22 10 2018 461294 شناسه:

تفسیر سوره تحریم جلسه7 (1397/08/01)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (6) یا أَیُّهَا الَّذینَ کَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسی‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعی‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (8)﴾

سوره مبارکه «تحریم» که در مدینه نازل شد و بخشی از احکام فقهی را به همراه داشت، از آیه شش به بعد بحث‌های معاد را به صورت ترسیم جهنم و یا بهشت ذکر می‌کنند. برخی از سؤالاتی که مربوط به مسائل قبل بود این است که در احتجاجات آمده که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به مسئول جنگ جمل فرمود: کاری نکن که من تو را طلاق بدهم. این طلاقی که حضرت طبق نقل احتجاج[1] مرحوم طبرسی دارد؛ یعنی این حکم فقهی را از شما بردارم که شما آن حرمت «أم المؤمنین»ی را نداشته باشی و بشوید یک زن عادی. این معلوم می‌شود که ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) آن قدر وسیع است که می‌تواند این کارها را هم بکند. چه اینکه در زمان خود پیغمبر خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم می‌توانست چنین کاری را بکند.

مطلب دوم درباره آن راز و رمزی که مرحوم شیخ مفید(رضوان الله تعالی علیه) ذکر کردند همان است که در سوره مبارکه «احزاب» آمده، این گونه اصراری که خدا به پیغمبر دارد که به همسرانتان بگو بعد از من تو خیابان نیایید، فتنه نکنید؛ این معلوم می‌شود که خبری است. گاهی اصل خطر را ذکر می‌کنند، گاهی منشأ خطر را که سقیفه‌ای تشکیل می‌شود و غدیری فراموش می‌شود، سقیفه‌ای به پا می‌شود، باطلی ظهور می‌کند، حقّی شکست می‌خورد به حسب ظاهر، سامری حکومت می‌کند، اینها را بازگو می‌کنند. اینها رازی است که برای اتمام حجت، وجود مبارک حضرت به بعضی از همسرانش گفتند که چنین چیزهایی هست.

پرسش: ...

پاسخ: برای اینکه اینها مشکل داشتند اینها محل ابتلا بودند، آنها که آلوده نشدند. اینها محل ابتلا بودند و آلوده می‌شدند. اینها باید مواظب باشند، اینها باید در خطر نیفتند. گاهی حضرت اصرار می‌کند به شخصی که در این خطر نروید، خودتان را آلوده نکنید؛ این راز و رمز را برای بعضی اسرار که محل ابتلا بودند ذکر می‌کردند.

مسئله سوم جریان این که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با دستان مبارک خودشان کمتر کسی را کشتند، خیلی کم. سرّش این بود که خدا او را به عنوان: ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾[2] معرفی کرد. این رحمت همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید رحمت خدا پیش از غضب اوست، نه تنها بیش از غضب او. البته رحمت او بیشتر از غضب اوست؛ چون ‏﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾.[3] اما «یَا مَنْ‏ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»؛[4] معنای آن این نیست که رحمت خدا بیش از غضب اوست. آنجا که دارد: ‏﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، «وَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ»[5] این گونه از آیات، آن گونه از روایات معنایش این است که رحمت خدا بیش از غضب اوست. اما آن گونه از آیات و روایات و ادله‌ای که دارد: «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏»[6] که در بیانات نورانی امام سجاد است، یا در دعا: «یَا مَنْ‏ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»، معنای آن این نیست که رحمت خدا بیش از غضب خداست؛ معنای آن این است که رحمت خدا پیش از غضب خداست، امام غضب خداست، مهندس و طرّاح نقشه غضب خداست. «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏»؛ یعنی قبل از اینکه غضب بکند، رحمت خدا پیشاپیش مهندسی می‌کند که کجا بکش و کجا نکُش! کجا غضب بکن کجا غضب نکن! که غضب خدا می‌شود مأموم، رحمت خدا می‌شود امام. آن وقت امام دستور می‌دهد که اینجا جای غضب است، آنجا جای غضب نیست. پس غضب او تحت رهبری رحمت اوست؛ «یَا مَنْ‏ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ». «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏» که بیان نورانی امام سجاد در صحیفه است؛ یعنی رحمت خدا امام است. وقتی امام دستور می‌دهد که کجا غضب بکن کجا غضب نکن، غضب او طبق رهبری رحمت او عمل می‌کند. رحمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور می‌دهد که تو مباشر قتل نباش، مسبِّب باش، دستور بده، فرماندهان تو اجرا می‌کنند. همین کار را هم کردند.

پرسش: این مطلب که بهشت هشت در دارد و جهنم هفت در دارد ... .

