أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُم بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۰) وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ (۱۱) وَ مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هذَا کِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَی لِلْمُحْسِنِینَ (۱۲) إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۳) أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (۱٤)﴾
سوره مبارکهٴ «احقاف» از آن جهت که در مکّه نازل شد، باید در عناصر محوری دین ـ یعنی توحید و وحی و نبوت ـ مطالب فراوانی را برهانی کند. بخشی از این مطالب که مربوط به توحید بود گذشت، بخشی دیگر هم مربوط به مسئله وحی و نبوت است. آنچه باعث انکار دعوت انبیا توسط مشرکان بود دو عامل بود که امکان جمع این دو عامل وجود دارد: یکی کفر بود و یکی استکبار که در حقیقت یکی جهل علمی بود و دیگری جهالت عملی که هر دو در مشرکان جمع بود؛ لذا اینها ماورای حسّ را که امر غیبی است در اثر جهل علمی خودشان انکار میکردند و در اثر استکبارشان هم ایمان آوردن طبقهٴ محروم و ضعیف و فقیر را تحقیر میکردند. میگفتند اگر خدا و وحی و فرشته و مانند آن موجود هستند، باید محسوس و دیدنی باشند و چون نیاکان ما نپذیرفتند و ما هم نمیبینیم، پس نمیپذیریم؛ این سِحر است، یک؛ و ـ معاذ الله ـ حضرت دروغ بسته است و افتراست، این دو؛ و اگر فضیلت و خَیری بود ما پیشگام بودیم، نه طبقه فقیر و ضعیف، این سه؛ سرانجام هم نبوّت خاصه را، هم نبوّت عامه را، هم قرآن کریم را، هم صُحُف انبیای گذشته را یکجا انکار کردند و گفتند: ﴿هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾. قرآن کریم هم جهل علمی اینها را با علم میخواهد برطرف کند، هم جهالت عملی اینها را که استکبار است با تواضع و فروتنی در برابر حق میخواهد درمان کند و هم آن جهات خاصهای را که ذکر کردند، یکی پس از دیگری نقل کرد و رد میکند؛ مسئله علم غیب و امثال آن هم که بیان شد.
جریان معاد از قبیل فیلم و تصویر و امثال آن نیست که انسان اعمال خود را آنطوری که در فیلمها میبیند و مانند آن در قیامت ببیند، بلکه عین واقعیت را میبیند! طبق این ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾،[1] اینچنین نیست که فیلم باشد و صورتِ عمل را نشان بدهند، بلکه واقعیت عمل را شخص میبیند و این کار هم فقط از خدای سبحان ساخته است که در قیامت ظهور میکند، چون عمل از بین نمیرود و در مُوطِن خاص خودش هست؛ پس خود واقعیت عمل را میبیند، نه صورت فیلمی آن را. شهادت شهود هم که اعضا و جوارح هستند، گذشته از شهود دیگر، اینها هم در قیامت مطرح میباشند که این مربوط به بحثهای گذشته است.
فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ این کفّار قبلاً طبق آیهٴ هفت گفتند این «سِحر» است و طبق آیهٴ هشت گفتند این «افتراء» که این به جهل علمی آنها برمیگردد؛ اما آنچه به جهالت عملی و استکبار آنها برمیگردد آیه ده و یازده است: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾، ﴿أَ رَأَیْتُمْ﴾؛ یعنی «أخْبِرُونی»، به ما گزارش بدهید! حالا میخواهد غریزهٴ حقطلبی را که خدا در نهان و نهاد هر کسی به ودیعت نهاده است را احیا کند؛ میفرماید اگر این حق بود و عدّهای این حق را پذیرفتند و جلو رفتند، شما جواب را چه میگویید؟! ﴿إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾؛ اگر سِحر نبود، یک؛ افترا نبود، دو؛ ﴿مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾ بود، ﴿وَ کَفَرْتُم بِهِ﴾؛ شما کفر ورزیدید، ولی ﴿وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی مِثْلِهِ﴾، چون مشرکان مکّه با یهودیها ارتباط فراوانی داشتند، اگر یک یهودی و بنیاسرائیلی نمونهٴ این را از کلیم الهی به عنوان تورات دید و دید که اینها همسنخ هستند، از غیب با خبر میکنند، از توحید و نبوت و معاد سخن میگویند و از عقل و عدل سخن میگویند، اگر این معارف را دید و ایمان آورد؛ ولی شما ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ آنگاه جواب را چه میدهید؟ البته این پاسخ محذوف است. ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ﴾؛ یعنی «أخْبِرُونی»، گزارش بدهید! ﴿إِن کَانَ﴾ این قرآن ﴿مِنْ عِندِ اللَّهِ﴾، چه اینکه هست و شما کُفر ورزیدید و یک بنیاسرائیلی که گفتند «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» است،[2] ﴿وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی مِثْلِهِ فَآمَنَ﴾؛ اگر یک بنیاسرائیلی و یهودی در اثر اینکه دید آنچه در قرآن کریم است شبیه چیزی است که در تورات موسای کلیم است و به حقانیت قرآن پی برد و ایمان آورد؛ ولی شما که اهل این منطقه هستید و از قبیله حضرت هستید استکبار ورزیدید، چه جوابی دارید که بگویید؟! و بدانید که شما در اثر ظلم خودتان، لیاقت هدایت ویژه را ندارید.
قرآن کریم یک هدایت عام دارد که کافر و غیر کافر، مستکبر و غیر مستکبر همه را هدایت میکند، چون ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[3] است؛ اما آن میل قلبی، آن توفیق و گرایش قلبی که هدایت ویژه است، نصیب کسی است که حقطلب باشد، نه مستکبر که در برابر حق بایستد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی﴾ به هدایت پاداشی، نه هدایت ابتدایی! هدایت ابتدایی را که ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است، قرآن را برای همه به جهت هدایت نازل کرده است، ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾[4] است، ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[5] است، ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾[6] است و ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[7] است، این هدایت عام است؛ اما آن گرایش خاص که هدایت پاداشی است، این ﴿هُدًی لِلْمُتَّقِینَ﴾[8] است و مانند آن ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾، پس شما هم باید کفرتان را درمان کنید و هم استکبار را.
این شاهد بنیاسرائیلی که گفتند «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» است، شبههای در آن هست که «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» در مدینه ایمان آورد و این سوره مبارکهٴ «احقاف» که در مکّه نازل شد.
پرسش: رابطهٴ کُفر و استکبار با ما چیست؟
پاسخ: کفر مربوط به عقیده علمی است و استکبار مربوط به خوی برتریطلبی است. مال ما فراوان است، قدرت ما فراوان است، اینها فقیر و تهیدست هستند که حالا بعضی از آیات که خوانده میشود مجدد مورد اشاره قرار میگیرد.
فرمود که این «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» در مدینه اسلام آورد نه در مکّه و این سوره مبارکهٴ «احقاف» هم در مکّه نازل شد، آن وقت چگونه این آیه مدنی در مکه نازل شد؟ برخیها گفتند گرچه این آیه در مدینه نازل شد، ولی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور دادند که این در اثنای سوره مبارکهٴ «احقاف» باشد. برخیها گفتند که این مربوط به موسای کلیم(سلام الله علیه) است؛ یعنی این «شاهد» بنیاسرائیلی کلیم حق است. هیچکدام از اینها نمیتوانند تام باشند؛ البته درباره اسلامِ «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام»، ممکن است که حضرت در مکّه گزارش داده باشد که اگر یک شاهد بنیاسرائیلی این را دیده و ایمان آورده و شما استکبار ورزیدید چه جوابی دارید؟ این ممکن است که هم آیه در مکّه نازل شده باشد، هم «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَام» در مدینه باشد، هم آیه مدنی نباشد و مکّی باشد؛ منتها گزارش آن از قبل به وسیله پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم داده شده که فرمود اگر چنین کسی به موسای کلیم و به دین او ایمان آورد، تورات و قرآن را بررسی کرد، دید که اینها یکدست هستند، از یکجا نازل شدند و ایمان آورد شما چه میگویید؟
این دو ـ سه وجه درباره ﴿شَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ بود. پس شما کفر ورزیدید و گفتید این سِحر است، کفر ورزدید و گفتید افترا است، استکبار ورزیدید و اینچنین گفتید: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾، این کفّار در اثر استکبار ـ نه در اثر کفرشان ـ و در اثر خوی برتریطلبی خودشان گفتند که اگر اسلام آوردن و مؤمن شدن فضیلت بود، آنها جلو نمیافتادند، این فضیلت برای ما بود! چون ما مال داریم، ثروت و قدرت داریم، ما این کار را باید میکردیم، چون ما این کار را نکردیم معلوم میشود که این خَیر نیست. این خوی استکباری در آیات فراوان دیگری هم گذشت؛ در سوره مبارکهٴ «فصّلت» گذشت، آیه 51 و 52 سوره مبارکهٴ «فصّلت» این بود: ﴿وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَی بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ ٭ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ﴾. در سوره مبارکهٴ «سبأ» به صورت شفّاف و روشن در آیه 35 به بعد اینچنین آمده است: ﴿وَ قَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَداً وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ﴾[9] و بدانید که ﴿وَ مَا أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی﴾،[10] آن کسی که منزلتی نزد پروردگار پیدا میکند کسی است که ﴿آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾. این کفّار براساس خوی استکباری خودشان میگفتند که ما اصلاً به هیچ چیزی از اینها ایمان نمیآوریم! نه به قرآن کریم و نه به کتاب موسای کلیم، ما اصلاً از وحی «بالقول المطلق» و از نبوّت «بالقول المطلق» منصرف هستیم؛ آیه 52 و 53 سوره مبارکهٴ «انعام» این است: اینها به پیغمبر خودشان ـ مخصوصاً به حضرت نوح ـ میگفتند که این فقرا را از مجلس دور کن تا ما بیاییم، چون ما با فقرا یکجا نمینشینیم، آیه نازل شد که ﴿وَ لاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَیْءٍ وَ مَا مِن حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾،[11] این خوی استکباری در قوم نوح(سلام الله علیه) هم بود؛ همین خوی استکباری باعث میشد که میگفتند، اگر ایمان آوردند خَیر بود، این فقرا جلو نمیافتادند و ما جلو میافتادیم! ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا﴾؛[12] آیا ایمان یک چیز خوبی است که اینها گیرشان آمده و ما محروم شدیم؟! در حالی که قدرت ما، ثروت و مُکنَت[13] ما بیش از اینهاست! اینها خیال میکردند، چون نظام ارزشی آنها براساس مادّه و مال و ثروت است و خیال میکردند که این فقرا هرگز نمیتوانند در فضیلتی تقدّم پیدا کنند. پس چه در سوره مبارکه «انعام»، چه در سوره «سبأ» و چه در سایر سُوَر این خویِ استکباری مشرکان از دیرزمان تا زمان وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح بود؛ لذا آن «سِحر» گفتن اینها که در آیه هفت سوره مبارکهٴ «احقاف» است و «افتراء» بستن آنها که در آیه هشت است، با این ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً﴾ کاملاً فرق دارد؛ آنها در اثر کُفر است و اینها در اثر استکبار، جمعبندی تمام اینها هم این شد که دفعتاً همه را یکجا منکر شدند و گفتند: ﴿هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾؛ شما اگر از انبیای قبل هم خبر میدهید، آن هم ـ معاذ الله ـ یا «سِحر» بود یا «افتراء». اینچنین نیست که حالا موسای کلیم مثلاً حق گفته باشد، عیسای مسیح حق گفته باشد یا ابراهیم خلیل(سلام الله علیهم) حق گفته باشند، همه اینها ـ معاذ الله ـ «إفک» داشتند: ﴿هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾.
پس این چهار مشکلی که در این سوره مطرح شد؛ یعنی گفتند این «سِحر» است، گفتند این «افتراء» است، گفتند ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً﴾ و گفتند این ﴿إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾ است، آن وقتی که تحلیل میکنید میبینید منشأ این چهار شبهه بخشی به کُفر اینها برمیگردد و بخشی هم به استکبار آنها؛ آنکه گفتند «سِحر» است و «افتراء» است و «إفک قدیم» است براساس کُفرشان است و اینکه گفتند: ﴿لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾ براساس استکبارشان است؛ قرآن کریم هر دو را درمان کرد، فرمود این یک بیماری است که باید با این غدّه مبارزه کرد: گفتید که منشأ کمال مال است، اینچنین نیست و خیال کردید که تمام خَیرات هم نزد سرمایهدارهاست که اینچنین نیست، بلکه انسانها در اثر «اِسْتِباقُ الخَیر» هر کسی فضیلتی را بهتر شناخت و زودتر از دیگران پذیرفت، او مقدم است. ﴿فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾، در حالی که ﴿وَ مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إِمَاماً وَ رَحْمَةً﴾، هر کتابی پیشوای اهل آن کتاب است و هر کتابی رحمت رحیمیهٴ خدای سبحان است؛ این برای تورات موسای کلیم که یهودیها ارتباط تنگاتنگ با مشرکین حجاز داشتند بود و قرآن ﴿کِتَابٌ﴾ است که هم ﴿مُصَدِّقٌ﴾ نسبت به گذشته به صورت لسان عربی مُبین هست و هم از آینده خبر میدهد: ﴿لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَی لِلْمُحْسِنِینَ﴾، همانطوری که کتابهای انبیای دیگر این کار را کردند. ﴿وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الأوَّلِینَ﴾،[14] این یک؛ ﴿إِنَّ هذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی﴾،[15] این دو؛ این یک سلسله مسائل کلّی، اعتقادی، اخلاقی، فقهی و حقوقی کلیّات در همه صُحُف انبیا آمده است؛ منتها ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾،[16] حالا نحوهٴ عبادت که روزههای آنها چند روز است، نماز آنها به کدام طرف است، اینها «شِرعة» و «منهاج»ی است که برای هر ملت و نِحلهای فرق میکند، وگرنه خطوط کلّی دین این است که این ﴿لَفِی زُبُرِ الأوَّلِینَ﴾؛ در سوره مبارکهٴ «شعراء» به عنوان این است که حرف تازهای نیست، حرفی است که همه انبیا گفتند! «زُبُر اوّلین»؛ زبورها و کتابهای انبیای پیشین این را دارد، در پایان سوره مبارکهٴ «أعلی» آمده است: ﴿إِنَّ هذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی﴾؛ یعنی سعادت در پرهیز از هواپرستی است، سعادت در پیشگیری، تقوا و مانند آن است ﴿وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی﴾[17] اگر شد، این حرفی است که همه انبیا آوردند و اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد ﴿إِنَّ هذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی﴾. پس هم خوی کفری اینها را با این براهین درمان کرد و هم خوی استکباری اینها را. فرمود این برای افراد ظالم «إنذار» است و برای افراد مُحسن که تبهکاری را نهی کردند و خودشان به پرهیزکاری روی آوردند بشارت است. کسانی که هم از کُفر درون و هم از استکبار اخلاقی نجات پیدا کردند، این دو؛ هم جامعه را از کفر نجات دادند و هم جامعه را از استکبار رهانیدند، چهار؛ و در این عناصر چهارگانه استوار بودند، این پنج؛ علماً و عملاً یکسان حرکت کردند، شش؛ فرشتگانی بر اینها نازل میشوند که نه خُوفی دارند و نه حُزنی؛ البته اینها هم در دنیا و در حال عادی نه از بیگانه هراس دارند و نه محزون هستند که چیزی را از دست بدهند؛ محزون نیستند، برای اینکه به چیزی دل نبستند تا فراق آن اندوهآور باشد؛ خوفی ندارند، چون از غیر خدا هراسی ندارند! اینها در خوف موحّد هستند! در امید موحّد هستند! ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾[18] اینها در ترس مُوحّد هستند، اگر در ترس موحّد بودند، پس ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ﴾! در امید هم موحد هستند؛ ممکن است کسی در ترس موحّد باشد؛ اما در امید مشرک باشد، چون اگر منشأ قدرت خداست «و لاغیر» و برای اینها حلّ شد، پس ﴿لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾ و همچنین «لاَ یَرْجُونَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ»، این بیان که «لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدُکُمْ إِلَّا رَبَّه»[19] همین است؛ اینها در ترس موحّد هستند، در امید هم موحّد هستند، چه اینکه در اعتقاد بالاتر از «خوف و رجا» که همان معرفت توحیدی است موحّد هستند که محبّت باشد. فرمود اینها ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا﴾، یعنی منطق آنها این است! نه اینکه قول در مقابل فعل باشد؛ روش اینها، گفتار اینها، حرف اینها و فکر اینها ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است، این قول در مقابل فعل نیست؛ مثل آنچه در سوره مبارکهٴ «ق» آمده است: ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾[20] به معنای قول در مقابل فعل نیست، بلکه «مَا یَکْتُبُ وَ لاَ یَنْظُرُ وَ لاَ یَسْمَعُ وَ لاَ یَأکُلُ وَ لاَ یَشْرَبُ وَ لاَ یُطْعِمُ وَ لاَ یُطْعَم ﴿إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾»؛ منتها بارزترین کار قول اوست! ما میگوییم ببین حرف این آقا چیست؟! یعنی روش او چیست؟ منطقش چیست؟ اینطور نیست که آن فرشتهٴ خاص که «رقیب» است و «عتید» و مستعد است فقط الفاظ را بشمارد، این ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ نه «رَقِیبٌ وَ عَتِیدٌ» که یکی «رقیب» است و دیگری «عتید»، بلکه آنکه در سَمت راست است ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ و آنکه در سَمت چپ است هم ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾، نه «رَقِیبٌ وَ عَتِیدٌ»! «واو» دیگر در کار نیست؛ یعنی کلّ واحد از اینها هم مراقب هستند و هم آماده؛ مراقب را قبلاً هم ملاحظه فرمودید، به کسی مراقب میگویند که سرکشی کند، چرا سرکشی میکند؟ برای اینکه «رَقَبه» میکشد. اینها که میبینید در امتحانات چه کسی تقلّب میکند و چه کسی تقلّب نمیکند، تا گردن نکشند و تا سرکشی نکنند نمیتوانند، اگر سرشان پایین باشد که مراقب نیستند! تا گردن بکشند، «رَقَبه» بکشند تا مواظب باشند. فرشتهها که به این صورت گردن و دست و پا شاید نداشته باشند؛ اما به هر حال خدا «رَقیب» است، یعنی کاملاً مواظب است؛ در طرف راست ما فرشتهای است که ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾، در طرف چپ ما فرشتهای است که ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾، نه خوابی و نه غفلتی دارند، تمام اینها را مینویسند!
به هر تقدیر اینکه فرمود: ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ﴾، این ﴿قَوْلٍ﴾ و این لفظ به عنوان جامع جمیع افعال است، پس «مَا یَأکُلُ وَ لاَ یَشْرَبُ وَ لاَ یَغْتابُ وَ لاَ یَسْمَعُ وَ لاَ یَتَکَلَّمُ وَ لاَ یَمْشِی وَ لاَ یَقُومُ وَ لاَ یَقْعُدُ ﴿إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾»، اینجا هم ﴿قَالُوا﴾ یعنی این! نه اینکه این حرف را زدند! حدّ مَشی اینها ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ است.
پرسش: این دو صفت، صفت کدام موجود است؟
پاسخ: کدام صفت؟
پرسش: دو صفت ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾.
پاسخ: صفت فرشتههاست!
پرسش: «مُتَلَقِّیَانِ»[21] هستند؟!
پاسخ: نه، ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾، اینها که حرفهای ما را تلقی میکنند، اینها ضبط میکنند و اینها نگهداری میکنند.
پرسش: در آیه قبل میفرماید: «مُتَلَقِّیَانِ» ...
پاسخ: اینها برخورد میکنند باهم، یک؛ حرفهای ما را تلقی میکنند، دو.
پرسش: آن تفاسیری که این را دو موجود میدانند، یعنی یکی «رقیب» میداند و دیگری را «عتید»، همین صفت و موصوف ... .
پاسخ: آن درست نیست، برای اینکه بین آن دو «واو» ندارد.
پرسش: صفت و موصوف از هم جدا هستند، موصوف «مُتَلَقِّیَانِ» است که بعد دارد ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾.
پاسخ: بله، کلّ واحد اینها هر کاری میکنیم، هم این دست راستی «حَسَنه» را میخواهد بنویسد «رقیبی» است «عتید»؛ یعنی مستعد و آماده است، هم دست چپ که «سَیّئه» مرتکب میشویم «رقیب» است و «عتید».
پرسش: مگر اینکه موصوف را محذوف بدانیم!
پاسخ: «علی أیّ حال» ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾، موصوف محذوف است! اینچنین نیست که بگوییم مگر اینکه، مگر ندارد! موصوف یقیناً محذوف است! «﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ﴾ مَلَکٌ» که «ذلک المَلک ﴿رَقِیبٌ﴾» و «ذلک المَلَک ﴿عَتِیدٌ﴾»، آن وقت ذات اقدس الهی فائق بر اینهاست و کسانی را هم که خدای سبحان مثل پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) مُشرف بر اینها کرده، آنها هم «فائق» هستند. برخی از امور است که ذات اقدس الهی که «بِکُلِّ شَیْءٍ رَقِیب»[22] است به اینها اجازه نمیدهد که اینها ببینند، چون خدا به ما از فرشتههای ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ نزدیکتر است، یک؛ خدا به ما از خود ما نزدیکتر است، دو؛ لذا قبل از اینکه ما بفهمیم خدا میفهمد؛ لذا گاهی خدا از یادمان میبرد! خدای سبحان از یاد ما میبرد، لذا اگر حُر(سلام الله علیه) به یاد او بیاید که با پسر پیغمبر چه کرد، این اوّلین عذابی است برای او در بهشت! مگر چنین چیزی ممکن است؟! او اصلاً یادش نیست که با پسر پیغمبر چه کرد! و وجود مبارک نوح اصلاً یادش نیست که چنین پسری داشت! وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند آخر بهشت که ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[23] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾؛[24] حزن و غمی که نیست، چگونه پدر دارد لذّت میبرد و پسر در آتش دارد میسوزد؟ فرمود اصلاً یادش نیست![25] آنکه از ما به ما نزدیکتر است ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[26] در قلب ما این خاطره را میگیرد، آن وقت حضرت نوح اصلاً یادش نیست که پسری داشت یا وجود مبارک حُر(سلام الله علیه) اصلاً یادش نیست که با پسر پیغمبر چه کرده است! انسان یادش نیست که چه کرده است تا خجالت بکشد! این تائبین و اینها که بد کردند، اگر در بهشت یادشان باشد که در عذاب هستند! اوّلین «رقیب» که از ما به ما نزدیکتر است که ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ هست «الله» است؛ لذا از یاد خود ما میبرد که چه معصیتی کردیم تا خجالت نکشیم، از یاد این فرشتهها میبرد یا اجازه نمیدهد که فرشتهها ببینند! اینکه در دعای نورانی «کمیل» میخوانیم خدایا! اصلاً فرشتهها را فرستادی که اعمال ما را ضبط کنند: «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَ»، ولی «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَه»[27] و کذا و کذا؛ اصلاً اینها را فرستادی هر دوی آنها «رقیب» هستند، هر دوی آنها مستعد و آماده میباشند که بنویسند؛ ولی نمیگذاری که اینها ببینند و بنویسند! «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ»، اما «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ»؛ از ما مخفی کردی، از اینها مخفی کردی، اینها هم خلاف نکردند! اینها هم هر چه دیدند نوشتند و لذا مسئول نیستند، چون تو اجازه ندادی که اینها ببینند.
بنابراین اگر کسی اینچنین بود و منطقش استقامت بود، او خوفی ندارد؛ در خوف و در امید موحّد است. تنها سوره مبارکهٴ «احزاب» خوف را موحّدانه بیان نکرده، «بُشریٰ» هم همینطور است! امید هم جز به ذات اقدس الهی نیست، ترس هم جز به ذات اقدس الهی نیست! ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا﴾، اینها دیگر ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ «بالقول المطلق»؛ البته در آن مواطن خاص مثل حال احتضار ظهور میکند، در برزخ ظهور میکند و در قیامت ظهور میکند، البته قبل از جریان بهشت، چون وارد بهشت شدند که مشخص است. ﴿وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾، نه چیزی را از دست دادند که هم اکنون اندوهگین باشند و نه چیزی را در آینده از دست میدهند که هم اکنون هراسناک باشند و اگر خوفی نبود و اگر حُزنی نبود حَرَم امن اینها فقط نشاط و رضاست، اینها به مقام رضا رسیدند. ﴿أُولئِکَ﴾ اینها نه تنها «صحابت» جنّت را دارند ـ یک وقت است میگوییم وارد بهشت میشوند، یک وقت میگوییم «صحابت» دارند، صاحب بهشتاند، رفیق بهشتند و از بهشت دور نمیشوند ـ تأکیداً فرمود: ﴿خَالِدِینَ فِیهَا﴾، اما ﴿جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، نه «بِمَا یَعْمَلُونَ»! ﴿بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، سیرهٴ اینها اینطور بود! این «کان» قبلی مفید استمرار سیره است؛ سیره اینها، سریره اینها و سنّت اینها عمل صالح بود، این گروه نه گرفتار کفر اعتقادی بودند و نه مبتلا به استکبار درونی؛ در برابر کفر ایمان داشتند و در برابر استکبار تواضع داشتند و آن تواضع و خضوع اینها باعث شد که در هر دو «نشئه» پیشرفت میکردند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره زلزال، آیات7 و8.
[2]. جامع البیان فی تفسیر القرآن(طبری)، ج26، ص7.
[3]. سوره بقره، آیه185.
[4]. سوره مدثّر، آیه36.
[5]. سوره مدثّر، آیه31.
[6]. سوره فرقان، آیه1.
[7]. سوره سبأ، آیه28.
[8]. سوره بقره، آیه2.
[9]. سوره سبأ، آیه35.
[10]. سوره سبأ، آیه37.
[11]. سوره انعام, آیه52.
[12]. سوره انعام, آیه53.
[13]. لغتنامه دهخدا، مکنت: [م ُ ن َ] قدرت، (ناظم الاطباء) مکنة: توانایی.
[14]. سوره شعراء، آیه196.
[15]. سوره أعلی، آیات18 و19.
[16]. سوره مائده، آیه48.
[17]. سوره نازعات, آیه40.
[18]. سوره احزاب، آیه39.
[19]. قرب الإسناد (ط ـ الحدیثة)، ص156.
[20]. سوره ق، آیه18.
[21]. سوره ق, آیه17؛ ﴿إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ﴾.
[22]. سوره احزاب, آیه52؛ ﴿... وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً﴾.
[23]. سوره طور، آیه23.
[24]. سوره فاطر، آیه34.
[25]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص351؛ «... قَالَ فَکَیْفَ تُنَعَّمُ أَهْلُ الْجَنَّةِ بِمَا فِیهِ مِنَ النَّعِیمِ وَ مَا مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ فَقَدَ ابْنَهُ أَوْ أَبَاهُ أَوْ حَمِیمَهُ أَوْ أُمَّهُ فَإِذَا افْتَقَدُوهُمْ فِی الْجَنَّةِ لَمْ یَشُکُّوا فِی مَصِیرِهِمْ إِلَی النَّارِ فَمَا یَصْنَعُ بِالنَّعِیمِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّ حَمِیمَهُ فِی النَّارِ وَ یُعَذَّبُ؟ قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامْ إِنَّ أَهْلَ الْعِلْمِ قَالُوا إِنَّهُمْ یُنْسَوْنَ ذِکْرَهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ انْتَظَرُوا قُدُومَهُمْ وَ رَجَوْا أَنْ یَکُونُوا بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فِی أَصْحَابِ الْأَعْرَاف...».
[26]. سوره انفال، آیه24.
[27]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص849.