بسم الله الرحمن الرحيم و إيّاه نستعين
ابهام بشر در زندگی پس از مرگ
جريان معاد و زندگي پس از مرگ، آنچنان پيچيده و دشوار است كه آراء متفكران بشري درباره آن، بيش از آنچه كه درباره آغاز جهان و مبدأ عالم دچار دشواري شده، به ابهام و نابساماني برخورد كرده است؛ زيرا نه تنها ماديون و منكران مبدأ عالم، پاياني براي جهان قائل نبوده، منكر معادند، بلكه برخي از معتقدان به مبدأ عالم و مؤمنان به آفريدگار جهان نيز درباره قيامت ترديد داشته و آن را نپذيرفتهاند و اين گذشته از پيچيدگي مسئله معاد، نكته ديگري دارد كه در انكار آن بياثر نيست؛ زيرا اعتقاد به قيامت و ايمان به روز جزا موجب پذيرش تعهد و مسئوليت بوده، انسان را از هوس بازي و زورمداري باز ميدارد و در برابر قوانين خاضع ميكند؛ چنان كه انكار معاد جهت توجيه تبهكاريها و خوشگذرانيها عامل مؤثّري است؛ بنابراين لازم است قبل از شروع در بحث پيرامون اصل معاد نقش بنيادي و سازنده آن در تهذيب نفس و تزكيه جان بيان شود و سرّ اصرار پيامبران بر ضرورت معاد در قبال سرسختي منكران قيامت آشكار گردد.
انکار معاد در اثر شهوت عملی و تبهکاری
قرآن كريم وقتي برخي از اشكالات منكران معاد را نقل ميكند و آن را حل مينمايد، ميگويد شبهه علمي مانع آنان از پذيرش معاد نيست؛ بلكه شهوت عملي و تبهكاريهاي آنها موجب انكار آن است؛ ﴿ايحسب الإنسان ألّن نجمع عظامه ٭ بلي قادرين علي أن نسوّي بنانه ٭ بل يريد الإنسان ليفجر أمامه﴾ [1]؛ آيا انساني كه معاد را نميپذيرد، ميپندارد كه ما نميتوانيم استخوانهاي پوسيده او را گرد آوريم. آري، ميتوانيم سرانگشتان ظريف او را با همه خطوط و پيچيدگيهاي خاص كه دارد همانند اول تسويه نماييم، ولي انكار او براي نتوانستن ما نيست؛ بلكه چون ميخواهد زندگي خود را به فجور و تباهي بگذراند و جلو او براي هرگونه گناه باز باشد، روز جزا را قبول ندارد.
فرق بين شبهه علمي و شهوت عملي در فصل دوم كه شبهات منكران معاد در آن مطرح است، بيان ميشود؛ ﴿... إنّ الّذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذابٌ شديدٌ بما نسوا يوم الحساب﴾؛[2] همانا گمراهان از راه خدا به سبب فراموشي روز حساب، گرفتار عذاب شديد خواهند شد.
وقتي حسابي در بين نباشد و براي هيچ كاري پاداش يا كيفري مقرر نشود، اثر و بازدهي جز انحراف از راه خدا كه همراه با دشواريهاست نخواهد داشت؛ «إنّ الجنّة حفّت بالمكاره و إنّ النّار حفّت بالشّهوات»؛[3] بهشت پيچيده به دشواريها و دوزخ پيچيده به شهوتهاست؛ چنان كه اعتقاد به قيامت ضامن فضائل انساني است.
قرآن كريم ياد معاد و حضور آن را در خاطرهها سبب تعالي روح و خلوص ايمان ميداند؛ زيرا درباره بندگان مخلص چنين ميگويد: ﴿إنّا أخلصناهم بخالصة ذكري الدّار﴾؛[4] آنان را مخلص قرار داديم به سبب وصف خالص و بيشائبهاي كه داشتند و آن ياد قيامت است، كه در حقيقت آنجا قرارگاه و دنيا معبر و گذرگاه است.
براساس اين اهميت متقابل در فضائل و رذائل است كه هم پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)گذشته از استدلالهاي قاطع، سوگند ياد ميكند كه معاد حق است، هم منكران قيامت كه به مبدأ آفرينش معتقدند ولي به ربوبيّت او اعتقاد ندارند، گذشته از القاء شبهه واهي، سوگند ياد ميكنند كه معاد باطل است؛ ﴿و قال الّذين كفروا لا تأتينا الساعة قل بلي و ربّي... ﴾؛[5] كافران گفتند كه قيامت براي ما نيست، بگو سوگند به پرروردگارم كه قيامت قطعاً فرا ميرسد!
و اين مضمون در سوره «يونس» آيه 53 و سوره «تغابن» آيه 7 نيز آمده است؛ ﴿و أقسموا بالله جهد أيمانهم لايبعث الله من يموت... ﴾؛[6] سوگند شديد به خداوند ياد كردند كه خدا مرده را زنده نميكند.
اين موضعگيري متقابل براي آن است كه اعتقاد به معاد، عامل تعهد و تقواست، ولي انكار آن موجب تبهكاري و فجور است.
نكتهاي كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد، اين است كه سوگند پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)همانند سوگند ديگران نيست؛ زيرا قسمهاي عادي در برابر شاهد و برهان است؛ چون مدعي اگر شاهد نداشت گاهي سوگند ياد ميكند، ولي پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)كه مدعي ضرورت معاد است، نه تنها داراي شاهد قاطع است، بلكه به همان دليل قطعي قسم ياد ميكند؛ زيرا سوگند به پروردگار، يعني سوگندِ به مبدأ پرورش جهان و عامل رشد عالم و چون جهان وقتي متكامل خواهد شد كه به هدف برسد و بدون هدف خام و ناقص است، بنابراين، لازمه ربوبيت و پروردگاري خداوند آن است كه جهان طبيعت را در پرتو پرورش خود به كمال برساند؛ ﴿الله لا إله إلاّ هو ليجمعنّكم إلي يوم القيمة لا ريب فيه... ﴾؛[7] خداوند كه معبودي جز او نيست، هر آينه شما را براي قيامت جمع ميكند و شكي در آن نيست؛ يعني الوهيت، اقتضاي معاد و قيامت را دارد؛ چون در حقيقت، معاد همان بازگشت به سوي مبدأ است؛ پس مبدأ عالم حقيقتي است كه هم «آغاز» است، هم «انجام»؛ يعني هم موجب پيدايش جهان است، هم سبب پرورش و هدايت آنها به هدف نهايي كه همان معاد خواهد بود.
اكنون كه نقش مؤثر اعتقاد به معاد در ايجاد تعهد و تقوا روشن شد، ميپردازيم به اصل بحث و آن اثبات زندگي پس از مرگ است. قرآن كريم به مقتضاي آيه شريفه ﴿... و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء... ﴾ [8] كتابي را كه بيان كننده همه علوم انساني و معارف سودمند بشري است بر تو نازل كرديم؛ همه معارف بشري و هر چيزي را كه در تأمين سعادت انسان سهمي دارد به خوبي تبيين كرده است و از طرفي، بيان يك مطلب وقتي رساست كه با برهان توجيه شود؛ ﴿يا أيّها النّاس قد جاءكم برهان من ربّكم... ﴾؛[9] اي مردم همانا كتابي كه محتواي آن روشن و مبرهن است، از سوي پروردگار شما آمد.
بنابراين، هم متعرض جريان خلل ناپذير معاد بوده، هم دليل قاطع آن را ارائه ميدهد و ضرورت معاد را در پرتو شناخت جهان و همچنين شناخت انسان تبيين ميكند؛ يعني عالم مشهود و جهان طبيعت را آن چنان كه هست و همينطور انسان را آن چنان كه آفريده شده معرفي ميكند تا ضرورت معاد و حتمي بودن قيامت براي آنها معلوم شود.
گرچه بحث پيرامون معادِ جهان شامل معادِ انسان نيز خواهد بود، زيرا بشر بخشي از همين جهان مشهود است، ولي ويژگيهاي مخصوص او ايجاب ميكند كه بحث درباره معادِ انسان جداگانه مطرح شود و آنچه فعلاً موردنظر است اصل جريان معاد است؛ نه كيفيت آن.
بخش اوّل.
ادلّه وجود معاد
دليل يكم. برهان حركت
هدفداري جهان سيّال طبيعت
جهان طبيعت با همه پديدههاي آسماني و زميني و نيز با تمام يافتههاي معدني و گياهي و همچنين با همه موجودات حيواني و انسانياش، آن چنان به هم منسجم و هماهنگ است كه يك واحد حقيقي و نه اعتباري را تشكيل ميدهد و اين واحد حقيقي در حركت است و هيچگونه سكون و آرامشي در او نيست و چون حركتْ خروج از قوه به فعل است؛ يعني از يك آمادگي خاص به سمت يك كمال مخصوص سير نمودن است؛ پس هدف و مقصد براي آن ضروري خواهد بود؛ يعني حركت بدون هدف محال است و اگر آن هدف نيز داراي مقصد ديگري بوده، خودش آماده رسيدن به آن هدف ديگر باشد، معلوم ميشود كه هدف اول مقصد نهايي نبوده، بلكه مسير و رهگذر بوده است؛ زيرا لازمه هدف حقيقي آن است كه متحرك با رسيدن به آن آرام شود و حركت به ثبات تبديل گردد.
بنابراين، مجموع جهان حركت داراي هدف نهايي است كه با نيل به آن از قوه به فعليت رسيده، از تحول و دگرگوني رهايي يافته، آرام خواهد شد و اگر به دنبال هر هدفي مقصد ديگري باشد و بعد از هر مقصودي مقصد ديگري در بين باشد يعني سلسله اهداف بيكران بوده، به هدف نهايي نرسد لازمهاش در حقيقتْ بيهدف بودن حركت است؛ چنانكه در نظام علل فاعلي اگر قبل از هر فاعلي مبدئي باشد و پيش از آن مبدأ فاعل ديگري باشد و به فاعل نخست و مبدأ ذاتي عالم نرسد، لازمهاش در واقع بيمبدأ بودن و فاعل نداشتن جهان حركت است؛ پس لازم است سلسله هدفها به يك هدف اصيل و نهايي ختم شود، همانطور كه سلسله فاعلها نيز ضروري است كه به يك فاعل ذاتي و مبدأ نخست برسد؛ يعني همانطوري كه فعل بدون فاعل محال است، همچنين كار بدون هدف ممتنع ميباشد و فرق بين آغاز و انجام، در اين است كه ممكن است فعل خاصي در اثر برخورد به مانع و درگيري با مزاحم به هدف نرسد و باطل گردد، ولي ممكن نيست هيچ فعلي بدون فاعل و مبدأ تأثير يافت شود.
ليكن اين امتياز نسبت به مجموع جهان طبيعت فرض ندارد؛ زيرا با توجه به اينكه مجموع هماهنگ جهان يك واحد حقيقي است، موردي براي تزاحم و درگيري نخواهد بود؛ بلكه اين واحد منسجم بدون برخورد به مانع يقيناً به هدف ميرسد و با رسيدن به آن هدف نهايي آرام ميشود و حركت آن به ثبات تبديل خواهد شد.
چون زمان از عوارض تحليلي حركت است و در خارج عين آن ميباشد و حركت جوهري نيز عين متحرك و همچنين زمانِ آن نيز عين متزمّن است، وقتي كه متحرك به مقصد ميرسد، يعني زمان به مقصد ميرسد و معنايش اين است كه زمان رأساً به ثبات مبدّل ميشود.
قرآن كريم قيامت را به عنوان پايان حركت و همچنين به نام جهانِ قرار و آرامش ميداند؛ ﴿... و إنّ الاخرة هي دار القرار﴾؛[10] پايان دنيا خانه آرامش است. اينكه قرآن قيامت را پايان ميداند و تنها آن را جاي قرار و آرام معرفيميكند، براي آن است كه مقصدْ پايان سير است و رسيدن به هدف موجب آرامش است و تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده است و نيز تعبير از آن به «موقف ثابت و آرام» و همچنين تعبير از آن به محلي كه كشتي بعد از تحولها و دگرگونيهاي فراوان در آن لنگر مياندازد و آرام ميشود؛ ﴿... أيّان مرسيها﴾ [11] نشانه آن است كه معاد همان پايان جهان طبيعت است كه با نيل به هدفْ تحول آن پايان ميپذيرد و حركت آن به مقصد ميرسد و در نتيجه ثابت و آرام خواهد شد و مشابه اين تعبيرها درباره خصوص انسان آمده است؛ «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» [12] و نيز تعبيري مانند اينكه دنيا رهگذر است و آخرت جاي ثابت و قرار نشان ميدهد كه دنيا مرحله قوه قيامت است و قيامت مرحله فعليت آن و مادامي كه در مرحله قوه است، همانند كشتي حركت دارد و وقتي كه به مرحله فعليت رسيد، آرام ميشود.
نكاتي كه در برهان حركت مطرح است:
1. همانطوري كه از برهان حركت ميتوان مبدأ جهان آفرينش را اثبات نمود، ميتوان آن را برهان پايان عالم و دليل ضرورت قيامت قرار داد؛ يعني همانطوري كه هر متحرك محرك دارد، هر متحرك نيز هدف خواهد داشت، ولي در برهان حدوث كه به عنوان اثبات مبدأ عالم اقامه ميشود، اين توانايي نيست كه براي اثبات نهايت جهان و پايان آن كافي باشد.
2. برهان حركت در اثبات مبدأ جهان فقط وجود موجود مجرّدي را ثابت ميكند كه بيآنكه خود حركتي داشته باشد جهان را به حركت در ميآورد، نه وجود ذات واجب ازلي را؛ و در اثبات معاد عالم نيز فقط يك هدف ثابت و كامل و بدون حركت را تثبيت ميكند؛ نه مرحله نهايي معاد مانند لقاء الله را؛ زيرا قيامت و معاد نيز درجات و مراتبي دارد؛ مثلاً اولياء خاص پروردگار، گذشته از درجات جسماني و نفساني معاد، داراي حَشر عقلي و مانند آن نيز هستند كه وصول به آن تنها براي نفوس مطمئن مقدور است و ديگران را به آن دسترسي نيست.
3. برهان حركت براي ضرورت معاد، از اين نظر كافي است كه حركتِ مجموع نظام طبيعت يقيناً مقصد دارد؛ چون هيچ حركتي بدون هدف نخواهد بود و همچنين حتماً به آن مقصد ميرسد؛ چون هيچ مانعي در بين نيست كه مزاحم نيل به هدف باشد؛ زيرا مجموع نظام با همه اجزايش يك واحد حقيقي سيّال است كه به سمت مقصد معين در حركت است. آري، حركتهاي جزئي در درون اين نظام دچار مزاحمهاي موسمي شده، احياناً از مقصد باز ميمانند، ولي براي كل جهان طبيعت مزاحم فرض ندارد. گذشته از آنكه چون قسر دائم محال است، سرانجام اين مجموع به مقصد خواهد رسيد.
بنابراين، چون اصل هدف داشتن حركت ضروري است و هم نيل به آن براي مجموع نظام حتمي خواهد بود، جريان قيامت به عنوان يك اصل قطعي خلل ناپذير است؛ لذا قرآن كريم از آن به عنوان ﴿لا ريب فيه﴾ [13] تعبير ميكند؛ زيرا هيچگونه احتمال خلاف درباره او راه ندارد و هيچ اثر و احتمالي متصور نيست كه مانع رسيدنِ اين نظام سيّال به هدف نهايي خود باشد.
4. قلمرو نفوذ برهان حركت، جهانِ سيّال طبيعت است و براي اثبات معاد موجودهاي مجرّد رسا نيست؛ يعني براي بيان ضرورت معاد جهت موجود مجرّدي كه محكوم به حركت نيست، كافي نخواهد بود.
دليل دوم. برهان حكمت
از خداوند حكيم كار عبث صادر نميشود.
همانطوري كه در جهانبيني توحيدي ثابت شد، عالَم هستي آفريده خداوند بينياز و حكيم است و خداوند غني محض اگرچه براي نيل به هدف چيزي را نميآفريند و محال است كاري را براي رسيدن به هدف انجام دهد، ولي محال است از مبدأ حكيم كار بيهدف صادر گردد.
توضيح مسئله و فرق بين اين دو مطلب عبارت است از اينكه فاعل و مبدأ كار اگر نيازمند باشد و غني محض نباشد، براي رفع نياز و نيل به كمال كار انجام ميدهد تا به توسط آن رفع نياز نموده، به كمال مطلوب نائل آيد، ولي اگر فاعلي خود عين كمال محض و غني صرف باشد، فرض ندارد كه كاري را جهت رسيدن به كمال انجام دهد تا به توسط عملي بخواهد نياز خود را برطرف سازد و چون خداوند غني محض و كمال نامحدود است، هرگز كاري را براي رفع نياز و نيل به كمال انجام نخواهد داد؛ خواه نفع مستقيم آن كار به خود او برسد، خواه به موجود ديگر؛ زيرا در هر دو حال مستلزم نيازمندي ذات بينياز و نشان نقصان ذاتي خواهد بود كه عين كمال است.
اما صورت اول يعني اين فرض كه نفع مستقيم آن كار به خود حضرتش برسد روشن است كه مستلزم نيازمندي آن ذات بينياز است و امّا در صورت دوم يعني اينكه نفع كار به موجود ديگري برسد نكتهاش آن است كه وقتي هدف خداوند نفع رساندن به ديگري باشد اگر اين نفع را به آن ديگري برساند، خود به هدفش نائل ميشود و اگر اين نفع را به آن غير نرساند، خود به هدفش نميرسد؛ پس خداوند غني محض نخواهد بود؛ چون محتاج به كمالي است كه ميخواهد آن را از راه كار فراهم نمايد و اين نيازمندي با بينيازي محض سازگار نيست.
بنابراين، خداوند جهان را نيافريد كه سودي ببرد و همچنين نيافريد كه جودي به بندگان برساند؛ يعني خداوند هدفي جدا از ذات خود ندارد؛ چون او هم ذاتاً اول است، هم ذاتاً آخر است؛ ﴿هو الأوّل و الاخر... ﴾؛[14] امّا چون همين غني محض و كمال نامحدود حكيم است و كاري كه از حكيم صادر ميشود باطل و بيهوده نخواهد بود، بنابراين، محال است كار خداوند بيهدف باشد. يعني گرچه فاعل هدفي جز ذات خود ندارد، ولي فعل هدفي جدا از خود داشته، مقصدي والاتر از خويشتن دارد كه با قرب به آن كامل ميشود و اين همان تفاوت بين هدفِ فعل و هدف فاعل است كه در فلسفه الهي مطرح است و قرآن كريم هم كه بيانگر همه معارف بشري است، ميان هدف فعل و هدف فاعل فرق ميگذارد.
درباره هدف فعل و اينكه خلقت بيهدف نيست، آيه سوره «ذاريات» سند گويايي است؛ ﴿و ما خلقت الجنّ و الإنس إلاّ ليعبدون﴾؛[15] نيافريديم جن و انس را مگر براي پرستش كه كمال آنها در پرتو عبادت تأمين ميشود و اگر كسي پرستش نكرد، به كمال خود نخواهد رسيد.
درباره بينيازي فاعل و اينكه غني محض، هدفي جدا از ذات خويش ندارد، آيه سوره «ابراهيم» دليل قاطعي است؛ ﴿... إن تكفروا أنتم و من في الأرض جميعاً فإنّ الله لغني حميد﴾؛[16] اگر شما و همه مردم زمين كافر شويد و از پرستش سرپيچي كنيد، خداوند بينياز و محمود است؛ چون عبادت بشرْ هدف مخلوق است، نه هدف خالق و اگر پرستش حاصل نشد، خلق به مقصد نرسيده، نه اينكه خالق از هدف محروم شده باشد؛ زيرا غني محض هدفي جدا از ذات نامحدود خود نخواهد داشت و آن هم تخلف پذير نيست؛ چون خود عين هدف است.
حال كه از لحاظ قرآن كريم فرق ميان هدفِ فعل و هدفِ فاعل روشنشد و نيز با بيانات گذشته معلوم شد كه گرچه خداوندِ بينياز كاري را براي نيل به هدف انجام نميدهد، ولي هرگز هم از خداوند حكيم كار بيهوده صادر نميشود، ميپردازيم به اين مطلب كه جهان آفرينش چون صنع مبدأ حكيم است، حتماً هدفي خواهد داشت كه بدون آن ناقص است و با نيل به آن كامل ميشود و سرّ آن اين است كه جهان مشهود يك سلسله رويدادهاي همگون از مرگ و زندگي و كمبودها و درگيريها و محروميتها و تباهيها و تبهكاريها و مانند اينهاست و اين خود نميتواند مطلوب حقيقي و كمال نهايي يك موجود باشد؛ بنابراين، براي عالم هدف مخصوصي خواهد بود كه با نيل به آن كامل شده و از ناكاميها و تزاحمها و مانند اينها رهايي مييابد و هرگز ممكن نيست كه به آن هدف نرسد؛ زيرا همانطور كه در دليل اول بيان شد، هيچ مانعي در بين نيست؛ نه مانع دروني، نه مانع بيروني.
چون مجموع جهان يك واحد حقيقي است كه بايد به هدف برسد، پس چيزي از درون آن مانعِ رسيدن به مقصد نخواهد بود و چون بيش از يك مبدأ حكيمْ فاعلِ ذاتي ديگري در عالم نيست، پس احتمال مانع بيروني هم منتفي است؛ يعني بيرون از جهان موجودي نيست كه بخواهد مزاحم آن شود و جلوي تكامل او را بگيرد؛ بلكه تنها موجودي كه بيرون از جهان است و بر آن احاطه دارد مبدأ حكيمي است كه اين فعل هدفدار از او صادر شده است؛ بنابراين، جهان مخلوق، هم هدف دارد، هم بيگمان به آن هدف خواهد رسيد و به تعبير قرآن كريم: ﴿لا ريب فيه﴾؛[17] يعني هيچ ترديدي در وقوع قيامت نيست.
با تحقيق گذشته معلوم شد كه هر چند آفريدگار از هدف بينياز است، ولي هم آفرينش انسان و مانند او (جن و ملك) هدف دارد، هم مجموع نظام آفرينش؛ ﴿و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بينهما باطلاً ذلك ظنّ الّذين كفروا... ﴾؛[18] ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست باطل يعني بيهوده و بيهدف نيافريديم؛ اين بيهدف پنداشتن آفرينش و معاد را نفي كردن گمان كافران است؛ ﴿و ما خلقنا السَّموات و الأرض و ما بينهما لاعبين﴾؛[19] ما نظام جهان را بازيچه و بيهدف نيافريديم؛ ﴿و ما خلقنا السَّموات و الأرض و ما بينهما إلاّ بالحقّ﴾ [20]؛ ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آنها است جز به حق نيافريديم؛ يعني نظام مخلوق مصاحب و همراه با حق است و هرگز ممكن نيست باطل و بيهوده باشد؛ پس هدفدار است و به آن خواهد رسيد و در عين حال، منطق قرآن كريم اين است كه پروردگار از همه عوالم هستي بينياز است، ﴿و من كفر فإنّ الله غني عن العالمين﴾.[21]
از جمع بين اين دو دسته از آيات، استنباط ميشود كه آفرينش جهان همراه با هدف است، ولي آفريدگارْ هدفي جداي از ذات نامحدود خويشتن ندارد؛ زيرا چون حكيم است كار بيهوده از او صادر نميشود و چون بينياز محض است، هدفي جداي از ذات خود ندارد؛ لذا قرآن كريم خردمندان را چنين معرفي ميكند كه آنان بعد از تأمّل درباره آفرينش آسمانها و زمين ميگويند: ﴿... ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك... ﴾؛[22] پروردگارا! اين نظام هماهنگ را بيهوده نيافريدي؛ تو منزّه از هر نقص و عيبي؛ يعني چون حكيمي، برتر از آني كه از تو كار ياوه صادر شود و چون بينياز محضي، والاتر از آني كه كاري را براي نيل به هدف انجام دهي.
همچنين برهاني كه در قرآن براي ضرورت معاد انسان بيان ميشود، شامل همين دو مطلب عميق عقلي است؛ يعني از حكيم مطلق كار بيهوده صادر نميشود و غني محض نيز كاري را براي رسيدن به هدف نميكند؛ ﴿أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثاً وأنّكم إلينا لا تُرجعون ٭ فتعالي الله الملك الحقّ لا إله إلاّ هو ربّ العرش الكريم﴾؛[23] آيا پنداشتيد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما را به سوي ما بر نميگردانند؟! خداوندي كه فرمانروايي خللناپذير همه كائنات را دارد و حق محض است و غير از او معبودي نيست و مدبر عرشِ فرمانروايي است، والاتر از آن است كه كار بيهوده از او صادرگردد.
مدار بحث آيه اول گرچه هدف داشتن آفرينش انسان و ضرورت معاد او است، ولي استدلالي كه براي آن در آيه دوم بيان شده، نشان ميدهد كه مجموع نظام آفرينش هدفي دارد كه حتماً به آن خواهد رسيد؛ زيرا خداوند مسلط بر تمام موجودات است و چون حق محض است، كار باطل از او صادر نميگردد و چون نفوذ و فرمانروايي خلل ناپذير دارد، چيزي مانع از تكامل فعل او نخواهد شد و خلاصه اوصافي كه در آيه دوم بيان شده، هم هدف داشتن و به هدف رسيدن جهان را ميرساند، هم بينياز بودن خداوند را از هدفي كه از ذات او جدا باشد (دقت شود).
جامعترين آيه كه ضرورت معاد و قيامت همگاني را به عنوان نظام غايي جهان آفرينش، مانند ضرورت وجود مبدأ به عنوان نظام فاعلي را همانند نظام داخلي همه موجودات بيان ميكند، آيه سوره «طه» است؛ ﴿قال ربّنا الّذي أعطي كلّ شيء خلقه ثمّ هدي﴾؛[24] گفت پروردگار ما كسي است كه دستگاه تكاملي هر موجودي را به او داد و سپس او را به مقصد مخصوص خويش راهنمايي كرد و چون هر پديده كه يافت ميشود، بدون فاعل نخواهد بود و هر فاعلي كه هستي او عين ذات او نباشد نيازمند به فاعل ديگر است؛ بنابراين رشته نظام فاعلي بايد به مبدئي برسد كه هستي محض باشد و آن همان خداوند پرورنده جهان است و چون لازمه پرورش كامل هر موجودي آن است كه خداوند او را به تمام ابزار و لوازم تكاملي مجهز گرداند، پروردگار عالم تمام موجودات را با ابزار رشد و تعالي مجهز ساخت و چون تكامل در پرتو رسيدن به هدف نهايي است كه آن هدف نيز موجب كمال حقيقي باشد، پروردگار جهان همه موجودات را به هدف نهايي راهنمايي نموده، در جمع نظام هماهنگ را به مقصد نهايي آنها ميرساند؛ بنابراين، در آيه فوق به تمام نظامهاي سهگانه اشاره شده كه يكي از آنها نظام غايي تمام موجودات جهان آفرينش است كه اين همان قيامت همگاني عالم خلقت است.
نكاتي كه در برهان حكمت مطرح است
در برهان حكمت، همه نكات اثباتي برهان حركت موجود است؛ به اضافه اينكه قلمرو نفوذ برهان حكمت تمام موجودهاي جهان آفرينش است؛ خواه مادي سيّال، خواه مجرّد ثابت؛ زيرا حركت و پويايي كه لازمه مادّيت است، در اين برهان مطرح نيست؛ بلكه اصل هدف داشتن و با وصول به هدفْ كمال يافتن، مدار استدلال است.
دليل سوم. برهان رحمت
پروردگار رحيم كمال هر موجودي را به او عطا ميكند
يكي از اوصاف برجسته پروردگار جهان، وصف رحمت است و رحمت خداوند به معناي يك صفت عاطفي و انفعالي نيست؛ بلكه به معناي رفع نياز هر نيازمند و اعطاي كمال شايسته به هر موجود آماده و لايق است و چون انسان استعداد زندگي سعادتمندانه ابدي را دارد و به همين جهت همواره در اميد و آرزوي آن به سر ميبرد، لازمه رحمت بيكران خداوند آن است كه اين كمال شايسته را به انسان كه مستعد دريافت آن است، عطا كند و چون خداوند قادر محض و مالك مطلق است، اراده او در تحقّق بخشيدن به اين رحمت نفوذي خلل ناپذير دارد؛ يعني چيزي مانع اراده يا تحقّق يافتن مراد كه همان رحمت است نخواهد بود؛ بنابراين، براي انسان زندگي جاودانه و ابدي در پيش است.
قرآن كريم اين برهان را چنين بيان ميكند: ﴿قل لمن ما في السّموات و الأرض قل لله كتب علي نفسه الرحمة ليجمعنّكم إلي يوم القيمة لا ريب فيه... ﴾؛[25] بپرس آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ كيست؟ بگو: از آنِ خداست. خداوند بر خودش رحمت را ثبت و لازم نموده است كه همه شما را براي قيامت جمع كند و ترديدي در تحقق آن ميعادگاه نيست.
در اين آيه، ضرورت معاد و قطعي بودن قيامت را به رحيم بودن خداوند استناد داده است؛ يعني خداوند رحيم موجود آماده را به كمال لايق خود ميرساند و آن كمال را به مستعد عطا مينمايد و تحقق بخشيدن به اين رحمت را نيز لازم دانسته؛ چنانكه فرموده است: ﴿كتب علي نفسه الرّحمة﴾؛ يعني بر خودش رحمت را ثبت و حتمي كرده است و در نتيجه هم عمل بر اساس اين رحمت يقيني است، هم تحقق يافتن مقتضاي آن كه وقوع قيامت باشد، قطعي است؛ زيرا مانعي متصور نميباشد.
همين پيوند ناگسستني بين رحمت خداوند و ضرورت قيامت در سوره «فاتحة الكتاب» چنين بيان شده است: ﴿الحمد لله ربّ العالمين ٭ الرّحمن الرحيم ٭ مالك يوم الدين﴾؛[26] يعني رحمت بيكران پروردگار موجب تحقق روز پاداش خواهد بود كه تنها مالك آن روز خداوند است؛ بلكه اگر به خوبي دقت شود، الوهيت خداوند مقتضي ضرورت معاد است؛ چنانكه مقتضي ضرورت توحيد و نفي شريك و نيز مقتضي ضرورت وحي و نبوّت است؛ يعني حقيقت هستي كه همان ذات پاك و بيچون خداوند است، دليل قاطع اصول سهگانه توحيد و نبوت و معاد است و اگر معرفت به آن ذات به طور صحيح و كامل حاصل شود، شناخت و تصديق نسبت به اصول سهگانه محقق ميشود و اگر نسبت به آنها ترديد يا انكاري مشاهده شود، در اثر عدم معرفت صحيح نسبت به اصل ذات خداوند خواهد بود؛ لذا قرآن كريم درباره هر يك از منكران توحيد و نبوت و معاد ميگويد: آنان خداوند را به درستي نشناختند؛ مثلاً درباره مشركان چنين آمده: ﴿ما قدروا الله حقّ قدره إنّ الله لقوي عزيزٌ﴾؛[27] خداوند را آنطور كه بايد نشناختند و درباره منكران نبوت پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) چنين آمده: ﴿و ما قدروا الله حقّ قدره إذ قالوا ما أنزل علي بشر من شيء... ﴾؛[28] و خدا را آنطور كه بايد نشناختند كه گفتند: خداوند چيزي بر بشري نازل نكرده است.
درباره منكران توحيد و معاد نيز چنين آمده: ﴿و ما قدروا الله حقّ قدره والأرض جميعاً قبضته يوم القيمة و السّموات مطويّاتٌ بيمينه سبحانه و تعالي عمّا يُشركون﴾؛[29] و خدا را آنطور كه بايد نشناختند؛ با آنكه تمام زمين در روز قيامت در قبضه (قدرت) اوست و آسمانها نيز به دست قدرت او درنورديده است. پيراسته و والا باد خداوند از آنچه شريك وي قرار ميدهند!
خلاصه آنكه عدم شناخت كامل خداوند موجب سرگرداني در وادي شرك و الحاد و انكار معاد است؛ همانطوري كه شناخت كامل خداوند و تصديق درست به وجود او توحيد را نيز در بر خواهد داشت؛ «و كمال التّصديق به توحيده»؛[30] چنانكه معرفت صحيح خداوند، اعتراف به معاد را نيز همراه خواهد داشت: ﴿الله لا إله إلاّ هو ليجمعنّكم إلي يوم القيمة لا ريب فيه... ﴾ [31] كه در اين آيه جريان معاد را مترتّب بر اصل توحيد و يگانگي خداوند دانسته است؛ يعني الوهيّت مقتضي تشكيل قيامت و روز جزاست.
نكاتي كه در برهان رحمت مطرح است
تمام نكات اثباتي كه در برهان حكمت موجود بود، در اين برهان نيز مطرح است و اختصاصي به جهان سيّال طبيعت ندارد؛ بلكه سراسر جهان آفرينش را شامل خواهد شد؛ يعني تمام موجودات «ممكن»، همانطوري كه مبدأ فاعلي دارند كه به استناد آن يافت ميشوند، مبدأ غايي نيز دارند كه به استناد آن كاملاند.
هرگونه ادعايي كه در قرآن كريم راجع به حشر آسمانها و زمين يا حيوانات و مانند آن مشاهده ميشود، با برهان حكمت و همچنين با برهان رحمت و در خصوص بخش مادي آنها با برهان حركت نيز قابل اثبات است؛ ﴿يوم تبدّل الأرض غير الأرض و السّموات و برزوا لله الواحد القهّار﴾؛[32] روزي كه زمين دنيا به زمين ديگر تبديل شود و آسمانها (نيز به آسمانهاي ديگر تبديل شود) و (مردم) در پيشگاه خداوند واحد قهّار بارز و آشكار شوند؛ ﴿... و الأرض جميعاً قبضته يوم القيمة و السّموات مطويّاتٌ بيمينه... ﴾.[33] درباره حشر حيوانات چنين آمده: ﴿و ما من دابّةٍ في الأرض و لا طائر يطير بجناحيه إلاّ أُمم أمثالكم ما فرّطنا في الكتاب من شيء ثمّ إلي ربّهم يحشرون﴾؛[34] هيچ جنبندهاي در زمين و همچنين هيچ پرندهاي كه با دو بال خود پرواز ميكند، جز اُمتهايي مانند شما نيستند و ما چيزي از اين امور را در كتاب فروگذارنكرديم و همه اينها به سوي پروردگارشان محشور ميشوند؛ ﴿... ما من دابّةٍ إلاّ هو اخذ بناصيتها إنّ ربّي علي صراطٍ مستقيم... ﴾؛[35] هيچ جنبندهاي نيست، مگر آنكه خداوند پيشاني و زمام آن را گرفته است. همانا پروردگارم بر راه راست تدبير ميكند.
گرفتن پيشاني و زمام هر موجودي، همان هدايت او به هدف است كه در اثر پيمودن صراط مستقيم به آن هدف نهايي رهنمود و واصل خواهد شد.
دليل چهارم. برهان حقيقت
پروردگاري كه حق محض است هرگونه باطل را از بين ميبرد.
همانطوري كه اصل تفكر و انديشيدن هرگز از بشر جدا نميشود و همواره با او همراه است، اختلاف و برخورد آراء و انديشهها و نبرد مكتبها و جنگ ايدههاي هفتاد و دو ملت و نديدن حقيقت و رهافسانه زدنها و خلاصه درگيري حق و باطلها همچنان بوده و هست و هر كسي مدّعي است كه هيچگاه هيچكس مانند او از رخ انديشه نقاب برنداشته است. از طرفي، هرگز نميتوان همه اين افكار را حق دانست؛ چون روياروي يكديگرند؛ با آنكه هيچ انديشه حقي هرگز با انديشه حق ديگر به نبرد برنميخيزد؛ چنانكه همه اين نظرات را هم نميتوان باطل دانست؛ چون نقيض يكديگرند و بطلان هر دوي آنها به معناي رفع دو نقيض است كه اين خود سفسطه و انكار هر واقعيت است:
اين حقيقت دان نه حقاند اين همه
نه بكلي گمرهانند اين رمه[36]
بنابراين، يكي از آنها حق و ديگري باطل است، ليكن تا چهره واقعي حق روشن نشود، چهره باطل ناپديد نخواهد شد و دنيا آن صلاحيت را نداشته و ندارد كه فقط ظرف ظهور حق به طور كامل شود و ديگر هيچ باطلي را در آن راه نباشد؛ چه در اين صورت ديگر جايي براي تكليف و آزمايش وجودنخواهد داشت.
پس چون اختلاف بين حق و باطل در جهان آفرينش مشهود است و حل آن اختلاف نيز ضروري است و دنيا شايسته ظهور حقيقت و برطرف شدن هرگونه باطل و خاتمه يافتن هرگونه اختلاف نخواهد بود، بنابراين موقعي لازم است كه در آنجا به عمر هرگونه باطل در پرتو ظهور كامل حق پايان داده شود و دامنه خلاف و اختلاف كوتاه گردد. همچنين بايد به اختلاف ميان ظاهر و باطن رياكاران و سالوسگران و تفاوت درون و بيرون منافقان دوچهره و دوگانگي قلب و قالب زهدمدار كه محتاله مينشينند و مكاره ميروند، پايانداد و همين طور بايد به جريان كساني كه حقايق را تحريف يا كتمان كرده، فاش نميكنند و نيز به نيرنگها و فريبها و در حضور مردم جلوه كردنها و در خلوت كار ديگر كردنها خاتمه داد و اين جز به فرارسيدن روز حقيقت ممكن نيست؛ زيرا در آن روز باطن هر فردي آشكار و درون هر انساني هويدا و راز هر شخصي روشن و گوهر هر كسي ظاهر خواهد شد.
قرآن كريم قيامت را به منظور ظهور كامل حق ضروري ميداند تا جا براي هيچگونه باطل و خلاف و نفاق و تحريف و كتمان و فريب نباشد؛ ﴿ذلك اليوم الحقّ فمن شاء اتّخذ إلي ربّه مآباً﴾؛[37] آن روز حق است؛ يعني هستي آن روز را ظهور حقيقت تشكيل ميدهد؛ پس هر كس خواهد به سوي پروردگار خويش بازگشتني اتخاذ نمايد؛ ﴿يومئذ يوفّيهم الله دينهم الحقّ و يعلمون أنّ الله هو الحقّ المبين﴾ [38]؛ در آن روز خداوند دين حق آنان را تمام و كمال به آنها ميپردازد و آگاه ميشوند كه خداوند حق محض و حقيقت آشكار است؛ ﴿الله يحكم بينكم يوم القيمة فيما كنتم فيه تختلفون﴾؛[39] خداوند در قيامت درباره آنچه اختلاف داشتيد، ميان شما حكم خواهدنمود.
يعني الله كه عين حق است، آنچنان ظهوري خواهد داشت كه به تمام اختلافها پايان داده ميشود و موردي براي اختلاف بين حق و باطل نميماند؛ ﴿يوم تبلي السّرائر﴾؛[40] قيامت روزي است كه باطنها و رازها آشكار خواهدشد؛ ﴿و لايكتمون الله حديثاً﴾؛[41] در قيامت هيچكس نميتواند سخني را از خداوند پوشيده بدارد و همانطوري كه هر چه در نهاد زمين است بيرون ميآيد؛ ﴿و أخرجت الأرض أثقالها﴾ [42] هر چه هم در زمينه زندگي افراد بوده، آشكار ميگردد و آنچنان حق در قيامت ظهور كامل دارد كه منكران معاد در آن روز ميگويند: ﴿... ربّنا أبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحاً إنّا موقنون﴾؛[43] پروردگارا! ما ديديم و شنيديم، ما را برگردان تا كار شايسته انجام دهيم؛ زيرا يقين پيدا كردهايم.
نيز حقيقت به طوري واضح ميشود كه نه تنها هر جهلي به علم مبدل ميگردد، بلكه تمام غفلتها نيز برطرف شده و انسان هر واقعيتي را بدون پرده ميبيند؛ ﴿لقد كنت في غفلةٍ من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد﴾؛[44] يعني آنچه روز قيامت مشهود ميگردد، قبلاً وجود داشت و انسان از آن غافل بود و چون پرده غفلت از روي انسان برداشته شد، چشم او در آن روز تيزبين و دروننگر ميشود؛ لذا هم به اسرار نهفته ديگران پي ميبرد، هم مانند ديگران از باطن پوشيده خويش نيز آگاه ميگردد؛ چنان كه درباره كل جهان هستي نيز در آن روز ابهامي راه ندارد؛ ﴿... لاتخفي منكم خافيةٌ﴾؛[45] هيچيك از عقايد يا افعال از شما پوشيده نميماند.
نكاتي كه در برهان حقيقت مطرح است:
1. گرچه رهآورد پيامبران در حدّ خود در بيان حق و طرد باطل و حل اختلاف و تهذيبنفس از دوگانگي ظاهر و باطن تأثير بهسزايي داشته و دارد،[46] ولي بيان حق غير از تجلّي كامل حقيقت است؛ از اين رو با وجودِ آمدن همه پيامآوران الهي و رهنمودهاي آسماني باز هم اختلاف فكري بين صاحبنظران مشهود، و نفاق در رياكاران موجود است؛ بنابراين، براي ظهور كامل حق، روز معيني ضروري خواهد بود و آن قيامت است.
2. چون قيامت مرحله ظهور كامل حق است، آنچه در آن موقف مطرح است حق خواهد بود؛ يعني جريان ميزان و سنجش اعمال و جريان صراط و باريكي و تيزي آن و ساير برنامههاي مقرر آن مرحله با حق انجام ميگيرد؛ مثلاً واحد سنجش و توزين اعمال در آنجا نظير واحدهايي كه با آنها اشياء را در دنيا ميسنجند نيست؛ بلكه آن واحد همانا حقيقت است، ﴿و الوزن يومئذٍ الحقّ... ﴾ [47]؛ يعني واحد سنجش در آن روز حق است و اعمال مردم به لحاظ اشتمال بر حقيقت سنجيده ميشود. هر عملي كه سنگين بود يعني با حقيقت بود موجب رستگاري خواهد شد و هرچه بيوزن يعني بدون حقيقت بود موجب خسران خواهد شد و از اين رهگذر است كه براي كافراني كه هيچگونه عمل حق ندارند، ميزاني برپا نميشود؛ ﴿... فحبطت أعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمة وزناً﴾؛[48] اعمال آنان باطل شد؛ پس براي آنها سنجشي برپا نخواهيم كرد؛ چنانكه دلهاي آنان نيز تهي است؛ ﴿أفئدتهم هواء﴾؛[49] زيرا آنچه پنداشتند توهّمي بيش نبود.
تمام نكات اثباتي كه در برهانهاي حركت و حكمت و رحمت بيان شده است، در اين برهان نيز با سبك مخصوص به خودش جاري ميشود. گذشته از آنكه هم درون هر فردي آشكار ميگردد، هم هر فردي به مقدار درجه وجودياش به حقايق موجودات جسماني و غيرجسماني آگاه ميشود، هم موجودهاي مجرد و غير مادي ظهور و تجلي بيشتري خواهند داشت و چون آن روز، روز ظهور حق محض است، سراب بودن همه پندارهاي باطل روشنميشود و نيز بياثر بودن علل و اسبابي كه دستآويز منكران مبدأ بود، آشكار ميگردد؛ ﴿و تقطّعت بهم الأسباب﴾؛[50] دستشان از همه جا كوتاه خواهد شد.
دليل پنجم. برهان عدالت
پروردگار به هر كاري پاداش يا كيفر ميدهد.
گرچه پيامبران الهي در هدايت بشر كوششها كرده و در تهذيب جامعه انساني مجاهدتها نمودهاند، ولي به اصلاح همگان توفيق نيافتند و ريشه ستم و دست تجاوز به كلّي قطع نشد؛ بلكه همواره در قبال رادمردان پارسا و وارستگان پاكدامن، گروهي به شرارت پرداخته و دست به خونريزي و دامن به آلودگي و دل به تبهكاري زدهاند و در دنيا پاكان به پاداش خير نرسيده و نميرسند و تبهكاران هم به كيفر تلخ گرفتار نيامده و نميآيند.
از طرف ديگر، نه پاداش برخي از صالحان كه جز به لقاء الله نميانديشند در دنيا ممكن است، نه كيفر بعضي از طالحان كه با گمراه نمودن نسلها و كشتار هزاران بيگناه دلي سختتر از سنگ و خوني درندهتر از گرگ و دسيسهاي همانند وسوسه اهرمن دارند، در جهان طبيعت ميسور است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) فرمود: «إنّ الله تعالي لم يرضها ثواباً لأوليائه و لا عقاباً لأعدائه» [51]؛ خداوند دنيا را نه براي پاداش دوستانش پسنديد، نه براي كيفر دشمنانش.
اگر روزي براي رسيدگي و داوري بين آنان در جهان هستي نباشد، لازمهاش برابري ظالم و عادل است و اين برابري ناموزون هرگز با عدل الهي و نظام احسن[52] عالَم سازگار نخواهد بود و با توجّه به اينكه جزا دادن به اعمال در همين دنيا از راه تناسخ ممكن نيست، زيرا چنانكه در جاي خود بيان شده است تناسخ ممتنع است، بنابراين، موقعي كه در آنجا به عمل هر فردي رسيدگي و به آن جزا داده شود لازم، و تخلف ناپذير است.
قرآن كريم معاد را به منظور حسابرسي و مجازات ضروري ميداند و چنين ميگويد: ﴿أم نجعل الّذين امنوا و عملوا الصّالحات كالمفسدين في الأرض أم نجعل المتّقين كالفجّار﴾ [53]؛ آيا مؤمناني را كه رفتار شايسته انجام دادند مانند تبهكاران در زمين يا پرهيزكاران را مانند فاجران قرار ميدهيم؛ يعني آيا هر دو گروه با مردن نابود ميشوند و حساب و جزايي براي هيچيك نيست: ﴿أم حسب الّذين اجترحوا السيّئات أن نجعلهم كالّذين امنوا و عملوا الصالحات سواءً محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون ٭ و خلق الله السّموات و الأرض بالحقّ و لتجزي كلّ نفسٍ بما كسبت و هم لايُظلمون﴾؛[54] آيا تبهكاران پنداشتند كه ما آنها را مانند مؤمناني كه اعمال خير انجام دادهاند قرار ميدهيم؛ كه زندگي و مرگ آنان با هم برابر باشد. اين پندار، حكم ناصواب و بدي است و خداوند آسمانها و زمين را همراه با حقيقت آفريد و براي آنكه هر انساني بدون آنكه به وي ستم شود به جزاي كردار خويش برسد؛ ﴿أفمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون﴾؛[55] آيا مؤمن همانند فاسق و تبهكار است؟ هرگز با هم برابر نيستند؛ چون روز حسابرسي و مجازات در پيش است و آنان از يكديگر جدا شده و هر يك به پاداش شيرين يا به كيفر تلخ كردار خود خواهد رسيد؛ ﴿و امتازوا اليوم أيّها المجرمون﴾ [56] در آن روز به گنهكاران خطاب ميشود كه جدا شويد و فاصله بگيريد.
از اين رو قيامت را روز «فصل» يعني جدايي مينامند و در آن روز همه مردم زنده ميشوند و هر يك رفتار خاص خويش را ميبينند؛ ﴿فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره ٭ و من يعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً يره﴾؛[57] هركس به وزن ذرهاي نيكي كند، در آن روز آن را ميبيند و هر كس به وزن ذرهاي بدي كند، آن را خواهد ديد؛ «ذلك يوم يَجمَع الله فيه الأوّلين والاخرين لنقاش الحساب و جزاء الأعمال»؛[58] قيامت روزي است كه خداوند تمام افراد گذشته و آينده را براي حسابرسي و مجازات جمع ميكند.
نكاتي كه در برهان عدالت مطرح است:
1. بايد توجّه داشت كه هر برهاني به اندازه حدّ وسط آن برهان نتيجه ميدهد و چون حدّ وسط در اين برهان عدل الهي است و آن هم در قلمرو جزا و حسابرسي محصور است، بنابراين، مقدار نفوذ و كاربرد اين برهانْ همانا مواردي است كه قانونهاي قراردادي و تكليفها و امر و نهيهاي الهي به نام دين در آنها نافذ است و امّا در كلّ جهان طبيعت يا مراحل بالاتر از ماده و تكامل كه موردي براي عصيان و تبهكاري نيست، جايي براي اجراي اين برهان نخواهد بود.
آري، عدل الهي به معناي ظهور حق و اعمال حقيقت گسترده، شامل كل جهان آفرينش خواهد شد، ليكن اين همان برهان حقيقت است كه به عنوان چهارمين دليل معاد بيان شد؛ نه برهان عدالت كه در حوزه تشريع و تكليف جاري است.
2. عدالت خداوند، گرچه صفت فعل اوست، نه صفت ذات، ولي در اثر استناد به قدرت لايزال هرگز تخلف پذير نيست؛ يعني همانطوري كه ممكن نيست خداوند عدالت را رعايت نكند؛ ﴿و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تُظلم نفسٌ شيئاً﴾ [59]؛ يعني ترازوهاي عدل را مينهيم و به هيچكس ذرهاي ستم نميشود. ممكن هم نيست چيزي يا كسي مانع اجراي عدل او گردد و در نتيجه معاد كه ميعاد عدل خدا و جاي مجازات عادلانه پروردگار است، موجود نشود يا شخص خاص و گروه معيني در آن روز از احضار سرباز زند و با سرپيچي و طغيان حضور پيدا نكند؛ بلكه هم اصل معاد ضروري است، هم نسبت به تمام افراد و گروهها و امتها تحقق آن قطعي است؛ لذا تعبير قرآن كريم از آن روز به عنوان ﴿لا ريب فيه﴾ [60] است؛ يعني هرگز در وقوع آن شكي نيست؛ ﴿إنّ ما توعدون لاتٍ و ما أنتم بمعجزين﴾؛[61] ميعاد همه شما آمدني و قطعي است و هيچيك از قلمرو قدرت بر احضار خارج نخواهيد بود.
دليل ششم. تجرّد روح انسان
حقيقت انسان هرگز از بين نميرود و نابود نميشود.
انسان به استناد آنكه خويشتن را با علم حضوري مييابد و اشياء ديگر را از راه انديشه و تفكر ادراك ميكند، داراي حقيقتي مجرد و غير مادي است به نام روح كه هرگز احكام ماده و قوانين مادي در او راه ندارد و مرگ و نابودي نيز كه از آثار و لوازم ماده است، در حريم روح مجرد رخنه نميكند؛ بنابراين، مرگ انسان جز رهايي روح از قفس تن و انتقال از اين جهان به عالم ديگر نيست و معاد به معناي زنده نمودن روح نيست؛ بلكه به معناي تعلّق جديد همان روح زنده به بدن است و چون جريان تجرد روح در تبيين معاد سهم به سزايي دارد و طرح فلسفي آن در اين بحث گرچه سودمند است، ولي ميسور نيست؛ لذا بيان آن را با شواهد قرآني بسنده ميدانيم.
انسان در قرآن
قرآن كريم هدف والاي رسالت پيامبران را تهذيب نفس و تزكيه جان انسان ميداند[62] و اين مهم جز با شناخت روح ميسر نيست؛ زيرا بدون معرفت نفس چگونه ميتوان در تهذيب آن كوشيد و در تزكيه آن مجاهدت ورزيد؟! بنابراين، نميتوان پذيرفت اين كتاب كه مبيّن تمام معارف بشري است، در باب معرفت روح ساكت بوده و چيزي روشن در اين زمينه نياورده باشد؛ زيرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه ميتواند جهان خارج از خود را بشناسد؟! و اگر قرآن انسان را به خودش معرفي نكرده باشد، چگونه ميتواند جهان هستي را به وي بشناساند؟!
به همين جهت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛[63] هر كس خود را شناخت خداوند خويش را هم شناخته است و فرمود: «أعرفكم بنفسه أعرفكم بربّه»؛[64] هر كس خود را بهتر بشناسد، پروردگار خويش را بهتر شناخته است؛ چنان كه هر كس خدا را فراموش كند، خود را نيز فراموش خواهد كرد؛ ﴿... نسوا الله فأنسيهم أنفسهم... ﴾؛[65] خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنها را از ياد خودشان برد.
وقتي از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)درباره روح پرسش كردند، جوابي كه برابر وحي آسماني داد اين بود كه روح از سنخ امر خداوند است؛ ﴿و يسئلونك عن الرّوح قل الرّوح من أمر ربّي... ﴾.[66] و قرآن امر پروردگار را از عالم ملكوت، يعني از جنبه پيوند و ارتباط هر موجودي به خداوند جهان ميداند و آن را منزّه از زمان و برتر از تدريج معرفي ميكند؛ ﴿و ما أمرنا إلاّ واحدةٌ... ﴾؛[67] امر ما يكي بيش نيست و تحقق آن را به مجرّد اراده پروردگار ميداند؛ بدون دخالت چيز ديگر و بدون توقف بر شرايط مادي و اسباب استعدادي و مانند آن؛ ﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون ٭ فسبحان الّذي بيده ملكوت كلّ شيء و إليه تُرجعون﴾؛[68] تنها معرف امر پروردگار اين است كه هرگاه چيزي را اراده كند به آن بگويد باش، ميشود؛ پس خدايي كه ملكوت و جنبه ارتباط تحقق هر چيزي به دست اوست، منزّه از هرگونه تدريج و مادّيت و نظاير آن است و به سوي او بازگردانده ميشويد.
اين خطاب «كن» چون تكويني است، نه مانند ديگر خطابهاي قراردادي، زمينه پيدايش مخاطب را فراهم ميكند؛ يعني در خطاب تكويني مخاطب به مجرّد خطاب تحقق پيدا ميكند، ولي در خطابهاي اعتباري تا مخاطب تحقق نيافته باشد، خطاب جدّي نخواهد بود؛ بنابراين، روح از سنخ امر پروردگار است كه تنها اراده خداوند در پيدايش آن كافي است.
اكنون كه نظر قرآن كريم با شواهد گذشته درباره روح به طور فشرده معلوم شد، ميپردازيم به برخي از دلايل تفصيلي تجرد روح:
1. ﴿و لا تقولوا لمن يُقتل في سبيل الله أمواتٌ بل أحياءٌ و لكن لا تشعرون﴾ [69]؛ درباره كساني كه در راه خدا كشته شدهاند نگوييد مردهاند؛ بلكه آنان زندهاند، ليكن شما آگاه نيستيد.
2. ﴿و لا تحسبنّ الّذين قُتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربّهم يُرزقون﴾ [70]؛ نپنداريد كساني كه در راه خدا كشته شدند مردگاناند؛ بلكه آنها در پيشگاه خداوندشان زنده و از روزي برخوردارند.
بنابراين، ارواح شهدا زندهاند و هرگز از بين نميروند و اين معنا جز با تجرّد ارواح آنان سازگار نيست؛ زيرا اگر تمام ذرات پيكر شهيد به كام نابودي فرورود و چيزي از او باقي نماند، باز روح ملكوتي او زنده و از رزق خالص برخوردار است.
نميتوان گفت كه ارواح شهدا مجرّدند و با مرگ از بين نميروند، ولي ارواح ديگران مادي بوده، با مردن از بين ميروند؛ زيرا از جمله ارواحِ ديگران، ارواح پاك انبياء و اولياء الهي است كه از ارواح شهداء معمولي بالاترند و بديهي است كه آنها هم مجردند و هرگز از بين نميروند. از طرف ديگر، اگر روح در ذات و سرشت خود مجرّد نباشد، چگونه با شهادت مجرّد ميشود و اگر احتمال آن داده شود كه ارواح شهدا مادي بوده، در حضور پروردگار خويش روزي دريافت ميكنند، لازمهاش آن است كه آن حضور هم يك حضور مادي باشد و در آن صورت، مشكل ديگري پيش ميآيد كه بحث پيرامون آن از حوصله اين مقاله خارج است.
3. ﴿و من ورائهم برزخٌ إلي يوم يُبعثون﴾ [71]؛ يعني افرادي كه در آستانه مرگ قرار گرفتهاند، در پيش روي خويش عالم برزخ و واسطه ميان دنيا و آخرت دارند كه تا روز برانگيخته شدن ادامه دارد و اين انتقال جز با تجرد روح قابل توجيه نيست؛ زيرا هر فردي در هر حالت كه بميرد، خواه چيزي از ذرات پيكرش بماند يا نماند، او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نيز تعبير ميشود، زندگي متوسط بين دو عالم است و مرگ يك مرز عدمي ميان دنيا و آخرت نيست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زندهشود.
4. ﴿ و قالوا أإذا ضللنا في الأرض أءنّا لفي خلق جديد بل هم بلقاء ربّهم كافرون ٭ قل يتوفّيكم ملك الموت الّذي وُكّل بكم ثمّ إلي ربّكم تُرجعون﴾؛[72] منكران قيامت ميگفتند: يعد از آنكه مرديم و در زمين گم و نابود شديم، آيا دوباره زنده خواهيم شد؟! بلكه آنان به ملاقات پروردگارشان كافرند. در جواب بگو: فرشته مرگ كه به همين منظور وكالت يافته شما را توفّي ميكند؛ يعني شما را به صورت كامل و تام و تمام دربر ميگيرد، سپس به سوي پروردگارتان برگردانده ميشويد.
يعني مرگ در فرهنگ قرآن وفات است؛ نه فوت و فرق ميان اين دو آن است كه فوت نابودي و زوال است، ولي وفات اخذ تام و انتقال از عالمي به عالم ديگر است؛ چون تمام حقيقت انسان هنگام مرگ در اختيار فرشتگاني قرار ميگيرد كه مأمور توفّي و استيفاء جان انساناند.
بنابراين، چيزي از حقيقت انسان با مردن از بين نميرود تا نيازي به اعاده آن باشد؛ بلكه مرگ سير تازه و سفر جديدي است كه انسان آن را به پايانميبرد تا به مقصد نهايي برسد؛ ﴿إلي ربّك يومئذٍ المساق﴾؛[73] در هنگام مرگ به سوي پروردگار تو سوق و رفتن خواهد بود؛ «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا» [74]؛ مردم خفتگاني هستند كه وقتي ميميرند، بيدار ميشوند؛ پس مرگ سير تازه و سفر نو و بيداري از جهان ماده است.
چيزي كه با سير تازه و سفر نو و همچنين با بيداري از جهان ماده سازگار است، همان تجرد روح انساني است، و گرنه انساني كه تمام ذرات پيكر او طعمه حريق شده يا به طرز ديگري از بين رفته است، نه در برزخ سير تازهاي دارد و نه بيداري مخصوص؛ چون برزخ زندگي متوسط بين دنيا و آخرت است و انسان با انتقال از دنيا و ورود به جهان برزخ، از جريان گذشت شب و روز و تبديل يكي از آنها به ديگري و زوال روز به پديدآمدن شب و مانند آن مصون است؛ «أيُّ الجديدين ظعنوا فيه كان عليهم سرمداً»؛[75] يعني هر يك از شب و روز كه انسان در آن به سوي آخرت كوچ كند، همان بر او سرمدي خواهد شد؛ ديگر به دنبال شب روزي نيست و به دنبال روز، شبي نميباشد؛ «قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلي الحياة الدائمة و الدّار الباقية كما قال سبحانه و تعالي: ﴿كما بدأنا اوّل خلقٍ نعيده وعداً علينا إنّا كنّا فاعلين﴾؛[76] آنان با اعمال خويش از دنيا به سوي زندگي دائمي و سراي جاويد كوچ كردهاند؛ چنانكه خداوند سبحان فرمود: همانطوري كه آفرينش بدوي در اختيار ما بود، اعاده آن نيز همينطور است و اين وعده را حتماً انجام ميدهيم.
5. انسان تبهكار به مجرد مُردن وارد شعلههاي آتش ميشود؛ گرچه در امواج دريايي توفنده غرق شود؛ ﴿ممّا خطيئاتهم أُغرقوا فادخلوا ناراً... ﴾؛[77] يعني قوم نوح در اثر تبهكاريهاي ممتد و طغيانهاي طولاني به كام طوفانِ فراگير غرق گشتند و وارد آتش شدند و اين همان آتش برزخي است كه در درون درياي خروشان همه مشتعل است؛ ﴿... و حاق بِال فرعون سوء العذاب ٭ النّار يعرضون عليها غُدوّاً و عشيّاً... ﴾؛[78] فرعونيان پس از مرگ، هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه ميشوند.
اگر روح انساني مجرد نباشد و بعد از رهايي بدن، حيات ديگري با نظام خاص نداشته باشد، مجالي براي عذاب نخواهد بود؛ مخصوصاً عذابي كه به عنوان آتش برزخي باشد كه در درون طوفان هم زبانه ميزند. همچنين افراد وارسته اگر در درون خرمني از آتش سوخته شوند، به محض مردن و رهايي روح از بدن، وارد بوستاني از بوستانهاي بهشت خواهند شد؛ ﴿قُتِلَ أصحب الاُخدود ٭ النّار ذات الوقود ٭ إذ هم عليها قعود ٭ و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود﴾؛[79] گروهي از مؤمنين به ستم طاغوتيان عصر خود در كانالهايي از آتش معذب و طعمه امواج آتش شدند و با توجه به اين اصل ديني كه مؤمنانِ پارسا پس از مرگ به بوستانهاي بهشت برزخي منتقل ميشوند، آن گروهي كه به آتش ستم طاغيان سوختند، پس از مرگ بدون فاصله وارد باغستانهاي بهشت برزخ شدهاند و اين نشانه تجرد روح و حيات پايدار آنان بعد از رهايي از اين عالم و انتقال آنها به جهان ديگر با نظام مخصوص به آن عالم است.
6. ارواح انسانهايي كه به مقام شامخ اطمينان به خداوند رسيدهاند و از گزند هرگونه وسوسه فكري و آسيب هر نوع نوسان روحي و صدمه هر قسم تحيّر و اضطراب دروني مصون شدهاند، هنگام مرگ و بعد از آن، مورد خطاب خاص الهي قرار ميگيرند و خداوند سبحان به آنان ميگويد: اي جانهاي آرميده و مطمئن! به سوي پروردگارتان بازگرديد؛ در حالي كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضي و خشنود است؛ ﴿يا أيّتها النفس المطمئنّة ٭ ارجعي إلي ربّك راضيةً مرضيّةً﴾.[80]
چون خداوند از ماده و قوانين مادي منزّه و مبراست، بنابراين، رجوع به سوي آن ذات بيسمت و بيسو، رجوعي مادي نخواهد بود. وقتي رجوع به سوي خداوند مادي نباشد، رجوع كننده هم كه همان روح انسان است مادي نخواهد بود و اگر رجوع كننده محكوم قوانين مادي باشد و خود نيز جز مادّه چيز ديگري نباشد، رجوع و بازگشت او نيز مادي خواهد بود؛ يعني حتماً با يك تحوّل خاص مادي انجام پذير بوده، با يك نوع دگرگوني مادي تحقّق مييابد.
لازمه اين مطلب، مادي بودن خداوند است كه بايد سمت معيّن و سوي خاص و مانند آن داشته باشد تا يك شيء مادي با رجوع مادي به جهت مادي او بازگشت كند؛ در حالي كه پروردگار از هرگونه رنگ و بوي و جهت و لوازم مادّي منزّه است؛ بنابراين ميتوان از مجرد بودن خداوند پي برد كه رجوع به طرف پروردگار مادي نبوده، رجوع كننده به او نيز مجرّد است؛ ﴿إنّ المتّقين في جنّات و نهر ٭ في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾؛[81] پارسايان... در پيشگاه خداوند مقتدر حضور دارند. و همين مطلب را به طور گسترده درباره همه ارواح و تمام جانها ميتوان تعميم داد؛ زيرا همگان مشمول اصل بازگشت به طرف خداوندند؛ گرچه درجات آنان و مراتب بازگشت آنها به سوي پروردگار يكسان نيست؛ ﴿إنّا لله و إنّا إليه راجعون﴾؛[82] ما از آن خداونديم و به سوي او باز ميگرديم.
نكاتي كه در برهان تجرّد روح مطرح است:
1. چون حدّ وسط در اين برهان، تجرّد روح است و هر برهان چنان كه قبلاً بيان شد به مقدار حدّ وسط خود نفوذ دارد، بنابراين، قلمرو دلالت اين برهان همانا ضرورت معاد انسان و هر چيزي است كه روح مجرّد دارد و شامل غير آنها نميشود؛ پس نميتوان معاد كل جهان آفرينش يا جهان حركت و منطقه نفوذ تحول و دگرگونيهاي مادي را با اين دليل اثبات كرد؛ يعني با اين برهان ميشود ثابت كرد كه انسان و هر موجودي كه روح مجرد دارد وارد نظام ديگر و جهان ديگر ميشوند، ولي نميتوان اثبات نمود كه كل نظام موجود به يك نظام خاص ديگري تبديل ميشود.
2. چون اساس اين برهان، تجرّد روح است و وجود شيء مجرّد به اتكاء قدرت لا يزال الهي از بين نميرود، زيرا موجود مجرّد به غير از مبدأ فاعلي كه همانا موجود مجرد دائمي است، نيازي به مبدأ ديگر يعني مبدأ مادي ندارد تا در نتيجه تغيّر آن مبدأ مادي، دگرگون گردد؛ بنابراين، زندگي انسان پس از رهايي از دنيا براي او قطعي است؛ نه تنها به عنوان يك آينده احتمالي و ممكن بلكه به عنوان يك آينده حتمي و ضروري و اين، همان تعبير عميق قرآني است كه از قيامت و آينده انسان به عنوان ﴿لا ريب فيه﴾ [83] نام ميبرد؛ يعني هيچ شكي در تحقق قيامت نيست؛ چنان كه در برهانهاي گذشته هم معاد به عنوان يك امر قطعي ثابت شد.
3. همانطوري كه تجرد روح ميتوان بيانگر ضرورت معاد و حتمي بودن قيامت باشد، ميتواند تبيين كننده آنچه در متون اسلامي به عنوان برزخ و حيات متوسط بين دنيا و آخرت ياد شده است باشد؛ يعني برزخ را كه خود يك قيامت كوچكي است، ميتوان با تجرد روح توجيه نمود.
4. چون انسان تنها روح مجرد نيست، بلكه تركيبي است از روح مجرد و رقيقه آن كه جسم است، بنابراين، در تمام مراحل دنيا و برزخ و قيامتْ انسان داراي هر دو جنبه است كه در حقيقت در هر مرحله مناسب با نظام حاكم بر همان مرحله ميباشد، ولي با توجه به اين نكته كه جنبه جسماني انسان بعد از مرگ تابع جنبه روحاني او خواهد بود گرچه در دنيا هم بدن تابع روح است؛ زيرا نه انسان داراي دو حقيقت اصيل است؛ يكي حقيقت اصيل روح و ديگري حقيقت اصيل بدن و نه آنكه اصل انسان را بدن او تشكيل ميدهد كه روح تابع آن باشد؛ بلكه اصل انسان را روح مجرد او تشكيل ميدهد و بدن تابع اين حقيقت و فرع اين اصل است، ليكن اين اصالت روح و تبعيت بدن در قيامت روشنتر و ثابتتر خواهد شد و چون حقيقت انسان تركيبي است از يك اصل كه روح است و يك فرع كه همان بدن اوست، پس وقتي مرگ فراميرسد اصل يعني روح بدن را رها ميكند؛ لذا بدن فرسوده ميشود؛ نه آنكه فرع يعني بدن در اثر فرسودگي خود، روح را بيرون ميكند؛ يعني ترجمان مرگ اين نيست كه:
جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو ٭٭٭٭ گفت چه كنم خانه فرو ميآيد
بلكه مبيّن مرگ اين گفته است كه:
در تنگناي بيضه بود جوجه از قصور ٭٭٭٭ پر زد سوي قصور چو شد طائر شرف
يعني چون روح كه اصل است به كمال لايق خود (در هر راهي كه انتخاب كرد) رسيد، بدن را رها ميكند و اين فرع بياصل رو به فرسودگي مينهد؛ همانند جوجه كه با پر درآوردن خود، جدار محدود و قفسه بسته تخم را ميشكند و بر فراز قصرها پرواز ميكند يا ميوهاي كه با رسيدنش شاخه را رها ميكند؛ نه آنكه شاخه ميوه را از خود جدا نمايد.
خلاصه آنكه بدن در همه مراحل زندگي، مخصوصاً در قيامت، تابع روح و به منزله فرع است و جان انسان در حقيقت اصل اوست؛ لذا هر انساني در قيامت به صورتي محشور ميشود كه مطابق خصوصيتهاي روحي و ويژگيهاي دروني او باشد و صورتهاي گوناگون قيامت، تابع سيرتهاي مختلف است.
دليل هفتم. اشتياق به زندگي جاويد
در نهاد انسان محبّت زندگي جاودانه نهفته است
هر انساني در نهاد خويش به طور وضوح مييابد كه به حيات جاويد و زندگي دائم عشق ميورزد و از هرگونه زوال و نابودي رنج ميبرد و از آن ميگريزد و هرگز از اصل زندگي و جاودانه بودن آن ملالي احساس نميكند و ملالتهايي كه احياناً پيدا ميشود از اصل حيات نيست؛ بلكه از رويدادهاي ناگواري است كه با گذشت آنها و تبديل به برخورداري از پديدههاي ملايم، آن ملالها هم برطرف خواهد شد.
پس اصل اشتياق به زندگي جاويد محبوب نهاني و نهايي هر انسان است (همانند تشنگي كه در همه موجودات نباتي و حيواني و انساني وجود دارد) و چون در قلمرو تكوين و جهان حقيقت (نه پندار) هيچ چيزي باطل و بيهوده نيست، بنابراين، يك زندگي دائم و حيات مصون از مرگ در عالم وجود دارد كه اشتياق به آن در نهاد انسانها آرميده، علاقه به آن محبوب دروني و نهايي هر انسان است؛ زيرا اگر يك چنين حياتي در جهان آفرينش نميبود، اين اشتياق نهفته فراگير كه هر انساني در خويشتن آن را مييابد، عاطل و بيهوده ميبود؛ چون به حكم: ﴿كلّ نفس ذائقةُ الموت... ﴾ [84] و به حكم: ﴿و ما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد... ﴾.[85]
زندگي جاويد و حيات مصون از مردن در دنيا ممكن نيست و هيچ فردي در اين عالم براي هميشه نميماند و آنچه به عنوان آب زندگاني ناميده ميشود، كنايه از ايمان و معرفت است كه بهره مؤمنِ عارف ميگردد، وگرنه آب زندگاني نه از آسمان ميبارد، نه از زمين ميجوشد؛ بنابراين، وجود عالَمي كه مصون از زوال و محفوظ از پديده مرگ باشد يعني وجود قيامت كه در آن مرگ راه ندارد ضروري و قطعي است.[86]
نكاتي كه در برهان اشتياق به زندگي ابدي مطرح است:
1. چون مبدأ اين برهان حب بقاء جاودانه است، قلمرو نفوذ اين دليل خصوص انسان و مانند اوست كه شوق به زندگي دائمي در نهاد آنان نهفته است و بر اين اساس، بايد عالَمي وجود داشته باشد كه سراسر آن حيات بوده، از گزند مرگ مصون باشد و آن عالم همان قيامت است كه ﴿... إنّ الدّار الاخرة لهي الحيوان... ﴾،[87] ولي موجودات ديگري كه از اين حبّ بقاء ابدي برخوردار نيستند و اشتياق به زندگي جاويد در نهاد آنان تعبيه نشده يا راهي براي اثبات اين علاقه در درون آنها نيست، مشمول اين برهان نيستند و نميتوان با اين دليل ضرورت معاد را براي آنها اثبات كرد.
2. برهان حبّ زندگي ابدي، گاهي از اين راه تقرير ميشود كه محبّت وجودي رابط بين محب و محبوب است و بدون وجود خارجي محبوب، محبت در نهاد انسان به عنوان يك اصل طبيعي قرار نميگيرد و گاهي از اين راه كه وجود محبّتي چنين، حتماً به منظور هدف و غايت خارجي است. و فرق بين اين دو نوع محبت و تفصيل درباره آنها از حوصله بحث كنوني بيرون است.
تذكّر
1. چون برهان بر محور علم حصولي است و در علم حصولي مفهوم مطرح است و هر مفهومي از مفهوم ديگر جداست، لذا هر يك آنها ميتوانند مبدأ برهان قرار گيرند؛ گرچه مصداق همه آنها يك حقيقت باشد؛ بنابراين برهان رحمت و برهان حكمت و برهان عدالت و... از يكديگر در مقام استدلال جدايند؛ گرچه عينيّت خارجي آنها نسبت به خداوند متّحد است؛ لذا در قرآن كريم هر يك از اين اوصاف كمالي، جداگانه دليل ضرورت معاد قرار داده شدند.
2. چون اسماي جزئي پروردگار تحت اسماي كلي آن ذات نامحدودا واقعاند، لذا هيچيك از آنها مبدأ برهان مستقل واقع نشدند؛ بلكه به همان اسم كلي اكتفاء شد؛ مثلاً به رازق بودن يا جواد بودن و... استدلال نشد؛ زيرا همه اينها زير پوشش رحمت مطلق قرار دارند و شايد همين نكته باعث شدهست كه در قرآن كريم اسماء جزئي بهعنوان مبادي استدلال بر ضرورت معاد ذكر نشدند؛ يعني رازق بودن خداوند حدّ وسط قرار نگرفت، ولي رحيم بودن آن حضرت حدّ وسط برهان واقع شد.
بخش دوم. شبهات منكران معاد
قبل از نقل شبهات منكران و نقد آن، لازم است به اين نكته توجّه شود كه انكار مسائل جهانبيني يا اشكال در آنها ناشي از قصور شناخت آنهاست؛ به طوري كه اگر يكي از آنها به خوبي تصور شود و حدود آن كاملاً مشخص گردد، مجالي براي توقف در آن يا نفي آن نخواهد بود؛ زيرا درك صحيح از يك واقعيت همراه با اقامه برهان بر تحقق آن واقعيت است، ولي ممكن است يك مسئله مربوط به جهانبيني درست درك شود، ليكن عامل انكار، جنبه علمي آن مسئله نباشد؛ بلكه لوازم عملي آن كه باعث يك سلسله محدوديتها و كنترل برخي از آزاديهاي كاذب ميشود، موجب نپذيرفتن آن واقعيت باشد.
جريان معاد نيز از اين قبيل است؛ زيرا منكران قيامت دليلي بر نفي آن اقامه نكردهاند؛ بلكه فقط از آن به عنوان يك امر شگفتآميز و تعجببار[88] ياد نمودهاند و از اين رهگذر، وقوع آن را بعيد شمردهاند؛ بيآنكه به عدم آن يقين داشته باشند؛ چنانكه درباره توحيد[89] و همچنين وحي و نبوت[90] نيز در حدّ تعجب و شگفتي ماندند و به همين جهت آنها را نپذيرفتند؛ بيآنكه در هيچيك از اين موارد يقين به عدم آنها داشته باشند؛ ﴿و قالوا ما هي إلاّ حياتُنا الدّنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إلاّ الدّهر و ما لهم بذلك من علم إن هم إلاّ يظنّون﴾؛[91] گفتند غير از زندگي دنيا كه ميميريم و زنده ميشويم چيزي نيست و ما را جز روزگار چيزي از بين نميبرد. آنان به اين مطلب علم ندارند؛ بلكه فقط گمان ميبرند؛ ﴿و إذا قيل إنّ وعد الله حقٌّ والساعة لاريب فيها قُلتم ما ندري ما الساعةُ إن نظنّ إلاّ ظنّاً و ما نحن بمستيقنين﴾؛[92] هنگامي كه گفته شود وعده خدا ثابت است و شكي در قيامت نيست، ميگوييد: نميدانيم قيامت چيست. ما فقط گماني ميبريم و ما يقين به وقوع آن نداريم.
نشانه آنكه انكار معاد در اثر عدم درك صحيح معناي آن است، اين است كه وقتي خواستند استدلال كنند، گفتند: اگر معاد حق است و زندگي پس از مرگ درست است، پدران ما را كه مردهاند بياوريد؛ ﴿و إذا تتلي عليهم اياتنا بيّنات ما كان حجّتهم إلاّ أن قالوا ائتوا بابائنا إن كنتم صادقين﴾؛[93] منكران معاد پنداشتند كه قيامت در همين دنياست يا نظام آن عين نظام حاكم در دنيا است بدون هيچ تفاوتي بين دنيا و آخرت؛[94] از اينرو گفتند اگر معاد حق است، چرا نياكان ما بر نميگردند و دوباره زنده نميشوند؟
امّا قرآن كريم ضمن تحليل عميق از قيامت و تبيين نظام حاكم در آن جهان، به قدرت لايزال الهي تكيه ميكند[95] و در پاسخ منكراني كه ميپرسند: چه كسي ما را دوباره زنده ميكند؟ بگو: همان كسي كه شما را بار اول از نيستي به هستي آورد. سپس سرها را به نشانه خضوع علمي در برابر تو (پيامبرص) به زير ميبرند[96] و ميگويد كه زنده كردن مردهها پس از مرگ، هيچ امتناعي ندارد؛ بلكه از احياء ابتدايي آنها آسانتر است؛[97] گرچه در برابر قدرت نامحدود، تمام اشياء يكساناند و در اين جهت، بين آسانها و دشوارها هيچگونه تفاوتي نيست. زيرا همانطور كه علم نامحدود خدا به همه حقايق يكسان احاطه دارد و اينطور نيست كه به بعضي از آنها آسانتر از برخي ديگر آگاه شود.
به عبارت ديگر، علم نظري و بديهي براي خداوند يكنواخت است؛ زيرا در حضور همگاني اشياء اين گونه از مفاهيم راه ندارد. در قدرت بيكران خدا نيز سهلي و سختي را راهي نيست؛ لذا اگر در بعضي از آيات، جريان معاد اشياء را آسانتر از جريان بدوي آنها ميداند، به زبان مردم و براي فهماندن مطلب به مردم است؛ نه آنكه واقعاً اِعاده آسانتر از احياء بدوي آنها باشد؛ بلكه هر دو در برابر قدرت نامحدود حق يكسان، سهل و آسان است و براي همين نكته است كه قرآن كريم ميفرمايد: خداوند بالاتر از آن است كه اشياء در برابر او فرق كنند و چيزي براي وي آسانتر از چيز ديگر باشد؛ بلكه اينگونه پاسخها به عنوان جدال احسن است.
با توجه به مطلب گذشته، شبهه منكران معاد كه احياء مجدّد و زنده كردن ابداني را كه تمام اجزاء آنها پراكنده شده است بعيد و عجيب ميشمارند،[98] هيچ موردي ندارد؛ از اينرو قرآن كريم بعد از آنكه به اينگونه شبهههاي واهي پاسخ قاطع ميدهد، ميگويد: عامل ملحدان، شبهه علمي آنها نيست؛ بلكه انگيزه انكارْ شهوت عملي و بيبندوباري است كه مانع پذيرش معاد و مانع ايمان به روز حساب و مجازات ميشود؛ ﴿أيحسب الإنسان ألّن نجمع عظامه ٭ بلي قادرين علي أن نسوّي بنانه ٭ بل يريد الإنسان ليفجر أمامه ٭ يسئل أيّان يوم القيامة﴾؛[99] آيا انسان ميپندارد كه ما استخوانهاي او را جمع نميكنيم؟! آري ما ميتوانيم سر انگشتان ظريف او را كه از خطوط خاص و پيچيدگيهاي مخصوص تشكيل شده است تسويه نماييم؛ پس شبهه ناتواني بر انجام معاد موردي ندارد؛ بلكه اين انسان منكر قيامت ميخواهد تبهكارانه زندگي كرده، عاملي براي توجيه تبهكاريهاي خود فراهم كند و آن عامل، همانا انكار عالم پس از مرگ و نفي روز حساب و جزاست؛ چنان كه انكار توحيد از سوي بعضي از مشركان عاملي جز طغيان دروني و خودكامگي آنها نداشته و ندارد؛ ﴿و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلماً و علوّاً... ﴾؛[100] معارف و آيات روشن خداوند را انكار كردند؛ در حالي كه به آنها يقين داشتند و انگيزه اين انكار ستمگري و افزونطلبي آنها بود.
براي اصلاح اينگونه انگيزهها و پديدههاي دروني بايد از حكمت عملي استمداد نمود تا با تهذيب نفس و تزكيه جان از رذائل اخلاقي، موانع پذيرش اصول اسلامي و انسان برطرف شود؛ زيرا قرآن شفاي همه بيماريهاي دروني است؛ ﴿... شفاء لما في الصّدور... ﴾.[101] بيماريهاي علمي (انكار جهل ترديد وَهْم...) را با برهان و جدال احسن درمان ميكند و امراض عملي (استكبار شهوتراني...) را با موعظه حسنه بهبود ميبخشد.
خلاصه آنكه اگر درباره ادلّه ضرورت معاد درست دقت شود، نه تنها وجود قيامت را به خوبي اثبات ميكند، بلكه هرگونه شبهه انتقادي را نيز حل خواهد كرد؛ مثلاً جريان خلود و ابدي بودن آن عالم و اينكه چرا با يك سلسله اعمال محدود و موقت انسان به جزاي ابدي ميرسد و چطور سعادتمندان آن جهان از زندگي دائمي همسان و يكنواخت خسته نميشوند و سؤالهايي مانند آن را با تحليل برهان حركت و اينكه پايان حركت جهان ثبات است، نه سكون و اينكه اعتقاد به معارف الهي موجب تكامل روح مجرد خواهد شد، ميتوان پاسخ داد و نيز مشكلاتي مانند اينكه بدن در آن عالم كاملاً تابع روح است،بيش از آن مقداري كه در اين جهان از روح تبعيت ميكند و اينكه نظام حاكم بر آن عالم غير از نظام حاكم بر اين جهان است، گرچه افراد آن عالم همين افراد خواهند بود، به خوبي قابل حل است.
اكنون براي آنكه روشن شود كه نظام حاكم در قيامت غير از نظام حاكم در دنياست، به بيان پارهاي از قوانين آن عالم ميپردازيم تا امتياز آن با قوانين اين جهان معلوم شود و قهراً هر شبههاي كه براساس مقايسه آخرت با دنياست، برطرف گردد.
نظام زندگي انسان در قيامت فردي است؛ نه اجتماعي.
انسان در دنيا داراي زندگي اجتماعي است و زيستن به صورت فردي دشوار يا ممتنع خواهد بود؛ چنانكه در مسئله وحي و نبوت و ضرورت رسالت پيامبران به تفصيل بيان شد، ولي زندگي انسان در قيامت فردي است؛ نه اجتماعي؛ يعني هر فردي به تمام نيازمنديهاي خويش كه فرآوردههاي دنيايي اوست، دسترسي دارد[102] و در هيچ امري به ديگري نياز ندارد؛ زيرا تمام لوازم زندگي و امكانات آن از مسكن و خوراك و پوشاك و ديگر شئون لازم آماده است و حاجتي به تحصيل آن نيست؛ از اينرو، نه مسائل خانوادگي از قبيل توليد و مانند آن مطرح است، نه امور اجتماعي از قبيل تعاون و توزيع كار و مبادلات و معاملات مطرح ميشود، نه دست يازيدن به اسباب و علل عادي براي نيل به اهداف و رسيدن به مقاصد لازم است؛ زيرا هر مقصودي از پيش تهيه شده و هر مقصدي قبلاً تأمين شده است؛[103] چون دنيا جايگاه عمل و كوشش، و آخرت عالَم جزا و آرامش است.
اگر بار خار است، خود كشتهاي ٭٭٭٭ و گر پرنيان است، خود رشتهاي
قرآن كريم درباره نفي زندگي اجتماعي و نيز راجع به نفي پيوند نسبي و قطع ارتباط سببي چنين ميگويد: ﴿و لقد جئتمونا فُرادي كما خلقناكم أوّل مرّة﴾؛[104] شما تنها آمديد؛ همانطوري كه هنگام آفرينش و ميلادتان در دنيا تنها بوديد و هيچ متاعي را به همراه نياورديد؛ ﴿و كلّهم اتيه يوم القيامة فرداً﴾؛[105] هر يك از آنها در قيامت تنها ميآيد؛ يعني در حالي كه جمعاند تنها و فردند و با اينكه همه حضور دارند، هر يك از ديگري جدا و از ديگران گسسته است؛ به طوري كه نه او مسئول آنهاست، نه آنان مسئوليت او را به عهده دارند، نه او بار ديگران را ميبرد، نه آنان بارگران او را حمل ميكنند؛ ﴿... و لاتزر وازرةٌ وزر اُخري... ﴾؛[106] چون قيامت، هم روز جمع است، هم روز فصل، لذا همگان حاضرند، ولي از يكديگر جدايند؛ ﴿فإذا نُفخ في الصّور فلا أنساب بينهم يومئذ... ﴾؛[107] هنگامي كه طليعه قيامت ظاهر شود، هيچگونه پيوند نسبي بين افراد نيست؛ نه در آنجا پيدايش و زنده شدن افراد همراه با توليد و رابطه نسبي است، زيرا همه يكسان زنده ميشوند، نه نسبتهاي گذشته دنيا در آن موقف نقشي دارد؛ بلكه انسان در آن عالم از انساب خود گريزان است؛ ﴿يوم يفرّ المرء منخيه ٭ و أُمّه وأبيه ٭ و صاحبته و بنيه ٭ لكلّ امريء منهم يومئذ شأنٌ يُغنيه﴾؛[108] هر فردي در آن روز از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش ميگريزد؛ براي هر يك از آنان در آن روز كار و شغل مخصوصي است كه او را از توجّه به ديگران باز ميدارد.
همچنين هر فردي حاضر است آنان را فداي نجات خويشتن كند؛ ﴿... يودّ المجرم لو يفتدي من عذاب يومئذ ببنيه ٭ و صاحبته و أخيه ٭ و فصيلته الّتي تؤويه ٭ و من في الأرض جميعاً ثمّ ينجيه﴾؛[109] يعني هيچگونه پيوندي نسبي يا قبيلگي و نژادي و ميهني و اقليمي و ديگر قراردادهاي تاريخي يا جغرافيايي دنيا در آن روز تأثيري ندارد و از اين رهگذر، «قبيله» كه به لحاظ معاشرت با يكديگر در دنيا به عنوان «عشيره» معروف است، به لحاظ گسيختگي از هم و جدايي از يكديگر در آن روز، در آيه فوق «فصيله» ناميدهشده و همچنين هيچگونه مسائل اجتماعي در آن عالم نقشي ندارد.
لذا هيچ دوستي، حال دوست حميم و گرم خود را نميپرسد؛ ﴿لا يَسئل حميمٌ حميماً﴾ [110] و پيوند سؤال و جواب بين دوستان دنيايي بريده خواهد بود؛ بلكه آنها دشمنان يكديگر ميشوند؛ زيرا در اثر دوستي كاذب در دنيا حق را فراموش كرده، دوستان خودش و خرسندي خاطر آنها را بر رضاي خداوند ترجيح دادند؛ ﴿الأخلاّء يومئذ بعضهم لبعضٍ عدوّ... ﴾ [111] و نيز پيوندهاي اجتماعي و علل و اسباب دنيايي را در آنجا راه نيست و مجالي براي توسل جستن به اسباب عادي نخواهد بود؛ ﴿إذ تبرّء الّذين اتّبعوا من الّذين اتّبعوا و رأوا العذاب و تقطّعت بهم الأسباب﴾؛[112] هنگامي كه رؤسا از پيروان گمراه خود بيزاري جستند و عذاب را مشاهده كردند و همه پيوندها و روابط بين آنان بريده شد كه ديگر نه رؤسا ميتوانند پيروان خود را ابزار و وسيلهاي براي وصول به آرمانهاي كاذب قرار دهند، نه پيروان ميتوانند به ياري رؤساي خويش به اهداف خود نائل گردند.
بايد توجّه داشت كه قانون عليت و معلوليت هرگز از بين نميرود و در هيچ مورد چيزي بدون نظام عِلّي و معلولي يافت نميشود و رابطه بين سبب و مسبب، آنچنان در بين موجودات جهان هستي مستحكم است كه از بين رفتن آن مساوي است با زوال آفرينش و انهدام هر موجودي كه هستي او عين ذاتش نيست و مراد از بريدن اسباب و علل چنانكه اشاره شد همان سببهاي دنيايي و تخيّلي است كه گمان ميرفت در تحقق اشياء نقش واقعي دارند و در پيدايش چيزي تأثير حقيقي دارند، وگرنه اصل علّيت با ظهور تامّ مسبّب الاسباب روشنتر خواهد شد و در نتيجه، بطلان علّيت پنداري بعضي از اشياء آشكار ميگردد.
همچنين در نظام آخرت هيچگونه مبادلات اقتصادي يا بخششهاي مالي و مانند آنها وجود ندارد؛ ﴿يومٌ لا بيعٌ فيه و لا خُلّةٌ﴾؛[113] در آن روز، نه داد و ستدي است، نه گذشتهاي دوستانه.
نيز در آن عالم علوم تجربي و مانند آن عملكردي ندارند؛ يعني نه حاجت به هندسه مهندسان است، نه نياز به طب پزشكان؛ زيرا نه جريان راهسازي و احداث ساختمان در آن روز مطرح است، نه جريان درمان بيماران و علاج مرضي در آن عالم موضعي دارد. همچنين ساير دانشهايي كه به منظور تأمين نظام اجتماعي در دنيا نقشي دارند در آن روز بيرنگ و بياثر ميباشند؛ لذا رفته رفته اين سلسله دانشها از ياد دانشمندان علوم تجربي زائل ميشوند، ولي دانشهاي متافيزيكي و علم توحيد و وحي و نبوت و قيامت و ساير مسائل الهي كه در دنيا فراهم شده است، همراه با روح انساني از دنيا به آخرت منتقل شده و شكوفا ميشود؛ زيرا در اين مسائل هر چه به عنوان علم بود، به عين ميآيد و هر چه در گوش بود، به آغوش كشيده ميشود:
«از علم به عين آمد و از گوش به آغوش».[114]
اين تحليل عميق درباره انواع علوم، همان است كه محيالدين عربي در رسالهاي به عنوان تواصوا بالحقّ براي معاصرش امام رازي نوشت و او را به تحصيل علومي نظير مبدأ و معاد از راه شهود، نه مفهوم حصولي، تشويق كرد كه نه تنها بعد از مرگ از بين نميروند، بلكه شكوفاتر و مشهودتر ميگردند؛ بر خلاف دانشهاي مادي كه براي پس از مرگ موضعي ندارند.
خلاصه آنكه نظام فرهنگ مادي را نظير ساير نظامهاي بيان شده راهي به قيامت نيست و همه اين مطالب، روشنگر آن است كه نظام زندگي انسان در معاد فردي است؛ نه اجتماعي و معناي زندگي فردي در قيامت اين نيست كه يك فرد تمام نيازمنديهاي خود را شخصاً فراهم ميكند؛ وگرنه در آن روز مجالي براي فراهم نمودن چيزي نيست؛ بلكه هر فردي رهين فرآوردهها و دستآوردهاي خويش است؛ ﴿كلّ امريء بما كسب رهينٌ﴾.[115]
تنها گروهي كه در گرو چيزي نيستند، رادمرداني هستند كه جز يُمْن و بركت چيزي از آنها صادر نشده است. اينان به تعبير قرآن كريم اصحاب يمين ميباشند كه رهن چيزي نخواهند بود؛ ﴿كلّ نفس بما كسبت رهينةٌ ٭ إلاّ أصحاب اليمين﴾ [116] و آزادگان امروز در قيامت آزادهاند و افسار گسيختگان امروز هنگام معاد دربندند.
نيز نمونههايي از نظام زندگي فردي را ميتوان در نحوه مجازاتهاي قيامت مشاهده كرد؛ زيرا در آن روز گذشته از بهشت و آسايشهاي آن و دوزخ و رنجهاي غمبار آن، يك سلسله از نشاطها و فروغها و كمالها وجود دارد كه عين وجود انسان مؤمن و وارسته است؛ همچنان كه يك رشته از عذابها و تاريكيها هست كه عين وجود انسان كافر و تبهكار ميباشند. درباره مؤمن قرآن كريم چنين ميگويد: ﴿يوم تري المؤمنين و المؤمنات يسعي نُورهم بين أيديهم﴾؛[117] روزي كه ميبيني مردان و زنان با ايمان را كه نورشان پيشاپيش ايشان شتابان است؛ بنابراين، مؤمن در قيامت نوراني خواهد بود.
اتحاد عامل و عمل
چون در آن عالم جز صراط مستقيم راه ديگري وجود ندارد، پس همان صراط مستقيم كه به باريكي و تيزي معروف است، براي اينان آنچنان پهن و نرم خواهد بود كه شتابان بر آن ميگذرند: ﴿هُم درجاتٌ عند الله﴾.[118]
اتحاد جزا و عمل
يعني همانطوري كه براي مؤمنان در قيامت درجاتي است،[119] همچنين خودشان نيز درجاتي خواهند بود و انسان در آن مرحله عين همان كمالي است كه فراهم كرده است؛ ﴿فأمّا إن كان من المقرّبين ٭ فروحٌ و ريحانٌ و جنّة نعيم﴾؛[120] يعني گذشته از آنكه براي مقربان الهي راحتي و روزي پاك تعبيه شده است، خودشان هم از يك نظر ديگر، عين روح و ريحان و بهشت دلنشين خواهند بود؛ چنانكه تكذيب كنندگان گمراه، خود عذاب آماده و سوزان خواهند بود؛ از خود پذيرايي ميشوند و با خود ميسوزند؛ ﴿و أمّا إن كان من المكذّبين الضالّين ٭ فنُزُلٌ من حميم ٭ و تصليةُ جحيم﴾.[121]
و نيز درباره كافر و تبهكار چنين ميگويد: ﴿... فاتّقوا النّار الّتي وقودها النّاس والحجارة... ﴾؛[122] از آتشي بپرهيزيد كه آتش گيره آن مردم و سنگ است؛ ﴿إنّ الّذين كفروا لن تُغني عنهم أموالهم و لا أولادهم من الله شيئاً و أُولئك هم وَقود النّار﴾؛[123] كافران در قيامت از اموال و اولادشان طرفي نميبندند و آنها آتش گيره جهنّماند؛ ﴿و أمّا القاسطون فكانوا لجهنّم حطباً﴾؛[124] ستمگران خود هيزم جهنّم ميباشند.
يعني گذشته از جهنّم و عذاب موجود، شخص كافر نيز به همراه خود عذاب حمل ميكند و خود نيز پيكره عذاب و عذاب تجسم يافته است؛ زيرا گذشته از بهشت موعود و آماده، شخص مؤمن نيز به همراه خويش رحمت و نعمت حمل مينمايد؛ بهطوري كه خودْ نعمتِ ممثّل خواهد بود و متن اعمال انسان در قيامت ظاهر و متمثّل ميشود؛ ﴿يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بينها و بينه أمداً بعيداً... ﴾؛[125] روزي كه هر انساني متن عمل خويش را كه خير باشد حاضر مييابد و هر كردار بدي را كه انجام داده است، دوست دارد كه بين او و عين عمل بدِ او فاصله و دوري باشد؛ ﴿... كذلك يريهم الله أعمالهم حسرات عليهم... ﴾؛[126] اين چنين خداوند اعمال آنها را كه حسرت آنها است، به ايشان نشان ميدهد؛ ﴿... و لا تجزون إلاّ ما كُنتم تعملون﴾؛[127] مجازاتنميشويد، مگر همان كه انجام داديد؛ يعني جزاي شما خود عمل شماست.
حضرت امام سجّاد(عليهالسلام) در اينباره چنين ميگويد: «و صارت الأعمال قلائد في الأعناق»؛[128] يعني كردارها قلاّدههاي گردن خواهند شد و اصل تمثيل: «اعمال ناروا به صورت غلهاي گردن» در سوره «سبأ» آمده است؛ ﴿... و جعلنا الأغلال في أعناق الّذين كفروا هل يجزون إلاّ ما كانوا يعملون﴾.[129]
خلاصه آنكه غير از عذاب و نعمت قيامت، برابر وعده و وعيد الهي كه موجود و آماده است، متن عمل نيز در معاد مشهود و به صورت عذاب يا نعمت متمثّل خواهد شد و هرگز از انسان جدا نميشود.
همه مطالب ياد شده، نشانه آن است كه نظام زندگي در قيامت فردي است؛ نه اجتماعي و هر فردي در گرو كارهاي خويشتن است و انتقامي كه در آن روز از تبهكاران گرفته ميشود؛ ﴿إنّا من المجرمين منتقمون﴾ [130] به منظور تشفّي و آرامش دل آزرده نيست؛ آنطور كه در انتقامهاي فردي در دنيا به عمل ميآيد و نيز نظير انتقامي كه محاكم قضايي از مجرمين ميگيرند نيست؛ زيرا هدف مهم آن برقراري نظم و امنيت اجتماعي است، ولي در قيامت مجالي براي اين قبيل هدفها وجود ندارد.
اگر نظيري براي انتقام قيامت بتوان بيان كرد، شبيه انتقام گرفتن طبيب است از بيماري كه از دستور طبي وي سرپيچي ميكند؛ يعني در واقع متن همان عملِ خلافِ دستور است كه مايه رنجوري مريض و سرانجام موجب هلاكت او ميشود؛ گرچه فرق دقيقي ميان انتقام طبيب از بيمار و ميان انتقام از مجرمين در قيامت هست؛ زيرا انتقام قيامت همانند انتقامي است كه ولي كودك بازيگوش كه با ارشاد مربّي خود رفتار نميكند و با مار پر سمّ خوشرنگ بازي ميكند يا به شعله زرّين آتش دست ميزند از او ميگيرد؛ كه بازي با آن ماريا دست زدن به شعله همان و مسموم شدن يا سوختن همان؛ نه آنكه مانند ناپرهيزي بيمار باشد كه بعداً آن غذاي مطبوع بالفعل به صورت سمّ درآيد، ليكن براي تقريب به ذهن، به منظور شناخت انتقام قيامت همين اندازه كافي است.
الحمد للّه ربّ العالمين
جوادي آملي
[1] ـ سورهقيامت، آيات 3 ـ 5.
[2] ـ سوره ص، آيه 26.
[3] ـ نهج البلاغه، خطبه 176.
[4] ـ سوره ص، آيه 46.
[5] ـ سوره سبأ، آيه 3.
[6] ـ سوره نحل، آيه 38.
[7] ـ سوره نساء، آيه 87.
[8] ـ سوره نحل، آيه 89.
[9] ـ سوره نساء، آيه 174.
[10] ـ سوره غافر، آيه 39.
[11] ـ سوره اعراف، آيه 187.
[12] ـ نهج البلاغه، خطبه 42.
[13] ـ سوره آل عمران، آيه 9.
[14] ـ سوره حديد، آيه 3.
[15] ـ سوره ذاريات، آيه 56.
[16] ـ سوره ابراهيم، آيه 8.
[17] ـ سوره آلعمران، آيه 9.
[18] ـ سوره ص، آيه 27.
[19] ـ سوره دخان، آيه 38.
[20] ـ سوره حجر، آيه 85.
[21] ـ سوره آل عمران، آيه 97.
[22] ـ سوره آل عمران، آيه 191.
[23] ـ سوره مؤمنون، آيات 115 ـ 116.
[24] ـ سوره طه، آيه 50.
[25] ـ سوره انعام، آيه 12.
[26] ـ سوره فاتحة الكتاب، آيات 2 ـ 4.
[27] ـ سوره حج، آيه 74.
[28] ـ سوره انعام، آيه 91.
[29] ـ سوره زمر، آيه 67.
[30] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[31] ـ سوره نساء، آيه 87.
[32] ـ سوره ابراهيم، آيه 48.
[33] ـ سوره زمر، آيه 67.
[34] ـ سوره انعام، آيه 38.
[35] ـ سوره هود، آيه 56.
[36] ـ مثنوي معنوي، دفتر 2، بيت 29ـ27.
[37] ـ سوره نبأ، آيه 39.
[38] ـ سوره نور، آيه 25.
[39] ـ سوره حج، آيه 69.
[40] ـ سوره طارق، آيه 9.
[41] ـ سوره نساء، آيه 42.
[42] ـ سوره زلزال، آيه 2.
[43] ـ سوره سجده، آيه 12.
[44] ـ سوره ق، آيه 22.
[45] ـ سوره حاقه، آيه 18.
[46] ـ سوره نحل، آيه 39.
[47] ـ سوره اعراف، آيه 8.
[48] ـ سوره كهف، آيه 105.
[49] ـ سوره ابراهيم، آيه 43.
[50] ـ سوره بقره، آيه 166.
[51] ـ نهج البلاغه، حكمت 415.
[52] ـ در جلد سوم مجموعه «سرچشمه انديشه» پيرامون «نظام احسن» بحث شده است.
[53] ـ سوره ص، آيه 28.
[54] ـ سوره جاثيه، آيات 21 ـ 22.
[55] ـ سوره سجده، آيه 18.
[56] ـ سوره يس، آيه 59.
[57] ـ سوره زلزال، آيات 7 ـ 8.
[58] ـ نهج البلاغه، خطبه 102.
[59] ـ سوره انبياء، آيه 47.
[60] ـ سوره آل عمران، آيه 9.
[61] ـ سوره انعام، آيه 134.
[62] ـ سوره جمعه، آيه 2.
[63] ـ بحار الانوار، ج2، ص32.
[64] ـ الفوائد الطوسيّة، ص79.
[65] ـ سوره حشر، آيه 19.
[66] ـ سوره اسراء، آيه 85.
[67] ـ سوره قمر، آيه 50.
[68] ـ سوره يس، آيات 82 ـ 83.
[69] ـ سوره بقره، آيه 154.
[70] ـ سوره آل عمران، آيه 169.
[71] ـ سوره مؤمنون، آيه 100.
[72] ـ سوره سجده، آيات 10 ـ 11.
[73] ـ سوره قيامة، آيه 30.
[74] ـ بحار الانوار، ج4، ص43.
[75] ـ نهج البلاغه، خطبه 221.
[76] ـ همان، خطبه 111.
[77] ـ سوره نوح، آيه 25.
[78] ـ سوره غافر، آيات45 ـ 46.
[79] ـ سوره بروج، آيات 4 ـ 7.
[80] ـ سوره فجر، آيات 27 ـ 28.
[81] ـ سوره قمر، آيات 54 ـ 55.
[82] ـ سوره بقره، آيه 156.
[83] ـ سوره آلعمران، آيه 9.
[84] ـ سوره آل عمران، آيه 185.
[85] ـ سوره انبياء، آيه 34.
[86] ـ اسفار، ج 9، ص 241.
[87] ـ سوره عنكبوت، آيه 64.
[88] ـ سوره ق، آيات 2 ـ 3.
[89] ـ سوره ص، آيه 5.
[90] ـ سوره ص، آيه 4.
[91] ـ سوره جاثيه، آيه 24.
[92] ـ سوره جاثيه، آيه 32.
[93] ـ سوره جاثيه، آيه 25.
[94] ـ سوره واقعه، آيه 61.
[95] ـ سوره احقاف، آيه 33.
[96] ـ سوره اسراء، آيه 51.
[97] ـ سوره روم، آيه 27.
[98] ـ سوره سبأ، آيه 7.
[99] ـ سوره قيامت ، آيات 3 ـ 6.
[100] ـ سوره نمل، آيه 14.
[101] ـ سوره يونس، آيه 57.
[102] ـ سوره مزمل، آيه 20.
[103] ـ سوره مزمّل، آيه 20.
[104] ـ سوره انعام، آيه 94.
[105] ـ سوره مريم، آيه 95.
[106] ـ سوره انعام، آيه164.
[107] ـ سوره مؤمنون، آيه 101.
[108] ـ سوره عبس، آيات 34 ـ 37.
[109] ـ سوره معارج، آيات 11 ـ 14.
[110] ـ سوره معارج، آيه 10.
[111] ـ سوره زخرف، آيه 67.
[112] ـ سوره بقره، آيه 166.
[113] ـ سوره بقره، آيه 254.
[114] ـ ديوان اشعار سنايي غزنوي.
[115] ـ سوره طور، آيه 21.
[116] ـ سوره مدثر، آيات 38 ـ 39.
[117] ـ سوره حديد، آيه 12.
[118] ـ سوره آل عمران، آيه 163.
[119] ـ سوره انفال، آيه 4.
[120] ـ سوره واقعه، آيات 88 ـ 89.
[121] ـ سوره واقعه، آيات 92 ـ 94.
[122] ـ سوره بقره، آيه 24.
[123] ـ سوره آل عمران، آيه 10.
[124] ـ سوره جن، آيه 15.
[125] ـ سوره آل عمران، آيه 30.
[126] ـ سوره بقره، آيه 167.
[127] ـ سوره يس، آيه 54.
[128] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 42.
[129] ـ سوره سبأ، آيه 33.
[130] ـ سوره سجده، آيه 22.