أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ (8) وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِیهَا فَاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأکْمَامِ (۱۱) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحَانُ (۱۲) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان(13)﴾
تا حدودی اشاره شد که سوره مبارکه «الرحمن» به منزله شرح برخی از اصول جامع و کلّی قرآن کریم است. آن اصل کلّی که فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،[1] که ناظر به «کان تامه» است و آن اصل کلّی که فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[2] که ناظر به «کان ناقصه» است تا حدودی دارند تبیین میکنند. این ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ گرچه به این معناست که هرچه را آفرید زیبا آفرید؛ اما این معنا هم از آن استفاده میشود که از این زیباتر ممکن نبود، طبق آن قیاس استثنایی؛ یعنی یک پشه، یک موجود دریایی، یک موجود هوایی را که خدا آفرید، از این بهتر دیگر ممکن نبود، زیرا اگر از این بهتر ممکن بود و این موجود نیازمند به آن بود، ذات اقدس الهی آن را نیافریده باشد، این مقدّم؛ «لکان إما للجهل أو للعجز أو للبخل»، این تالی؛ «والتّالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله».
بنابراین هر چه را خدا آفرید، نه تنها زیبا آفرید، بلکه «أحسنُ ما یمکن» است؛ یعنی این پشه از این بهتر دیگر ممکن نیست، پشه باید همین گونه باشد. این ماهی از این بهتر دیگر ممکن نیست، از این بهتر یک صنف دیگر است. این پرنده از این بهتر دیگر ممکن نیست، اگر از این بهتر باشد یک صنف دیگر است. این ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، هم میتواند ناظر به این باشد که هر چیزی هر چه را لازم داشت به او داد: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾،[3] هم اینکه از این زیباتر ممکن نیست.
از طرفی ذات اقدس الهی خود را به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[4] معرفی کرده است. ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ اگر بخواهد کاری انجام بدهد «احسن المخلوقین» را میآفریند؛ منتها این احسنها فرق میکنند. هر چیزی در شأن خودش «احسن ما یمکن» است؛ البته انسان کامل از همه اینها احسن است.
مطلب دیگر این است که برای ذات اقدس الهی اسمایی است که گفتند: ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾، این حُسنیٰ مؤنث احسن است؛ یعنی هم سبّوح است هم قدّوس. این ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾، یعنی هر اسمی را که ذات اقدس الهی دارد، «أحسن الاسماء» است. این أحسن دو پیام دارد: هم پیام سبّوح را، هم پیام قدّوس را. این ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾ که کار فرشتههاست یا تسبیح و تقدیسی که وظیفه ماست، این تکرار نیست. تسبیح، تنزیه حق است «عن النقص»، تقدیس، تنزیه حق است «عن الکامل». خدا منزه از آن است که کامل باشد، بلکه اکمل است. این تنزیه و تقدیس، تکرار نیست، سبّوح و قدّوس تکرار نیست؛ یکی تنزیه از نقص است «و هو التّسبیح» و یکی تنزیه «عن الکامل» به تثبیت أکمل است «و هو التقدیس»؛ لذا ﴿فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَی﴾ که این حُسنیٰ مؤنث أحسن است. خدا اسم حَسن ندارد، خدا هر چه دارد أحسن است. اگر خدا که «أحسن الاسماء» را دارد، این «أحسن الاسماء» بخواهد مظهر داشته باشد، «أحسن المخلوقین» خلق میکند؛ منتها «أحسن ما یمکن»؛ در این مخلوقها البته انسان کامل احسن خواهد بود.
اصل دیگری که در قرآن کریم هست به عنوان اصل جامع، این است که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[5] یک؛ ﴿کُلُّ شَیءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾، دو؛ اینها جزء «جَوامِع الکَلم» هستند، اصول کلّیاند، کلیات قرآناند که در آیات قرآن مخصوصاً در سوره مبارکه «الرحمن» این کلیات تشریح میشود؛ لذا فرمود شمس حسابی دارد، قمر حسابی دارد، آن گیاهانی که ریشه دارند، ولی ساقه ندارند مثل درخت نیستند، نجم، آنها حساب دارند، آنها که درخت هستند حساب دارند و آسمان حساب دارد، زمین حساب دارد.
اما اینکه فرمود: ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ﴾، این ناظر به جعل ترکیبی نیست که یعنی اوّل آسمان را خلق کرد، بعد آسمان را بالا برده باشد. بعد زمین را خلق کرده باشد زمین را آورده باشد پایین، بلکه برابر آیه سی سوره مبارکه «انبیاء» که ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقاً﴾؛ اوّل اینها یک ماده بسته بودند، بعد یکی را «خلقَه مرفوعةً»، میشود آسمان، یکی را «خلقها موضوعةً»، میشود زمین، نه اینکه ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾ اوّل آسمان را خلق کرد، بعد این را برد بالا. بعد زمین را خلق کرد آورده باشد پایین، بلکه «خلقها مرفوعةً». «خلق الارض موضوعةً» اوّل اینها بسته بودند رتق بودند، بعد اینها را باز کرد، در حال گشودن، یکی را بالا و دیگری را پایین، ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾. این ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾ در آیه دَه، باید در کنار آن ذکر میشد؛ لکن برای اهمیت عدل که «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض»،[6] مسئله میزان را ذکر فرمود. فرمود میزان ستون زندگی است، هر کسی هر کاری انجام میدهد، در برابر آن کار یک حق ثابتی دارد نه کمتر نه بیشتر، این ستونِ زندگی است؛ مثل اینکه دین ستونی دارد به نام نماز. این بارها به عرض شما رسید اگر در هیچ جای قرآن یا روایات به ما نگفتند نماز بخوان! برای اینکه نماز خواندنی نیست، چون «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»؛[7] ستون را نمیخوانند، ستون را اقامه میکنند. اگر ـ خدای ناکرده ـ یک جای قرآن گفته بود که «إقْرَؤُا الصَّلاة»، این کتاب دیگر یک کتاب حکیمانه نبود. دیگر نمیتوانست بگوید ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾[8] چون اگر این کتاب، کتاب حکیم است و اگر دین نماز را ستون میداند، ستون خواندنی نیست، ستون اقامه شدنی است؛ لذا هر جا سخن از نماز است، ﴿أَقیمُوا﴾,[9] ﴿یُقِیمُوا﴾،[10] ﴿یُقِیمُونَ﴾,[11] یا آنجایی هم که دارد: ﴿یُصَلِّی﴾،[12] «صلّ» و مانند آن؛ یعنی ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾،[13] نه اینکه «إقْرَؤُا الصَّلاة»، ستون را باید اقامه کرد.
فرمود میزان، ستون زندگی است، چون عدل است. این عدل را با گفتن و سفارش و نصیحت و موعظه نمیشود در جامعه احیا کرد. این ستون را باید اقامه کرد ﴿وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ﴾؛ منتها چهار تعبیر درباره این ستون گفته شده که سه تعبیرش سه معنای خاص خود را دارد، یکی به آن «أحد المعانی الثلاث» برمیگردد.
در مسئله میزان فرمود ما میزان را نهادیم، آن طوری که زمین را نهادیم؛ اما برای چند کار: یکی اینکه این میزان که محور عدل است، ما گفتیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾؛[14] اما عدل به هر حال میزانی میخواهد. در مسائل علمی میزان، کتاب و سنّت است. در مسائل مالی و اقتصادی، میزان همین ترازو است. در قیامت یک میزان دیگری است که غیر از این میزانهای علمی حصولی و مانند آن یا میزان مادّیِ سنگ و ترازو است که آن در سوره مبارکه «اعراف» گذشت که ممکن است به آن اشاره بشود. فرمود میزان را شما باید اقامه کنید که دو تا کفهاش در محور عدل باشد، این اوّلین وظیفه است که این ترازو ناقص نباشد. این ترازو کفهای دارد که وزن میگذارند کفهای دارد که موزون را میگذارند.
«فهاهنا امورٌ ثلاثة: المیزان، الوزن، الموزون». سه بار که کلمه المیزان تکرار شد برای این سه اصل است: یکی خود این ابزار سنجش است، یکی کفه وزن است، یکی کفه موزون؛ لذا فرمود: ﴿وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ﴾. این وضعِ میزان یعنی ترازو را ذات اقدس الهی مشخص کرد. در سوره مبارکه «حدید» میزان را در برابر کتاب الهی قرار داد. آیه 25 سوره مبارکه «حدید»: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾؛[15] این اختصاصی به یک دین ندارد، این جزء برنامههای نبوت عامه است. ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾، نه تنها مردم عادل باشند، عدل واجب است، ولی مشکل جامعه را عدل حلّ نمیکند، مشکل جامعه را قیام به عدل حلّ میکند؛ یعنی اگر دیگری عادل نبود عدهای قیام بکنند او را سرجایش بنشانند.
بارها به عرض شما رسید که از عالم کاری ساخته نیست، از عاقل کاری ساخته نیست؛ عالم و عاقل سعی میکند گلیم خود را از آب در ببرد، این مشکلی را حلّ نمیکند. این ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾,[16] این مشکلات شخصی حلّ میشود؛ یعنی اگر کسی عاقل بود، عالم بود مؤمن بود مشکل خودش را حلّ میکند «گلیم خود به در میبرد ز آب». بخواهد جامعه را نجات بدهد، باید «قائم بالعقل» باشد «قائم بالعلم» باشد، آن وقت آن آیاتی که دارد که ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾،[17] ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾،[18] مثل امام(رضوان الله علیه) مشکل را حلّ میکند. این ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾، این ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾، اینها که مثل قوم عاد و ثمود نیستند که نژادی باشند به نام قوم عاقل. یعنی «قائم بالعقل»، «قائم بالعلم». اگر کسی مثل امام شد، این جامعه را روشن میکند، مشکل جامعه را حلّ میکند و انقلاب ایجاد میکند و زمینه ظهور را فراهم میکند و صدها کار دیگر. اگر کسی «قائم بالعلم» نشد، «قائم بالعقل» نشد مشکل خودش را حلّ میکند اهل بهشت است؛ اما جامعه را نجات نمیدهد.
اینکه فرمود در سوره مبارکه «حدید» ما به انبیا کتاب دادیم میزان دادیم: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾؛[19] یعنی جامعه اگر بخواهد متمدّن و فرهنگی بشود، جامعه باید «قائم بالقسط» باشد، نه اهل قسط، نه اهل عدل. اگر عادل بود مشکل خودش را حلّ میکند و ـ إنشاءالله ـ بهشت میرود، ولی جامعه را بخواهد نجات بدهد، چاره نیست مگر اینکه ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾. البته در شدائد و سختیها و پروندههای میلیاردی از «قائم بالقسط» هم کاری ساخته نیست. آن ﴿قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ﴾[20] باید پا در میان بگذارد. پس آنکه در سوره «نحل» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾، برای نماز جماعت و شهادت طلاق و امثال آن است که وظیفه هر کسی است که باید عادل باشد، چون عدل بر همه واجب است. این ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾ در سوره «حدید» برای افرادی است که کارهای متوسط بخواهند انجام بدهند؛ اما «قوّام بالقسط» بودن برای اوحدی از انسانهاست. غرض آن است که این کلمه میزان سه بار در سوره مبارکه «الرحمن» که محور بحث است، تکرار شد.
پرسش: در جلسات قبل فرمودید قرآن در بیان محاورهای ظاهراً بر خلاف مطالب علمی بیان دارد.
پاسخ: مخالف نیست، مختلف است؛ یعنی برای همه منجّمین ثابت شد که زمین محور نیست زمین متحرک است و شمس محور است؛ اما وقتی میخواهند تقویم بنویسند جامعه را روشن کنند، میگویند آفتاب چه وقت طلوع کرده! آفتاب که طلوع و غروب ندارد. این زمین است که حرکت میکند. طرز حرف زدن مباین نیست، فرهنگ محاوره اقتضائاتی دارد که توده مردم بفهمند. شما هیچ منجمی ندیدید وقتی میخواهند تقویم بنویسد بگوید طلوع زمین فلان وقت است، غروب زمین فلان وقت است! این طلوع و غروب برای زمین است، این زمین حرکت میکند حرکت وضعی دارد طلوع دارد غروب دارد. این ما هستیم که طلوع و غروب داریم، نه شمس.
پرسش: ...
پاسخ: با مردم، ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾[21] وقتی بخواهد با مردم حرف بزند، باید مردمی حرف بزند که مردم بفهمند. مسائل برهانی را هم در جای دیگر میگوید تا کسی خیال نکند که زمین مثلاً مسطّح است، میفرماید ما مشارق داریم هر لحظه یک گوشه زمین مشرق است یک گوشه دیگر مغرب؛ ﴿رَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾. این بیان علمی است که کرویت زمین را میرساند؛ اما ﴿إِلَی الأرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾، بیان محاورهای است، مثل خود ما که این طور حرف میزنیم.
غرض این است که در کلمه میزان، فرمود ما ترازو گذاشتیم. خود ترازو را باید که شاهینش عدل، کفه وزن درست، کفه موزون درست. پس امر اوّل این است که ترازو باید ترازوی قسط و عدل باشد؛ یعنی شاهینش درست، کفّه وزنش درست، کفّه موزونش درست باشد؛ اما در موقع خرید و فروش و تجارت، بخواهید کالا را از کشاورز بخرید، ﴿إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ﴾، وقتی میخواهید در میدان از کشاورز بار را بگیرید، کامل تحویل میگیرید. بخواهید به میوهفروش و افراد کاسب و افراد عادی بفروشید: ﴿إِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ﴾. فرمود شما این سه تا کار را باید انجام بدهید: اوّلاً آن ترازوی شما باید ترازوی سالم سه ضلعی باشد؛ یعنی شاهینش درست، کفّه وزنش درست، کفّه موزونش درست. موقعی که میخواهید بخرید، کالا را از کشاورز بخرید، زیاد بگیرید، این طغیان است، گفتیم: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ﴾. بخواهید به ارباب رجوع و خریدار و مشتری بفروشید، کمفروشی کنید، خسارت در موزون بدهید کالا را کم بکنید، این حرام است.
پس «هاهنا امورٌ ثلاثه: المیزان، کفّة الوزن، کفّة الموزون»، این سه بار که تکرار شد ناظر به آن است. فرمود: ﴿وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ﴾؛ یعنی خود ترازو، حالا که ترازو نصب کردید آن کالاهایی که از کشاورز میخواهید در میدان تحویل بگیرید، زیاد تحویل نگیرید: ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ﴾. ﴿وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ﴾، چون وزن به احد معانی ثلاثهای که درباره میزان است برمیگردد مطلب تازهای ندارد، ﴿وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ﴾. ﴿وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ﴾، آن وقتی که میخواهید به ارباب رجوع بفروشید، کمفروشی کنید، این حرام است. در سوره مبارکه «مطففین» ملاحظه بفرمایید، فرمود: ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾، «طَفْ»؛ یعنی کم، «تطفیف»؛ یعنی کم دادن. مطفِّف چه کسانی هستند؟ مطفِّفْ کسانی هستند که ﴿الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ﴾، این میداندارها که از کشاورزان زحمتکش، باسکولی چیز میخرند، ﴿یَسْتَوْفُونَ﴾؛ کاملاً میخرند، چیزی را کم نمیگذارند. اگر بنا شد ده تُن بخرند، یقیناً ده تُن میخرند، کمتر از ده تُن نمیخرند و مانند آن. ﴿الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ﴾.
موقع فروش، اینها دو نحوه فروش دارند: یا به نمایندهها خودشان میفروشند که کلّیفروشی میکنند، یا به افراد جزئی و خریدار جزئی میفروشند، با ترازو میفروشند. اگر بخواهند به نمایندگانشان کلّیفروشی کنند، کم میدهند. به ارباب رجوع که با کیلو و دو کیلو و سه کیلو جنس میفروشند، کم میدهند. ﴿وَ إِذَا کَالُوهُمْ﴾ برای نمایندگانشان ﴿أَو وَزَنُوهُمْ﴾ برای افراد جزئی، ﴿یُخْسِرُونَ﴾؛ کم میدهند.
پس «هاهنا امورٌ ثلاثة»: یکی اینکه خود میزان باید این سه ضلعش تام باشد صحیح باشد؛ یکی اینکه کفّه وزن باید عادلانه باشد؛ یکی اینکه کفّه موزون باید عادلانه باشد. اینها اگر میزانشان درست باشد، در موقع خریدن طغیان میکنند؛ یعنی کفّه موزونشان سنگین است، بیش از آن مقداری که باید تحویل بگیرند تحویل میگیرند. در موقع دادن، آن سنگشان کم است، یا آن پیمانهشان کوچک است، ﴿وَ إِذَا کَالُوهُمْ﴾ که بخواهند به نمایندگانشان کلّی بفروشند، پیمانهای و کیلی بفروشند. ﴿أَو وَزَنُوهُمْ﴾، به افراد جزئی بخواهند یک کیلو و دو کیلو بفروشند، در این حال کم میدهند.
پس یک اقامه اصل ترازوست، یکی طغیان موزون است که محرَّم است، یکی خسران وزن است که محرَّم است. این سه بیان را در سوره مبارکه «الرحمن» به این وضع روشن کرده است؛ فرمود: ﴿وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ﴾، ترازو؛ ﴿أَلَّا تَطْغَوْا﴾ که طغیان کنید، اضافه بگیرید از کشاورز بیچاره، این حرام است. بخواهید به ارباب رجوع یا به نمایندگانتان بفروشید، کمفروشی کنید، این هم محرّم است. جامعه وقتی روی پا ایستاده است که ترازویش این سه ضلع را عادلانه داشته باشد. این ﴿وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ﴾؛ یعنی اقامه کنید این ترازو را ﴿بِالْقِسْطِ﴾، این قسط یعنی عدل. در برابر قَسط است که قَسط با «فتح»؛ یعنی جور و ظلم. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾،[22] قاسط از قَسط است؛ یعنی جور و ظلم و آنچه در سوره مبارکه «بقره» آیه 282 که تقریباً بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» است، فرمود اگر شما با این وضع جامعه را اداره کنید: ﴿ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ﴾؛ آن ﴿أَقْسَطُ﴾ از قِسط است نه از قَسط و نه از قاسِط. ما وقتی میگوییم اعلم است؛ یعنی از عالم اعلم است. اما آنجایی که گفته شد أقسط است، نه از قاسط أقسط است، چون قاسط یعنی ظالم. این أقسطِ از قاسط نیست، این در قسطورزی، در عدلمداری اعدل است. این أقسط به قِسط مرتبط است، فرمود: ﴿ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ﴾.
بنابراین جامعه را میزان و ترازو اداره میکند. این اختصاصی به کیل و وزن و کشاورزی و دامداری و امثال آن نیست. اصل جامع کلّی این است که چه در محدوده ملّی و محلّی؛ یعنی داخله حوزه اسلامی؛ چه در محدوده منطقهای؛ یعنی داخله حوزه توحید، با اهل کتاب، با موحدان؛ چه در حوزه بینالمللی با جامعه بشری، چه مُلحد چه وثنی چه غیر وثنی، در هر سه بخش فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾[23] این از «جَوَامِع الْکَلِم»، است این یک اصل کلّی جامع است، یک موجبه کلیه، یا از طرفی سالبه کلیه است. فرمود حق هیچ کسی را کم نیاور! حالا شما چه کار دارید که آن طرف کمونیست است یا غیر کمونیست است، جنس فروختید باید سالم بفروشید. این دین میشود دین جهانی. پول مردم را باید بدهی! اگر چیزی از کسی خریدی، باید به همان اندازه بدهی. حالا یک وقت کسی میخواهد تدریس کند، یک وقت میخواهد تألیف کند، یک وقت میخواهد سخنرانی کند، بیمطالعه بخواهد حرف بزند این قرآن میگوید این کار حرام است. شما وقت مردم را برای چه داری میگیری؟ اینکه نگفت مسلمان! نگفت یهودی! نگفت خوراکی! نگفت کشاورزی یا دامداری! از شیء جامعتر داریم؟ نه! هیچ کلمهای جامعتر از کلمه شیء نیست. این هم جمع بسته شد، از اشیا بالاتر که نداریم. فرمود هیچ چیز مردم را کم نگذارید. حالا اگر چه حوزه چه دانشگاه کسی، استادی رفته درس بگوید بیمطالعه، این آیه میگوید این کار حرام است. سخنرانی میخواهد بکند، تکرار میخواهد بکند، بیفایده حرف بزند، این آیه میگوید این حرام است. جلسهای را میخواهد اداره کند، مطالعه قبلی نکرده، فرصت مردم را دارد تلف میکند، این آیه میگوید حرام است. ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ﴾، چه مسلمان چه کافر، شما میخواهی حرف بزنی، همایشی هست یا سخنرانی هست، یکجا میخواهی درس بگویی، یکجا میخواهید مشورت بکنی، یکجا میخواهی اظهار نظر بکنی، هیأت امنای مسجدی هستی، از این جامعتر که فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾، آن وقت زیر مجموعه آنها سوره مبارکه «الرحمن» است، زیر مجموعه این اصل کلّی سوره مبارکه «مطفّفین» است خرید و فروش، کالا، تجارت، هر پیمانی با هر کسی بستی، به اندازه کافی وفا بکن! ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره زمر، آیه62.
[2] . سوره سجده، آیه7.
[3] . سوره طه، آیه50.
[4]. سوره مؤمنون, آیه14.
[5]. سوره قمر، آیه49.
[6]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص103.
[7]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[8] . سوره یس، آیه2.
[9]. سوره بقره، آیه43.
[10]. سوره بیّنه، آیه5.
[11]. سوره بقره، آیه3.
[12]. سوره احزاب، آیه43.
[13]. سوره طه، آیه14.
[14]. سوره نحل، آیه90.
[15]. سوره حدید، آیه25.
[16] . سوره حشر، آیه21.
[17] . سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67؛ سوره عنکبوت، آیه35؛ سوره روم، آیات24 و28؛ سوره بقره، آیه164.
[18] . سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105؛ سوره اعراف، آیه32؛ سوره توبه، آیه11؛ سوره یونس، آیه5؛ سوره نمل، آیه52؛ سوره فصّلت، آیه3.
[19]. سوره حدید، آیه25.
[20] . سوره نساء، آیه135.
[21]. سوره بقره، آیات21و168؛ سوره نساء، آیه1.
[22]. سوره جن، آیه15.
[23]. سوره أعراف، آیه85.