18 12 1985 2168726 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 126(1364/09/27)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (٤۸)﴾

شرح و تبيين ماهيت شفاعت                 

بعد از بيان شدائد قيامت و اينكه هيچ راهي براي نجات نيست نه راههاي سببي، نه راههاي نسبي شفاعت و بيع و امثال ذلك هم نفي شد. امّا در آيات فراواني شفاعت به اذن خداي سبحان استثنا شد. معلوم مي‌شود شفاعت في‌ الجمله حق است. براي اينكه شبهات مسألهٴ شفاعت دفع بشود بايد اصل شفاعت توضيحي داده بشود تا اشكالات قهراً منتفي باشد. و اگر آن اشكالات با توضيح مسألهٴ شفاعت حل نشد بايد علي حده به حلّ شبهات شفاعت پرداخت. چون شفاعت مثل مسألهٴ مبدأ يا مثل مسألهٴ معاد و يا مسألهٴ وحي و رسالت يك امر ضروري عقلي نيست كه حتماً شفاعت بايد واقع بشود. معاد يك دليل قطعي عقلي بر ضرورت وقوع اوست، نقل هم تأييد مي‌كند مبدأ اينچنين است دليل قطعي عقلي بر مبدأ است نقل هم تأييد مي‌كند. وحي و رسالت هم برهان قطعي عقلي بر ضرورت آنهاست نقل هم تأييد مي‌كند. امّا مسأله شفاعت اينچنين نيست كه عقل بالبرهان القطعي دليل بر ضرورت وقوع داشته باشد كه حتماً بايد شفاعت باشد. فقط عقل امكانش را اثبات مي‌كند و شبهات را دفع مي‌كند و نقل است كه اصلش را و خصوصيّاتش را تثبيت مي‌كند مسألهٴ شفاعت با هيچ يك از آن قواعد كلّي مخالف نيست. قاعدهٴ كلي آن است كه اگر يك شيئي كمالي را نداشت بايد از مبديي كه عين كمال است دريافت كند. و اگر نصاب آن شيء براي كمال‌يابي كافي نبود با استمداد از وسايل كه قابليّت آن شيء را تكميل مي‌كند مي‌تواند به نصاب قبولي برسد. شفاعت در حقيقت تتميم قابليّت قابل را بعهده دارد كاري مي‌كند كه قابل از مرحله نقص به مرحله كمال برسد هيچيك از اين قوانين قبلي را نقض نمي‌كند يا تخصيص نمي‌زند. شفاعت از يك شخص به اين معنا نيست. اين شخص در عين حال كه ناقص است در عين حال كه فاقد شرايط قبول است مع ذلك مقبول مي‌شود. يا در مسائل تشريعي شفاعت به معناي ابطال قانون نيست يا ابطال جزا نيست كه قانون دربارهٴ اين شخص جاري نشود يا شخصي كه استحقاق مجازات دارد بدون هيچگونه تغيير و يا تحوّلي مجازات از او سلب بشود. اينچنين نيست، بلكه شفاعت بازگشتش به تخصص است نه تخصيص. يعني كاري مي‌كند كه اين مشفوع له به مرحلهٴ كمال مي‌رسد و از آن حكم خود به خود بيرون مي‌آيد و مصون مي‌ماند. نه اينكه شفاعت كارش اين باشد كه قانون دربارهٔ يك شخص جاري نشود يا قانون نقض بشود، اينچنين نيست بلكه كاري مي‌كند كه آن شخص ناقص به مرحله كمال مي‌رسد و از نقص مي‌رهد، قهراً مشمول قانون جزا نخواهد شد و تخصّصاً از آن قانون بيرون مي‌شود نه تخصيصاً. كار شفاعت در تكوين يا كار شفاعت در تشريع اينچنين است اگر گفتند توبه شفيع خوبي است «لا شفيع أنجح من التّوبة»(1) اين به آن معنا نيست كه انسان با اينكه مشمول قانون كيفر و جزاست مع ذلك عفو مي‌شود. بلكه توبه انسان را از استحقاق عذاب بيرون مي‌آورد و مشمول عفو خدا مي‌كند. نظير آنچه كه دربارهٔ دعا و توسّل و امثال ذلك در جهان تكوين مطرح است، يا دربارهٔ نماز استسقا مطرح است. اينكه گفته شد نماز استسقا نقشي دارد كه باران مي‌آيد اين نه به آن معناست اگر كسي صلاة استسقا را انجام داد بدون هيچگونه تغيير و تحولي در نظام جوّ، مع ذلك باران بيايد. اينچنين نيست. بلكه «إن الله سبحانه و تعالي إذا أراد أمراً هيّأ أسبابه» از راه علل و اسباب كار انجام مي‌دهد. اگر صلاة استسقا اثر دارد كه باران مي‌بارد يعني اين نماز آن نقش را دارد كه خداي سبحان وسايل ريزش باران را فراهم بكند؛ اگر ابر است فراهم بكند اگر بادها رسالتي دارند كه *«وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ»*﴿2﴾ كه ابرها را تلقيح كنند، بايد تلقيح كنند، اگر ابرها بايد در اثر راهنمايي‌هاي باد حركت كنند به سرزمين سوزان برسند *«نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ»*﴿3﴾ بايد اين سفر را طي كنند هر شرطي كه براي بارش باران لازم است خداي سبحان آنرا انجام مي‌دهد بعد باران مي‌بارد؛ اينطور نيست كه نماز استسقا اثرش اين باشد كه برخلاف همهٔ اصول و ضوابط، بدون ابر، بدون رسالت رياح و امثال ذلك زمين سبز بشود، باران ببارد، بلكه راه علل عاديش هم باز است. همان كاري كه در مسألهٴ استسقا هست يا در مسألهٴ دعا يا صدقه و مانند آن است، همان كار دربارهٴ مسألهٴ شفاعت است پس بازگشت مسألهٴ شفاعت به تخصص است نه تخصيص؛ نه اين كه شفيع از مشفوع له مي‌خواهد شما دست از قانون برداريد، اصل قانون را لغو كنيد يا ترتّب كيفر بر تخلّف از قانون را لغو كنيد، اينچنين نيست؛ هم اصل قانون سر جايش محفوظ است مثلاً سرقت حرام است، هم ترتّب جزا بر اين سرقت مترتّب است كه *«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا»*﴿4﴾ امّا آن حقي كه در اختيار مال باخته است، آن حق به يد مسروق منه است. اگر كسي از مسروقٌ منه مسألت كرد شما از حقّتان بگذريد و مسروقٌ منه وقتي از حقّش گذشت آن شخص سارق گرچه معصيت كرده است، گرچه از نظر مسائل مالي بدهكار است، ولي اين حقّ القطع ساقط مي‌شود، براي اينكه زمامش بدست مسروقٌ منه بود؛ اينچنين نيست كه اين قانون اصلش لغو بشود يا ترتّب جزا بر تخلّف از قانون لغو بشود، بلكه اين شخص مجرم به وساطت كار شفيع از استحقاق جزايابي بيرون مي‌آيد. يعني تخصّصاً خارج مي‌شود نه تخصيصاً. دعا اين چنين است، صدقه و صله رحم اينچنين است، شفاعت اينچنين است، تأثير نماز استسقا اينچنين است. اينكه خداي سبحان در سورهٔ مباركهٴ جنّ جريان دعا و استقامت و امثال ذلك را مطرح كرد فرمود آيهٔ 16: *«وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً»*﴿5﴾ اگر اينها بر طريقهٴ مستقيم باشند ما باران فراوان و به موقع مي‌بارانيم نه به اين معناست كه استقامت مردم، تقواي مردم يا نماز استسقاي مردم قوانين جوّي را نقض كند كه هيچ عاملي از عوامل باران پيدا نشود مع ذلك باران ببارد. مگر نماز استسقا مسألهٴ جوّي را نقض مي‌كند؟ نظام علّي و معلولي را نقض مي‌كند؟ يا سنّت خدا را نقض مي‌كند؟ اينچنين نيست، بلكه نماز استسقا زمينهٴ قابليت قابل را تتميم مي‌كند. قبول، يك نصابي دارد، اگر قابل به اين نصاب نرسيد از فيض‌يابي محروم است، اگر به اين نصاب رسيد از فيض بهره مي‌برد. نماز استسقا نقشش اين است كه قابل را به مرحلهٴ كمال برساند. توبه نقشش اين است كه تائب و مذنب را به مرحلهٴ كمال برساند، شفيع هم كارش اين است كه قابل را به مرحلهٴ كمال برساند كه بتواند از عذاب برهد يا بتواند به ثواب برسد.