پاسخ: آن درست است آن برای اینکه رحمتش بیش از غضب است. آنکه اصل مفروغ است که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، «بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء»، یا در سوره «انعام» دارد که ‏﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، رحمت خدا بیش از غضب اوست، آن اصل مفروغی است، هم آیات دارد هم روایات؛ اما این که این طایفه از ادله که «سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»، یا «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏»، معنای آن این نیست که رحمت خدا بیش از غضب خداست؛ این معنا را از آن طایفه آیات و روایات باید استفاده کرد. از این طایفه باید فهمید که رحمت خدا امام، رهبر، پیشوا و فرمانده غضب اوست که کجا غضب بکند و کجا غضب نکند. وگرنه بهشت و به مراتب بیشتر است، در ابدیت بهشت احدی تردید ندارد؛ یک مختصر اختلافی که هست در خلود جهنمی‌هاست، ولی درباره بهشت می‌دانید احدی اختلاف ندارد. در اینکه رحمت خدا چندین برابر غضب اوست آیات و روایات که «إلی ما شاء الله». اما این سلسله از ادله که می‌گوید غضب ذات اقدس الهی تحت رهبری رحمت اوست، مثل عدل؛ اگر در قیامت ذات اقدس الهی مظلوم را خوشحال می‌کند و انتقام را از ظالم می‌گیرد، این انتقام: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾[7] رحمت است. داشتن زندان برای افراد تبهکار یاغی رحمت است. رحمت جامعه این است که ما عدل داشته باشیم، رحمت جامعه این است که شلّاق: ﴿الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا﴾،[8] قطع داشته باشیم: ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾،[9] اینها رحمت جامعه است. این طور نیست که اینها غضب باشد. غضب محض باشد. غضبی که است که تحت رهبری رحمت انجام می‌گیرد، تحت رهبری عقل انجام می‌گیرد. این از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه است که «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه‏».

حالا در جریان عظمت شهامت و شجاعت حضرت امیر نسبت به وجود مبارک پیغمبر، این هم خود حضرت امیر اعتراف دارد که ما درست است شجاع هستیم؛ ولی هرگز شجاعت ما به شجاعت پیغمبر نمی‌رسد. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه‏»،[10] می‌دانید نائره جنگ و وسط جنگ که از هر طرف حمله می‌کنند، این طور نیست که آدم هراس نداشته باشد. حضرت فرمود: هر وقت تنور جنگ خیلی داغ می‌شد و ما کمی احساس ترس می‌کردیم خودمان را نزدیک پیغمبر می‌بردیم، آنجا که می‌رفتیم احساس امن می‌کردیم؛ مثل اینکه رفتیم به سنگر. این ذات مقدس برای همه سنگر بود، این قدر شجاع بود.

پرسش: این جور درنمیآید ... .

پاسخ: چرا، ببینید این آیه مباهله یک معنی کثرتی دارد، یک معنای وحدتی؛ ما همه این جهات را باید حفظ بکنیم. یک وقت ما زیارت «جامعه» را می‌خواهیم تفسیر بکنیم: «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِم‏»؛[11] اینها را قوس صعود سؤال می‌کنیم؛ چون آن روایت‌های معتبری که دارد: «اوّل مَا خَلَقَ الله»[12] نور ماست، نور جدّ ماست، ما از بالا داریم شروع می‌کنیم. وقتی از بالا داریم شروع می‌کنیم چیزی مجهولِ اینها نیست، چیزی تحت نفوذ دیگری نیست. آنجا وقتی که داریم حساب می‌کنیم از قوس بالا داریم می‌آییم، تمام این فرمایشاتی که در زیارت «جامعه» است درست است؛ برای اینکه ما از بالا داریم می‌آییم. اما از این طرف که از قوس صعود داریم حرکت می‌کنیم از دنیا داریم حرکت می‌کنیم، اینها آمدند در زمین تنزّل کردند بعد می‌خواهند بروند بالا؛ اینها کم‌کم می‌روند بالا. «رَبِّ زِدْنِی»،[13] «رَبِّ زِدْنِی»، حرف اینهاست. بعد خود خدا می‌فرماید تو اینها را نمی‌دانستی! تو چه می‌دانستی ایمان چیست؟ تو چه می‌دانستی کتاب چیست؟ ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾،[14] ما کم‌کم یادت دادیم. این را که در قوس نزول نمی‌فرماید. قوس نزول حضرت فرمود: «أَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ‏ اللَّهُ‏ نُورِی‏»[15] آنجا که جای این حرف‌ها نیست. آنجا اگر فوق قرآن نباشد کمتر از قرآن نیست.

بنابراین ما باید بدانیم که کجا داریم بحث می‌کنیم؟ اگر از قوس نزول بخواهیم بحث کنیم که «أَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ‏ اللَّهُ‏» نور است؛ آنجا سخن از «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ‏» است، «بِکُمْ یَخْتِم‏» است، «بکم کذا» است، «بکم یرزق» است، «بکم بکم بکم»! اما وقتی در قوس صعود داریم بحث می‌کنیم: ﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی‏ إِلَیَّ﴾؛[16] این ﴿یُوحی‏ إِلَیَّ﴾ کم‌کم مرا بالا می‌برد. خدا می‌فرماید که تو چه می‌دانستی که قرآن چیست! تو چه می‌دانستی ایمان چیست؟ ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ﴾؛ ما کم‌کم کم‌کم یادت دادیم. اینکه منافات ندارد با آن مقام. اگر ما در مقام قوس صعود بحث می‌کنیم، آنجا جای «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ‏» و «بِکُمْ یَخْتِم‏» و اینهاست. در قوس صعود بحث می‌کنیم که اینها کم‌کم بروند بالا، فرمود این کار را بکن، آن کار را نکن، چرا این کار را کردی؟ ﴿عَفَا اللَّهُ عَنْکَ﴾،[17] و مانند آن. در جریان حضرت امیر می‌فرماید که همه ما، نه تنها من! «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه‏».

 در جریان جنگ بدر، اوّلین جنگی که تحمیل شده بود بر اسلام، جنگ بدر بود. اینها آزموده نبودند جنگی نکرده بودند، آنها مسلّح بودند اینها با چوب و امثال چوب آمدند. آنها با شتر و امثال اینها آمدند، اینها پیاده بودند. آنها به سربازانشان کباب می‌دادند، اینها به زحمت خرما می‌دادند. این جنگ بدر بود. همین حضرت امیر می‌فرماید در لیله بدر که فردا جنگ شروع می‌شد درختی بود در صحنه بدر، حضرت در کنار این درخت تا صبح به راز و نیاز خدا پرداخته بود، اصلاً گویا شب شب عملیات و روز روز جنگ نیست![18] این بشر عادی نیست. این علی! همین حضرتی که هر وقت هر جا بود همه خوشحال بودند که ما پیروز هستیم. در یکی از جبهه‌ها دست راست حضرت امیر آسیب دید، پرچم افتاد، دیگران رفتند پرچم را بگیرند حضرت فرمود این کار را نکنید بگذارید دست چپ علی، چون «فان شماله خَیر من أیمانکم»؛[19] دست چپ علی از دست راست شما بالاتر است او باید پرچمدار من باشد. این علی می‌گوید اصلاً مثل اینکه فردا جنگ نبود؛ مثل اینکه همه ما کارآزموده بودیم. حضرت تا صبح کنار درخت زمزمه می‌کرد مناجات می‌کرد؛ مثل یک آدم عادی که دارد نماز شب می‌خواند. شجاعت پیغمبر عظمت پیغمبر قابل قیاس نبود با دیگری. اینها هر چه داشتند از وجود مبارک پیغمبر بود.

پرسش: یعنی شامل خود حضرت نمیشود؟

پاسخ: حضرت نترسید، فرمود ما نمی‌ترسیدیم، برای اینکه می‌رفتیم سنگر. نفرمود ما ترسیدیم؛ فرمود هر وقت جنگ آتش آن سنگین می‌شد، نه هر وقت منِ علی می‌ترسیدم! «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه‏»، می‌رفتیم در سنگر، ترسی نداشتیم. آن وقت دیگران یا فرار می‌کردند یا مشکل داشتند و مانند آن، ما این طور نبودیم. پس همه این امور سه‌گانه راه‌حلّ خودش را دارد.

پرسش: ...

پاسخ: نه «إذا خفنا» نیست، نفرمود «إذا خفنا»، فرمود وقتی جنگ خیلی آتشین می‌شد ما می‌رفتیم آنجا. سخن از خوف نبود. سخن از شعله جنگ بود. سخن از آتش جنگ بود. «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ»، نه «إذا خفنا». «اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه‏»، زمان آتش آدم می‌رود در سنگر، بیرون بایستد برای چه؟ اینکه می‌گویند آژیر خطر کشیدند بروید در سنگر. آدم می‌رود در سنگر.

پرسش: پس چرا میفرماید: ﴿أَنْفُسَنَا﴾.[20]

پاسخ: معنای آن این است که از قوس صعود دارند می‌آیند نه از قوس نزول. اگر ﴿أَنْفُسَنَا﴾ باشد که دیگر نمی‌گوییم: «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»، معلوم است که با او فرق داریم. این معلوم می‌شود که او یک موطنی است این یک موطن دیگر است. اگر یک موطن باشد که یکی نمی‌میرد یکی زنده نمی‌ماند. یکی نائب نمی‌شود یکی منوب عنه نمی‌شود. فرمود من که مُردم او هست. پس معلوم می‌شود ﴿أَنْفُسَنَا﴾ اینجا نیست. ﴿أَنْفُسَنَا﴾ آن جایی است که دارد «نورٌ واحِد»؛[21] اینها همه‌شان همین طور هستند، وجود مبارک سیدالشّهداء هم همین طور است. ما خیال می‌کردیم اوّل که «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»[22] برای این است که مثلاً حضرت نوه اوست و دین او به وسیله حضرت باقی است! بعد دیدیم درباره امام حسن هم هست،[23] بعد دیدیم درباره حضرت امیر هم هست: «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏»؛[24] اگر بیشتر نباشد کمتر از «حُسَیْنٌ مِنِّی» نیست. آن مقام که اهل بیت نور واحد هستند، «خلقهم الله من نور واحد» یک حساب است. این مقام که می‌گوید من که مُردم او جانشین من است حساب دیگری است. اگر نور واحد باشند که یکی نمی‌میرد یکی زنده نمی‌ماند.

در این قسمت آیه شش فرمود حواستان جمع باشد، کاری که کردید این کار از بین نمیرود، حرفی که زدید از بین نمی‌رود. یک تشبیه معقول به محسوسی بکنیم تا روشن بشود که چگونه کار زنده است؟ آدم یک غذای مسمومی که خورد نباید بگوید خوردم تمام شد! این از فضای دهنش پایین رفت در دستگاه معده و روده دارد فعالیت می‌کند. این بله، جویدنش تمام شد؛ اما این افتاد در خط تولید. حالا یا زود یا دیر، تبدیل می‌شود به یک بیماری بدخیم، بعد از دو سال یا سه سال یا کمتر یا بیشتر، چرا؟ برای اینکه این غذای سمّی که خورده شد می‌افتد در خط تولید. فضولات آن دفع می‌شود، ولی سمومات آن می‌ماند. وقتی سموماتش ماند می‌افتد در خط تولید. خودش رشد می‌کند، اوّلاً؛ اعضا را درگیر می‌کند، ثانیاً؛ با داروها مبارزه می‌کند، ثالثاً؛ با کلّ سلامت درگیر می‌شود، رابعاً؛ این شخص را می‌اندازد، خامساً. این می‌افتد در خط تولید، مگر بیکار است؟ این برای تشبیه معقول به محسوس است!

حرفی که آدم زد، آبرویی را که برد، دزدی که کرد، خلافی که کرد، دروغی که گفت، این نباید بگوید تمام شد، این از لبانش تمام شد؛ اما فکر، ایده، اراده‌، عزم و نیت او، اینها که در دستگاه درون او هست، این می‌افتد در خط تولید. کاری که انجام شد که معدوم نمی‌شود، می‌افتد در خط تولید. حرفی که زده شد معدوم نمی‌شود می‌افتد در خط تولید. مگر می‌شود چیزی موجود بشود بعد هیچ اثر نداشته باشد؟! می‌افتد در خط تولید. چرا یک آدم دروغگو بعد رسوا می‌شود؟ چرا بعد از ده سال یا بیست سال در می‌آید؟ برای اینکه این «الف» در «باء» اثر کرده، «باء» در «جیم» اثر کرده، «جیم» در «دال» اثر کرده، آن در «قاف» اثر کرده، بعد از بیست سال ظهور کرده است. مگر می‌شود آدم کاری بکند بگوید رد شد؟! چه چیزی رد شد؟ مگر در عالم چیزی موجود می‌شود رأساً معدوم می‌شود یا می‌افتد در خط تولید؟ یک وقت می‌بیند که رسوا شده است. بعد از ده سال در می‌آید.

پرسش: پس اثر توبه چه میشود؟

پاسخ: توبه می‌تواند عوض بکند؛ «یبدل السیّئات»، چه اینکه آیه بعد دارد: ﴿تُوبُوا﴾ که به توبه هم می‌رسیم. توبه مثل درمان است که بیماری به وسیله یک داروی معالج حلّ بکند. اما اگر کسی درمان نکند بله، همین مشکل را دارد. توبه در آیه بعد است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا﴾، ما مادامی که در دنیا هستیم آن کار که دارد شروع می‌کند، علاج آن هم هست، اگر علاج نکند می‌‌افتد در خط تولید.

پس کاری که آدم انجام داد، می‌افتد در خط تولید. مگر اینکه بیاید اصلاح بکند که آیه بعد است که ﴿تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً﴾. اگر توبه نکرد، این می‌ماند، می‌ماند، می‌ماند، می‌ماند، می‌شود یا «نار» یا «وقود نار». اگر در سوره «جن» آمده، فرمود خود این شخص می‌شود هیزم گُرگرفته: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛[25] می‌شود هیزم. این کجا می‌تواند فرار بکند؟ آتش قیامت هم مثل آتش دنیا نیست. آتش دنیا به هر حال یا لباس را می‌سوزاند، آدم لباس را می‌اندازد محفوظ می‌ماند. یا بدن را می‌سوزاند، انسان می‌میرد، بعد از مرگ محفوظ می‌ماند. اما وقتی این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ[26] شد، او بمیرد هم در زحمت است، این طور نیست که حالا با مرگ راحت بشود. ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾‏،[27] یک چنین ناری است که از درون سر می‌زند. اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ، چون گناه هم از افئده سر زد؛ بنابراین این هیچ راهی برای نجات ندارد، کجا می‌تواند فرار بکند؟! اگر کسی خودش گُر گرفت، این عذابش با او هست. در قرآن می‌فرماید ما چیز تازه‌ای نیاوردیم، خودت گر گرفتی. نه «باء» دارد که در جاهای دیگر است، نه علل و عواملی را در کنارش ذکر می‌کند؛ فقط عمل است که شما را می‌سوزاند: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ﴾ نه «بما کنتم»، ﴿ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، شد؟

حالا در دنیا چگونه این شخص راه فساد را طی می‌کند؟ یک وقت است که خودش جزء رهبران کفر و طغیان و نفاق و مانند آن است؛ یک وقت است نه، جزء پیروان کفر و نفاق است. اگر جزء پیروان کفر و نفاق بود در حد هیزم است. اگر جزء رهبران کفر و نفاق است در حد وقود است؛ چون هیزم‌ها را با وقود می‌گیرانند و با آتشزنه آتش می‌زنند. همان مثالی که برای کوره‌های بلند ذوب آهن مثال زده شد، قرآن هم شبیه این را به ما می‌فهماند. می‌فهماند که ما یک سلسله مواد سوخت و سوز داریم به نام هیزم که این قاسطون و ظالمون این هیزم‌های جهنم هستند اینها را در جهنم می‌اندازیم. برخی‌ها که ائمه کفر هستند و اینها تابع آنها بودند اینها «ما تُوقَدُ بِه النّار»[28] آتشزنه‌ یا آتشگیره هستند اینها را در آن می‌اندازیم. وقتی این وقود روی این حطب آمد: ﴿تُوقِدُونَ﴾، وقتی ﴿تُوقِدُونَ﴾ شد، ﴿یُسْجَرُونَ﴾؛ داغ می‌شوند. این چهار بخش مثل مسائل ریاضی یکی پس از دیگری آمده است. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛ مثل اینکه مواد سوخت و سوز، گازوییل، نفت، بنزین را در این کوره می‌ریزند. یک عده ﴿وَقُودُ النَّار﴾,[29] هستند؛ مثل اینکه مواد «تی.ان.تی» را روی این گازوییل یا هیزم یا ذغال‌سنگ یا بنزین می‌ریزند. وقتی ریختند: ﴿یُوقِدُونَ﴾، کلّ این کوره آتش می‌گیرد. بعد اینها را می‌اندازند با اینکه افتادند و با ترتیب لفظی می‌گوید می‌اندازند، ﴿یُسْجَرُونَ﴾. مسجور بودن، حطب بودن، اتّقاد، اینها ترتیبی است یکی پس از دیگری و گرنه در همان کوره این طور نیست که حالا مثل دنیا باشد، اوّل گازوییل بریزند، بعد مواد «تی.ان.تی» بریزند بعد آهن بریزند، این طور نیست؛ خود این اشخاص این طورند.

در سوره مبارکه «بقره» بخشی از این آیات آمده، در سوره «آل عمران» بخشی دیگر. در سوره مبارکه «بقره» آیه 24 همین است: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی‏ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾؛ حجاره را هم گفتند همان بت‌هایی بود، ممکن است سنگ‌های آهکی و معدنی و اینها هم باشد؛ ولی تطبیق کردند که ﴿إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾،[30] «حصب»؛ یعنی سنگریزه. خود شما حصب جهنم هستید. حالا یا بت‌هایی که ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾،[31] آنها هستند. یا نه، سنگ‌های دیگر این هیچ مانعی ندارد.

در سوره مبارکه «جن» که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً، آنها حطب است. در آیه 24 سوره «بقره» که فرمود اینها: ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند، در «آل عمران» مشخص کرد که چه کسانی ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند؟ پیروان وقود نار نیستند، هیزم هستند؛ رهبران کفر و نفاق وقود نار هستند. آیه ده و یازده سوره «آل عمران» این است که ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾، مثل چه؟ ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾. همه که وقود نیستند، هم حطب هستند اینها وقود هستند. اینها چون در دنیا کسانی بودند که ائمه کفر بودند: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾؛[32] اینها کسانی بودند که در قیامت: ﴿وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾،[33] هم بار ضلالت خود را هم بار اضلال دیگران را حمل می‌کنند. اینها که هم گمراه هستند و هم گمراهکننده، اینها می‌شوند وقود این وقود هم خودش آتش می‌گیرد هم آن هیزم‌ها را می‌گیراند. ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ﴾.

در این قسمت که فرمود ملائکه غلاظ و شدادند: ﴿لا یَعْصُونَ اللَّهَ﴾؛ برای اینکه اینها مطیع امر الهی‌ هستند. در سوره مبارکه «انبیاء» تعبیر به عصمت نشده است؛ اما امتثال مستمر اینها را یادآور شد. در آیه 26 و 27 سوره مبارکه «انبیاء» این است که ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ﴾، این فرشته‌ها ﴿عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، این فقط به دستور ذات اقدس الهی کار می‌کنند.

در سوره مبارکه «غافر» هم مسئله مسجور بودن اینها را ذکر کرد؛ یعنی حالا که حطب آمد، وقود آمد، اینها گداخته می‌شوند. آیه 71 به بعد سوره مبارکه «غافر» این است: ﴿إِذِ الْأَغْلالُ فی‏ أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ ٭ فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ﴾؛ گداخته می‌شوند. شبیه این کوره‌های بزرگ؛ منتها آنجا ترتیب زمانی است و اشیا فرق می‌کنند؛ یعنی مواد سوخت و سوز با آن آهنی که می‌خواهند این را آب بکنند گداخته کنند فرق می‌کند؛ اینجا همان‌ها هستند. اینجا همان هیزم‌ها هستند که مسجور می‌شوند، گداخته می‌شوند.

فرمود وضع جهنم این طور است و اینها همه را بشر از دست خودش می‌آورد. ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ کَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، ما چیزی دیگر نیاوردیم اینجا. بعد مسئله توبه است. ما مادامی که در دنیا هستیم، دنیا دار تبدیل است: «یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»،[34] شما ببینید بدبوترین کودها به بهترین گل تبدیل می‌شود. بسیاری از این گل‌ها، یاس و اینها محصول همان کودهای بدبوست؛ اینجا جای تبدیل است. چرا انسان  بدبو خوش‌بو نشود؟ «یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»،[35] تبدیل به دست توست. درباره خودش هم گفت: ﴿فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ﴾؛ اصلاً دنیا جای تبدیل و تغییر است. کدام کافر است که با توبه مسلمان نشد؟ کدام بت‌پرست است که با توبه نظیر سلمان و اباذر نشد؟ همه اینها بت‌پرست‌ها بودند که یکی شده اباذر، یکی شده مقداد. ما مادامی که در این عالم هستیم جای برای تغییر است. همان طوری که ـ خدای ناکرده ـ ارتداد ممکن است طیّب می‌شود آلوده، آلوده هم می‌شود طیّب. اینجا تا در دنیا هستیم دار تغییر و تبدیل است؛ ولی وقتی وارد صحنه دیگر شدیم، آنجا دار  تغییر و تبدیل و مانند آن نیست.

﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً﴾؛ این ﴿عَسی﴾‏ در تعبیرات مرحوم شیخ طوسی در تبیان[36] و مانند آن می‌گویند که «عسی»، «لیت»، «لعلّ» از خدا واجب است. اینکه می‌بینید در کتاب‌های ادبی[37] مثل مغنی و امثال مغنی می‌گویند «لیت و لعلّ و عسی»ای که خدا می‌گوید واجب است، این چنین نیست. خدا یک وقت کار خودش را دارد آنجا جای «لیت و لعلّ» نیست. آنجا جای ضرورت ازلی است نه ضرورت ذاتی؛ ضرورت ازلی است. یک وقت در صحنه بشر دارد کار می‌کند؛ «شاید» قبول بکند، برای اینکه بخش وسیعی از کار به دست خود آدم است. پس این طور نیست که هر کسی قدم بردارد مستقیماً به بهشت ببرند. به این شرط که نلغزد و تا آخرها بماند. پس جای «عسی» هست جای «لیت» است. ما این «عسی و لعلّ و لیت» را از مقام فعل؛ یعنی از اینجا انتزاع می‌کنیم. اینجا جای «لیت و عسی و لعلّ» هست. توبه بکن «شاید» برسید! «شاید» نرسیدی! برای اینکه در بین راه ممکن است باز بگردی. اینجا جای «شاید» است، «باید» فقط کار خداست، آنجا جای «باید» است ولاغیر! اما اینجا توبه بکن حتماً می‌رسی؟ توبه بکن «شاید» دوباره برگردی! ﴿ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً﴾؛[38] عده زیادی این طور هستند. پس «لیت» معنی خودش را دارد. «لعلّ» معنی خودش را دارد. «عسی» معنای خودش را دارد. ببینیم از کجا داریم این سه حرف را در می‌آوریم؟ اگر مخصوص ذات حق است، آنجا اصلاً جای «لیت و لعلّ» نیست. آنجا نه تنها ضرورت ذاتی نیست، جای ضرورت ازلی است. اما کاری که در نشئه طبیعت و حرکت و تبدیل و تغییر است، جای «لیت و لعل و عسی» است.

پرسش: ...

پاسخ: تا آخرت بروند تغییرپذیر است؛ اما تا آخرت رفتن که آنجا تمام است.

پرسش: ...

پاسخ: مادامی که تکلیف است فعل، فعل اختیاری است آن وقت قبول است؛ اما یک وقت نظیر فرعون است که گفت: ﴿آمَنْتُ﴾، گفت ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْل‏﴾،[39] یک وقت به آن مرحله می‌رسد، بله قبول نیست. یک وقت است که انسان مختار است؛ یعنی هنوز فعل اختیاری دارد که هنوز موقع نماز هم که شد باز با چشم و اشاره چشم نماز بخواند، تکلیف دارد می‌فهمد که دارد چه کار می‌کند، بله مقبول است.

خدا مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند! ایشان یک بیان لطیفی دارد. بیان ذوقی است حالا، لطیف هم هست؛ دارد که می‌دانید چرا انسان وقتی می‌میرد مرگ از پا شروع می‌شود؟ چون این طور نیست که اوّل سر سرد بشود! اوّل پا سرد می‌شود کم‌کم کم‌کم می‌آید بالا. بعد می‌رسد: ﴿إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾،[40] بعد کم‌کم تمام می‌شود. فرمایش ایشان این است که این مرگ که از پا شروع می‌شود، انسان می‌فهمد پا سرد شد. کم‌کم هم بالا می‌آید، خدا از انسان نیمه‌مرده هم قبول می‌کند که بگوید «یا الله»! نیمه زنده است، آمده تا اینجا. این فرمایش خیلی لطیف است. این نیمه زنده است. ما نمی‌توانیم بگوییم خدا قبول نمی‌کند، دلیلی نداریم. هیچ دلیلی نداریم!

پرسش: ...

پاسخ: این رحمت الهی است؛ ولی ما نمی‌دانیم که به آنجا می‌رسیم یا نمی‌رسیم! آن نصیب هر کسی نیست که انسان نیمه مرده باشد به یاد خدا باشد بگوید «یا الله». ولی اگر انسان نیمهمُرده‌ای که روح آمده تا اینجا، نزدیک ﴿إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾ شد، گفت: «یا الله»! این ثواب «یا الله» را دارد. حالا تا چه اندازه خدا می‌دهد خودش می‌داند. فرمایش ایشان این است انسان نیمه مرده هم بگوید خدا! اثر دارد. خیلی این حرف لطیف است.

پرسش: آنجا دارد که ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا﴾.[41]

پاسخ: بله آن مخصوص کسانی است که «حق الناس» به عهده‌شان دارند. سه قید است که: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا﴾،[42] کسی کتابی نوشته ـ معاذالله ـ عده‌ای را گمراه کرده، این بگوید «استغفر الله» که حلّ نمی‌شود. این باید کتابی بنویسد شبهات را حلّ کند مردم را نجات بدهد. حق مردم را گرفته، این با «استغفر الله» که حلّ نمی‌شود، این باید وصیت کند که لااقل ثلث مال یا عین مال، متن مال را به مردم بدهد. اگر فسادی در جامعه کرده، یک «استغفر الله» لازم است یک اصلاح «بین النّاس» لازم است. اگر کتابی نوشته، مقاله‌ای نوشته‌، عده‌ای را گمراه کرده، ﴿وَ بَیَّنُوا﴾ لازم است. این سه رکن لازم است تا راهش بدهند. حالا ما که از آن به بعد خبری نداریم این ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾[43] اما دستور دین است بر ما واجب است که اگر بیراهه رفتیم اصلاح کنیم، راه کسی را بستیم، به او راه بدهیم. کسی را گمراه کردیم، مقاله‌ای بنویسیم، کتابی بنویسیم بگوییم ما اشتباه کردیم حق با آن آقا بود ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا﴾، توبه هر کسی فرق می‌کند.

لذا اینجا فرمود: ﴿عَسی‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾، چه وقت؟ آن روزی که پیغمبر و مؤمنان آبرومندند. خیلی حرف است! معلوم می‌شود خیلی مشکل است که آدم آبرویش در قیامت محفوظ بماند. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ آبروی دیگری را برد مشکل دارد آن روز. روزی که خدای سبحان پیغمبر و مؤمنان را آبرومند نگه می‌دارد. نور اینها بین دست‌های اینها و پیشاپیش اینها حرکت می‌کند، پشت سر را که نور نمی‌خواهند. در سوره مبارکه «حدید» گذشت که منافقین به مؤمنین می‌گویند: ﴿انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ﴾،[44] به ما نگاه کنید یا منتظر ما باشید؛ اگر پشت سر نور باشد که اینها ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾؛[45] آن طرفش رحمت است که اینها هستند. پشت سر اینها تاریکی و ظلمتی است که منافقین هستند.

بنابراین یمین که می‌گویند در قبال یسار نیست، چون «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»؛[46] و پیشاپیش اینها هم هست. البته مؤمنی که پیشاپیش او نور است، معنایش این نیست که مثل دنیا فضا را روشن می‌کند، آن منافقی که کنارش ایستاده روشن بکند، این طور نیست. این منافقی که کنارش ایستاده ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾،[47] این مؤمن فضایش روشن است. یک چنین عالمی است. شبیه آن را به ما گفتند شبیه خوابی است که شما می‌بینید دو نفر اگر در مسافرخانه‌ای خوابیدند، این یکی در این طرف خوابیده، آن یکی در آن طرف خوابیده، آن یکی «فی روح و ریحان» است آن یکی شلّاق می‌بیند این برای خودش است آن هم برای خودش است. شما در آیات معاد ملاحظه بفرمایید که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) این روایات را نقل کرده که بعضی‌ها هستند که فضای روشنی دارند، در کنارشان کسانی هستند که زیر پایشان را نمی‌بینند، مثل دنیا. دنیا دو نفر همسایه هستند یکی اهل مسجد و نماز و روزه است، دیگری بی‌نماز است. همین در قیامت هم به آن وضع درمی‌آید؛ لذا فرمود یومی که ﴿یَسْعی‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ﴾، آنجا دیگر «نور علی نور» فضای بی‌کران است. این ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[48] است؛ اینها همین قدر نور دارند. «عشر امثال» را می‌خواهند، اضافه می‌خواهند، تتمیم نور را می‌خواهند. ﴿أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1] . الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص462.

[2]. سوره انبیاء، آیه107. 

[3] . سوره اعراف، آیه156.

[4]. کتاب المزار ـ مناسک المزار(للمفید)، النص، ص161.

[5]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص72.

[6]. الصحیفة السجادیة، دعای16.

[7]. سوره سجده، آیه22.

[8]. سوره نور، آیه2.

[9]. سوره مائده، آیه38.

[10]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت266.

[11]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص615.

[12]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِی وَ أَرْضِی وَ عَرْشِی وَ بَحْرِی فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِی وَ تُمَجِّدُنِی ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَیْکُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَکَانَتْ تُمَجِّدُنِی وَ تُقَدِّسُنِی وَ تُهَلِّلُنِی ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَیْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَیْنِ ثِنْتَیْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِیٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِیَمِینِهِ فَأَفْضَی‏ نُورَهُ فِینَا».

[13]. شرح منازل السائرین، ج1، ص128. «بالوصول الی مقام الروح و لمعان انوار الولایات کاللحظ المؤذن بالتجلی و الوقت المغلب لحکم الحال علی حکم العلم الموقع فی التلوین و کلما صفا الوقت سقط التلوین و حدث السرور بذهاب خوف الانقطاع و ضحک الروح بروح نسیم الاتصال ثم السر باستسرار حال العبد عنه فلا یعلم ما هو فیه للطفه و دقّته و هو المقام الذی قال فیه: «رب زدنی فیک تحیرا» ثم النفس و هو روح یحدث بانجلاء غمام الاستسرار و انکشاف ظلمة الاستتار ثم الغربة و هو تبدل حاله بحیث یری الشاهد مشهودا و الطالب مطلوبا فیکون غریبا فی الدارین ثم یقر حاله بان یتوسط المقام و جاوز حد التفرق فیسمی حاله الغرق ثم یقع فی الغیبة عن حاله بوجود مشهوده من غیر شعور له بحاله ثم یتمکن باستقرار الحال لابسا نور الوجود بان یخفی عینه لتوره بنور مشهوده».

[14] . سوره شوری، آیه52.

[15] . عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص99. رواه فی البحار تارة فی ج 1، کتاب العقل و الجهل، باب (2) حقیقة العقل و کیفیة و بدو خلقه، حدیث: 7، عن عوالی اللئالی و اخری فی ج 25، کتاب الإمامة، باب (1) بدو أرواحهم و أنوارهم و طینتهم علیهم السلام، قطعة من حدیث: 38.

[16] . سوره کهف، آیه110؛ سوره فصلت، آیه6.

[17]. سوره توبه، آیه43.

[18] . الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏1، ص73.

[19]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص299.

[20]. سوره آلعمران، آیه61.

[21] . ر.ک: الغیبة(للنعمانی)، ص93؛ «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ‏ نُورٍ وَاحِد...».

[22]. کامل الزیارت، ص52.

[23]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج43، ص306؛ «حَسَنٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْه‏».

[24]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.

[25]. سوره جن، آیه15.

[26]. سوره همزة، آیات6 و7.

[27]. سوره اعلی، آیه13.

[28]. لسان العرب، ج3، ص466.

[29]. سوره آلعمران، آیه10.

[30]. سوره انبیاء، آیه98.

[31]. سوره صافات، آیه95.

[32]. سوره توبه، آیه12.

[33]. سوره عنکبوت، آیه13.

[34] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج97، ص416.

[35] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج97، ص416.

[36] . التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص51.

[37] . النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‌4، ص254.

[38] . سوره نساء، آیه137.

[39] . سوره یونس، آیه91.

[40] . سوره واقعه، آیه83.

[41] . سوره بقره، آیه160.

[42] . سوره بقره، آیه160.

[43] . سوره حدید، آیه21؛ سوره جمعه، آیه4.

[44] . سوره حدید، آیه13.

[45] . سوره حدید، آیه13.

 [46]. تفسیر القمی، ج1، ص37.

[47] . سوره نور، آیه40.

[48]. سوره انعام، آیه160.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق