21 02 2006 4819427 شناسه:

Duplicate 1 Duplicate 1 Duplicate 1

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ (1) رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ (4) مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ (5)

اين سورهٴ مباركه به نام «حجر» است حجر سرزمين قوم ثمود است در يكي از آيات همين سوره آمده است كه ﴿وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الحِجْرِ المُرْسَلِينَ[1] ان‌شاء‌الله آنجا توضيح بيشتري دربارهٴ معناي حجر گفته مي‌شود اين سوره كه به نام «حجر» ناميده شد نامهاي ديگري هم دارد برخي از اهل تفسير تونس اين سوره را به سوره «ربّما» ناميده‌اند براي اينكه كلمه ربّه در كلمات عرب زياد بكار برده مي‌شود گاهي براي تقليل، گاهي براي تكثير، ولي در قرآن كريم فقط يكجا ذكر شده است و آن همين سوره مباركه «حجر» است در همين آيه چون كلمه ربّه در صدر و ساقي قرآن كريم يكجا ذكر شد آن هم در خصوص اين سوره اين سوره را به عنوان سوره «ربّما» ناميدند براي اينكه ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ در همين سوره است.

پرسش ...

پاسخ: غرض آن است كه اين سوره كه به نام سوره «حجر» ناميده شد نزد برخي از اهل قرائت تونس به سوره «ربّما» معروف شد براي اينكه كلمه ربّه گرچه در كلمات عرب زياد به كار مي‌رود ولي در قرآن كريم فقط يكجا بكار رفت و آن هم همين اين سوره است غير از سوره «حجر» غير از اين آيه ﴿رُّبَمَا﴾ كلمه ربّه و ربما اصلاً در قرآن استعمال نشده لذا اين سوره را به سوره «ربّما» ناميده‌اند اين نشان مي‌دهد كه خيلي از تسميه به لحاظ آن شبيه علم بالغلبه است مأثور نيست از زبان امام (سلام الله عليه) كه اين سوره به فلان نام باشد نظير «فاتحة‌الكتاب» و مانند آنكه مأثور است همه سور ظاهراً اين‌چنين نيست ﴿الر﴾ كه جزء حروف مقطعه است چون قبلاً مبسوطاً بحث شد و در ساير سور هم بازگو شد اينجا تكرار نمي‌شود ﴿تِلكَ﴾ يعني اين سوره و اشاره است به بعيد با اينكه در خدمت اين سوره‌ايم و به ‌سوره نزديك است ناظر به آن رفعت منزلت و جلالت اين سوره است نظير ﴿ذلِكَ الكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ[2] كه اشاره به دور است ناظر به رفعتِ مقام قرآن كريم است ﴿تِلكَ﴾ يعني سوره «حجر» آيات كتاب است و آيات قرآن مبين از قرآن حكيم گاهي به عنوان كتاب ياد مي‌شود گاهي به عنوان قرآن از آن جهت كه مكتوب است و نوشته است كتاب است و از آن جهت كه مقروء است و مجموع است و مألّف است قرآن است ﴿تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ﴾ اين كتاب هم بيّن في نفسه است هيچ ابهامي در او نيست چون نور است و هم روشنگر مطالب ديگر است مبيّن و مُبين حق و باطل است چه چيزحق است و چه چيز باطل است به وسيله قرآن روشن مي‌شود پس هم بيّن في نفسه است هم مُبين غير چون اين دو خصوصيت براي نور مطرح است كه نور ظاهر لنفسه است و مُظهر غير و قرآن كريم به وصف نور هم متّصف شده است ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ[3] اگر قرآن به نور موصوف شد و نور هم آن است كه ظاهر به نفس و مُظهر غير باشد پس قرآن بايد بين به نفس باشد و مُبيّن غير اما مُبيّن غير است براي اينكه ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ[4] است اما بَيّن في نفسه است براي اينكه اگر چيزي خودش روشن نباشد و بَيّن نباشد چگونه مُبيّن غير خواهد بود و منظور از اينكه مُبيّن است و مُبيّن غير است بعد از اينكه مبين في نفسه است آن است كه هر مكتبي در هر عصر و مصري طرح بشود بايد بر قرآن كريم عرضه بشود اولاً و حق و باطلش تشخيص داده بشود ثانياً پس قرآن يك كتاب جهاني و همگاني و هميشگي است يعني هيچ مكتبي دربارهٴ جهان‌شناسي، انسان‌شناسي، وحي و نبوت چه در اثبات چه در نفي مطرح نيست الاّ اينكه بايد بر قرآن عرضه بشود چون اين ميزان عمومي‌ است و قرآن فصل‌الخطاب است اگر يك مكتبي در عالم مطرح بشود مربوط به جهان كه جهان اين‌چنين بوده است و اين‌چنين مي‌شود يا انسان اين‌چنين بوده است و آن‌چنان مي‌شود جامعه اين‌چنين بوده است و اين‌چنين مي‌شود سياست آن‌چنان بوده است و اين‌چنين مي‌شود آنچه كه مربوط به انسان و علوم انساني و جهان و اداره جهان است اگر مربوط به اين امور باشد و قرآن كريم ناظر به آنها نباشد ـ معاذ‌الله‌ـ پس معلوم مي‌شود كتابي جاويد و ابدي نيست كتابي ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً[5] است ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ[6] است كه هر مكتبي در هر زمان و زميني مطرح بشود فصل و خطابش قرآن كريم است يعني ممكن نيست يك مكتبي پيدا بشود و بگوييم قرآن در اين زمينه ساكت است ممكن است در قضاياي جزئيه علوم فيزيك، شيمي و مانند آن كسي بتواند بگويد قرآن ساكت است ولي دربارهٴ انسان‌شناسي، سياست، جامعه، جهان‌بيني اينهايي كه مربوط به علوم انساني و جهان‌شناسي و امثال ذلك است هرگز قرآن كريم ساكت نيست مبيّن آنهاست تبيان آنهاست مهم‌ترين رسالتي كه الآن بر عهدهٴ همه ماست اين است كه مكتبهاي جهان را شناسايي كنيم اولاً و بفهميم كه صاحبان اين مكاتب چه دارند آنچه كه به اينها اسناد داده شد معيار نيست خود صاحبان مكتب چه مي‌گويند اولاً بعد بر قرآن كريم عرضه كنيم ثانياً و پاسخ نفي و اثبات را از قرآن دريافت كنيم ثالثاً اين معناي تفسير است نه معناي تفسير آنكه فعلاً در مجمع‌البيان و تبيان مرحوم شيخ طوسي هست كه اين ﴿الَّذِينَ﴾ به چه معناست اين شرح نزولش به چيست اينها، اينها حرفهايي است كه گفتند و آسان هم است يعني يك كسي كه هشت، ده سال درس بخواند وقتي به مجمع البيان مراجعه بكند اين خيال كرده كه تفسير مي‌فهمد تفسير اين نيست تفسير آن است كه اولاً بفهمد مكتبهاي جديد چيست هنر عرضه بر قرآن داشته باشد ثانياً مجتهدانه پاسخ نفي و اثبات را از قرآن در بياورد ثالثاً بگويد فلان مكتب صحيح است به‌دليل اينكه قرآن امضا كرده بگويد فلان مكتب باطل است به‌دليل اينكه قرآن نفي كرده اين معني تفسير است اين رسالت حوزه است الآن اگر كتاب، كتاب جهاني است معنا ندارد كه مكتبهاي گوناگوني چه در سياست چه در جامعه‌شناسي پيدا بشود و قرآن ساكت باشد اين معنايش نيست پس بنابراين ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ[7] و اگر بَيّن في نفسه نباشد مُبيّن غير نيست پس«تلك آيات الكتاب و قرآن مبين بقول المطلق» مطلب بعدي آن است كه اينهايي كه كجراهه مي‌روند بيراهه مي‌روند اينها يك انديشه‌اي دارند و يك انگيزه‌اي انگيزه‌شان يا لذتهاي بدني است خوردن است و لذايذ بدني يا انديشه‌هايشان وهم است و خيال از نظر معرفت‌شناسي چون اهل حس و تجربه‌اند چيزي كه ماوراي حس و تجربه باشد باور ندارند و چون گرفتار حس و تجربه‌اند در بحث معرفت‌شناسي از نظر لذت هم غير از لذايذ بدني چيز ديگري را ادراك نمي‌كنند اين دو عامل را ذات اقدس الهي مطرح مي‌كند فرمود اينها از نظر انگيزه گرفتار اجوفين‌اند و از نظر انديشه‌ هم گرفتار وهم خب اينكه نمي‌تواند بشود مسلمان كه براي اينكه ما دربارهٴ ماوراي طبيعت حرف مي‌زنيم اين نه دركش به ماوراي طبيعت مي‌رسد نه خواسته‌اش به ماوراي طبيعت مي‌رسد فرمود: ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾ اينها اين‌چنين نيست كه با مردن بپوسند گر‌چه اينها خيال مي‌كنند با مرگ مي‌پوسند ولي اينها چه بدانند، چه ندانند مرگ پوسيدن نيست مرگ از پوست به درآمدن است وقتي اينها از پوست طبيعت به پوسته طبيعت در آمدند آن وقت اوضاع برايشان روشن شد آن گاه تمنّي اسلام دارند مي‌گويند اي‌كاش ما مسلمان بوديم و اين كتاب چون كتاب جهاني است [و] از زبان آدم تا الآن و الي يوم‌القيامه را شامل مي‌شود اين منظور از اين اسلام، اسلام مصطلح نيست اين حرف شامل زماني كه وجود مبارك عيساي مسيح بود عده‌اي به او كفر ورزيدند مي‌شود كساني كه در عصر ابراهيم خليل بودند و كفر ورزيدند شامل آنها مي‌شود و هكذا الي يوم‌القيامه.

فرمود كساني كه گرفتار اجو‌فين‌اند از نظر مسائل انگيزه‌اي و لذايذ و گرفتار وهم و خيال‌ و آرزويند از نظر انديشه اينها اسلام نياوردند و نمي‌آورند ولي يك فرصتي در پيش است كه اينها آرزوي اسلام را دارند كه آرزو مي‌كنند اي‌كاش در دنيا مسلمان بودند ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾ در دنيا آرزو مي‌كنند كه اي‌كاش در دنيا مسلمان بودند اين شامل حال همه مي‌شود گرچه به حسب ظاهر مربوط به فرقه امت مرحومه است چون «ان دين عندالله الاسلام» شامل تمام اديان الهي خواهد بود آن اديان الهي به اين معنا اصلاً تثنيه ندارند چه رسد به جمع دو دين نداريم چه رسد به اديان اما خب حالا گفته مي‌شود دين يهود و دين ابراهيم و اينها با اديان جمع بسته مي‌شود ولي صحيح‌اش اين است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ[8] هر كسي كه گرفتار كفر شد در عصر حجّت خدا آن پيامبر اين بعد از مرگ چون حق براي او روشن مي‌شود آرزو مي‌كند كه اي‌كاش در دنيا كه بود مسلمان بود اسلام بالمعني‌الأعم ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مِسْلِمِينَ﴾ حالا سؤال كه منشأ كفر آنها چيست؟ مي‌فرمايند منشأ كفر آنها از نظر عمل اجوفين است از نظر انديشه هم وهم و خيال است و آرزو ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا﴾ چون آنها غير از خوردن و بهره‌برداري مادي فكر ديگري ندارند اينها زنده‌اند براي اينكه غذا بخورند زنده‌اند براي اينكه لذّت ببرند همين، اين ﴿يَأْكُلُوا﴾ نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ[9] است تنها خوردن نيست چون مهم‌ترين تصرف اكل است در آيهٴ سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ﴾ وگرنه منظور تصرف است يعني «لا تتصرف اموالكم» از اين جهت تعبير به اكل شده است وگرنه سكونت در مسكن خوب، داشتن اتومبيل خوب، روي فرش خوب يا مبل خوب نشستن همه اينها زير مجموعه اكل است گرچه تمتع در كنار اكل اينجا ذكر شده اما در آن آياتي كه دارد ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ﴾ همه تصرفات را در بر مي‌گيرند ﴿ذَرْهُمْ﴾ رهاشان كن ﴿يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا﴾ اينها براي انگيزه‌هاي عملي‌شان‌ [است] ﴿وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ آرزو اينها را سرگرم كرده آرزو مستحضريد كه غير از رجاست رجا يك چيزي خوبي است در برابر خوف اميد چيزي خوبي است اما آرزو بدون اينكه انسان مباديش را فراهم بكند و بدون اينكه انسان اطمينان داشته باشد به او مي‌رسد بدون اينكه بنا بر رسيدنش باشد اين در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) آن طوري كه در نهج‌البلاغه آمده سرمايه زنان و مردان فرتوت است «المني فإنها بضائع النوكيٰ» «النوكيٰ» يعني سالمندان كم‌خرد فرتوت فرمود اينهايي كه به كهنسالي رسيدند به فرتوتي رسيدند اعم از زن و مرد اينها زنده به آرزويند نه به اميد فرمود آرزوها را رها كنيد آرزو سرمايه آنهاست «اياك والإتكال علي المني فإنها بضائع النوكيٰ»[10] بضاعت آنها سرمايه آنهاست شما كه خردمنديد در بيانات نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آرزو زياد مذمت شده در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) همين است حديث معروف «إن اخوف ما أخاف عليكم اثنتان اتباع الهوي وطول الأمل» در نهج‌البلاغه آمده است از همين قبيل است فرمود آرزوي طولاني اين بدترين عامل عقب افتادگي شماست شما زندهٴ به اميد باشيد نه آرزو يك كشاورزي كه زمينش را شيار كرده بذر افشاني كرده آبياري كرده منتظر رشد اين گياه است به آن مي‌گويند كه اين رجا دارد اميد دارد اما كسي كه هيچ كاري نكرده مي‌گويند آرزو آن آرزو آرزوي خام است ديگر بين رجا كه چيز بسيار خوبي است و اميد است و مقدمات كار فراهم است با آرزو كه مقدماتي را همراه ندارد خيلي فرق است.

پرسش ...

پاسخ: نه رجا تا مرجوّش چه باشد خوف و رجا از فضايلي است كه عامهٴ مؤمنان مي‌توانند داشته باشند اما حالا مرجوّ گاهي خيلي بالاست البته آن براي اوحدي از اهل ايمان است ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ آرزو اينها را سرگرم مي‌كند مشغول آرزو هستند طولي هم نمي‌كشد كه از اين وضع به در مي‌آيند و مي‌فهمند كه چيزي در دست آنها نيست ﴿فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾ حالا اين سؤال مطرح است كه اگر اينها كفر ورزيدند و گرفتار اكل و شرب و لذايذ طبيعي‌اند ماوراي طبيعت را ادراك نكردند و نمي‌طلبند چرا ذات اقدس الهي اينها را كيفر نمي‌كند و به حيات اينها خاتمه نمي‌دهد مي‌فرمايد عالم يك نظم خاصي دارد هر كسي چند روز بيراهه رفته ما فوراً گرفتارش بكنيم اينكه به اضطرار برمي‌گردد آدم خوب مي‌شود ما تا آخرين لحظه مي‌خواهيم اختيارش را اراده‌اش را در اختيارش بگذاريم كه با اختيار خود يا بيراهه مي‌رود يا مستقيم براي هر كاري يك حسابي دارد آنها هم كه در راه صحيح زندگي مي‌كنند به آنها هم مهلت مي‌دهيم تا به حُسن خاتمه يا سوء خاتمه خودشان آگاه بشوند با حُسن اختيار خود به حُسن خاتمه برسند زود هم آنها را به بهشت نمي‌بريم آنها را هم بالأخره مدتها در عالم براي آزمون نگه مي‌داريم آنها هم كه كجراهه مي‌روند هم بشرح أيضاً [همچنين] آنها را هم مدتها نگه مي‌داريم چون هر چيزي حسابي دارد اگر تمام جهان براساس حساب و نظم است پس شما صابر باش شتاب نكن كه فوراً اگر كسي بيراهه رفته است ما كيفرش بكنيم گاهي ضرورت اقتضا مي‌كند كه خداي سريع‌العقاب تجلي كند بله او يك حساب ديگري است وگرنه بنابراين است كه نظم خاصي كه در عالم پيش‌بيني شده رعايت بشود فرمود: ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا﴾ اين به منزلهٴ جواب آن سؤال مقدر است كه خب اگر اينها تمام همّشان ﴿يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا﴾ است و گرفتار آرزوي خام‌اند چرا به حيات اينها خاتمه داده نمي‌شود پاسخ اين است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ﴾ يك كتابي هست يك نظمي هست مقرراتي هست مدّوناتي هست و هيچ امتي قبل از فرا رسيدن هبوطش سقوط نمي‌كند چه اينكه با رسيدن هبوط و سقوط نمي‌تواند نجات پيدا كند ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾ همان طوري كه هر فرد أجلي دارد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ[11] هر امت هم هر ملت هم هر جامعه‌اي هم يك أجلي دارد كه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ[12] بعضي از امم منقرض مي‌شوند بعضي از امم سر پا هستند مثل اينكه افراد اين طورند همان طوري كه بعضي افراد عمر طولاني دارند بعضي افراد عمر كوتاه دارند امتها هم همين طور‌ند جوامع هم همين طور‌ند بعضي جوامع زود منقرض مي‌شوند بعضي جوامع از طول عمري برخوردارند حالا واقعاً جامعه وجود دارد يا نه آن بحثي جداست لكن در اين ترديدي نيست كه انسان حيثيت اجتماعي هم دارد انسان گذشته از حيثيت فردي، حيثيت اجتماعي دارد حالا جامعه واقعاً وجود حقيقي دارد يا وجود اعتباري مطلبي است جدا، لكن اين معنا هست كه اگر جمعيتي هيچ كدام به وظيفه‌شان عمل نكردند همه آنها محكوم به سقوط‌اند حالا اين حكم جامعه است كه صادر مي‌شود يا حكم جميع است اگر يك جامعه‌اي سقوط كرد و همه مردم از بين رفتند اين دليل نيست كه جامعه‌ وجود دارد شايد يك گناه مشتركي بود كه همه مرتكب شدند يا يك وظيفه مشتركي بود كه هيچ كدام انجام ندادند و جميع محكوم به زوال شدند و جميع رخت بربست نه جامعه چه اينكه ظاهر برخي از آيات اگر اين باشد كه جامعه وجود دارد چون يك مطلب عقلي است به صرف ظهور شايد نشود اكتفا كرد اگر ما دليل معتبر لُبّي بر خلاف اين يافتيم بعد اين ظاهر توجيه مي‌شود اگر دليل معتبر لُبّي بر خلاف اين نيافتيم خب به ظاهرش اخذ مي‌شود ظواهر مادامي حجت‌اند كه دليل معتبر ديگري چه عقلي چه نقلي بر خلافش اقامه نشود اگر دليل نقلي معتبر قوي‌تر از اين ظاهر اقامه شد خب اين ظاهر توجيه مي‌شود چه اينكه اگر دليل لُبّي معتبر كه قوي‌تر از اين بود اقامه شده است خب اين ظاهر توجيه مي‌شود ظاهر اين آيات اين است كه امت مرگي دارند جامعه سقوط مي‌كند و قهراً جامعه حياتي دارند اما حالا اين جامعه وجودي جداي از جميع دارد يا نه اين اگر دليل عقلي يا نقلي معتبر اين بر خلافش اقامه نشده است اين ظاهر مي‌شود حجت.

 پرسش ...

 پاسخ: بله در بحثهاي قبلي هم داشتيم كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل مي‌كند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) زير ديواري نشسته بودند از زير اين ديوار برخاستند به ديوار روبرو مثلاً تكيه كردند بعد آن ديوار فرو ريخت يا در حال فرو ريختن بود به حضرت عرض كردند شما از قضاي الهي فرار مي‌كنيد «اتفر من قضاء الله» فرمود «افرّ من قضاء الله الي قدر الله»[13] من از قضاي خدا و قدر خدا فرار نمي‌كنم خداي سبحان هم دستور داد كه پاي ديوار منهدم و شكسته ننشينيد و فرو مي‌ريزد ما هم اينجا برخاستيم كه آسيب نبينيم اين يك وظيفه است گاهي هم وظيفه اين است كه در حال دفاع انسان همهٴ خطرها را تحمّل مي‌كند نيازي به ديگري ندارد خب مي‌فرمايد به اينكه آرزو اين است از وجود مبارك رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال شده است كه زرنگ‌ترين مؤمنين چه كسي است «أيّ المومنين اكيس» از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال شده است كه «أيّ المومنين اكيس» حضرت فرمود: «اكثرهم ذكراً للموت و أشدهم له استعداداً»[14] آن كسي كه بيشتر از ديگران به ياد مرگ است، براي مرگ آماده‌تر از ديگران است او از همه زرنگ‌تر است ببينيد مرگ را كه ديگران يك افيون مي‌دانند. اسلام اين را عامل پويايي مي‌داند مي‌گويد كسي پُر جنب و جوش و پر تلاش و پر حركت است كه بيش از ديگران به ياد مرگ باشد چون وقتي مُرد اولين چيزي كه از او سؤال مي‌كنند مي‌گويند: «عمرك فيما افنيت»[15] اين بايد با دست پر جواب بدهد ديگر كسي كه تنبل است مرگ را فراموش كرده كسي به ياد مرگ است كه شب و روز تلاش و كوشش بكند منتها تلاش در توليد، قناعت در مصرف، ‌چنين آدمي اهل آخرت است هم جامعه خودش را تأمين كرده هم خودش را تأمين كرده و هم زرنگ‌ترين مردم است اما آنكه تلاش مي‌كند براي توليد و تلاش مي‌كند براي ﴿يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا﴾ اين مي‌پوسد اين مرگ را فراموش كرده نگفتند كه كم كار بكن اگر كسي اهل علم است تا نفس مي‌كشد بايد بفهمد يا قلم يا گوش يا زبان حرف ابو‌‌ريحان بيروني و اينها هم همين طور است اگر كسي اهل حوزه و دانشگاه است تا نفس مي‌كشد بايد فكر بكند اگر خدا اين توفيق را نداد كه او با خرد و فهم و علم سروكار داشته باشد يك آدم عادي است آن آدم عادي هم مي‌تواند راه خير را طي كند ديگر تا نفس مي‌كشد بايد كار كند لوجهين تلاش در توليد، قناعت در مصرف، آن‌وقت اين عاقل‌ترين مردم روزگار است در كار خودش «ايّ المومنين اكيس» فرمود «اكثرهم ذكراً للموت» اين از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است خب مگر حضرت بيل را رها مي‌كرد آن بيست و پنج سالي كه كشاورزي مي‌كرد يا مگر قلم را رها مي‌كرد آن پنج سالي كه مشغول تنظيم و تأليف و اينها بود آدم بيكار تسبيح به دست اين مرگ را فراموش كرده چون اولين چيزي كه از آدم سؤال مي‌كنند مي‌گويند چه كردي چه آوردي اينكه نمي‌تواند بگويد كه من صبح آنجا رفتم [و] عصر آنجا رفتم كه اين يك بيان نوراني حضرت فاطمه ‌بنت الحسين(سلام الله عليهما) مادر عبدالله‌ اين حديث را نقل كرده است عبدالله از مادرش فاطمه‌بنت الحسين(سلام‌الله‌عليهما) نقل كرد كه فاطمه بنت‌الحسين مي‌گويد كه پدرم حسين‌بن‌علي(سلام‌الله‌عليه) فرمود كه جدم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ان صلاح اول هذه الامة بالزهد و اليقين و هلاك آخرها بالشح و الأمل»[16] اول اين امت قرآن كه نازل شد وحي و نبوت كه آمد سلمانها، ابوذرها، مقدادها، عمارها اينها تربيت شدند صلاح اينها در زهد و يقين بود كم‌كم به جاي زهد و يقين شح و عمل طمع و آرزوي خام آمد و باعث هلاكت امت شد اين حديث شريف را عبدالله‌ از مادرش فاطمه بنت‌الحسين(سلام الله عليهما) نقل كرد آن بانو از پدر بزرگوارش سيد‌الشهدا نقل كرد وجود مبارك سيدالشهداء از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه «ان صلاح اول هذه الامة بالزهد و اليقين و هلاك آخرها بالشح و الأمل» بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين است كه اگر كسي گذشته و حال را عمر خود بداند خب مجاز است اما آينده را به حساب عمر خود بياورد حق مرگ را ادا نكرده «من عدّ غداً من أجله»[17] چنين كسي حق مرگ را ادا نكرده است اين «ما أنزل الموت حق منزلته» مرگ هم مثل حيات حقي بر گردن ما دارد ما نبايد حساب مرگ را با حساب حيات مخلوط بكنيم حساب حيات را با حساب مرگ مخلوط بكنيم آنچه كه گذشت جزء عمر ما بود آنچه كه الآن داريم جزء عمر ماست اما در آينده نزديك يا دور او را هم جزء عمر به حساب بياوريم همه تصميمات را دربارهٴ آينده مثل گذشته بگيريم اين حق مرگ را ادا نكرده‌ايم ديگر اگر تمام اين كارهاي مربوط به آينده را مثل گذشته در اختيار خودمان بدانيم فلان قرار را مي‌گذاريم فلان بنا را مي‌سازيم فلان كار را انجام مي‌دهيم فلان مذاكره را مي‌كنيم فلان پيمان را مي‌كنيم همه را با جزم و بت اين معلوم مي‌شود كه خيال مي‌كنيم كه آينده هم مثل گذشته جزء عمر ماست اين است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود به اينكه اگر كسي آينده را مثل گذشته به حساب عمر خود بياورد «ما أنزل الموت حق منزلته من عدّ غداً من أجله»[18] اينها روايات نوراني بود كه در ضمن اين آيات است خب فرمود: ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ٭ وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ﴾ ما وقتي قريه را هلاك مي‌كنيم اهل قريه هم هلاك مي‌شوند ديگر حالا يا با رانش زمين است يا با سيل و زلزله است يا با علل و عوامل ديگر وقتي قريه هلاك شد يعني اهلش هم هلاك مي‌شوند.

پرسش ...

 پاسخ: نه اصلاً معناي موت را نمي‌دانند موت يعني هجرت، اولين چيزي كه از آدم سؤال مي‌كنند مي‌گويند چه آوردي؟ كسي به ياد مرگ است كه بيش از ديگران اهل تلاش و كوشش باشد آن كسي كه منزوي است تسبيح به دست است آن مرگ را فراموش كرده اين خيال كرده كه انسان كه مرده به او مي‌گويند بارك الله كه منزوي بودي در هر حالي كه سؤال مي‌كند كه «عمرك فيما أفنيت» اين با دست پر بايد جواب بدهد ديگر.

پرسش ...

پاسخ: خب بله يك وقت است كه كسي يك گناههاي جزئي دارد كه مثلاً غيبت يكديگر را مي‌كنند، مثلاً تجاوز به حقوقي مثلاً تعدّي اين طور چيزها نمي‌كنند يا فرض كنيد بعضي از نمازهايشان قضا مي‌شود قرائت بعضي از نمازهايشان درست نيست براي اين‌چنين كارها كه جزء معاصي متعارف است كل محل را ويران بكند شايد نباشد اما وقتي تجاوز به حقوق باشد يك و نظير همين اهانت به ذات مقدس پيامبر بشود دو، خب اينها ظلمي نيست كه خداي سبحان به اينها مهلت بدهد حالا بر دانمارك و دانماركيها خدا چه مي‌آورد معلوم نيست اينها يك گناههاني نيست كه نظير نماز صبح كسي قضا بشود خيلي از موارد است كه خدا منطقه را منقرض مي‌كند اينها هم طولي نمي‌كشد كه جزء دايناسورها خدا اينها را مهلت نمي‌دهد بله حالا فرض كنيد [كه] يك كسي قرائت نمازش درست نبود بعضي از نمازهايش قضا شد خب اينها معصيت است اما براي اين خدا يك قومي را منهدم بكند نيست اما يك كسي وجود مبارك رسول گرامي اهانت بكند حالا يا ظلم نظير فلسطين است يا ظلم نظير عراق و افغانستان و سوريه و لبنان است يا نظير ظلم ديني و مكتبي است نظير كار دانماركيها اينها را خدا مهلت نمي‌دهد مگر اينكه آنها فوراً برگردند ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا﴾ گاهي مي‌بينيد سونامي پيدا شده همه اينها حمل برتصادف مي‌شود اين نيست از عمق دريا فرمان مي‌رسد عجله كن مي‌بينيد [كه] هزارها نفر را يكجا به كام خودش فرو مي‌برد اين طور نيست كه عالم بي‌نظم باشد شانس و اتفاق باشد تصادف باشد اين سونامي و امثال ذلك اينها حساب شده است كتاب شده است فرمود هيچ ملتي هلاك نمي‌شود ﴿إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ﴾ اين كسي كه ﴿وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ است خب مي‌گويد [كه] شانس بد آورديم شانس جزء خرافي‌ترين خرافات است شانس يعني چه؟ شانس خوب يعني چه؟ شانس بد يعني چه؟ آن كسي كه به برهان عقلي و نقلي تكيه نكرده اين باركش قول بيابان مي‌شود ديگر مي‌شود شانس، شانس بد آوردم شانس خوب آوردم مگر شانس نظير جفت و طاق جزء خرافات نيست اليوم هم با اينكه عصر، عصر علم است اگر نباشد اين معارف الهي كارهاي حوزوي و كارهاي دانشگاهي خيليها هم گرفتار همان خرافات مردم هند‌ند مگر امروز از موش‌پرستي گرفته تا پرستش خيلي از چيزها مگر اليوم نيست مگر اليوم عصر علم نيست علم تجربي‌داشتن منافات ندارد از نظر عقايد خرافي‌بودن يك وقت است انسان مي‌گويد در دوران جاهليت يك عده بودند [كه] سنگ را مي‌پرستيدند چوب را مي‌پرستيدند مي‌گويم الآن گذشت نه خير الآن بدتر از آنهاست الآن مگر عصر علم نيست جايي كه حوزه علميه نباشد علما نباشند و تبيين معارف نباشد اگر خداي ناكرده ايران هم اينها را نمي‌داشت نظير همين هند هم گرفتار خرافات مي‌شد ديگر مگر دو قدم آن طرف‌تر هند اين‌چنين نيست مگر هند بزرگ‌تر از ايران نيست سوابق درخشان‌تر ندارد مگر كشور اتمي نيست مگر صنايع سنگينش به مراتب قبل از ايران نبود قوي‌تر از ايران نيست چون حوزه نيست علوم الهي نيست موش‌پرستي رايج است غرض اين است كه شما قدر‌تان را بدانيد يك و رسالتان را بدانيد دو اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ﴾ به ظلم و الا و اله مسلمون، بله ما ظالم نيستيم اگر كسي مصلح باشد ما هرگز ظالمانه كسي را هلاك نمي‌كنيم سونامي نمي‌فرستيم.

الآن شما ببينيد اينها مثل زنجيره‌اي وابسته يكي اهانت مي‌كند يكي همان را تكرار مي‌كند در تلويزيون نشان مي‌دهد سومي در روزنامه ديگر مي‌كشد اينها خب اينها حق حيات ندارند كه حالا چه بسر اينها بخواهد بيايد اگر توبه نكنند خدا مي‌داند ناچارند بگويند اين سونامي كه آمده مثلاً تصادف بوده يا مثلاً شانس بوده ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ ٭ مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ﴾.

«والحمد لله رب العامين»

 

[1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 80 .

[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.

[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.

[5] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.

[6] ـ سورهٴ مدثر، آيه31.

[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.

[8] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.

[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.

[10] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 31.

[11] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 185.

[12] ـ سورهٴ يونس،آيهٴ 49.

[13] ـ توحيد شيخ صدوق، ص369.

[14] ـ كافي، ج3، ص258.

[15] ـ تحف العقول ، ص 249.

[16] ـ وسائل الشيعه، ج 2، ص 438.

[17] ـ كافي، ج3، ص259.

[18] ـ كافي، ج3، ص259.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق