أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ (9) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلینَ (10) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (11) وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتینَ (12)﴾
سوره مبارکه «تحریم» که در مدینه نازل شد و بخشی از احکام فقهی را در بر داشت، قسمت مهم مطالب فقهیاش گذشت. اما یکی دو تا سؤال برای بعضی آقایان مانده است و آن اینکه این جریان یمینی که وجود مبارک حضرت یاد کرد آیا با عصمتشان سازگار است یا سازگار نیست؟ چگونه این یمین را باید کفّاره بدهند یا ندهند، این یک مسئله. مطلب دوم هم که سؤال شده درباره بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم)».[1]
اما درباره آن سوگندی که وجود مبارک حضرت یاد کرد مبسوطاً بحث شد که فقه سه عصر مطرح شد؛ یعنی فقه عصر شیخ مفید از مقنعه ایشان عبارتهایی خوانده شد. عصر میانی که مربوط به محقّق است از عبارتهای شرائع خوانده شد. عصر متأخّر که صاحب جواهر است فرمایش ایشان خوانده شد که این یمین، یمینی نیست که کفّاره داشته باشد، برای اینکه چیزی که مرجوح است برای آدم و هیچ فایده دنیایی و اخروی ندارد، آدم چرا برای خودش یک بار زائدی را تحمیل بکند. این یمینی نبود که کفّاره داشته باشد و عملش خلاف باشد. فرمایش مرحوم مفید در مقنعه این طور بود، فرمایش محقق در شرایع این طور بود، فرمایش مرحوم صاحب جواهر در جواهر این طور بود؛ لذا در قرآن کریم فرمود این را باز کن، نه حنث کردی کفّاره بده.
تعبیرات قرآن کریم هم در این زمینهها یکسان نیست، آنجا که حکم در اختیار خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است میفرماید: ﴿قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ﴾. آنجا که حکم تکلیفی است میفرماید: ﴿فَرَضَ عَلَیْکَ﴾. در آیه دو همین سوره «تحریم» میفرماید: ﴿قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ﴾، مشابه این تعبیر در سوره مبارکه «احزاب» هم به این صورت آمده است که آیه 38 سوره «احزاب» است: ﴿ما کانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ﴾، اما در بخشهایی که الزامی است؛ نظیر آیه 85 سوره مبارکه «قصص» فرمود: ﴿إِنَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ﴾.
«فتحصّل أن فی القرآن فرضین»: یکی «فرضٌ للنّبی»؛ دیگری «فرضٌ علی النّبی». آنجا که «فرضٌ للنّبی» است در اختیار اوست؛ یعنی باز کن، محذوری ندارد. آنجا که «فرض علی النّبی» است و «علی المسلمین» است این تکلیف خداست. در آیه سوره «تحریم» فرمود این را «فرض لکم» است؛ یعنی باز کنید و مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) که آن روز همه این بحثها را تقریباً خواندیم، ایشان چندین روایت نقل میکند؛ یعنی در جلد 35 صفحه 272 این روایت را نقل میکند که «کُلُّ یَمِینٍ حَلَفَ عَلَیْهَا أَنْ لَا یَفْعَلَهَا مِمَّا لَهُ فِیهِ مَنْفَعَةٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَلَا کَفَّارَةَ عَلَیْه». روایت بعدی که نقل میکند و استدلال میکند حُمران به امام باقر(سلام الله علیه) و امام صادق(سلام الله علیه) میگوید من گفتم: «الْیَمِینُ الَّتِی تَلْزَمُنِی فِیهَا الْکَفَّارَةُ» این کدام یمین است؟ «فقالا مَا حَلَفْتَ عَلَیْهِ مِمَّا لِلَّهِ فِیهِ طَاعَةٌ أَنْ تَفْعَلَهُ فَلَمْ تَفْعَلْهُ فَعَلَیْکَ فِیهِ الْکَفَّارَةُ وَ مَا حَلَفْتَ عَلَیْهِ مِمَّا لِلَّهِ فِیهِ الْمَعْصِیَةُ فَکَفَّارَتُهُ تَرْکُهُ وَ مَا لَمْ یَکُنْ فِیهِ مَعْصِیَةٌ وَ لَا طَاعَةٌ فَلَیْسَ هُوَ بِشَیْءٍ»، اینها را در همین بحث تحریم وجود مبارک پیغمبر نقل میکند این روایات را. بعد از اینکه این بحثها را تتمیم کردند، در صفحه 274 محمد عطار میگوید با امام باقر(سلام الله علیه) مسافرتی کردم به مکه و دیدم که حضرت سوگند یاد کرد که این غلامش را تنبیه بکند: «سَافَرْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ ع إِلَی مَکَّةَ فَأَمَرَ غُلَامَهُ بِشَیْءٍ فَخَالَفَهُ إِلَی غَیْرِهِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ لَأَضْرِبَنَّکَ یَا غُلَامُ»؛ محمد عطار میگوید من دیدم او کاری با غلام نداشت. «فَلَمْ أَرَهُ ضَرَبَهُ»؛ او را نزد. «فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّکَ حَلَفْتَ لَتَضْرِبَنَّ غُلَامَکَ فَلَمْ أَرَکَ ضَرَبْتَهُ فَقَالَ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: ﴿وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی﴾»؛ گفت این در اختیار من است، این فرض «لی» است نه فرض «علیّ» نمیکنم! پس معلوم میشود که آدم دو نحوه یمین دارد.
پرسش: اگر یک شخص عادی هم این کار را انجام دهد ... ؟
پاسخ: بله درست است عیب ندارد، چون اینها جزء «خصائص النبی» که نیست. اگر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود جزء خصائص نبی بود؛ اما امام که خصیصهای ندارد. محمد عطار میگوید من به حضرت گفتم شما قسم خوردی، چرا نزدی؟ فرمود: «أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: ﴿وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی﴾»؛ این در اختیار من گذاشت، این «فرض الله لنا» است، نه «فرض الله علینا»! این «لام» و «علی» را که در دو سوره سخن از «لام» است، در بخشی از سُور سخن از «علی» است همین را برای فرق گذاشتند. چرا گفتند باید ادیبانه وارد قرآن بشوید؟ استدلال آن آیه این است. «مضافاً الی قوله تعالی تعالی: ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ٭ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ﴾»، این در اختیار شماست، چرا خودت را به زحمت انداختی؟ «و الی الاتفاق الاصحاب ظاهراً».
بنابراین هیچ محذوری در این نیست که حضرت حق مسلّم او بود که انجام ندهد و انجام نداد. طلبهای که وارد این بحث میشود حداقل باید چند سالی درس خارج خوانده باشد.
مطلب دیگر درباره آن «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه» است. این «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ» را مرحوم سید رضی در نهج البلاغه نقل کرد دیگران هم شرح کردند و حکیم ابن میثم هم نقل کرد. یک ذیل دارد و آن این است که «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْه»؛ یعنی همه ما یک طرف میرفتیم، هیچ کس به اندازه پیغمبر نزدیک دشمن نبود. ما قدری فاصله میگرفتیم ذیل حدیث این است. این را در نهج البلاغه است: «فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْه»، این دهها بار گفته شد که ائمه(علیهم السلام) دو مقام دارند: یک مقام نورانیت است که اینها یک حقیقت هستند. به لحاظ آن مقام، «نفسی» درست است، «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»[2] هم بیش از آنچه درباره حضرت سیدالشّهداء ذکر شده است وارد شد، این برای آن.
