31 12 2018 459731 شناسه:

تفسیر سوره الحاقه جلسه 07 (1397/10/11)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِیَهْ (26) یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ (27) ما أَغْنی‏ عَنِّی مالِیَهْ (28) هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فی‏ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ (32) إِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ (33) وَ لا یَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْکینِ (34) فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمیمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ (36) لا یَأْکُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37) فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ (40)

سوره مبارکه «حاقه» که در مکه نازل شد و عناصر محوری آن اصول دین است، اوّل در جریان حاقّه وارد نشد، اوّل به نقل برخی از قصص عبرت‌آمیز وارد شد؛ یعنی جریان عاد را، جریان ثمود را، جریان فرعون را، جریان مؤتفکات را، جریان قوم نوح را ذکر فرمود. بعد از ذکر این جریان‌ها به حاقّه پرداخت که فرمود: ﴿فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ﴾، وگرنه اگر نظم ظاهری مطرح بود، وقتی فرمود: ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ ٭ وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ﴾، می‌فرمود: ﴿فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ﴾. ترسیم آن قصص پنج‌گانه برای آن است که بیان معاد و مانند آن برای تربیت اخلاقی است و کسانی که گرفتار رذائل اخلاقی بودند، گرفتار عذاب «یوم الحاقّه» هستند، وگرنه بیان اینکه قیامت چگونه قیام می‌کند، یک اثر علمی دارد؛ اثر عملی آن کم است. عمده آن است که در قیامت پاداش هست، کیفر هست، جهنم هست، بهشت هست و مانند آن؛ لذا گرچه سوره مصدّر به «الحاقّه»؛ یعنی قیام هست؛ ولی بعد از عبور از قصص تاریخیِ رعب‌آور این اقوام چندگانه آن‌گاه در آیه سیزده به بعد فرمود: ﴿فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ﴾، در آن روز ﴿وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً ٭ فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ که این واقعه همان حاقّه است.

مطلب دیگر آن است که گاهی به طور اجمال و گاهی به طور تفصیل از اقوام و ملل قیامت یاد می‌شود. اجمالش این است که بعضی حق هستند، بعضی باطل، بعضی سعادت دارند، بعضی شقاوت، بعضی اهل جهنم‌ هستند، بعضی اهل بهشت؛ اما تفصیلش در سوره مبارکه «واقعه» به یک صورت است، در این سوره به صورت دیگر است. در سوره «واقعه» به اینکه ﴿وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾[1] یاد می‌کند. اصحاب میمنه است و اصحاب مشئمه است و «سابقون» و «مقربون». آن «سابقون» و «مقربون» که در حد اعلا هستند و احیاناً دارای نفوس مطمئنّه هستند و به «جنّة اللّقاء» راه پیدا می‌کنند که ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾[2] از آنهایی که دارای ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[3] هستند، مستثنا هستند. آنها کسانی هستند که نه تنها از اعمال خود واقف هستند، از اعمال دیگران هم واقف هستند که مصداق اعلی و اتمّ آنها اهل‌بیت هستند. ببینید آنها از نامه اعمالشان با خبر هستند که روشن است، از نامه اعمال دیگران هم با خبر هستند، در پایان سوره مبارکه «واقعه» که از مقرّبین یاد می‌کند، می‌فرماید اگر کسی جزء مقرّبین بود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ،[4] این ضرورتی هم ندارد که ما بگوییم این «لام» مقدّر است و مانند آن. آیه 89 سوره مبارکه «واقعه» این بود: ﴿فَأَمَّا إِنْ کانَ﴾ آن بهشتی ﴿مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾، نه «له روحٌ»، «له ریحانٌ»، «له جنة نعیم». خود روح و ریحان است، خود جنت نعیم است؛ البته ﴿و لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ،[5] بعد ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ،[6] جنّت‌های فراوانی است؛ اما خودش یک بهشت متحرک است. این معنا را وقتی می‌تواند درست ترسیم که در سوره «جن» آنجا که دارد هیزم جهنم خود ظالم است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛[7] یعنی هیزم جهنم، خود همین اختلاسی، خود همین سارق، خود همین ظالم است. خدا نکند آدم برود آنجا از نزدیک ببیند! اسرار قیامت که صدتا و هزارتا نیست، با آنها که نمی‌شود با این بحث‌های عادی آدم اسرار قیامت را پی ببرد؛ ولی ما دلیلی پیدا نکردیم که خدا برای جهنم از جنگل هیزم بیاورد، یا از جاهای دیگر هیزم بیاورد! فرمود هیزم جهنم خود ظالمین هستند. این یک هیزم نسوزی است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛ هیزم جهنم همین ظالم است. حالا این حصر نیست، اگر دلیلی داشتیم که از جایی چوب بیاورند یا هیزم می‌آورند، نمی‌شود نفی کرد؛ ولی «آن قدر هست که بانگ جرسی می‌آید»،[8] خود این شخص گُر می‌گیرد و آتشی است که با آن آتش درخت سبز می‌شود: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ﴾،[9] آتشی که درخت را بارور می‌کند، معلوم می‌شود آتش خاصی است. هیزم جهنم خود این شخص است. این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ؛[10] این از درون آتش در‌می‌آید و خاموش هم نمی‌شود، چون «نار الله» است. اگر در طرف سیّئه برخی‌ها خودشان هیزم هستند، در طرف حسنه بعضی‌ها هم خودشان روح و ریحان هستند. دیگر دلیل ندارد که ما این آیه 88 و 89 سوره مبارکه «واقعه» که دارد: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ؛ یعنی بگوییم «فله ریحانٌ»! البته «له ریحانٌ، له ریاحین، له جنّات»؛ اما این معنا را نمی‌شود نفی کرد که خود او روح و ریحان است، خود او جنّت متحرک است، خود او بهشت است، خود او تمام آنچه را دارد در خودش هست، آن بهشت‌های خارج هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی هم هست.

در پایان سوره مبارکه «قمر» که دارد: ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[11] «واو» ندارد که بگوییم دو تا بهشت است. این شخص هم «عند الله» هست هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارد. آن «عند الله» همان «جنّة اللّقاء» است. آنجا درخت و امثال درخت که نیست. ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، این شخص در عین حال که «عند الله»ی است آن جنّات و نهر را هم داراست.

بنابراین یک سلسله بهشت‌هاست که از درون خود انسان می‌جوشد و انسان می‌شود یک بهشت متحرک. همه چیز را در درون خود دارد. آنهایی که جهنمی هستند ممکن است که هم آتش بیرونی را داشته باشند هم این آتش درونی را، هیچ دلیلی بر حصر نیست. هم خودش هیزم جهنم است، هم ﴿وَقُودُ النَّار﴾،[12] سنگریزه هستند، ﴿وَ الْحِجارَة﴾[13] هستند و مانند آن.

بنابراین گاهی تثلیث است، گاهی تخمیس است، گاهی تثنیه. عمده تثنیه است که بعضی‌ها اهل سعادت هستند و بهشت، بعضی‌ها اهل شقاوت هستند و جهنم؛ ولی در سوره مبارکه «واقعه» سه قسمت کرده است. اینهایی که جزء مقرّبین هستند، اشراف دارند. در بعضی از سور این حکم مقرّبین را گرچه نامی از آنها بالصّراحه نمی‌برد، می‌فرماید اینها اشراف دارند بر دیگران: ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[14] یعنی نامه اعمال ابرار در مشهد و در محضر مقرّبین است، پس مقرّبین کسانی‌ هستند که هم بر اعمال خودشان اشراف دارند هم بر اعمال ابرار، فضلاً از اعمال دیگران. فرمود: ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾ که ﴿یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾، پس مقرّبون خیلی مرحله عالی هستند. همان‌ها که در دنیا اعمال ما را می‌بینند، این اهل‌بیت(علیهم السلام) برابر این دو تا آیه سوره مبارکه «توبه» هر کاری که می‌کنیم، می‌بینند: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[15] که فرمودند ما هستیم، پس اعمال ما را امروز اینها می‌بینند. نامه اعمال ما هم در مشهد و در محضر اینهاست: ﴿إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾ که ﴿یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾، پس این مقرّبون همان‌طوری که خودشان روح و ریحان هستند و «جنّة النعیم» هستند، به وجود مبارک امام هشتم در ذیل این آیه که دارد: ﴿لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم﴾،[16] فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم‏»،[17] پس معلوم می‌شود که نعمتی داریم نعمت ملکوتی است، معنوی است و الهی است و غیر مادی است و یک نعمت ظاهری که ﴿قُطُوفُها دانِیَةٌ﴾ و امثال آن است. فرمود: «نَحْنُ النَّعِیم‏»، اگر «نَحْنُ النَّعِیم‏» شد، پس نعمت هم می‌تواند مادّی باشد هم معنوی و آنها که در دنیا اعمال ما را می‌بینند بعد از این هم نامه اعمال ما و کتاب ما در مشهد و محضر آنهاست: ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی‏ نَعیمٍ ٭ عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ﴾،[18] قبلش فرمود: ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾ که ﴿یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾.

پس گاهی تثلیث است؛ نظیر سوره مبارکه «واقعه». گاهی هم تثنیه است؛ مثل محل بحث در سوره مبارکه «حاقه». غرض این است که ما بدانیم در قیامت جهنم چگونه است، بهشت چگونه است، این اثر علمی دارد؛ اما آن که مشکل را حلّ می‌کند این است که سوخت و سوزی هست؛ لذا آن را قبلاً ذکر فرمود، قصص پنج‌گانه را ذکر فرمود؛ عاد و ثمود و فرعون و قوم نوح و مؤتفکات و اینها را قبلاً ذکر فرمود، اینها اساس است، اینها سازگار است. ما اصرار نداشته باشیم، چگونه است، اصرار داشته باشیم که چه بکنیم؟ لذا این قصص پنج‌گانه را با اینکه سوره به نام «الحاقه» شروع شد، «الحاقه» را شرح نکرد، بعد از اینکه این قصص پنج‌گانه را ذکر فرمود، فرمود که ﴿فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ﴾. ما اصرارمان این نباشد که جهنم چگونه است، بهشت چگونه است! اصرارمان این باشد که جهنم نرویم و بهشت برویم. حالا آن تفصیلش مطلبی دیگر است که یک اثر علمی دارد؛ لذا این را بعد فرمود. سرّ اینکه سوره به نام مبارک «الحاقه» است؛ اما «الحاقه» را اوّل شرح نکرد، قصص پنج‌گانه را ذکر فرمود، بعد «الحاقه» را شرح کرد، این می‌تواند باشد.

فرمود وقتی نفخه صور شد؛ حالا یا نفخه اوّل نفخه دوم! هنوز نظر نهایی اعلام نشد، فرمود افراد دو قسم هستند: یک عده بهشت می‌روند یک عده جهنم؛ اما ساختار قیامت این است. گاهی می‌فرماید ما اینها را که خیلی ستبر و محکم هستند، اینها را نرم می‌کنیم، می‌کوبیم، از هم جدا می‌کنیم، این دَق است. بعد ذرّاتش را به هوا پخش می‌کنیم، این دَکّ است که دقیق‌تر از دَق است. فرمود اینها را ما حمل می‌کنیم، با چه چیزی حمل می‌کنیم؟ کجا می‌بریم؟ اینها را از جا می‌کَنیم. با چه قدرتی؟ با همان قدرتی که خلق کرد، با همان قدرت می‌کَنَد. زمین را از جا می‌کَند. فرمود ما اینها را مثل «عهن منفوش» قرار می‌دهیم: ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾[19] قرار می‌دهیم، نرم می‌کنیم، «هین» قرار می‌دهیم، «هباء منبث» قرار می‌دهیم، این ذرّاتی را که در هوا پخش می‌شود و دیده نمی‌شود، می‌شود «هباء منبث»، ما این ذرّات را پهن می‌کنیم. بعد می‌فرماید: ﴿فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾، این روز در قبال شب نیست، زیرا وقتی کلّ زمین برداشته شد و شمس برداشته شد، زمینی نیست که به دور شمس بگردد و یک حرکت وضعی پیدا بشود، لیل و نهار بسازد، لیلی نیست، روزی نیست. اگر زمین نیست و اگر شمس نیست تا زمین به دور شمس بگردد و لیل و نهار بسازد، پس این ﴿فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ مطلق زمان است. حالا چه اینکه در طلیعه این آفرینش هم فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾؛[20] آنجا نه روز در مقابل شب است نه روز مجموع شب و روز است که می‌گویند «صلاة یومیه». روز به معنی مطلق زمان است، چون هنوز وضع این کرات مشخص نشد تا شب و روز پیدا بشود. آنچه در سوره مبارکه «حدید» آمده که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ یا سایر سور آمده، یا اینجا دارد که ﴿فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾، آنجا قبل از زمین و شمس است، اینجا بعد از زمین و شمس. قبل از زمین و شمس زمان به معنای 24 ساعت، روز در برابر شب نبود. بعد از برچیدن بساط شمس و قمر و زمین هم باز سخن از شب و روز نیست؛ ولی اصل زمان مطرح است. اینجا فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ ذکر می‌کند.

گاهی از کوه‌ها به صورت اینکه «عهن منفوش» در‌می‌آید، بعد «هباء منبث» درمی‌آید، اوّل کوه‌ها را برمی‌دارد که ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾،[21] صحنه قیامت را این‌طور می‌فرماید. صحنه قیامت که حالا صاف شد بعد البته زمین‌سازی مجدد، تغییر زمین است. زمین قیامت نه زمین دنیا؛ وقتی که زمین دنیا برچیده شد، فرمود در آن صحنه قیامت ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾، در دنیا ممکن است انسانِ شرمنده پشت دیواری، پشت اتاقی، پشت خانه‌ای، خود را مخفی کند. آنجا ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾. چشم مردمِ در قیامت هم، مثل مردم دنیا نیست که افراد دور را نبینند: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾؛[22] فرمود پرده را از جلوی چشم شما برمی‌داریم اسرار عالم پرده ندارد، نفرمود «کشفنا عن الواقع الغطاء»! فرمود: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ﴾؛ پرده را از جلوی چشم شما برمی‌داریم. اسرار عالم پرده ندارد. اسرار عالم شفاف است. پرده را که از جلوی انسان کشیدند، فرمود: ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾؛ نه تنها به مقدار دنیا می‌بینید، تیزبین هستید. حالا یک میلیارد فرسخ را هم ممکن است ببینید؛ لذا هیچ کسی ممکن نیست در قیامت از شرمندگی دربیاید که کسی او را نبیند. چشم همه هم حدید و تیزبین است، جایی هم برای پنهان شدن نیست؛ لذا صحنه، صحنه رسوایی است؛ لذا یوم «خزی» است، برای عده‌ای رسوایی است. این حرف که حرف قرآن کریم است، درک آن واقعاً دشوار است، ببینید الآن می‌شود گفت که این سالن و مسجد را با چه چیزی ساختند؟ می‌گویند با سیمان و بتن و آهن و اینها ساختند. سیمان را با چه ساختند؟ با فلان ماده ساختند. این خاک و سنگ را با چه چیزی ساختند؟ با فلان ماده ساختند؛ اما قرآن کریم می‌فرماید تمام ذرّات عالم با حق ساخته شد! یعنی مصالح ساختمانی عالم حق است. این دیگر می‌شود علم دینی. یعنی اینجا جای باطل نیست خلاصه که به تعبیر مقام معظم رهبری بزن در رو نیست، این‌طور است! این قابل فهم برای خیلی از ما نیست که زمین را با حق ساختند؛ یعنی زمین جای باطل نیست، این به هر حال رسوا می‌کند آدم را. ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾،[23] ﴿إِلاَّ بِالْحَق‏﴾؛[24] یعنی اگر کسی از قرآن سؤال کند که زمین را با چه چیزی ساختند؟ می‌گوید با حق. آسمان را با چه چیزی ساختند؟ می‌گوید با حق، پس جای بزن در رو نیست. کسی خلاف بکند در برود نیست. این قابل فهم برای همه ما نیست. این را می‌گویند علم دینی؛ یعنی ما طرزی زمین را بشناسیم که خدا را نشان بدهد، قرآن کریم تمام این اجزای عالم را آیت می‌داند. شب را آیت می‌داند، روز را آیت می‌داند، آیت هم یعنی آینه و نشانه. یک آینه خاصی است، البته وقتی ما که در عرف می‌گویم آینه، این شیشه‌ای که پشتش جیوه است و یک قُطر و قاب خاص دارد و صورت ما را نشان می‌دهد، می‌گوییم مرآت، یعنی آلت رؤیت صورت است؛ ولی قرآن وقتی که می‌گوید آینه، این شیشه را نمی‌گوید، این قاب را نمی‌گوید، اینکه پشتش جیوه است این را نمی‌گوید، آن صورت را می‌گوید. این صورت آلت دیدن صاحب صورت است، پس ما در عرف می‌گوییم آینه، یعنی این شیشه‌ای که پشتش جیوه است و قابل خرید و فروش است، این را می‌گوییم مرآت، چون آلت رؤیت صورت است؛ ولی قرآن وقتی که می‌گوید آینه و مرآت، آن صورت را می‌گوید نه این شیشه و پشتش جیوه. آن صورت آلت دیدن صاحب صورت است، این یک فرق. فرق دیگر این است که آینه دنیا هر کسی در برابرش بایستد را نشان می‌دهد؛ اما جهان فقط صاحب و سازنده خود را نشان می‌دهد، هیچ کسی را نشان نمی‌دهد، هیچ کس را! زمین آیت است، آسمان آیت است، شب آیت است، روز آیت است، هیچ کسی را نشان نمی‌دهد، فقط خدا را نشان می‌دهد: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ؛[25] این‌طور نیست که حالا هم خدا را نشان بدهد ـ معاذالله ـ هم غیر خدا را، آینه‌ای است که فقط خدا را نشان می‌دهد. حالا اینکه فرمود زمین هست، زمین به حق خلق شده؛ لذا در اینجا جای فساد نیست که کسی کاری خلاف بکند و در برود، این‌طور نیست!

پرسش: شاید از بین می‌رود و دوباره به وجود میآید.

پاسخ: از بین که نمی‌رود، تبدیل می‌شود به زمین بهتر. ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[26] همه اسرار آن روز می‌خواهد بگوید: ﴿یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی‏ لَها﴾،[27] خدا وحی می‌فرستند که حالا بگو! تو که همه چیز را می‌دانی، همه چیز را هم به تو گفتم! آن روز همین زمین حرف می‌زند، این روایات تشبیه نیست که دارد مسجد از چه کسی شکایت می‌کند، از چه شفاعت می‌کند، فلان همسایه آمد، فلان همسایه نیامد! اگر امروز نفهمد، فردا چگونه شهادت می‌دهد؟ این را همه ما آگاه هستیم که شهادت در محکمه، مقام ادای شهادت است. هر ادایی مسبوق به تحمّل است. این شاهد تا در صحنه حادثه حضور عالمانه نداشته باشد و همه حوادث را ضبط نکند عالمانه و حفظ نکند، حرف او در محکمه مسموع نیست. این زمین در محکمه عدل شهادت می‌دهد که فلان همسایه می‌آید، شکایت می‌کند که فلان همسایه نمی‌آید، پس الآن می‌فهمد و اگر نفهمد که شهادت او و شکایت او مسموع نیست در محکمه قیامت.

برهان مسئله هم این است که در آن پایان ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها﴾، چرا؟ ﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها﴾. فرمود مصالح ساختمانی زمین حق است، مصالح ساختمانی آسمان حق است. این را می‌گویند علم دینی. همه این مشخصات درست است، لایه اوّلش چیست؟ چگونه نفت تولید می‌شود؟ چگونه گاز تولید می‌شود؟ چگونه معدن تولید می‌شود؟ همه درست است؛ منتها این شیشه نیست، این آینه است. آن مسلمانی که زمین را می‌بیند، سازنده را با کار زمین می‌بیند. آن که آدم بی‌تفاوتی است، لاشه زمین را می‌بیند، همین! او با شیشه کار دارد، این با آینه کار دارد. علم دینی معنایش این نیست که اگر علم دینی داشت، زمین را طور دیگری بشناسد، نفت را طور دیگری بشناسد، گاز را طور دیگری بشناسد، نه! این نفت شیشه است، این گاز شیشه است نزد آنها که با  لاشه زمین کار دارند؛ این نفت آینه است، این گاز آینه است، نزد کسی که علم دینی کار دارد. این به حق است، این می‌فهمد، دامنگیر آدم می‌شود. نمی‌شود با نفت بازی کرد، همین نفت شهادت می‌دهد که چه کسی سرقت کرد! این علم دینی است. آنها باور نمی‌کنند که نفت می‌فهمد، گاز می‌فهمد، معدن می‌فهمد که چه کسی سرقت کرد، چه کسی اختلاس کرد و چه کسی نکرد؟ این را می‌گویند همین‌طور می‌گویند. این مال می‌فهمد، این می‌شود علم دینی. این‌طور نیست که این جامد باشد، این حیّ است: ﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی‏ لَها﴾، حالا بگو! قبلاً مأمور نبود که بگوید. یک وقت مأمور است که قارون را بگیر! می‌گوید چشم! همین دریا مأمور می‌شود که فرعون را بگیر! می‌گوید چشم! ما «شقّ القمر» شنیدیم؛ اما «شقّ الارض»، «شقّ الحجر»! یک عصا زد وجود مبارک موسای کلیم ﴿فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ﴾، دوازده چشمه از این سنگ باید بجوشد، می‌گوید چشم! این‌طور نیست که حالا این سنگ، سنگ باشد و به دلخواه خود کار ‌کند. این دامنه کوه که نبود، به سنگ زد. ﴿اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ﴾.[28] ﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی‏ لَها﴾، این می‌شود علم دینی. زمین را این‌طور باید شناخت، آسمان را این‌طور باید شناخت، با او باید این‌طور رفتار کرد. به هر حال می‌بیند، وقتی می‌بیند اگر چند نفر آدم را ببینند، آدم خود را جمع می‌کند. این یک اثر تربیتی دارد، الآن اگر کسی آدم را ببیند، آدم خود را جمع می‌کند. واقعاً او می‌بیند، واقعاً او درک می‌کند، واقعاً شهادت می‌دهد، واقعاً آبرو را می‌برد. آدم با این دید وقتی روی زمین راه می‌رود، درست راه می‌رود: ﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی‏ لَها﴾، این زمین این‌طور است؛ مثل خود انسان؛ انسان تبدیل می‌شود خاک می‌شود به هر حال یک روح دارد، یک حقیقیت دارد که با آن حقیقت زنده است. حالا تبدیل از وضعی به وضع دیگر. خاک می‌شود دوباره برمی‌گردد به صورت دیگر. زمین هم همین‌طور است، زمان هم همین‌طور است.

پرسش: دلیل آیه ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾[29] راجع به بهشت به چه معنا آمده؟

پاسخ: آن در بهشت برزخی است. در همان بهشت برزخی یا کنایه از دوام است؛ مثل صبح و شام. ما که تعبیر می‌کنیم، می‌گوییم صبح و شام، یعنی «علی الدوام».

پرسش: در سوره «مریم» ظاهراً این آیه راجع به بهشت است.

پاسخ: بله، در پایان آن سوره که دارد: ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها﴾،[30] درباره آنها که ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ دارد این بهشت، بهشت برزخی است. در بهشت تمثّل برزخ و اینها هست و اگر بهشت دائمی باشد: ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾[31] و مانند آن. این دیگر کنایه از ابد است. ما در تعبیرات می‌گوییم «مادامت السماوات» همان جا ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾[32] هم دارد در پایان سوره مبارکه «هود»: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾، سماوات و ارضی در کار نیست! اگر کل سماوات وضعش به این صورت درآمد، دیگر سماوات و ارضی نیست! این تعبیر به زبان ماست: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾؛ یعنی دائماً. وگرنه آن لحظه‌ای که سماوات و ارضی که نیست که نمی‌شود گفت: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾، بنابراین ﴿غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾، یا مربوط به برزخ است که تمثّلات برزخی است یا کنایه از ابدیت است نظیر ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾.

پرسش: ممکن است منظور شب و روز باشد؟

پاسخ: یعنی شب و روز که چون ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾، شمس و قمری که نیست، البته ظلمت هم نیست. در صحنه قیامت چرا، بعضی از جاهایش تاریک است، بعضی از جاهایش روشن است، بعضی‌ها ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾،[33] بعضی جلوی پایشان را نمی‌بینند. این در ساهره قیامت هست؛ ولی در بهشت روشنِ روشن است، نور است، در بهشت جا برای ظلمت و تاریکی نیست. در صحنه قیامت چون هر کس نور دارد، نور را به همراه خود می‌برد. در همین سوره مبارکه «حدید» که دارد: ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾،[34] دیواری است این طرفش عذاب است. دیوار به این معنا که حالا یک دیوار بکشند که نیست؛ یعنی حجابی هست. این شخص ﴿یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ وَ بِأَیْمَانِهِمْ﴾،[35] اینجا پای خود را هم نمی‌بیند. شما صحنه قیامت که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار ترسیم کرده، ملاحظه بفرمایید! این اصلاً جای پای خود را هم نمی‌بیند. با اینکه کنار هم ایستاده‌اند.[36] این ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾ این‌طور است. در بهشت همه‌شان نورانی هستند، البته با یک تفاوت درجاتی. فرمود به دو قسمت تقسیم کرد: اصحاب یمین و اصحاب شمال. کسانی که نامه اعمال دست راستشان است یا نامه اعمال دست چپشان است. در سوره مبارکه «واقعه» تثلیث است. در سوره مبارکه «مطففین» هم تثلیث است. آنجا فرمود کتاب ابرار ﴿لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾. اینجا درباره کسانی که نامه اعمالشان به دست چپ داده می‌شود، می‌گوید: ﴿یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُوتَ کِتابِیَه﴾، این «هاء، هاء» کلمه تحسّر و اینهاست. ای کاش نامه من به دست من نمی‌رسید! آن روز که می‌گوید ای کاش! نظیر همین حرف‌هایی است که هر وقت در دنیا به خطر می‌افتاد، می‌گفت ای کاش! ولی بیدار نمی‌شد. همه اینها آنجا ظهور می‌کند. ای کاش من نمی‌فهمیدم که حساب من چیست! حسابت را در آنجا که ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾؛[37] ما کتاب را از درونش در می‌آوریم، آن وقت چگونه ﴿أَدْرِ ما حِسابِیَهْ﴾؟ این کتاب را از کجا درمی‌آوریم؟ ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾، بعد می‌گوییم: ﴿طائِرُکُمْ مَعَکُم‏﴾;[38] خودت نحس هستی! آنها می‌گفتند که «تطیّر»؛ یعنی «تشؤّم»؛ کسی را بدقدم دانستن! در آن سوره می‌فرماید که ﴿طائِرُکُمْ مَعَکُم‏﴾، شما خودتان نحس هستید. ما نحسی در عالم نداریم. چه چیزی نحس است؟ همان روزی که ﴿فی‏ یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،[39] برای انبیا و مؤمنین روح و ریحان بود، وگرنه ذات این روز نحس باشد که نیست. فرمود درباره عاد و ثمود و اینها ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾،[40] ﴿فی‏ یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾، همان روز نحس مستمر برای پیغمبر و مؤمنون روز سعد مستمر بود. وگرنه روز ذاتاً نحس باشد که نیست؛ نظیر سرد و گرم. بعد فرمود: ﴿طائِرُکُمْ مَعَکُم‏﴾، نحسی شما با خود شماست، ما که نحسی نیاوردیم اینجا. اینجا هم می‌فرماید: ﴿یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ﴾؛ ای کاش آن مرگی که بار اوّل آمده بود، برای همیشه ما را از بین برده بود! مقطعی نبود. ﴿یا لَیْتَ﴾ آن موته اُولی، ﴿کانَتِ الْقاضِیَةَ﴾. برای اینکه ﴿ما أَغْنی‏ عَنِّی مالِیَهْ﴾، امروز ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾،[41] فردا می‌گوید: ﴿ما أَغْنی‏ عَنِّی مالِیَهْ﴾. ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ﴾، امروز می‌گفت: ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾،[42] فردا می‌گوید: ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ﴾. در این حالت فرمود: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾، این در دنیا فشار می‌آورد، اهل ربا بود، اهل رشا بود، بر مردم سخت می‌گرفت. در جهنم هم جایش تنگ است، این‌طور نیست که یک جای وسیع را به او بدهند، بگویند اینجا بسوز! ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾;[43] این‌طور نیست که حالا یک جای وسیعی را بدهند، بگویند بسوز! آنجا هم جایش تنگ است، بسته است، زنجیری است: ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾. همان‌طور که دیگران را می‌بست.

﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فی‏ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ﴾، چرا؟ برای اینکه این کافر بود، خدا را قبول نداشت، بله؛ اما این قاعده که آیا کفّار به فروع مکلّف هستند یا نه؟ از قرآن کریم به خوبی برمی‌آید هم به اصول مکلّف‌ هستند هم به فروع. می‌فرماید حالا بسیار خوب! بر فرض حالا شما کافر شدید؛ اما باید به درد فقرا برسید. این رسیدن به فقرا جزء احکام بین‌المللی اسلام است، اختصاصی به مسلمان‌ها ندارد. مستحضرید که اسلام سه بخش از احکام را به ما فهماند: یک بخش مربوط به داخله اسلامی است که مسلمان‌ها چگونه باشند که می‌‌گویند ملّی و محلّی. یک بخش مربوط به منطقه‌ای است که مربوط به موحدان است، مسلمین و یهودی‌ها و مسیحی‌ها که وحی و نبوت را قبول دارند. یک بخش هم مربوط به انسان‌هاست. همه انسان‌ها در این بخش سهیم هستند. حالا تکلیف برای همه است؛ اما اجرائیات دنیایی‌ آن برابر قاعده الزام حالا این نماز نخواند، ما او را به چوب ببندیم، نیست، برای اینکه قاعده الزام این است. حالا از این طرف مال طیّب و طاهر می‌فروشند، از آن طرف پولی که از آنها می‌گیرند، پول خمر و خنزیر است، این بر اساس قاعده الزام، فرمود شما کار نداشته باش که چه پولی را از چه تهیه کرده! این پولی که آن کافر به شما می‌دهد، ولو از راه خمر و خنزیر درآورده باشد، برای شما مسلمان‌ها حلال است بر اساس قاعده الزام، وگرنه این‌طور نیست که حالا ما بگوییم ما این نفت را فروختیم، شما آن پول خمر و خنزیر را به ما بدهید؟ این بر اساس قاعده الزام درست است؛ اما او در قیامت چه جوابی باید بدهد؟ در قیامت درباره تک‌تک این فروع باید جواب بدهد، همان‌طوری که باید درباره اصول جواب بدهد؛ یعنی کفّار هم به فروع مکلّف هستند هم به اصول. حالا ملاحظه بفرمایید که چگونه به فروع مکلّف هستند. در اینجا می‌فرماید جهنمی‌ها چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ﴾، این ملحد بود، مشرک بود، خدا را قبول نداشت، یک؛ ﴿وَ لا یَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾، به فقرا نمی‌رسید. این جزء احکام فقهی است. انسان ولو کافر هم باشد، مکلّف است، موظّف است به فقیر برسد. حالا نمی‌خواند یا انجام نمی‌دهد، یک مطلب دیگر است. در سوره مبارکه «مدثّر» می‌فرماید آنجا وقتی که از کفّار سؤال می‌کنند که چرا شما را به جهنم می‌برند و عذاب می‌کنند، آنها هم به فروع استدلال می‌کنند هم به اصول. سوره مبارکه «مدثر» وقتی که اهل بهشت از مجرمین سؤال می‌کنند: ﴿فی‏ جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمینَ ٭ ما سَلَکَکُمْ فی‏ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾؛ ما نماز نمی‌خواندیم. ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ ٭ وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭ وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾،[44] ما می‌گفتیم قیامت نیست، نماز نمی‌خواندیم، فقرا را کمک نمی‌کردیم. اینکه می‌گوید قیامت نیست، کافر است. نمی‌گوید من چون قیامت را انکار کردم، عذاب می‌بینم. می‌گوید قیامت را انکار کردم، عذاب می‌بینم، نماز نمی‌خواندم، عذاب می‌بینم، کمک نمی‌کردم، عذاب می‌بینم. هیچ کافری نمی‌تواند بگوید من چون کافر هستم، روسری را قبول ندارم، این است!

پرسش: مجرمین ممکن است مسلمان باشند.

پاسخ: نه، مسلمان باشد که منکر قیامت نیست. برهان این شخص که ﴿عَنِ الْمُجْرِمینَ﴾، ما می‌گفتیم قیامت نیست، نماز نمی‌خواندیم، کمک نمی‌کردیم. صریح یعنی صریح! در این است که کافر مکلّف به فروع است. همین آیه محل بحث هم همین‌طور است.

پرسش: ... آیهای درباره عذابشان آمده؟

پاسخ: آن دیگر مربوط به کلیات است، معصیت‌کار این‌طور است، درباره خلود فرق می‌کند البته. اینها که مخلَّد نیستند، درباره آنها عذابشان مشخص است که اینها همان موحدانی هستند که معصیت کردند. اینها به هر حال بعد از مدتی سوخت و سوز، می‌گویند: «أُولَئِکَ عُتَقَاءُ اللَّهِ‏ مِنَ‏ النَّار»،[45] در شب‌های ماه مبارک رمضان، هنگام افطار عده‌ای از جهنم آزاد می‌شوند، می‌گویند: «أُولَئِکَ عُتَقَاءُ اللَّهِ‏ مِنَ‏ النَّار»، اینها کسانی هستند که مسلمان فاسق هستند، وگرنه آنها که کافر هستند که مخلَّد هستند. ببینید استدلالی که می‌کند می‌گوید ما چون نماز نمی‌خواندیم، به فقرا کمک نمی‌کردیم، منکر قیامت بودیم. مسلمان که منکر قیامت نیست.

 پس آن آیات سوره مبارکه «مدثر» ناظر به این است که کافر به فروع مکلّف است، همان‌طوری که به اصول مکلّف است، برای اینکه می‌گوید: ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾، یک؛ ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾ دو؛ ﴿وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ﴾، سه؛ ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾، ـ معاذالله ـ چهار. آیه محل بحث هم همین‌طور است، در آیه محل بحث می‌فرماید چرا این کار را بکنید؟ برای اینکه ﴿إِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ﴾؛ او خدا را قبول نداشت، یک؛ فقرا را هم کمک نمی‌کرد، دو. این فرع است و آن اصل. بخش‌های دیگر هم همین‌طور است، پس کافری که در این کشور هست، نمی‌تواند بگوید که من که اسلام را قبول ندارم! به هر حال اسلام برای تو تکلیف گذاشته، برای حفظ تو تکلیف گذاشته، برای همه تکلیف گذاشته است.

پرسش: قاعده الزام شامل ملحدین میشود؟

پاسخ: همه ما یک تکلیف داریم الزام نیست، آن حلال نیست، مگر اینکه آدم نداند. اگر چیزی را با مال حرام خرید، این بیع، بیع فضولی است. اگر کسی کالایی را خرید و خمّاری خاصی هم داشت، زیر زمین شراب‌فروشی می‌کرد. این کسی که شراب‌فروشی کرد، این مال که مال او نیست، این بیع می‌شود بیع فضولی، ثمن ثمن فضولی است، باید دوباره بپردارد؛ ولی اگر کافری خمّار بود یا خنزیر داشت می‌فروخت، مسلمانی به او نفت بفروشد، آن پول را بگیرد، بر اساس قاعده الزام این معامله صحیح است.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره واقعه، آیه7.

[2]. سوره فجر، آیات29و30.

[3]. سوره بروج، آیه11.

[4]. سوره واقعه, آیه89.

[5]. سوره الرحمن، آیه46.

[6]. سوره الرحمن، آیه62.

[7]. سوره جن، آیه15.

[8]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قَدَر هست که بانگ جَرسی می‌آید».

[9]. سوره صافات، آیه64.

[10]. سوره همزة، آیات6 و7.

[11]. سوره قمر, آیات54 و 55.

[12]. سوره آل‌عمران, آیه10.

[13]. سوره بقره, آیه24؛ سوره تحریم، آیه6.

[14]. سوره مطففین، آیات18ـ21.

[15]. سوره توبه, آیه105.

[16]. سوره تکاثر، آیه8.

[17]. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص476.

[18]. سوره مطففین، آیات22و23.

[19]. سوره واقعه، آیه5.

[20]. سوره اعراف, آیه54؛ سوره یونس، آیه3؛ سوره هود، آیه7؛ سوره فرقان، آیه59؛ سوره سجده، آیه4؛ سوره حدید، آیه4.

[21]. سوره طه، آیه107.

[22]. سوره ق، آیه22.

[23]. سوره ص، آیه27.

[24]. سوره حجر، آیه85.

[25]. سوره فصلت، آیه53.

[26]. سوره ابراهیم، آیه48.

[27]. سوره زلزله، آیات4 و 5.

[28]. سوره بقره، آیه60.

[29]. سوره مریم، آیه62.

[30]. سوره مریم، آیه62.

[31]. سوره انسان، آیه13.

[32]. سوره هود، آیات107 و108.

[33]. سوره تحریم، آیه8.

[34]. سوره حدید، آیه13.

[35]. سوره تحریم، آیه8.

[36]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏7، ص326.

[37]. سوره اسراء، آیه13.

[38]. سوره یس، آیه19.

[39]. سوره قمر، آیه19.

[40]. سوره حاقه، آیه7.

[41]. سوره همزه، آیه3.

[42]. سوره زخرف، آیه51.

[43]. سوره ابراهیم، آیه49؛ سوره ص، آیه38.

[44]. سوره مدثر، آیات40 ـ46.

[45]. من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص176.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق