09 04 1985 2119509 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 33 (1364/01/20)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُونَ وَلكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ (12) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلكِن لاَ يَعْلَمُونَ (13)

حرمان منافقان از عقل نظري و عملي سالم

براي ايمان، يك عقل نظري سالم لازم است كه مسائل را درست بفهمد و يك عقل عملي سالم لازم است كه فهميده‌ها را درست پياده كند. و منافقين نه از عقل نظري سالم برخوردارند كه بتوانند مسائل عقلي را خوب بفهمند [و] نه از اراده و نيّتِ سالمِ عقلِ عملي برخوردارند كه احكام را درست بتوانند پياده كنند. اگر گروهي نه نيروي فهم خوب داشت و نه نيروي عمل، اين گروه چگونه از قرآن استفاده مي‌كنند؟! لذا خداي سبحان در عين حال كه قرآن را براي هدايت همهٴ مردم انزال فرمود مع‌ذلك فرمود: تنها اهل تقواي‌اند كه از اين قرآن استفاده مي‌كنند: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[1]، چرا؟ چون غير اهل تقوا (چه كافر چه منافق) نه راه انديشهٴ صحيح را طي كرده است، نه راه عمل صالح را پيموده است. انسان با يك نيرو مي‌فهمد [و] با يك نيرو، فهميده را عمل مي‌كند؛ [اما] منافق نه نيروي فهم صحيح دارد، نه حاضر است چيزي را به عنوان عمل صالح عمل كند.

 

نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل عملي سالم

نشانه‌اش اين دو دستوري است كه به او مي‌دهند و آن دو عكس‌العملي است كه او نشان مي‌دهد. دستور عملي اين است كه اگر به منافقين بگويند: «در بين مسلمين فساد نكنيد»، مي‌گويند: «اين كارهاي ما كارهاي اصلاحي است و ما مصلحيم» و احياناً از سران نفاق به عنوان مصلح كبير ياد مي‌كنند، سرّش آن است كه اينها فساد را صلاح مي‌پندارند. ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ﴾؛ دين براي نطم مردم آمده است: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ[2]، شما به متديّنين بپيونديد و باعث فساد زمين نشويد، مي‌گويند «آنچه ما انجام مي‌دهيم صلاح است و ما مصلحيم». اين ارتباطشان را با كفّار صلاح مي‌دانند و اين ايجاد تفرقه بين مسلمين را هم اصلاح مي‌پندارند. گاهي هم سوگند ياد مي‌كنند كه ما مي‌خواهيم بين مسلمين و بين كفّار، هماهنگي برقرار كنيم: ﴿إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً[3]؛ حرفشان اين است كه ما مي‌خواهيم بين مسلمين و غيرمسلمين توافقي برقرار كنيم؛ پس ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُوا فِيْ الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ٭ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُونَ وَلكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾.

نشانهٴ محروم بودن منافقان از عقل نظري سالم

و از نظر مسائل اعتقادي هم اگر به آنها دستور اعتقاد داده بشود، مي‌گويند: اين بينش، بينش سفيهانه است. ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾؛ مي‌گويند: اعتقاد به عالم غيب، سفاهت است، زيرا معيار شناخت اين گروه حسّ و تجربه است، مي‌گويند: چيزي را كه انسان با حسّ نبيند و تجربه نكند، اگر به آن ايمان بياورد؛ اين ايمان، ايمان سفيهانه است و انبيا را هم تسفيه مي‌كردند؛ مستقيماً مي‌گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ[4].

شناخت حسي و بينش مادي داشتن منافقان

سرّ اينكه منافق و كافر انبيا را ـ معاذالله ـ سفيه مي‌دانند آن است كه معيار شناخت اينها حسّ است [لذا] چيزي كه محسوس نيست اينها آن را به رسميّت نمي‌شناساند، و [از طرفي] انبيا انسانها را به غيب دعوت مي‌كنند [و] خود به غيب ايمان دارند، لذا كسي كه معيار شناخت او حسّ است، به كسي كه انسانها را به غير حس (يعني به غيب) دعوت مي‌كند، مي‌گويد: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾؛ به پيامبر مي‌گويند، مؤمنين را هم سفيه مي‌دانند (بينش مسلمانها را بينش سفيهانه مي‌پندارند). خود را روشنفكر مي‌پندارند و انبيا را ـ معاذالله ـ سفيه: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلكِن لاَ يَعْلَمُونَ﴾. بنابراين قرآن هرگز نمي‌تواند منافقي كه ديدش در علم آن است و در عمل اين، هدايت كند، لذا فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[5].

پندار منافقان بر مصلح بودن خويش

امّا دربارهٴ آن مطلب اوّل (كه سخن از نهي از منكر است و نهي از فساد) فرمود: منافقين كساني‌اند كه اين توطئه و ارتباط با كفّار را احسان و توفيق مي‌پندارند و بر اين هم سوگند ياد مي‌كنند كه ما هدفي جز اصلاح و توفيق نداريم؛ آيهٴ 62 سورهٴ «نساء» اين است، فرمود: ﴿فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً[6]؛ تو اينها را دعوت كردي، اينها اعراض كردند، در اثر بدرفتاري حادثهٴ تلخي به اين اصابت كرد، (برخورد كرد)، اينها پيش تو مي‌آيند و سوگند ياد مي‌كنند، مي‌گويند: اين كار ما جز احسان و ايجاد توافق بين مسلمين و غير مسلمين نبود، ما هدفي جز ايجاد هماهنگي بين مسلمانها و غيرمسلمانها نداشتيم و اگر با كفّار ارتباط داريم براي اين است كه رابطهٴ كفّار و مسلمين را هماهنگ كنيم؛ در حالي كه وقتي به كفّار رسيدند، مي‌گويند: ﴿إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ[7]. و اين را هم اصلاح مي‌پندارند؛ [حالا] يا به عنوان اصلاح با مردم در ميان مي‌گذارند يا واقعاً ديدشان آن است كه اين اصلاح است. در سورهٴ «توبه» هم مشابه اين تعبير آمده است كه «ما جز حسنا هدف ديگري نداريم»[8].

پرسش: ...

پاسخ: مي‌گويند اين مردم را بايد با اين مكتبي كه ما داريم، اصلاح كرد. نه اينكه اسلام را بخواهند، مسلمين «بما أنّهم مسلمين» را اينها سفيه مي‌دانند، مي‌گويند «اصلاح اين مردم به مكتب ماست».

در سورهٴ «توبه» هم مشابه اين تعبير آمده است؛ آيهٴ 107 سورهٴ «توبه» وقتي جريان مسجد ضرار را تشريح مي‌كند، مي‌فرمايد: حرف اينها اين است كه ﴿وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الحُسْنَي﴾؛ سوگند ياد مي‌كنند كه ما جز خصلت نيك، هدف ديگر نداريم [و] اگر مسجد ساختيم، غرضمان خير بود! اين تفرقه را خير مي‌پندارند؛ يا نه، اين تفرقه را به عنوان خير القا مي‌كنند. كسي كه تفرقه را خير مي‌پندارد و فساد را صلاح مي‌انگارد، هرگز از قرآن طرفي نمي‌بندد. نه تنها شخصاً عملشان اين است، بلكه يكديگر را به همين عمل تشويق مي‌كنند.

 علاقه‌مند بودن منافقان به برگرداندن مردم به كفر جاهلي

با كدام آيين‌نامه و مكتب بر مردم حكومت بكنند؟ جز آيين كفر! مي‌خواستند مردم را به جاهليّت برگردانند. ﴿وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُم[9]؛ بهترين سلاح مؤمن كه كتاب آسماني اوست، كفّار مي‌خواهند مؤمنين از اين سلاح آسماني غفلت كنند. يا تعبيرات ديگر قرآن كريم اين است كه اينها علاقه‌مندند كه شما برگرديد به همان كفر جاهلي. آنها مي‌خواهند مردم را اداره كنند يا نه؟ با كدام قانون اداره كنند؟ جز قانون جاهليّت! پس آنها يك مكتب و كتابي دارند [كه] كتاب جاهلي [است و] مردم را به جاهليّت دعوت مي‌كنند؛ يعني به كفر.

 عدم توحيد ربوبي و عبادي منافقان

پرسش: ...

پاسخ: چون در جاهليّت به «الله» معتقد بودند [و] «الله» را به عنوان خالق سماوات و ارض قبول داشتند؛ [اما] به عنوان «ربّ» نمي‌پذيرفتند. «الله» را به عنوان خالق مي‌پذيرفتند [كه] ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[10]. حتّي در جاهليّت، طواف هم كه مي‌كردند، مي‌گفتند: «لا شريك لك إلا شريك هو لك»[11] تو شريك داري و آن شريك هم از آن توست، «تملكه وما ملك»[12]. آنها به عنوان خالق، الله را قبول داشتند و به الله هم سوگند ياد مي‌كردند؛ ولي مع‌ذلك به عنوان ربّ نمي‌پذيرفتند. توحيد ربوبي نداشتند، قهراً توحيد عبادي هم نداشتند.

 معيار صدق و كذب

پرسش: ...

پاسخ: آن سخني كه از جاحظ نقل شده است تامّ نيست؛ منتها معتَقَد گاهي عين واقع است؛ يعني خبر اگر مطابق با واقع باشد، صدق است؛ وگرنه كذب. خبر را كه با عقيده نمي‌سنجند، با واقع مي‌سنجند؛ منتها «مخبرعنه» گاهي عقيده است، گاهي غير عقيده. بنابراين اگر دربارهٴ منافقين گفته شد كه منافقين كاذب‌اند؛ نه براي اينكه مطابق با «معتَقَد» نبود و معيار صدق و كذب، «معتَقَد» باشد، معيار صدق و كذب، «واقع» است. يك وقت انسان مي‌گويد: «جاء زيدٌ» [كه] از واقع خبر مي‌دهد؛ يك وقت مي‌گويد: «إنّي أعتقدُ» [كه] معتَقَد در آنجا واقع و مخبرعنه است؛ منتها اين مخبرعنه وجود ندارد. اين طور نيست كه معيار صدق و كذب، «عقيده» باشد، معيار صدق و كذب «واقع» است، «مخبرعنه» است؛ منتها «مخبرعنه» گاهي شيء خارجي است، گاهي شيء اعتقادي است.

سرّ عدم دستيابي منافقان به عقل عملي و نظري سليم

منافقان كه فساد را صلاح مي‌پندارند و صلاح را فساد مي‌پندارند؛ يكديگر را به عنوان «امر به منكر» و «نهي از معروف» دعوت مي‌كنند؛ در سورهٴ «توبه» مي‌فرمايد: ﴿المُنَافِقُونَ وَالمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المَعْرُوفِ[13]؛ نه اينكه چيزي را كه خود «منكَر» مي‌دانند، يكديگر را به آن امر بكنند، [بلكه] چيزي كه عقل و وحي آن را منكر مي‌داند منافق آن را معروف مي‌شمارد و مردم را به آن معروف دعوت مي‌كند [يعني به] آنچه كه خود [آن را] معروف پنداشت؛ [دعوت مي‌كند] و چيزي را كه عقل و وحي معروف مي‌دانند، منافق آن را منكَر خيال مي‌كند و مردم را از آن باز مي‌دارد. ﴿يَأْمُرُونَ بِالمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُم[14]؛ دستشان را از امّت اسلامي مي‌كشند [و] با آنها هماهنگي و همدستي ندارند [و] چون خدا را فراموش كردند، خدا هم اينها را فراموش كرده است.

بنابراين منافق در مسائل عملي آن اراده را ندارد، آن نيّت را ندارد كه يك عقلِ عمليِ سالم داشته باشد و دستورالعمل‌هاي دين را درست عمل كند؛ در مقام عقل نظري هم آن جهان‌بيني را ندارد كه به غيب ايمان بياورد، لذا مؤمنين به غيب را [به عنوان] سفها ياد مي‌كنند. ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا﴾ كه اين مربوط به اعتقاد است نه تنها مربوط به عمل، ﴿آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾؛ اگر به اينها گفته شود كه مانند اين مسلمين ايمان بياوريد، اينها كه ظاهرشان با باطنشان مطابق است، همانند اينها ايمان بياوريد، مي‌گويند: ما روشنفكريم و اينها سفيه! اين هم يك تجليل از مردم است و هم مردمِ مسلمان را براي ديگران الگو قرار دادن است. وقتي به منافقين گفته مي‌شود: الگوي شما اين مردم‌اند [شما هم] همان‌اند اين مردم ايمان بياوريد، اينها مي‌گويند: ما اهل رشديم و اينها اهل سفاهت‌اند!

 سفيهانه دانستن انفاق مهاجران و انصار توسط منافقان

﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾؛ اينها آن نثار و ايثار مسلمين را كه مي‌ديدند، مي‌گفتند:اين كار سفاهت است، مهاجرين را مي‌ديدند كه دست از مال و زندگي مي‌كشند براي حفظ اسلام، انصار را مي‌ديدند كه هرچه از زندگي دارند، بين خود و مهاجرين توزيع مي‌كنند براي حفظ اسلام؛ اين نثار و ايثار مالي و جاني را كه مي‌بينند، مي‌گويند: «اين سفاهت است»! [مي‌گويند:] انسان براي مال و براي جان زنده است؛ مگر مي‌شود انسان دست از زندگي‌اش بكشد، دست از خانه و كار بكشد، به عنوان هجرت از مكّه به مدينه بيايد، اين سفاهت است! انصار مدينه را كه مي‌ديدند [كه] اينها ايثار [مي‌كردند:] ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ[15]، مي‌گفتند: مگر مي‌شود يك انسان با نيازمندي خود هرچه دارد به ديگران بدهد و ديگران را بر خود ايثار كند، اين سفاهت است. اين را «سفيه» مي‌دانند، ايثار را سفيه مي‌دانند، هجرت را سفاهت مي‌پندارند.

 اسوه بودن مهاجران و انصار در ايمان

و قرآن كريم اين مسلمين را الگو قرار داد؛ فرمود: مثل اينها اسلام بياوريد و اينها را در سورهٴ «حشر» معرّفي كرد كه اينها چه گروهي‌اند. در آيات هشتم و نهم سورهٴ «حشر» فرمود: اينها كساني‌اند كه ﴿لِلْفُقَرَاءِ المُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ مهاجرين را كه مي‌خواهد تعريف كند، مي‌گويد: اينها از ديارشان تبعيد شدند؛ اينها هجرت كردند براي ابتغاي فضل خدا [و] براي نصرت دين خدا؛ انصار را وقتي كه معرّفي مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِم﴾؛ انصار كساني‌اند كه مهاجرين را دوست دارند و آنها را پذيرايي مي‌كنند، از نظر مسكن و غير مسكن با آنها هماهنگي مي‌كنند و اگر از غنايم سخني به ميان مي‌آيد، آنها را بر خويش مقدّم مي‌دارند و ايثار مي‌كنند، ﴿وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ گرچه خود خصاصه، حاجت و نياز هم داشته باشند. اين منافقين، مسلمين را كه مي‌بينند، مي‌بينند يك عدّه مهاجرند، آن‌طور فداكاري مي‌كنند؛ يك عدّه انصارند، اين‌طور نثار و ايثار مي‌كنند، مي‌گويند: «اين سفاهت است». و قرآن هم مي‌فرمايد: مانند اين مسلمين فداكار، ايمان بياوريد: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ﴾؛ مانند همين مردم ﴿ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ﴾ و اين تجليلي است كه قرآن كريم از مسلمين مي‌كند و اينها را الگو قرار مي‌دهد و اگر منافقين اينها را با چشم سفيهانه مي‌نگريستند، خداي سبحان هم اينها را الگو قرار داد، هم منافقين را تسفيه كرد، فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلكِن لاَ يَعْلَمُونَ﴾.

 معرفي الگوهاي قرآني و توصيه به اقتدا به آنان

در سورهٴ «ممتحنه» وقتي جريان ابراهيم خليل (سلام الله عليه) و همراهان آن حضرت را معرفي مي‌كند، به مؤمنين ديگر مي‌فرمايد: اين گروه اسوهٴ شمايند. سورهٴ «ممتحنه» اصولاً سورهٴ ائتسا و اقتداست، در چند جا فرمود: شما به اين بزرگان اقتدا كنيد؛ آيهٴ چهار و آيهٴ شش سورهٴ «ممتحنه» دستور اسوه‌گيري و اقتدا مي‌دهد. منتها قرآن به همه نمي‌گويد «به پيامبر اقتدا كنيد» چون مقدور همه نيست؛ به خواص مسلمين مي‌گويد «به پيامبر اقتدا كنيد» [و] به تودهٴ مسلمين مي‌گويد: «به صحابه اقتدا كنيد». در همان سورهٴ «ممتحنه» مي‌فرمايد: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾؛ در سورهٴ «احزاب» جريان اقتدا به پيامبر را مطرح مي‌كند؛ ولي در سورهٴ «ممتحنه» مي‌فرمايد: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ[16]؛ از نظر تبرّي، ابراهيم و صحابهٴ ابراهيم (سلام الله عليه و عليهم) اسوهٴ شمايند، آن‌گاه در آيهٴ شش مي‌فرمايد: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾؛ به اينها تأسّي كنيد، اگر بخواهيد عاقل بشويد به اينها تأسّي كنيد و اگر به اينها تأسّي نكرديد و از دين ابراهيم خليل اعراض كرديد، سفيه خواهيد بود، چون ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ[17]. پس گاهي براي بُعد اثباتي دستور اقتدا به سيرهٴ ابراهيم خليل (سلام الله عليه) مي‌دهد؛ گاهي هم تهديد مي‌كند، آن بُعد سلبي را مطرح مي‌كند، كه اگر اقتدا نكرديد و اعراض كرديد، مي‌شويد «سفيه»؛ بُعد اثباتي را در سورهٴ «ممتحنه» بيان فرمود و بُعد سلبي را در همين سورهٴ «بقره» آيه 130 فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ و معيارش را هم مشخّص كرد؛ فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ[18]؛اين الگوي رشد است،آن گاه فرمود: به اين رشد و الگوي رشد اقتدا كنيد و اگر به معيار رشد اقتدا نكرديد، مي‌شويد سفيه. اگر رشد ابراهيم (عليه السلام) را خدا داد و خداي سبحان ابراهيم را به عنوان راشد و رشيد معرّفي كرد [كه] فرمود: رشدش را ما به او داديم: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾ و بعد به ما دستور اقتدا داد؛ فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ[19]، آن گاه فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ[20].

سفيه بودن مسلمانان در پندار منافقان

بنابراين منافقين، مردم عادي و مسلمين را تسفيه مي‌كردند؛ وقتي از بلال يا از صُهيب يا از سلمان (رضوان الله عليهم) سخن به ميان مي‌آمد، مي‌گفتند: «سفيه بني‌فلان»، به آن قبيله نسبت مي‌دادند؛ مي‌گفتند: فلان سفيه ايمان آورده، ما ايمان بياوريم؟! خود را روشنفكر مي‌پنداشتند و مسلمين را سفيه. خداي سبحان مي‌فرمايد: مثل اين مسلمانها ايمان بياوريد، اگر بخواهيد عاقل باشيد، مثل اينها ايمان بياوريد؛ اين تجليل از مسلمين است. تنها نفرمود ﴿آمِنُوا﴾ فرمود: ﴿آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ﴾؛ مثل اين مردم‌، اين مردمي كه مهاجرينشان از مكه آن‌چنان و انصارشان در مدينه اين‌چنين‌اند، مثل اينها ايمان بياوريد.

 ماده و حس، معيار شناخت منافقان

همين گروه چون معيار شناختشان مادّه و حسّ است به انبيايشان مي‌گويند: شما ـ‌ معاذالله‌ـ سفيهيد؛ وقتي سخن از هود (سلام الله عليه) مطرح است، مي‌فرمايد: ﴿ وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ٭ قَالَ المَلأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكَاذِبِينَ[21].

اين يا براي آن است كه مي‌گويند «دنيا نقد است و آخرت نسيه»؛ يا براي آن است كه مي‌گويند: «دنيا مقطوع است و آخرت مشكوك» كه معيار همهٴ اين ديدها «اصالة‌الحسّ» است. انساني كه معيار شناختش حسّ است، مي‌گويد: «دنيا مقطوع است و آخرت مشكوك، چرا ما دست از يك امر يقيني برداريم، براي يك امر مشكوك ؟!» يا مي‌گويند: «دنيا نقد است و آخرت نسيه، ما چرا از نقد دست برداريم و به آخرت ـ‌كه نسيه است‌ـ بپردازيم ؟!». در برابر اين ديد، خداوند مي‌فرمايد: ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي[22] آن نسيه نيست، آن مشكوك نيست. ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوَانُ[23].

هدف بودن ذات خداوند براي أولياء الهي

﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي[24] اگر انسان جزء اولياي الهي شد، سخن از آخرت نيست، [بلكه] سخن از ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي[25] است. اوايل به انسانهاي متوسّط مي‌گويند: ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ[26]؛ آنچه كه خدا براي شما نزد خود ذخيره كرده است، خير است به آن سمت حركت كنيد؛ وقتي انسان جلوتر رفت، مي‌بيند خدا مي‌فرمايد: به فكر آخرت نباشيد، به فكر «الله» باشيد [كه] ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾. آن كه عبادتش جزء [عبادت] احرار است كه براي بهشت عبادت نمي‌كند؛ گرچه بهشت در اختيار اوست [يا] بهشت به دست او تقسيم مي‌شود؛ مثل حضرت امير (سلام الله عليه) كه او «قسيم الجنّة و النّار»[27] است، [بلكه] بهشت به اين گونه از اولياي الهي فخر مي‌كند، بهشت مشتاق لقاي اهل‌بيت (عليهم السلام) است. خدا به اين گروه نمي‌فرمايد: ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾، به اين گروه مي‌فرمايد: ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾. به تودهٴ مؤمنين و متوسّطين از اصحاب ايمان مي‌فرمايد: ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ يا ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي[28] امّا وقتي كه به اولياي خاص مي‌رسد، سخن از ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ نيست، سخن از «الله» است؛ مي‌فرمايد: ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾. نظير تذكاري كه به مؤمنين مي‌آموزد؛ مي‌فرمايد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُم[29] [اما] وقتي انسان جلوتر رفت، مي‌بيند وضع عوض مي‌شود، سخن از ذكر نعمت نيست، [بلكه] سخن از ذكر مُنعم است؛ مي‌فرمايد: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُم[30]. آن اوايل امر است كه مي‌فرمايد به ياد نعمتهاي من باشيد. وقتي انسان جلوتر رفت، مي‌بيند وضع طور ديگر است، به انسان مي‌گويد: خود را به نعمت من سرگرم نكن، خود را به بهشت من سرگرم نكن، [زيرا] بهشت من به تو سرگرم است، تو خود را به من سرگرم كن: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُم﴾. براي تجليل از مؤمنيني كه اين‌چنين مي‌انديشند، خداي سبحان به اين منافقين مي‌فرمايد: ﴿آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ﴾؛ مثل اين مردم.

هدايت قرآن براي انسان واقعي

آن گاه معلوم مي‌شود كه چرا خدا فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ[31]؛ يكي از جوابهايي كه جمع مي‌كرد بين ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[32] و ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ اين بود كه در حقيقت «ناس» همان متقين‌اند و غير متّقين را قرآن «ناس» نمي‌داند، براي اينكه ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[33]، ديگر نيازي به اين جمعهاي ديگر نبود. اشكالي نيست تا انسان جمع كند به وجوهي؛ قرآن مي‌فرمايد: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾؛ در حقيقت متّقين همان «ناس»‌اند، غير از متّقين كسي «ناس» نيست ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.

دربارهٴ همين منافقين الآن فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِاليَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ[34]، به همين منافقين مي‌فرمايد: مثل مردم ايمان بياوريد، معلوم مي‌شود خدا منافقين را انسان نمي‌داند، براي اينكه مي‌فرمايد: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ [و در] جاي ديگر هم مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[35]؛ اينهايي كه صورتاً ناس‌اند سيرتاً انسان نيستند. خدا به اينها مي‌فرمايد: مثل كساني كه انسان واقعي‌اند، ايمان بياوريد: ﴿آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ﴾؛ مثل اين مردم. آن ‌وقت ديگر نيازي به آن جوابهاي علي‌حده نبود كه انسان جمع كند بين ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[36] و ﴿هُديً لِلنَّاسِ[37]؛ مردم واقعي متقين‌اند، مي‌گوييد نه، قيامت معلوم مي‌شود، چون قيامت روز ظهور حق است؛ هر كس در قيامت به صورت انسان در آمده است او اهل تقواست. چه كسي انسان است و كسي انسان نيست، [در] روز ظهور حق روشن مي‌شود [كه قيامت] ﴿ذلِكَ اليَوْمُ الحَقُّ[38]؛ روزي كه حق ظهور مي‌كند.

اين هيكل و اين پيكر كه صورت انساني نيست؛ اين صورت عرض است نه صورت در برابر مادّه، صورت انساني نفس انساني است [و] نفس انساني هم يك امر جوهري است [كه] اين در قيامت معلوم مي‌شود كه انسان است يا حيوان. اينها خيليها حيوان ناطق‌اند؛ يعني حيواني هستند كه حرف مي‌زنند؛ امّا آن‌كه عقل دارد و در حقيقت قرآن او را انسان مي‌داند، او در قيامت بايد انسان محشور بشود.

 

سفيهانه بودن دستورات ديني در نزد منافقان

به منافقين مي‌فرمايد: شما كه بينشتان در مسائل اعتقادي آن است و عملتان در مسائل عملي اين است، خودتان را اصلاح كنيد [و] مثل اين مردم اسلام بياوريد. اينها كساني‌اند كه رهبران اسلامي را سفيه مي‌دانند؛ چه رسد به مسلمانها!

به هود (سلام الله عليه) گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾، با تأكيد، ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكَاذِبِينَ[39]. آن گاه ادب حضرت هود (سلام الله عليه) را ملاحظه بفرماييد، رنجي كه انبيا تحمل كردند ملاحظه بفرماييد، [ببينيد] در برابر اين بي‌ادبي چگونه جواب دادند؛ فرمود: ﴿قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ[40] ؛ من سفيه نيستم، ﴿وَلكِنِّي رَسُولٌ مِن رَبِّ العَالَمِينَ ٭ أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ[41]. خب، اگر انساني در برابر اين ادب الهي قرار بگيرد و هدايت نشود، او انسانيّتش را مي‌تواند حفظ بكند يا «يوم‌القيامه» با آن صورتها محشور مي‌شود كه «يحسن عندها القردة»؟! منافق ديدش اين است كه دين به عنوان يك امر سفيهانه در بين مردم مطرح است و بايد اين امر سفيهانه را برداشت.

 فقدان معيار شناخت تقوا و فجور، عامل سفاهت منافقان

و قرآن كريم هم مي‌فرمايد: ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلكِن لاَ يَعْلَمُونَ﴾، چرا ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾؟ براي اينكه معيار شناخت، عقل است و اين عقل در خلال غرايز شهوت و غضب دفن شد، لذا در سورهٴ «بقره» فرمود: نفسش سفيه است: ﴿إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ[42] يعني «سفه نفساً»؛ جانش سفيه است؛ آن گاه شما با چه چيزي مي‌خواهيد [اين را] بفهمانيد؟! اگر كسي معيار شناختش را ـ كه ترازوي تشخيص تقوا و فجور است ـ در بين و لا‌به‌لاي غرايز دفن كرد كه ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[43] ـ ﴿دَسَّاهَا﴾ يعني تدسيس كرده، دسيسه كرده، دفنش كرده، اگر كسي ترازو را زير خاك دفن بكند _ با چه معيار و ميزاني مي‌تواند تشخيص بدهد، اين كالا سبك است يا سنگين؟ وزن و ميزان را دفن كرده [و] يك موزون بي‌وزن و ميزان نزدش مانده، با چه معياري بفهمد، اين سبك است يا سنگين؟ ترازو ميزان است، يك واحد سنجشي دارد به نام «وزن» كه اين وزن را در يك كفّه ترازو مي‌گذارند، آن موزون را كه كالا است، در كفّه ديگر مي‌گذارند [آن‌گاه] اين ميزان مي‌سنجد، اگر كسي اين ميزان (يعني ترازو) و آن وزن (يعني واحد سنجش) را در زير خاك دفن بكند، آن گاه كالايي كه در دست اوست [را] با كدام معيار بسنجد؟! اگر كسي ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛ يعني اين نفسش كه ميزان تشخيص فجور و تقواست و خداي سبحان اين ترازو را در نهان و نهاد انسانها فطرتاً [قرار] داد، اين را با شهوت و غضب دفن كرد، آن وقت با كدام معيار بسنجد؟! لذا مي‌فرمايد: ﴿مَن سَفِهَ نَفْسَهُ[44]. در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿لاَ يَشْعُرُونَ﴾، ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾؛ نمي‌دانند، شعور ندارند. آن‌كه بايد بفهمد كه دفن شد، آن‌كه زنده است [و] روي خاك ايستاده است كه نمي‌فهمد، لذا فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ﴾ ـ با اين تأكيد و با اين حصرـ ﴿وَلكِن لاَ يَعْلَمُونَ﴾، چرا؟ براي اينكه راه خودشان را بستند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[2] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 62.

[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 66.

[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 62.

[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 14.

[8] ـ ر . ك: سورهٴ توبه، آيهٴ 107.

[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 102.

[10] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.

[11] ـ كافي، ج 4، ص 542.

[12] ـ كافي، ج 4، ص 542.

[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 67.

[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 67.

[15] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.

[16] ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 4.

[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.

[18] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 51.

[19] ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 6.

[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.

[21] ـ سورهٴ اعراف، آيات 65  و66.

[22] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 17.

[23] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 64.

[24] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 17.

[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 73.

[26] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 60.

[27] ـ كافي، ج 4، ص 570.

[28] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 60.

[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.

[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.

[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[33] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 8.

[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[38] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 39.

[39] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 66.

[40] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 67.

[41] ـ سورهٴ اعراف، آيات 67 ـ 68.

[42] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.

[43] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[44] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق