اعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً (2) إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً (4) إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً (5) عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً (6) یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً (7) وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً (8) إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9)﴾
سوره مبارکه «انسان» که این هم علم بالغلبه است لذا تفسیرهایی که قبل از هزار سال در دست هست چه از اهل سنت چه شیعه نوشته است که «سورة یذکر فیها الانسان» که این علم، علم بالغلبه است نظیر سوره «انعام» سوره «فیل» سوره «بقره» و مانند آن. مگر آن سورههایی که در زبان خود معصوم(سلام الله علیه) تنصیص شده و نام خاص پیدا کرده است مثل سوره «یس» سوره «فاتحة الکتاب» و مانند آن.
در جریان خلقت انسان، قرآن بیش از پنجاه مورد از انسان مذمت کرده است و همه این مذمتها به قسمت بدن او برمیگردد انسان قتور است، انسان جهول است، انسان ظلوم است، انسان ممسک است، انسان با طمع زندگی میکند و مانند آن و مواردی که به عظمت انسان برمیگردد این به روح اوست نه به بدن او. این آقایانی که در حیاتشناسی تلاش و کوشش کردند ـ سعی آنها مشکور باشد ـ اینها در زیستشناسی طبیعی موفق بودند و به طور دقیق ثابت کردند که مشترکات انسان با نبات چقدر است، مشترکات انسان با فلان حیوان چقدر است و بیشترین مشترک را بین انسان و میمون یافتند که گفتند برای ما ثابت شد، هشتاد درصد بین انسان و میمون شرکت هست و در مسائل شریکاند اینها ممکن است درست باشد.
اما همان طوری که در بحث قبل اشاره شد، انسان با نبات مشترک است، انسان با حیوان مشترک است، انسان با جن مشترک است، انسان با فرشته مشترک است، انسان یک سلسله مزایایی دارد که با احدی مشترک نیست. لذا خلیفه خدا باید انسان باشد. اما در جریان مشترکات بین انسان و میمون اینها با تن و بدن و کارهای مادیِ انسان ارزیابی کردند این درست است؛ این نظیر همان دکتری است که دوران دبستان و دبیرستان و دانشگاه و فوق لیسانس را گذرانده، الآن در دوران دکتراست. انسان با میمون بله مشترک هست، اما در بخش طبیعت و بدن. در بخشهای انسانی ذرّهای با حیوانات مشترک نیست. یک درصد هم با میمون شرکت ندارد و آن درک قضایای کلّی است. حیوانات در حدّ وهم و خیال ادراکی دارند و میدانید با قضایای خیالی قضایای وهمی ـ که اینها قضایای جزئیاند نه قضایای کلی ـ هیچ استدلال و برهانی صورت نمیپذیرد. در هر برهانی یک قضیه کلی باید باشد که بخواهد استدلال کند و هیچ ممکن نیست حیوان قضیه کلی را درک بکند. این مرز جدایی انسان از همه حیوانات است. شما چه حیوانات دریایی چه صحرایی چه هوایی از تمام زیستشناسها سؤال کنید که آیا حیوان یک قضیه کلی درک میکند که «کل معلول فله علة یا کل حادث فله علة» یک چنین چیزی را درک نمیکند. اگر این را او درک میکرد که استدلال میکرد و زندگی متمدّدانه تشکیل میداد. او یک قضایای وهمی و خیالی در حدّ یک قضیه جزئی، یا قضیه شخصی درک میکند که اصلاً در علوم معتبر نیست یا قضایای جزئی.
آنچه را که نمل به سلیمان گفته است آن قضیه کلی که نبود هیچ، قضیه جزئی هم نبود. ما یک قضیه جزئی داریم مثل «بعض الحیوان انسان» که این فی الجمله، نه بالجمله میتواند در استدلال راه پیدا کند. یک قضیه شخصی داریم قضیه شخصی مثل «زید قائم» قضیه شخصی غیر از قضیه جزئی است. قضیه جزئی جزء محصورات است. قضیه محصوره یا جزئی است یا کلی یا سالبه است یا موجبه. قضیه جزئی مثل «بعض الحیوان انسان»، غیر از قضیه شخصی است مثل «زید قائم».
در جریان ﴿لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ﴾،[1] این قضیه شخصی است نه قضیه جزئی و اما آنچه را که درباره هدهد و مانند آن گفته شد پیداست که این به تعلیم وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) بود. در جریان سلیمان و داود(سلام الله علیهما) یک سلسله دستورات خاصی به الهامات الهی به حیوانات داده شد؛ به کوهها داده شد: ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾،[2] یک نماز جماعتی بخوانید به امامتان اقتدا بکنید این به سلسله جبال دارد میگوید. اینهایی که به تعلیم خاص الهی است از حریم بحث بیرون است.
پرسش: ...
پاسخ: آنها نه اینکه تعقّل کردند؛ آن تعقّل تکوینی است تعقّل تکوینی. پنج طایفه در قرآن کریم هست که دلالت میکند اینها اسلام دارند، اینها اهل تسبیحاند، اینها اهل تحمیدند، اینها اهل سجودند، اهل اطاعتاند. ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[3] ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض﴾،[4] اینها هست. اینها تکوین است نه مسئله تشریع و مسئله درک ظاهری و اینها.
اما انسان نسبت به همه اینها برتری دارد نسبت به حیوانات اصلاً هیچ شرکت ندارد. روح انسان کلیات را درک میکند و ذرهای از این کلیات در حیوانات چه در میمون و چه در غیر میمون نیست. اما انسان نسبت به جن افضل است، برای اینکه در جن ما دلیلی نداریم که آنها پیغمبر داشته باشند. درست است مکلفاند، پیغمبر برای اینها میآید اما از جنس اینها و نوع اینها کسی به مقام نبوت و رسالت رسیده باشد ما دلیلی نداریم. البته ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾،[5] ﴿یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ﴾،[6] اینها در آیات قرآن کریم هست که اینها تکلیف دارند یا سوره مبارکه «جن» که قبلاً بحث شد ﴿إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾،[7] معلوم میشود که اینها قبلاً به دین کلیم(سلام الله علیه) بودند بعد به دین اسلام منتقل شدند اینها هست مکلف هم هستند و کیفر هم میبینند اگر گناه بکنند؛ اما از خود اینها پیغمبری داشته باشیم هیچ دلیلی نداریم.
پس انسان میتواند به مقام نبوت و رسالت برسد و جن نمیتواند. بنابراین انسان برابر آیه سوره مبارکه «احزاب» که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[8] از سماوات و ارض بالاتر است البته به لحاظ روحش اما اگر فضایل روحی را رعایت نکند همین بدن باشد، در بخشهایی از قرآن کریم آمده است: ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾،[9] ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾.[10] ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾;[11] این سه چهار آیه نشان میدهد که اگر انسان جنبه ملکوت نداشته باشد و فقط بدنی بیندیشد، آسمان از او بزرگتر است، زمین از او بزرگتر است، کوهها از او بزرگتر است، اینکه فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾ همین است. اگر جنبه روح باشد بله ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، کاری که انسان کرده است از آسمان و زمین ساخته نیست. اما اگر آن جنبه روحی انسان نباشد و انسان بدنی بخواهد بیندیشد آسمان از او بزرگتر است زمین از او بزرگتر است کوهها هم از او بزرگتر است. این سه چهار آیه نشان میدهد که اگر بدن معیار باشد، آنها سنگینترند و بزرگتر هستند، ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾، اگر روح باشد بله ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾. پس به لحاظ روح، انسان از آسمان و زمین و امثال آن بالاتر است، به دلیل اینکه همه اینها بساطشان برچیده میشود و انسان همچنان زنده است و از جن هم بالاتر است برای اینکه جن درست است مکلف است، ولی نبی و رسول نخواهد شد و اگر به جایی هم برسد که بتواند «طی الأرض» داشته باشد؛ نظیر ﴿قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ﴾[12] خودش مستقلاً بتواند به جایی برسد که بگوید: ﴿أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾، این چنین نیست.
و اما از فرشته بالاتر است، برای اینکه فرشته درست است که کلیات را درک میکند معارف غیبی را درک میکند و رسول بین ذات اقدس الهی و انبیا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام) است و اما نمیتواند عالمِ «بالاسماء» بشود بلاواسطه وگرنه ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾،[13] رازش همین بود که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾،[14] اگر تعلّم مقدور فرشتهها بود فرشتهها که یاد میگرفتند و ذات اقدس الهی هم که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ﴾[15] و ﴿عَلیمٌ﴾[16] است و بُخلی در دستگاه او نیست. اگر ملائکه در آن حدّ بودند که اسمای الهی را یاد بگیرند، ذات اقدس الهی یاد میداد. اینها نمیتوانند شاگرد بلاواسطه خدا باشند، اوّلاً؛ و اگر هم شاگرد مع الواسطه هستند در حدّ إنباء شاگرد هستند نه در حدّ تعلیم، ثانیاً؛ لذا ذات اقدس الهی به آدم(سلام الله علیه) نفرمود «یا آدم علّمهم باسماء هؤلاء»، فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[17] در حدّ گزارش! مقام انسان کامل کجاست و اهل بیت کجا، مقام ملائکه کجا! آنها درست است حاملان عرشاند؛ اما کسی که به مقام ولایت مطلقه اهل بیت(علیهم السلام) برسد او خلیفة الله است، او به تعلیم الهی عالم به اسمای الهی است، او معلم ملائکه است، آن هم در حدّ إنباء نه در حدّ تعلیم.
فتحصل که حقیقت انسان به جایی میرسد که «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»[18] و به جز خدا هم نداند، بنابراین اگر ملائکه این سمت را میداشتند این حق را و این قدر صلاحیت را میداشتند خدا آنها را خلیفه قرار میداد، آنها را تعلیم میداد، آنها را بلاوسطه شاگرد خود قرار میداد. این است که انسان موجودی است که «رسد آدمی به جایی که هم به جز خدا نبیند، هم به جز خدا نداند».
پرسش: جنها میتوانند بگویند در روز قیامت که چون پیامبری از جنس ما نبود ما کافر شدیم یا فاسق شدیم!
پاسخ: نه، حجت بر آنها تمام بود؛ چون انبیای انسان نبی آنها هم هستند معجزه هم آوردند، ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ﴾،[19] خدای سبحان جن و انس هر دو را دعوت کرد تحدّی هم کرد فرمود جن و انس جمع بشوند مثل این کتاب نمیتوانند بیاورند. جن مثل انسان مکلف است تحت تحدّی هم هست، حجت خدا هم بر آنها بالغ شده هیچ عذری نمیتوانند بیاورند.
پرسش: پیغمبری از جنس خودشان که نیست.
پاسخ: فرقی نمیکند. ما وجود آنها را درک نمیکنیم اما وجود پیغمبر آنها را درک میکند، آنها حضور پیغمبر میآیند، سؤال و جوابشان را دارند. این سوره مبارکه «جن» که گذشت همین بود که آنها گفتند: ﴿إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾،[20] میآمدند حضور پیغمبر، قرآن را میشنیدند یاد میگرفتند، بعد میرفتند به دیگران میگفتند که کتابی بعد از موسای کلیم آمده که دستوراتش این است سورههای آن این است.
بنابراین حجت بر اینها تمام است. اما ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾، اینکه جناب امین الاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع دارد که معدوم، شیء است؛ آیه معدوم را شیء نمیداند.[21] انسان از آن جهت که مادهاش موجود است، ماده بالقوه انسانِ آینده است، میگوید این شیء مثل هسته گردو، خود گردو این بالفعل گردو است، اما آینده درخت است. اصل ماده که موجود است، میشود گفت که درخت بودن او شیء مذکور نیست. ماده بودن او شیء مذکور است، اگر این را شیء میدانند به لحاظ آن مادهای است که موجود است. در برابر روح که «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَاد»[22] آن که حسابش محفوظ است و ﴿حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ در کار نیست؛ اما در برابر ماده اگر میگویند شیء مذکوری نبود، اطلاق شیئیت مصحح اطلاق شیئیت همان مادهای است که موجود است و اگر ماده هم موجود نبود، این شیء به لحاظ وجود ذهنی است وگرنه چیزی که به حمل اولی معدوم محض باشد، نه موضوع قرار میگیرد نه محمول. الآن چیزی که در ذهن کسی نیست این نه میتواند موضوع قضیه باشد نه میتواند محمول قضیه. اگر یک وقت میگوییم که «المعدوم کذا»، مثلاً میگوییم: «المجهول المطلق لا یحمل علیه»، خود این «المجهول المطلق» یا «المعدوم المطلق لا یحمل علیه» قضیه است؛ منتها «المجهول المطلق» یا «المعدوم المطلق» مجهول مطلق است به حمل اولی و صورت وجود ذهنی است به حمل شایع. این چون به حمل شایع موجود است موضوع قضیه قرار گرفت.
الآن وقتی بگویند «المجهول المطلق لا یحمل علیه شیء»، این را تجزیه و ترکیب کنیم؛ میگوییم «المجهول المطلق» مبتدا و «لا یحمل» خبر است. این «المجهول المطلق» مجهول مطلق است به حمل اولی، نه به حمل شایع؛ به حمل شایع صورت ذهنی است و موجود است. اگر درباره اینها گفته میشود معدوم شیء نیست یعنی معدوم به حمل شایع. این طور نیست که این آیه حرف بعضیها را تصحیح کرده باشد آن طوری که در همین مجمع البیان امین الاسلام آمده است.
مسئله دَهر یک اصطلاحی است بین اهل معقول که میگویند زمان داریم و دهر داریم و سرمد. آن اصطلاح اینجا مراد نیست. دهر یعنی مقداری از زمان. در آن اصطلاح دهر در مقابل زمان است. اگر دو تا موجود متغیر زمانی را به هم نسبت بدهند نسبت متغیر به متغیر میشود زمان؛ اما اگر یک متغیری را به ثابت بسنجند این نسبت میشود دهر؛ اگر ثابتی را به ثابت بسنجند، میشود سرمد. سرمد سنجش دو تا ثابت است، دهر سنجش متغیر به ثابت است، زمان سنجش متغیر، یک اصطلاحی است بین اهل معقول، این آیه که ناظر به آن نیست. ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾، یعنی مقداری از زمان گذشته است که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ قابل ذکر نبود. این نطفه یا آن علقه یا مانند آن اینها قابل ذکر نبود و چون قرآن کریم بین بدن انسان و روح انسان فاصله گذاشته است آن عظمت و جلال را به آن مسئله روح داده است.
ببینید در سوره مبارکه «مؤمنون»، وقتی خلقت انسان را ذکر میکنند میفرماید انسان نطفه بود و علقه بود و ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾، تا اینجا تطورات مادی است؛ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾[23] بعد چیزی دیگر کردیم. از این قبیل نیست که علقه را مضغه بکنیم و مضغه را جنین بکنیم و جنین را ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بکنیم. این طور نیست. ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ آن وقت ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾؛ آن ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ برای اینکه ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[24] و مانند آن است.
آن مقام که باشد انسان میشود خلیفه؛ اما اگر کسی به آن مقام رسید میتواند افضل از سایر موجودات باشد. عمده آن است این بزرگانی که کنگرهها تشکیل دادند و نشستهای علمی دارند سعی همهشان مشکور باشد، مشترکات بین انسان و حیوان را بررسی کردند همه مطالبشان درست است. انسان با فلان حیوان هشتاد درصد مشترکات دارد درست است اما این برای تنِ انسان است، نه برای ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾. آن ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ که روح انسان است و کلی را ادارک میکند، یک درصد هم حیوانات حتی میمون با او شرکت ندارد و فصل انسان هم همان است. آن فصل اخیر انسان که ناطق بودن و روح داشتن است همان است وگرنه بدن انسان صبغه مادی او را دارد.
﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾. بعد درباره خلقت انسان میفرماید: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ﴾، اصلش اختصاصی به حضرت آدم ندارد البته حضرت آدم از نطفه نبود، ولی این طور نیست که اصل آدم را بخواهد بگوید از نطفه است. انسان این طور است؛ منتها اصلش از تراب، نسلش از آب. در بعضی از آیات دیگر دارد که: ﴿مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾، در آن آیات بررسی کرد بین خلقت خود حضرت آدم که اصل است از تراب است و بین فرزندان او که از نطفهاند.
پرسش: ...
پاسخ: اولین انسان بود بعد به نبوت رسید. یعنی در این نسل فعلی. وگرنه ذات اقدس الهی آن طوری که مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف خصال در باب ألف خودشان ذکر میکنند، آنجا دارد که قبل از انسان «ألف آدم» بود و گذشت و قبل از عالم هم ألف عالم بود یا ما در هشتمین عالم هستیم.[25] این نسل فعلی به جریان حضرت آدم و حوا ختم میشود. اما قبلش دارد که قبل از این آدم، آدمی بود. حالا جریان فرشتهها که ﴿تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها﴾،[26] ملائکه از کجا فهمیدند؟ یا از اینکه انسانهای قبل بودند این چنین بودند مفسد بودند، یا به تعبیر سیدنا الاستاد از کلمه ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾، موجود زمینی این است. موجود زمینی اهل فساد است، موجود زمینی اهل شهوت و غضب است. با یکی از راهها فهمیدند که انسان کسی است که «یفسد فی الارض». ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾،
پرسش: ...
پاسخ: بله دیده بودند؛ مثل زمان خودمان. در زمان همین انبیاست که انبیای قبل هم کسانی بودند که کفار جنگهایی را بر آنها تحمیل کرده بودند. این طور نبود که زمین خاصیتش این است موجود طبیعی خاصیتش این است که فسادبرانگیز است.
پرسش: ...
پاسخ: بله ممکن نیست که کسی بشر باشد فکر داشته باشد حساب و کتاب داشته باشد و راهنما نداشته باشد. حتماً انبیا داشتند. ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ﴾، بدن انسان که این نسل انسان است از نطفهای که مشیج یعنی مخلوط، خود این نطفه مرد از ذرات خاصی مخلوط است، یک؛ نطفه زن هم این چنین است نطفتین هم وقتی مخلوط میشوند، میشود اَمشاج؛ یعنی مخلوط، نطفه مخلوط باعث پیدایش خلق جدید است. این ﴿نَبْتَلیهِ﴾ را آقایان به گونه دیگری معنا کردند سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به گونه دیگری معنا میکند. آنها گفتند که این از سنخ تقدیم و تأخیر است که ما انسان را خلق کردیم، او را میآزماییم و چون میخواهیم بیازماییم وسیله علم به او میدهیم او را سمیع و بصیر قرار میدهیم تا او را بیازماییم امتحان کنیم ﴿نَبْتَلیهِ﴾. ایشان فرمود که ﴿نَبْتَلیهِ﴾ یعنی «نقلّبه و نحولّه» نه ﴿نَبْتَلیهِ﴾ یعنی امتحان بکنیم او را. ما او را در تحوّلات قرار میدهیم سمیع و بصیر قرار دادن او هم جزء تحولات اوست.[27]
به هر تقدیر این سمیع و بصیر با ﴿نَبْتَلیهِ﴾ به معنای آزمون تناسب بیشتری دارد؛ گرچه آن معنا را فعلاً نمیشود نفی کرد. ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً﴾؛ در بین حواسّ پنجگانه سمع و بصر را ترجیح میدهند برای اینکه اینها به تجرّد نزدیکترند. مسئله لامسه، مسئله شامه، مسئله ذائقه این گونهها به مادیت نزدیکترند. انسان تا از نزدیک چیزی را نچشد ذائقه تشخیص نمیدهد لامسه هم همچنین اما سمع و بصر این طور نیست از جهات مختلف انسان صدا را میشنود و از راههای دور چیزهایی را میبیند. سمع و بصر به تجرّد نزدیکترند تا نسبت به شمّ و ذوق و لمس. لذا در غالب آیات از سمیع و بصیر قرار دادن انسان سخن به میان آمده و میآید؛ اما از لامس و شامّ و ذائقه بودن کمتر. فرمود ما این را قرار دادیم برای آزمون.
﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾، او متحرّک است مقصدی دارد راه را باید ما به او نشان بدهیم. راه را هم از دو نظر ما نشان میدهیم به نحو مانعة الخلوّ که اجتماع را شاید هم از راه درون به او نشان دادیم ما انسان را با سرمایه خلق کردیم بیسرمایه خلق نکردیم ما یک لوح نانوشتهای به انسان ندادیم.
پرسش: ...
پاسخ: گاهی یک بحثهایی کردند که آیا سمع بالاتر است یا بصر؟ اولاً هم تقدیم و تأخیر است هم مفرد و جمع است. در قرآن کریم سمع جمع بسته نشده است. اما بصر، أبصار جمع بسته شده است که ﴿وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾، سمع گفتند به تجرّد نزدیکتر از بصر است. گرچه بصر فایده ظاهری او بیشتر است. اگر کسی بصر نداشته باشد میتواند دانشمند باشد از راه سمع. ما خیلی افراد داریم که بصیر نیستند اعمی هستند اما دانشمندند برای اینکه سمع میتواند و اما اگر سمع نداشته باشد نطق هم ندارد هیچ اسمّی عالم و دانشمند نخواهد شد. کسی که گنگ است چون گوش او شنوایی ندارد. اگر گوش شنوا نداشت چه چیزی را بشنود و از چه راهی عالم بشود؟ اما اگر اعمی بود خیلی از علوم را میتواند یاد بگیرد از راه گوش و با زبان هم میتواند بگوید. بحث هم بکند.
بنابراین اینکه گفتند سمع در قرآن مفرد است و بصر جمع است برای اینکه سمع به تجرّد نزدیکتر است تا بصر؛ گرچه فایده بصر خیلی به حسب ظاهر محسوس است اما سمع آن قدرت را دارد که اگر کسی سمیع بود ولو بصیر نباشد دانشمند بشود، چون دو قوه ادراکی و گویایی در اختیار اوست. اما وقتی بصر نداشته باشد سمیع نباشد ابکم هم هست ناطق هم نیست.
پرسش: ...
پاسخ: خواندن و نوشتن میتواند آنها که میخوانند مینویسند. میشنوند و بعد میخوانند الآن هم که با دست خیلی از چیزها را مینویسند و با دست هم خیلی از چیزها را میخوانند. این علامتهای خاصی که برای اعمی گذاشتن همین است کتاب میخوانند با همین نشانههای انگشتی. کتاب مینویسند با همین حروف انگشتی. غرض این است که سمع به تجرّد نزدیکتر است لذا در قرآن کریم کلمه سمع جمع بسته نشد و مفرد آمد همهاش برخلاف بصر که هم بصر آمده هم ابصار ﴿وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾.
فرمود: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ﴾، ما او را سمیع و بصیر قرار دادیم برای آزمایش. بعد راه را هم به او نشان دادیم، چون انسان که نمیپوسد و به طرف مقصد دارد حرکت میکند وقتی به طرف مقصد حرکت میکند راه را نشان دادیم کیفیت پیمودن راه را هم به او نشان دادیم، ﴿ثُمَّ السَّبیلَ﴾ آسان قرار دادیم ﴿یَسَّرَهُ﴾ بعد بتواند به مقصد برسد.
اما اینکه فرمود: ﴿إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾، یا در صدد تقسیم نهایی نیست. یا اگر هم در صدد تقسیم نهایی باشد شاکر زیر مجموعهای دارد و کفور زیر مجموعهای دارد. این برای آن است که مبادا حرف خوارج و امثال خوارج جا بیفتد که بگویند ما واسطه نداریم انسان یا مسلمان است یا کافر لذا فاسق را کافر میدانند. این سخن تام نیست، برای اینکه قرآن در صدد این نیست که انسان یا شاکر است یا کافر یا مسلمان است یا کافر برای اینکه یا شاکر زیر مجموعه فراوانی دارد یا کافر زیر مجموعه فراوانی دارد که فاسق را هم میگیرد. کفر اعتقادی کفر عملی نظیر آیه سوره مبارکه «حج» که ﴿وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ﴾، اگر مستطیعی حج نرفت کفر عملی است کفر اعتقادی که نیست. اینکه در ذیل آیه حج آمده ﴿مَنْ کَفَرَ﴾ اگر مستطیعی مکه نرفت کفر عملی است نه کفر اعتقادی و در بخشهایی از سوره مبارکه «توبه» ضمن اینکه مشابه این تقسیم را کرده است نظیر آیه 106 سوره مبارکه «توبه» که فرمود: ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ﴾، این دو قسم. یعنی قسم سوم ما نداریم. این امضای حرفهای خوارج نیست، برای اینکه در همین سوره جامعه و افراد را به پنج یعنی پنج! پنج قسمت تقسیم کرد. یک عده سابقون اولون هستند، یک عده انصار هستند، یک عده تابعین انصار هستند، یک عده ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[28] هستند یک عده ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ﴾، پنج طایفه تقسیم کرد بعد فرمود: ﴿إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ﴾، معنایش این است که انسان یا مسلمان است یا کافر. معنایش این است که ﴿یُعَذِّبُهُمْ﴾ درجاتی دارد آنکه کافر است مخلَّد است آنکه فاسق است مخلَّد نیست. این معنایش این نیست که انسان یا کافر است یا مسلمان که خوارج پنداشتند.
این ﴿إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾ هم همین طور است. نه اینکه این امضای حرف خوارج باشد که ما شقّ سوم نداریم. یا مسلمان یا کافر! فسق را کفر میپنداشتند. از آن قبیل نیست وگرنه در همان سوره مبارکه «توبه» پنج طایفه تقسیم کرده است از اولش که آیه سوره مبارکه صد است یا حتی قبل از آن شروع میشود سابقون اولون تابعون، ﴿وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ﴾، ﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ﴾،[29] ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[30] ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ﴾، همه اینها را تقسیم کرده است. از سابقون گرفته تا ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ﴾. مرجون یعنی ارجاع، تأخیر، یعنی فعلاً خدا درباره آنها تصمیمی نگرفته، بعد ببیند که پایان کار چه خواهد شد؟
بنابراین این در صدد حصر نیست، ﴿إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾، «إنا» اذان است بعضی از آقایان چون نماز جماعت میخوانند ما باید زودتر ختم کنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
[2]. سوره سبأ، آیه10.
[3]. سوره آلعمران، آیه83.
[4]. سوره جمعه، آیه1؛ سوره تغابن، آیه1.
[6]. سوره أنعام، آیه128.
[7]. سوره أحقاف، آیه30.
[8]. سوره احزاب، آیه72.
[11]. سوره إسراء، آیه37.
[13]. سوره بقره، آیه30.
[15]. سوره ملک, آیه19.
[16]. سوره بقره, آیه231.
[17]. سوره بقره، آیه33.
[18]. دیوان سعدی، غزل18؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».
[20] . سوره احقاف، آیه30.
[21]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص614.
[23]. سوره مؤمنون, آیه14.
[24]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[26]. سوره بقره، آیه30.
[27]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص121.
[28]. سوره توبه، آیه102.
[29]. سوره توبه، آیه101.
[30]. سوره توبه، آیه103.