أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (1) وَ طُورِ سینینَ (2) وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ (4) ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ (5) إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (6) فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (7) أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمینَ (8)﴾.
این سوره مبارکه گرچه میتواند در مدینه نازل بشود؛ اما ظاهر آن مکی است و این ظهور نه برای آن است که فرمود ﴿وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ﴾؛ زیرا ممکن است وجود مبارک حضرت بعد از هجرت از مکه به مدینه، از مدینه به مکه تشریف آورده باشند در ظرفی که حضرت در مکه هستند این سوره نازل شده باشد که خدا بفرماید: ﴿وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ﴾.
مطلب دوم آن است که بین سوگند و مقسمبه آن مطلبی که مورد قسم است باید که تناسب باشد. سوگند به تین و زیتون و طور سینین و این بلد امین است و خدای سبحان به اینها سوگند یاد کرد قبلاً هم روشن شد که سوگند به مخلوق در حقیقت سوگند به خلقت است و خلقت تجلّی خالق است؛ طبق بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که در نهج البلاغه هم درباره فعل خدا فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»[1] هم درباره قول خدا فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِه»[2] کتاب خدا که قول خداست و ساختار خلقت که فعل خداست هر دو مخلوق الهیاند و سوگند به مخلوق یعنی سوگند به خلقت و سوگند به خلقت یا سوگند به تجلی و سوگند به تجلّی غیر از آیت و ارائه کمال و جمال متجلّی چیزی دیگر نیست، قهراً با مطلبی که بعداً میآید تناسب دارد. عدهای بر آن هستند که این تین و زیتون یعنی انجیر و زیتون که فواید فراوانی دارند هم خوش طعم و خوش خوراک هستند هم مواد غذایی دارند روغنی دارند و مانند آن؛ لکن برخی بر آن هستند که تین و زیتون مانند طور و ﴿هذَا الْبَلَدِ﴾ اسم مکان است. سلسله جبالی که تا هَمَدان ادامه دارد، آن به نام زیتون است زیرا در بخشهای وسیعی از این سلسله جبال درخت زیتون غرس میشود و جایی که درخت فراوانی غرس بشود آنجا به نام آن درخت نامیده میشود و همچنین یا آن جبل جودی که وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) هنگام استقرار ﴿وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ﴾[3] آنجا چون مسجد حضرت نوح بود و آنجا درخت تین زیاد رشد میکرد از این جهت گفتند تین است یا مناسبتهای دیگری. اگر به این دو سلسله جبالی که یک بخش از آن به تین است یک بخش از آن به زیتون است اراده بشود با طور سینین که کوه طور است و محل مناجات کلیم الهی(سلام الله علیه) است با ﴿وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ﴾ که مکان میلاد و حَرَم امن خاص خدا قرار داده شد اینها چهار سوگند هماهنگ خواهد بود یعنی تین و زیتون و طور سینین ﴿وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ﴾ که خدا فرمود: ﴿جَعَلْنا حَرَماً آمِناً﴾؛[4] ﴿هذا بَلَداً آمِناً﴾.[5] در بخشی هم فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ﴾[6] اگر از آن به بعد حرَم امن الهی شد و خدا آن را حرَم امن قرار داد جای مقدسی است قداست این اماکن باعث سوگند به اینها است.
به هر تقدیر هر چه را ذات اقدس الهی به آن سوگند یاد کند آن آیت الهی است چه به آن سوگند یاد بکند چه نکند، اما در بین آنها تناسبی هم باشد. بعد از این چهار سوگند که تین و زیتون و طور سینین و ﴿وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ﴾ است با «لام» قسم یا جواب آن قسم فرمود ما تحقیقاً انسان را به بهترین وجه آفریدیم منظور از این حُسن قوام حُسن ظاهری نیست آن طوری که در طاوس و تیهو و مانند آن است وگرنه بخشی از آنها زیباتر هستند یا همسان انسان هستند. اینکه فرمود: ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾؛ یعنی ساختار خلقت او، ظرفیت پویش و جهش و رشد و تعالی و ترقّی را دارد تا برسد به بارگاه ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[7] که مال پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است یا جزء مقرّبین بشود که ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾.[8]
اینکه حکمای بزرگ اسلام آمدند گفتند حکمت دو قسم است: حکمت نظری و حکمت عملی؛ حکمت نظری این است که ما با برهان بفهمیم خدا چه کرد، در عالم چه هست و چه نیست، حکمت عملی آن است که خدا چه دستور داد که چه بکنیم و چه نکنیم. باید و نباید در حکمت عملی است که فقه و حقوق و اخلاق و سایر رشتههای تربیتی را به همراه دارد که باید و نباید. حکمت نظری درباره بود و نبود است. بود و نبود کار خداست، باید و نباید امر خداست. خدا جهان را به نظام أحسن آفرید و برابر آن نظام أحسن به جامعه بشری دستور داد که أحسن مخلوق باش. باید و نباید را که حکمت عملی است طبق أمر خدا در حکمت عملی میآموزند، بود و نبود را که حکمت نظری است در تشخیص کار ذات اقدس الهی هم خدای سبحان نظام را چون ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[9] است، ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[10] هیچ چیزی فوت نشده هیچ چیزی جایش عوض نشده. اینکه بزرگان اهل حکمت گفتند ساختار خلقت مانند حلقات ریاضی است یعنی هر چیزی در جای خودش است نه علت از جای خودش جدا میشود نه معلول از جای خودش جدا میشود، نه اختیار به اضطرار برمیگردد نه اختیار به جبر برمیگردد نه اختیار به تفویض برمیگردد. اختیار برای بشر هست، جا برای تفویض و جبر نیست و مانند آن.
بنابراین اینکه گفتند جریان خلقت مثل ساختار ریاضی است یعنی هر چیزی در جایگاه خودش قرار داد که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[11] ﴿کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾[12] و مانند آن. پس آن تین و زیتون و طور سینین و بلد امین اینها سوگندها است که خدا فرمود آنچه را که در خلقت انسان لازم است من به کار بردم، بشر باید برابر آن باید و نبایدی که خدا امر میکند را انجام بدهد و چون بسیاری از مردم توفیق انجام را عمداً ندارند ﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ﴾، به دوزخ چه در دوزخ برزخی یا دوزخ قیامت کبری گرفتار میشوند مردان الهی که هم در بحث با بود و نبود فهمیدند خدا چه کرد، هم در بحث باید و نباید فهمیدند خدا چه امر کرد و برابر آن اطاعت کردند چه نهی کرد و برابر آن اجتناب کردند، اینها کسانیاند که ﴿إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ﴾ اینها حُسن فاعلی دارند چون مؤمناند حُسن فعلی دارند چون عمل صالح انجام میدهند. قبلاً هم روشن شد که «آمَنَ» به معنای «إعتَقَدَ» نیست «آمَنَ» به معنای اینکه مؤمن شد و معتقد شد نیست. «آمَنَ»؛ یعنی «دَخَلَ فی المَأمَن». توحید مأمن خداست «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»[13] اگر کسی وارد قلعه توحید و دین شد و معتقد شد میشود مؤمن؛ وگرنه لغتاً «آمَنَ» یعنی «دَخَلَ فی المَأمَن»؛ منتها عقیده مأمن هست اعتقاد مأمن هست ایمان به این معنا مأمن هست وگرنه لغتاً همان است که در بیانات نورانی سلسلة الذهب آمده است که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»، درباره وجود مبارک حضرت امیر هم هست که «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) حِصْنِی»[14] یعنی مأمن. کسی که پذیرفت «دَخَلَ فی المَأمَن» اگر «دَخَلَ فی المَأمَن» حُسن فاعلی پیدا کرد و اگر به دستورهای دیگر عمل کرد حُسن فعلی داشت این جمع حُسن فاعلی و فعلی شخص را اهل نجات میکند أجر بیپایان دارد «مَن» یعنی «قطع»، «منین» یعنی «مقطوع»، حبل منین در برابر حبل متین است. آن طناب پوسیده گسسته غیر قابل اعتماد را میگویند حبل منین، آن طناب مستحکم آویخته از ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾[15] تا به دست جامعه بشری که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾[16] میگویند حبل متین. متین یعنی محکم و متقن. آنکه حبل متین را رها کرد به حبل منین یعنی مقطوع و پوسیده رسیده است «مَن» یعن «قطع»، «مَنَعَهُ» یعنی «قَطَعَهُ»، «ممنون» یعنی «مقطوع»؛ فرمود أجر غیر ممنون دارد پایانپذیر نیست.
درباره جهنم کم و بیش سخنی بعضیها گفتهاند ولی درباره بهشت احدی درباره ابدیت بهشت و جاودانگی آنسخنی نگفت؛ زیرا انسان در آنجا بدنش تابع روح است بدنی است نمیر، روحش هم که مرگپذیر نیست. موجودات بهشت این چنین است. یک وقت از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند ـ این در بحثهای قبل هم اشاره شد ـ که در جریان شجره آدم(سلام الله علیه) اختلاف است چند نقل شد که آیا درخت انگور بود خرما بود یا خوشههای گندم و مانند آن بود، فرمود همه درست است؛ زیرا درخت بهشت مثل درخت دنیا نیست که یک درخت بخواهد یک میوه خاص بدهد؛ میوههای درخت برابر اراده بهشتیها است هر چه بهشتی اراده کند او عطا میکند نه اینکه هر چه او دارد بهشتی بخواهد؛ لذا فرمود درختهای بهشت این خصیصه را دارد.
غرض آن است که ذات اقدس الهی به عنوان فضل است، ولی أجر تعبیر کرده و أجر غیر منقطع است. فرمود ما او را برگرداندیم یعنی چندین بار او را هدایت کردیم او عمداً نپذیرفت، فطرت و عقل را از درون به او دادیم نکول کرد، رهبران الهی را از خارج فرستادیم نپذیرفت، ﴿نَبَذَوُهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[17] این عمداً به سوء اختیار خودش سقوط کرده است؛ لذا ما هم او را به پایان تلخش گرفتار کردیم ﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ﴾. از جریان دوزخ بدتر نیست؛ البته خود دوزخ درکاتی دارد که نفاق باعث سقوط در آن اسفل درکات است ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[18] یعنی انسان «فی الجمله» به أسفل سافلین سقوط میکند و «فی الجمله» هم به اجر غیر ممنون میرسد.
این سوگندها نشان میدهد که انسان این ظرفیت را دارد بعد از اینکه در مکه و امثال آن این احکام را بیان کرد فرمود انسان برای همین خلق شد با این احسن قوام هماهنگ است. در جریان احسن قوام بودن در سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت که ساختار بدنی او به احسن قوام برنمیگردد آنجا که دارد نطفه بود، ما نطفه را علقه کردیم، علقه را مضغه کردیم، بعد عظام شد، ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾[19] تا اینجا تطورات عادی بود، از آن به بعد که سخن از ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[20] میرسد میفرماید: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[21] نه یک چیز دیگری به او دادیم، همان او را بالا بردیم که این با سبق مادی بدن روح و لحوق تجرد او سازگار است.
مستحضرید که جریان «خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ»[22] آن جنبه عقلانیت آن است، آن مرحله عاقله و عقل قبل از خلقت انسان بود اما این مرحله نفسانیت او جسمانی است و «روحانیة البقاء» است. آنجا فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾؛[23] البته خدا چون ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ است هر چیز را به احسن وجه آن خلق کرد چه اینکه در بخشهای دیگر این دو اصل را که مکرر بیان شد ذکر کرد: یکی «کان»ی تامه است که فرمود خدا ﴿خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[24] است؛ یعنی «کل ما صَدَقَ علیه أنّه شیءٌ فهو مخلوقُ الله سبحانه و تعالی» خدا او را خلق کرد. یکی «کان»ی ناقصه است که هر چه را آفرید به بهترین وجه آفرید، میفرماید: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[25] که این مربوط به «کان»ی ناقصه است هر چیزی را که آفرید تمام آنچه لازمه بهتر بودن او بود به او داد، در ساختار تغذیه او تنمیه او تولید او حرکت او فعالیت او، جنبوجوش او، هر چه که برای یک خرچنگ لازم بود به او داد، آنچه برای طاوس لازم بود به او هم داد، آنچه به حیوان بحری لازم بود داد آنچه حیوان برّی لازم داد، آنچه که به پرندهای که ﴿ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾[26] لازم بود به آن داد که در بیان نورانی حضرت موسای کلیم(سلام الله علیه) برابر آنچه در سوره مبارکه «طه» آمده این است که ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[27] این ناظر به «کان»ی ناقصه است، «کان»ی تامه اصل وجود را بیان میکند، «کان»ی ناقصه خصیصه و مزایایی که این شئ لازم دارد از لحاظ جهاز زندگی و تغذیه و تنمیه و تولید و مانند آن به او میدهد؛ آن وقت این میشود احسن تقویم. در احسن تقویم آن حُسن فعلی و فاعلی را مشخص کرده است.
غرض آن است که اینکه بزرگان حکمت آمدند گفتند حکمت نظری داریم حکمت عملی داریم، هر دو به کار خدا برمیگردد. حکمت نظری این است که انسان بفهمد خدا عالم را چقدر زیبا آفرید، چه جور منظم آفرید. حکمت عملی این است که خدا چه دستور داد که چگونه بکنیم. خلیفه خدا عهدهدار حکمت عملی است و خود ذات اقدس الهی عهدهدار حکمت نظری است از یک سو و عهدهدار تبیین حکمت عملی است از سوی دیگر و این سوره مبارکهای که به نام «التین» یا «و التین» «علم بالغلبة» آن هست، فرمود راه «أحسن التقویم» مشخص است راه «أسفل السافلین» هم مشخص است ﴿فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ﴾. این طعنهایی که میزنند اهانتهایی که میکنند درباره دینی که جامع حکمتین است؛ یعنی در جهان چه هست، یک؛ انسان در جهان چه باید بکند، این دو؛ از این زیباتر و بهتر و رساتر فرض ندارد. برنامهها را ذات اقدس الهی مشخص کرد فرمود این احسن تقویم برای آن است که شما به «أحسن المخلوقین» برسید؛ زیرا تمام آنچه در نظام جهان هست برای شما خلق کردم مسخَّر شما است. چیزی در ساختار نظام سپهری نیست که خدا آن را در دسترس بشر قرار ندهد حالا یا امروز یا آینده. نمیشود گفت ما به فلان کره دسترسی نداریم یا دستگاهی که ما را به آنجا برساند نداریم، نخیر میتوانید بسازید به این شرط که نه بیراهه بروید و نه راه کسی را ببندید.
آنگاه دستگاهی هست که تقنین دارد، دستگاهی هست که اجرا میکند، دستگاهی هست که داوری دارد. خدای سبحان هم دستگاهی که در ساختار خلقت برای بشر آماده است آن را آفرید و هم انسان را مسئول بهرهبرداری در حکمت عملی کرد بعد از حکمت نظری؛ یعنی بفهمد که در جهان باید و نباید چیست و بفهمد که در جهان آن بود و نبود چیست و این باید و نباید چه باید بکند عمل بکند؛ آنگاه محکمه قضا میخواهد. بین آنچه خدای سبحان ترقیم کرد و دستور داد که باید و نباید و آنچه را جامعه بشری در مسئله تهذیب نفس، تدبیر منزل، سیاست مملکت و تمدن جامعه که حکمت عملی به این سه بخش است و هر کدام از این بخشها هم چندین مجموعه را زیر پوشش خود دارد؛ مثل اینکه حکمت طبیعی چندین رشته را دارد، حکمت تعلیمی و ریاضی چندین رشته را به همراه دارد، حکمت الهی چندین رشته را به همراه دارد، این حکمت عملی هم چندین رشته را به همراه دارد ولی اصول کلی این است.
آنگاه فرمود یک داور میخواهد داور همان است که حکمتین را تنظیم کرد، هم بود و نبود را تنظیم کرد هم باید و نباید را دستور داد و ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾[28] است و شاهد کل شیء هم هست. در بخشهای سوره مبارکه «یونس» آیه 61 به بعد دارد که هر کاری که انجام میدهید هنگام ورود ما میبینیم در مشهد ما هستید ﴿إِلاّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾[29] همین که وارد بشوید در مشهد ما هستید در مرئا و منظر ما هستید. پس داور کسی است که حکمتین را تنظیم کرده است یعنی هم بود و نبود عالم را تنظیم کرد هم باید و نباید عالم را تنظیم کرد و انسان که مسئول است هم بود و نبود را در بخش علمی بفهمد که «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»،[30] هم باید و نباید را بفهمد و عمل کند که انسان مکلّف به عمل است به نام ایمان که فرض کرده و واجب کرده ایمان را. بعد خود ذات اقدس الهی داور است و داوری میکند، او ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است؛ گرچه دیگران حکمی دارند اما آن حکم نهایی از آنِ خدای سبحان است.
در بخشهای فراوانی چه در قرآن چه در دعا یک سلسله اوصاف به بشر که خلیفه الهی است اسناد داده میشود، بعد برترین و احسن و افضل آن به خدای سبحان است. اگر او ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[31] است، اگر او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[32] است اگر او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾[33] است برای اینکه همه اینها اوصاف فعل است، یک؛ و آیات و اشخاصی که هستند مجاری این فعل و مظاهر این افعالاند، دو؛ و خود آن ظاهر که دارد کار را بلاواسطه انجام میدهد از همه اینها احسن و افضل است، او ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ است، او ﴿خَیْرُ الْفاتِحینَ﴾[34] است، او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است، او خیر مذکور است او أفضل خیر است «یا خَیر مَذکور ذُکِر»؛ هر بخشی را که شما در بخشهای افعال ذکر میکنید میبینید ذات اقدس الهی بهترین و برترین آنها را دارا است؛ اینها همه در محدوده فعل است یعنی فعلی که خدای سبحان بلاواسطه انجام میدهد بهترین فعلی است که در جهان صورت میپذیرد گرچه دیگران حتی انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) کار خیر انجام میدهند آنها هم فاتحاند آنها هم فاصلاند آنها هم حاکماند اما آن کسی که ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است خدا است ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ خدا است ﴿خَیْرُ الْفاتِحینَ﴾ است خدا است ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است خدا است. معنای ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ این نیست که دیگران واقعاً رازقاند او هم رازق است؛ منتها او بهتر، سایر افعال هم همین طور است برای اینکه خدای سبحان کل اینها را منحصر در خود میداند در همان بخش پایانی آن سوره «ذاریات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾[35] این «الف و لام» با آن «هو» در این گونه از تعبیرها مفید حصر است؛ تنها رازق خداست پس اگر میفرماید او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است دیگران مجاری او هستند. پس به دو جهت خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است یکی اینکه دیگرام مجرای او هستند بالذات نیستند بالاصاله نیستند، دیگر اینکه بر فرض که آنها رازق باشند، آن بهترین وجه رزقرسانی را ذات اقدس الهی دارد؛ البته بحثهای فرعی این سوره مبارکه را ممکن است اگر لازم بود در جلسه بعد مطرح کنیم.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.
[2]. نهجالبلاغة(للصبحی صالح), خطبه147.
[3]. سوره هود، آیه44.
[4]. سوره عنکبوت، آیه67.
[5]. سوره بقره، آیه126.
[6]. سوره بلد، آیه1.
[7]. سوره نجم، آیه8.
[8]. سوره واقعة, آیه89.
[9]. سوره مؤمنون, آیه14.
[10]. سوره ملک، آیه3.
[11]. سوره قمر، آیه49.
[12]. سوره رعد، آیه8.
[13]. عیون الاخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج49، ص127.
[14]. معانی الأخبار، النص، ص371؛ الأمالی(للصدوق)، النص، ص235؛ بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج39، ص246.
[15]. سوره نمل، آیه6.
[16]. سوره آلعمران، آیه103.
[17]. سوره آل عمران، آیه187.
[18]. سوره نساء، آیه145.
[19]. سوره مؤمنون، آیه14.
[20]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[21]. سوره مؤمنون، آیه14.
[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص438.
[23]. سوره مؤمنون, آیه14.
[24]. سوره زمر، آیه62.
[25]. سوره سجده، آیه7.
[26]. سوره ملک، آیه11.
[27]. سوره طه، آیه50.
[28]. سوره بقره, آیه231.
[29]. سوره یونس، آیه61.
[30]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص30.
[31]. سوره انعام, آیه57.
[32]. سوره اعراف, آیه87.
[33]. سوره مائده, آیه114.
[34]. سوره اعراف, آیه89.
[35]. سوره ذاریات، آیه58.