15 10 1985 2138835 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 94 (1364/07/23)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (30) وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي المَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (31) قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ العَلِيمُ الحَكِيمُ (32) قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33)﴾

 

تشابه سئوال فرشتگان به سئوال موساي كليم(عليه السلام) از حضرت خضر(عليه السلام)

سؤالي كه فرشتگان از خداي سبحان كردند اگر بتوان براي اين سؤال در قرآن نظيري يافت مشابه همان سؤالي است كه موسىٰ از خضر(عليهما الصّلاة وعليهم السّلام) داشت سؤالي است براي استعلام و استخبار. انسان وقتي در برابر يك حقيقت عظيم قرار مي‌گيرد و مي‌خواهد بفهمد قهراً به خود اجازهٴ سؤال مي‌دهد سؤالي كه در او هيچ نحوه شائبهٴ اعتراض نيست نظير سؤالي كه در جريان طالوت در سورهٴ مباركهٴ بقره ذكر شده است از آن قبيل نيست. آيهٴ ٢٤٧ سورهٴ بقره اينست كه: *«و قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَني يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»*﴿1﴾ وقتي پيامبر آن روز فرمود: خدا طالوت را به عنوان زمامدار براي شما انتخاب كرد آن‌ها گفتند كه او سمت زمامداريِ بر ما را ندارد ما به زمامداري از او أحق و أولائيم *«وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ»* اين يك سؤال اعتراض‌آميز است و دليلشان هم اينست كه اين طالوت كه از مال زيادي برخوردار نيست *«وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»* ما نسبت به او أولي و أحقّيم. فرشتگان اين جمله را بالصّراحه ذكر نكردند نگفتند نحن أولي بالخلافة منه، نگفتند ما به خلافت از او سزاوارتريم بلكه عرض كردند اگر منظور شما تسبيح و تقديس است كه ما داريم و از انسان هم جز سفك دماء و افساد في الأرض كاري ساخته نيست نكتهٴ اين كار چيست؟ نكتهٴ جعل خلافت چيست؟ سؤال اين‌ها سؤال آميخته با اعتراض نيست فقط استخبار محض است و اگر بتوان براي سؤال فرشته‌ها نظيري ذكر كرد سؤال‌هايي كه موساي كليم از خضر(سلام الله عليهما) داشت اين نظير خوبي است كه سؤالش استخبار است فقط سؤال كرد چرا شما اين كشتي را سوراخ كرديد سؤال كرد چرا اين شخص را كشتيد. سؤال كرد *«لو شئت لتّخذتَ عليه أجراً»*﴿2﴾. چرا رايگان براي بنّايي و معماري اين ديوار زحمت مى‌كشي و امثال ذلك، كه اين سؤال استخباري است و اگر كسي ظرفيت علميش محدود باشد نسبت به بالاتر از خود سؤال استخباري دارد خداي سبحان هم فرمود «إني أعلم ما لا تعلمون» اين‌ها هم پذيرفتند.

سؤال ...

جواب: يعني به حسب ظاهر سازگار نيست. عرض كرديم اگر بتوان در قرآن نظيري براي سؤال فرشته‌ها ذكر كرد آن نزديك‌ترين نظير است.

سؤال ...

جواب: آن اصلاً درخواست است، استعلام است يعني راه احياي موتي است آن سؤال‌ها با سؤال‌هاي ديگر فرق دارد. آن جا اصلاً استفهام نيست *«ربّ أرني كيف تحي الموتىٰ»*﴿3﴾ درخواست است.

تقدّم آفرينش آدم بر تعليم اسماء

خداي سبحان هم فرمود: *«إني أعلم ما لا تعلمون»* اين كار تمام شد ديگر فرشته‌ها حرفي نداشتند خداي سبحان انسان را آفريد و علوم اشيا را به او آموخت آنگاه فرمود به اين كه: آن حقايق را بر فرشتگان عرضه كرد به فرشتگان فرمود: *«أَنْبِئُوني بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»* فرشتگان عرض كردند كه *«لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا»* آنگاه خداي سبحان به حضرت آدم فرمود: «يا ٰادم أنبئهم بأسمائهم» يعني بين آيهٴ قبل و آيهٴ بعد جريان آفرينش آدم فاصله شد خداي سبحان فرمود: *«إني جاعل في الأرض خليفة»* ملائكه عرض كردند *«أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»* خداي سبحان فرمود: *«إني أعلم ما لا تعلمون»* اين تمام شد ديگر فرشتگان سؤالي نداشتند اين مسأله تمام شد و خلقت انسان شروع شد. انسان را خدا خلق كرد. آدم ابوالبشر را خدا خلق كرد حقايق را به او آموخت بعد آن حقايق را بر ملائكه عرضه كرد ملائكه گفتند ما نمي‌دانيم خداي سبحان فرمود به اين كه *«أنبئهم بأسمائهم»*.

سؤال ...

جواب: بله، چون خداي سبحان فرمود: *«إني جاعل في الأرض خليفة»* و انسان هم كه در زمين قرار داشت.

سرّ برتري علم انسان كامل بر فرشتگان

مطلب بعدي آنست كه چه طور اين علوم را انسان كامل مي‌تواند فرا بگيرد و فرشتگان نمي‌توانند فرا بگيرند. براي آن كه انسان كامل هم جنبهٴ حسّي دارد و هم جنبه‌هاي خيال و وهم و ساير قواي متوسط دارد و هم جنبهٴ عقل و فرشتگان فقط يك جنبه را دارند كه جنبهٴ تجرّدات عقلي است لذا نه از لحاظ مسائل علمي قوايي كه در حدّ توهّم و تخيّل و احساس باشد دارند نه در مسائل عملى، قوائي از قبيل شهوت و غضب دارند. آنها علمشان در حدّ تجرّد عقلي است و قدرتشان هم در حدّ تجرّد عقلي است كه علمشان عين قدرتشان است انسان است كه اين همهٴ مظاهر علمي و مظاهر عملي را داراست لذا توان آن را دارد كه همهٴ اشيا را بفهمد از اين جهت انسان شده است متعلّم و آن‌ها متعلّم بلاواسطه نشده‌اند.

سؤال ...

جواب: انبيا موجوداتي هستند كه غضب و شهوت دارند اكل و شرب دارند و امثال ذلك. الآن كسي كه خاتم اوصيا است جاي خاتم انبيا است انسان كامل مراد است منظور كه پيغمبر نيست امروز ولي عصر ـ أرواحنا فداه ـ انسان كامل است.

مطلب بعدي آنست كه آنچه در جريان خلافت نقش دارد.

نقش محوري علم به اسماء در مقام خلافت

در بين اسماي حسني مسألهٴ علم است گر چه انسان كامل همهٴ حقايق را عالم شد و گر چه براي خداي سبحان هم اسماي حسناست كه *«لله الأسماء الحسنىٰ»*﴿4﴾ امّا آنچه در اين جريان نقش مهم دارد مسألهٴ علم است لذا هم خداي سبحان در جواب اجمالي ملائكه سخن از علم به ميان آورد فرمود: *«إني أعلم ما لا تعلمون»* سخن از قدرت و ساير اسماي حسنيٰ را به ميان نياورد وهم در مقام برهان تفصيلي و جواب تفصيلي فرشتگان مسألهٴ تعليم أسما را مطرح كرده است و فرمود: انسان كامل، چيزهايي را مي‌داند كه شما نمي‌دانيد قهراً آنچه كه محور مسألهٴ خلافت است علم است. چون هم در جواب اجمالي خداي سبحان به فرشتگان فرمود: *«إني أعلم ما لا تعلمون»* امّا سخن از قدرت و ساير اسماي حسني به ميان نياورد گرچه اسماي حسني در مقام ذات عين همند و نفرمود: إنّي أسأل لا أسأل نظير *«لا يسئل عمّا يفعل»﴿5﴾ آنچنان جواب نداد كه جواب تبكيكي باشد نفرمود به شما چه نفرمود من مسئول نيستم شما حق سؤال نداريد آنچه كه در سورهٴ انبيا آمده است كه *«لا يسئل عمّا يفعل و هم يسئلون»* يعني خدا اصلاً زير سؤال قرار نمي‌گيرد. اينجا فرشتگان خدا را زير سؤال قرار ندادند خواستند از حكمت كار خدا آگاه بشوند نه بر خدا عتراض كنند تا خدا در جواب بفرمايد إني لا اُسأل به شما چه نه فرمود: إني لااُسأل و نه ساير اسماي حسني را در جواب ذكر كرد بلكه آن چه را كه هم در جواب اجمالي ذكر كرد و هم در مقام جواب تفصيلي آن را مطرح كرد مسألهٴ علم است

نقش ساير اسماء، زمينه‌ساز يا متمّم كمال

پس خلافت انسان دائر مدار علم است و انسان از آن جهت كه عالم است خليفةالله است گر چه ساير اسماي حسني هم به عنوان زمينهٴ كمال يا متمّم كمال نقش دارند.

سؤال ...

جواب: آن مقداري كه فرشتگان از علم برخوردارند از علوم مجرّده، انسان كامل در همان بُعد هم از ملائكه كامل‌تر است و آن بعدهاي ديگري را كه ملائكه فاقدند انسان كامل واجد است انسان كامل هم در معارف از ملائكه أعلم است هم بخش‌هاي ديگري از علم را دارد كه ملائكه ندارند.

سؤال ...

جواب: نه علم همه جانبه علم همه جانبه بعد مادي را هم مي‌خواهد. براي اين كه علم‌هاي احساسي بُعد مادي مي‌خواهد.

بنابراين، آنچه كه محور مسألهٴ خلافت است مسألهٴ علم است و هر انساني كه عالم‌تر باشد به نوبهٴ خود خلافت خدايي را بهتر مي‌تواند نشان بدهد امّا كدام علم؟ خداي سبحان علمي را محور خلافت قرار داد كه علم به اسماء الله باشد. ممكن است كسي زمين را بشناسد زمين‌شناس خوبي باشد يا زيست‌شناس خوبي باشد يا گياه‌شناس يا جانورشناس خوبي باشد يا ستاره‌شناس خوبي باشد امّا چون موحّد نيست اين به اسماي خدا عالم نيست. اين به هيچ اسم از اسماي خدا عالم نيست. لذا هيچ سهمي از خلافت ندارد. و آن علم را قرآن كريم مذمّت كرده است و آن گونه از علما را هم مذموم شمرده است. پس اگر كسي همهٴ خواص يك گياه يا زمين يا دريا را بشناسد اين از آن جهت كه يك علم مادي است منقطع است ارتباطش از خداي سبحان. اين انسان خليفةالله نيست چون علمش، علم ممدوح نيست اين علم به زمين دارد نه به اسم الله. اين علم به آسمان دارد نه به اسم خدا. خداي سبحان هم سخن از علم آسمان و زمين را مطرح نكرد. نفرمود من به آدم علم آسمان و زمين آموختم كه زمين چيست آسمان چيست حقيقت زمين چيست حقيقت آسمان چيست حقايقي كه در عالم هستند من ‌آن‌ها را از اين جهت كه حقايق عالم اسماءالله هستند ياد انسان كامل دادم. اين‌ها اسم خدايند اين‌ها سمة و علامت و نشانهٴ خدايند. يك وقت كسي زمين‌شناس است امّا موحّد نيست يك وقت كسي زمين را اسم الله مي‌شناسد به عنوان آيت حق مي‌شناسد اين را سمهٴ خدا و نشانهٴ خدا مي‌داند اين در همان مقدار از علمي كه دارد خليفةالله است. انسان كامل چون به همهٴ اسرار عالَم، عالِم است مي‌تواند بگويد من هر جا را مي‌بينم وجه‌الله را مي‌بينم اين علم است كه انسان را خليفه مي‌كند. و إلاّ ممكن است كسي همهٴ ستارگان و كهشكان‌ها را بشناسد و دور از رحمت حق باشد و خليفةالله نباشد. براي اين كه او آسمان‌ها را شناخت نه اسماءالله را، علمي كه اسماءالله را مي‌شناسد از عبادت و اطاعت جدا نيست. چون اسماء، مسمّا مي‌خواهد اين‌ها سمه اويند منظور اين اسما هم الفاظ نيست يعني حقايق، زمين اسم است مسمّاي اين زمين چيست؟ آسمان اسم است اين‌ها اسم كيست؟ در اين دعاهايي كه مي‌خوانيم خدايا تو را قسم مي‌دهم به آن اسمي كه با آن اسم كوه‌ها رفيع شد با آن اسمت آسمان مرتفع شد با آن اسمت شمس روشن شد با آن اسمت زمين پهن شد آنها حقايق اسمايند يك وقت ما مي‌گوييم زمين اين لفظ است و داراي مفهوم، خود زمين اسم است اين اسم كيست؟ خود آسمان اسم است اين‌ها اسماي الهيند. شمس اسم است يعني آن حقيقت شمس اسم است نه اين لفظ اين لفظ اسم الإسم است. آن نزاع معروف بين بعض اهل كلام اهل معنا كه آيا اسم عين مسمّاست يا نه كه گفتند «اسم عين المسمّاست من وجه و غير مسمّاست من وجه» ديگر دربارهٴ اسماء خارجيّه است وگرنه دربارهٴ اسماي لفظيّه كه كسي بحث نمي‌كند كسي بحث نمي‌كند كه اين لفظ آيا عين آن عين خارجي است يا نه اين مفهوم ذهني عين وجود خارجي است يا نه بزرگان بگويند اسم عين مسمّاست من وجه و غير مسمّاست من وجه آن حقايق خارجيّه را مي‌گويند. پس اگر كسي آسمان‌ها را بشناسد و آسمان‌ها را نشانهٴ خدا نداند اين خليفةالله نيست اين اسماءالله را نشناخت *«لله الأسماء الحسنىٰ»*﴿6﴾ اگر كسي اين حقايق را به عنوان سمهٴ حق، نشانهٴ حق، اسم حق بشناسد موحّد است و خليفةالله و علمي كه به ذوات اين‌ها تعلّق بگيرد امّا ارتباط اين‌ها به خدا تحت پوشش علم نباشد آن علم نه تنها انسان را خليفةالله نمي‌كند بلكه انسان را از ساحت قدس اله دور مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ غافر كه دانشمندان مادي را نكوهش مي‌كند در آيهٴ ٨٣ مي‌فرمايد: *«فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ»*﴿7﴾. وقتي انبيا پيام الهي را به اين مردم دادند اين‌ها به همان علوم مادي كه داشتند خوشحال بودند همان علم طبّ و علم هندسه و علوم مادي كه داشتند به او خوشحال بودند اين كه مي‌بينيم الآن دنياي علم منهاي دين، پيام انبيا را نمي‌پذيرند براي آنست كه به همين علمشان خوشحالند اين‌ها عالم هستند، اين‌ها طبيب هستند، اين‌ها معلّم هستند، اين‌ها منجّم و ستاره‌شناس هستند، اين‌ها دل دريا را مي‌شكافند امّا اين علمي نيست كه انسان را خليفهٴ حق بكند. خدا فرمود: اين علم باعث نشاط دنيايي اين‌هاست. *«فرحوا بما عندهم من العلم»*﴿8﴾ پيام پيام‌آوران ما را اين‌ها نشنيدند و اين سبك گرفتن پيام انبيا، خود اين‌ها را غرق مي‌كند. *«وحاق بهم ما كانوا به يستهزؤن»*. *«حَاقَ بِهِم»* يعني احاط بهم يعني اين سبك گرفتن پيام انبيا، خود اين دانشمندان و روشنفكران را فرو مي‌برد اين‌ها را غرق مي‌كند و بر اين‌ها محيط مي‌شود. اين‌ها را در همان خواسته‌هاي خامشان دفن مي‌كند. *«حاق بهم»* يعني أحاط بهم پس علمي كه به اشيا تعلّق بگيرد و اشيا را اسماء الله نداند اين زيان‌بار است در بحث آيهٴ قبل هم *«خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»*﴿9﴾ آن‌جا به عرضتان رسيد كه خداي سبحان فايدهٴ آفرينش اين نظام را همان توحيد و تسبيح و تكبير و تحميد معرفي كرد گاهي مي‌فرمايد: ما آسمان‌ها را خلق كرديم *«لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ»*﴿10﴾ گاهي مي‌فرمايد به شما نعم داديم براي اينكه *«ثمّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ»*﴿11﴾ يا براي اين كه بگوييد *«سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ»*﴿12﴾ يا *«لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ»*﴿13﴾.

سؤال ...

جواب: منتهي كمتر، لذا خلافت ملائكه كمتر از خلافت انسان كامل‌تر است خليفه بالقول المطلق انسان كامل است ملائكه هم خليفةالله هستند امّا خلافت موسمي و مقطعى. انسان چون همهٴ آن علوم را بيش از ملائكه دارد خليفهٴ بالقول المطلق است.

وجود شرك رقيق در بسياري از افراد بشر

يا در جريان قارون مي‌فرمايد به اين كه اين علم اقتصادي كه نصيبش شده است او به جاي اين كه از اين علم حق‌شناسي كند گفت: *«إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي»*﴿14﴾ معمولاً يك شرك رقيقي در اذهان بسياري از ماها هست. ما همين كه در گفتارمان و نوشتارمان مي‌گوييم خودم زحمت كشيدم و عالِم شدم يا خودم زحمت كشيدم و آن كمال را پيدا كردم اين خبر از آن شرك رقيق مي‌دهد كه يك روزي بالاخره سربرمي‌آورد و انسان را گرفتار مي‌كند. اگر انسان مواظب گفتار و رفتارش بود در همهٴ شؤون گفت خدا اعطا كرده است او موحّد است و از آن شرك ظريف و خفي و رقيق محفوظ است چه كسي در مسايل علمي بگويد من خودم زحمت كشيدم علم آموختم چه كسي در مسايل مالي بگويد من خودم زحمت كشيدم مال اندوختم اين كه به خود نسبت مي‌دهد يك روزي بالآخره اين شرك ضعيف سر بر مي‌آورد در موقع امتحان. و انبيا هرگز اينچنين نبودند. هميشه مي‌گفتند *«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»*﴿15﴾. اين كلمهٴ «م» كه در پايان كلمات ما هست يك روزي بالآخره ما را گرفتار مي‌كند آن كه در سورهٴ يوسف است كه اكثر مسلمان‌ها مشركند براي همين جهت است. فرمود: *«وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ»*﴿16﴾ اكثر مؤمنين مشركند از امام(سلام الله عليه) سؤال كردند كه چگونه اكثر مؤمنين مشركند فرمود همين كه مواظب حرف‌هاي خود نيستند «لو لا فلان لهلكت»(17) اگر فلان كس نبود ما از بين مي‌رفتيم يا همين تعبير رايج كه مي‌گوئيم اوّل خدا، دوم فلان شخص. براي خدا يك ثاني هم قرار مي‌دهيم. يا خود را ثاني خدا مي‌دانيم يا ديگري را ثاني خدا مي‌دانيم. مي‌گوئيم اوّل خدا دوم فلان شخص.

ظهور شرك خفي در آزمون‌هاي مهم الهي

اين تعبير شيطاني بالاخره يك روزي سر بر مي‌آورد. در موقع امتحان‌هاي خطرناك، يك روزي بالآخره انسان را گرفتار مي‌كند. گر چه ما هر لحظه در حالت امتحانيم اينچنين نيست كه هيچ لحظه‌اي فارغ از امتحان باشيم امّا امتحان‌هاي مهم گاهي سالي يكبار يا سالي دوبار، گاهي عمري يك بار اتّفاق مي‌افتد. در صدر اسلام امتحان‌هاي مهم سالي يكبار يا دوبار بود با اين كه انسان هر لحظه در حالت ابتلاست امّا در سورهٴ مباركهٴ توبه فرمود: مگر اين‌ها نمي‌دانند كه *«يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ»*﴿18﴾ اين‌ها سالي يكبار يا دوبار وقتي مسألهٴ جنگ پيش مي‌آيد امتحان مي‌شوند امتحان‌هاي عمومي خداي سبحان اينچنين نيست كه هر روز باشد گاهي در طي عمر انسان يكبار آن امتحان سخت به سراغ انسان مي‌آيد و اگر كسي گرفتار آن شرك رقيق بود در آن امتحان عمومي مي‌ماند. در امتحانات خصوصي احياناً ممكن است سر از شرك در نياورد امّا درآن امتحان سنگين ممكن است بماند.

موحد، نه خود و نه ديگري را در حصول نعمت مؤثر نمي‌بيند

لذا در سورهٴ يوسف فرمود: اكثر مؤمنين مشركند و موحّد كسي است كه نه خود را ببيند و نه ديگري را. به استناد همان آيهٴ سورهٴ نحل كه *«وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»*﴿19﴾ همهٴ نعم را از ناحيهٴ خداي سبحان بداند. پس علمي كه به جهان تعلّق بگيرد و اين جهان را مرتبط به خدا نداند اين علم ممدوح نيست و اينگونه از علما خليفةالله نيستند آن علمي كه به اشيا تعلّق بگيرد از آن جهت كه اشيا اسماءالله هستند و سمهٴ حقّند و نشانهٴ حقّند اين علم ممدوح است و اين علم هم انسان را خليفةالله مي‌كند

درجات خلافت بر اساس درجات علم به أسماء

چون خلافت درجاتي دارد هر درجهٴ قوي‌تري سايه‌افكن درجهٴ بعدي است اين‌ها كه علمشان كمتر است خليفةُ خليفةالله هستند و آن انسان كامل خليفةالله است لذا علما خليفهٴ انبيايند، ورثهٴ انبيايند اين كه رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اللّهمّ إرحم خلفائي»(20) سه بار تكرار كرد عرض كردند خلفاي تو كيست مگر اصحاب و انصار خلفاي تو نيستند؟ فرمود: كساني هستند كه بعداً خواهند آمد و به من ايمان مي‌آورند و امر به معروف و نهي از منكر مي‌كنند و مانند آن. معلوم مي‌شود علماي دين خليفهٴ رسول الله هستند و رسول الله هم كه خليفةالله است. اين‌ها خليفة الخليفه هستند علمي كه به اسماي عالم تعلّق بگيرد علمي است ممدوح و انسان را خليفهٴ حقّ مي‌كند آن‌ها كه علمشان كامل است خليفةالله هستند علماي الهي كه علمشان محدود است خليفهٴ انبيا و انسان‌هاي كاملند و از اين جهت خليفةالخليفه هستند و مع‌الواسطه خليفةالله هستند. اين معيار خلافت خواهد بود چنان كه معيار ارث هم همين است. «العلماء ورثة الأنبياء»(21). و ارث يك پيوند مي‌خواهد غير از علم‌هاي كسبى، يك علم پيوندي مي‌خواهد انسان تا پيوند نداشته باشد كه ارث نمي‌برد ارث آنست كه مالك به جاي مالك بنشيند نه مِلك به جاي مِلك. فرق ارث با بيع اينست كه در بيع مِلك جاي مِلك مي‌نشيند شما وقتي كه چيزي را مي‌خريد يا چيزي را مي‌فروشيد مبادلة مالٍ بمالٍ است مال جابجا مي‌شود امّا در مسألهٴ ارث مال جابه‌جا مي‌شود مالك جابجا مي‌شود مال سرجايش محفوظ است قبلاً مورّث زمام اين مِلك را داشت الآن وارث زمام اين ملك را دارد ملك جايش را عوض نكرد با چيزي تغيير جا نداد. مالك‌ها جاي يكديگر را گرفتند. انسان وقتي مي‌تواند وارث انبيا باشد كه بعد از رحلت آنها بتواند جاي آنها بنشيند و إلاّ علوم سرجايش محفوظ است اين علوم را به چيزي نمي‌شود عوض كرد و مبادله كرد. اين كالا چيزي نيست كه انسان با خريد و فروش حل كند يك چيزي علم بخرد. چيزي بدهد علم بگيرد اين چنين نيست. بايد برود به جاي عالِم بنشيند تا به جاي عالم ننشست علم به او نمي‌دهند و تا رابطه با عالم پيدا نكرد جاي او نمي‌نشيند وارث او نمي‌شود. علما وارث انبيايند تلاش مي‌كنند و كوشش مي‌كنند كه به جاي انبيا بنشينند. وقتي به جاي انبيا نشستند البته عالم مي‌شوند يعني علم راستين كه در قيامت هم اين علم با آن‌ها هست و اين علم محور خلافة‌الهي در دنيا و برزخ و در قيامت خواهد بود.

سؤال ...

جواب: آنها ارث كامل مي‌برند البته كمالش مال آن‌هاست وگرنه خلافتش را كه خود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إرحم خلفائي»(22). فرمود آن‌هايي كه بعداً خواهند آمد خلفاي من هستند علماي الهي ورثهٴ انبيا هستند منتها ائمهٴ معصومين ميراث بر كاملند و حتّي به منزلهٴ نفس خود رسول خدا هستند طبق آيهٴ مباهله، ديگران ميراث بر ضعيفند.

ارزش عبادت به علم و معرفت

پس آنچه كه در مسألهٴ خلافت مهم است مسألهٴ علم است ساير اسما نقش دارند امّا در پرتو علم، خداي سبحان هم در جواب اجمالي فرمود: *«إني أعلم ما لا تعلمون»* هم در جواب تفصيلي مسألهٴ علم را مطرح كرده است و فرشتگان هم باز در جواب تفصيلي عرض كردند كه: *«سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا»* فرشتگان گفتند ما اهل تسبيحيم ما اهل تقديسيم خداي سبحان نفرمود: اين انسان كاملي كه من خلق مي‌كنم آن‌ها هم اهل تسبيح و تقديسند با اين كه خداي سبحان همهٴ انسان‌هاي كامل را به اين اسماي فعلي ستود. دربارهٴ يونس(سلام الله عليه) فرمود: *«فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ٭ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ»*﴿23﴾. تسبيح را به يونس هم نسبت داد اوّاب بودن را به داوود و سليمان و ايّوب و امثال ذلك نسبت داد. فرمود: *«نعم العبد إنّه أوّاب»*﴿24﴾ *«وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ»*﴿25﴾ اين اوّاب است. *«نعم العبد انّه اوّاب»*﴿26﴾ دربارهٴ داوود دربارهٴ سليمان (عليهما الصّلاة و عليهم السّلام) فرمود آنها اوّابند كثير الرّجوعند. اين‌ها دائماً به ياد ما هستند «آب» يعني رجع اين‌ها مرتّباً دارند به طرف ما مي‌آيند. مسافري كه مرتّب دارد به وطن خودش برمي‌گردد و هيچ توقّف ندارد مي‌گويند اوّاب يعني مرتّب دارد رجوع مي‌كند اهل توقّف نيست خداي سبحان هم دربارهٴ داوود، دربارهٴ سليمان، دربارهٴ ايّوب(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) فرمود: اين‌ها اوّابند اين‌ها دائم الرّجوعند. بعضي‌ها را فرمود اصلاً اين‌ها اهل انابه هستند. اين انابه اگر از ثلاثي مجرّدش ناب ينوب باشد يعني اين‌ها مرتب در نوبتند چندين نوبت به ما مراجعه مي‌كنند اگر از ناب ينيب باشد كه ديگر سخن از نوبت‌گيري نيست چون ناب ينيب يعني انقطع ينقطع يعني اين‌ها به ما منقطع شدند يعني از هرچه بود بريدند. خب اگر كسي از هر چه غير حق است بريد و منقطع إلي الله است اين اوّاب است اين اهل اِنابه است يعني بريد اصلاً از غير حق بريد. اين ناب عن غير الله و اتّصل بالله سبحانه و تعالى، خب يك چنين اوصافي را خداي سبحان در قرآن براي انبيا ذكر مي‌كند در جواب سؤال فرشته‌ها نمي‌گويد آن انسان كامل هم اهل تسبيح و تقديس است و اوّاب است، منيب است يا مثل نوح﴿سلام الله عليه﴾ *«كان عبداً شكوراً»*﴿27﴾ او شكور است چون همهٴ اين‌ها افعالند و افعال آن بُرد معرفت و علم را ندارد. تسبيح و تقديس و شكر و اوب و انابه كار است همه اين‌ها فعل است آنچه به همهٴ اين فعل‌ها بها مي‌دهد علم است. و آنچه پيشتاز است و همهٴ اين اوصاف را به دنبال مي‌برد آن علم است. «العلم رائد الرّوح»(28) و همهٴ اين‌ها به بركت علم مي‌‌آيد. لذا خداي سبحان در جريان فرشته‌ها نفرمود: اگر شما تسبيح و تقديس مي‌كنيد خليفهٴ من هم تسبيح و تقديس مي‌كند بالاتر از تسبيح و تقديس هم دارد اصلاً انابه و انقطاع دارد امّا سخن از علم را مطرح مي‌كند چون همهٴ اين كمالات به بركت علم است و اگر علمي اين كمالات را به دنبال نياورد همان *«فرحوا بما عندهم من العلم»* مي‌شود. فرق نمي‌كند يك وقت انسان طبّ و هندسه بلد است به همين خوشحال است يك وقت ما نظير ما به اين علومي كه ماها مبتلائيم چهار كلمه‌ أنس دارد مبتلا است  و فخر مي‌فروشد هر چه انسان را از ياد حق باز بدارد علم مذموم است كه: *«فرحوا بما عندهم من العلم»* مي‌شود هر كه پيام انبيا را نشنيده و راه نيفتاده مشمول *«فرحوا بما عندهم من العلم»* مي‌شود. هر كه به دنبال آنها راه افتاد اين‌ها را ديد و خود را نديد اين واقعاً خليفةالله است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

       پاورقي‌ها:

(1) سورهٔ بقره، آيهٔ 247.

(2) سورهٔ كهف، آيهٔ 77.

(3) سورهٔ بقره، آيهٔ 260.

(4) سورهٔ اعراف، آيهٔ 180.

(5) سورهٔ انبياء، آيهٔ 23.

(6) سورهٔ اعراف، آيهٔ 180.

(7) سورهٔ غافر، آيهٔ 83.

(8) سورهٔ غافر، آيهٔ 83.

(9) سورهٔ بقره، آيهٔ 29.

(10) سورهٔ طلاق، آيهٔ 12.

(11) سورهٔ زخرف، آيهٔ 13.

(12) سورهٔ زخرف، آيهٔ 13.

(13) سورهٔ حج، آيهٔ 37.

(14) سورهٔ قصص، آيهٔ 78.

(15) سورهٔ فاتحه ، آيهٔ 1.

(16) سورهٔ يوسف، آيهٔ 106.

(17) وسائل الشيعة، ج 15، ص 215.

(18) سورهٔ توبه، آيهٔ 126.

(19) سورهٔ نحل، آيهٔ 53.

(20) وسائل الشيعة، ج 27، ص 92؛ قال رسول الله(ص) اللهم ارحم خلفائي ثلاث مَرّاتٍ فقيل له يا رسول الله و مَن خلفاؤك؟ قال الذين يأتون من بعدي و يَرْوؤنَ عَنّي احاديثي و سنّتي فيعلمونها الناسَ من بعدي.

(21) مستدرك الوسائل، ج 17، ص 299.

(22) وسائل الشيعة، ج 27، ص 92.

(23) سورهٔ صافات، آيات 143 ـ 144.

(24) سورهٔ ص، آيهٔ 30.

(25) سورهٔ ص، آيهٔ 41.

(26) سورهٔ ص ، آيهٔ 44.

(27) سورهٔ اسراء ، آيهٔ 3.

(28) مستدرك الوسائل، ج 9، ص 37؛ ... ان العقل رائد الروح والعلم رائد العقل ...

(29) سورهٔ غافر، آيهٔ 83.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق