12 10 2022 773542 شناسه:

مباحث علوم القرآن جلسه 09 (1401/07/20)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

علوم قرآن اقسامي دارد: اولاً خود تفسير قرآن خواه تفسير ترتيبي خواه تفسير موضوعي، جزء علوم قرآن است. قسمت ديگر که معروف است قرآنشناسي است که قرآن چه زمانی نازل شده است؟ چند تا سوره دارد؟ مکياش چيست؟ مدنياش چيست؟ چه کسي قرآن را کتابت کرده؟ تدوين قرآن؟ جمع قرآن؟ اينها مربوط به قرآنشناسي است. قسمت ديگر که بخش مهم علوم قرآن است اين است که قرآن ادعا دارد که ما يک سلسله مطالبي را گفتيم که هيچ کس نگفت، يک، و هيچ کس نميتواند بگويد، دو، حتي توی پيامبر (صلی الله عليه و آله وسلم) هم نه تنها نميدانستي، نميتواني بعداً فرا بگيري.

اين مهمترين بخش علوم قرآن است که تازه است. تعبير ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[1] يک تعبير عادي است يعني قرآن آمده معلم حکمت است معلم کتاب است ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ يک ﴿وَ الْحِكْمَةَ دو، اينها مهماند ولي اينها منظور نيست. قسم سوم و چهارم مهم است؛ در قسم سوم ميفرمايد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[2] که اين را درباره جامعه فرمود؛ قسمت چهارم مربوط به خود پيامبر است فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ خدا چيزهايي را به تو ياد داد که اصلاً تو نميتوانستي ياد بگيري؛ نه تنها الآن نميدانستي، بعداً هم نميتوانستي ياد بگيري، کجا ميخواستي ياد بگيري؟!

اين سلسله علوم که ميفرمايد خداي سبحان يک سلسله چيزهايي به بشر ياد ميدهد که براي بشر مقدور نيست که بفهمد، اين معلوم ميشود که خيلي مهم است.

 در آيه 113 سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيماً اين درباره پيغمبر. مشابه اين تعبير را درباره مردم هم فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ. پس جامعه بشري يک سلسله مطالب را از وحي ياد ميگيرد که در هيچ جاي عالم نيست و وجود مبارک پيغمبر (صلی الله عليه و آله وسلم) هم يک سلسله مطالب را از وحي ياد ميگيرد که در هيچ جاي عالم نيست. اين ادعاي قرآن کريم است.

بخشي از اينها مربوط به ذات اقدس الهی است که آن بايد به تدريج حل شود که خدا چيست رابطه خدا با جهان چيست رابطه خدا با خلقش چيست، اينها خيلي پيچيده است؛ اما آن مقداري که ميشود روشن کرد اين است که عالم چه زمانی آفريده شد، چگونه آفريده شد، اين پيغمبر يا غير پيغمبر از چه کسي ميتواند ياد بگيرد غير از عالمساز. يک وقت است که سخن از درخت است اين را ممکن است تجربه بشري حل بکند يا سخن از نطفه و علقه و مضغه و اينهايي است که در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده[3] و قرآن شرح ميدهد، ممکن است بگوييم تجارب بشري اينها را می تواند حل کند؛ اما آسمان و زمين در شش دوره خلق شدند، اين در هيچ جاي عالم نوشته نيست. آيه چهارم سوره مبارکه «حديد» اين است که ﴿هُوَ الَّذي‏ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛    روز گاهي در مقابل شب است، گاهي مجموعه روز و شب است؛ گاهي ميگويند «صلاة الليل» در برابر «صلاة النهار»، گاهي ميگويند صلوات يوميه، اين صلوات يوميه که ميگويند يعني مجموع روز و شب، گاهي هم ميگويند روز يعني روزگار و تا مدتي از تاريخ؛ اما آنجا به هيچ کدام از اين معاني، روز وجود نداشت ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی‏ عَلَی الْعَرْش‏﴾.     بعد اين را هم توضيح داد که براي آسمان ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ[4] در دو روز، به ارض توجه کردند در دو روز يعني دو مرحله برای زمين دو مرحله آسمان، بعد هم فرمود اين آسماني که اين همه زيبايي دارد که ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا[5] ما اين را از يک مشت دود درست کرديم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ يک مشت دود، ما از اين دود شمس و قمر درست کرديم. انسان کجا چنين احتمالي را ميتواند بدهد و بفهمد؟!  

فرمود ما کل مجموعه را برنامهريزي کرديم، اين دو روز وسط را ذکر نکرده معلوم ميشود که برای فضا و هواي بين اين دو است اين جمعاً ميشود شش روز. اين برای زمان است و برای مدت است. البته اصل زمان مطرح است نه روز، براي اينکه نه حرکت زميني بود نه حرکت آسماني بود هيچ چيزي نبود. بعد هم آسمان اول چه بود؟ اولش يک مشت دود خلق کرديم. بعد اين دود را شمس و قمر کرديم ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ با اين دخان و با اين دود ميلياردها کواکب را خلق کرديم. اينها را بشر از کجا ميتواند ياد بگيرد؟!

 اين را در قرآن کريم به صورت مبسوط ذکر کرده است يعني مادهاش را ذکر کرده است، زمانش را که ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ در دو روز ذکر کرده است و زمين ﴿فِي يَوْمَيْنِ[6] آن را هم که دو روز است ذکر کرده است و تأمين ارزاق بشريت را در فصول چهارگانه تنظيم کرده است که اين ﴿قدّرَ فيها اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ.[7] اين چهار روز غير از آن شش روز است. آن شش روز مربوط به خلقت آسمان و زمين است، اين چهار روز مربوط به فصول چهارگانه است که روزي مردم با اينها تأمين ميشود. اگر هميشه تابستان بود يا هميشه زمستان بود، زندگي ممکن نبود. فرمود ما طرزي اين نظام را تنظيم کرديم که فصول چهارگانه داشته باشد تا ارزاق مردم تأمين بشود فرمود: ﴿قدّرَ فيها اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ. اين چهار روز هيچ ارتباطي با آن شش روز ندارد؛ آن شش روز مربوط به خلقت آسمان و زمين است و اين چهار روز مربوط به تدبير حرکت زمين دور شمس و امثال آن  است.

اينها را هيچ راهي نبود که بشريت بفهمد. حالا بعدها ممکن است که سالها روي اين کار بکنند که بگويند اين شش مرحله چه نام دارد، نام اين مرحله چيست، مدت اين مرحله چيست، اولين مرحله کدام مرحله بود و امثال ذلک. اين يک فصل است.  

درباره پيدايش انسان هم فرمود من روي زمين خليفه خلق کردم. انسان چه ميدانست؟ اگر تعبير قرآن کريم نبود که بشر اوّلي خليفه است و اسماء الهي را به اين خليفه تعليم کرد و به همه موجودات عالم فرمود در برابر او سجده کنيد و شيطان سجده نکرد،[8] اعتراض شيطان و امثال اينها را آدم کجا ميتوانست بفهمد؟!

 فصل اولِ اول مربوط به معرفت خداست که آن را در لابهلاي آيات ذکر کرديم؛ اما اين فصلي که از اينجا شروع شد درباره کل آفرينش زمين و آسمان است که زمانش چقدر بود؟ - زمان بيزماني! - و مادهاش چه بود؟ اينها را فرمود. بعد درباره انسان فرمود من ميخواهم در زمين خليفه خلق کنم و اولين خليفه من مثلاً آدم است. اسماء خودم را به آدم ياد دادم و به همه گفتم در برابر او سجده کنيد، فرشتهها همه سجده کردند و شيطان سجده نکرد، اين حرفها را انسان در کجا ميتوانست بفهمد؟! در هيچ جاي عالم نوشته نيست. شيطان اينطور اعتراض کرد، شيطان دشمن آدم است اسماء الهي را به خليفه خودمان گفتيم، انسان اگر بخواهد خليفة الله باشد راهش تعليم اسماء است، اينها را از کجا ياد بگيرد؟! اين هم فصل دوم.

وارد فصل سوم که ميشويم مسئله يک مقدار ريزتر است و آن مسئله ريز اين است که الآن منهاي موحدان عالم که از قرآن و امثال کتابهای آسماني بهرهاي دارند از اينها که بگذريم «جُلّ لولا الکل» همه مرگ را پايان کار ميدانند و میگويند مرگ ناگزير است؛ اما اصرار کتاب و سنت اين است که مرگ حيات است مرگ انتقال است مرگ از پوست به در آمدن است مرگ پوسيدن نيست. الآن شما اين هشت ميلياردي که هستند به استثناي کساني که آشنا هستند به علوم الهي، غالباً مرگ را فنا ميدانند می گويند مرگ نابودي است اما حرف قرآن اين است که مرگ مخلوق خداست، مرگ هجرت است، مرگ از جايي به جايي رفتن است.

اين حرف را آدم کجا ميتواند بفهمد؟! ولو پيغمبر باشد! لذا فرمود ما چيزهايي داريم که تازه است: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ نه «ما لا تعلمون». اينکه «کان»ی منفي در وسط آمده يعني اصلاً مقدور بشر نيست که بفهمد. الآن با اينکه اين همه آيات درباره مرگ آمده، اکثري مردم خيال ميکنند که مرگ پايان زندگي است! اما حالا مرگ مخلوق خداست، مرگ يک امر وجودي است، مرگ هجرت است، مرگ انتقال است «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»[9] يک حياتي ديگر است اين حرفها را آدم از کجا ميتواند بفهمد؟!

آن قسمت اول که مربوط به آسمان و زمين است مربوط به خواص است که حالا خيليها ندانند آسمان و زمين در چه روزي خلق شده يا در چند روز خلق شده است شايد برايشان مهم نباشد؛ اما قسمت دوم که انسان خليفة الله است اين تعليم انساني است. قسم سوم که فصل سوم است که مرگ يک امر وجودي است انسان مسافر است انسان مهاجر است از جايي به جايي حرکت ميکند اين به درد همه ما ميخورد. هيچ مسافري نبايد خود را معدوم بپندارد «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار». خيليها خيال ميکنند که مرگ پايان کار است، مرگ از بين رفتن است، در حالی که مرگ اصلا از بين رفتن نيست.

اگر مرگ انتقال باشد و انسان از جايي به جايي ديگر منتقل ميشود، خب مسافر، زاد راه ميخواهد. قسمت مهمّ مشکل جامعه اين است که خيال ميکند مرگ پايان کار است؛ اما اگر بداند که مرگ، هجرتي است، خب از جايي به جاي ديگر بخواهد برود بايد زاد راه داشته باشد، فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي[10] انسان از بين نميرود از پوست به در ميآيد نه بپوسد و زاد راه ميخواهد و زاد راهش هم تقوا است.

پس بعضي از قسمتها فقط آثار علمي دارد مثل اينکه آسمان و زمين در شش روز خلق شده است؛ بعضيها گذشته از آثار علمي، آثار تربيتي دارد که انسان خليفة الله است، آدم اين چنين بوده است و همچنين انسان از بين نميرود و مرگ پوسيدن نيست و مرگ از پوست به درآمدن است. اينها را اگر دين نبود وجود مبارک پيغمبر از کجا ياد ميگرفت؟ لذا هم درباره پيغمبر (صلی الله عليه و آله وسلم) فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ هم درباره جوامع بشري فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛ منتها اين ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ با فعل مضارع است که مفيد استمرار است يعنی هر لحظه حرف تازهاي را شما ميشنويد ولی آنجا درباره وجود مبارک پيغمبر دفعةً علوم را به او نشان داد؛ آنجا فعل ماضي است اما در اينجا فعل مضارع است که مفيد تدريج است: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ هر لحظه چيز جديدي نصيب شما ميشود.

اينها ميشود علوم قرآني که فرمود يک چيزهايي را ما ياد ميدهيم که در هيچ جاي عالم نيست. اگر در بين مسيحيها و يهوديها اين مطلب است که مسئله برزخ و معاد است، آن هم بالاخره از وحي الهي است و چيز ديگري نيست. پس وحي يک سلسله مطالبي دارد که در هيچ جاي عالم نيست و آن تبيين اينکه انسان ابدي است و انسان هرگز از بين نميرود و چون ابدي است بايد کار ابدي بکند. کارهاي گذراي مادی ابدي نخواهد بود اما آن کارهای توحيدي کارهاي اعتقادي، اينها امور ابدي است و ثابت هم است و انسان هرگز از بين نميرود، مرگ به معناي عدم نيست.

در بين مردم شما هر چه تلاش و کوشش بکنيد به استثناي کساني که آشنا به حرف وحي هستند، مرگ را نابودي ميدانند و ميگويند تمام شد و رفت؛ اما اينکه بگويد مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسيدن که آثار تربيتي فراواني دارد و انسان مهاجر است کم است. مرگ امر وجودي است: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ،[11]يک، اين امر وجودي سفر است، دو، سفر و هجرت ره توشه ميخواهد، سه، ره توشه غير از تقوا چيز ديگر نميتواند باشد، چهار، و ساير امور مترتب بر اين.

بنابراين قرآن را که انسان ميخواند يا تفسير ميکند يک بخش از آن مربوط به مسائل اخلاقي است که در جاهاي ديگر هست منتها اينجا کاملتر است؛ يک سلسله مسائل مالي و اقتصادي است که در جاهاي ديگر هست و اينجا کاملتر است اينها يک سلسله علومي است که ممکن است بشر با تجربيات خودش به دست بياورد؛ اما يک سلسله حرفهايي هست که اصلاً در هيچ جاي عالم نيست. اين زمينه ميشود براي بررسي و تحقيق.

آنکه بيشتر به کار آدم می آيد مسئله موت است که مسئله موت يک امر وجودي است نه امر عدمي و انسان مسافر است و از جايي به جايي هجرت ميکند؛ مثل اينکه لباسي عوض ميکند؛ کمکم برايش روشن ميشود همانطوري که لباسش را عوض ميکند تحول جديدي پيش نمی آيد، بدنش را هم عوض ميکند، اين بدن را عوض ميکند بدن ديگري ميگيرد.

قبر«رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة أو حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النار»[12]؛ اگر حقيقت انسان به بدن او وابسته بود، اين بدن گناه کرد چرا در قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النار»؟ پس معلوم ميشود که اين بدن يک ابزار است براي آن. انسان چه با اين بدن باشد و چه با بدني ديگر، انسان است؛ منتها تعيينکننده کتاب آسماني است او اگر بفرمايد ما در قيامت با همين بدن دوباره زندگي ميکنيم «هو الحق» اگر بفرمايد که در برزخ با بدن برزخي عقاب ميکنيم «هو الحق».  

غرض اين است که چه با بدن اولي باشد چه با بدن ثانوي باشد کار خدا عدل محض است منتها درباره معاد ميفرمايد با بدن اولي است درباره برزخ ميفرمايد با بدن برزخي است، به هر تقدير بدن براي انسان يک لباس است. «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة أو حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النار» اين تعيينش به دست خالق است، هر طوري که او بفرمايد عدل محض است. اين عدل محض اگر به اين صورت باشد که مثل اينکه در دنيا با اين بدن تنبيه ميکنند حدود را بر همين بدن اجرا ميکنند در معاد بخواهد بفرمايد با همين بدن دنيايی است «هو الحق»، در برزخ بفرماييد که با بدن برزخي است «هو الحق»؛ منتها بدن برزخي اينطور نيست که حالا جاي خاصي بخواهد. در جريان قوم نوح فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارا﴾[13] نه «ثم أدخلوا»! اينها غرق شدند در همان آب رفتند در آتش، پس معلوم ميشود که آتشي هست که در آب هم هست! اين آتش برزخي است.

اگر می فرمود: «أغرقوا» و بعد «ثم» فاصله شد اين آبها فروکش کردند زمين خشک شد آن وقت مثلاً آتشي روشن شد اينها در آتش رفتند اين حق است؛ اما اگر «ثم» نباشد با «فاء» باشد فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا﴾ يعني بلافاصله، همين که غرق شدند در آب رفتند در آتش! معلوم ميشود آتشي هست که در آب هم هست. اگر آنطور اراده کرد «هو الحق»، اگر اراده کرد که عين بدن دنيا باشد «هو الحق»؛ منتها آن اصل، انسانيتِ انسان و جانِ انسان است و بدن فرع آن است، هر بدني را که ذات اقدس الهی صلاح بداند انسان با همان بدن محشور ميشود. اين حرفها را انسان از کجا بفهمد؟!

تازه آنهايي هم که پذيرفتند که مرگ حيات مجدد است و انسان وارد برزخ ميشود، براي آنها خيلي آسان نيست که قبول بکنند که بدن برزخي هم بدن آدم است، بالاخره قبر «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة أو حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النار»  است. حالا در قيامت به عين بدن برميگردد، در برزخ که اينطور نيست. اينها حرفهاي تازه است، حرفهاي تازهاي است که اگر وحي الهي نباشد هيچ کس قادر نيست که بفهمد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه129؛ سوره آل عمران، آيه 164؛ سوره جمعه، آيه 2.

[2]. سوره بقره، آيه151.

[3]. سوره مؤمنون، آيه 14.

[4]. سوره فصلت, آيه11.

[5]. سوره صافات، آيه6؛ سوره فصلت، آيه 12؛ سوره ملک، آيه5.

[6]. سوره فصلت، آيه9.

[7]. سوره فصلت، آيه10.

[8]. سوره بقره، آيات30-34.

[9]. اعتقادات الإماميه(شيخ صدوق)، ص47.

[10]. سوره بقره, آيه197.

[11]. سوره ملک، آيه2.

[12]. الکافی، ج3، ص242.

[13]. سوره نوح، آيه25.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق