أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی (1) الَّذی خَلَقَ فَسَوَّی (2) وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدی (3) وَ الَّذی أَخْرَجَ الْمَرْعی (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوی (5) سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفی (7) وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْری (8) فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْری (9) سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی (10) وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی (11) الَّذی یَصْلَی النَّارَ الْکُبْری (12) ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی (14) وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (16) وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی (17) إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی (18) صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی (19)﴾
خلاصه این سوره نورانی این شد که «الأعلی» نسبت به غیر خدا أفعل تعیینی است یعنی غیر خدا «عالی» نیست تا خدا از او «اعلی» باشد. طبق روایتهای که در جلد هفت وسائل، از مرحوم کلینی و غیر کلینی(رضوان الله علیهم) خوانده شد آنجا امام(سلام الله علیه) فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف»[1] نه «اکبر من کلّ شیء» اگر حقیقتی در عالم باشد خدا از او بزرگتر باشد پس خدا محدود شد اما وقتی گفتیم «الله اکبر» یعنی «أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف». طبق آن راهنمایی این «اعلی» میشود «اعلی من أن یوصف».
مطلب اول آن است که نسبت به اوصاف و اسمای حسنای الهی که در دعای نورانی «جوشن کبیر» است آن بله، ممکن است که اسمای الهی بعضی «عَظِیم» باشند بعضی «أَعْظَم» باشند بعضی «عَلی» باشند بعضی «أَعْلَیٰ» بعضی «عَلِیم» باشند بعضی «أَعْلَمَ»، این مطلب اول.[2]
مطلب دوم درباره اینکه اسم توقیفی است یا نه؟ یک بحث فقهی است که ما چه اسمی را در أدعیه در نماز و غیر نماز بر ذات أقدس الهی اطلاق بکنیم؟ اما درباره «وصف» خدا مرحوم میرداماد و سایر فقها را غریق رحمت کند! [3] گفتند یک احتیاط هست ولی درباره وصف جا برای احتیاط نیست، الآن در بحثها عقلی، کلامی، فلسفی مرتّب درباره خدای سبحان بحث میشود، خدا «واجب الوجود» است «علة العلل» است، از این تعبیرها در تمام درس و بحثها مطرح است، خدا «واجب الوجود» است بقیه ممکن هستند، خدا «علة العلل» است بقیه معلولاند، این تعبیرات در درس و بحث رایج است اینها به عنوان وصف است نه به عنوان اسم.
مطلب سوم آن است که «اسماء الله» توقیفی است؛ یعنی آن اسمای نورانی که در جهان خارج است که «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء»[4] آنها حقایق خارجیهاند آنها لفظ که نیستند برای هر کدام از آنها یک قَدَر مقدوری است حدّی و جایی است که خدا معین کرده است، البته توقیفی است. این اسمای الهی «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء» یا در أدعیه دیگر میگوییم به اسمی که وجود مبارک کلیم الهی را نجات دادی یا مناجات کرده یا داوُد را نجات دادی یا سلیمان(سلام الله علیهم اجمعین) را نجات دادی آنها حقایق خارجیه هستند آنها البته اندازه محدود دارند، قدر محدود دارند، در اختیار ما هم نیستند آن اسما توقیفی است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آنها هم الفاظ است؛ ولی این الفاظ طوری نیست که اسم اعظم باشد کسی بتواند مُرده را زنده کند که در بحثهای قبلی گذشت خود این کلمات نورانی است بعضیها با بعض فرق دارد؛ اما حالا تا چه کسی بگوید؟ وقتی امام(سلام الله علیه) میگوید یک طور است وقتی ولیّای از اولیای الهی به اذن امام میگوید به گونه دیگر است وگرنه همین الفاظ را همه ما در نماز و غیر نماز میخوانیم با این «طی الأرض» حاصل نمیشود، با این مُرده زنده نمیشود آن مقام است تا چه کسی بگوید و با چه عنوانی بگوید؟!
مطلب دیگر آن است که اینکه میگویند اسم عین مسمّاست یا نه؟ در این الفاظ این بحث نیست. در معانی این الفاظ که معانی ذهنیه است این بحث نیست، زیرا هرگز این الفاظ عین آن حقایق نیستند اینکه میگویند اسم عین مسمّاست یا نه؟ برخیها گفتند عین مسمّاست «من وجهٍ» و غیر مسمّاست «من وجهٍ» آن حقایق خارجیه است که «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء» همان طوری که فیض شما و فعل شما «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[5] این اسمای نورانی که حقایق خارجیه هستند اینها هم «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» این اسماء «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء»، اینها «وجه الله»اند «وجه الله من حیث» با خدا مرتبط است «من حیث» هم صبغه امکانی دارد.
اما فخر رازی میگوید اینکه میگویند اسم عین مسمّاست یا نه،[6] درباره خود اسم صادق است یعنی این «الف» و «سین» و «میم»؛ «الاسم»، «اسم ما هو»؟ اسم لفظی است که دلالت بکند بر معنایی که مقرون به زمان نیست در قبال فعل، فعل لفظی است که دلالت میکند بر معنایی که مقرون به زمان است مثل «جاء» مثل «کتب». «کتب» فعل است «جاء» فعل است، چون دلالت میکند بر یک معنای مقرون به زمان، اما اسم کلمه و لفظی است که دلالت میکند بر معنایی که مقرون به زمان نیست، این یک چیز روشنی است که در مقدمات و اینها هم گفتند که «الاسم ما هو»؟ «الفعل ما هو»؟ «الحرف ما هو»؟
این معنای اسم است خود این «الف» و «سین» و «میم» این خودش اسم است پس ما یک اسم داریم یک فعل داریم یک حرف که معنا است خود این «الف» و «سین» و «میم» هم دلالت میکنند بر معنایی که مقرون به فعل نیست پس خود این «الف» و «سین» و «میم» که اسم است عین مسمّاست «الاسم ما هو»؟ یعنی معنای اسم چیست؟ معنای اسم این است که دلالت بکند بر معنای غیر مقرون به زمان، خود این «الف» و «سین» و «میم» دلالت میکنند بر معنایی که غیر مقرون به زمان است پس این اسم عین مسمّاست. زحمت کشیده، اما حرف، حرف علمی نیست.
میماند مطلب اساسی و آن این است که ذات أقدس الهی هر چیزی که خرّم و سبز باشد به هر حال این را به صورت پژمرده در میآورد، بساط دنیا بر این است. اولاً وقتی قرآن کریم دنیا را تشریح میکند میفرماید حواستان جمع باشد حالا برای حیوانات مرتعی است و سبزی است و چراگاهی است و آنها میچرند حرفی دیگر است؛ اما دنیا از آن جهت که دنیا است برای هیچ کس میوه نمیدهد، به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید دنیا زهره است[7] این «زهر» و «زهرة» مثل «تمر» و «تمرة»، «زهر» یعنی شکوفه، این کتاب زَهر الربیع نه «زُهَر» زَهر الربیع یعنی شکوفه بهار، یک کتاب فکاهی است برای خنده نوشته شده، این میشود «زَهر الربیع» یعنی شکوفه بهار. «زهره» با «زهر» مثل «تمرة» و «تمر» است که آن جنس است این فرد. «زهره» یعنی شکوفه، فرمود چشمت را به شکوفه دنیا باز نکن! این همین شکوفه میشود بعد میریزد شما آقایان در ییلاقات خود و منطقههای سردسیر هم سری زدید، در منطقههای سردسیر درخت میوه سبز نمیشود این درختهای میوه مثلاً درخت سیب یا غیر سیب اگر در منطقه سردسیر دامنه کوه غرس بکنند حداکثر این شکوفه میدهد تا این شکوفه میخواهد به میوه شدن برسد سرمای زودرس پایان تابستان میرسد و تمامش را میریزد لذا در منطقههای سردسیری که مرتّب برف است آنجا درخت میوه سبز نمیشود حداکثر شکوفه میشود بعد میریزد، فرمود چشمت را به شکوفه باز نکن! دنیا برای هیچ کسی میوه نمیدهد، فقط در حدّ شکوفه است بعد میریزد:
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز ٭٭٭ که چون جا گرم کردی گویدت خیز[8]
دنیا همین طور است. فرمود برای دنیا که برای هیچ کسی میوه نمیشود چشم ندوز به دنیا که بیش از شکوفه نیست.
درباره مرعا و مرتعهای حیوانات به حسب ظاهر یک سرسبزی هست بعد پایانش هم افسردگی است، سیاهرنگی هست، خاکستری شدن هست، میل به سیاهی است که این «احواء» است، میشود «غُثاء»؛ پژمرده سیاهرنگ، دنیا را هم بخواهید حساب بکنید میگوید قبل از اینکه این سبزیها به ثمر برسد میشود «غثای احوی». این برای وضع دنیا. پس شما چه کار بکن؟ یک راه اساسی را طی بکن که نه بیراهه بروی و نه راه کسی را ببندی، ما سنگینترین کار جهان را برای تو آسان کردیم هم کار را آسان کردیم هم یک توان و قدرتی به تو دادیم که تو توانمندانه بر این کار مسلط هستی، ما گفتیم: ﴿إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا﴾.[9] ببینید این مطالب عمیق علمی با اینکه در حد مفهوم است، در حد علم حصولی است، درکش برای خیلیها سخت است. همین که از عرفیات و بنای عرف و اینها گذشت عقلی محض شد با اینکه مفهوم است درکش برای خیلی سخت است چه رسد به حقیقت وحی، به حقیقت قرآن، فرمود این خیلی سنگین است پس سنگین است. ما این سنگین را سبک کردیم یک، تو را هم توانمند کردیم که ﴿إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا﴾ بتوانی این بار را تحمل کنی دو، دو تا آسانی دادیم تا این بار به مقصد برسد حالا مشکلات بعدی، تو باید این جاهلیت را تبدیل به تمدن کنی.
خدا امام و شهدا را غریق رحمت کند! مگر کار آسانی بود بساط پهلوی را پَرت کردن و دور ریختن و کشور جاهلیت را که بدترین کار و سختترین کار علیه دین را اینها انجام داده بودند اینها را بردارد و کشور را کشور قرآنی و عترت کند؟ کار مگر کار آسانی بود؟ این را ذات أقدس الهی خود این کار را آسان کرد، برای امام و شهدا هم آسان کرد، دو تا کار کرد. چند ساعتی شما ببینید این همه جوانها را در میدان شهدای فعلی، ژاله سابق مرتّب بستند به رگبار در روز روشن، این طور کشتند این جوانها را، مبارزه با اینها مگر کار آسانی است؟ ذات أقدس الهی هم امام و شهدا و مجاهدان و جانبازان را توانمند کرده است که هراس را از دل اینها برداشت هم آن کار را آسان کرد، درباره پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این دو تا کار را کرد فرمود کار، کار سنگینی است درباره علمی که گفته شد هم ﴿إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا﴾ را آسان کردیم هم تو را توانمند کردیم که این بار سنگین را تحمل کنی.
از نظر تبدیل جاهلیت به تمدن ما خودِ کار را هم آسان کردیم، تو را هم توانمند کردیم، برای اینکه کار تو خیلی سخت بود! تو روبهرو بودی و مدافع بودی ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾[10] این «لُدّ» جمع «ألدّ» است ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾[11] «لدود» یعنی دشمن سخت، مبارزه با دشمن سخت با دست خالی این کار، کار سختی است! ما این کار دشوار را آسان کردیم تو را هم توانمند کردیم ﴿وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْری﴾ اول آن را آسان کردیم تو را هم توانمند کردیم؛ لذا به آسانی انجام دادی خیلی آسان! حضرت میدان جنگ میرفت، غذا میل میکردند، به آسانی میخوابیدند، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که در «لیله بدر» جنگ هم جنگ نابرابر است، آنها به سربازان خودشان کباب میدادند ما به سربازان خود خرما میدادیم آنها شمشیر داشتند ما چوبدستی داشتیم، آنها سواره بودند ما پیاده داشتیم، آنها شتر داشتند ما خبری نبود، جنگ نابرابر بود اصلاً! اولین جنگ ما هم بود همه هم میلرزیدند، وجود مبارک حضرت امیر دارد که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شب تا صبح کنار آن درخت مشغول زمزمه و مناجات بود گویا اصلاً فردا جنگ نبود،[12] «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه»[13] که در بحث گذشته نقل شد همین بود، گاهی حمله از دو طرف شروع میشود هر جا هست صدای شمشیر است، وقتی خیلی نائره جنگ داغ میشد ما وقتی کنار حضرت میآمدیم مثل اینکه رفتیم سنگر! «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه» همین است آن علی است! درست است که حضرت امیر نسبت به همه سر است ولی در برابر پیغمبر این طور است خودش فرمود وقتی خیلی جنگ داغ میشد ما کنار حضرت که میآمدیم مثل اینکه میرفتیم به سنگر. این است که خدا فرمود: ﴿وَ نُیَسِّرُکَ﴾ یک مطلب، ﴿لِلْیُسْری﴾ کدام «یسری»؟ این چون دارد ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾، این یک، ﴿وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی﴾ با «اشقا» و «لُدّ» و اینها روبهرو هستی اینها کسانیاند که کارشان رهزنی بود و مانند آن، شما این جاهلیت را باید به تمدن تبدیل بکنی مگر کار آسانی است؟ این تا عنایت الهی نباشد فیض الهی نباشد تیسیر کار نباشد تیسیر گوهر ذات نباشد ممکن نیست.
اینکه فرمود: ﴿وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْری﴾ بعد فرمود به هر حال دو تا بیان داریم اصل اتمام حجت ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ باید بگویی چه بپذیرید چه نپذیرد باید اتمام حجت بکنیم اما بار دوم و سوم و چهارم اگر دیدی اثر ندارد، نه! ﴿إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْری﴾ برای بار دوم و سوم و چهارم است اما بعد از اینکه حجت بالغه الهی به اینها رسید میخواهند «قبول» میخواهند «نکول»، از آن به بعد تکلیف نیست. ولی درباره مؤمنین مرتّب اینها احتیاج به تذکره دارند مرتّب محتاج به نصیحت هستند مرتّب احتیاج به موعظه و امثال آن دارند.
بنابراین اصل ﴿الذِّکْری﴾ در صورتی که نفع باشد مشروط نیست اصل «تذکره» و «تعلیم» اتمام حجت است این ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾[14] است. شما این آیه نورانی ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾ وقتی به انبیا میگفتند چرا میگویید؟ فرمودند ما باید اتمام حجت بکنیم ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾ من هم میدانم بیاثر است، ولی او نتواند بگوید در قیامت که به من نگفتی، این ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾ یعنی من میخواهم عذرش را برطرف کنم، اما دو بار و سه بار و مرتّب و امثال آن این برای کسی است که علم در او اثر دارد سودمند است از هر جلسه بهرهای میبرد آن وقت ﴿سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی ٭ وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی﴾ آن که ﴿مَنْ یَخْشی﴾ است برای او خیلی نافع است ما هم چند بار به او تذکر میدهیم ﴿سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی ٭ وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی﴾ این ﴿الْأَشْقَی﴾ را چند کیفر تلخ به دنبالش ذکر کرد اول «صَلی نار کبری» است که ـ قبلاً هم به عرض شما رسید ـ ما یک «یصلیٰ» داریم یک ﴿تَصْلِیَةُ جَحیم﴾[15] داریم این ثلاثی مجرد است خیلی درونسوزی را نمیرساند اما آن «تصلیه» که مصدر باب تفعیل است درونسوزی و بیرونسوزی همه را میرساند: ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها﴾ نمیمیرد تا راحت باشد و زندگی گوارا هم که ندارد پس چه کسی نجات پیدا میکند؟ کسی که پاک بشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، غرض این است که آنجا یک وقت آتش خاموش میشود یک وقت نه، آتش خاموش نمیشود این زنده است اما زندگی ندارد ﴿لا یَمُوتُ﴾ تا راحت بشود ﴿لا یَحْیی﴾ که حیات طیبه داشته باشد لذا عذاب مستقر و دائمی برای اوست. اما در قبال آن چون این هم «تبشیر» است هم «إنذار» ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی﴾ کسی که پاک بشود این دو تا آیه را تطبیق کردند بر نماز عید فطر و زکات عید فطر؛ این ﴿مَنْ تَزَکَّی﴾ را گفتند راجع به زکات عید فطر است ﴿وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی﴾ راجع به نماز عید فطر است، البته کلّی است و آن را هم در بر دارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، انسان به یاد چه اسمی میافتد، به یاد خدا به یاد علیم بودن، غفور بودن یا به نام خود خدا، اگر به نام خود خدا باشد دارد که ﴿بِاسْمِ رَبِّکَ﴾[16] «سبِّح» او را به اسم. یک وقت است که تسبیح به خود او تعلق میگیرد که آیاتش ناظر به آن بود که خواندیم، یک وقت تسبیح ناظر به اسمای الهی است که این گونه از آیات هست ولی به هر حال انسان یک وقت «الله» را، حتی بالاتر از «الله» با ضمیر «هو» ﴿فَسَبِّحْهُ﴾ از «هو» که بالاتر از «الله» است که ﴿هُوَ اللَّهُ﴾ که «الله» تابع او قرار میگیرد، خبر او قرار میگیرد، به یاد او است اینها همه اسمای الهی است گاهی به یاد خدا است بدون اینکه نام مخصوصی داشته باشد همه به یاد اوست یا با حضور اسم یا بدون حضور اسم.
﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی ٭ وَ ذَکَرَ﴾ اسم پروردگار را و به یاد اسم پروردگار بود و نماز گذاشت نماز نزدیکترین راهی است که عابد را به معبود نزدیک میکند. مشکل این است که شما دنیا را بر آخرت ترجیح میدهید این یک مشکل عمومی است. ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا﴾ در حالی که ﴿وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی﴾ دنیا خیر نیست آخرت خیر است یک، دنیا ماندنی نیست آخرت ماندنی است دو، طبق این دو برهان مردان الهی به فلاح میرسند برای اینکه خودشان را پاک میکنند معلوم میشود که دنیازدگی یک نحوه آلودگی است این ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾؛[17] یعنی از آلودگی هجرت کن! مهاجرت از مکه به مدینه و امثال آن یک چیز روشنی است مهاجرت از بدی به خوبی، مهاجرت از زشتی به زیبایی، از شرّ به خیر، از قبیح به حسَن این مهاجرت کبری است ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ﴾ حیات دنیا را در حالی که ﴿وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی﴾.
بعد میفرماید این مخصوص شما نیست به جامعه بشریت ما این حرف را گفتیم الآن هم همان حرفها را نسبت به جامعه بشریت بازگو میکنیم، شریعت را آوردیم شریعت «سمحه و سهله» را آوردیم[18] شریعت «یسری» را آوردیم ﴿یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ﴾[19] آنها را آوردیم این مخصوص به خود ماست، البته شرایع مشترکاتی دارند یک موارد تمایزی، اما این یک امر مشترک اخلاقی و حقوقی است که دنیازدگی نزد همه انبیا بد بود و گرایش به آخرت نزد همه انبیا خیر بود. انبیای ابراهیمی تابع وجود مبارک ابراهیم خلیل بودند در صُحف ابراهیم این مطالب آمده است. انبیایی که پیرو موسای کلیم بودند بنیاسرائیل بودند این حرفها به وجود مبارک کلیم الهی گفته شد انبیای بنیاسرائیلی هم از اینها با خبر هستند، چیزی در خاورمیانه نبود که ما نگوییم، در خاور دور و باختر دور هم انبیایی بودند که طبق این دو آیه که در دو قسمت قرآن کریم است، فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾[20] آن انبیایی که قصههایشان را ما در قرآن کریم نگفتیم آنها هم همین حرفها را دارند؛ منتها این صحف ابراهیم و موسیٰ تقریباً ذکر خاص بعد از عام است این طور نیست که تمام صحف اُولی همین صحف ابراهیم و موسی باشند ﴿إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی﴾ آن صحف اُولی اعم از صحف ابراهیم و صحف موسیٰ است منتها در خاورمیانه فقط صحف ابراهیم و موسی شناخته شدند اما آن در دو بخش قرآن که فرمود یکی در سوره «نساء» است یکی هم در سوره «مؤمن» نه «مؤمنون»! یا «غافر» آنجا فرمود که ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ قصه بعضی از انبیا را ما گفتیم قصه بعضی از انبیا را ما نگفتیم این ظاهراً صحف اُولی شامل همه انبیای گذشته میشود منتها انبیایی که در خاورمیانه برای ما معروف است همین وجود مبارک خلیل حق است تا وجود مبارک یوسف باشد، اسحاق باشد، اسماعیل باشد، اینها باشد یا انبیایی که تابع بنیاسرائیلاند آنها بنیاسحاقاند انبیایی که بنیاسماعیلاند فرق میکند مثل وجود مبارک پیغمبر اسلام که اینها فرزندان اسماعیل فرزند ابراهیم خلیلاند، بنابراین این صحف أولی میتواند ناظر به تمام کتابهای انبیای قبلی باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. وسائل الشیعة، ج7، ص191؛ الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص117؛ التوحید (للصدوق)، ص313.
[2]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص405.
[3]. التعلیقة علی أصول الکافی (میرداماد)، ص228 ـ 231؛ التوحید (للصدوق)، ص323.
[4]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص188.
[5]. ر.ک: نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1؛ «مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُزَایَلَة».
[6]. التفسیر الکبیر، ج31، ص125 و 126.
[7]. اشاره به سوره طه، آیه131﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾.
[8]. خمسه نظامی، بخش29.
[9]. سوره مزمل، آیه5.
[10]. سوره مزمل، آیه5.
[11]. سوره بقره، آیه204.
[12]. الجامع لأحکام القرآن، ج7، ص372.
[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت، فصل نذکر فیه شیئا من غریب کلامه المحتاج إلی التفسیر9.
[14]. سوره اعراف، آیه164.
[15]. سوره واقعه، آیه94.
[16]. سوره واقعه، آیات74 و96 و ... .
[17]. سوره مدثر، آیه5.
[18]. اشاره به حدیث نبوی، بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج30، ص548؛ «بُعِثْتُ إِلَیْکُمْ بِالْحَنَفِیَّةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ الْبَیْضَاء».
[19]. سوره بقره، آیه185.
[20]. سوره غافر، آیه78.