتی موجود خارجی باشد باید در یک مقطع حضور و ظهور داشته باشد. خدا میداند، یعنی چه که میداند؟ یعنی تصور کرده است؟ علم مفهومی است؟ اگر ـ معاذ الله ـ علم مفهومی بود، یک حساب دیگری بود؛ اما علم شهودی است و علم شهودی معلوم خارجی میخواهد، پس در مقطعی این وجود دارد و بررسی میکند؛ منتها این تقسیمی که در این قسمت شده است، متعلّق به مؤمنین و کافران است و این مؤمنین ممکن است که شامل حال اَبرار بشود و مانند آن که بعید نیست؛ اما «کتاب مقرّبین» و نامه اعمال آنها کجاست، آن را از این آیه نمیشود فهمید. در بخشهای دیگر نامه اعمال اَبرار را مشخص کرد که فرمود: ﴿إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾،[9] کتاب اَبرار در کتاب دیگر است! آن کتاب مَرقوم را چه کسی میبیند؟ مقرّبان میبینند، پس مقرّبان از وضع أعمال اَبرار باخبر هستند، هر کار خیری که اَبرار انجام میدهند که ﴿أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾[10] هستند، مقرّبان که از آنها بالاتر هستند باخبر و آگاه هستند: ﴿إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾، آن مقرّبون نامه اعمالی دارند، حالا آن را غیر از ذات اقدس الهی چه کسی مشاهده میکند معلوم نیست؛ به هر حال مقرّبون هم اعمالی دارند که در جایی هم مضبوط است، آنها در یک سطح دیگری میباشند؛ همانطوری که در بهشت درجات و چشمههایی هست، برخیها سر به مُهر هستند و کسی از آنها خبر ندارد که اینها از آن چشمهها به عنوان «رحیق مَختوم» یاد میکنند؛ یعنی خَتم شده مُهر شده و با مُشک و عنبر هم سر این شراب را بستند که ﴿رَحِیقٍ مَخْتُومٍ ٭ خِتَامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ﴾؛[11] با مُشک سر این شراب را بستند که سر به مُهر است کسی باخبر نیست، این درباره وصف مقرّبون است که ﴿یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾،[12] کار مقرّبون را دیگران باخبر نیستند.
پرسش: علمی که شما فرمودید خدا نسبت به انسان دارد علم فعلی خداست؟
پاسخ: بله، چون علم ذاتی که عین ذات است؛ اما علم فعلی است که موجود فعلی میخواهد.
پرسش: اما تا وقتی که ... ظهور و مصداق خارجی که ندارد!
پاسخ: چرا! فرمود: ﴿وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾،[13] به صورت کلّی فرمود هیچ چیزی در عالَم نیست مگر اینکه مخزن آن در نزد ماست، قبل از اینکه به عالَم طبیعت بیاید مخزن آن نزد ذات اقدس الهی است.
پرسش: تعابیر قبل و بعد برای جایی است که زمان و مکانی وجود داشته باشد.
پاسخ: بله، اگر قبل و بعد زمانی باشد درست است! ما مادامی که با این ادبیات خودمان سخن میگوییم، فعل ماضی و مضارع و امثال آنها است؛ اما در کتابهای ادبی ـ آنها که آگاه هستند ـ از همان انموذج این را تفهیم کردند که وقتی «کان» به ذات اقدس اقدس الهی اسناد داده بشود، مُنسلخ از زمان است؛ وقتی میگویند «کَانَ اللهُ قَدِیرا» معنایش این نیست که خدا سابقاً «قدیر» بود یا «یَکون» یعنی بعداً «قدیر» میشود! این را در اوایل به این طلبهها یاد دادن «کان»ای که به ذات اقدس الهی منسوب است ﴿کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً﴾[14] و کذا، میگویند مُنسلخ از زمان است؛ منتها این ادیب نمیداند که این مُنسلخ از زمان است یعنی چه! وقتی گفتند این «کان» چه صیغهای است؟ حکیم میگوید این صیغه نیست، این حرف است؛ مثل «إنّ» و «أنّ» که حروف مشبهه به فعل هستند و نصب و رفع میدهند. اگر چیزی نصب داد یا رفع داد، معنایش این نیست که فعل است، این حرفی است که عمل میکند! «کان» نزد حکیم حرف است، نزد ادیب فعل است! اگر فعل است سرانجام زمان میخواهد، فعل مُنسلخ از زمان باشد یعنی چه؟ منتها به فکر او دیگر نمیرسد که «کان» حرفی غیر از «کان» فعل است. اینکه در کتابهای فلسفی میگویند «کون رابط» همین است؛ رابط معنای حرفی دارد.
پرسش: وحدت اصل و نسخه پیش میآید؛ یعنی آنچه در علم خدا هست، چون که آنجاست و زمان نیست ... .
پاسخ: چون علم ذات اقدس الهی با مبادی اختیاری او هست که حضرت آن «السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ» را معنا کرده، «الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ» را معنا کرده؛ یعنی «سَیَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِیَاءِ عَنْ رَغبةٍ وَ میلٍ وَ إرادةٍ تَامَّة»، چنین چیزی را ذات اقدس الهی میداند؛ آن وقت همین را فرشتگان مشاهده میکنند و همین را عدّهای از مدبّرات با آن نسخه اصل مطابقه میکنند. ذات اقدس الهی میداند که این شخص با همه امکاناتی که دارد و میتواند راه بد را طی کند؛ اما عالماً، عامداً و مختاراً این راه خیر را طی میکند و آن یکی با اینکه میتواند راه خَیر را طی کند، عالماً و عامداً راه شرّ را طی میکند. این معنای «الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ» است که وجود مبارک امام طبق نقل مرحوم صدوق در توحید تفسیر کرده است؛ همین معلوم فعلی حق تعالی است و علم او علم شهودی است، نه علم حصولی، پس سخن از مفهوم ذهنی نیست؛ وقتی علم او شهودی شد، مشهود خارجی میخواهد، پس در مقطعی این حقیقت محفوظ است؛ آن وقت فرشتگان میآیند و آنچه را که این شخص عمل کرده است، این را با آن نسخه اصل تطبیق میکنند.
پرسش: علم شهودی همان فعل طرف است.
پاسخ: بله، خدا میداند که این شخص وقتی به دنیا آمده، با اختیار خودش چه کاری خواهد کرد.
پرسش: وحدت اصل و نسخه پیش میآید؛ یعنی علم همانی است که این دارد انجام میدهد.
پاسخ: نه! درجات آن فرق میکند؛ این ﴿وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ که در سوره «حجر» است؛ یعنی آنچه نزد شماست، یک ریشهٴ اصلی در مخزن الهی دارد؛ آنچه را که ما نازل کردیم، اگر باران نازل کردیم ریشهٴ اصل آن در مخزن است؛ اگر آهن نازل کردیم ﴿وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ﴾[15] شد، آنجا نازل شد؛ اگر «انعام» نازل کردیم ﴿وَ أَنزَلَ لَکُم مِنَ الأنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾[16] دام نازل کردیم، شتر نازل کردیم، گوسفند نازل کردیم، اصل آنها آنجاست. هر چه که در این عالَم طبیعت و خَلق هست، ریشه اصلی آن در مخزنی از مخازن الهی هست؛ منتها حالا چند مخزن هست و آن ارتباط مخازن با یکدیگر چگونه هستند، آن را یک بحث دیگری میطلبد تا آنجا که علم بشر ممکن است، این است که یکجا نیستند: ﴿وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾، نه «خزینتُهُ»! چندین درجه است و چندین مرتبه است حرف دیگری است. ﴿وَ أَنزَلْنَا﴾ هم به معنی «خَلَقنَا» نیست، ﴿وَ أَنزَلَ لَکُم مِنَ الأنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾؛ یعنی تنزّل دادیم؛ همانطور که باران را تنزّل دادیم، گاو و گوسفند و شتر را هم تنزّل دادیم.
فرمود که این کتاب ماست! وضع مؤمنین چون روشن هست، با یک جمله مسئله را حلّ کرد؛ فرمود اینها حُسن فاعلی دارند، چون عقیدهٴ طیّب و طاهر داشتند؛ حُسن فعلی دارند، چون عمل آنها صالح است وارد بهشت میشوند؛ اما درباره کفّار چند آیه را با چند جبهه و جهت بازگو فرمود؛ فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ﴾، همین یک آیه تمام میشود. فخر رازی خیال کرده که این ﴿فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ﴾ ـ ﴿رَحْمَتِهِ﴾ یعنی بهشت ـ این «إدخال» رحمت است، بعد گفته که معلوم میشود بهشت بُردن رحمت است و ثواب بر خدا واجب نیست، خدا میتواند ثواب بدهد و میتواند ثواب ندهد؛[17] غافل از اینکه نفرمود به آنها رحمت میکند، فرمود آنها را در رحمت خود داخل میکند که یکی از القاب و اشاراتی که مربوط به بهشت است «دار الرّحمة» است و اساس کار هم این است که ذات اقدس الهی وعده داد؛ به مؤمنین وعده بهشت داد، چه اینکه به تبهکاران وعید جهنّم داد. خُلف وعید اگر به صورت وعید باشد ـ یعنی انشا باشد نه گزارش و خبر، اگر گزارش و خبر بود یقیناً واقع میشود؛ اما اگر به صورت وعید بود و انشا بود ـ برای حکیم قبیح نیست. ممکن است ذات اقدس الهی کسی را وعید، تهدید و مانند آن بکند بعد عفو بکند، این ضرری ندارد؛ اما خُلف وعده مخالف حکمت است؛ یعنی وعده بدهد که مؤمن را به بهشت میبرد و برخلاف وعده عمل کند ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ﴾،[18] ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾،[19] او وعدهٴ خود را تخلف نمیکند؛ منتها ایشان خیال کردند که عمل به وعده «یَجِبُ عَلَی الله» هست، در حالی که به برکت هدایتهای ائمه(علیهم السلام)، فرمودند چیزی بر خدا واجب نیست که قانونی از پیش نوشته شده باشد و بر خدا حاکم باشد! «یَجِبُ عَنِ الله» است، نه «یَجِبُ عَلَی الله». خدا یقیناً مؤمن را به بهشت میبرد، نه باید ببرد که چیزی از خارج تنظیم شده باشد به نام قانون و ـ معاذ الله ـ بر خدا حاکم باشد. معتزله در اثر دور افتادن از راهنماییهای دقیق اهل بیت، اینها همان «یَجِبُ عَلَی الله» را فکر کردند، در برابر آنها اشاعره نتوانستند این را تحمل کنند، گفتند که «یَجِبُ» نیست و خدا میتواند مؤمن را به جهنم ببرد؛ اما این «مَنْزِلَةٌ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْن»[20] را درک نمیکردند. خدا یقیناً مؤمن را به بهشت میبرد؛ اما نه باید به بهشت ببرد، چون حق است و حکیم است از او جز خیَر نازل و صادر نخواهد شد! این «یَجِبُ عَنِ الله» کلام شیعه است و «یَجِبُ عَلَی الله» حرف معتزله است که باطل است.
فرمود خدای سبحان این را در بهشت خود داخل میکند، نه اینکه به او رَحم میکند! اگر میفرمود رَحم میکند، شما میتوانستید بگویید چون رحمت بر خدا واجب نیست، پس «إدخال» در بهشت واجب نیست، اما فرمود: ﴿فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ﴾، بهشت «دار الرّحمة» است! این دو نکته بر جناب فخر رازی مخفی ماند: یکی اینکه خدا نفرمود «یَرحَمُ»، فرمود «فَیُدْخِلُ» و بهشت هم «دار الرّحمة» است. ثانیاً ما که میگوییم حتمی است، میگوییم «یَجِبُ عَنِ الله»، نه «یَجِبُ عَلَی الله»! درباره قبیح هم همینطور است! ظلم هم همینطور است که ﴿وَ لاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾،[21] ظلم «یَمْتَنِعُ عَنِ الله» است، نه «یَمْتَنِعُ عَلَی الله»! ما قانونی داشته باشیم پیشنوشته که این ـ معاذ الله ـ بر خدا حاکم باشد؛ اگر قانون باشد یک شیء موجودی است، آن را چه کسی خلق کرده است؟ آن را چه کسی آفریده است؟ خدا محکوم هیچ قانونی نیست، برای اینکه قانون معدوم که نیست، موجود است و اگر موجود است مخلوق خود اوست؛ لذا ذات اقدس الهی محکوم هیچ حکمی نیست، بلکه همه احکام از اوست. بین «یَمْتَنِعُ عَلَی الله» که معتزلی میپندارد با «یَمْتَنِعُ عَنِ الله» که امامیه میگوید خیلی فرق است!
غرض این است که درباره مؤمنین همین یک آیه را اکتفا فرمود و اما درباره کفّار فرمود: ﴿وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ﴾، درباره کفّار چندین جمله دارد؛ فرمود اولاً آیات الهی که بر شما خوانده شد و شما هم مستکبرانه اصلاً حاضر نشدید بررسی کنید! همان حرف قبلی خودتان که گفتید: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾[22] را تکرار کردید، حاضر نشدید که مطالعه کنید و مستکبرانه حرف وحی را رد کردید. ﴿أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾ دیگر نفرمود: «فأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا فَیُدْخِلُهُمْ فِی جَهَنَّم»، ببینید! چندین جمله ردّ و بدل شد تا تمامیّت حجّت بر آنها را بیان کند. فرمود: ﴿وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا﴾ به آنها گفته میشود: ﴿أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾؛ این ادلّهٴ ما که بر شما تلاوت میشد، شما بدون تأمّل و تدبّر مستکبرانه اینها را رد میکردید ﴿فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ﴾.
شما دو مشکل جدّی داشتید: یکی استکبار اعتقادی داشتید که کافر بودید، دیگر اینکه در عمل هم در قبال آن اهل بهشت هر گناهی که از دست شما برمیآمد میکردید. اهل بهشت ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ اعتقاد خوب داشتند، ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾؛ کارهای خیر انجام دادند؛ شما از نظر اعتقاد، استکبار و کفر و إلحاد و شرک داشتید، یک؛ از نظر عمل هم هر سیّئهای از دست شما برآمد انجام دادید و مُجرم بودید، دو؛ که ﴿کُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ﴾، بعد هم وقتی به شما گفته میشد وعده الهی، وعید الهی و روز قیامت حق است ـ اینها هنوز سؤال و جواب است ـ ﴿وَ إِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾؛ یعنی «السّاعةُ آتیةٌ بالضَّرورة» که این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ به منزله جهت قضیه است. ﴿قُلْتُم مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ﴾؛ ما نمیدانیم قیامت چیست!؟ یعنی مستکبرانه، مستهزئانه، با حالتی مسخره برخورد میکنید و میگویید ما نمیدانیم قیامت چیست! برهان اقامه شده که انسان نمیپوسد، روح که از بین نمیرود و بدن را دوباره ذات اقدس الهی به حال اوّلش برمیگرداند! همان خدایی که چیزی را که نبود ایجاد کرد، اینکه الان متفرّق است را جمع میکند، ولی شما مستهزئانه و مستکبرانه حرفهای انبیا را گوش نمیدادید، ﴿قُلْتُم مَا نَدْرِی﴾؛ یعنی اصلاً قابل درک نیست و ما نمیدانیم که تو چه میگویی! ﴿قُلْتُم مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً﴾؛ بله، از این حرفهایی که میگویی گمانهایی ما میبریم، ما که به این حرفها یقین نداریم. حالا اینها اگر همان گروه آیه 24 بودند که به صورت ضرس قاطع میگفتند: ﴿مَا هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ اینها اگر آنها باشند، دیگر ﴿إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً﴾ در آنها نیست؛ اگر غیر آنها باشند قابل میباشند، چون افراد یکسان نیستند؛ بعضیها خیلی جدّی هستند و متصلِّب در کفر میباشند و بعضیها نه، آنطور نیستند؛ اما «علی أیّ حال» از پاسخ الهی برمیآید که چه این گروه و چه آن گروه ـ معاذ الله ـ در صدد استهزا و مسخره کردنِ وحی بودند و اینکه میگفتند ما یقین نداریم، نه یعنی ما در حدّ احتمال و مظنّه ما فکر میکنیم! زیرا اگر خطر یقینی باشد که انسان یقیناً پرهیز میکند؛ اما در خطر مهم اگر مظنّه هم داشته باشد پرهیز میکند؛ لذا ذات اقدس الهی بعد از اتمام این حجّت در صحنه معاد، میفرماید: ﴿وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا﴾ کارهایی که کردند هم آن کفر برای آنها روشن میشود و هم آن استهزا برای آنها روشن میشود، هم آن ﴿کُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ﴾ برای آنها روشن میشود. ﴿وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم﴾، ﴿وَ حَاقَ بِهِم﴾ یعنی «أحاطَ بِهِم»، اینهایی که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾[23] اینها گروهی هستند که در قیامت ﴿حَاقَ بِهِم﴾، «أحاطَ بِهِم» از هر طرف اینها گرفتار شعلهاند و راه برای فرار بسته است. ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾؛ یعنی آنچه را که با آن دین را مسخره میکردند، اینها را در بر گرفته است، مثل یک سیم خارداری که به اینها احاطه پیدا کرده، ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ در دنیا ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ در آخرت؛ اما هنوز به آن سوخت و سوز نهایی نرسیدند و هنوز گفتگو تمام نشده است؛ منشأ آن کار این است که شما عمداً دین را ترک کردید، ذات اقدس الهی هم عالماً و عامداً شما را رها کرده است. ﴿وَ قِیلَ﴾ که گفته فرشتهای از فرشتگان گفتند، به هر حال هر که هست حرف حق میزند، چون آن روز ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾؛[24] آن روز هیچکسی حرف نمیزند، مگر کسی که اذن داشته باشد، یک؛ حرف او هم حرف صحیحی باشد، دو. از طرف خدای سبحان به آنها گفته میشود: ﴿الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ﴾؛ ما شما را فراموش میکنیم؛ یعنی «نَتْرُکُکُم». این نسیان همان نسیان عمدی است که عمداً کسی را انسان از ذهن ببرد. ﴿کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا﴾ شما روز قیامت را عالماً و عامداً رها کردید، برای اینکه ما چندین بار با شما در میان گذاشتیم و احتجاج کردیم، گفتیم: ﴿إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ شما گفتید: ﴿مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً﴾؛ ما نمیدانیم شما چه میگویید! حتی گفتید: ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾،[25] «إنّا لفی ریب»، «إنّا لفی شک» و مانند آن. ﴿وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا﴾، بعد سخن پایانی ﴿وَ مَأْوَاکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُم مِن نَاصِرِینَ﴾؛ نه خودتان میتوانید مشکل خودتان را حلّ کنید و نه کسی از خارج مشکل شما را حلّ میکند؛ شما مشکل خود را حلّ نمیکنید، برای اینکه مُحاط هستید و تحت إحاطه هستید، بستهاید؛ کسی هم به یاد شما نیست، برای اینکه ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾،[26] ذات اقدس الهی به هر کسی اذن نمیدهد، به انبیا، اولیا و اهل بیت(علیهم السلام) اذن میدهد؛ اما آن «مشفوعٌ له» باید «مُرتضی المذهب» باشد: ﴿وَ لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَی﴾.[27] آنجایی که خدا فرمود: ﴿رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾[28] که اسلامِ کمال نعمت و تمام ولایت است، آن اسلام، اسلام مُرتضی و خداپسند است، اگر کسی آن اسلام را داشت ﴿رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ بود، این شخص میشود «مُرتضی المذهب» و میشود «مشفوعٌ له» که شما هیچکدام از اینها را نداشتید. ﴿وَ مَأْوَاکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُم مِن نَاصِرِینَ ٭ ذلِکُم بأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ لاَ یُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ لاَ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ﴾، این پنج ـ شش آیه مربوط به همینهاست. در برابر مؤمنین فقط یک آیه است: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ﴾، اما درباره اینها اتمام حجّت هست، منشأ گناه اینها هست، کفر اعتقادی هست، سیّئه عملی هست، ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ هست، نفی «شفاعت» هست، عدم خروج از «نار» هست، عدم «استعتاب» هست؛ یعنی حتی اجازه عذرخواهی هم به آنها نمیدهند، چون خود «استعتاب» یعنی طلب «عتبه»، یعنی طلب عذر؛ خود عذرخواهی انسان را سبک میکند! انسان اگر معذرتخواهی کند در نزد خود و در نزد جامعه سبک میشود. فرمود ما به اینها اجازه عذرخواهی هم نمیدهیم تا مقداری سبک بشوند. «استعتب» یعنی طلب «عُتبه» و عذرخواهی کرد، «مُستَعتَب» یعنی کسی که به او اجازه داد او عذرخواهی بکند، ﴿لاَ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ﴾ یعنی به آنها اجازه عذرخواهی هم نمیدادند. پایان سوره مبارکه «جاثیه» این است: ﴿فَلِلَّهِ الْحَمْدُ﴾ به سه حد وسط، چرا حمد؟ برای اینکه «ربّ» محمود است و خدا «ربّ» است پس محمود است، چون ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ﴾ است و ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ﴾ محمود است ﴿فَلِلَّهِ الْحَمْدُ﴾. ﴿رَبِّ الأرْضِ﴾ است و «ربّ» مَربوب است ﴿فَلِلَّهِ الْحَمْدُ﴾. مجموع ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَ رَبِّ الأرْضِ﴾ هم که ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ است محمود است «فاللهُ محمودٌ». اگر اوّل میفرمود «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ الْعٰالَمِین»، این موهِم بود که برای مجموع است؛ اما معلوم شد که برای جمیع است! برای تکتک اینها خدا ربوبیت دارد و در برابر تکتک اینها هم خدا محمود است! و این حمدی که ما میکنیم، برای اینکه نه تنها او کبیر است، کبریای «سماوات» و «أرض» و «جهانیان» برای اوست و این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است: ﴿وَ لَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ قهراً کبریای جهانی هم خواهد بود ﴿وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. التوحید(للصدوق)، ص356.
[2]. سوره یس، آیه12.
[3]. سوره زخرف، آیه80.
[4]. سوره إنفطار، آیات10 و11 و12.
[5]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص293؛ «﴿إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ الملائکة ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ أی نستکتبهم أعمالکم ﴿فِی رَحْمَتِهِ﴾ فی جنته».
[6]. مفاتیح الغیب، ج27، ص681؛ «﴿إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ الملائکة ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ أی نستکتبهم أعمالکم».
[7]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص262؛ «و معنی نستنسخ نستکتب الحفظة ما یستحقونه من ثواب و عقاب و نلقی ما عداه مما أثبته الحفظة لأنهم یثبتون جمیعه»؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص120؛ «﴿إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ أی نستکتب الحفظة ما کنتم تعملون فی دار الدنیا و الاستنساخ الأمر بالنسخ مثل الاستکتاب الأمر بالکتابة و قیل المراد بالکتاب اللوح المحفوظ یشهد بما قضی فیه من خیر و شر و علی هذا فیکون معنی نستنسخ أن الحفظة تستنسخ الخزنة ...».
[8]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج6، ص476؛ بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج54، ص367.
[9]. سوره مطفّفین، آیات 18 ـ 21.
[10]. سوره واقعة, آیه8؛ سوره بلد, آیه18.
[11]. سوره مطفّفین، آیات25 و26.
[12]. سوره مطفّفین، آیه28.
[13]. سوره حجر، آیه21.
[14]. سوره فتح، آیه7.
[15]. سوره حدید، آیه25.
[16]. سوره زمر، آیه6.
[17]. مفاتیح الغیب، ج27، ص681؛ «المسألة الثالثة: سمّی الثواب رحمة و الرحمة إنما تصح تسمیتها بهذا الاسم إذا لم تکن واجبة، فوجب أن لا یکون الثواب واجبا علی اللّه تعالی».
[18]. سوره نساء، آیات87 و 122.
[19]. سوره آل عمران، آیه9؛ سوره رعد، آیه31.
[20]. تحف العقول، ص460؛ «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ مَنْزِلَةٌ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْن».
[21]. سوره کهف، آیه49.
[22]. سوره مؤمنون، آیه37.
[23]. سوره بقره، آیه81.
[24]. سوره نبأ، آیه38.
[25]. سوره سبأ، آیه7.
[26]. سوره بقره، آیه255.
[27]. سوره إنبیاء، آیه28.
[28]. سوره مائده، آیه3.