در آن مقام، هنوز آسمان خلق نشده، زمین خلق نشده، اینها صادر اوّل هستند. این زیارت نورانی «جامعه کبیره» که «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِم»[3] برای آن مرتبه است؛ اما حالا که آمده در عالم خلق، ﴿بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ شد، در قوس صعود دارند بالا میروند، اینجا جای ﴿أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوی﴾ است، ﴿عائِلاً فَأَغْنی﴾ است، ﴿ضَالاًّ فَهَدی﴾ است، ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾. در این بخش قوس صعود که بخش کثرت است یکی امام میشود یکی پیغمبر میشود. آن بیان نورانی حضرت امیر که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن آخرین مراحل، زیر گوش شما چه فرمود؟ و شما چه شنیدید در آن اواخر؟ فرمود درِ علم به روی من باز کرد که «فُتِحَ لِی مِنْ کُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ»؛ آن روز کلمه میلیون مطرح نبود. میگفتند: «ألفّ ألف». این «ألف، ألف»؛ یعنی یک میلیون. یک میلیون مطلب را وجود مبارک حضرت امیر از استادش یاد میگیرد. در اینجا ذات اقدس الهی او را منصور به رعب کرد. او را سنگر قرار داد. الآن اگر گفتند وقتی آژیر خطر را شنیدید بروید در سنگر، این شجاعت نیست که آدم وسط خیابان بایستد بگوید من ترسو نیستم. چرا آدم عمداً خودش را کنار خطر بیندازد؟ این را خدا سنگر قرار داد، فرمود: «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ»، همه از من میترسند. این من منصور به رعب هستم، «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ» برای همه هست؛ اما به برکت پیغمبر. این مقام حضرت امیر را پایین نمیآورد. این مقام حضرت امیر را در مقام امامت نگه میدارد؛ اما همین حضرت امیر که خودش فرمود خدا مرحوم مجلسی را غریق رحمت کند! کلینی در کافی نقل کرد مرحوم مجلسی هم آورد که «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی»؛[4] از من آیتی بزرگتر خدا خلق نکرد. این برای کدام مقام است؟ آن مقامی که اینها یکی هستند. «مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی»؛ از من بزرگتر خدا آیتی خلق نکرد. این برای همان مقام واحد است؛ اما در مقام قوس صعود میگوید هزار مطلب را وجود مبارک پیغمبر به من یاد داد که «ینفتح» از این باب «ألف باب» و «فُتِحَ لِی مِنْ کُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ»، آن روز که میلیون مطرح نبود «ألف، ألف» میگفتند یعنی یک میلیون مطلب را بزرگان ما شیخنا الاستاد مرحوم علامه شعرانی(رضوان الله تعالی علیه) در شرح اصول کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی که داماد مرحوم مجلسی است جلد اوّل و دوم و هشتم کافی را شرح کرده است در دوازده جلد، ایشان تعلیقهای دارد تصحیحی دارد حاشیهای دارد. ایشان توجیه میکند که بعضی از قواعد عامه، ریاضی و غیر ریاضی ممکن است که چندین مسئله از آن استفاده بشود. نام مبارک این خطبه را هم میبرند آنجا که مرحوم ملاصالح شرح میکنند.
غرض این است که حساب قوس نزول که از بالا میآیند قبل از خلقت آسمان و زمین است و اینها یک نور هستند، با قوس صعود که دارند میروند عالم کثرت است یکی امام است یکی پیغمبر است یکی استاد است یکی شاگرد است، یکی منصور به رعب است، یکی منتصر به این منصور است، این مرزها باید از هم جدا بشود. آن وقت هم مقامات اینها محفوظ است، هم آن بخش «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِم»[5] محفوظ است، هم اینجا که یکی امام است و دیگری پیغمبر محفوظ است.
پرسش: از قوس صعود کسی میتواند بالاتر برود؟
پاسخ: از اینها نه، هر چه که باشد شاگرد اینهاست.
پرسش: اگر آیه مباهله در قوس صعود مفید نیست، پس چرا علما به آن استدلال میکنند بر تعیین جانشینی حضرت؟
پاسخ: بله درست است به لحاظ قوس صعود، چون نورند. ما چرا به «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی» تمسک میکنیم؟ برای اینکه اینها میگویند ما از آنجا آمدیم و این مقام هم از آنجا به ما داده شد، ما که کسب نکردیم. ما اگر در جایی کسب کرده باشیم، بله؛ اما همه ما این طور هستیم؛ منتها یکی بیشتر یکی کمتر. همه ما نگاران مکتب نرفتهایم. گوشهای از اینها را وجود مبارک سجاد به زینب(سلام الله علیهما) فرمود: «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ»[6] همه اینها این طور هستند؛ منتها حضرت زینب در مرتبه نازلتر است. آنجا به لحاظ آنجا دارند حرف میزنند، میفرماید ما که مقام را از اینجا کسب نکردیم، ما که از مردم رأی نمیگیریم، ما یعنی بنده، اصرارمان این است که این دعای «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی»،[7] در غالب نمازها و تعقیبات خوانده بشود، برای اینکه دعای علمی است. ما باید بدانیم عالم شدن، فاضل شدن معصیت کبیره نیست! از دانشمند شدن این قدر فرار نکنیم! این دعاهایی که خدایا پدر مرا بیامرز، مادر مرا بیامرز، به من روزی بده، این دعاهای عادی است؛ اما این دعایی که زراره میگوید من عصر غیبت را درک کردم چه بخوانم؟ حضرت فرمود اگر بخواهی در عصر غیبت نجات پیدا کنی این دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ»، برهان فلسفی در آن است. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ»، این دعا بحث فلسفی عمیق علمی دارد فرق میگذارد بین سقیفه و غدیر. سقیفه میگوید هر کس مردم او را انتخاب کردند او میشود امام. این دعایی که به زراره آموخت فرمود هر کسی خدا گفت او میشود امام، برای اینکه امام خلیفه رسول است، رسول خلیفه الله است، خلیفة الله است نه وکیل مردم، تا مردم رأی بدهند. اگر پیغمبر خلیفة الله هست، آدم مستخلف عنه را نشناسد خلیفه را هم نمیشناسد. اگر امام خلیفة الرسول است نه وکیل الرعایا، نه منتخب سقیفه، کسی رسالت را و رسول را نشناسد امام را نمیشناسد. این برهان یعنی برهان! «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ»، دلیل است. شما در دعاها هیچ جا دیدید که خدایا پدر مرا بیامرز اگر نیامرزی چه میشود؟! دعا یعنی خواستن و گدایی. اما این برهان فلسفی است که امامت جانشین رسالت است، خلافت است نه وکالت تا مردم رأی بدهند و نبوت خلافتِ الله است، نه وکالت تا مردم رأی بدهند. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ»، من اگر تو را نشناسم جانشین تو را نمیشناسم. من اگر پیغمبر تو را نشناسم جانشین پیغمبر را نمیشناسم. من تابع غدیرم نه سقیفه. حضرت برهان اقامه کرد یک وقت به دلیل نقلی که میگویند وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دستش را گرفت در حضور همه گفت: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»، این با نقل ثابت میشود. یک وقت برهان عقلی است که به زراره میگوید بفهم که امام جانشین پیغمبر است و پیغمبر جانشین الله است. تو اگر مستخلف عنه را نشناسی خلیفه را نمیشناسی. تو اگر نبوت را، رسالت را، وحی را نشناسی امام را نمیشناسی. در قوس نزول از این راه میگویند. حالا وقتی میخواهند دلیل اقامه کنند میگویند چون ما بالا باهم آمدیم اینجا این یکی باید جانشین من باشد.
بنابراین همه مرزها باید از هم جدا باشد. آیه نُه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ﴾، چون بحث از اینها بوی نفاق میداد، فرمود بعضیها سپر دستشان است. بعضی سپر آهنی دستشان است در میدان جنگ است، ﴿جاهِدِ الْکُفَّارَ﴾. بعضی دستکش حریری روی فلز است همین از اینجا درآمده، این دستکش قرآن دارد، این دستکش روایت دارد، این منافق، ایمان را به دست کشیده، یک دستکش ایمانی دارد که این سوگندی که یاد میکنند ایمانی که دارند قرآنی که به سر میگذارند، این سپرشان است. با این کفار جنگ نرم بکن! فرهنگی، سیاسی، اجتماعی. اما با آن کفّار جنگ نظامی بکن. ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ با دو گروه باید بجنگی، این جهاد نه استعمال لفظ در اکثر از معناست، در آن معنای جامع به کار رفته. ﴿جاهِدِ الْکُفَّارَ﴾ در میدان جنگ. ﴿وَ الْمُنافِقینَ﴾ در میدان سیاست و اجتماع و فرهنگ. با منافقین چگونه باید کار بکنید؟ با منافقین جهاد بکن، چگونه جهاد کنیم؟ اینها که در مدینهاند پشت سر تو دارند نماز میخوانند! فرمود اینها یک دستکش حریری کشیدند روی آن فلز. اینها که در سوره مبارکه «منافقون» آمده است فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾؛ اینها پشت سر هم قسم میخورند. این قَسم اینها این نماز شب اینها این قرآن به سر گرفتن اینها این سپرشان است. این محاسن گذاشتن اینها، این لباس پوشیدنشان آن کذا و کذا، این انگشتر گرفتنشان، در آن دهه شصت میدانید که چه میگفتند! میگفتند یک ته ریشی بگذار و انگشتری دست بکن، این پیراهنت را داخل شلوار نگذار، روی شلوار بگذار، راحت زندگی کن، این کار اینها بود. فرمود این سپر است برای اینها تو باید بفهمی. به ما چه فرمود؟ فرمود: ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾،[8] نگفت «اغلظوا علیهم». اگر به ما میفرمود: «اغلظوا علیهم» ما تکلیفی دیگر داشتیم. امر غایب یعنی امر غایب، حتماً باید از شما بترسند. امر غایب مخاطب آنها هستند، آنها که اطاعت نمیکنند! اینکه میگوییم ادیب یعنی ادیب! تا آدم بر ادبیات مسلّط نباشد قرآن روزی او نمیشود. اینجا امر غایب است؛ یعنی حتماً باید از شما بترسند. حتماً، او که امر حاضرش را گوش نمیدهد، چه رسد به امر غایب. یعنی مرد باش که از تو بترسند. الآن ما در روضهخوانیها در کربلا عمر سعد ملعون را میبینیم. قدری جلوتر ابن زیاد را هم میبینیم؛ اما کمتر کسی فکر میکند که اتاق فرمان جنگ شام، این سرجون مسیحی چه کار میکرد؟ این در روضهخوانیهای ما مطرح نیست. اینکه الآن میگویند استکبار، صیهونیست، استکبار، صهیونیست، یک حرف طلایی است، چون از آنجا اتاق فرمان میآید، اینها که عمله هستند. این سرجون مسیحی در اتاق فکر جنگ شام چه کار میکرد؟ ما فقط کربلایمان عمرسعد (علیه اللعنة) را میشناسیم، در کوفه ابن زیاد(علیه اللعنة) را میشناسیم. هیچ فکر کردیم که اعضای اتاق جنگ شام چند نفر بودند و چه کسانی بودند؟
فرمود حتماً باید از شما بترسند. این امر غایب وقتی مأمور امتثال نمیکند، به مخاطب میگوید طرزی زندگی کن که از تو هراس ببرند. این موشک را حتماً داشته باش. این کلاهت را محکم بگیر. مرزهایت را کاملاً حفظ بکن. تو که قصد حمله نداری، ما که به هیچ کشوری حمله نکردیم؛ اما طرزی زندگی کن که اینها نفوذ نکنند: ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾، این امر غایب را خطاب میکند به مسلمانها که «و لیکتب بینکم» مسلمان چه امر حاضر، چه امر غایب هر دو مفید وجوب است. «و لیکتب کذا، و لیأمر کذا، و لیصل کذا». امر چه غایب چه حاضر مفید وجوب است. وقتی که شخص مأمور اصلاً اعتقاد ندارد، مخاطب چه امر حاضر باشد چه امر غایب باشد اعتنا نمیکند.
اینکه میفرماید حتماً باید از شما بترسند، یعنی حتماً موشک خود را تقویت کن که او حساب ببرد، حمله نکند، همین! ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾، حتماً باید از هوای ایران و فضای ایران بترسند، همین! شما که قصد حمله نداری، این معنایش این است. به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن طور دستور داد، به ما این طور دستور میدهد. این روضه برای ما نور است. دیگر از این روضه و عزاداریها بهتر چه داریم؟ اما از کربلا تا کوفه باید برویم؛ اما از کوفه تا شام هم باید برویم. نه فقط اُسرا را ببریم باید بررسی کنیم چند نفر در اتاق جنگ شام بودند؟ چه کسی دستور میداد؟ این طور کشتار یک دستور حسابی میخواهد. وجود مبارک سیدالشّهداء اصرار کرد فرمود نه مشکل سیاسی دارید با من، نه مشکل نظامی دارید با من، نه من بدعتی گذاشتم، نه مشکل اخلاقی دارم، هیچ چیزی. «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی»؟[9] کسی باید باشد که خدانشناس باشد و فرمان جنگ بدهد. حتماً بر مقتلشناسان لازم است که اعضای اتاق جنگ شام را بررسی کنند الآن محل ابتلایمان است. اینکه وجود مبارک سید الشهداء(صلوات الله علیه) شرکت کرد این عصاره است برای همه ما، الآن هم محل ابتلای روزانه ماست که فلان کس چه کار میکند فلان کس چه کار میکند، فلان کس تحریم میکند، فلان کس میخرد، فلان کس نمیخرد، این اتاق جنگ همیشه باز است. فرمود طرزی زندگی کنید که هیچ کس در شما طمع نکند. این وظیفه ماست: ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾، تمام مرزهایتان باید پر موشک باشد. تمام مرزهایتان باید با نیروهای مسلّح باشد، همین! شما که قصد حمله ندارید به لطف الهی، تاریخ هم نشان داد، تجربه هم نشان داد. ما بارها در جمع خواص به این مسئولین گفتیم ما یک فردوسی کم داریم. کاری که ایران کرد احدی در این هفت میلیارد بشر روی زمین نکردند. نه تنها ما در جنگ نباختیم، از این جنگها هست. البته پیروز شدیم؛ اما یک مردانگی ایران کرد که دیگران این مردانگی را نداشتند و ندارند. ما یک فردوسی که از حکمای بزرگ شیعه است گفت:
که من شهر علمم علیّم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست[10]
مگر آن روز غیر از فردوسی این حرف را میزد به او مجال میدادند؟! سرش رفته بود. فردوسی بود که ماند در برابر آن حرفها. آن روز حکومت مگر نام مبارک حضرت امیر را کسی میتوانست ببرد؟ این بود که به خودش اجازه داد و گفت و ماند:
که من شهر علمم علیّم دَر ست ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست
ده سال جنگ بود؛ دو سال که فقط خورد بود، هشت سال زد و خورد بود. این دو سال اوّل فقط ما میخوردیم. خلق ترکمن شروع کردند اسلحه بستند و گلوله بستند و سنگر کشیدند عدهای رفتند حلّ کردند. بعد کردستان شروع شد، بعد خلق مسلمان شروع شد، بعد خلق عرب شروع شد این وسطها جنگ فقط خورد بود. آن ترورهای 72 نفر بود، ترورهای رئیس جمهور بود، نخستوزیر بود و معاونشان بود، دادگاه انقلاب بود، در کوچه پس کوچه عزیزان ما را ترور میکردند. ما دو سال داشتیم میخوردیم. هشت سال زد و خورد داشتیم که جمعاً شده ده سال. این ده سال پیروز شد. حالا ببینید این کرامت را ایرانیها از چه کسی یاد گرفتند؟ از چه کسی یاد گرفتند؟ در درون همه ما ایرانیها این بزرگی بود؛ منتها اظهار نکردیم یک فردوسی میخواهد که این را علنی کند. امام قطعنامه را قبول کرد حشرش با انبیای الهی! عزیزان ما ارتشی و سپاهی و نظامی و بسیجی همه از جبهه آمدند جبههها خالی شد. این صدام ملعون این منافقین را تحریک کرد عملیات مرصاد را علیه ما شوراند. جبهههای ما خالی است شما یادتان هست یا نیست؟ استاندار جنوب میگفت اگر عصر امروز نیاید صبح فردا دیر است. این منافقین آمدند آمدند آمدند بخشی از خاک ایران را گرفتند در عملیات مرصاد. حالا جبهههای ما هم خالی است. تا نیرو از شهرها بروند آنجا اینها خیلی از جاها را گرفتند. خدا شهید صیاد شیرازی را غریق رحمت کند! این با سایر نظامیها و ارتشیها حرکت کردند که غائله را ختم کردند، شد؟
پس بعد از قطعنامه اینها یک نامردی کردند به وسیله منافقین، عدهای را کشتند عدهای را اسیر کردند. تا صیاد شیرازی و امثال شیرازی که حشرشان با شهدای کربلا آمدند حلّ کردند. بعد خدا صدام را گرفت به کویت حمله کرد به عنوان یکی از استانهای عراق. امیر کویت من خودم عکسش را در روزنامه دیدم دستش را از لای عبای مطلّا درآورد و دستمال درآورد و گریه کرد و نزد غربیها و کمک خواست و آنها را وعده نفت داد و آنها اتحادیه تشکیل دادند که آمدند کویت را آزاد کنند. همه این غربیها آمدند که کویت را آزاد کنند همه به مسئولین درجه اوّل و دوم و توده مردم گفتند شما هم چهار تا گلوله به عراق بزنید که ما زحمتمان کمتر بشود. ما گفتیم ما قطعنامه را قبول کردیم این مردانگی ماست. آن روز صدام در کمال ضعف بود، قطعنامه بینالملل این بود که خسارت ما را به ما بدهد، ما هزار روستا تخریب شده یازده استان تخریب شده، گذشته از همین شهدا و اینها اگر یک گوشه عراق را میگرفتیم حق مسلّم ما بود. ولی ما گفتیم قرآن میگوید: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾.[11] شما تعهد کردید پای امضایتان بایستید. نه مسئولین دستور دادند، نه مردم با اینکه مسلّح بودند یک گلوله به طرف عراق نزدند. این میشود مردانگی! شما حالا به طمع نفت آمدید، ما که قطعنامه را قبول کردیم. یک فردوسی میخواهد که بفهمد بگوید ایران چه کار کرد.
ما برای شهدا گریه زیاد میکنیم، شعرهای آیینی زیاد میگوییم؛ اما آنکه علم است و حماسه است: «گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست».[12] گریه کردن فراوان است، شعرهای آیینی گفتن فراوان است، مرثیه و نوحه فراوان است؛ اما فردوسی کم است. ما یک چنین فحلی میخواهیم که این قضیه را خوب تحلیل کند تبیین کند که ایرانی یعنی پیرو علی(صلوات الله و سلامه علیه).
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت، فصل نذکر فیه شیئا من غریب کلامه المحتاج إلی التفسیر9.
[2]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.
[3]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص615.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص207؛ بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج23، ص206.
[5]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج4، ص576.
[6]. بحار الأنوار(ط _ بیروت)، ج45، ص164.
[7]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص337.
[8]. سوره توبه، آیه123.
[9]. الأمالی(للصدوق)، ص159.
[10]. شاهنامه فردوسی، بخش7، گفتار اندر ستایش پیغمبر.
[11]. سوره توبه, آیه7.
[12] . مولوی، دیوان شمس، غزل شماره441؛ «گفتند یافت مینشود جستهایم ما ٭٭٭ گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست».