أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ (۲۶) وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ (۲۷) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۸) یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ (۲۹) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (30) سَنَفْرُغُ لَکُمْ آیُّهَ الثَّقَلاَنِ (۳۱) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۳۲)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» همان طوری که ملاحظه فرمودید، تقریباً تشریح دنیا و آخرت است، اختصاصی به مسائل دنیا ندارد. نیمی از بخشها و آیات نورانی آن مربوط به دنیاست، نیمی دیگر مربوط به آخرت است؛ یعنی از برزخ شروع میشود تا پایان بهشت میرود. در کنار هر نعمتی از نعمتهای دنیا، ترجیعبندگونه ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ دارد، این بخش اوّل است. در کنار هر نعمتی از نعمتهای آخرت، ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ ترجیعبند دارد، این برای آخرت. چیزی در دنیا و در آخرت نیست مگر اینکه نعمت الهی است؛ لذا جهنم را جزء بهترین نعمتهای الهی میداند، وقتی سخن از جهنم آمده است: ﴿هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتیِ﴾،[1] کذا و کذا و عدهای در آن رنج میبرند، میفرماید: ﴿یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَ نُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾، چه جای خوبی است! برای اینکه در نظام خلقت، اگر جهنم نباشد، تمام این تبهکاران و رهزنان و طاغیان و امثال آن، اینها که این همه جُرم و جنایت کردند، داعشی، تکفیری، سلفی به هر حال روزی باید انتقام بگیرند یا نه؟ آن روزی که طاغی گرفتار قانون الهی میشود، این ظهور عدل خداست و عدل خدا در انتقام ظهور میکند که ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾،[2] ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ در نظام هستی گرچه جهنم جای بدی است برای مؤمنان، اما نسبت به اصل نظام هستی که عدل باید مستقر بشود، یک جای بسیار خوبی است؛ لذا این سوره مبارکه دو فصل دارد: فصل اوّل مربوط به نِعم دنیاست، پایانش همین جملهای است که هنوز از آن فراغت پیدا نکردیم، میفرماید: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾. فصل دوم که مربوط به پایان این عالم و طلیعه آن عالم است شروع میشود در پایان سوره هم دارد: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾. فصل اوّل با جلال و اکرام ختم میشود، فصل دوم هم با جلال و اکرام ختم میشود. چیزی در عالم نیست مگر اینکه آیهای از آیات الهی است از یک طرف، و چیزی در عالم نیست مگر اینکه نسبت به کلّ نظام حق است و قسط است و عدل است و داد؛ لذا به همان تعبیری که درباره بهشت میفرماید که این نعمتهای بهشتی هست: ﴿فِیهِمَا مِن کُلِّ فَاکِهَةٍ زَوْجَانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ٭ مُتَّکِئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَی الْجَنَّتَیْنِ دَانٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾،[3] به همان معیار میفرماید: ﴿یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَ نُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾،[4] درباره جهنم: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾،[5] اگر کلّ نظام هستی را انسان بخواهد ببیند، میبیند همه چیز جای خودش است. خدا قانونی دارد، اجرایی دارد، یک قضا و داوری دارد. بخشی از آن قضا و داوری را در دنیا و قسمت مهم آن را در آخرت.
پس برای نظام هستی، داشتنِ جهنم ضروری است؛ لذا میفرماید: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾. به همان معیار که بهشت در نظام هستی لازم است، به همان اندازه جهنم لازم است. جهنم معیار عدل خداست، بهشت معیار اکرام و إنعام الهی است. پس این سوره دو فصل دارد؛ بخشی از آن مربوط به دنیاست بخشی از آن مربوط به آخرت. پایانبخش هم ﴿تَبَارَکَ﴾ است: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾ یا ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾. پایان بخش آن ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ بودن است که گاهی به صورت ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ ذکر میشود، گاهی به صورت ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ ذکر میشود؛ اما درباره تکتک این نعمت هم جداگانه دارد که ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾.
مطلب بعدی آن است که این ضمیر ﴿عَلَیْهَا﴾ به همین ارض برمیگردد که در آیه ده آمده بود: ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ﴾. فرمود: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ﴾، این فنا غیر از موت است. قرآن کریم مرگ را فنا نمیداند، یک؛ فوت نمیداند، دو؛ وفات میداند، سه. وفات این «واو» و «فاء» و «یاء» اجزای کلمهاند. آن «تاء» زائد است و جزء کلمه نیست. اما فوت جزء کلمه است، «تاء» جزء کلمه است. «فوت»؛ یعنی زوال و نابودی. مرگ، فوت نیست، وفات است. میگویند فلان شخص کلامش را مقالهاش را کتابش را مستوفا بیان کرد؛ یعنی چیزی را فروگذار نکرد. فرمود شما که وقتی میخواهید منتقل بشوید از دنیا به آخرت چیزی از شما فروگذار نمیشود تمام حقیقت شما وارد عالم دیگر میشود، این میشود وفات. ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾؛[6] ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[7] عدهای میگفتند ما میمیریم در زمین گُم میشویم: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْض﴾؛[8] فرمود شما گُم نمیشوید، کجا گم میشوید؟ «متوفّا» هستید، ما متوفِّی هستیم. ما مستوفا مسئله مرگ را حلّ میکنیم، تمام حقیقت شما دست ماست. آنچه را که شما میگذارید به نام زمین و خانه، که مال شما نبود. آنچه عقیده و اخلاق و اعمال است مال شماست همهاش برای شماست.
بنابراین ما فوت نداریم، یکجا در قرآن هست که نفی شده، فرمود: ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾.[9] هر چه هست، وفات است و وفات به معنی توفّی، استیفا، تمام، کمال، هیچ چیزی فروگذار نمیشود. اما این فنا نسبت به این اعتباریاتی است که شما دارید، هر چه دارید از دستتان میرود. اینها فانی است؛ یعنی اینجا نمیمانید، مال از شما گرفته میشود، جمال از شما گرفته میشود، قدرت از شما گرفته میشود، اینها از شما گرفته میشود؛ اما تمام حقیقت شما وارد عالم دیگر میشود.
پرسش: وجه اینکه خداوند باقی میماند چیست؟
پاسخ: چون او باقی ازلی است. اگر منظور بقای بالذّات باشد، مقصود از وجه، خود ذات اقدس الهی است، اضافه وجه به ربّ اضافه بیانیه است، ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾؛ یعنی «یبقی الله». چه اینکه پایان سوره «قصص» دارد: ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾[10] یعنی ذات خدا و اگر منظور از این بقا، اعم از بقای بالذّات و بالتّبع باشد، منظور از «وجه الله» ظهور خداست که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[11] فیض خدا، افاضه خدا، عنایت خدا، این از بین رفتنی نیست و کار هستی تعطیل بشود، خدا باشد و هیچ کاری نداشته باشد! او «کل منّه قدیم» است، او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّة»[12] است؛ منتها فیوضات او و فضلهای او و فواضل او و فضایل او به صورتهایی جلوه میکند.
بنابراین اگر منظور از این بقا، بقای بالذات باشد، یقیناً منظور از وجه، خود ذات است و اضافه، اضافه بیانیه است و اگر اعمّ از بالذّات و بالتّبع باشد، وجه، فیض او و لطف اوست و اضافه بیانیه نیست؛ یعنی وجهی که مخصوص خداست و این ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی از هر نقصی منزه است و به هر کمالی مزین. از صفات سلبیه خدا به جلال یاد میکنند و از صفات ثبوتیه او به جمال و اکرام. این در دعای نورانی «سحر» هم همین است: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ جَمالِکَ بِأَجْمَلِهِ وَ کُلُّ جَمالِکَ جَمِیلٌ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِجَمالِکَ کُلِّهِ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ جَلالِکَ بِأَجَلِّهِ وَ کُلُ جَلالِکَ جَلِیلٌ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِجَلالِکَ کُلِّهِ»،[13] جلال را که میگویند صفات سلبیه است، برای اینکه در تعبیرات ادبی میگویند که او اجلّ از آن است که این را داشته باشد! «جَلَّ» از اینکه به این وصف متّصف بشود؛ یعنی این را ندارد، این نقص است. اجلّ از این است نشان میدهد که جلال صفت سلبی است؛ یعنی ذات اقدس الهی این نقصها را ندارد؛ اما جمال صفت ثبوتی است که او به کمال، به علم، به قدرت، به حیات و مانند آن متّصف است.
مطلب دیگر آن است که اگر ما خواستیم بگوییم ذات اقدس الهی را به جلال میستاییم باید بگوییم إجلال میکنیم، نه تجلیل. اگر خواستیم از شخصیتی احترام به عمل بیاوریم، باید بگوییم إجلال کردیم، نه تجلیل، چون تجلیل به معنای إکرام و گرامی داشتن نیست. این تجلیل از «جلّل الفرس»؛ یعنی «أعطاه جُلّاً» است، «ستره بالجُلّ» است. تجلیل به معنای إکرام نیست، به معنی بزرگداشت نیست. در دعاها هم که کلمه تجلیل آمده، آن هم به معنی ستر و پوشیدن آمده، میگوییم: «وَ جَلِّلْنِی بِسِتْرِک»؛[14] در دعاها هم هست. غرض آن است که تجلیل به معنای گرامیداشت و اکرام نیست. «جلل الفرس» یعنی «ستره بالجُلّ» تجلیل یعنی پوشاندن؛ اما إجلال یعنی إکرام، یعنی گرامیداشت. ذات اقدس الهی أجلّ از این است که صفات نقص داشته باشد.
چرا اینها را ذکر میکند؟ برای اینکه کسی که خودش ناقص است نمیتواند نقص دیگران را حلّ کند. اگر کسی خودش ناقص نباشد و کامل باشد؛ اما کریم و مکمِّل نباشد، نمیتواند مشکل دیگران را حلّ کند. پس او نه تنها ناقص نیست «ذو الجلال عن النّقص و العیب» است، بلکه گذشته از اینکه کامل است، کریم هم هست. مستحضرید که کَرَم از آن واژههای لطیف عربی است که معادل فارسی ندارد. خیلی عربی غنی و قوی است با اینکه فرهنگ فارسی ما بسیار گسترده است، آن قدرت را ندارد که عربی را ترجمه کند. این از بیانات نورانی امام باقر(سلام الله علیه) است که سرّ اینکه ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان «عربی مبین» معرفی کرد، برای این است که عربی «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛[15] عربی آن قدرت را دارد که هر زبانی از زبانهای دنیا را ترجمه کند، چون لفظ کم ندارد؛ اما لسانهای دیگر آن قدرت را ندارند که عربی را ترجمه کنند. بارها به عرض شما رسید ما با اینکه در فارسی دارای فرهنگ غنی و قوی هستیم، در خیلی از چیزها میبینیم دستمان خالی است. ما اصلاً تثنیه نداریم، ما به یک نفر میگوییم «تو»، به دو نفر و مازاد میگوییم «شما». لفظی برای تثنیه نداریم، اما در عربی میگوید «أنت، أنتما، أنتم» چه غایب باشد چه حاضر باشد دستمان کوتاه است. ما اگر آیاتی که تثنیه است بخواهیم معنا کنیم ناچاریم که بگوییم دو نفر؛ اما خود آیه دارد که «هما»، با یک کلمه معنا را میفهماند. این یک نقص! برای زن و مرد ما فرقی نمیگذاریم، به زن میگوییم «تو» به مرد هم میگوییم «تو»؛ به غایب باشد میگوییم «او»، ولی در عربی مرد باشد میگوید «هو»، زن باشد میگوید «هی»، ما میفهمیم که اوست. ما اگر فارسی بخواهیم بگوییم، میگوییم «آن مرد»؛ اما در عربی میگویند «هو» و دیگر «آن مرد» لازم نیست. بخواهیم اشاره کنیم بگوییم «زن»، میگوییم «آن زن»، در عربی میگویند «هی». با یک کلمه آن مطالب را میفهمانند که ما در فارسی آن توانایی را نداریم. دیر و دور هم همین طور است؛ ما چیزی که نزدیک باشد میگوییم «اینجا». همین که نزدیک نباشد، میگوییم «آنجا»؛ خواه متوسط باشد خواه دور باشد میگوییم «آنجا»، چون برای وسط ما حرف و واژهای نداریم. اما در عربی اینجا باشد میگویند «هذا»؛ وسط باشد میگویند «ذاک»؛ فاصلهاش زیاد باشد میگویند «ذلک». این «لام» برای این است که به دور اشاره بکند؛ چه در زمان چه در زمین، چه به افراد.
پرسش: اینها که مخلوق بشر است ما نمیتوانیم که ... .
پاسخ: بله، اینهایی که مخلوق بشر است، بالتعلیم الهی است که در اوّل سوره مبارکه «الرحمن» خواندیم: ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾.[16] خدای سبحان به آنهایی که به این واژه تکلّم کردهاند این قدرت را داد، این علم را آموخت، آنها برای مفرد و تثنیه و جمع سه تا لفظ دارند، برای نزدیک و متوسط و دور سه تا لفظ دارند، برای زن و مرد دو تا لفظ دارند. حالا اینها حرفهای عوامانه است، عوام یعنی عوام! اما وقتی به جاهای علمی برسیم، این که ما از ترجمه قرآن پرهیز میکنیم برای این است که به ترجمه در نمیآید ما ناچاریم چهار تا پنج تا لفظ و کلمه را کنار هم بگذاریم تا یک آیه را معنا کنیم، آن وقت خیلی از حرفها در این وسط میماند. این خرط القتادی که یکی از مَثلهای معروف عرب است، ما اگر این را بخواهیم معنا کنیم ناچاریم پنج شش تا کلمه را به هم وصل کنیم، تا این دو تا کلمه را معنا کنیم. «قتاد» که مرحوم شیخ انصاری هم این مَثل را در مکاسب آورده،[17] آن درخت پرتیغ جنگلی است که هیچ میوهای جز تیغ ندارد. «خرط» هم این است که انسان دست را میآورد بالای این خوشه، آنچه در این خوشه است این را با دستش بتراشد و بیاورد. اگر برگ توت باشد که نرم است، این دامدارها و غیر دامدارها این دست را میآورند بالای خوشه، تمام برگها را با همین دست میکشند میآورند پایین، دست هم آسیب نمیبیند؛ اما آن درخت پرتیغ جنگلی که همهاش نظیر این میخهای تُند و تیز است اگر کسی بخواهد دست بیاورد بالا از بالا تا پایین تمام این تیغها را بکشد که دستی نمیماند! عرب میگوید این کاری که شما میگویید این حرفی که شما میگویید، «دونه خرط القتاد» است؛ یعنی خرط قتاد از این آسانتر است! این است که مرحوم شیخ انصاری در مثال گفت: «دونه خرط القتاد» یعنی این! حالا شما بیایید این «خرط القتاد» را معنا کن! ناچارید پنج شش تا کلمه را بیاورید این پنج شش تا کلمه از هم جدا هستند، یک؛ هر کلمهای مفهوم خاص خودش را دارد، دو؛ چون جدا هستند مثل غربال هستند، سه؛ در غربال اگر شما بخواهید آب را جابهجا بکنید هر بندی به اندازه خود نمی را حمل میکند این وسطها میریزد، چهار؛ خیلی از آیات است که آدم با تلاش و کوشش پنج شش تا کلمه را هم کنار هم جمع بیاورد، باز وسطها خیلی از معانی میریزد، برای اینکه شما پنج تا کلمه را بخواهید بیاوری، بخواهید تا یک مطلب را بفهمانی، این پنج تا کلمه مثل پنج تا بند این غربال است از هم جدا هستند، چون از هم جدا هستند، آن لطایف این معنا میریزد؛ لذا ما در عربی عظیم داریم، کبیر داریم، کریم هم داریم، هر چه شما بخواهید این کریم را معنا کنید در فارسی، نداریم. او میگوید عظیم است، با کبیر خیلی فرق دارد. آن کسی که وزین است، استخواندار است، از او به مرد عظیم یاد میکند. ما میگوییم «بزرگ». همه را میگوییم «بزرگ و بزرگوار». کبیر به یک معناست، عظیم به یک معناست و کریم کسی دیگر است که اصلاً معادل فارسی نداریم. حلیم معادل فارسی نداریم، ما میخواهیم حلیم را معنا کنیم به صبور معنا میکنیم و اگر خواستیم خود حلیم را هم به زحمت از صبور جدا کنیم ناچاریم دو تا کلمه را کنار هم جمع بکنیم تا بشود حلیم؛ میگوییم: «بردبار»؛ یعنی این بار حادثه را میبرد. حِلم مفرد است، بسیط است؛ «بردبار» دو تا کلمه است مرکّب است. غرض این است که، اجلال یک چیز است، تجلیل چیزی دیگر است و اگر در دعاها هم کلمه تجلیل آمده، به معنای پوشاندن است، میگوییم: «وَ جَلِّلْنِی بِسِتْرِک یا ستار العیوب». اما اجلال یعنی بزرگ داشتن، گرامی داشتن؛ ذات اقدس الهی دارای إجلال است، ما او را إجلال میکنیم و اکرام میکنیم. پس او چون أجلّ از نقص است، نیازی ندارد. چون کریم و أکرم است نیاز نیازمندان را برطرف میکند ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾. اگر کسی خودش نیازمند باشد که توان حلّ نیاز ندارد. اگر نیازمند نباشد، ولی به اندازه خودش خودکفا باشد، این مشکل دیگری را حلّ نمیکند. اما اگر اکرم باشد کریم باشد مشکل دیگران را حلّ میکند. در علوم عقلیه آنهایی که در جهانبینی تلاش و کوشش کردند میگویند موجودات عالم چهار قسم است: ناقص است و مستکفی است و تام است و فوق التّمام. ناقص مثل موجودات عالم طبیعی دو تا نقص دارد؛ هم کمبود دارد، یک؛ هم توان آن را ندارد که خودش مشکل خودش را حلّ بکند، این دو. مستکفی آن است که کمبود دارد، ولی نیازی به غذا و هوا و اینها ندارد که از این راهها حلّ کند؛ مثل بعضی از فرشتگانی که در این حد هستند. تام آنهایی هستند که کمبود ندارند و ذات اقدس الهی آنها را تام خلق کرده، مثل حقیقت نبوت، حقیقت ولایت، حقیقت امامت که اینها نگاران مکتب نرفتهاند. وقتی آن عالم هستند، کمبودی ندارند هر چه باید داشته باشند دارند و مازاد آنها دیگر در حد آنها نیست. چهارمی که فوق التّمام است فقط ذات اقدس الهی است. او منزه از هر نقص و عیب است، یک؛ عیب ندارد چون صحیح محض است. نقص ندارد چون کامل محض است. مستحضرید که بین نقص و عیب خیلی فرق است؛ در کتابهای خیار عیب، بین نقص و عیب هم خیلی فرق گذاشتند. عیب این است که مثلاً این فرش سه در چهار اگر یک گوشهاش پاره باشد سوخته باشد این عیب دارد. نقص این است که این فرش سه در چهار نو است سالم است؛ اما اتاق، اتاق بیست متری است این نسبت به او نمیتواند همه را بپوشاند این ناقص است، معیب نیست. نقص چیز دیگر است عیب چیزی دیگر است. ذات اقدس الهی سبحان از عیب است، قدوس از نقص و تام هم هست و بالاتر فوق التّمام است. فوق التّمام یعنی موجودی که هر کمالی که در جهان فرض بشود دارد، یک؛ و هر کسی هر چه دارد از اوست، دو؛ و هر کسی هر چه بخواهد در دستگاه او یافت میشود، سه؛ و او هم اعطا میکند، چهار؛ این میشود ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾؛ لذا پشت سرش برای تبیین این مطلب، این آیه را به عنوان متن ذکر کرد، بعد فرمود: ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، برای اینکه آنها یا نقص دارند یا عیب دارند یا مریض میشوند یا اگر هم اهل مرض و مشکل نباشند، به هر حال نیازمند هستند. نیازمند که هستند، از او سؤال میکنند. سؤال هم چند قسم بود: یک سؤال استفهامی بود که انسان میخواهد مطلبی را بفهمد، مثل ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾؛[18] یک سؤال استعطایی است که فقیر از غنی سؤال استعطایی دارد؛ یعنی کمک را دریغ ندارید، این مال را به من بدهید. سؤال استفهامی نیست که کسی از استادش مطلبی را بپرسد تا بفهمد، آن مثل ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ است؛ اما این سؤال استعطایی است از او درخواست میکند که چیزی به من بدهید! قسم سوم سؤال توبیخی است؛ در سؤال توبیخی ذات اقدس الهی تحت این سؤال قرار نمیگیرد که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ﴾.[19] اما سؤال توبیخی که میگویند فلان وزیر برای سؤال به مجلس آمده؛ یعنی سؤال اعتراضی، نه سؤال استفهامی است و نه سؤال استعطایی، سؤال توبیخی و اعتراضی است. در سایر سُور هست که ﴿قِفُوهُمْ﴾؛ یعنی بازداشت کنید. ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[20] این ایست بازرسی همین است. این ﴿یَسْأَلُهُ﴾ برای استعطاء و استفهام است. هر کس اگر واقعاً از او سؤال بکند جوابش نقد است. فرمود: ﴿وَ آتَاکُم مِن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾،[21] اگر با زبان استعداد با زبان حال و دل این استعداد و حال را همراهی بکند، هر کس هر چه بخواهد میگیرد با فعل ماضی هم یاد کرد فرمود هر چه خواستید گرفتید. ﴿وَ آتَاکُم مِن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾، البته این ناظر به آن نظام کیانی هست؛ یعنی هر چه مورد نیاز جوامع بشری هست ما در این سفره آماده کردیم. اما «الیوم» هم هر کس هر چه بخواهد خدا به او میدهد، هیچ ممکن نیست دستی به طرف خدا بلند بشود و خالی برگردد. ائمه وقتی دستی را به طرف خدا دراز میکردند این دست را به صورت میمالیدند میگفتند این دست خالی برنمیگردد.[22] اگر همان شیء مصلحت است همان را به ما میدهد، نشد سیّئهای از سیّئات ما را کم میکند. نشد حسنهای بر حسنات ما میافزاید، ممکن نیست دستی به طرف خدا دراز بشود و خالی برگردد. این دست را به صورت میمالیدند، این خداست! ممکن نیست خودش به ما بگوید سؤال کنید بعد جواب ندهد. ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾[23] مگر اینکه حواسمان جای دیگر باشد، از او نخواهیم. فقط دعا میکنیم ثواب ببریم، این معلوم میشود از او نخواستیم. اگر کسی به خودش، به قبیلهاش، به حزبش، به باندش متکّی باشد، این از او نخواسته است. فرمود حقیقت سؤال همه از او میخواهند، هر چه هم بخواهند او دارد، ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، این نیمی از آیه است، نه تمام آیه، این سؤال. ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾، اگر بگویید چرا؟ برای اینکه ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ﴾. این «یوم» به معنای 24 ساعت نیست. «یوم» به معنای روز در قبال شب نیست. «یوم» یعنی ظهور. هر ظهور او کار تازه دارد. مگر این جمعیت چه در دریا و حیوانات دریایی، چه در فضا و حیوانات فضایی، همه میگویند «یا الله»! هیچ موجودی نیست که از ذات اقدس الهی چیزی نخواهد. هر لحظه، هر موجودی میگوید: «یا الله»! لذا در هر ظهوری خدای سبحان یک شأن جدیدی دارد. اگر این ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾ اوّل قرار میگرفت، به عنوان جواب سؤال، سؤال میکردیم که چرا هر لحظه کار تازه میکند؟ پاسخ آن این است که چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. اما حالا که آیه این است، ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، این سؤال است. جواب چیست؟ ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾؛ هر لحظه کار تازه میکند، چون هر لحظه سؤال جدید است.
بنابراین ما اگر موحّدانه زندگی کنیم و از او بخواهیم، ممکن نیست پاسخ مثبت به ما ندهد. بعد فرمود: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ﴾ فانی به معنای موت نیست. ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که این «وجه» ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ است و أجلّ از فناست، یک؛ اکرم از آن است که چیزی را فاقد باشد و هر چه بخواهید دارد، دو؛ ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾. چون این چنین است، ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، این نیمی از آیه است. جواب چیست؟ ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾؛ یعنی هر سؤالی یک پاسخ دارد. هیچ ممکن نیست کسی بگوید «یا الله» و جواب نشنود، هیچ ممکن نیست. به أحد انحای ثلاثه، شما این دعاهای امام سجاد را نگاه کنید که حضرت دست را به دعا بلند میکند چرا به صورت میمالید؟ میگفت این دست خالی برنگشت. حالا یا همان مصحلت است، گاهی انسان چیزی را میخواهد که مصلحت او نیست، مثل نوجوانی که با گریه و اشک از پدر و مادر یک وسیله نقلیه میخواهد که خطر دارد. این با اخلاص میخواهد، ولی مصلحت او نیست. اما هر چه مصلحت باشد، بالضّروره خدا عطا میکند. اگر مصلحت نباشد، چیزی دیگر را بالضّروره عطا میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره الرحمن، آیه43.
[2]. سوره سجده، آیه22.
[3]. سوره الرحمن، آیات52 تا 55.
[4]. سوره الرحمن، آیات35و36.
[5]. سوره الرحمن، آیات43 تا45.
[6]. سوره زمر، آیه42.
[7]. سوره سجده، آیه11.
[8]. سوره سجده، آیه10.
[9]. سوره سبأ، آیه51.
[10]. سوره قصص، آیه88.
[11]. سوره نور، آیه35.
[12]. المصباح للکفعمی(جنة الأمان الواقیة)، ص647.
[13]. إقبال الأعمال(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص175.
[14]. صحیفه سجادیه، دعای31.
[15]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص632.
[16]. سوره الرحمن، آیه4.
[17]. کتاب المکاسب(للشیخ الأنصاری، ط ـ الحدیثة)، ج3، ص553.
[18]. سوره نحل، آیه43؛ سوره انبیاء، آیه7.
[19]. سوره انبیاء، آیه23.
[20]. سوره صافات، آیه24.
[21]. سوره ابراهیم، آیه34.
[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص471.
[23]. سوره یوسف، آیه106.