أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ (۱۹) بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ (۲۰) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۱) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۳) وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ (۲٤) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۵) کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ (۲۶) وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ (۲۷) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۸)﴾
بعضی از مطالب گذشته درباره سخنان جناب فخر رازی است.[1] بنا بر اینکه کلمه میزان که تکرار شده است، سه بار تکرار شد در ﴿وَضَعَ الْمِیزَانَ﴾،[2] ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ﴾،[3] ﴿لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ﴾،[4] هر کدام به معنای خاص باشد؛ لذا به ضمیر اکتفا نشد و اسم ظاهر آوردند; ایشان میگوید این نظیر ﴿فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾،[5] ﴿إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾،[6] ﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ﴾[7] که سه بار کلمه «قرآن» تکرار شد; اما در هر جا به معنای خاص است. در آیهای که دارد: ﴿إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾، مصدر است. ﴿فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾، به معنی «مقرُوّ» است. ﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ﴾; یعنی مجموعه کتاب؛ لذا بر اساس این معنا, سه بار تکرار شد و اسم ظاهر آمد و ضمیر نیاورد.
بنا بر اینکه این کلمه میزان که سه بار تکرار شد، در هر جا معنای خاص خود را داشته باشد، شبیه آن سه آیه است که در آن قرآن سه جا تکرار شد، هر جا معنای خاص خود را دارد.
مطلب دیگر این است که ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ﴾،[8] «میزان» در مقابل «سماء» نیست. ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، در مقابل ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾[9] است; منتها ذکر میزان در «بین الارض و السماء» برای اهمیت مسئله است، نه برای تناسب بین «وضع میزان» و «رفع سماء» باشد. رفع سماء در مقابل وضع ارض است و وضع میزان برای اهمیت قسط و عدل است که در وسط ذکر شده است.
مطلب بعدی در جریان ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾،[10] گرچه وجوهی گفته شد اما ظاهر آن همان مشرق صیف و مغرب صیف، مشرق شتاء و مغرب شتاء است. اگر به لحاظ کرویت ارض باشد، چون چند گونه میشود زمین را تقسیم کرد، هر لحظهای یک نیمکره حضور دارد. گرچه آن صیف و شتاء هم این چنین است; بالاخره ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، در برابر ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾[11] که در سوره مبارکه «صافات» آمده، خود را نشان میدهد که این امر نسبی است و آن امر واقعی است؛ یعنی ما در عالم، مغرب نداریم. یک امر وجودی به نام غروب باشد، نخواهیم داشت. وقتی امر وجودی نبود، مربوب هم نیست، رب هم ندارد. این تغلیب است، وگرنه امر عدمی رب نخواهد داشت. آن چیزی که رب دارد، امر وجودی است و آن امر عدمی به تَبَع امر وجودی است و اگر در قرآن کریم در سوره «فرقان» و مانند آن, برای سایه هم رب قائل شده است این به تَبَع آن شاخص است؛ فرمود: مگر نمیبینید ﴿کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾، سایه را امتداد داد، سایه امر وجودی نیست, بلکه اگر نوری باشد بر شاخصی بتابد که این شاخص شیشهوار نباشد، نور را به پشت سر برنگرداند; جایی که نور به آن نمیرسد در حقیقت امر عدمی است، به عنوان ظلّ تلقی میشود. آن وقت چون ظل تابع نور است، «مربوب بالتبع» است, نه «مربوب بالاصل». «ممدود بالتبع» است, نه «ممدود بالاصل↓. فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾،[12] خدا سایه را امتداد داد. سایه از نتابیدن نور نشأت میگیرید و انتزاع میشود. جایی که نور نمیتابد ما سایه را انتزاع میکنیم. جایی هم که شمس نیست غروب را انتزاع میکنیم. پس مربوب بودن غروب, بالتبع است; مربوب بودن سایه, بالتبع است و اگر بخواهد ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ﴾ باشد, ﴿وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾ باشد، در حقیقت, بالاصالة برای مشرق و بالتبع برای مغرب است. وقتی ظلّ وجود نداشت، غروب وجود نداشت، یک امر عدمی بود، امر عدمی, نه زمان دارد نه زمین، پس بالتبع خواهد بود و اساس, مشرق است و بیانگر همه این حرفها، همان آیه پنج سوره مبارکه «صافات» است که ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. با اینکه در بخشهایی از قرآن فرمود او «رَبُّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ»[13] است، در جمعبندی نهایی در سوره مبارکه «صافات» آیه پنج فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. اگر غروب امر عدمی بود، ما مغرب هم نخواهیم داشت. نه زمان میتواند زمان مغرب باشد، نه مکان میتواند مکان مغرب باشد، «الا بالتبع»; سایه هم همین طور است.
بنابراین حرف نهایی را سوره مبارکه «صافات» دارد که فرمود ما مغربی در عالم نداریم: ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. آیه پنج سوره «صافات» این است: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفّاً ٭ فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً ٭ فَالتَّالِیَاتِ ذِکْراً ٭ إِنَّ إِلهَکُمْ لَوَاحِدٌ ٭ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾;[14] آن «رَبُّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ» که قبلاً خوانده شد در سوره دیگر است.[15] حرف نهایی را آیه پنج سوره مبارکه «صافات» دارد که ما اصلاً مغرب در عالم نداریم. از نتابیدن شمس عنوان غروب انتزاع میشود وگرنه غروب و سایه امر عدمی است. وقتی امر عدمی شد، نه زمانی دارد به نام زمان مغرب، نه مکانی دارد به نام مکان مغرب. حرف نهایی را همان آیه پنج سوره مبارکه «صافات» دارد که ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾, بدون مقاب لاست.
در جریان «بحرین» فرمود: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ﴾; وجوهی درباره این «بحرین» گفته شد که یکی دو وجه در بحث دیروز اشاره شد. اگر ما نهرهای بزرگ; مثل فرات را دریا بدانیم، این التقا و برخورد فرات با خلیج فارس با اینکه برخورد به آن صورت مستقیم نیست و بین آنها حاجز است, شاید بتوان گفت و از این جهت که دریای نیل تعبیر قرآن کریم است: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾،[16] این رود بزرگ نیل را قرآن دریا میداند؛ گاهی «یم» تعبیر میکند، گاهی دریا تعبیر میکند، گاهی در جریان قصه موسای کلیم به مادر او میفرماید که ﴿فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ﴾,[17] این را در صندوقچهای بگذار، او را به دریا بیانداز و دریا مأمور است که او را ببرد در جایی که ما دستور دادیم: ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾.[18] از این رود عظیم نیل گاهی به «یم» تعبیر میشود، گاهی دریا تعبیر میشود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾، اگر ما از این رودهای عظیم بتوانیم به «بحر» یاد کنیم; اگر این بحر به بعضی از دریاها بریزد, آن وقت ﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ ٭ بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ﴾، توجیه خاص خود را پیدا میکند؛ یعنی دریایی, به طرف دریای دیگر حرکت کرده است که ﴿مَرَجَ﴾ به معنی «أرسَلَ» باشد، نه ﴿مَرَجَ﴾ به معنی «إختَلَطَ».
عمده آن است که فرمود: ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾، اینها به زحمت افتادند که از این دو دریا لؤلؤ و مرجان بیرون نمیآید. غواصها از دریای آب شیرین, لؤلؤ و مرجان در نیاوردند. این استقصای کامل میخواهد از کجا که در سراسر جهان اینها غواصی کردند و لؤلؤ و مرجان در نیاوردند. بعد چون برای ایشان ـ به زعم اینها ـ مسلّم شد که آن بحر «عَذب» لؤلؤ و مرجان ندارد، تثنیه را این طور توجیه کردند که ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾ چون اینها با هم متحد میشوند، میشود از این مجموع لؤلؤ و مرجان گرفت; مثل آیه سوره «انعام» که میفرماید: ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ﴾;[19] مثل اینکه به مرد و زن خطاب میشود, پیامبری از شما آمد. به جن و انس خطاب میشود, پیامبری از شما آمد، با اینکه پیامبر از إنس است و پیامبر از مرد است. اینجا هم ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾، مصحّح تثنیه، همان اتحاد است.
وجه دیگری که گفته شد این است که در تولید و پرورش لؤلؤ و مرجان آب شیرین تعیین کننده دارد؛ نظیر ازدواج مذکر و مؤنّث است; اما همه اینجا توجیهاتی برای این تثنیه است; ولی در سوره مبارکه «فاطر» آیه دوازده این است، فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ﴾، فرات نام یک رودخانه نیست، یعنی آب شیرین و اگر به آنچه را که در شمال شرقی کربلا میریزد و از دجله به آن سمت میآید فرات گفته شد برای اینکه آب شیرین دارد، وگرنه فرات به معنای اسم یک نهر خاصی نیست. ﴿هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَ هذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ﴾; اما ﴿وَ مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً﴾، از هر دو دریا و از هر دو آب، شما ماهی گوارا و تازه میگیرد، یک؛ ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا﴾،[20] یعنی «من کلٍ»، ﴿وَ مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً﴾، یک؛ ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ﴾ یعنی «من کل تستخرجون». حالا چه کسی آمده, تمام آب شیرین عالم را وجب زده و غواصی کرده و در آن لؤلؤ و مرجان ندیده, تا ما بگوییم این مخصوص آب شور است!
پس اگر برای ما ثابت نشد که دریای شیرین و آب شیرین, لؤلؤ و مرجان نمیدهد، آن وقت ناچار هستیم به «احد الوجهین» توجیه کنیم: بگوییم چون این با هم هستند, اتحاد, مصحّح این نسبت است، یک؛ تأثیر خاصی که دریای شیرین نسبت به دریای شور دارد در پرورش و نگهداری لؤلؤ و مرجان، دو؛ از این جهت ﴿مِنْهُمَا﴾ گفته شد; اما وقتی آیه سوره مبارکه «فاطر» میگوید: ﴿مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً﴾، یعنی هم دریای شیرین و آب شیرین ماهی دارد هم دریای شور. ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ﴾ یعنی ﴿مِن کُلٍّ﴾. ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً﴾، چون لؤلؤ و مرجان که انسان به گردن یا گوشواره یا به دست آویزان میکند این «لُبس» است. میگویند «لُبس خاتم»، پوشیدن انگشتر طلا برای مرد حرام است، تعبیر به «لُبس» میکنند، اصطلاح فقهی هم همین است; این یک نحوه پوشیدنی است. میگویند «لُبس خاتم ذَهَب» بر مرد حرام است، در کتاب فقهی اصطلاح «لُبس» است. فرمود: ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا﴾. بنابراین ظاهر آن این است که آنها هم لؤلؤ و مرجان دارند.
حالا برخیها لؤلؤ را بزرگتر از مرجان دانستند, بعضیها مرجان را; اما آن که بیشتر و بهتر لؤلؤ میپروراند خلیج فارس است. خلیج فارس مرجان دارد; اما لؤلؤ در خلیج فارس بهتر تربیت میشود تا نهرهای دیگر، یا بحرهای دیگر.
اگر ظاهر آیه دوازده سوره مبارکه «فاطر» این است که ﴿مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا﴾، ما مصحّحی برای تثنیه لازم نداریم. از کلّ واحد اینها هم لؤلؤ و مرجان استخراج میشود, جواهر استخراج میشود؛ منتها در بعضی کمتر در بعضی بیشتر; این میتواند مصحّح تثنیه باشد. البته وجوه دیگری هم باز ممکن است در بحثهای دیگر طرح بشود.
﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾; اما ﴿یَخْرُجُ﴾، نه یعنی خودبهخود روی آب میآید. آنچه که در سوره مبارکه «فاطر» آمده است, یعنی شما غواصی میکنید و استخراج میکنید. این ﴿تَسْتَخْرِجُونَ﴾ که فعل مضارع است و صبغه اِخباری دارد، روح انشایی دارد؛ یعنی «فاستخرجوا منه»; بروید از دریا این گوهرها را در بیاورید. همان طوری که گفتند: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾؛[21] گاهی میگویند در دریا بروید و اقتصاد را تأمین کنید. این طور نیست که خود دریا این لؤلؤ و مرجان را بیاورد تقدیم شما بکند. این ﴿تَسْتَخْرِجُونَ﴾ یعنی فنّ غواصی یاد بگیرید بروید در دریا، مشکل مالی خود را حل بکنید. ما در دریا روزی شما را فراهم کردیم, در صحرا روزی شما را فراهم کردیم. فرمود هیچ موجودی نیست که من روزی او را تعیین نکرده باشم; این چه خدایی است! این را بارها ملاحظه کردید آیه شش سوره مبارکه «هود» میفرماید: تمام مار و عقرب عائله من هستند. ما تعجب میکنیم در این مملکت یک عده فقیر, گرسنه و حاشیهنشین هستند. فرمود هیچ ماری نیست, هیچ عقربی نیست, شما چه کار دارید که فلان خرس قطبی حرام گوشت یا «نجس العین» است، این عائله من است و من موظف هستم که روزی او را تأمین بکنم; این آیه شش سوره مبارکه «هود» همین است: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ با «عَلَی» تعبیر کرده است. فرمود من موظف هستم که این خرسهای قطبی، این حرامگوشتها، این «نجس العین» را روزی بدهم و میدهم. حالا شش ماه او خواب یا بیدار است, این دیگر به شما مربوط نیست. فلان مار یا فلان عقرب اینها سمی هستند, به شما مربوط نیست, اینها عائله من هستند, پرونده دارند, روزی اینها را مشخص میکنم. چه طور میشود که کشوری با این همه مکتبهای دقیق و رقیق علمی و داشتن نعمتهای فراوان، باز یک عده فقیر داشته باشیم و با کمیته امداد بخواهیم تأمین بشوند؟!
پرسش: ...
پاسخ: نه, مطلق است. غرض این است که این چنین نیست که آنها را شامل نشود. ما اگر بخواهیم فتوا بدهیم که در دریای شیرین لؤلؤ و مرجان به عمل نمیآید, فحص جهانی میخواهد، چه کسی چنین فحصی کرده؟ آن اطلاق که شامل این میشود، ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ﴾، از همه ﴿حِلَیَةً﴾، این حِلیه و زیور را استخراج بکنید. دریای شیرین لؤلؤ ندارد، مرجان ندارد، چه چیزی دارد؟ بالاخره گوهری دارد. آن گوهر را اینها نتوانستند ثابت کنند. میگویند دریای شیرین فقط ماهی دارد. دریای شیرین گوهر ندارد، این را هم میگویند. با اینکه آیه سوره «فاطر» دارد: ﴿وَ مِن کُلٍّ﴾ از هر دو, ﴿تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً﴾، یک؛ ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً﴾، پس احتمال آن هست. وقتی احتمال بود ما دلیل نداریم بگوییم این اطلاق آن را شامل نمیشود. این اطلاق هست این احتمال هست, آن طور هم ما فحص نکردیم. پس ظاهر آیه ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾ را به همین ظاهر عمل میکنیم، مگر اینکه کسی تمام دریاهای عالم را غواصی کرده باشد و تمام دریاهای آب شور و تمام نهرهای آب شیرین را بررسی کرده باشد «علی وجه الارض» و هیچ گوهری نیافته باشد; چنین کاری که مقدور کسی نیست. غرض این است که ما اگر بخواهیم بگوییم حلیه شامل لؤلؤ و مرجان نمیشود فحص بالغ میخواهد که در هیچ آب شیرینی لؤلؤ و مرجان نمیشود. چون اطلاق که میگیرد، آن فحص هم که نکردیم، آن وقت دلیل ندارد که ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾ الا و لابد برای آب شور است; ممکن است در آب شور بیشتر باشد; ولی ما اصرار داشته باشیم که این ﴿مِنْهُمَا﴾ مصحّح آن یا اتحاد است یا اثرگذاری آب شیرین در آب شور.
پرسش: ...
پاسخ: سوره مبارکه «نحل» آیه چهارده؟ آن نمیتواند شاهد باشد، چون در سوره «فاطر» مشخص کرده بحر فرات، عَذب و بحر مِلح؛ اما اینجا دارد: ﴿هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ﴾،[22] ممکن است قائل بگوید این آب ملح و اجاج است؛ اما سوره «فاطر» بالصراحه میگوید دریای شیرین و دریای شور، آب شیرین و آب شور. لذا آیه چهارده سوره مبارکه «نحل» مقام ما را شامل نمیشود. به هر تقدیر باز ممکن است وجوه دیگری باشد که بعد مطرح بشود.
﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾، یعنی با استخراج شما ﴿یَخْرُجُ﴾؛ وگرنه خودش خودبه خود بیرون نمیآید. ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾. اینها ضمن اینکه نعمتهای الهی را میشمارد، کیفیت بهرهبرداری اینها را هم ذکر میکند.
فرمود یکی از نِعَمی که مربوط به دریاست, گاهی ذات اقدس الهی خود دریا را آیه میداند, گاهی کشتیهای روی دریا را آیه میداند و اینها را نعمت میشمارد, فرمود: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ﴾; همان طوری که کوهها روی زمین برجسته و علامت هستند، کشتیهای بزرگ هم روی دریا علامت هستند; همانند کوه هستند. کشتیهای را ذات اقدس الهی جابهجا میکند، جاری در بحر است. با باد, اینها را از جایی به جای دیگر منتقل میکند که در بحثهای دیگر فرمود ما «ریاح» را مأمور کردیم که این کشتیهای بزرگ را ـ حالا حامل بار یا حامل مسافر یا حامل هر دو ـ از جایی به جای دیگر منتقل کند و این هم نعمتی است که شما به برکت همین نعمتهای الهی, از این سمت دریا به آن سمت دریا یا به جزائر میرسید: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ﴾، این دیگر بحر شیرین و اجاج ندارد. ﴿کَالأعْلاَمِ﴾، اینها مثل کوه, علامت روی آب هستند.
﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾; اما تمام اینها را میفرماید که باید بدانید اینها نِعَمی است که شما اینجا زندگی میکنید, هیچ کدام از این نِعَم را با خود نمیبرید. چیزهایی که مربوط به این عالم است به شما گفتیم, چیزهایی که مربوط به آن عالم است را هم گفتیم و میگوییم؛ آنجا حیاتی هست، زندگی جاودانه هست، یک زندگی دائمی هست، یک سلسله لوازمی دارد، آن لوازم را اینجا باید تهیه کنید. هیچ کدام از اعمال اینجا، آنجا ظهور ندارد. آنجا کسب نیست، آنجا کار نیست، آنجا درس و بحث نیست، آنجا تکامل علمی هست; ولی تکامل عملی نیست که کسی کاری بکند یا عبادتی بکند, یک فیض ببرد و بالاتر بیاید; چنین کاری ممکن نیست, هر کسی هر چه اینجا به همراه دارد میبرد. البته اگر آثار خیر داشته باشد «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ»[23] و مانند آن، آثار عمل به او میرسد; اما آنجا تکامل عملی داشته باشد; یعنی عبادتی بکند یا نمازی بخواند، یا روزهای بگیرد یا ذکری بگوید، ثوابی ببرد، بالاتر برود، این چنین نیست: «إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل».[24] تکامل علمی است, خیلی از مسائل است که یکی پس از دیگری برای انسان کشف میشود. خیلی از فضائل عملی هم هست که به دنبال از آثار آدم به او میرسد که چون «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ» کذا; اما خود او بخواهد کاری انجام بدهد, فیضی ببرد, این دیگر ممکن نیست.
فرمود: ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ٭ کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا﴾; منظور این نیست که اگر چیزی موجود «فی الارض» بود فانی نمیشود و «علی الارض» بود فانی میشود، چون بساط کل زمین بر چیده میشود, برابر سوره مبارکه «ابراهیم»: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[25] در آن نفخ صور همه رخت برمیبندند; حالا چه «فی الارض» باشد, چه «علی الارض» باشد; اما چون انسانها «علی الارض» زندگی میکنند, فرمود هر چه بر روی زمین است این فانی است؛ منتها ما به حسب ظاهر این را به برزخ و عالم قیامت معنا میکنیم و میگوییم که بالاخره انسان رخت برمیبندد; اما مستحضرید که استعمال مشتق اگر اختلافی هست درباره «من قضی عنه المبدأ» است; ولی نسبت به آینده «عند الکل» مجاز است. وقتی گفتند فانی است، اگر گفتند زید قائم است یا زید عالم است, «متلبس بالفعل» را که شامل میشود، نسبت به آینده اگر الآن نباشد و در آینده باشد، یقیناً مجاز است. استعمال مشتق در «من یتلبس بعد» این «عند الکل» مجاز است. اگر اختلافی در اصول یا غیر اصول ـ البته اول در غیر اصول بود بعد به اصول راه پیدا کرد ـ اگر اختلافی هست که آیا حقیقت یا مجاز، در «من قضی عنه المبدأ» است نه «من یتلبس بعد».
این فانی به چه معناست؟ فانی چه اسم فاعل باشد، چه صفت مشبهه به وزن اسم فاعل باشد, مشتق است. این یا باید الآن متلبس باشد، یا نسبت به گذشته بود مجاز است, نسبت به آینده یقیناً مجاز است. معنای ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ﴾ این نیست که آینده فانی میشوند، بلکه هم اکنون فانی هستند. آن کسی که حیّ, ظاهر و موجود است، چیزی دیگر است که این آیت آن است؛ وگرنه غیر خدا, ذاتاً هر چه را نگاه کنید فانی است. یک شیء دیگری زنده است که ما آن شیء دیگر را اشتباه میکنیم و خیال میکنیم زید زنده است. ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ﴾، یعنی هم اکنون فانی است، نه «سیفنی».
﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾; «وجه الله» هم که نامتناهی است. درست است خدا ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است; اما در این آیه نفرمود: «و یبقی وجه ربک ذی الجلال و الاکرام» فرمود: ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾; یعنی «وجه الله», ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است. آن وقت اگر به ذوات قدسی اهل بیت عرض میکنیم: شما «وجه الله» هستید، بدون تعارف اینها مظهر ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ هستند. البته همه کمالات ذاتاً برای اوست; اما مظاهر الهی که اسمای الهی و کلمات الهی هستند, آنها هم ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ هستند، چون «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ تَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیَاءُ»[26] اگر انسان کامل; مثل اهل بیت(علیهم السلام) «وجه الله» هستند که هستند، خود «وجه الله» ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است. ما اگر بخواهیم بگوییم که این نعتِ مقطوع است, این خبر برای «هو» مُضمَر است، این دلیل میخواهد. این تکلفی است که داریم بر آیه تحمیل میکنیم. بله, اگر شاهدی داشته باشیم, میگوییم این نعت، نعت مقطوع است, صفت برای «وجه» نیست و «هو» مقدم و مقدّر است و این خبر برای آن «هو» مقدم و محذوف است که «هو» یعنی رب، ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است; اما اینها دلیل میخواهد. ظاهر آیه این است که ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که این وجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است، نه ربّ. ربّ منشأ این وجه است، البته او به نحو ازل و ابد و بالذات ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است. این تعجب ندارد شما ببینید قرآن کریم «رؤوف و رحیم» را وصف وجود ذات اقدس الهی میداند، در دعای نورانی و اسمای جوشن کبیر و سایر ادعیه, ذات اقدس الهی را ما «رؤوف و رحیم» میدانیم; اما همین «رؤوف و رحیم» را ما در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» وصف پیغمبر فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾;[27] همین پیغمبر; با اینکه «رؤوف و رحیم» از اسمای حسنایی است که درباره ذات اقدس الهی میگوییم. پس میشود اسمی که برای ذات اقدس الهی است به مظاهر او داد. آنها مظهر «رؤوف و رحیم» هستند; فرمود آنچه که سخت است یعنی اگر گرانی دارید، بیکاری دارید، واقعاً بر پیغمبر سخت است, او غصه میخورد. این آیه را نگاه کنید! دینی از این شیرینتر و شیواتر و لذیذتر!! در پایان سوره مبارکه «توبه» اگر کسی بیکار بود, وضع مالی او ضعیف بود، مشکل مالی داشت، مشکل فقر و فلاکت داشت، دست او به جایی نرسید، واقعاً پیغمبر رنج میبرد و غصه میخورد. آیه 128 سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ﴾، این «ما», «ما» مصدریه است. «عَنَت» یعنی رنج; درد شما، رنج شما برای او خیلی سخت است، او غصه میخورد. اینها یعنی چه! این آیه ـ معاذالله ـ برای گذشته است؟ یعنی همان زمانی که خود پیغمبر زنده بود این بود؟ یا الیوم را هم شامل میشود؟ حالا اگر حضرت غصه میخورد, وجود مبارک ولیّ عصر چطور؟ فرمود برای او سخت است، اگر بچه آدم, نداشته باشد برای او سخت است. ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ﴾; یعنی ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ﴾! این «ما», «ما» مصدریه است؛ یعنی عَنَت، رنج، بیکاری، غصه، نداری شما برای حضرت دردآور است. نه تنها او دعا میکند. این قرآن است! ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾; الآن هم ما هیچ پناهگاهی هم غیر از این خاندان نداریم.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. تفسیر کبیر, ج29, ص343 و 344.
[2]. سوره الرحمن, آیه7.
[3]. سوره الرحمن, آیه8.
[4]. سوره الرحمن, آیه9.
[5]. سوره القیامة, آیه18.
[6]. سوره القیامة, آیه19.
[7]. سوره رعد, آیه31.
[8]. سوره الرحمن, آیه7.
[9]. سوره الرحمن, آیه10.
[10]. سوره الرحمن, آیه17.
[11]. سوره صافات, آیه5.
[12]. سوره فرقان, آیه45.
[13]. سوره معارج, آیه40; ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾.
[14]. سوره صافات, آیه1 ـ 5.
[15]. سوره معارج, آیه40; ﴿فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾.
[16]. سوره طه, آیه77.
[17]. سوره طه, آیه39.
[18]. سوره طه, آیه39.
[19]. سوره انعام, آیه130.
[20]. سوره فاطر, آیه12.
[21]. سوره آلعمران، آیه137؛ سوره نحل، آیه36.
[22]. سوره نحل, آیه14.
[23]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص105.
[24]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه42.
[25]. سوره ابراهیم، آیه48.
[26]. المزار الکبیر(لابن المشهدی)، ص580.
[27]. سوره توبه, آیه128.