سؤال ...

 جواب: بله، لذا اگر كسي زمينهٴ شفاعت را در دنيا فراهم نكند يعني مسلمان نباشد در قيامت جا براي شفاعت نيست.

سؤال ...

جواب: تكامل ديگر نيست. زمينه را در دنيا فراهم كرده است مسلمان شده است، موحّد شده است خداي سبحان دين او را پذيرفته است آنگاه برسولش اجازه داد كه از كساني كه داراي دين مرتضا و مرضي هستند شفاعت كند. اگر كسي كافر مرد تمام زمينه را در دنيا سوزاند در قيامت جا براي تحصيل زمينه نيست.

سؤال ...

جواب: حالا محدودهٴ شفاعت بخواست خدا بحث مي‌شود كه تا كجا شفاعت ظهور دارد. هر جا كه شفاعت ظهور داشت به همان اندازه چون دليل نقلي بايد تثبيت كند.

 

عقل تنها بيانگر امكان شفاعت

الآن بحث در اين است كه هيچ اشكالي عقلاً بر مسألهٴ شفاعت نيست اگر شبهات مسألهٴ شفاعت حل بشود آنگاه انسان به ادله نقلي استدلال مي‌كند. چون عقل توان اثبات شفاعت را ندارد كه بگويد شفاعت بالضرّوره بايد باشد. عقل مي‌تواند مسألهٴ معاد را و مسألهٴ مبدأ را و مسألهٴ وحي و رسالت را بالضروره تثبيت كند. مي‌تواند قطعاً بگويد مبديي هست، معادي هست، وحي و رسالتي هست. امّا نمي‌تواند بگويد بالضروره شفاعت هست. فقط امكانش را بايد اثبات كند. اگر امكانش را اثبات كرد آنگاه ادلهٴ نقلي كه عهده‌دار تثبيت شفاعتند ظواهرشان مأخوذ است و حجّت. آنهايي كه مسألهٴ شفاعت برايشان حل نشد گرفتار يك سلسله شبهات وهمي هستند خيال مي‌كنند اينها دليل عقلي است و اين ادلهٴ عقلي جلوِ ظواهر شرعي را مي‌گيرد.

سؤال ...

جواب: چون كاري كه شفيع مي‌كند در حقيقت نظير توبه است، تطهير زمينهٴ قابل است، اينچنين نيست كه اين موجود به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نباشد. انسان مادامي كه در دنيا است نفسي دارد قابل تغيير و تبديل، هرگونه تبدّل در او رواست.

سؤال ...

جواب: در قيامت ظهور مي‌كند قيامت كار جديدي نيست.

 

شفاعت شوندگان

اگر كسي زمينه را در دنيا فراهم نكند در قيامت هيچ كاري پيدا نمي‌كند يعني اگر كسي كافراً مرد، منافقاً مرد به ديگران گفت: *«انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ»*﴿6﴾ جوابش اين است *«قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»*﴿7﴾ يا جوابش اين است *«قال اخسَئوا»*﴿8﴾ اگر كسي كافر و منافق مرد هيچ راهي براي اينگونه مسائل نيست. امّا اگر كسي مسلمان مرد يعني موحّد بود يعني زمينه را فراهم كرد آن احياناً مشمول شفاعت است.

سؤال ...

جواب: *«لمن يشاء»*﴿9﴾ همين *«لمن ارتضيٰ»* است. *«لا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً»*﴿10﴾ است و امثال ذلك. اين خصوصيّات را در آيات ديگر بيان فرمود: خداي سبحان *«إنّ الله لايغفر أن يُشرَك به»*﴿11﴾ فرمود من دربارهٔ مشرك تصميمم قطعي است كه آمرزيده نشود و امّا دربارهٔ غيرمشرك يعني مسلمان اين *«لمن يشاء»* مي‌آمرزم و آن *«من يشاء»* را هم مشخص فرمود. فرمود: *«مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً»*﴿12﴾، *«مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ»*﴿13﴾، *«إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى»*﴿14﴾ هم خصوصيّات شافع را بيان فرمود هم خصوصيّات مشفوع له را.

سؤال ...

جواب: نه، او را تطهير مي‌كند نظير توبه وقتي تطهير كرد ديگر جا براي عذاب نيست.

سؤال ...

جواب: استحقاق عقاب دارد. اين استحقاق چون يك گوشه‌اش بدست آن مسروقٌ منه است مثلاً، آن وقتي عفو كرده است استحقاق عذاب هم رفع مي‌شود. كار شفيع اين است كه فيضي بر مذنب نازل مي‌شود او را تطهير مي‌كند در حقيقت.

سؤال ...

جواب: نه، شفيع همانكه پيش مشفوعٌ له متقرّب باشد مشفوعٌ له فيضش را نصيب مستحقّ مي‌كند.

سؤال ...

جواب: يعني ديگر مستحقّ عقاب نيست، يعني تطهير مي‌شود. بله، در حدّ زمينه اين آلودگي گناه را شفاعت تطهير مي‌كند. خداي سبحان از گناه به عنوان رِين و غبار و چرك و مانند آن تعبير كرد. فرمود: *«كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ»*﴿15﴾؛ يعني سيّئاتي كه كسب كردند بصورت رين و چرك درآمده است. شفاعت تطهير مي‌كند قلب را مثل توبه است كه تطهير مي‌كند. قلب وقتي تطهير شد ديگر از آن استحقاق عذاب بيرون مي‌آيد زير پوشش رحمت قرار مي‌گيرد.

سؤال ...

جواب: تخصّص مي‌شود نه تخصيص. تخصيص معنايش آن است كه اين شخص در عين حال كه آلوده است به جهنّم نرود و به بهشت برود. تخصّص معنايش آن است كه آلودگيش برطرف مي‌شود تطهير مي‌شود بعد وارد بهشت مي‌شود.

سؤال ...

جواب: نه، در قيامت ظهور اعمال و نتايج اعمال است. شفاعت براي كسي است كه زمينهٴ استحقاق شفاعت‌يابي را در دنيا فراهم بكند. در قيامت كار جديد از انسان ساخته نيست. «اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»(16) اينطور نيست كه فرداي قيامت كسي كاري بكند و فيضي ببرد اين چنين نيست كار را بايد در دنيا فراهم بكند. يعني اسلام و انقياد را بايد در دنيا فراهم بكند تا زمينه براي شفاعت اوليا در قيامت فراهم بشود. در قيامت از كسي شفاعت مي‌كنند كه در دنيا كار كرده باشد *«إلاّ لمن ارتضي»*﴿17﴾ اينچنين نيست كه در آخرت كسي كاري بكند با آن كار به جايي برسد. تمام كارها در دنياست. «إذا مات ابن ٰادم انقطع عمله»(18) آن هم كه استثنا شده است «إلاّ عن ثلاث» يا خمس يا ستّ كه آنها تمثيل است نه تعيين. در حقيقت تتمهٴ عمل خود اين آدم است، نه اينكه بيگانه باشد. مادامي كه عمل انسان اثرش هست انسان فيض مي‌برد وگرنه بعد از موت كار جديد انجام نمي‌دهد تا فيض تازه ببرد.

سؤال ...

جواب: در آخرت ظهور مي‌كند در دنيا كه مسلّماً هست شفاعت تكويني در دنيا هست. استغفار ائمّه(عليهم‌السّلام) در دنيا هست.

 

شفاعت اختصاص به آخرت ندارد

حالا بحث‌هايي كه آيات به ما هدايت مي‌كند كه اگر مذنبين به حضور رسول خدا(صلّىٰ‌الله ‌عليه ‌و آله و سلّم) بروند و ازحضرت بخواهند *«فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً»*﴿19﴾ معلوم مي‌شود در دنيا هم شفاعت هست منتها در آخرت ظهور مي‌كند. كاري را انسان در آخرت انجام بدهد به وسيلهٴ آن كار فيض جديدي نصيبش بشود اين چنين نيست، همهٴ كارها را در دنيا انجام مي‌دهد در آخرت نتيجهٴ كار خود را مي‌گيرد در آخرت ممكن نيست كسي اسلام بياورد بگويد من مسلمان شدم و معصومين(عليهم‌السّلام) از من شفاعت كنند اين ممكن نيست.

 

اسلام، زمينهٴ شفاعت

سؤال ...

جواب: اسلام فراهم كرده است، اسلام زمينهٴ شفاعت است. ولي گناهاني مرتكب شده است كه باعث تعذيب است. اگر كسي مسلمان شد دين او مرضيّ خداست. زمينهٴ شفاعت براي او در قيامت فراهم شده است. شفيع اولياي الهي هستند كه اين شخص را تطهير مي‌كنند نه اين شخص. زمينه را فراهم كرده است. لذا خيلي‌ها هستند كه در قيامت مي‌سوزند با اينكه مسلمانند گناهان همه كه شفاعت نمي‌شود. گناهان في الجمله شفاعت مي‌شود نه بالجمله. تا چه كسي را بخواهند و سوابق افراد و آبا و اجداد يا اولادشان چه باشد تا مشمول شفاعت باشند. اينچنين نيست كه هر گنهكاري مشمول شفاعت باشد و اصلاً كسي در قيامت نسوزد، اينچنين نيست كه. يك عدّه‌اي فراوان در جهنّم مي‌سوزند بعد رحمت خدا شامل حالشان مي‌شود در چهرهٴ اينها نوشته مي‌شود «هؤلاء عتقاء الله من النّار»(20) بعد اين هم يك نحوه عذابي است كه در چهرهٴ اينها نوشته است. از خداي سبحان مسألت مي‌كنند كه اين را محو كند كه باز محو مي‌كند. اينچنين نيست كه گنهكار در قيامت نسوزد كه البتّه بعضي‌ها كه مشمول شفاعت شدند آنها نجات پيدا مي‌كنند.

سؤال ...

جواب: اينها همان آيات تهديد است. اگر كسي معصيت كرد در قيامت گرفتار مي‌شود امّا شفاعت مي‌آيد تخصيص يا تخصّصاً اينها را خارج مي‌كند. يك عدّه البته اما آنهايي كه زمينهٴ اسلام را فراهم كردند.

سؤال ...

جواب: نه، اگر درجات عذاب را طي كند ديگر زمينه براي شفاعت نيست. شفاعت براي آن است كه يا عذاب اصلاً برطرف شود يا تخفيفي در عذاب باشد.

سؤال ...

جواب: البته براي مسلمان عذابش موقت است ولي شفاعت كاري كه مي‌كند يا همان عذاب موقّت را برمي‌دارد يا تخفيف مي‌دهد.

سؤال ...

جواب: چون اين واسطه در فيض است. همان طوري كه در دنيا مجاري فيض و وسائط فيض باعث مي‌شوند كه فيضِ فيّاض به قابل برسد يا دست قابل به فيض فياض راه يابد در آخرت هم اينچنين است. كار اين واسطه آن است كه فيض را از مبدأ دريافت كند به ذي الواسطه اعطا كند.

 

شبهات شفاعت

بنابراين اصل اشكالات عقلي شفاعت را بايد يكي پس از ديگري طرح كرد و گفت عقلاً محال نيست چون عقلاً محال نيست ظواهر نقليّه كه بطور وضوح دلالت دارد بايد به ظواهر اخذ كرد. كه اصل الشّفاعه ثابت بشود. امّا حالا از چه كسي شفاعت مي‌كنند. مقدار شفاعت چيست همه در قيامت محتاج به شفاعتند يا فقط مذنبين محتاج شفاعتند اينها جزو فروعات بحث است.

الآن بعد از روشن شدن اينكه الشفاعة ما هي؟ بحث مي‌شود الشّفاعة هل هي أم لا؟ آيا هست يا نه؟ آنهايي كه شبهاتي در ذهنشان هست مي‌گويند: دليل عقلي كه بر ضرورت شفاعت نداريم نقل است كه ظواهرش دلالت بر شفاعت دارد ولي چون دليل عقلي عليه شفاعت قائم شده است اين ادلّهٴ عقلي جلو ظواهر نقلي را مي‌گيرد اين شبهات آنهايي كه شفاعت را نپذيرفتند. بايد آن شبهات را يكي پس از ديگري نقل كرد تا روشن بشود اين توهّم است نه شبههٴ عقلي. بعد معلوم بشود شفاعت عقلاً ممكن است چون عقلاً ممكن است، صادق مصدَّق خبر داد حق است و يجب الإيمان به.

سؤال ...

جواب: الّذين توهّموا أنّ الشّفاعة غير معقولة يحكمون بأنّ العقل دليل لبّيٌ مخصّص متصل أو منفصل. لأنّ النقل لايحكم بخلاف العقل.

 

شبهه اوّل

امّا اصل توهّم: يكي از آن شبهات اين است كه شفاعت كه باعث رفع عقاب است اين رفع عقاب يا عدل است يا ظلم. اگر رفع عقاب عدل است پس اصل العقاب ظلم است و چرا خداي سبحان عقاب را تنظيم كرده است در حالي كه *«وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً»*﴿21﴾ اگر رفع العقاب عدل است، اگر عقاب ظلم است خدا چرا انجام داد؟ اگر رفع العقاب ظلم است خود عقاب عدل است پس چرا انبيا به خودشان اجازه مي‌دهند كه دربارهٔ كار ظلم اقدام بكنند؟ از اين دو حال كه بيرون نيست. شفاعت كارش رفع عقاب است اين رفع عقاب يا عدل است يا ظلم. اگر رفع العقاب عدل بود پس اصل العقاب ظلم است در حالي كه خداي سبحان ظلاّم نيست *«وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً»*﴿22﴾ چرا عقاب تعيين كرده است؟ اگر عقاب عدل است رفع العقاب ظلم است چرا شفعا بفكر رفع العقابند؟ چرا بفكر ظلم هستند؟ بگذاريد اين مستحق به عذابش مبتلا بشود. اين يك شبهه.

 

جواب شبهه

جوابش آن است كه شما كه خواستيد روي تفكّر منطقي بينديشيد بايد درست فكر كنيد كه عدل و ظلم نقيض هم نيستند كه شما منفصله درست كنيد شما كه سؤال كرديد رفع العقاب يا عدل است يا ظلم؟ ما مي‌گوييم العقاب عدلٌ و رفع العقاب فضلٌ. عقاب كردن عدل است خداي سبحان روي عدلش براي تبهكاران عقاب معين كرده است. رفع عقاب احسان است و فضل كه خداي سبحان از مستحقّين عقاب عفو مي‌كند خودش عفو مي‌كند خودش مي‌بخشد چون «آخر من يشفع أرحم الرّاحمين» يا بوسيله شافعين مي‌بخشد و مانند آن. پس اصل العقاب عدلٌ و رفع العقاب فضلٌ. خداي سبحان به ما هم آموخت كه اول عادل باشيد و از عدالت بالاتر به مرحلهٔ احسان برسيد. *«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»*﴿23﴾ خب احسان بالاتر از عدل است. به ما گفته‌اند اگر كسي نسبت به شما بد كرد شما به همان اندازه كيفر داديد *«مَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ»*﴿24﴾ اين عدل است و اگر از او گذشتيد اين احسان است. *«وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ»*﴿25﴾ يكي از فقهاي بزرگ مطلب تندي نسبت به بعضي از بزرگان داشت مرحوم صاحب جواهر(رضوان‌الله‌عليه) مي‌فرمايد كه اگر نبود آن بخش پاياني سورهٔ نحل ما هم جواب مي‌داديم يعني گرچه در آن بخش قرآن فرمود: *«مَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ»* يا *«وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم»*﴿26﴾ امّا در كنارش فرمود: *«لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ»*﴿27﴾ يعني اگر گذشت كرديد بهتر از عدل است البته اين دربارهٔ مسلمين است بعضهم نسبت به بعض. و الاّ دربارهٔ كفّار *«أشدّاء علي الكفّار»*﴿28﴾ بايد بود. اگر دو نفر مسلمان كسي به ديگري بد كرد آن بد ديده نسبت به بد كننده اگر به مقدار مساوي *«جَزاءُا سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا»*﴿29﴾ بد كند اين عدالت است ولي اگر عفو كند احسان است كه احسان بالاتر از عدل است. خداي سبحان ما را اوّل به عدالت دعوت مي‌كند بعد به بالاتر از عدالت كه احسان است فرا مي‌خواند. *«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»*﴿30﴾ خودش هم داراي عدل است و داراي فضل. اگر عقاب بكند عدل است. و اگر رفع كند فضل است آنگاه شفاعت شافعين به خداي سبحان عرض مي‌كنند شفعا، كه شما با عدلتان رفتار نكنيد با فضلتان رفتار كنيد يا عرض مي‌كنند مسكنت اين فرد مذنب ايجاب مي‌كند كه شما با فضل رفتار كنيد نه با عدل رفتار كنيد. پس اينچنين نيست كه امر داير باشد بين عدل و ظلم. امر داير است بين عدل و فضل. كارهاي خدا در همهٔ مواردش عدل است و اگر بخواهد از حقّش صرف نظر كند فضل است. اگر خواست از حقّ الله صرف نظر كند فضل است اگر خواست از حقّ النّاس صرف نظر كند آن ستمديده و ذي‌حق و مال‌باخته را آنقدر انعام مي‌كند، متنعّم مي‌كند تا او راضي بشود. اينچنين نيست كه دربارهٔ حقّ‌النّاس خداي سبحان با گزاف و گُتره كسي را عفو كند. آن ذي‌حق را با نعمتهاي فراوان راضي مي‌كند آنگاه از او مي‌خواهد كه با دريافت اينگونه از نعم از آن طرف بگذر او هم از آن طرف مي‌گذرد، آنگاه مشمول عفو خداي سبحان مي‌شود. اگر خدا عقاب كند عدل است و اگر عفو كند فضل. و انبيا و ديگر شفعا(عليهم‌السّلام) به خدا عرض مي‌كنند طبق فضل رفتار كن نه طبق عدل. اين دعاهاي همواره ما كه «الهي عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» درخواست يك نحوه شفاعت است.

سؤال ...

جواب: اگر اين كار را كرد مثل اين كه به ما فرمود: *«أَلَّو استقاموا علي الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقاً»*﴿31﴾ باران را خدا مي‌فرستد. بادها را خدا رسالت مي‌دهد كه ابرها را تلقيح كند *«و أرسلنا الرّياح لواقح»*﴿32﴾ يا *«يزجي سحاباًً»*﴿33﴾ و امثال ذلك. امّا به ما فرمود اگر خواستيد من باران مناسب بفرستم بايد نماز استسقاء بخوانيد يا اهل استقامت باشيد.

جواب: در آخرت هم اين چنين است، نظام علّي كه مخصوص دنيا نيست نظام علّي يك نظام عقلي است مي‌گويد به اينكه هيچ چيزي بدون سبب يافت نمي‌شود و مسبّب اسباب خداي سبحان است.

سؤال ...

جواب: آنها آنقدر سقوط كرده‌اند به اسفل‌ سافلين رسيده‌اند كه از استحقاق فضل خدا هم محروم هستند. فرمود: *«إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ»*﴿34﴾؛ فرمود: نسبت به شرك فضل ما شامل نمي‌شود. آنها آنقدر سقوط كرده‌اند كه از استحقاق فضل ما هم بيرون هستند.

سؤال ...

جواب: استحقاق دارد في الجمله چون *«لمن يشاء»*﴿35﴾ است. آن يكي ديگر از اشكالات شفاعت است كه اگر شفاعت باشد انسان جرَي مي‌شود مي‌گويد هر گناهي را من مرتكب مي‌شوم بعد شفاعت مي‌شوم.

سؤال ...

جواب: شايد ببخشد ما چه مي‌دانيم، نه البته، اگر كسي *«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا»*﴿36﴾ اگر كسي مؤمناً مُرد در اثر سيّئات قبلي آن ايمان از او گرفته نشد اين البته اميد شفاعت دارد.

سؤال ...

جواب: نه، عدل لازم است نه فضل. الزام نكرد احسان را، عدل را الزام كرد. احسان فضل است. بر خودش هم عدل را لازم كرد نه فضل را.

سؤال ...

جواب: محبوب خدا هست لذا *«لِمن يشاء»* مي‌داند كجا خير است انجام مي‌دهد گاهي در اثر سوابق آبا گاهي در اثر لواحق ابنا از يك كسي مي‌گذرد. كسي فرزند خيري به بار آورده است خدا مي‌گذرد. امّا *«لمن يشاء»* اگر بنحو موجبهٴ كليه باشد كه از هر تبهكاري خدا بگذرد كه اين باعث تجرّي انسان است در معصيت.

سؤال ...

جواب: حالا انسان مي‌گويد من كه مؤمن هستم اصل ايمان را كه دارم معاصي هم مرتكب مي‌شوم.

سؤال ... جواب: چرا، اين غرور مي‌آورد.

بنابراين اصل اين مسأله كه رفع العقاب يا ظلم است يا عدل اين طرح صحيح نيست بلكه بايد گفت اصل العقاب عدل است و رفع العقاب فضل و كار شفاعت اين است كه خداي سبحان با تفضّل رفتار كند نه با عدل.

سؤال ...

جواب: نه از ديگران چيزي كم نشد، سعهٴ رحمت خدا ديگري را هم در برگرفت حالا معلوم نيست كه اگر كسي با شفاعت از ذاب رهايي پيدا كرد به درجات عالي بهشت برسد كه، فعلاً در رفع عذاب است، بحث در رفع العقاب است.

 

شبهه دوّم

شبههٴ ثانيه اين است كه شفاعت با سنّت الهي سازگار نيست. بيان ذلك اين است كه كار خداي سبحان بر اين است كه قانوني معيّن كند و براي تخلّف از قانون جزا معيّن كند و متخلّفين را به آن جزا برساند اين سنّت الهي است. و سنّت الهي هم تحويل و تبديل پذير نيست. پس اصل قانونگذاري سنّت است. جزاء و كيفر متخلّفين از قانون جزو سنّت الهي است. و سنّتهاي الهي تغييرناپذير است پس كيفر مجرمين تغييرناپذير است نمي‌شود با شفاعت كيفر و جزا را برطرف كرد. اين شبهه دوم. آياتي هم كه استدلال كرده‌اند يكي در سورهٔ حجر است كه نشان مي‌دهد كار خداي سبحان بر صراط مستقيم است. آيهٔ 41 به بعد سورهٔ حجر *«قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ»*﴿37﴾؛ يعني بر من هست كه صراط مستقيم را به مردم ارائه بدهم *«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ»*﴿38﴾؛ بر من است كه راه مستقيم را به مردم ارائه بدهم و كساني كه اهل غوايت و ضلالت و بي‌هدفي هستند گرفتار جهنّم بشوند. اين صراط من است. در سورهٔ فاطر با يك اصل كلّي هرگونه تحوّل و تبدّلي را در سنّت الهي ناروا مي‌داند. آيهٔ 43 سورهٔ فاطر اين است كه *«وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً»*﴿39﴾ سنّت خدا عوض نمي‌شود چون سنّت خدا بر اين است كه قانوني داشته باشد جزا براي تخلّف معين كند، متخلّفين را معاقب كند اين سنّت عوض نمي‌شود.

جواب شبهه

اين تمسّك به عام در شبهه مصداقيّه است چه چيز سنّت خداست چه چيز سنّت خدا نيست آن را كه عقل مشخص نمي‌كند هرچه سنّت خدا شد عوض نمي‌شود هرچه سنّت خدا شد تبديل و تحويل ندارد اين درست است. امّا سنّت خدا بر اين است كه هرگز نگذرد و شفاعتي را نپذيرد؟ يا سنّت خدا بر اين است كه همواره روي عدل عمل كند، روي احسان و فضل عمل نكند؟ با كدام دليل ما ثابت كرديم كه اين سنّت خداست؟ تمام اين اسماي مباركه‌اي كه در ادعيه آمده اين‌ها اسماي حسناي حق هستند و خداي سبحان با اين اسماي حسنا عمل مي‌كند عمل خدا با اين اسماي حسنا سنّت الهي است. او رؤوف است او رحيم است، او غفّار است، او ستّار است. اينها سنن الهي است سنن الهي را از اسماي حسنايش بايد بدست آورد. نمي‌شود گفت به اينكه تنها سنّت خدا عدل است، مغفرت نيست، فضل نيست، اين تمسّك به عام در شبهه مصداقيه است خواستيد ثابت كنيد شفاعت نيست براي اينكه اين برخلاف سنّت است. چه چيز سنّت خداست چه چيز سنّت خدا نيست اين را خدا بايد معيّن كند. اين همه اسماي حسنايي كه در قرآن و ادعيه و سنّت آمده است بيانگر سنّت خداست. خدا فرمود: من غفّارم از چه كسي مي‌گذرد؟ يعني از مجرمين مي‌گذرد در سورهٔ نساء فرمود ممكن است من از گناهان يك انسان گنهكار بگذرم ولو او توبه نكرده باشد. اين سنّت خداست فرمود: *«إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ»*﴿40﴾ از مشركين نمي‌بخشد درست است. امّا *«وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ»*﴿41﴾ حالا آن *«من يشاء»* كيست البته خدا حكيم است، مي‌داند از چه كسي ببخشد امّا ما نمي‌دانيم از چه كسي مي‌بخشد. ممكن است انسان تبهكار زمينهٴ پيدايش يك فرزندي ولو در اعقاب آينده فراهم كند كه وجود آن فرزند خير باعث بخشش گناهان اجداد او بشود. ما چه مي‌دانيم؟ وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) به خضر(سلام الله عليه) گفت به اينكه *«لو شئتَ لاتَّخذتَ عليه أجراً»*﴿42﴾ اينها كه ما را در اين محل به عنوان ضيف نپذيرفتند شما چرا رايگان ديوار اينها را بنايي مي‌كنيد؟ خضر(سلام الله عليه) فرمود كه *«وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صالحاً»*﴿43﴾ فرمود: چون پدرشان آدم خوبي بود ما مأمور شديم كه يك خيري به اين فرزندان رسانيم. كه اين بچه‌ها پدر را هم در كودكي از دست داده‌اند. در بعضي از تفاسير ذيل اين كريمه آمده است كه منظور از اين پدر جدّ هفتم يا هفتادم اينهاست.(44) اين خداست كه اثر انسان را هرگز فراموش نمي‌كند. خير انسان را به اعقاب انسان مي‌رساند نتيجه خير اعقاب را ناظر اسلاف مي‌كند. چه مي‌دانيم از چه كسي مي‌گذرد؟ ولي فرمود اين اميد هست كه من از گناه گنهكاراني كه مسلمان و موحّدند بي توبه بگذرم. اين سنّت خداست. چه چيز سنّت خداست چه چيز سنّت خدا نيست آن را خدا بايد معيّن كند. اين همه اسماي حسنا كه در كتاب و سنّت آمده است مبيّن سنن الهي است. خب تنها اسمي كه در كتاب و سنّت براي خداي سبحان آمده است قهّار و منتقم است يا غفّار و رؤوف و رحيم هم هست؟ چطور *«إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ»*﴿45﴾ شده سنّت خدا *«وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ»*﴿46﴾ سنّت خدا نيست؟ *«يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ»*﴿47﴾ سنّت خدا نيست؟ *«إنّ الله غفور رحيم»*﴿48﴾ سنّت خدا نيست؟ همه‌اش *«إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ»* يا *«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ»*﴿49﴾ همان آيات قهر خدا سنّت خداست؟ يا آيات مهر هم سنّت خداست؟ پس اگر چيزي سنّت خدا شد البتّه *«لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً»*﴿50﴾، *«فلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً»*﴿51﴾ اين درست است. امّا چه چيز سنّت خداست چه چيز سنّت خدا نيست كه با اين عموم نمي‌شود مصداق درست كرد. اين كه تمسّك به عام در شبههٴ مصداقيه است. خود قرآن و سنّت بايد مشخص كنند سنن الهي چيست سنن الهي را مشخص فرمود. به ما فرمودند شما بين خوف و رجا زندگي كنيد و عفو خدا بيش از غضب خداست، رحمت خدا بيش از غضب خداست. درجات بهشت بيش از دركات جحيم است و امثال ذلك. اينها سنّت خداست. يعني مجموعه آنچه كه در كتاب و سنّت آمده است سنّت خداست نه تنها قهر و انتقام سنّت خدا باشد.

 

«و الحمد لله ربّ العالمين»

     پاورقي‌ها:

(1) بحار، ج 6، ص 19.

﴿2﴾ سورهٔ حجر، آيهٔ 22.

﴿3﴾ سورهٔ سجده، آيهٔ 27.

﴿4﴾ سورهٔ مائده، آيهٔ 38.

﴿5﴾ سورهٔ جن، آيهٔ 16.

﴿6﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 13.

﴿7﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 13.

﴿8﴾ سورهٔ مؤمنون، آيهٔ 108.

﴿9﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿10﴾ سورهٔ مريم، آيهٔ 87.

﴿11﴾ سورهٔ  نساء، آيهٔ 48.

﴿12﴾ سورهٔ مريم، آيهٔ 87.

﴿13﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 86.

﴿14﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.

﴿15﴾ سورهٔ مطفّفين، آيهٔ 14.

(16) بحار، ج 32، ص 354.

﴿17﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.

(18) مستدرك الوسائل، ج 12، ص 230.

﴿19﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 64.

(20) ر . ك امالي للشيخ الطوسي، مجلس السابع، ص 180.

﴿21﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 49.

﴿22﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 49.

﴿23﴾ سورهٔ نحل، آيهٔ 90.

﴿24﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 194.

﴿25﴾ سورهٔ نحل، آيهٔ 126.

﴿26﴾ سورهٔ نحل، آيهٔ 126.

﴿27﴾ سورهٔ نحل، آيهٔ 126.

﴿28﴾ سورهٔ فتح، آيهٔ 29.

﴿29﴾ سورهٔ شورىٰ، آيهٔ 40.

﴿30﴾ سورهٔ نحل، آيهٔ 90.

﴿31﴾ سورهٔ جن، آيهٔ 16.

﴿32﴾ سورهٔ حجر، آيهٔ 22.

﴿33﴾ سورهٔ نور، آيهٔ 43.

﴿34﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿35﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿36﴾ سورهٔ روم، آيهٔ 10.

﴿37﴾ سورهٔ حجر، آيهٔ 41.

﴿38﴾ سورهٔ حجر، آيات 42 ـ 43.

﴿39﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 43.

﴿40﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿41﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿42﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 77.

﴿43﴾ سورهٔ كهف، آيهٔ 82.

(44) بحار، ج 67، ص 152.

﴿45﴾ سورهٔ سجده، آيهٔ 22.

﴿46﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.

﴿47﴾ سورهٔ شورىٰ، آيهٔ 25.

﴿48﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 173.

﴿49﴾ سورهٔ حجر، آيهٔ 43.

﴿50﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 43.

﴿51﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 43.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق