أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ (4) أَ یحْسَبُ أَنْ لَنْ یقْدِرَ عَلَیهِ أَحَدٌ (5) یقُولُ أَهْلَکْتُ مالاً لُبَداً (6) أَ یحْسَبُ أَنْ لَمْ یرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَینَینِ (8) وَ لِساناً وَ شَفَتَینِ (9) وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ (10) فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَکُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ فی یَوْمٍ ذی مَسْغَبَةٍ (14) یَتیماً ذا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْکیناً ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِکَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (18) وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19) عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)﴾.
سوره مبارکهای که «علم بالغلبه» آن بلد است بعد از «بسم الله» با سوگند معروف شروع میشود که خداوند در بسیاری از مطالب سوگند یاد میکند که هشت موردش برابر قرآن کریم مشخص شد. [1] این ﴿لا أُقْسِمُ﴾ که در موارد فراوانی آمده است در حقیقت قسم است؛ اینکه گفته میشود «نه قسم به این شهر» یا «نه قسم به قیامت» یعنی در حقیقت سوگند به ﴿هذَا الْبَلَدِ﴾ است و مخاطب این وجود مبارک حضرت است و مردمی که معاصر آن حضرتاند و این سوره در مکه نازل شد؛ وقتی گفته میشود ﴿بِهذَا الْبَلَدِ﴾ یعنی به مکه. حرمت حرَم، حرمت مکه به کعبهای است که در آن بنیانگذاری شد اولاً و به بنیانگذاران کعبه که ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) است ثانیاً و به کسی که وحی الهی را در جوار کعبه از خدا دریافت میکند و به مقام نبوت و سفارت و رسالت آخرین پیامبری میرسد و کارهای سنگینی را در حجاز انجام میدهد و پیامآور مستقیم از طرف خدا برای جهان و جهانیان است. همزمان با نزول این گونه از سور، جهانی بودن قرآن کریم را بازگو کرد در جلسه قبل به عرض شما رسید دو بار در سوره مبارکه «مدّثّر» که آن هم در مکه نازل شد فرمود: ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾،[2] ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾[3] قرآن حقوق بشر را تدوین کرد، حِکَم و اسرار بشر را بیان میکند احکام بشر را بیان میکند پایان کار بشر را بیان میکند روابط اجتماعی بشر را معین میکند، ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾ و انسان مادامی که در دنیاست یک سلسله وظایفی دارد، وقتی هم که رحلت کرد یک سلسله برخوردها و نتایج و کیفرهایی هم دارد.
اینکه فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ ظاهر آن مکه است نه شهر دیگر و برای بزرگداشت مکه چند عامل را ذکر میکند مخصوصاً در بخشی که میخواهد باز از مکه نام ببرد به جای ضمیر، اسم ظاهر را بازگو میکند میفرماید: ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ اگر میفرمود «و أنت فیه» یا «حلّ فیه» کافی بود اما باز اسم ظاهر را به جای ضمیر ذکر میکند تا عظمت این سرزمین را مشخص بکند و عظمت سرزمین به مردم آن سرزمین نیست به نژاد عرب نیست به خصوصیتهای نظام قبیلگی آنها نیست، بلکه به سازنده کعبه و فرزند او که هر دو در بنیانگذاری کعبه به تعلیم الهی سهم تعیین کنندهای داشتند ﴿وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ﴾. در سوره مبارکه «ابراهیم» از عظمت کعبه و حرمت نهادن وارثان کعبه به عبادت و مانند آن سخنی به میان آمده است؛ اما اینجا والد وجود مبارک ابراهیم خلیل است و وجود مبارک اسماعیل خلیل از ولد اراده شده است چون هر دو بنیانگذار کعبه بودند و جامعه مسلمین با کعبه دارند زندگی میکنند.
دین وقتی جهانی بودن خود را اعلام کرد، مکتبش باید جهانی باشد چه اینکه هست، معبدش باید جهانی باشد چه اینکه هست، استقبال به معبدش باید جهانی باشد چه اینکه هست، حج و عمره که کنگره جهانی است باید پایگاه جهانی داشته باشد که دارد و اینها را عظمت کعبه و خصوصیتهای بنیانگذاران کعبه تعیین کردند. فرمود: ﴿وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ﴾.
عمده آن است که ﴿وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ یعنی چه؟ اگر ﴿وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ یعنی سوگند به مکه در حالی که تو در این مکه هستی و تو در این مکه حلول کردهای این منسجم هست سباق و سیاق مساعدند و هیچ محذوری هم ندارند و اما اگر کسی بگوید حِلّ به معنای حال استعمال نشده در صحاح اللّغة نیست در کتاب العین نیست، در اقرب الموارد نیست در مجمع البحرین نیست، در کتابهای لغت حِلّ به معنای حالّ استعمال نشده است چنین استدلال کند این استدلال ناتمام است؛ زیرا قرآن بعد از اینکه معجزه بودن آن ثابت شد بسیاری از علوم را باید از قرآن فرا گرفت قرآن را نباید بر صحاح و عین و مانند آن عرضه کرد و فتوا را از کتاب لغت گرفت. قرآن وقتی نازل شد که عرب ادبیات مدوّن نداشت، نحو مدوّن نداشت صرف مدوّن نداشت، معانی و بدیع و بلاغتهای ادبی معروف را نداشت؛ قرآن همه این علوم را به همراه آورد. ما قبل از نزول قرآن چه کتاب عربی مدوّن لغت داشتیم که بگوییم قرآن وقتی که حرف میزند باید برابر آن نکتهها و لغت سخن بگوید؟
یک حرف لطیفی را فخر رازی در ذیل آیه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾[4] دارد؛ نقد برخیها این بود ﴿تهْلُکَةِ﴾ که بر وزن «تفعُله» است این نمیتواند ثلاثی مجرد باشد چون مصدر ثلاثی مجرد «فَعلٌ قیاس مصدر المعدّی ٭٭٭ من ذی ثلاثة کردّ ردّا»[5] است که در متن الفیة «ابن مالک» آمده است که مصدر ثلاثی مجرد مصدرش «فَعل» است و بعضی از اوزان دیگر. «تفعُلة» که «تهلکة» بر آن وزن است این در لغت عرب به عنوان مصدر ثلاثی مجرد نیامده؛ این محذوری است و ایراد کرده است. فخر رازی حرف خوبی دارد در ذیل آن آیه! میگوید اگر ما یک صرف مدوّنی یک نحو مدّونی یک قانون مدوّنی میداشتیم باید بگوییم قرآن که عربی مبین است بر وزان آنها نازل شده است و چون مصدر ثلاث مجرد بر وزن تفعله نیست باید راهحلی پیدا کرد؛ اما عرب کجا قانون مدوّنی داشت که ما بخواهیم قرآن را بر آن عرضه کنیم؟[6] اصل اعجاز قرآن که ثابت شد آن وقت علوم ادبی را باید از قرآن گرفت. اگر این کاری که به برکت انقلاب و نظام الهی در حوزه مقدسه قم و امثال قم شروع شد که ادبیات را به جای مراجعه به جامع الشواهد و شعرهایی که مربوط به شتر و کوهان شتر و رمهداری و گلهداری و سگبانی و مانند آن است بر آنها بسنجیم در آن ترازو ادبیات را عرضه کنیم، باید بر قرآن عرضه بکنیم بر نهج البلاغه عرضه بکنیم اینها قانون مدوّن آوردند اینها نحو مدوّن آوردند اینها صرف مدوّن آوردند همه اینها در قرآن کریم است. ما با سباق و سیاق، با این دو عنصر محوری استنباط بخواهیم مراجعه کنیم میگوید: ﴿وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ یعنی سوگند به مکه در حالی که تو در این مکهای! نباید گفت در فلان لغت «حِلّ» به معنای حالّ نیامده! باید لغت را اصلاح کرد و گفت چون در قرآن «حِلّ» به معنای حالّ آمده باید در فلان کتاب لغت این کمبود ترمیم بشود. غرض آن است که ادبیات مدوّن علمی بعد از قرآن تنظیم شد نه قبل از قرآن و هرگز کتابی که معجزه بودن آن ثابت شد اعجاز آن به نحو قطعی ثابت شد، یک؛ و ظهور متنابه عقلایی آیه هم این است که ﴿وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ یعنی «أنت حالٌّ بهذا البلد»، دو؛ سباق یعنی «ما ینسبق إلی الذهن» سیاق یعنی صدر و ذیل این آیات، نشان میدهد که ﴿وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ یعنی «أنت حالٌّ» و باید لغت را اصلاح کرد، نه در قرآن نقدی و معنای غیر مأنوسی را تحمیل کرد و بگوییم: ﴿وَ أَنْتَ حِلٌّ﴾ یعنی خون تو را در اینجا حلال میدانستند! درست است که مشرکان حجاز در صدد ﴿لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ﴾[7] و مانند آن را داشتند در صدد قتل و شهید کردن ذات مقدس نبوی(صلوات الله و سلامه علیه) بودند و خدا نجاتش داد؛ اما ظاهر آیه این نیست که چون آنها خونت را حلال میشمرند ما به این شهر سوگند یاد میکنیم؛ این نه با گذشته رابطه دارد نه با آینده، نه با ﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ که در صدد گرامیداشت این بلد است و این بلد آن قدر عظیم است که خدا به آن سوگند یاد میکند نه با این مناسب است نه با ﴿وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ﴾. باید یک طرزی این میانجی را معنا کرد که قبلی را به بعدی و بعدی را به قبلی بپیوندد، یک؛ و خودش هم با اینها منسجم باشد، دو. جهانی بودن را قرآن در چند سوره مبارکه بیان کرد که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾،[8] جمعاً سه جای قرآن خدای سبحان فرمود این بر تمام مکتبها بر تمام آرا و اندیشهها حاکم است و حَکَم است. با این کتاب یک مجمع عمومی دارد کنگره عمومی دارد و مستحضرید جریان کعبه که قبله میلیاردها مسلمانها است در حقیقت میلیاردها بشر هستند، مبادا کسی خیال کند که کعبه قبله مسجد الحرام است و مسجد الحرام قبله مکه است و کلّ مکه قبله مردم دوردست است. قبله برای همه، در هر زمان در هر زمین کعبه است و لاغیر «وَ الْکَعْبَةُ قِبْلَتِی»؛[9] برای زنده ما و مرده ما این شعار رسمی است که «وَ الْکَعْبَةُ قِبْلَتِی». تفاوت بین نزدیک و دور بین شرقی و غربی و بین شمالی و جنوبی و بین استوایی و غیر استوایی در استقبال است نه در قبله. همه باید به طرف کعبه رو کنند؛ منتها کسی که در مسجد الحرام است استقبال او یک نحوه است کسی که در مکه است استقبال او به یک نحو است، کسی که در شرق عالم یا غرب عالم به سر میبرد استقبال او به نحو دیگری است. استقبالها فرق میکند نه قبله؛ مثل اینکه همه باید این ماه را نگاه کنند که آیا اول ماه است یا نه؟ آنچه مرئی است و معیار رؤیت است رؤیت قمر است؛ اما حالا یکی در شرق ایستاده یکی در غرب ایستاده، یکی آن سو باید بایستد تا روبهروی قمر باشد یکی باید که در غرب است این طوری بایستد تا روبهروی قمر باشد. روبهروی قمر شدن برای شرقی و غربی فرق میکند، برای شمالی و جنوبی فرق میکند، برای کسی که در جهات گوناگون است فرق میکند وگرنه آنچه معیار رؤیت است خود قمر است تا ثابت بشود که اول ماه است یا نه!
بنابراین این تکرار ﴿بِهذَا الْبَلَدِ﴾ که دومی میتوانست به ضمیر اکتفا کند نشانه گرامیداشت این شهر است و خصوصیت این شهر هم به قبله بودن اوست، به بنیانگذاران اوست، به حامی اوست که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این کعبه را که مرکز نگهداری بتها بود از همه بتها منزه کرد و آن را مطهر نگه داشت و به برکت وجود مبارک امیر مؤمنان(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) همه بتها را ریخت و آن را طاهر و مطهر نگه داشت.
پس قسم به سرزمین مکه، به این حرم، به این محدوده در زمانی که تو در این محدوده هستی و به ابراهیم و اسماعیل سوگند. بعد درباره انسانشناسی؛ فرمود انسان مسافر است در دوران آزمون است کسی که در دوران آزمون است هرگز کارنامه نهایی را به او نخواهند داد فرمود انسان تا نفس میکشد در هر زمان در هر زمین هر حادثهای که برای او پیش میآید، چه فرحبخش باشد چه اندوهبار، آزمون الهی است. در سوره مبارکه «فجر» که قبلاً گذشت فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ﴾؛[10] انسانِ مالدار مبتلای به ثروت است، انسان بیمال مبتلا به فقر است، انسان سالم مبتلا به سلامت است، انسان بیمار مبتلا به مرض است، انسانی که در مسیر است مبتلا به هدایت است، انسان گمشده مبتلا به ضلالت است؛ همه اینها آزمون الهی است تا انسان از این نعمت چگونه بهره ببرد و از نقمت چگونه برهد. پس انسان دائماً در امتحان است لذا دائماً در کبَد است.
بیاناتی که در روایات ما آمده که «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[11] همین است؛ اگر کسی رئیس شد و اگر کسی مرئوس شد هر دو ممتحَن هستند، اگر کسی متمکّن شد و اگر کسی متضرر شد هر دو در امتحان هستند، چیزی غیر از امتحان نیست؛ پس انسان تا نفس میکشد در کلاس امتحان نشسته است بنابراین ﴿فِی کَبَدٍ﴾ است در مکابده است در رنج است در تلاش و کوشش است که از عهده امتحان به خوبی برآید، این جواب قسم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾. برخیها یک خدمات کوتاهی کردند و دلشان میخواست به مجرد یک مختصر خدمت، چندین برابر شهرت پیدا کنند تکاثری دامنگیرشان بشود خیر فراوانی ببینند و مانند آن. فرمود آنکه منکر معاد است خیال میکند که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾؛[12] این یکی، وقتی وارد بوستانی شد برابر آیه سوره «کهف»: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً﴾؛[13] «بادَ»؛ یعنی «هلک». «تبیدُ»؛ یعنی «تهلکُ»؛ من هیچ فکر نمیکنم این بوستان و این باغ و این مزرعه از بین برود این خیال را داشت؛ میفرماید که خیال کرد کسی او را در توان خود نمیگیرد، این یک؛ و یا نمیبیند دو؛ میفرماید ما مهمترین و ظریفترین و دقیقترین کارهای علمی را درباره او انجام دادیم او را با این امور مجهز کردیم؛ لذا از تمام نفی و اثبات او باخبر هستیم. ﴿أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ﴾ دو چشم دادیم، با یک چشم همه مشکلاتِ دیدنی حل نمیشود، دو چشم سالم به او دادیم آن پردهها، آن آبها، آن رقیقهها آن رنگها را تنظیم کردیم تا او ببیند. ﴿وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ﴾؛ برای اینکه سخن بگوید زبان دادیم، زبان بدون لب قدرت بر گفتگو ندارد. این «شَفَ» آن «هاء» حذف شد جمع «شَفه» شفاه هست ولی در نسبت نمیگویند شفاهی، میگویند شفَهی. این «هاء» برای سهولت در تعبیر افتاده است و این «شَفه» شفهه بوده که «هاء» افتاد. اگر لب نباشد سخن گفتن ممکن نیست اگر زبان نباشد سخن گفتن ممکن نیست؛ برای گویایی انسان زبان و دو لب لازم هست. ﴿وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ﴾ تا او سخن بگوید؛ البته ابزار کار را در سوره مبارکه «الرحمن» بیان کرد که او ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[14] بیان غیر از حرف زدن است ممکن است کسی حرف بزند ولی بیان نباشد. بهیمه را بهیمه میگویند، برای اینکه حرفش مبهم است برای ما مبهم است البته! انسانی که حرفی برای گفتن ندارد ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾[15] است او بیان ندارد او مبهم است. این ﴿وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ﴾ درباره بدن است، آن ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾[16] مربوط به روح اوست. قبلاً هم بازگو شد که ما گوش داریم که عضو بدن است، سامعه داریم که نیروی روح است، چشم داریم که عضو بدن است باصره داریم که نیروی روح است؛ لذا در فقه دیه اینها فرق میکند اگر کسی باصره کسی را از بین برد یک دیه مشخص دارد، چشم او را از بین برد دیه مخصوص دارد، اگر کسی سامعه کسی را از بین برد یک دیه مشخص دارد کسی اُذن و گوش کسی را از بین برد دیه محدودی دارد.
غرض آن است که ابزار بدنی را در سوره «بلد» مشخص کرد ابزار روحی را در سوره مبارکه «الرحمن»؛ بیان یعنی بیان و زبان یعنی زبان. هیچ ارتباطی باهم ندارند یکی مربوط به تن است یکی مربوط به جان. جان است که چیز میفهمد وقتی حرف میزند بیان است و اگر جان، انسانی نبود و ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾ بود بهیمه است، ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾ نیست. در سوره مبارکه «الرحمن» هم بازگو شد تا انسان قرآنی نیندیشد قرآنی فکر نکند قرآنی زندگی نکند حرفش مبهم است در ردیف ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾ قرار دارد؛ وقتی حرفش قرآنی شد بیان است چیزی را روشن میکند لذا فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ تا قرآنی نباشد انسان به دنیا نمیآید تا انسان نباشد سخن او بیان نیست مبهم است؛ بیان ضلع چهارم، انسان ضلع سوم، قرآن دوم، آغاز همه ﴿الرَّحْمنُ﴾ است. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ «الله» و ﴿الرَّحْمنُ﴾ قرآن یاد میدهد کسی که قرآن یاد گرفت میشود انسان، کسی که انسان شد سخن او بیان است. اما زبان و شفتین، اینها ابزار تن هستند نه ابزار روح، بیان کار روح است اینها مرزهایشان در سوره مبارکه «الرحمن» تبیین شده است.
اینجا هم فرمود انسان تا نفس میکشد در امتحان است مقام به او دادیم او را مرجع کردیم امتحان است، او را راجع کردیم امتحان است، او را رئیس کردیم امتحان است، مرئوس کردیم امتحان است، ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ﴾ چون «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ» و انسان در آزمون به سر میبرد و لاغیر! «إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»[17] ﴿أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ﴾؛ گاهی میگوید من فلان مقدار مال در راه دین مثلاً مصرف کردم مال که از طرف خدا بود به تو داد، تو را هم میخواهد آزمون کند و میداند که داری چه کار میکنی. خیال میکند که کسی او را نمیبیند. ﴿أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ ٭ وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ﴾ به طور إجمال در پایان سوره مبارکه «قیامت» گذشت که ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[18] یک قطره آب بود، این یک قطره آب را به این صورت درآورد که چندین دانشگاه نه تنها دانشکده، دانشگاه برای شناخت انسان، اعضا و جوارح انسان، سلامت و بیماری انسان دست به کار هستند بسیاری از اینها و بسیاری از بیماریها را نتوانستند تشخیص بدهند بسیاری از داروها را نتوانستند تشخیص بدهند، این تازه درباره تن اوست اما ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[19] حساب دیگری دارد. فرمود خیال میکند که مال فراوانی را صرف کرد و کسی او را ندید، نه! ما به تمام جزئیات او آگاه هستیم ﴿أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ ٭ وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ ٭ وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾؛ ما هم او را ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر﴾،[20] هم «نبلوهم بالحسن و القبیح»، هم «نبلوهم بالظلم و العدل» هم «نبلوهم بالنجدین»؛ دو تا راه، راه خوب و راه بد، هر دو آزمون است مقدور اوست، هر راهی را که برود میتواند ولی امتحان میکنیم، او را آزاد خلق کردیم که هر راهی را میخواهد برود برود، ولی به او عقل دادیم که راه حسن را، راه جمیل را، راه خیر را، راه سعادت را طی کند با شریعت به او دستور دادیم نهی کردیم که راه بد را شرّ را قبیح را و ضرر را طی نکن. ما راهنمایی کردیم گفتیم راه بد کدام است راه خوب کدام است، پایان این راه بهشت است پایان آن راه جهنم است، همه را گفتیم ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ و او راحتطلب است؛ در حالی که هر چه سختکوشتر باشد، نتیجه دقیقتر و بهتر میبرد ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ ٭ فَکُّ رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعامٌ فی یَوْمٍ ذی مَسْغَبَةٍ ٭ یَتیماً ذا مَقْرَبَةٍ ٭ أَوْ مِسْکیناً ذا مَتْرَبَةٍ﴾ او راحتطلب است، در حالی که او باید عقبه، گردنه را طی کند، چرا اقتحام نمیکند؟ چرا با فشار و تلاش و کوشش ریسک نمیکند که گردنه را فتح کند؟ فتح گردنه به چیست؟ این است که در زمان گرفتاری مثل هماکنون به یاد دیگران باشد.
وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه و علی آبائه الأطیبین و أبنائه) وقتی در کنار سفره غذا مینشستند ظرف خالی طلب میکردند، از بهترین غذاهای سفره در این ظرف میریختند، این ظرف را پر از غذای سالم و استعمال نشده و سؤر نشده میریختند و این آیات را تلاوت میکردند ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ﴾ بعد میفرمودند بدهید به مستمند. [21]غذای مانده را به دیگری دادن اقتحام عقبه نیست، این در دشت راه رفتن است کسی بالا نمیرود؛ اما کُتَل و گردنه را طی کردن این است که مال خوب را انسان در راه خدا صرف بکند. فرمود چرا کارهای سنگین را چرا کارهای جهادی را، چرا کارهای خدمترسانی را، چرا پرهیز از نجومی و اختلاس را، این راهها را چرا تجربه نمیکنند؟ ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ﴾؛ بنده آزاد کردن یا آزادی بندگان را حفظ کردن و جلوی آزادی بندگان را نگرفتن، اینها اقتحام عقبه است در روز گرانی و سختی احتکار همیشه بد است مخصوصاً در زمان آزمون فرمود چرا در روز گرانی و کمیابی و گرسنگی به یاد دیگران نیستند؟ ﴿أَوْ إِطْعامٌ فی یَوْمٍ ذی مَسْغَبَةٍ ٭ یَتیماً ذا مَقْرَبَةٍ ٭ أَوْ مِسْکیناً ذا مَتْرَبَةٍ﴾ که تتمه آن ـ إنشاءالله ـ به نوبت دیگر.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره واقعة، آیه75؛ سوره حاقة، آیه38؛ سوره معارج، آیه40؛ سوره قیامت، آیات1 و 2؛ سوره تکویر، آیه15؛ سوره انشقاق، آیه16؛ سوره بلد، آیه1.
[2]. سوره مدثر، آیه36.
[3]. سوره مدثر، آیه31.
[4]. سوره بقره, آیه195.
[5]. الفیة، إبن مالک، شماره بیت441.
[6]. مفاتیح الغیب، ج5، ص294 و 295.
[7]. سوره انفال، آیه30.
[8]. سوره توبه، آیه33؛ سوره فتح، آیه28؛ سوره صف، آیه9.
[9]. زاد المعاد، ص 353.
[10]. سوره فجر، آیات15 و 16.
[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه226.
[12]. سوره همزة، آیه3.
[13]. سوره کهف، آیه35.
[14]. سوره الرحمن، آیه4.
[15]. سوره اعراف،آیه179.
[16]. سوره الرحمن، آیات1 ـ 4.
[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه42.
[18]. سوره قیامت، آیه37.
[19]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[20]. سوره انبیاء، آیه35.
[21]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص52؛ « أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: کَانَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع إِذَا أَکَلَ أُتِیَ بِصَحْفَةٍ فَتُوضَعُ بِقُرْبِ مَائِدَتِهِ فَیَعْمِدُ إِلَی أَطْیَبِ الطَّعَامِ مِمَّا یُؤْتَی بِهِ فَیَأْخُذُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ شَیْئاً فَیَضَعُ فِی تِلْکَ الصَّحْفَةِ ثُمَّ یَأْمُرُ بِهَا لِلْمَسَاکِینِ ثُمَّ یَتْلُو هَذِهِ الْآیَةَ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ثُمَّ یَقُولُ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ لَیْسَ کُلُّ إِنْسَانٍ یَقْدِرُ عَلَی عِتْقِ رَقَبَةٍ فَجَعَلَ لَهُمُ السَّبِیلَ إِلَی الْجَنَّةِ»