17 01 2004 4884903 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 28

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)

اين آيه ناظر به ابطال كثرتهاي ديني و مذهبي است كساني كه در دين اختلاف كردند در مذهب اختلاف كردند در عقايد توحيدي و وحي و نبوت و معاد اختلاف كردند در مسائل فقهي اختلاف كردند واين اختلافشان روي تفسير بود اينها را تحليل مي‌كند به مناسب اين آيه بحث درباره كثرت گرايي ارائه شد چند فراز اين بحث ارائه شد قرآن كريم كه اولين منبع ديني است چون نوراست منزه از هر گونه اختلاف است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ نساء اين مطلب را بازگو كردند كه هرگز در قرآن اختلافي نيست فرمود اگر اين كتاب از نزد غير خدا بود اختلافي در آن راه پيدا مي‌كرد و چون از ناحيه خداي سبحان آمده است هيچ اختلافي در آن نيست آيه 82 سوره مباركه نساء اين است كه ﴿أفلا يتدبّرون القرآن ولوكان من عند غير الله لو جدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾ به صورت بحث استثنايي ترسيم شده چون تالي باطل است پس مقدم هم مثل او است كتابي كه در قرن بيش از بيست سال به تدريج نازل شده باشد در شرايط گوناگون جنگ و صلح نازل شده باشد در جريان گوناگون محاصرهٴ اقتصادي و مانند آن نازل شده باشد در جريان شكست و پيروزي نازل شده باشد و مانند آن چنين كتابي حتماً بايد در بعضي از جاهايش يك اختلافي رخنه بكند در حاليكه هيچ اختلافي در اول تا آخر قرآن نيست بنابراين در جريان پلولاريزم و كثرت گرايي و امثال ذلك اينچنين نيست كه بعضي از آيات كثرت گرايي را نفي بكند بعضي را اثبات بكند كه بشود تعارض تا ما بگوييم در صورت تعارض ادله بايد از هر دو دليل دست برداشت به اصل مراجعه كرد از آن سنخ نيست اگر اختلافي در آيات قرآن كريم است از سنخ اختلاف عموم و خصوص اطلاق و تقييد شرح و مزج قرينه و ذوالقرينه و مانند آن است كه اين باعث روشنتر شدن و شفافتر شدن قرآن است وگرنه هيچ اختلاف تبايني در قرآن نيست اين يك مطلب مطلب ديگر اين است كه تاكنون پنج شش فصل از فصول مربوط به كثرت گرايي و پلولاريزم ارائه شد يكي در هستي شناسي بود كه ابطال شد يكي در تصويب بود كه هر رايي معرفتي بر اساس تفكر ناصواب مصوبه صحيح باشد اين باطل شد يكي هم به لحاظ مسائل اصولي بود كه اگر روشمند باشد آن كثرت حجت است ولو خطا باشد و اگر روشمند نباشد حجت نيست يكي هم مسئله فقهي بود كه وجوب اطاعت دارد دومطلب هم مربوط به مسائل كلامي بود يكي اينكه اگر مجتهد مصيب بود دو تا اجر دارد واگر مخطي بود يك اجر دارد كه مسئله اجر و اينها مسئله كلامي است يكي هم مسئله بهشت و جهنم بود كه اگر كثرت گرايي حق نباشد پلولاريزم هم نباشد يك فرقه حق باشند بقيه باطل باشند بايد بقيه اهل جهنم باشند كه ثابت شد يك چنين تلازمي بين مقدم و تالي نيست ممكن است عقيده كسي باطل باشد و خودش اهل جهنم نباشد زيرا در اثر قصور و غفلت و مانند آن چون دسترسي ندارد حق براي او روشن نشد و چنين كسي در عين حال كه عقيده او خطاست و معرفت او خطا است جهنم نمي‌رود اين پنج فصل كه هر كدام از اينها زير مجموعة خاص خود را دارد گذشت چه اينكه آن قسمت ها هم گذشت كه ذات اقدس اله از سه نوع وحدت خبر داد اين قسمت مكرر گذشت يك وحدت داخلة حوزة اسلامي است نظير ﴿إنّما المؤمنون أخوة﴾[1] يك وحدت توحيدي كه در سورهٴ مباركهٴ آل عمران بيان كرده كه ﴿قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا و بينكم ألاّ نعبد إلاّ الله و لا نشرك به شيئاً و لا تتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً﴾[2] يك قسمت هم وحدت انساني است نه وحدت اسلامي و نه وحدت توحيدي كه بالاخره انسانها بايد با يكديگر يك زندگي مسالمت آميز داشته باشند كه آن را آيه هفت سورهٴ مباركهٴ ممتحنه بيان كرد كه كفاري كه كاري با شما ندارند تنشي ايجاد نكردند مزاحمت ايجاد نكردند توطئه‌اي نكردند شما مي‌توانيد با آنها يك زندگي مسالمت آميز داشته باشيد بلكه بايد نسبت به آنها با عدل و قسط رفتار كنيد حق ظلم نداريد اينها شايد دهها بار ذكر شده چون يك قسمت بحث در سورهٴ مباركهٴ انعام آيهٴ 153 بصورت مفصل گذشت آنجا هم چون مسئلهٴ پلوراليزم و كثرت گرايي مسئلهٴ آن روز هم بود آيه 153 سوره مباركه انعام اين بود كه ﴿وأنّ هذا صراطي  مستقيماً فاتّبعوه و لا تتّبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله﴾ حالا آنچه كه در تتمة بحث قبل به آن رسيديم آن را ادامه مي‌دهيم و آن اين است كه يكي از حرفهاي  كثرت گراها اين است كه انبيا عليهم‌السلام از يك حقيقت مطلقي خبر مي‌دهند هر كدام از منظر خاص او را مي‌بينند و از آن منظر خاص هم گزارش مي‌دهند بنابراين هرچه انبيا آوردند حق است.

در اينجا دو مطلب است يكي اينكه انبيا چطور مي‌يابند يكي اينكه الان حرف همة انبيا حق است يا در هر عصري حرف يك پيغمبر حق است پس بحث در دو مقام است مقام اول هم دشوار است هم ممكن است طول بكشد مقام ثاني خلاصه اين است كه خطوط كلي انبيا يكي است اما آن شرعه و منهاج  هر پيغمبري مخصوص همان پيغمبر است وگرنه نسخ نمي‌شد و پيغمبر بعدي پيروان پيغمبر قبلي را دعوت نمي‌كرد و اصرار نمي‌كرد كه حتماً بايد اين شرعه و منهاج اخير را بپذيريد اين مقام ثاني هم آسانتر است و هم جمعش سخت نيست.

حال به مقام اول كه ديروز هم به آن اشاره شد بپردازيم اين را عنايت  كنيد كه انبيا كجا مي‌روند و چه درك مي‌كنند و چه مي‌آورند گرچه رسيدن به كنه آنها كار هيچ كس نيست غير از خود انبيا عليهم السلام اما آن مقداري كه خود آنها و آيات بيان كرده و ما موظفيم آن را بررسي كنيم قابل ارائه است كه آنها كجا مي‌روند چه مي‌شنوند چه مي‌فهمند و چه چيزي مي‌آورند چه گونه مي‌فهمند اينها را در قالب علم حصولي و استدلالي براي ما گفته اند مثل اينكه يك زنبور داري عسل داد اينكه چگونه عسل پيدا مي‌شود چگونه كندوها تشكيل مي‌شوند آن ملكه چگونه دستور مي‌دهد اينها چگونه عسل را تحويل مي‌دهند و جاسازي مي‌كنند همة اينها قابل تئوري و فهميدن و فهماندن است امّا عسل چه مزه‌اي دارد اينكه با گفت و شنود حل نمي‌شود و هيچ كس مزه عسل را نمي‌فهمد وحي و نبوت يك عسلي است كه خود آنها چشيدند و مزه‌اش را مي‌دانند براي ما فقط حرفش مي‌ماند و مفهوم و تعقلش مي‌ماند شهودش مال خود آنهاست در محدودة تعقل اين مقدور است و گفتند براي ما و ما هم بايد ياد بگيريم اما اينكه وحي چيست و چگونه است و چه حالتي به آدم دست مي‌دهد اينها با گفت و  شنود حل نمي‌شود آنچه كه با گفت و شنود حل مي‌شود اين مقدار است كه انبيا چگونه مي‌يابند آيا آنها هم مثلاً هر  كسي از منظر خاص مي‌بيند مانند آن مثالي كه احياناً خود آن بزرگواران كه اين مثال را بيان كردند يك معناي لطيفي را اراده كردند ولي اينهايي كه مي‌خواهند از اين مثال بهره ببرند احياناً ناروا سخن مي‌گويند مي‌گويند انبيا معاذ الله كساني هستند كه فيل را در تاريكي مي‌بينند يا آن طوري كه جان هيك تبيين كرده مثل نابيناهايي هستند كه دست به فيل مي‌زنند مي‌خواهند با لامسه فيل را بشناسند اين دوتا مثال از دو گروه نقل شده شما يك فيل بزرگي را ترسيم بكنيد چند تا نابينا مي‌خواهند اين فيل را بشناسند و بشناسانند هيچ كسي جثة فيل را نمي‌بيند ومعناي فيل را هم نمي‌فهمد يكي دست به پاي او مي‌زند مي‌گويد فيل شبيه ستون بلندي است يكي دست به گوشش مي‌زند چون مي‌خواهد با لا مسه بفهمد مي‌گويد فيل شبيه بادبزن بزرگي است يكي دست به بيني او مي‌زند مي‌گويد شبيه مار بزرگي است يكي دست به عاجش مي‌زند مي‌گويد شبيه گاو آهن است يا از اين تعبيرها اينها در تاريكي با فيل تماس دارند  هيچ كدام فيل را نمي‌بينند فقط مي‌خواهند با لامسه فيل را بشناسند حالا يا آنها نابينا هستند كه در مثال جان هيك آمده يا در تاريكي هستند كه آن بزرگوار يعني مولوي آورده و او برداشت صحيح دارد و هرگز انبيا را در اين حد نمي‌بيند اينها مي‌گويند كه انبيا از آن واقعيت مطلق خبر ندارند هر كدام از منظر خاص خودشان خبر مي‌دهند بنابراين همه حقند منتها هر كدام از يك زاويه حقند اين سخن از چند جهت باطل است وقتي بطلان اين سخن روشن مي‌شود كه ما فرق علم حصولي و حضوري را از يك جهت بفهميم و فرق عرفان و وحي را هم از جهت ديگر بفهميم در علم حصولي خواه آنهايي كه در علوم عقلي تلاش و كوشش دارند مثل حكيم و متكلم يا در علم نقلي زحمت مي‌كشند مانند فقيه و اصولي اينها با مفاهيم سروكار دارند با قضايا كار دارند اين قضايا يا بديهي است يا نظري اگر نظري است بايد به بديهي ختم شود قهراً علومي كه در دست اين علما است يا بيّن است يا  مبيَّن يعني يا بديهي است يا نظري است كه به بديهي ختم شده و مي‌شود مبيَّن اما همة اينها از مفهوم خبر مي‌دهند يك سلسله مفاهيم است علومي كه قابل استدلال است ضعيفترين علمش علوم تجربي  است نظير طب و دارو سازي و كشاورزي با همة زير مجموعه‌هايش اينها به حس و طبيعت نزديكتر است به درآمدزايي نزديكتر است به حل   مشكلات جامعه نزديكتر است امّا برهان در آن كم است و اينچنين نيست كه  حالا يك طبيب بطور رياضي جزم پيدا كند كه فلان بيماري از فلان ميكروب پديد مي‌آيد صد در صد و از جاي ديگر پديد نمي‌آيد و داروي معالج صد در صد او هم عصارة فلان گياه است اينگونه از صد در صد چه داروسازي با همة زيرمجموعه‌اش چه در طب با همة زيرمجموعه‌اش چه در كشاورزي و دامداري و مانند آن بسيار نادر است ولي يك علم كارآمدي است و مشكلات روز مردم با همين علوم غير برهاني حل مي‌شود اينها در طمئنينه حل است يعني در صدتا مسئله‌اي كه يك استاد دانشكده پزشكي بيان مي‌كند شايد يكي دوتا برهان پذير باشد بقيه طمأنينه است يعني هشتاد درصد نود درصد هفتاد درصد اينطور است كه طمأنينه بخش است و مشكل آنها حل مي‌شود چه اينكه فقه و اصول هم همينطور است و علوم تجربي براي خودش يك دنيايي است شايد صدها رشته باشد و بالاتر از علوم طبيعي از نظر استدلال علوم رياضي است علوم رياضي برهان پذير است و جزم آنجا بازارش گرم است در علوم رياضي قطع فراوان است يقين فراوان است جزم فراوان است منتهي بازده عملي آن مثل طبيعي نيست اينها چون غالبا سبك پيشرفتشان تا رياضيات بود از علوم رياضي به عنوان ملكه علوم ياد مي‌كردند مي‌گفتند سلطان علوم و ملكه علوم اين است در حاليكه رياضي يك ابزار ضعيفي است نسبت به جهانبيني اصلاً كارآمد نيست با هيچ گزينه رياضي با هيچ ابزار رياضي با هيچ موضوع و محمول رياضي انسان نمي‌تواند جهانبين باشد آيا عالم ازلي است يا نه آيا عالم خدايي دارد يا نه آيا عالم ابدي است يا نه آيا روح مجرد است يا نه اصلاً سقف رياضيات نمي‌خورد به اين حرفها اينها بايد به بالاتر از رياضيات چون اينها نه رقم پذير است نه كم است متصل و منفصل دارد بالاتر از رياضيات مسئله فلسفه و كلام است آنها ميدانشان باز است چه ازلي است چه ازلي نيست عالم خدايي دارد عالم خدايش واحد است و مانند آن از اين مرحله كه بگذريم مي‌رسيم به محدوده عرفان در عرفان مي‌گويند به اينكه آنچه كه حكما و متكلمان تلاش وكوشش مي‌كند يك سلسله مفهوم گيرشان مي‌آيد و احياناً ممكن است اين مفاهيم هم بعد از يك مدتي از يادشان برود اينها كه نظير صاحبان علوم تجربي نيستند كه معلومشان در دستشان باشد يك كسي كه داراي علم تجربي است نظير طبيب نظير مهندس كشاورزي نظير مهندس دامداري و مانند آن اين علمشان در كف دستشان است اينطور بكنيم آنقدر اين دام شير مي‌دهد اين هم شيرش اينطور سمپاشي كنيم درخت اينطور ميوه مي‌دهد اين هم ميوه‌اش اينطور درمان بكنيم مريض معالجه مي‌شود اين هم درمانش اينها يك چيز نقدي است محسوس كه آثارشان در كف دستشان است هم در خودشان مي‌يابند هم در ديگران يافتني است به حس نزديكتر است اما در حكمت وكلام كه سخن از ابديت عالم ازليت عالم بهشت و جهنم وحي و نبوت، عصمت، اصالت هستي و مانند آن است همه‌اش مفهوم است اينها كه محسوس نيست و اگر يك حكيمي يا يك متكلمي چه اينكه يك فقيه يا اصولي بگويد من با ذهن كار ندارم من با موجود خارجي كار دارم من با واقع كار دارم اين به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي مي‌خواهد به سراغ معلوم برود اما علم گيرش مي‌آيد مثل يك كودكي كه عكس ميوه را درآينه مي‌بيند مي‌خواهد به سراغ آن ميوه برود اما عكس گيرش مي‌آيد حالا حكيم بگويد من كاري به ذهن ندارم من واقع بما انه واقع كار دارم هر چه هم تكرار بكند مثل اين كودكي است كه هشت ده بار به اين چهره آينه چنگ مي‌زند براي اينكه شما كه مي‌گوييد واقع كلمه واقع را هم ده بار بگوييد اين واو است والف است و قاف وعنِ اين لفظ است مفهوم واقع به حمل اولي واقع است و به حمل شايع ذهن اين كه واقع نيست خارج هم كه مي‌گوييد ده بار هم بگوييد اين يك خاء است و يك الف است و يك راء است و يك جيم يك لفظ است و يك مفهوم مفهومش به حمل اولي خارج است به حمل شايع ذهن تو چه كار به واقع داري تو كجا به خارج دسترسي داري نه اگر راه تهذيب نفس را طي كرديد همان راهي را كه حارثه ابن زيد طي كرد مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه در جلد دوم اصول كافي نقل مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم يك جواني را ديد كه خيلي زرد چهره و لاغر فرمود چته عرض كرد أصبحت موقناً فرمود بالاخره اگر اهل يقيني هر چيزي حقيقتي دارد علامت يقين تو چيزي است عرض كرد «أصبحت كأنّى أنظر إلي عرش الرحمن بارزاً» گويا من عرش خدا را مي‌بينم بهشت را مي‌بينم جهنم را مي‌بينم عواء اهل جهنم را مي‌شنوم يعني زوزه‌هاي آنها را مي‌شنوم حضرت فرمود درست است «عبدٌ نوّر الله قلبه أبصرت فاتبت» و اين نشانه يقين است چون خدا در قرآن فرمود ﴿كلاّ لوتعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾[3] عرفان بااخلاق خيلي فرق دارد علم اخلاق جزو علوم جزئيه است علم اخلاق يك موضوعي دارد محمولي دارد مبادي دارد مسائلي دارد نتيجه‌اش اين است كه آدم آدم خوبي بشود عادل بشود با تقوا بشود متواضع بشود اهل قناعت باشد اهل نماز شب باشد دروغ نگويد خيانت نكند تهمت نزد چشمش پاك دستش پاك همه آنچه را كه گفتند بكنند اين تازه آ‌دم خوبي است اينكه عارف نيست عارف اينها را پشت سر گذاشته آدمي است بسيار خوب واجبات را انجام مي‌دهد مستحباتش را ترك نمي‌كند حرام و مكروه را مي‌گذارد كنار همه اينها را انجام مي‌دهد سعي او اين است كه بهشت را ببيند نه آ‌دم خوبي باشد آنكه مي‌كوشد آدم خوبي باشد با تقوا باشد در ﴿إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم﴾[4] سعي مي‌كند او آ‌دم خوبي است او يا زاهد است يا عابد عارف كه نيست عرفان فوق فلسفه و كلام است اخلاق دون فلسفه و كلام است اخلاق مبادي‌اش را موضوعش را از فلسفه مي‌گيرد عرفان بالاتر از فلسفه است او همه اين مراحل را طي كرده اگر كسي بخواهد در وادي عرفان قدم بگذارد كه اينچنين نيست كه بخواهد آدم خوب باشد اين همه اينها را گذرانده و همه اين عدالتها براي او ملكه شده در دست او نقد است الان سعي مي‌كند بهشت را ببيند.

سئوال: جواب: آنكه وجود مبارك حضرت امير دارد مرحله بالاتر از آن است كه فرمود «ماكنت أعبد ربأ لم أره» ممكن است غير از آن ذوات مقدسي كه داراي امامت و ولايت هستند ممكن است كسي معصوم باشد به اينجا برسد مثل حضرت صديقه كبري سلام الله عليها و ما دليلي نداريم كه ذوات مقدس ديگر به اينجا نرسيدند مثل زينب كبري سلام الله عليها يا قمر بني هاشم سلام الله عليه اينها هم ممكن است رسيده باشند اختصاصي به امام و پيغمبر ندارد البته مرحله كاملش مال آنها است خب عارف كسي است كه تلاش و كوشش او اين است كه جهنم را ببيند بهشت را ببيند گوشه از اين همان است كه در صحنهٴ عرفات1 امام سجاد سلام الله عليه نشان آن شخص داد و گفت باطن اين افراد را ببين بعضي از مفسران مي‌گفتندكه من خودم مشاهده مي‌كردم كسي كه داشت حرف مي‌زد از دهانش آتش درمي‌آمد اينها كساني هستند كه آتش افروز هستند فتنه انگيز هستند مي‌گفتند ما ديديم از دهان اين آتش درمي‌آيد اين را مي‌گويند عرفان كه آن وجود واقعي را با چشم مثالي و برزخي مي‌تواند ببيند اخلاق يك علم است و محدوده‌اش مشخص است و مادون فلسفه و كلام است و عرفان يك علمي است موضوعش مبادي‌اش مسائلش در سطح بالا است بالاتر از فلسفه و كلام است اين يك چيزي است و آن يك چيز ديگر تازه آنهايي كه به مرحله عرفان رسيدند آنهايي كه خداي ناكرده مدعي هستند كه هيچ آنهايي كه واقعاً عارف هستند و اهل كشف و شهود هستند آنها گاهي در مثال متصل مي‌بينند گاهي در مثال منفصل مثل رويا اگر از مثال متصل چيزها را مشاهده كردند در حقيقت خودشان را ديدند با واقع ارتباط نداشتندمثل رويا كه انسان يك چيزهايي مي‌بيند حرفهايي را مي‌شنود بوهايي را استشمام مي‌كند ولي در درون خودش است نه بيرون گاهي هم با بيرون تماس مي‌دهد اينهايي كه با بيرون تماس مي‌گيرند اينها چند درجه هستند گاهي با تمام بيرون گاهي با منزلي از منازل بيرون ولي بالاخره وقتي با بيرون تماس گرفتند نظير حارثة ابن زيد واقع را مي‌بينند لكن اگر بخواهند آن را بعد از آن لحظه‌اي كه ديدند دوباره مشاهده كنند اين قوه متخيله كه خيلي قوي است احياناً شيطنت مي‌كند جابجا مي‌كند صورتسازي مي‌كند يك صورت ديگر را به او نشان مي‌دهد مي‌گويد اين است لذا اينها در امان نيستند يا نه اگر نخواست بعد از آن خُلسه و حالت شهود چيزي را ببيند خواست آنچه را كه ديد براي ديگران به صورت كتاب يا درس بازگو كند اينجا ديگر ناچار است از سرمايه علم حصولي كمك بگيرد از برهان كمك بگيرد در اينجا آن عقايد قبلي او آن اثر خاص خودش را مي‌كند حالا كه مي‌خواهد قالب‌گيري بكند به صورت دليل دربياورد به صورت علم حصولي بازگو بكند هر مذهبي كه دارد برابر آن مذهب بيان مي‌كند او يك چيز ديگري را ديد در موقع بيان چيز ديگري را بيان مي‌كند نه عمداً براي اينكه خواسته اواين است قوه متخيله او و آن باورهاي پيشين او و آن پيش فرضهاي او مي‌گويد تو آن را كه ديدي اين بود نه آن اين است كه اينها با يك مشكل جدي روبرو هستند يعني عرفا هم با خودشان اختلاف دارند هم احياناً براي خودشان كشف خلاف مي‌شود برايشان روشن شده كه آنچه را كه دارند مي‌بينند نمي‌تواند ميزان باشد لذا يك اصل كلي و مقبول و معقولي را خود اين اهل معرفت دارند مي‌گويند اين همانطوري كه در حكمت و كلام در علوم عقلي و همچنين در ساير علوم نقلي امور نظري بايد با بديهي ختم بشود هيچ چاره‌اي نيست كه هر مطلب پيچيده‌ نظري بايد با بديهي ختم بشود تا انسان علم پيدا كند كشفها شهودها مشاهده‌ها معاينه‌هاي هم دو قسم است اين معاينه‌هاي نظري كشفهاي نظري شهودهاي نظري بايد به شهود بديهي ختم بشود شهود بديهي آن شهود بيّن الرشدي است كه اصلاً در حريم او باطل راه ندارد و آن شهود معصوم عليه السلام است در عين حال كه نظري و عميق است در وادي شهود به منزله اولي و بديهي ارزيابي معايانات و مشاهدات است لذا مي‌گويند تمام كشفها وتمام شهودها بايد با مشهودات انبيا و اولياي مصعوم عليهم السلام ارزيابي بشود آن مي‌شود ميزان چرا؟ زيرا اينها در سه مقطع كار دارند و در تمام مقاطع سه‌گانه در حصن الهي هستند در سه مقطع كار دارند و در تمام مقاطع سه‌گانه هم در حصن الهي هستند اين جريان ﴿فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً﴾[5] هم در هر سه مقطع هر گونه شيطنتي را طرد مي‌كند اول مقطع تلقي معارف است كه از ذات اقدس اله آن معارف را درك مي‌كنند مرحله دوم مرحله ضبط و نگهداري اين معارف است كه آن را در مخزن حفظ مي‌كند مرحله سوم مرحله املا و اجرا و تبليغ و مانند آن است كه يا خودشان عمل مي‌كنند يا به ديگران ابلاغ مي‌كنند و دستور مي‌دهند كه عمل كنند اين مرحله سوم است بعد هم كه عمل شد ابلاغ شد كه ديگر كاري اينها ندارندكاري كه مربوط به انبيا عليهم السلام است همين سه مرحله است آن مرحله‌اي كه وحي را مي‌يابند چون اينها رسيدند به جايي كه ﴿فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً﴾[6] فرمود به اينكه ﴿إلا عبادك منهم المخلَصين﴾[7] خداي سبحان فرمايشش اين است كه بر بندگان مخلَص شيطان به هيچ وجه دسترسي ندارد شيطان بالاخره يك موجود محدود است او ديگر جزو حاملان عرش كه نيست حدش مشخص است در رديف جن هست ولي در رديف ملائكه وسطيٰ بود ديگر حتي لياقت آن را نداشت كه از علوم وجود مبارك حضرت آدم استفاده بكند پس شيطان يك حد مشخصي دارد از آن مرحله بالاتر نمي‌رود وقتي انبيا عليهم السلام به مرز مخلَصين رسيدند آنجا باطل اصلاً نيست طبق بحث ديروز وقتي در يك منطقه‌اي باطل اصلاً نبود شك هم اصلاً نيست كسي كه شك مي‌كند براي آن است كه نمي‌داند اين مطلب حق است يا باطل اما در جايي باطل اصلاً نبود هر چه بود حق است شك اصلاً وجود ندارد مثل اينكه در قيامت اصلاً شك نيست ﴿ربنا إنّك جامع الناس ليوم لاريب فيه﴾[8] وقوعه هم لاريب فيه و تحققه كه آن مشكوك نيست هم آن روز روز شك نيست يعني در آن روز شك راه ندارد چون هر چه هست بيّن است هم تبلي السرائر است و هم هر كسي ﴿لايكتمون الله حديثاً﴾[9] پس بعضي از منطقه‌ها چون باطل اصلاً راه ندارد شك اصلاً راه ندارد لذا هر چه مي‌بينند حق است جز حق چيز ديگري آنجا نيست اين مرحله تلقي است لذا فرمود ﴿إنّك لتلقّي القرآن من لدن حكيم عليم﴾[10] اين را مي‌گويند علم لدني لدن علم لدني يك علمي نيست در قبال فقه و اصول يا حكمت و كلام علوم و معارفي را كه انسان از لدن يعني از نزد از سرچشمه بگيرد به آن مي‌گويند لدني ماها علممان از كتاب است و از اساتيد است به دهها واسطه به معصوم مي‌خورد حالا 1400 سال بين ما و آن ذوات مقدس عليهم السلام فاصله است مثل اينكه 1400 فرسخ بين ما و آنها فاصله باشد در دو طرف آن رودخانه 1400 فرسخ 1400 نفر هم چادر زدند ما ديگر آب گل آلود گيرمان آمده اينطور نيست كه حالا كسي يك چيزي از روايات بفهمد به صورت جزم بگويد اين حرف پيغمبر است بگويد حجت من اين است من حجت دارم بايد هم به اين عمل مي‌كنم ما در صف النعال هستيم در ته اين رودخانه هستيم يك كسي كه به همراه رودخانه رفت رفت تا سرچشمه اين از لدن آب گرفت علم او شده لدني وگرنه علم لدني يك علمي در قبال تفسير و حكمت و كلام نيست توحيد معارف ديگر آن را از خود چشمه مي‌گيرد از نزد چشمه مي‌گيرد فرمود ﴿إنّك لتلقّي القرآن من لدن حكيم عليم﴾[11] خوب آنجا ديگر جا براي شيطنت نيست مي‌ماند مقطع دوم كه مقطع ضبط و نگهداري و باغباني و حفظ است فرمود آن مقطع را هم ما تضمين كرديم ﴿سنقرءك فلا تنسي﴾[12] تو ديگر كم و زياد بكني فراموش بكني اينچنين نيست پس جابجا كردن سهو و نسيان و اينها در محدوده عصمت اصلاً راه ندارد مي‌ماند مرحله املا و ابلاغ و دستور كتابت و عمل كردن و امثال ذلك كه يك منطقه لب منطقه دست منطقه پا اين فرمود اين منطقه هم معصوم است ﴿وما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحي يوحي﴾[13] اين منطقه منطقه عصمت است من دارم حرف مي‌زنم برابر آن حديث شريف قرب نوافل «كنت لسانه الذي يتكلم» وقتي هم كه دستور مي‌دهد وجود مبارك حضرت امير نامه مي‌نويسد كه اينطور وحي نازل شده اين تنها درباره گفتن نيست املا و عمل هر گونه انشايي خطبه خواندن پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم در نمازها كه احكام و حكم الهي را بيان مي‌كند همه‌شان بر مصداق ﴿وما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلاّ وحي يوحي﴾[14] است تا برسد به صدر جامعه ازمرحله لبان مطهر حضرت تا برسد به لبان ديگر از آن به بعد علم حصولي است ولي باز معصومانه مي‌رسد يعني به سطح امت اسلامي هم پيام خدا مي‌رسد از آن به بعد بعضيها مي‌پذيرند بعضيها نمي‌پذيرند ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة﴾[15] فرمود اينچنين نيست كه ما تا لبان پيغمبر اسكورت كنيم بعد رها كنيم نخير آن كسي كه ﴿يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً ٭ ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم﴾[16] تا به گوش جامعه برسد تا به گوش جامعه برسد معصوم است كلام كلام خدا است بدون كم و زياد از آن به بعد هركسي ﴿فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر﴾[17] منتهي به گوش كه مي‌رسد ديگر در محدوده علم حصولي است پس آنكه پيغمبر است و امام است عليهم الصلاة و عليهم السلام حالا در وحي‌هاي تشريعي مخصوص پيغمبر در وحي‌هاي تسديدي و املايي و امثال ذلك هر دو بزرگوار سهيم هستند اين محدوده محدودهٴ امن است اينجا حصن خدا است هيچ چيز در اين محدوده نيست سنگينترين مطالب الهي اينجا مثل دو دو تا چهار تا است جا براي ترديد هم نيست ممكن است كسي دو دو تا چهار تا را اشتباها بنويسد دو دو تا پنج سبق لسان داشته باشد آنجا اين هم نيست چون اين محدوده را ديگري تأمين كرده است لذا لبان مطهرش هم معصوم است سبق لسان هم ندارد نه سهو و نسيان ندارند سبق لسان هم ندارند اين مي‌شود مرحله وحي همه انبيا اينطور هستند منتهي بعضيها قويتر بعضي ضعيفتر بر اساس ﴿تلك الرسل فضّلنا بعضهم علي بعض﴾[18] اينچنين است تلك النبيون فضلنا بعضهم علي بعض اينچنين است اين كجا ديدن فيل در تاريكي كجا ديدن چهار تانابينا نسبت به فيل كجا يكي پاي فيل را دست بزند بگويد شبيه ستون است كجا همه اينها به آن محدوده راه پيدا مي‌كنند لذا هر كدام كه آمدند همه حرفهاي انبياي قبلي را تصديق مي‌كنند وگرنه آنكه دست به گوش فيل زد تصديق نمي‌كند حرف كسي را كه دست به پاي فيل زد فرمود ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[19] وجود مبارك عيسي مسيح كه آمد فرمود تمام كارهاي موسي عليه السلام درست است ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾ اينطور نيست كه پيامبري پيامبري را تخطئه كند يا بگويد او معذور بود مثلاً اينچنين بود معاذالله همه‌شان نور واحد هستند اين «الأنبياء إخوة أمهاتهم شتّيٰ و دينهم واحد» تبيين همين مطلب است لذا ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾ و بشارت هم مي‌دهند چون آنجا با هم بودند آنجا ديگر جاي زمان و زمين نيست با هم بودند خبر دارند كه بعد از اينها چه خواهد آمد وجود مبارك حضرت مسيح سلام الله عليه فرمود من بشارت مي‌دهم كه بعداز من يك كسي مي‌آيد كه حرفهاي نو مي‌زند چون اگر همان حرفهاي مرا داشته باشد كه ديگر بشارت نيست ﴿مبشراً برسول يأتي﴾[20] خدا رحمت كند مرحوم سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را ايشان در ذيل آيه ﴿مبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد﴾[21] فرمود از اين آيه مبارك استفاده مي‌شود كه وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم بالاتر از حضرت عيسي سلام الله عليه و خود آن ذات مقدس هم باخبر بود براي اينكه نگفت بعد از من يك پيغمبري مي‌آيد فرمود من مبشر هستم براي اينكه پيغمبر ديگر همين حرفهاي مرا نمي‌زند حرفهاي تازه‌اي دارد من به شما مژده مي‌دهم خوب اگر چيز تازه‌اي نباشد كه جاي بشارت نيست اگر همان حرفهاي قبلي باشد همه اينها لاحقه مصدق سابقه‌اي است و سابقهٴ مبشر لاحقه‌اي است منتهي چون انسان داراي طبيعت است و طبيعت متغير است براي هر عصري شرعه و منهاجي قرار دادند منتهي براي كسي كه خاتم اينها است عليهم السلام قواعد بيشتر اصول بيشتر اساس بيشتر و برتري ترسيم كردند وتنظيم كردند و ذوات مقدس ديگر كه به عنوان جانشينان او قرار دادند كه خود اينها هم همتاي انبياي گذشته هستند اين دوازده امام عليهم السلام به منزله انبياي گذشته هستند و وجود مبارك حضرت حجت سلام الله عليه در حد يكي از انبياي بزرگ الهي است اين سلسله الي يوم القيامه بود و هست و خواهد بود قواعد كلي را بيان كردند منتهي به مجتهدان به محققان ديني دو تا دستور دادند يكي اجتهاد علمي كه حوزه‌ها الحمدلله اين وظيفه‌شان را انجام مي‌دهند يكي اجتهاد اجرايي آن اجتهاد اجرايي در من سنّ سنّةً حسنة است كه در بحث ديروز گذشت سنت حسنه گذاشتن معنايش آن نيست كه شما مستحبات را عمل كنيد خوب مستحبات را كه عمل كرديد شما سنت نگذاشتيد شما عمل به سنت كرديد سنت حسنه يعني ببينيد كه در هر عصري در هر مصري در هر نسلي چگونه اين حقايق را اجرا بكنيد چند تا نمونه ذكر شده است اين راهپيمايي آخرين جمعه ماه مبارك رمضان اين يك سنت حسنه است كسي كه به قصد دروغ نمي‌آيد كه بگويد شارع مقدس فرمود آخرين جمعه ماه مبارك رمضان همه دور هم جمع بشويد نه دور هم جمع بشوند اين نهضت آزادي بخش فلسطين را از خدا مسئلت بكنند اين مي‌شود سنت حسنه يا چهارده اسفند پانزده اسفند يك ميليون بسيجي جمع بشوند حرم تا حرم درختكاري بكنند يك فضاي سبزي در كشور ايجاد بكنند اين مي‌شود سنت حسنه يا تلاش و كوشش بزرگان ما در اين است كه تا اين مراسمي كه در فروردين است بياورند در عيد غدير منتقل كنند اينها مي‌شود سنت حسنه خوب بالاخره آدم لباس نو كه مي‌پوشد در ايام غدير بپوشد اين تعطيلي سيزده روز يك چند روزي در ايام غدير باشد اينها را مي‌گويند سنت حسنه خوب نماز عيد قربان نماز عيد فطر اگر اين ايام را انسان جشن بگيرد لباس نو بپوشد به فرزندانش عيدي بدهد اينها مي‌شود سنت حسنه هر ترك چهارشنبه سوري ترك سيزده بدر ترك سنت سيئه است كاري از او پيش نمي‌رود اين سنت حسنه گذاشتن مديريت مي‌خواهد به هر تقدير پس عرفان در عين حال كه نسبت به خودش محترم است همه اينها زير مجموعه ملكه علوم هستند ملكه علوم در حقيقت وحي انبيا است و انبيا از يك واقعيت خبر مي‌دهند پس كثرتي كه در آنجا هست به وحدت برمي‌گردد همه‌شان از يك واقعيت خبر دادند

سئوال: جواب: آن به منهاج و شريعت برمي‌گردد از يك سو همه يك آفتاب را مي‌بينند همه از يك آفتاب خبر مي‌دهند منتهي يك كسي ديدش ضعيفتر است كمتر خبر مي‌دهد يك كسي ديدش بيشتر است بيشتر خبر مي‌دهد و درجاتشان هم محدود است واينها را هم كه محدود است در عصر خودشان حق هستند درعصر ديگري آن خطوط كلي‌شان كه يكي است كه جا براي نسخ نيست آن شرعه و منهاجش را به ديگري مي‌سپارند آن وقت اگر كسي پلولاريزمي شد كثرت گرا شد و گفت كه اليوم يهوديها هم حق هستند مسيحيها هم حق هستند صابئين هم حق هستند مجوسي‌ها هم حق هستند مسلمانها هم حق هستند معنايش اين است كه اين منهاج و شريعت منسوخ وناسخ هر دو حق است اين را همه انبيا ابطال كردند آن خطوط كلي را كه ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾ اختلافي نيست خدا هست واحد هست عليم است قدير است حي است سميع است بصير است مدرك است بهشتي دارد جهنمي دارد كتبي دارد صراط مستقيم دارد اينها يك خطوط كلي است در اينها هيچ اختلافي نيست مي‌ماند شرعه و منهاج كه چند ركعت نماز بخوانيم به كدام طرف بخوانيم آيا خنزير پاك است يا نه آيا حلال است يا نه اين‌ها امور جزئي است چه در معاملات چه در عبادات انبيا و هر پيامبري كه آمده پيامبر اخير پيروان پيامبر قبلي را دعوت كرده است مكرر در مكرر پيغمبر اسلام يهوديها را دعوت كرده مسيحيها را دعوت كرده آيه ﴿لايدينون دين الحق﴾[22] براي آنها خوانده ﴿حتّي يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون﴾ را خوانده ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة﴾[23] و مانند آن را خوانده پس يك كسي بگويد تثليث را مثلاً معاذالله عيسي آورده خوب چطور مي‌شود در يك منطقه‌اي جز حق چيز ديگر نيست حرفي را بزنند كه ذات اقدس اله آن حرف را كفر بداند ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة﴾[24] يا بگوييم نه وجود مبارك مسيح نياورد عيسوياني كه قائل به تثليث هستند باز اهل نجات هستند در حاليكه قرآن مي‌فرمايد ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله ثالث ثلاثه﴾[25] يا ﴿لقد كفر الذين قالوا إن الله هو المسيح بن مريم﴾[26] چه تثنيه چه تثليث هر دو باطل است فقط توحيد حق است بنابراين اگر به اين معني باشد كه ما يك زندگي مسالمت آميز داشته باشيم مي‌افتد در بحثهاي اوليه كه خارج از بحثهاي كنوني است اگر بيفتيد به آن مسئله كه خطوط كلي اصول دينشان حق است اين را كه قرآن تصديق كرد چون كثرت نيست اگر بيفتد در آن مرحله كه منهاج و شريعت همه اينها در هر كدام در عصر خود حق بود اين هم سخني است جملگي بر آنند قرآن امضا كرده اگر بگويند نه اليوم در عصر واحد كه عصر قرآن است همه اين منهاجها همه اين شرايع حق است اين سخني است باطل.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ حجرات، ١٠.

[2]  ـ آل عمران، ٦٤.

[3]  ـ تكثار، ٥ ـ ٦.

[4]  ـ حجرات، ١٣.

[5]  ـ جن، ٩.

[6]  ـ جن، ٩.

[7]  ـ ص، ٨٣.

[8]  ـ آل عمران، ٩.

[9]  ـ نساء، ٤٢.

[10]  ـ نمل، ٦.

[11]

[12]  ـ اعلي، ٦.

[13]  ـ نجم، ٣ ـ ٤.

[14]  ـ نجم، ٣ ـ ٤.

[15]  ـ انفال، ٤٢.

[16]  ـ جن، ٢٧، ٢٨.

[17]  ـ كهف، ٢٩.

[18]  ـ بقره، ٢٥٣.

[19]  ـ آل عمران، ٣.

[20]  ـ صف، ٦.

[21]

[22]  ـ توبه، ٢٩.

[23]  ـ مائده، ٧٣.

[24]  ـ مائده، ٧٣.

[25]  ـ مائده، ٧٣.

[26]  ـ مائده، ١٧.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق