اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ٭ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ ٭ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ ٭ وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾
برتري درجه وجودي انسان از حيوان و پستتر بودن كافر از حيوان
خير و شر نسبت به مسائل انساني نقص است مثلاً اگر به كسي بگويند شما در حد طاووسي خب اين مذمت است نقص است طاووس براي خودش خير است ولي انسان در حد طاووس باشد خب زشت است ديگر و معناي زشت بودن زشت وجودي است نه زشت ارزشي در مسائل تكوين و اعتبار وقتي ميگويند حيوان بالاتر از گياه است يعني درجه وجودياش بالاتر است انسان بالاتر از حيوان است يعني درجه وجودياش بالاتر است در مسائل جهانبيني اينطور است در مسائل ارزشي ميگويند ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[1] خير و شر در مسائل حكمت عملي يك حساب دارد خير و شر در مسائل حكمت نظري حساب ديگري دارد درجه وجودي انسان بالاتر از درجه وجودي حيوان است آن وقت حيوانات همه نسبت به درجه وجودي انسان ناقصاند اين حيوانات كه ناقصاند بدترين آنها و ناقصترين آنها كافر است اينجا ديگر نظير سورهٴ مباركهٴ «حجرات» نيست كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[2] مسائل حكمت عملي مطرح نيست يعني درجه وجودي را دارد طرح ميكند البته آن مسائل حكمت عملي و ارزشي به دنبال اين درجه وجودي خواهد آمد.
تمام كارهاي اينها يا سلب است يا سلبي يا نسبت به خودشاناند يا نسبت به ديگران نسبت به خودشان آن عقلشان حيات معنويشان را سلب يا سلبي ميكند نسبت به جامعه هم [همچنين].
آثار منفي اعراض از اطاعت خدا و پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
خب فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ﴾ اين سر فصل فصل دوم است فصل اول بحث همان بود كه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت فرمود كه ﴿وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ آن آيات فراواني كه بازگو شد زيرمجموعه آن سرفصل است اين سر فصل دوم است كه فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ خطر اعراض از اطاعت خدا را در يكي دو آيه بازگو فرمود فرمود ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ براي اينكه ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ﴾ مانند آنها نباشيد چرا؟ براي اينكه بدترين جنبنده همين گروهاند كه اينها اعراض كردند بعد هم فرمود اينها به جايي ميرسند كه هيچ معلمي نميتواند در اينها اثر بگذارد حتي برخي از معلمها هستند كه خودشان مشكل دارند براي اينكه موعظه از قلب اينها خارج نميشود ولي انبيا و اوليا كه مشكلي ندارند موعظه از قلب اينها خارج ميشود بالاتر از همه ذات اقدس الهي موعظه را به قلب مخاطب ميرساند اما مخاطب به سوء اختيار خودش برميگرداند خب براي اينكه حتي سخن از اسماع خود ذات اقدس الهي است اعم از بلاواسطه و مع الواسطه ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ﴾ قبلاً هم اشاره شد كه اين خير چون نكره در سياق مثبت است اندك را هم شامل ميشود يعني اگر يك خير كمي اين تنونش هم تنوين تقليل است يك ذره خيري خدا در اينها ببيند حرفها را به گوش آنها ميرساند ولي ديگر آن ذره خير هم منتفي است و اينگونه از قضايا از قبيل انتفاي تالي به انتفاي مقدم است بر خلاف آن قضاياي استثنايي و قياسهاي استثنايي معروف منطق كه بطلان مقدم در اثر بطلان تالي است و اما اينجا بطلان تالي در اثر بطلان مقدم است براي اينكه حرف «لو» مفيد امتناع است يعني هيچ خيري در اينها نيست گاهي ميفرمايد ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾[3] خب اينها كه ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ نه تنها از بيرون «احاطت» بلكه از درون هم «احاطت» نشانهاش اين است كه روزي ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[4] از درون اينها سر درميزند خب اگر ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ چه از درون چه از بيرون هيچ خيري در اينها نيست و يك ذره خير در اينها باشد ذات اقدس الهي حتماً آن فيض را ميرساند اما يك ذره خير هم در اينها نيست ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ﴾ در حالي كه ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ و هيچ ذره خيري در آنها نيست ولو اندك ﴿لَتَوَلَّوْا﴾ آنهم نه «تولوا و اعرضوا» ﴿لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾ كه يكي ملكه است و يكي فعل اين كار را روي آن ملكه نفساني پليد معرض بودنشان بيان كرد كه ﴿مُعْرِضُونَ﴾ هم اسم فاعل نيست صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل باب افعال اين بحث گذشت اينها آثار منفي اعراض.
خب بله موجود حيوان هم موجود است يعني خير انساني در آنها نيست ديگر الآن مار و عقرب براي خودشان كه خيرند ديگر.
آثار مثبت اطاعت خدا و پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
اما آثار مثبت اطاعت خدا و پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چيست آنجا كه فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ آثار منفي را كه تخليه از آنها لازم است بازگو فرمود فرمود ﴿وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ٭ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ تا پايان كه آثار منفي اعراض از فرمان خدا و پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اما آثار مثبت اطاعت خدا چيست؟ براي اهميت مطلب آنها كه در حقيقت زندهاند و اجابت كردهاند آنها را مخاطب قرار ميدهد فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ اين كريمه نه تنها از غرر آيات سوره «انفال» است بلكه از غرر آيات مجموعه قرآن كريم هم هست فرمود ميدانيد فايده اطاعت خدا و پيامبر چيست؟ وقتي خدا و پيامبر شما را به طرف امري دعوت ميكنند شما استجابت كنيد براي اينكه اينها شما را به كوثر حيات دعوت ميكنند شما تشنه حيات معنوي هستيد تشنه حيات انساني هستيد اصلاً براي حيات انساني خلق شدهايد اينها هم شما را راهنمايي ميكنند به حيات انساني اين را استجابت كنيد اينها شما را زنده ميكنند.
سرّ مفرد آمدن فعل و ضمير فاعلي در ﴿دَعَاكُم﴾ در آيه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم﴾
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ﴾ اينجا هم باز فعل مفرد است و ظاهرش اينكه ضمير اين «دعاكم» به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برميگردد براي اينكه رسول بما انه رسول هيچ دعوتي ندارند مگر از ناحيه ذات اقدس الهي در بخشي از آيات قرآن كريم هم رسول به عنوان داعي الله معرفي شده است كه فرمود ﴿يا قَوْمَنا أَجيبُوا داعِيَ اللّهِ﴾[5] داعي الله يعني كسي كه دعوتش به امر خداست مدعو اليهاش الله است آن كسي كه ﴿أدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾[6] به اذن خدا دعوت ميكند پيغمبر است پس دعوتش به اذن خداست مدعو اليهاش هم خداست مدعو هم مردماند لذا ضمير را فعل را مفرد آورد براي اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خود هيچ دعوتي ندارد ﴿إِذَا دَعَاكُمْ﴾ اين «لام» هم گفتند به معناي الي است ﴿إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ يعني «دعاكم الي ما يحييكم» چيزي شما را زنده ميكند
توضيح حيات گياهي و حيواني در انسان و آثار هر كدام
خب اينكه فرمود شما را زنده ميكند معلوم ميشود كه يك حيات ديگري است غير از اين حيات عادي كه انسان با آن حيات عادي زندگي ميكند در فرهنگ قرآن كريم غير از حيات گياهي كه براي اين درختان است و غالب نوجوانها در حد حيات گياهي زندگي ميكنند يعني خوب غذا ميخورند خوب فربه ميشوند خوب بالندهاند در فروردين خوب جامه در بر ميكنند خوب ميخرامند در همين حدند اين حيات حيات گياهي است از مسائل عواطف و اخلاق و احساسات و اينها هنوز طرفي نبستند از اين مرحله كه گذشتند وارد مرحله جواني ميخواهند بشوند از نوجواني به جواني يك دالان انتقالي از حيات گياهي به حيات حيواني است يك مقدار عواطف يك مقدار احساسات يك مقدار برد و باختها در بازيها همه اينها كار لذتهاي وهمي است در حيوانات هم است اين لذتها لذتهاي وهمي است چه كسي ميبرد چه كسي ميبازد و مانند آن لذتهاي عقلي كه نيست كه حالا فلان برهان را كشف بكند فلان دارو را كشف بكند فلان ستاره را كشف بكند اينكه نيست كه اين ميخواهد توپي به دروازه بزند همين ديگر حالا اثر مثبتي دارد يا نه همان مقداري كه واهمه و خيال او ارضا بشود براي او كافي است اين حياتي است مقداري از حيات گياهي بالاتر اما به حيات انساني هنوز نرسيده در اين محدوده ممكن است انسان پنج سال شش سال پنجاه سال شصت سال بماند يك جوان صد ساله باشد يك جوان نود ساله باشد چون جواني همين است ديگر در همين محدوده زندگي ميكند اينها در مسائل علمي از محدوده وهم و خيال بالاتر نميروند سقفشان مظنه است در مسائل عملي از محدوده هوا و هوس بالاتر نميروند محورشان هوا است اكثري مردم هم در همين مدار زندگي ميكنند اينكه در سوره «نجم» فرمود ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي اْلأَنْفُسُ﴾[7] يعني اينها از نظر گزارشهاي علمي در محدوده مظنهاند نه بالاتر از مظنه آيه ٢٣ سورهٴ مباركهٴ «نجم» اين است فرمود ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در مسائل علمي و گزارشهاي علمي از محدوده گمان بالاتر نميروند يك در مسائل عملي هم پيروي نميكنند مگر چيزي را كه «تهوي الانفس» آنچه را كه نفس حيواني آنها شهوت آنها و غضب آنها مايل است عمل ميكنند پس علمشان تا سقف مظنه است عملشان هم تا سقف هوس است اگر چيزي براي آنها گمانآور بود ميپذيرند چيزي مطابق هوا و هوس آنها بود عمل ميكنند در بحثهاي گرايشهاي عملي ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در مسائل علمي ﴿وَ ما تَهْوَي اْلأَنْفُسُ﴾ در مسائل عملي در حالي كه ﴿وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدي﴾ هم هداي علمي آمده هم هداي عملي آمده هداي علمي برهان است و يقين هداي عملي عقلي است كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[8] نه «تهوي الانفس»
امامت شهوت و غضب در حيات حيواني توسط وهم و خيال و محشور شدن برخي انسانها به شكل حيوانات در قيامت
خب اين گروه كه در حد حيات حيوانات زندگي ميكنند تمام آثار وهمي و خياليشان را در خدمت شهوت و غضب قرار ميدهند امام شهوت و غضب آنها وهم و خيال آنهاست و مأموم وهم و خيال اينها هم همين شهوت و غضب اينهاست هرچه را كه واهمه فهميد غضب و شهوت عمل ميكنند هرچه را خيال ترسيم كرد شهوت و غضب عمل ميكنند اين شخص در همين محدوده «يحول حول الوهم و الخيال و الشهوة والغضب» اين ميشود حيات حيواني تعارف نيست مذمت هم نيست سب و لعن و طرد هم نيست اين واقعاً حيوان است منتها «حيوان ناطق» حيوان در عالم فراوان است بعضيها ﴿يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ بعضي ﴿يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ﴾ بعضي ﴿يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ﴾[9] بعضي ينطق بعضي لا ينطق اين حيوان ناطق است اينچنين نيست كه با آنها فرق داشته باشد يك نوع صنف خاصي از انواع حيوانات از اصناف حيوان است همين و قيامت كه ظرف ظهور حقيقت است معلوم ميشود اين به چه صورت درميآيد ذيل كريمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾[10] آنجا فريقين نقل كردند يعني هم مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان نقل كرد هم جناب زمخشري در الكشاف نقل كرد كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند كه مردم به صورتهاي گوناگوني شايد به ده صورت در قيامت درميآيند بعضي به صورت مور درميآيند بعضي به صورت فلان حيوان درميآيند اينها واقعاً حيواناند[11] منتها حيوان ناطق حيواني است كه حرف ميزند قرآن
دعوت قرآن به حيات انساني با كمك عقل نظري و عقل عملي و حيات انسان در پرتو الهي شدن او
آمده فرمود يك حيات ديگري است يك و من از آن كوثر حيات باخبر هستم دو عدهاي را دعوت كردم به آنجا رسيدند و زنده شدند سه شما هم بياييد چهار من شما را آنجا ميخواهم ببرم آنجا بازدهاش اين است كه سقف علمي شما از وهم و خيال ميگذرد به عقل ميرسد شما از مظنه نجات پيدا ميكنيد به برهان يقيني راه پيدا ميكنيد اين در گزارشهاي علمي شما در گرايشهاي علميتان از شهوت و غضب ميرهيد اينها را تعديل ميكنيد نه تعطيل به عقل عملي ميرسيد كه «به يعبد الرحمن و يكتسب الجنان» «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[12] آن عقل عملي امام مادون خود هست اين عقل نظري امام مادون خودش هست وهم و خيال تغذيه علميشان در سايه آن معلم عقلي است شهوت و غضب هم تغذيه عمليشان در سايه آن عقل عملي است آن عقل نظري به علاوه اين عقل عملي اين عقل عملي همراه با آن عقل نظري اين دو جناح اين دو بال شخص را به مقام انسانيت ميرسانند انسان در فرهنگ قرآن «هو الحي المتأله» «الانسان ما هو» اگر از قرآن سؤال بكنيد انسان چه كسي است؟ چيست؟ او كه نميگويد حيوان ناطق است كه ميگويد «حي متأله» و حيات او را هم ذوب شدن در تأله ميداند يعني انساني كه الهي ميانديشد در بحثهاي علمي الهي عمل ميكند در بحثهاي عملي اين حي متأله ميشود انسان فردا هم كه ظرف ظهور حقيقت است اين شخص به صورت انسان درميآيد اينكه از ائمه (عليهم السلام) رسيده است كه شما سعي كنيد به صورت انسان محشور بشويد همين است
بيان قلمرو عقل نظري و عقل عملي و تفاوت اولواالعزم بودن انبيا نسبت به اولواالعزم بودن افراد عادي
خب قرآن براي چنين چيزي آمده اينكه فرمود ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ آن حيات برتر حيات عقلي است و آن حيات والاتر عقل عملي است يعني عملش آن است عقل عملي آنجاست كه جاي عزم است و اراده است و نيت است و اخلاص و امثال ذلك آن محورها آن مدار را ميگويند كارهاي عقل عملي آنجا كه جاي اقامه برهان است و جزم پيدا كردن است كار عقل نظري مسائل علميتان با جزم برهاني آميخته است مسائل عمليتان هم با عزم الهي آميخته است كه ميشويد اولواالعزم منتها انبياي اولواالعزم نسبت به مسائل كل جهان اولواالعزماند شما نسبت به آن قلمرو وظيفه تان اولواالعزم هستيد اولواالعزم هستيد يعني چه؟ يعني تصميم ميگيريد كه آنچه را كه خداي سبحان فرمود درست عمل بكنيد اينكه لقمان به فرزندش فرمود ﴿إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ﴾[13] يعني «من الامور التي ينبغي أن يعظم عليها» اينكه ميگويند عزم ملي لازم است يعني اين كارها جزء امور مهم است و جامعه بايد اولواالعزم باشد وليّ عزم باشد والي عزم باشد صاحب اراده باشد منتها انبيا نسبت به كل مسائل نسبت به وحيي كه دارند نسبت به آنچه از فرشتگان دريافت ميكنند شاگردان آنها نسبت به آنچه را كه از انبيا ياد ميگيرند اينها بايد اولواالعزم باشند يعني صاحب عزم باشند صاحب اراده باشند چيزي بر آنها سلطه پيدا نكند انبيا براي همين آمدند همه انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً براي اين آمده است لذا
مردهبودن كافر در حال حيات
وقتي قرآن كريم از اين مبناي كلي استفاده ميكند سخن ميگويد در موارد فراواني حيات و ممات را بازگو ميكند ميگويد انسان يا زنده است يا كافر خب اين تقابل يعني چه؟ يعني كافر مرده است ديگر اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾[14] نميگويد «و ليحق القول علي الاموات» كه ميفرمايد انسان يا زنده است يا كافر يعني مؤمن زنده است و كافر مرده است ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ همين است
چگونگي دستيابي به حيات طيّب و ميزان تأثير حسن فعلي در نيل به بركات الهي
اگر در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم فرمود ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ هم از همين سنخ است آيه ٩٧ سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾ يعني حسن فعلي به فاعلي ضميمه بشود كار خوب از آدم خوب اين به حيات طيب ميرساند بعضيها آدم خوبياند يعني مؤمناند اما كار خوبي ندارند كار مثبتي ندارد نيل اينها به حيات طوبا بسيار سخت است آن مرحله رقيق نصيبشان ميشود بعضيها كار خوب ميكنند ولي آدم خوبي نيستند مثل كافري كه مدرسه ميسازد مستشفا ميسازد راه ميسازد خدمات دارد حسن فعلي دارد به اصطلاح حسن فاعلي را فاقد است چنين كسي بهرههاي دنيايي ميبرد و در اين بخش كارهاي توسلي اسلام را هم انجام ميدهد اينكه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در آن وصيت معروفش فرمود كه «لاَيَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ»[15] شايد ناظر به همين باشد «غيركم» يعني غير شما مسلمانها مبادا دستورات اسلامي را ديگران عمل بكنند و شما عمل نكنيد خب دستورات عبادي را كه ديگري عمل نميكند چون فرع بر ايمان است اين دستورات توسلي است اين نظم است آن امانت است آن رعايت در حق مردم است اين حرمت خيانت است اينها امور توسلي است فرمود «اوصيكما ... امركم»[16] اين نظم جزء واجبات توسلي است اين سبقت نگرفتن رعايت حقوق ديگران كردن چه در مسائل ترافيكي چه در مسائل ديگر جزء واجبات نظامي اسلام است نظامي نه يعني آنجا كه اسلحه است يعني آنچه كه نظم جامعه در آن هست اين را ميگويند واجب نظاميه خب اينها واجبات نظاميه است جزء واجبات توسلي اسلام است هر كس اينها را انجام بدهد از حسن فعلي برخوردار است منتها بهشت جاي اينها نيست بركات دنيايياش البته هست حسنات دنيا براي اينها هست خيرات دنيا براي اينها هست احياناً ممكن است در آخرت مايه تخفيف عذاب بشود و اگر جاهل مقصر بودند فيضي هم نصيب آنها بشود البته اگر جاهل مقصر و عنود بودند كه از فيض خاص محروماند
طيب نشدن حيات دنيا به دليل به دليل خلقت انسان براي زندگي همراه با مشقت او در دنيا
خب اينكه فرمود ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾[17] يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي دارند ميفرمايند حيات طيبه به او ميدهيم نه زندگي او را طيب ميكنيم زندگي دنيا كه قابل طيب شدن نيست شما مردار را هرچه معطر كنيد بالأخره مردار است دنيا جز جيفه چيز ديگر نيست براي هيچ كس طيب و طاهر نخواهد شد آنكه اين صحنه را ساخت قسم خورد فرمود اينجا جاي سختي است حالا اگر كسي خانهاي بسازد مهندس خودش باشد معمار خودش باشد مصالح را خودش آورده باشد از پايه تا سقف و از سقف تا بام همه را خودش ساخته باشد و باخبر باشد بعد به ما بگويد آقا اينجا جاي خوبي نيست اينجا نمور است خب ما باور ميكنيم ديگر اين مجموعه را عموماً انسان را خصوصاً ذات اقدس الهي آفريد قسم خورد فرمود انسان را من در سختي خلق كردم ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ﴾[18] «كَبَد» يعني رنج كَبِد اين عضو خاص گوارشي است اما كبد يعني رنج درد كسي حالا هوس باطل به سر بپروراند كه راحت باشد اينجا جاي راحتي نيست آن كه ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾[19] جاي ديگر است آنجايي كه ﴿لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ﴾[20] جاي ديگري است اينجا رنج است كسي مال دارد علم ندارد كسي ندارد كسي مال و علم دارد مشكل داخلي دارد كسي مشكل داخلي ندارد مشكل سياسي دارد مشكل سياسي ندارد مشكلات ديگر دارد هيچ كس نيست كه در كبد نباشد بنابراين ما تا زندهايم با رنج دست و پنجه نرم ميكنيم آن يك خيال خامي است كه كسي اينجا بخواهد راحت باشد آن كه اين نشئه را ساخت و ما را بافت فرمود قسم ميخورم كه شما را در سختي ساختم خب يك آدم عاقل باور ميكند ديگر خب.
بنابراين از همان اول حسابش مشخص است كه به دنبال چه چيزي بايد بگردد ميخواهد راحت باشد گفتند «استغناؤك عن الشيء خير من استغنائك به» اگر ميخواهي راحت باشي راحتي نخواه آنگاه راحتي چون نگراني ندارد كه مثلاً چيزي را فراهم بكند چيزي را فراهم نكند هيچ بيتي از بيوت نيست «الا و فيه فجع او فزع» هيچ خانهاي نيست و هيچ مؤسسهاي نيست «الا و فيه فزع او فجع» منتها فرق ميكند فزع و فجع بعضي كمتر بعضي بيشتر است آثار اوجاع و افزاع فرق ميكند خب لذا سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمود كه ذات اقدس الهي نگفت من زندگي دنيايي اينها را طيب ميكنم كبد را شما اين رنج را هرچه بياييد گنج آلود بكنيد هرچه در شمش طلا بگذاريد اگر كبد يعني رنج متمثل بشود شما او را در شمش طلا بپيچي باز درد درد است درد هرگز درمان نخواهد شد فرمود كه ذات اقدس الهي نفرمود كه اگر كسي كار خوب كرد و خودش مؤمن بود من حيات دنيايي او را طيب ميكنم «و نجعل حياته الدنيا طيبة» چون دنيا طيب شدني نيست فرمود به او حيات طيب ميدهم ديگران فاقد آن حياتاند از اين جهت مردهاند انساني كه مؤمن هست از آن حيات طيب برخوردار است حالا شما به رواياتي كه در اين بحثها ما غالباً روايات را در متن آيات سعي ميكنيم مطرح بشود.
تأييد مؤمنان به وسيله روح خاص الهي و درك حقايق عالم
رواياتي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در باب ارواح انواع ارواح درجات ارواح است آنها را ملاحظه بفرماييد پنج روح است آن روح پنجم براي مؤمنين خالص است ﴿أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾[21] آن روح چه روحي است كه خدا به بعضيها ميدهد به بعضيها نميدهد روح نفخي در خيليهاست ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[22] اما آن ﴿وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ كه روح نفخي نيست آن يك روح ديگر است كه در بعضيها هست در بعضيها نيست انسان با آن روح ميفهمد با آن روح عمل ميكند اينكه حالا با فرشتهها تماس دارد رؤياهاي خوبي نصيبش ميشود و بوي بد دنيا هم به مشام او هم ميآيد اين چنين نيست كه حالا بگويد من دارم رياضت ميكشم مردار را نميخورم نه خيلي به آساني از مردار ميگذرد وقتي ميبيند ديگران براي مردار دعوا ميكنند ميخندد معلوم ميشود يك درك ديگري دارد ديگر خب از همه خوش دركتر كه از آنها كه ديگر بالاتر خدا ديگر نيافريد اهل بيتاند و ائمهاند و اولياي الهي خب اگر كار خوب بود اينها رفته بودند دنبالش ديگر اينها هم به مزاقشان رفته بودند
عدم بهرهمندي انبيا و اوليا از ثروت نشانه كمال نبودن آن
در بحثهاي ديگر قبلاً گذشت كه وجود مبارك حضرت امير يك برهان عقلي خوبي اقامه ميكند در نهجالبلاغه ميفرمايد داشتن كمال نيست اگر داشتن كمال بود يكي از اين محاذير بايد پيش بيايد يا بايد بگوييم كه داشتن كمال نيست كما هو الحق يا اگر داشتن كمال است بايد بگوييم ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ اين كمال را به بزرگترين و بهترين انسانها نداد آنها فاقد اين كمالاند آن وقت انبيا را ميشمارد اولياء(عليهم السلام) را ميشمارد كه از انبياي ابراهيمي شروع ميكند تا وجود مبارك پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) وضع زندگي داوود را شرح ميدهد وضع زندگي سليمان را شرح ميدهد فرمود داوود خب بالأخره رهبر انقلاب بود ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ﴾[23] او رهبري انقلاب را به عهده داشت در بين انبياي ابراهيمي قيام كرد مبارزه كرد صحنه جنگ رفت فرمانده قوا شد فرمانده لشگر بود فرمانده قوا شد پيروز برگشت و حكومت را گرفت بعد هم با زنبيل بافي اين پدر و پسر ارتزاق ميكردند با اينكه توان آن را داشت كه ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَديدَ﴾[24] اينها در نهجالبلاغه هست ديگر فرمود اگر كسي خيال بكند داشتن كمال است سرمايهدار در كمال است اين بيراهه رفته خب و گرنه خب بايد ملتزم بشود ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي اين كمال را به بهترين انسانها كه انبيا و اوليا بودند نداد بعد نتيجه ميگيرد ميگوييد آن كسي كه سفره رنگين دارد اين را لااقل بفهمد اگر چيزهاي ديگر را نميفهمد اين را بفهمد كه خدا او را توهين كرده اين را بفهمد كه «من بسط الله له الرزق فقد حقره و اهانه» اگر چيزهاي ديگر را نميفهمد لا اقل اين را بفهمد كه پيش خدا حقير است و موهون
وجوب تحصيل مقداري از مال دنيا براي تأمين معاش و هدف انبيا دعوت به حيات طيب
بله اما انسان تا چه زماني كودك است شيرين است به اندازهاي كه بتواند حيات خود را تغذيه كند نه ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[25] نه ﴿جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ﴾[26] البته مقداري كه انسان بتواند حيات خودش را تأمين بكند اين مقدار كه لازم است كه گفتند واجب است كه اما بيش از آن مقدار كه انسان ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ باشد ﴿جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ﴾ باشد يا آن مقدار هم براي او حلال و حرام فرق نكند آن مشكل دارد و گرنه در حدي كه مايه قوام اوست و حيات اوست آن كه تحصيلش واجب است كه خب پس يك حيات ديگري است فرمود فرمود حيات طيب به او ميدهيم يك بيان نوراني از حضرت امير (سلام الله عليه) ذيل آيه ٩٧ سورهٴ مباركهٴ «نحل» هست كه منظور از اين حيات طيبه قناعت است فرمود ما آنها را به حيات طيبه ميرسانيم زنده ميكنيم حيات كبد كبد است يعني رنج است رنج را كه آدم ولو در شمش طلا بگذارد گنج نميشود كه يك حيات ديگري است فرمود انبيا آمدند شما را براي آن حيات ديگر دعوت كنند همه انبيا آمدند و وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم)
جواز تمسك به عموم و اطلاق آيه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم﴾ و عدم اختصاص آن به جهاد
اين بحث اين مجموعه در جريان جنگ بدر است آيات آيات جهاد است سياق سياق جهاد است اما اين چنين نيست كه مخصوص به جهاد باشد مهمترين چيزي كه بالأخره يك ملت را زنده ميكند مبارز بودن آنهاست منتها آيه اختصاصي به جريان جهاد ندارد بر خلاف آيه قصاص سورهٴ مباركهٴ «بقره» در سوره «بقره» آيه معروفش آيه قصاص اين است آيه ١٧٩ سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ يعني قصاص گرچه به حسب ظاهر اعدام قاتل عمدي است اما روحش تأمين حيات جامعه است اين قصاص گرچه به حسب ظاهر اعدام يك نفر است ولي جامعه را زنده ميكند مشابه اين تعبير درباره جهاد هست كه همين آيه محل بحث است كه در جريان جهاد گرچه عدهاي شهيد ميشوند اما هم اين شهدا ﴿أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[27] هم اسلام را زنده ميكنند ملت را زنده ميكنند جامعه را زنده ميكنند اين حرف حق است اين حرف در آن ترديدي نيست اما آيه مخصوص جهاد نيست آن چون تصريح شده است مخصوص قصاص است اگر ما بخواهيم بگوييم ساير احكام اسلامي هم حيات بخش است برهان جدا ميطلبد قرينه منفصل ميخواهد اما اين قدر متيقنش جهاد است بله قبول است سياقش هم سياق جهاد است قبول است اما نه در خود آيه اختصاصي به جهاد دارد و نه سياق و مورد مخصص و مقيد است بنابراين ميشود به اطلاق تمسك كرد تمام دستورات اسلامي حيات بخش است قرطبي در تفسير جامعاش از بخاري نقل ميكند كه بخاري از ابي سعيد معلّي نقل ميكند كه ابي سعيد معلّي ميگويد كه من در مسجد «كنت أصلي» داشتم نماز ميخواندم وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرا دعوت كرد فلاني من هم چون داشتم نماز ميخواندم جواب ندادم نمازم تمام شد و رفتم حضور حضرت عرض كردم شما مرا دعوت كرديد كاري داشتيد فرمود چرا نيامدي؟ عرض كرد چون من داشتم نماز ميخواندم فرمود مگر نشنيدي خدا فرمود دعوت پيغمبر تو را زنده ميكند خب ميخواستي نماز را قطع كني من ميخواستم تو را زنده كنم اينكه كار عادي نيست من كه با آدم ديگري فرق ميكنم بله اگر يك وقت ديگري كار داشت خب تو داري نماز ميخواني اما مگر نشنيدي آيه سوره «انفال» را كه دعوت پيغمبر حيات بخش است ما كه حرف عادي نداريم با مردم ما داريم موعظه ميكنيم تعليم حكمت ميدهيم تزكيه ميكنيم و مانند آن خب اين عموم آيه و اطلاق آيه همه موارد را ميگيرد اينطور نيست كه مخصوص به جهاد باشد البته جهاد قدر متيقنش است آن آيه ﴿أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾[28] هم تأييد ميكند و مانند آن اما اينطور نيست كه مخصوص جهاد باشد همه احكام را شامل ميشود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[2] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
[4] . سورهٴ همزه، آيات 6 ـ 7.
[5] . سورهٴ احقاف، آيهٴ 31.
[6] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
[7] . سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[8] . الكافي، ج 1، ص 11.
[9] . سورهٴ نور، آيهٴ 45.
[10] . سورهٴ نبأ، ايه 18.
[11] . تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 242.
[12] . الكافي، ج 1، ص 11.
[13] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 17.
[14] . سورهٴ يس، آيهٴ 70.
[15] . نهجالبلاغه، نامه 47.
[16] . نهجالبلاغه، نامه 47.
[17] . سورهٴ نحل، آيهٴ 97.
[18] . سورهٴ بلد، آيهٴ 4.
[19] . سورهٴ طور، آيهٴ 23.
[20] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 35.
[21] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[22] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 251.
[24] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 10.
[25] . سورهٴ همزه، آيهٴ 3.
[26] . سورهٴ همزه، آيهٴ 2.
[27] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[28] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.