أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ (3) کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ (5 وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ حُسُوماً فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ (7) فَهَلْ تَری لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ (9)﴾
سوره مبارکه «حاقه» چه در کتابهای اهل سنّت و چه در کتابهای ما آن تفسیرهایی که برای قبل از هزار سال است، در آنها نوشته است که «سورة تذکر فیها الحاقة» که قبلاً ملاحظه فرمودید اینها علم بالغلبه است. مگر آن سُوری که در لسان خود ائمه(علیهم السلام) نامگذاری شده باشد؛ وگرنه غالب این سُور دارد «سورة تذکر فیها البقرة»، «سورة تذکر فیها الفیل»، نه اینکه سوره «بقره» باشد. یک سلسله مطالبی که سؤال شده درباره تتمه سوره قبل سؤالاتش با همان بحثهای قبلی روشن میشود و اگر چیزی هم مانده، در همین بخش حلّ خواهد شد.
﴿الْحَاقَّةُ﴾ یکی از القاب قیامت است. قیامت را حق محض میگویند. برخلاف دنیا که در دنیا عناوین اعتباری هست، کذب ممکن هست، معصیت ممکن است، خیالورزی ممکن هست، وهممداری ممکن است؛ اما در قیامت حق محض است؛ هیچ خیال، وهم و کذبی در آنجا راه ندارد. اصل وجودش ضروری است و حق است. قرآن تعبیر کرد که ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛[1] قبلاً ملاحظه فرمودید که این اصطلاح ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، در قرآن به منزله «بالضّرورة» است در جهت قضایای ضروری که میگویند «الأربعة زوجٌ بالضرورة»، یا «الانسان ناطقٌ بالضرورة». این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ قرآن به منزله «بالضرورة» قضایای منطقی است؛ یعنی حتماً واقع میشود، هیچ تردیدی در آن نیست. پس از این نظر قیامت حق است و حاقّه است. از نظر دیگر آنچه در قیامت واقع میشود بهشتش حق است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، جهنمش حق است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، اعرافش حق است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، آنچه را که قرآن خبر داد به صورت قطعی واقع میشود و خبرهایی هم که در قیامت از یکدیگر میشنوند به وسیله فرشتهها این هم «حق لاریب فیه». ترازوی اعمالی که در قیامت سنجیده میشود و گذاشته میشود این هم «حق لا ریب فیه»، چون در سوره «اعراف» ملاحظه فرمودید که فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾;[2] یعنی ما که ترازو نصب میکنیم این ترازو سه ضلع دارد یک ضلعش به نام شاهین است یک کفهاش به نام کفه وزن است کفه دیگر کفه موزون است. فرمود این ترازو میزان قسط و عدل است هیچ خلاف نمیگوید خلاف انجام نمیدهد، آن کفهای که وزن میگذاریم ما سنگ و غیر سنگ در آن کفه نمیگذاریم، مثل دنیا نیست که بخواهند نان را بسنجند با سنگ میسنجند یا پارچه را میسنجند با متر میسنجند، یا هوا را میسنجند با دماسنج میسنجند، ما عقاید را، اخلاق را، حقوق را، رفتار و کردار را با حق میسنجیم، ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، نه «و الوزن حق». امروز وزن، سنگ است یا متر است یا دماسنج است، فردا وزن حق است. آن وقت آن عقاید، اخلاق، حقوق، اعمال میشود موزون، همه آنها را ما با ﴿الْحَقُّ﴾ میسنجیم، ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. آنچه در دعای «عدیله» و امثال «عدیله» میخوانیم که «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ ... وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ»؛[3] غیر از این است که میگویند: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. نفرمود «و الوزنُ حقٌ». اینکه میگوییم: «الْمَوْتَ حَقٌّ»، یعنی مرگی هست قیامتی هست در حال تلقین میگوییم نگران نباش این مخصوص تو نیست، همه میمیرند. مرگ هست بهشت هست. این نمیخواهد بگوید که «و الوزن حق» وزنی هست؛ میفرماید حق، وزن است.
بنابراین این است، قهراً موزون هم حق خواهد بود، توزین هم حق خواهد بود. هر حرفی را که در قیامت میزنند حق است؛ حتی دروغهایی که میگویند حق است؛ یعنی چه؟ در سوره مبارکه «انعام» گذشت که بعضی از مشرکین وقتی به محکمه میآیند میگویند: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾،[4] این چگونه حق است؟ چون آنها خودشان حرف نمیزنند، آن عقاید و ملکات حرف میزند. ملکه اینها یک آدم دروغگو بود. این ملکه وقتی حرف میزند یک انسان مشرک که مشرکانه به سر برد، عمری را دروغ گفت عمری را با دروغ زندگی کرد کنار سفره توحید نشسته بود و بتها را سجده میکرد، پس عقیده او، اخلاق او، رفتار او کذب بود، الآن این کذب دارد حرف میزند. کذب بخواهد حرف بزند غیر از دروغ چیزی دیگر نیست؛ لذا در همان اوایل سوره مبارکه «انعام» که دارد: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾، ذات اقدس الهی به پیامبر خطاب میکند میفرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا﴾، این از درونش چه چیزی در میآید؟ بنابراین چیزی در قیامت نیست مگر حق. کلّ صحنه قیامت میشود: ﴿الْحَاقَّةُ﴾.
﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ﴾؛ منتها تعبیر کردن به ﴿الْحَاقَّةُ﴾، گاهی آن عامل محذوف است گاهی به تعبیر دیگران مبتداست برای جمله بعد که ﴿مَا الْحَاقَّةُ﴾ است. الآن وقتی که آدم به کنار دریا رفت، به دیگری میگوید دریا دریا! این اغراء است یعنی «اتّق البحر، اتّق البحر»! دریا دریا! یا مثلاً کسی به فرزندش میگوید: «اتومبیل! اتومبیل!»، یعنی «اتّق، اتّق»! بپرهیز! این اغراء است که منصوب به «اتّق» است. یا خبر است برای مبتدای محذوف، یا مبتداست برای خبر محذوف که این باید از آن پرهیز شود. صحنه قیامت صحنهای است که باید از آن پرهیز شود، ﴿الْحَاقَّةُ﴾. اگر ﴿مَا الْحَاقَّةُ﴾ این ﴿مَا﴾ و آن ﴿الْحَاقَّةُ﴾، جمله باشند، آن جمله میتواند خبر باشد برای ﴿الْحَاقَّةُ﴾ اوّل که ﴿الْحَاقَّةُ﴾ اوّل مبتدا باشد جمله ﴿مَا الْحَاقَّةُ﴾ خبر باشد برای آن. اما چون مرفوع است؛ یعنی «الحاقة مما یلزم الاتقاء عنه» و مانند آن.
در این سوره مبارکه، هم ضرورت قیامت را ذکر میکند، هم کسانی که در اثر انکار قیامت به عذاب الهی گرفتار شدند را ذکر میکند، هم توصیف قیامت را ذکر میکند، چون خود ذات اقدس الهی فرمود ما عالم را با مصالح حق خلق کردیم. اینکه فرمود ما بازیگر نیستیم ما اهل سهو و نسیان و یاوه و اینها نیستیم ما به حق آفریدیم. به حق آفریدیم؛ یعنی مصالح ساختمانی عالم حقیقت است. یک وقت میگویند این مسجد را با سیمان و آهن ساختند، این یک امر حسّی است. یک وقت میگویند این مسجد به حق ساخته شد کعبه به حق ساخته شد: ﴿أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی﴾،[5] به حق ساخته شد. ﴿وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾[6] کعبه با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ ساخته شد؛ لذا از بین رفتنی نیست. آن سنگ و گِل را دیگران میبینند، ولی خدا میفرماید که این دو پیامبر کعبه را با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ ساختند. این ﴿یَرْفَعُ﴾ فعل مضارع است؛ یعنی تدریجاً از پایه تا بالا که این را میساختند با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ ساختند. ﴿وَ إِذْ یَرْفَعُ﴾؛ یعنی «أُذکُر» آن وقتی که به تدریج این پدر و پسر و این دو پیامبر بزرگوار(علیهما السّلام) میساختند مصالح ساختمانی کعبه ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ است؛ لذا ﴿مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ﴾؛ کسی که تصمیم بگیرد که کعبه را به هم بزند بساطش را جمع میکنیم. این طور نیست که مثل جاهای دیگر باشد. اینها اختصاصی به زمان پیغمبر ندارد، برای اینکه آن ابرهه که آمده، چندین سال قبل از رسالت حضرت بود. این کعبه با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ ساخته شد. مصالح ساختمانی آن این است. کلّ عالم را خدا میفرماید با حق ساخته شد، زمین با حق ساخته شد. نه اینکه یک مصالح دیگری بود ما زمین ساختیم؛ لذا زمین باطل را برنمیدارد، آسمان باطل را برنمیدارد. ممکن است به عدهای چند زمانی مهلت بدهند ولی به هر حال ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾؛[7] فرمود ما در کمین هستیم. فرمود شما خیلی نگران نباشید، همین ﴿ذَرْنی وَ الْمُکَذِّبین﴾[8] که مشابه آن در آیات بود؛ یعنی خودم بساط آنها را جمع میکنم. حالا شما خیلی به زحمت نیفتید، من خودم بساط ستم را جمع میکنم، چه اینکه جمع کرد. حالا چند گروه را اینجا میشمارد که ما بساطشان را جمع کردیم. عاد بود، ثمود بود، فرمود اینها کسانی بودند که نه تنها در دامنه کوه ویلا میساختند، از کوه ویلا میساختند که ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ﴾؛[9] برخی از طغیانگران در دامنه کوه ویلا میسازند، این خیلی مهم نیست؛ اما قدرت صناعی آنها به قدری بود که تمام این سنگهای کوه را میتوانستند بتراشند اتاق و خانه و پذیرایی و ورودی و خروجی درست کنند، ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهینَ﴾، ما بساطشان را به هم زدیم. الآن که آثار برخی از اینها در قلعهها هست همین است. اینها که در دامنه کوه خانه نمیساختند، اینها از کوه خانه میساختند. فرمود اینها کسانی هستند که ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾،[10] وقتی خدا میفرماید اینها نمونه ندارند، یعنی خیلی مهم بودند. در جریان عاد و امثال اینها میفرماید که اینها طرزی زندگی میکردند از نظر ساختمان و امثال ساختمان که روی زمین نمونه نداشت، ما بساطشان را جمع کردیم در مدت کوتاهی. عاد، ثمود، فرعون، اینها را در اینجا ذکر میکند، فرمود اینها در اثر تکذیب قیامت به تلخترین کیفر مبتلا شدند و مهمترین عامل برای اصلاح جامعه یاد قیامت است. درست است که توحید حرف اوّل را میزند، اما همین اعتقاد به خدا را در جاهلیت داشتند؛ منتها در ربوبیت مشرک بودند، نه در الله و الوهیت. اگر از آنها سؤال بکنید که ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾[11] آنها که نمیگفتند این بتهای ما آسمان و زمین را خلق کردند! میگفتند خالق آسمان و زمین خداست، ولی کار به دست اینهاست و اینها ارباب متفرقه هستند و قیامت را منکر بودند. اگر کسی قیامت را منکر باشد در برابر اعمالش مسئول نیست، هر چه شد شد! هر چه از دستش برآمد میکند، هیچ داعی برای صیانت ندارد. مهمترین عامل حفظ دین اخلاق، حقوق ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ است؛ لذا ذات اقدس الهی فرمود ما این جایزه را به بعضیها دادیم: ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ﴾،[12] حالا چون اینها ذکر دار داشتند ما به اینها جایزه خالص دادیم، یا نه، یاد قیامت را به عنوان یک یادگار و یادمان و جایزه ویژه به اینها عطا کردیم! ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ اینها که قیامت را منکر هستند، فرمود گرفتارها عذابهای گوناگون هستند؛ ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ ٭ وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ﴾، بعضیها خواستند بگویند بین ﴿ما أَدْراکَ﴾ و ﴿ما یُدْریکَ﴾[13] فرق است، آنجا که ﴿ما أَدْراکَ﴾ است؛ یعنی خدا اعلام کرد. در بعضی از آیات سور قبلی هم آمده است که اگر ـ معاذالله ـ قیامتی نبود، نه منِ پیغمبر این مطالب را با شما در میان میگذاشتم: «و ما ادراکم»، این «أدری» فعل ماضی است ضمیر آن به «الله» برمیگردد. خدا جریان قیامت را به شما اعلام نمیکرد.
اینجا ﴿وَ ما أَدْراکَ﴾ را میگویند با فعل ماضی شروع شد، یعنی اعلام کرد. اما ﴿وَ ما یُدْریکَ﴾ را میگویند تو هنوز نمیدانی، به آنجا نمیرسی.
﴿وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ﴾، چه چیزی شما را ادراک کرد که ﴿الْحَاقَّةُ﴾ چیست؟ قیامت چیست؟ در بخشهای دیگر فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾، مثل اینکه تو از قیامت باخبر هستی! در حالی که ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[14] اصلاً تو نمیمانی! وقتی قیامت قیام میکند آنچه در آسمان و زمین است بساطش برچیده میشود. ﴿یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها﴾، این ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، آسمان و زمین نمیتوانند این را تحمّل کنند؛ لذا متلاشی میشوند. اما در بخش پایانی سوره مبارکه «جن» فرمود تو آن روح مجردی که داری توان آن را داری ما هم این کار را میکنیم: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾،[15] که این الف و لام ﴿الْغَیْبِ﴾ یا الف و لام عهد است که به معاد برمیگردد یا اگر الف و لام جنس باشد قدر متیقنش مسئله معاد است، چون یکی دو آیه قبل مربوط به معاد است. پس وجود مبارک حضرت بر معاد مثل مبدأ اشراف دارد و عالم است به اوّل و آخر. اما نسبت به دیگران فرمود که خیلیها از خصوصیت معاد بیخبرند ولی اصل معاد را میتوانند درک کنند و اعتقاد آن ضروری است.
﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ﴾، یک؛ ﴿وَ عادٌ﴾، دو؛ ﴿بِالْقارِعَةِ﴾. یکی از اسمای دیگر قیامت همان طوری که حاقّه بود قارعه هم هست کوبنده است. ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾، سخن از جهانلرزه است، نه سخن از زمینلرزه. ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾،[16] آن وقت همه چیز میلرزد، این طور نیست که حالا آسمان بماند زمین بلرزد. این جهانلرزه تحمّلپذیر نیست. آن قارعه است کوبنده است؛ لذا از آن به قارعه یاد شده است. هم ثمود به قیامت ایمان نداشت و تکذیب میکرد قیامت را، هم عاد.
﴿فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ﴾؛ برخیها گفتند که ﴿بِالطَّاغِیَةِ﴾ یعنی ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها﴾،[17] طغیانی که ثمود کرد به وسیله طغیان هلاک شد. این درست است برابر آیه ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها﴾؛ لکن به قرینه این سیاق که دارد ما فلان گروه را به فلان شیء عذاب کردیم، این ﴿بِالطَّاغِیَةِ﴾ آن سبب تعذیب است؛ یعنی مبدأ قابلی است. ابزار تعذیب است، با چه عذاب کردیم؟ با آن دردناکترین حادثهای که طاغی و طغیانگر است، از همه مرزها میگذرد؛ یعنی به «عذاب الیم» نه «طاغیه»؛ یعنی طغیان و معصیت. وجه اوّل این بود که شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم در تبیان به آن اشاره کردند که ﴿بِالطَّاغِیَةِ﴾، یعنی در اثر طغوی و طغیانگری آنها ما آنها را هلاک کردیم. [18] آیه در صدد آن نیست. آیه طبق سیاقی که هست یعنی این عذاب طغیانگر است. این عذاب از هر مرزی میگذرد.
پرسش: باء سببیت است؟
پاسخ: بله، هلاک کردیم به این نحوه عذاب. باء سببیت هم باشد همین است. با چه ابزاری این جمعیت را هلاک کردیم؟ به ابزار طغیانگر که «تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِع»[19] با این هلاک کردیم.
﴿وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ﴾، این همان سیاق است و وحدت سیاق. عاد را با تندبادی که عتو و سرکشی دارد هلاک کردیم. اینجا هم «باء» هست یعنی با این ابزار. به ابزار تندبادِ سرکشِ طغیانگر بساط آنها را جمع کردیم. این باد یک هفته بر اینها مسلّط بود، خداوند مسخّر کرد این ریح را بر قوم عاد، هفت شب و هشت روز: ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾، این شمشیر الهی چیزی از اینها باقی نگذاشت. ﴿حُسُوماً﴾، سیف را میگویند حاسم، برای اینکه قطع کننده است. در تعبیرات فقهی هم دارند که «حسماً للشبهه»؛ یعنی «قطعاً للشبهه». این حاسم بود و قاطع بود؛ لذا مثل اینکه با یک ارّه تیزی یا وسیله قطع کننده تیزی این مزرعه را درو کنند همه مصروع هستند افتادهاند. ﴿فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی﴾؛ افتادهاند. ریز ریز شدهاند کوبیده شدهاند. ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، اگر شما درختی را بتکانید آن شاخههایش همهاش قطع بشود چیزی از این درخت نمیماند جز همان ابزار فرومانده. ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ﴾ شاخههای درخت خالی. بعد هیچ اثری از اینها نمانده است.
﴿فَهَلْ تَری لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ﴾، چون اینها در خاورمیانه بودند، در دو بخش از قرآن کریم دارد که ما آن شهرها و دیارهایی که برای خاور دور یا باختر دور بود قصّه آنها را برای شما نگفتیم؛ فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾؛[20] خیلی از قریهها بودند که ما قصّه آنها را در قرآن برای شما نگفتیم، برای اینکه اگر بگوییم آن طرف اقیانوس کبیر یا آن طرف اقیانوس اطلس پیغمبری بود جمعیتی بود شما باور نمیکردید. ما هم راهی برای اثبات نداشتیم؛ لذا در این دو بخش از قرآن فرمود ما قصّه بعضی از انبیا را نگفتیم. برای اینکه باید بگوییم: ﴿فَانْظُرُوا کَیْفَ﴾،[21] ﴿فَانْظُرُوا کَیْفَ﴾! راهی نیست که شما بروید تحقیق کنید. ولی هیچ ممکن نیست در جایی بشر باشد یک موجود متفکر باشد و راهنمای الهی و پیغمبر نباشد. هیچ جایی نیست مگر اینکه پیغمبر، امام یا مأموران الهی آمدند. فرمود ما این کار را کردیم و در آن قسمتها شما میتوانید بررسی کنید عاد و ثمود در همان خاورمیانه بودند جای دیگر که نبودند. نوح(سلام الله علیه) هم در همین خاورمیانه بود همه انبیایی که اسامی مبارکشان در قرآن کریم آمد در همین خاورمیانه بودند، راه برای تحقیق باز بود.
پرسش: ﴿بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ﴾، همان ریح عقیم است با خصوصیتی متفاوت ...؟
پاسخ: عقیم بودن، یعنی نمیگذارد اثری از چیزی بماند؛ مثلاً درخت میخواهد میوه بدهد نمیتواند، انسان بخواهد ثمر بدهد نمیتواند. «عاتیه» درست که یک ریح است؛ اما آثار تلخش فرق میکند. «عتو»؛ یعنی سرکشی! عقیم یعنی همه چیزها را بیخاصیت کرده؛ درخت بخواهد میوه بدهد نمیشود، انسان بخواهد به حیات ادامه بدهد نمیتواند، حیوان بخواهد به حیاتش ادامه بدهد نمیتواند، میگوید عقیم است. نه اینکه عقیم است؛ یعنی «یجعل الشیء عقیما». اینجا عتوّ یعنی سرکش! به هیچ چیزی بند نیست، با هیچ چیزی نمیشود جلویش را گرفت. یک باد است منتها آثارش متنوع است.
فرمود: ﴿فَهَلْ تَری لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ﴾، اثری از اینها نمانده است. هیچ چیزی از اینها باقی نمانده است. آنکه میماند «وجه الله» است و مردان الهی باقیاند که «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهرُ»،[22] و وجه خدا مصون از هلاکت است و مانند آن، این درباره عاد و ثمود.
بعد فرمود قبل از آنها فرعون بود، قبل از او هم ﴿الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ﴾ بودند، یعنی منقلبات. گرچه گفتند مؤتفکات، یعنی دامنههای سرسبز، باغها، بوستانها، پارکها، ولی ﴿الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ﴾؛ یعنی منقلبات، خطا در برابر نسیان و اینها نیست، کار بد را در اینجا خطا گفتند، نه اینکه اینها اشتباه کردند یا مثلاً سهو و نسیان بود، نه خطاکار بودند عالماً عامداً بیراهه رفتند و راه دیگران را بستند اینها منقلبات بودند، زیرورو شدند در اثر آن خطاهایشان. نشانهاش را هم نام میبرد، از خصوص فرعون نام میبرد: ﴿فَعَصَوْا﴾ این فرعون و همراهانشان رسول پروردگارشان را ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِیَةً﴾، یک اخذ بالا. آنچه دست بالا را میگیرد آن را میگویند رابی. این رَبوه همان تپّه و بلندی است. اگر درختی در ربوه باشد آفتاب که میتابد اوّل او بهره میبرد باران که میبارد اوّل او بهره میبرد. فرمود باغی که در ربوه باشد، این خیلی رشد میکند ربا را هم که گفتند ربا، یک ربوه کاذب است. اینها به حسب ظاهر بالا میآید، ولی در حقیقت دارد در آن چاله و چاه فرو میرود. فرمود اینها ربا میگیرند لکن ﴿یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَ یُرْبِی الصَّدَقَاتِ﴾؛[23] صدقات به ربوه میرسند بالا میآیند ربا فرو میرود. اینها حالیشان نمیشود خیال میکنند که این دارد بالا میآید، ﴿یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾، اما ﴿وَ یُرْبِی الصَّدَقَاتِ﴾. صدقه را ده برابر میکند بالا میآورد؛ اما این ربا را پایین میبرد محاق میکند. ربا این چنین است. رابیه یعنی این؛ یعنی بالا میآید دست بالا دارد و بر همه کارها و شئون آنها مسلط است. این میشود اخذ رابی. چیزی در برابر آن نیست، هر چه باشد مأخوذ است و أخذ نیست.
جریان نوح را که میخواهد خبر بدهد میفرماید: ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ﴾، قصّه نوح را از اینجا شروع میکند. میفرماید درست است کلّ زمین در اختیار خداست، ولی ما در روز خطر از جایی آب درمیآوریم که هیچ کس فکر نمیکرد: ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾[24] هیچ کس فکر نمیکند که از تنور آب دربیاید. این نه برای آن است که حالا تنور خصوصیتی دارد، برای توده مردم جوشش آب از تنور یک امر ناشناخته است. وگرنه ذات اقدس الهی از آسمان آب فراوان نازل شد زمین هم آب فراوانی را به بالا آورد. ولی فرمود ما وقتی خطر میآید، از جایی که شما هیچ فکر نمیکنید از همان جا خطر در میآید. این ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾ همین است. هیچ کس فکر نمیکرد که مثلاً از تنوری که جای آتش است آب بجوشد و در بیاید. اصرار قرآن بر اینکه ما از تنور آب درمیآوریم، برای همین نکته است که کلّ زمان و زمین در اختیار ذات اقدس الهی است، یک؛ خطر از جایی درمیآید که شما احساس امنیت میکردید، دو. «یأتیه الموت من مأمنه»؛ یعنی از همان راهی که انسان احساس امنیت میکرد از همان راه تیر میخورد. چه بهتر که خودش را به «ربّ العالمین» بسپرد؟ اینکه گاهی میفرماید در روایات «یأتیه الموت من مأمنه»، همان جا که او سنگر گرفته پناهگاه شده پناهگاه اوست، از همان جا مرگ شروع میشود. یا ﴿وَ فارَ التَّنُّورُ﴾ از همین قبیل است. وگرنه این همه سرزمین و آب آوردن، این همه چشمهها این همه چاهها حالا لازم نبود که نام آتشزا و جای آتش به نام تنور را ببرد.
اینها طلیعه بحث سوره مبارکه «حاقة» است که اینها در اثر تکذیب معاد به این صورت درآمدند. ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ﴾، اینها هم ﴿فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ﴾ هم همین طور بود. آنها مثل خیلی از این تحصیلکردههای امروز فکر میکردند که انسان مثل یک دسته شلغم است که وقتی میرود زیر خاک میپوسد. این آمده بیان کند که انسان با مرگ از پوست به در میآید نه بپوسد و این را در درون انسان گذاشته، انسانشناسی دینی یعنی این، زمینشناسی دینی یعنی این. علم دینی نه به این معنا که دین یک سلسله مبانی آورده ما برویم زمینشناسی خود را با زمینشناسی دیگری فرق بگذاریم. دین میگوید همین زمین که معدن دارد معدن نفت دارد معدن گاز دارد معدنهای دیگر دارد، این را شما سیاه میبینید این شفاف است، یک کسی را نشان میدهد. عالم دینی، علم دینی، زمینشناسی دینی این است که تمام این معادن زیر زمین را ببیند کوهها را ببیند چشمه و چاه را ببیند آفریدگارش را هم ببیند. اگر ندید کور است. فرمود: ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾، زمینشناسی دینی این است که خدا میگوید این شیشه نیست. الآن شما یک آینه را به دست یک کور بدهی، با دیگری چه فرقی دارد؟ این یک طول و عرض و عمقی دارد یا ارتفاع به نام قطر، این حجمش است. پشتش هم چیزی است به نام جیوه. این آدم کور دست میزند میگوید این شیشه است، پشتش هم مثلاً جیوه است، طول و عرض را وجب میکند میگوید این است. قطرش هم این است این شیشه را میشناسد. او این شیشه را شناخت نه آینه را. فرمود ما به او آینه دادیم. ما به هیچ کس زمین نشان ندادیم، ما به همه آینه نشان دادیم زمین آینه است آسمان آینه است اگر کسی زمین را بشناسد و زمینآفرین را نشناسد کور است. ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾، این میشود علم دینی. فرق علم دینی و غیر دینی این نیست که مثلاً علم دینی بگوید فلان جا معدن ندارد علم غیر دینی بگوید معدن دارد. یا در نفت و گازشناسی، یا در کیفیت چاه آب، اینها همه علومی است که ذات اقدس الهی به بشر یاد داد. اما شفاف بودن که کسی را نشان میدهد، این میشود علم دینی. تمام اشیای عالم آینهاند. تعبیر مرائی، یک؛ تعبیر مرایا، دو؛ این در نهج البلاغه هست.[25] «مرائی» جمع مرئی است که مفعول است؛ یعنی اوصاف الهی مرئیاند. «مرایا» جمع مرآت هستند یعنی اینها نشان میدهند. مستحضر هستید که مرآت قرآنی غیر از مرآت عرفی است. قرآن چیزی را آینه میداند که عرف با آن کاری ندارد. عرف آینه میداند؛ یعنی همین شیشه، میرود آینه میخرد که طول و عرض و عمق دارد، این مرآت هم اسم آلت است؛ یعنی با این ابزار صورت خود را در آن شیشه میبیند این میشود اسم آلت. ولی قرآن این شیشه را آینه نمیداند، آن صورتی که در شیشه است آن را مرآت میداند، چون او اسم آلت است و به وسیله او صاحب صورت را میبیند. مرآت قرآنی آن صورت است نه این شیشه. این شیشه مرآت عرفی است، چون ابزار دیدنِ آن صورت است. قرآن آن صورت را مرأت میداند، چون او وسیله است برای اینکه آدم شاخص را ببیند. اگر کسی آن صورت را که معرّف شاخص است ندید، میشود کور.
بنابراین بین کوری ظاهری و کوری باطنی فرق است؛ بین مرآت ظاهری و مرآت قرآنی فرق است و چیزی در عالم نیست که خدا را نشان ندهد؛ لذا از آن به آیه تعبیر میکند. این آیت بودن و این نشان بودن امر اعتباری نیست، یک؛ امر حقیقی است و محمولِ عرض مفارق هم نیست از سنخ عرض مفارق نیست، دو؛ از سنخ عرض لازم نظیر زوجیت اربعه هم نیست، این سه؛ برای اینکه لازم در مرتبه ملزوم نیست؛ از سنخ ذاتی باب ماهیت مثل ناطق بودن انسان نیست، چهار؛ چون این در مرحله هویت نیست. از سنخ ذاتی هویت است؛ یعنی تمام هستی او خدا را نشان میدهد. اصرار قرآن در جهانبینی این است، در علم دینی این است. نه اینکه علم دینی معنایش این باشد که قرآن زمین را به یک نحو دیگری معرفی میکند، کوهها را به یک نحو، نفت و گاز را به نحو دیگر!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره آل عمران، آیه9.
[2]. سوره اعراف، آیه8.
[3]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص353.
[4]. سوره انعام، آیه23.
[5]. سوره توبه، آیه109.
[6]. سوره بقره، آیه127.
[7]. سوره فجر، آیه14.
[8]. سوره مزمل، آیه11.
[9]. سوره شعراء، آیه149.
[10]. سوره فجر, آیه8.
[11]. سوره لقمان، آیه25؛ سوره زمر، آیه38.
[12]. سوره ص، آیه46.
[13]. سوره احزاب، آیه63؛ سوره شوری، آیه17؛ سوره عبس، آیه3.
[14]. سوره اعراف، آیه187.
[15]. سوره جن، آیات26و27.
[16]. سوره حج، آیه1.
[17]. سوره شمس، آیه11.
[18]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص94.
[19]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج101، ص283.
[20]. سوره غافر، آیه78.
[21]. سوره آل عمران، آیه137؛ سوره نحل، آیه36.
[22]. تحف العقول، النص، ص170.
[23]. سوره بقره، آیه276.
[24]. سوره هود، آیه40؛ سوره مؤمنون، آیه27.
[25] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه185.